سرگذشت ها و عبرت ها در آئينه وحی

سيد مرتضى قافله باشى

- ۱ -


پيش گفتار

اهميت تاريخ از ديدگاه قرآن

بررسى تاريخ و مطالعه ى سرگذشت انسان در دوره هاى مختلف، نكات مهم تربيتى در پى داشته، موجبات رشد و هدايت انسان را فراهم مى سازد.

امروزه ترديدى نيست كه دانش بيشتر و جامع تر و بهره گيرى از تجربيّات ديگران، با تكامل انسان و موفقيّت در جنبه هاى گوناگون زندگى، ارتباط مستقيم دارد. مرور تاريخ و تأمل و تفكّر در زندگى پيشينيان، مى آموزد كه نقاط ضعف و عوامل تيره بخشى و نيز علل و ريشه هاى خوشبختى و كاميابى انسان كدامند. هر كس مى تواند با بهره گيرى از اين اطلاعات مفيد، قله هاى سعادت و ترقى را فتح كند.

قرآن كه كتاب هدايت است، به اين نكته اهميّت ويژه اى داده است و گذرى بر آيات قرآن اين ادعا را تأييد مى كند; به گونه اى كه در بيش از 150 آيه، عبرت هاى تاريخى[1] و در حدود 250 آيه، سرگذشت امت ها آمده[2] است و در نهايت بيش از 1300 آيه به بيان زندگى انبيا اختصاص دارد[3] و در پيش از 18 آيه سفارش به سير در زمين و تفكر در عاقبت پيشينيان، سفارش مى كند;[4] بنابراين، در حدود يك چهارم قرآن، به نحوى پندها و مطالب تاريخى را يادآور مى شود; در مواردى فقط با اشاره و ذكر نام انبيا يا اقوام، و در مواردى گوشه هايى از اين وقايع را ذكر مى كند و در مواردى نيز به تفصيل جنبه هاى گوناگون را بررسى مى نمايد كه در اين مجموعه سعى شده است، با رعايت اختصار و تنوّع، بعضى از وقايع تاريخى از منظر قرآن و روايات، بررسى شود.

سيد مرتضى قافله باشى

مقدمه

تاريخ پديده ى بسيار عجيب و سرنوشت سازى است. بسيارى از حكيمان و مورخان، جهت نظم بخشيدن به آينده ى آدمى، به بررسى اطلاعات و سرگذشت هاى گذشتگان مى پردازند، ولى آيا به لحاظ فلسفى و منطقى مى توان از تاريخ درس گرفت؟ آيا مى توان از حوادث گذشته، وضعيت آينده را پيش بينى كرد و با تعميم استقرايى، به تدوين قانون هاى تاريخى پرداخت؟ تا چه اندازه مدرسه ى تاريخ، عبرت آموز است؟ برخى بر اين باورند كه مورخان، به رنگ محيط و اطراف خود ملوّن مى گردند، غبار پيش فرض ها و گاه بوالهوسى ها و بوالفضولى هاى ذهنى بر بالين گزارش هاى تاريخى مى نشيند. اين عقيده به يك رويكرد معرفت شناختى منتهى است كه از آن به نسبى گرايى معرفتى ياد مى شود; لكن در معرفت شناسى رئاليستى، معيار سنجش معرفت صحيح از سقيم،پذيرفتنى است; گرچه انسان ها را انسان ـ نه فرشته ـ مى داند و واقع بينانه به واقعيت مى نگرد و تسامح و تساهل در عرصه ى معرفت را نمى پذيرد، لكن از اعتبار معرفت شناختى براى اخبار متواتر و واحد، همراه با قرينه دفاع مى كند. برخى ديگر از هگلى مسلكان، به جبر در تاريخ اعتقاد دارند; بر اين اساس، آموزه هاى تاريخى براى پيش بينى مختارانه ى آدمى در آينده، ناموفق جلوه مى كند. ديدگاه فلسفى ما به تاريخ، بر سرنوشت انسان ها عقيده دارد، لكن ميان سرنوشت و جبر در تاريخ، تفاوت جوهرى قايل است.

خلاصه آن كه تاريخ، آموزنده و مكتب انسان سازى و معرّف بايدها و نبايدها، زشتى ها و زيبايى ها، پاكى ها و ناپاكى هاست.

كتاب «سرگذشت ها و عبرت ها در آيينه ى وحى» با اين مبانى فلسفى و معرفت شناختى به بررسى تاريخ و مطالعه ى سرگذشت نخبگان گذشته پرداخته، قرآن و كلام وحيانى الهى و آسمانى را منبع اطلاع رسانى گزارش هاى تاريخى، در معرفى نخبگان پاك و ناپاك، قرار داده است. پيامبرانى چون آدم، هود، يعقوب، يوسف، ابراهيم، الياس، لقمان، سليمان، زكريا، يحيى، و اقوامى مانند اصحاب حجر، قوم هود، قوم لوط، صائبين، اصحاب رس، اصحاب كهف، اصحاب اخدود و نيز شخصيت هايى مانند هامان، سامرى و قارون، در اين اثر، تبيين و معرفى شده اند. اميدوارم، خوانندگان محترم با مطالعه ى دقيق آن، بهره ى كافى را ببرند و مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه ى علميه را از رهنمودهاى خود بهره مند سازند.

در پايان از حضرت حجة الاسلام والمسلمين حسينى بوشهرى مدير محترم مركز مديريت و مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه ى علميه و از نويسنده ى محترم و از ستاد پاسخ گويى به سؤالات دينى و همه ى عزيزانى كه در آماده سازى اين اثر تلاش نموده اند; به ويژه آقايان: سيد محمد حسين ميرى (مدير گروه قرآن) سيد محمد على داعى نژاد (معاونت تحقيقات)، حميد كريمى (مسؤول پروژه ها) و محمد جواد شريفى (مدير آماده سازى، چاپ و نشر آثار مركز) سپاسگزارم.

عبدالحسين خسروپناه
جانشين مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه ى علميه
2/12/1383 مصادف با عاشوراى حسينى 1426 هـ. ق.

علل آزمايش پيامبران

سوال : چرا پيامبران آزمايش شدند؟

جواب : در پاسخ، بايد مسأله آزمايش را از دو بُعد بررسى نماييم:

1. آزمايش عموم انسان ها;
2. آزمايش خصوص انبيا و اوليا.

1. آزمايش همه ى انسان ها

اصل آزمايش در مورد همه ى بندگان خدا، وجود دارد و جاى ترديدى نيست; چنان كه در قرآن مى خوانيم:

(وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْء مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْص مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الَّثمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ);[5] قطعاً همه ى شما را با چيزى از ترس، گرسنگى و كاهش در مال ها و جان ها و ميوه ها آزمايش مى كنيم و به استقامت كنندگان بشارت ده.

ولى نوع آزمايش متفاوت است و هر گروهى به تناسب شرايط و به اقتضاى استعداد خود، آزمايش مى شوند.

در آيه ى ديگرى از قرآن آمده است:

(أحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ);[6] آيا مردم گمان مى كردند همين كه بگويند: «ايمان آورديم»، به حال خود رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد; ما كسانى را كه پيش از آن ها بودند آزموديم -و اين ها را نيز امتحان مى كنيم-; بايد علم خداوند درباره ى كسانى كه راست و كسانى كه دروغ مى گويند، تحقق يابد.»

2. آزمايش پيامبران

از آن جا كه پيامبران، سكان دار كشتى بشريّت و نجات بخش انسان ها از گرداب گمراهى اند، و پيامبرى، مقامى عالى و بلند مرتبه است و هر كسى صلاحيّت و شايستگى آن را ندارد; از اين رو پيامبر بايد ويژگى ها و خصوصيّات متناسب با آن مقام و منزلت را داشته باشد و براى اين كه هر پيامبرى در زمان خود موفق شود، بايد آمادگى مقابله با جريان ها و حوادث را داشته باشد و فرصت ها را بشناسد.

از سوى ديگر، ادعاى بزرگ و خارق العاده، براى انسان ها به سهولت قابل پذيرش نيست; بنابراين، پيامبر بايد از دو جهت كامل باشد:

1. ابعاد شخصى و كمالات فردى كه با عبور از موانع و موفقيّت در آزمايش هاى دشوار، به دست مى آيد.

گاهى يك سلسله آزمايش هاى چشمگير و جالب، براى بعضى اشخاص پيش مى آيد كه با عبور از آن ها به مقام عالى مى رسند، و رسيدن به چنين افتخارى، بدون امتحان ممكن نيست. در اثر اين امتحان ها، مردم توجه خاصى به مبدأ پيدا مى كنند كه بسيار لطيف و نورانى است و در سايه ى اين توجه، صلاحيّت و لياقت ارتقاى به آن مراتب عالى، دست يافتنى است. اين جهت به روشنى از آيات قرآن استفاده مى شود:

(وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِى قالَ لا يَنالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ);[7] هنگامى كه خداوند ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود و او به خوبى از عهده ى آزمايش ها برآمد، خداوند به او فرمود: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم; ابراهيم عرض كرد: از خاندان من -هم امامانى قرار بده -_خداوند فرمود: پيمان من به ستمكاران نمى رسد.»

در آيه ى ديگرى آمده است:[8]

(وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَنابَ); داود دانست كه ما او را آزموديم; از اين رو از پروردگارش طلب آمرزش كرد و به ركوع رفت و پشيمان گشت.»

2. به وسيله ى آزمايش، جوهره و استعداد پيامبر، براى خودش و ديگران، بروز مى كند، و دعوت او زمانى براى ديگران پذيرفتنى است كه امتيازات و برترى هاى او به اثبات رسد و قابل ترديد و انكار نباشد، لذا به وسيله ى آزمايش، اين موجودات مقدس انبياء(عليهم السلام)به همه ى مردم، در تمام اعصار، معرفى مى شوند و در واقع با مردم اتمام حجت مى شود كه خداوند متعال بدون دليل كسى را به نبوّت و رسالت انتخاب نكرده است. در قرآن كريم، موارد متعددى از آزمايش پيامبران ذكر شده است كه امتيازات آن ها را بر مى شمرد; براى مثال، درباره ى حضرت ابراهيم(عليه السلام)مى فرمايد:

(قالَ يا بُنَىَّ إِنِّى أَرى فِى الْمَنامِ أَنِّى أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ);[9] فرزندم! در خواب ديدم كه ترا ذبح مي كنم، نظر تو چيست؟ گفت: پدرم! آنچه را كه به آن مأمور شده اى انجام ده! به خواست خداوند مرا از صابران خواهى يافت.»

يا درباره ى حضرت يوسف(عليه السلام) آمده است: وقتى كه همسر عزيز مصر او را به فحشا دعوت و در صورت سرپيچى، به زندان تهديد كرد، حضرت يوسف(عليه السلام) به خدا عرض كرد:

(قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ);[10] خداوندا! زندان نزد من محبوب تر است از آنچه كه مرا به سوى آن مى خوانند.»

افزون بر دو جهت مذكور جهات ديگرى نيز براى آزمايش پيامبران قابل ذكر است، اگر آزمايش نبود، پاداش و جزا معنا نداشت; چون آزمايش يكى از معيارهاى اصلى در ثواب و عذاب است و عدالت با آن تحقق مى يابد; چنان كه در مورد حضرت يوسف(عليه السلام) ، با اين وجود كه يوسف به تمام معنا مسخّر زليخا بود، در مقابل فحشا عرض كرد: به خدا پناه مى برم... در عوض خداوند متعال گذشته از اين كه حضرت يوسف(عليه السلام) را، تا قيامت، به قداست وعصمت به جهانيان معرفى كرد، وعده ى پاداش فراوان به او داد كه يكى از آن ها توانايى تعبير خواب بود; زيرا وقتى حضرت يوسف(عليه السلام)در زندان، خواب زندانى را تعبير كرد، فرمود: (ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِى رَبِّى);[11] اين ها را خداوند به من تعليم فرمود.»

پس اگر اين آزمايش هاى سخت نبود، خداوند چنين پاداشى به يوسف نمى داد.

در حديثى آمده است: اولين كسى كه وارد بهشت مى شود، حضرت على(عليه السلام) است[12]

و در حديث ديگر آمده است: آخرين پيامبرى كه وارد بهشت مى شود، حضرت سليمان(عليه السلام) است; زيرا او در دنيا حكومتى وسيع داشته و كمتر امتحان شده است.[13]

مواردى از امتحان پيامبران و امامان معصوم(عليهم السلام)

1. حضرت ابراهيم(عليه السلام):

الف) بردن همسر و فرزند به صحراى خشك و بى آب و علف مكه;
ب) داستان ذبح ا سماعيل;
ج) شكستن بت ها و در آتش افكنده شدن.

2. حضرت موسى(عليه السلام):

الف) رها شدن گهوراه در رود;
ب) ابتلاى به فرعون;
ج) شبانى;
د) مقابله ى با ساحران;
و) گذشتن از نيل;
ه) قارون، سامرى و...

3. حضرت يوسف(عليه السلام):

الف) توطئه برادران;
ب) دورى از خانواده;
ج) توطئه عزيز مصر;
د) زندانى شدن;
ه) حكومت پس از زندان و روبرو شدن با برادران.

4. حضرت زكريّا(عليه السلام):

الف) در جوانى از نعمت فرزند محروم شد;
ب) كشته شدن يحيى در نه سالگى كه پس از سال ها انتظار در بزرگ سالى به او داده شده بود;

5. حضرت محمد(صلى الله عليه وآله):

الف) پدرش را نديد;
ب) مادرش را در كودكى از دست داد;
ج) چهل سال آزمايش هاى دشوار و طاقت فرسا;
د) پيامبرى مخفيانه;
ه) شكنجه ها و محاصره ى اقتصادى;
و) جنگ هاى خونين;
ز) هجرت از مكه;
ح) از دست دادن فرزندان و عزيزان نزديك;
ط) ابتلاى به اعراب بدوى بى فرهنگ;
ى) جهالت دوستان و دشمنان.

همه ى امامان معصوم(عليه السلام) به آزمايش هاى شديدى مبتلا شدند كه از همه جانسوزتر، واقعه ى كربلا است كه آزمايش هاى دشوار فراوانى در يك جا جمع شد و پيروز و سرافراز واقعى در اين ميدان، حضرت سيدالشهداء(عليه السلام)است و خداوند بزرگ، پاداش او را در سه چيز قرار داد:

1. شفاى هر دردى را در تربت آن حضرت قرار داد;
2. شفاعت بندگانش را به آن حضرت داد;
3. امامت را در نسل آن حضرت(عليه السلام) قرار داد.

توصيف حضرت آدم(عليه السلام) در قرآن

سوال : حضرت آدم(عليه السلام) در قرآن چگونه توصيف شده است؟

جواب : نام آدم(عليه السلام) در قرآن 25 بار آمده و سرگذشت او به صورت گسترده، در سوره هاى بقره، اعراف، حجر، اسرا، كهف و طه، بيان شده است.

در قرآن، پس از خلقت آدم، مسأله ى خلافت و جانشينى او از سوى خداوند، در روى زمين مطرح است كه خداوند اين مطلب را به فرشتگان ابلاغ فرمود. فرشتگان با آگاهى هايى كه از محدوديّت طبيعت و غرايز انسان داشتند، به خداوند عرض كردند: چگونه كسى را كه در روى زمين فساد مى كند و خونريزى به راه مى اندازد، جانشين خود قرار مى دهى در حالى كه اگر هدف از خلقت، عبادت و بندگى است، ما اين وظيفه را به خوبى انجام مى دهيم؟

خداوند در پاسخ آنان فرمود: «آنچه را من مى دانم، شما نمى دانيد»[14] و به دنبال اين مسأله و براى اثبات برترى انسان بر فرشتگان، به تعبير قرآن، «علم اسماء»; يعنى اسرار هستى را به آدم آموزش داد و آدم با قابليت هايى كه داشت، به خوبى فرا گرفت و سپس به فرشتگان عرضه كرد و فرمود: اگر راست مى گوييد، «اسما» را برايم بيان كنيد! فرشته ها اظهار عجز كرده، گفتند: خدايا! تو منزهى! ما جز آنچه به ما تعليم داده اى، چيزى نمى دانيم; آن گاه خداى متعال دستور داد تا فرشتگان بر آدم(عليه السلام)سجده كنند; همگى سجده كردند به جز ابليس كه نافرمانى كرد و گفت: آدم را از گل آفريده اى و مرا از آتش! و با اين نافرمانى تكبّر خود را ظاهر كرد و كافر شد.[15]

ابليس، پس از نافرمانى، با واكنش شديدى رو به رو شد و فرمان اخراج وى از درگاه رحمت الهى صادر گرديد; او نيز از خداى متعال خواست تا روز قيامت به او مهلت داده شود.

درخواست او با قيد «الى يوم الوقت المعلوم» پذيرفته شد; سپس ابليس به عزت خداوند سوگند ياد كرد كه تا روز قيامت براى گمراه كردن فرزندان آدم، كوشش كند.

خداوند به آدم و همسرش فرمود: در بهشت ساكن شويد و از همه ى نعمت هاى آن استفاده كنيد، جز آن درخت ممنوعه كه نبايد به آن نزديك شويد.

پس از سكونت آدم و همسرش در بهشت، شيطان كه آدم را باعث بدبختى خود مى پنداشت، در كمين آدم و همسرش نشست و دشمنى خود را از راه تشويق آن ها به استفاده از درخت ممنوعه، آشكار ساخت. ابليس نزد آدم و حوا آمد و گفت: بهره گيرى از آن درخت، مايه ى جاودانگى خواهد شد و سوگند ياد كرد كه من ناصح و خيرخواه شما هستم. آدم و همسرش فريب خورده و از آن درخت استفاده كردند و در نتيجه پوشش بهشتى آن ها فرو ريخت و سرانجام از بهشت اخراج شدند و به زمين فعلى هبوط كردند.[16] آدم با آگاهى از اين سقوط، ابراز ندامت نمود و راه توبه را در پيش گرفت و با دريافت كلماتى از پروردگارش توبه كرد و خداوند مهربان نيز توبه ى او را پذيرفت.[17]

هبوط آدم به زمين موجب تناسل و متولد شدن فرزندان آدم شد و نسل بشر از اين جا آغاز شد و ادامه يافت.

از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه آفرينش او سه مرحله داشته است:

1. مرحله ى خاك متحوّل; يعنى ماده ى اصلى براى خلقت آدم، خاك بوده است و آن هم مراحل مختلفى را پشت سرگذاشته، به صورت هاى گوناگونى متحول گرديده و تغييرات كيفى پيدا كرده است، تا قابليّت لازم براى خلقت آدم را به دست آورد;[18]

2. مرحله ى تصوير; يعنى مرحله ى صورت گرى و تصويرپردازى ظاهر انسان، پيش از دميده شدن روح;[19]

3. مرحله ى نفخ روح; يعنى دميدن روح و روان و حيات در كالبد او; امتياز بشر از ساير موجودات در همين مرحله است.[20]

نكته ى مهمى كه از آيات قرآن فهميده مى شود، اين است كه گرچه آفرينش انسان سه مرحله را پشت سر گذاشته، ولى داراى طرحى مستقل بوده است; يعنى از ابتداى خلقت به همين صورت انسان فعلى بوده است و تغييرات جزيى در رنگ پوست و قد و... به سبب شرايط اقليمى است; اما تفاوت هاى ماهوى و تغييرات ريشه اى وجود ندارد و اين سخن برخلاف تئورى تكامل انسان از موجودات ديگر، مثل ميمون، است.

نكته ى ديگر: آفريدن همسرى براى آدم، از جنس او و باقيمانده ى همان گلى است كه آدم آفريده شد تا موجب بقاى نسل شود.[21]

نكته هاى آموزنده

1. اصل آدم از خاك است و با توجه به اصل خويش، بايد از تكبّر و خودخواهى پرهيز كند;

2. برترى و فضيلت انسان به علم او است;

3. كبر و خودخواهى، سرچشمه ى گناهان و موجب سقوط است;

4. شيطان دشمن قسم خورده ى انسان است و هرگز نبايد از خصومت او غفلت كرد;

5. هميشه و در هر شرايطى بايد اميدوار بود و راه توبه و بازگشت به فطرت نخستين، باز است;

6. آز و طمع، باعث محروميّت انسان از ساير نعمت ها مى گردد.

حضرت آدم(عليه السلام) و درخت ممنوعه

سوال : آيا حضرت آدم(عليه السلام) با نزديك شدن به درخت ممنوعه، گناه كرد؟

جواب : امر يا نهى، به دو گونه است:

الف) گاهى مولوى است; يعنى امر كننده يا نهى كننده، از مقام ولايت، امر يا نهى مى كند، كه مخالفت با آن معصيت است و كسى كه مخالفت كند، كيفر مى بيند.

ب) امر كننده يا نهى كننده، از مقام پند و نصيحت سخن مى گويد و كوشش مى كند تا از اين راه، آثار طبيعى و نتيجه ى اعمال را بيان كند; در چنين شرايطى، امر و نهى مولوى نيست و به آن امر يا نهى ارشادى مى گويند. مخالفت با اين امر و نهى، تنها نتيجه ى طبيعى آن را در پى دارد و مجازات ديگرى به دنبال ندارد.

با توجه به اين نكته كه حضرت آدم(عليه السلام) در بهشت بوده و آن جا محل تكليف و امر و نهى نمى باشد و با قراينى كه در آيات قرآن يافت مى شود، خطاب به حضرت آدم از نوع دوم بوده، مخالفت، نتيجه ى طبيعى خود، يعنى اخراج از بهشت را به دنبال داشته است و جزع و فزع حضرت آدم(عليه السلام) نيز به جهت عدم توجه به نصايح پروردگار و محروميّت از بهشت و مبتلا شدن به رنج و زحمت دنيا بوده است.

اين گونه رفتار در اصطلاح دانشمندان، «ترك اَوْلى» ناميده مى شود; بنابراين، حضرت آدم(عليه السلام) گناه نكرده و معصوم است.

سوال : زمان تقريبى خروج حضرت آدم(عليه السلام) از بهشت، چند هزار سال پيش بوده است؟

جواب : چون اين گونه مسائل، مربوط به ما قبل تاريخ است، اظهار نظر ممكن نيست; به ويژه كه در قرآن و روايات، در اين باره سخنى به صراحت نيامده است; لذا در اين باره بين مورّخان اختلاف است. برخى از مورّخان، زمان هبوط[22] حضرت آدم(عليه السلام) را پنج هزار و پانصد و هشتاد سال قبل از ميلاد حضرت مسيح(عليه السلام) نوشته اند[23] كه بر اساس آن، هبوط آدم(عليه السلام)حدود هفت هزار و پانصد و هشتاد سال قبل بوده است.

سوال : مكان بهشت حضرت آدم(عليه السلام)

سوال : بهشت حضرت آدم(عليه السلام) كجا بوده است؟

جواب : بهشتى كه آدم و همسرش مدتى از آن برخوردار بودند، بهشت موعود نبوده است; چرا كه بهشت موعود، جاودان و دايمى است و بيرون رفتن از آن ممكن نيست;[24] و آن جا شيطان و شيطنت راه ندارد. افزون بر آن، روايات نيز تأكيد دارند كه بهشت دنيوى بوده است. از سوى ديگر با توجه به خطاب «اهبطوا[25] = فرود آييد»، روشن مى شود كه زمين هم نبوده است; پس مى توان نتيجه گرفت كه آن بهشت دنيوى بوده، ليكن نقطه اى غير از زمين، پس از مخالفت با نصايح پروردگار، از آن جا به زمين فرود آمدند.

شاهد ديگر اين كه بهشت اخروى پايان سير انسان است و آن جا ابتداى سير حضرت آدم(عليه السلام) بود; دليل ديگر بر اين كه آن جا بهشت جاويدان نبوده، اين است كه شيطان به آدم(عليه السلام) گفت:

«آيا مى خواهى تو را به درخت جاودانگى راهنمايى كنم؟» پس معلوم مى شود آن جا محل جاودانى نبوده است. در روايتى از امام صادق(عليه السلام)سؤال كردند: واقعيت آن بهشت چيست؟ حضرت در پاسخ فرمودند: از باغ هاى دنيا بود و آفتاب و ماه بر آن مى تابيد و اگر بهشت آخرت بود، از آن خارج نمى شد.[26]

وجود انسان پيش از حضرت آدم(عليه السلام)

سوال : آيا پيش از حضرت آدم(عليه السلام) انسان هايى در روى زمين زندگى مى كردند؟

جواب : قرآن در اين باره سخنى نگفته است، جز اين كه[27] به ملائكه فرمود: «آدم را جانشين و خليفه روى زمين قرار داديم» مفسران درباره ى مراد از اين جانشين، آراى گوناگونى دارند; يكى از نظريات اين است كه حضرت آدم جانشين انسان هاى پيش از خود شود.[28]

نظريه ى قابل قبول اين است كه; انسان با خصوصيات و دامنه ى اختيار و تكليف موجود، از نسل حضرت آدم عليه السّلام است. و قبل از او وجود نداشته است. در زيارت حضرت آدم عليه السّلام مى خوانيم:

«السّلام عليك يا خليفة الله فى ارضه، السّلام عليك يا ابا البشر...;

سلام بر تو، اى خليفه ى خداوند در روى زمين، سلام بر تو، اى پدر انسان ها.»

اسماء تعليم شده به آدم (عليه السلام)

سوال : مراد از «اسماء» كه به آدم (عليه السلام) آموخته شد چيست؟

جواب : مفسران در اين باره نظريات گوناگونى دارند; از جمله:

1. آموزش نام همه ى موجودات; يعنى در جهان موجودى باقى نماند مگر اين كه حضرت آدم(عليه السلام) نام او را فرا گرفت و به نسل خويش منتقل كرد;

2. آموزش اسرار هستى و آثار موجودات;[29]

3. مقصود از اين اسماء، حقايق است نه الفاظ و مفاهيم،[30] و آموزش اصطلاحى و تعليم اسم ها نبوده، بلكه توان فكرى بوده است; يعنى نهاد قوّه فكرى و ماهيت آن به گونه اى بوده كه مى توانسته با تأمل و تفكر به ماهيّت اشيا پى ببرد. اين نظريّه بر دو نظريه پيشين برترى دارد; زيرا بنابر دو نظريه گذشته، ملائكه مى توانستند بگويند كه اگر به آن ها نيز اسما را تعليم مى دادند، مى آموختند، ولى طبق اين نظريه، ديگر چنين مجالى براى آن ها نيست.

سوال : درخت ممنوعه، چه درختى بود؟

جواب : قرآن چون اهداف تربيتى را دنبال مى كند، از نوع درخت و مواردى كه در اين جهت تأثيرى ندارند، نام نبرده است; اما مفسران نظريات متفاوتى دارند كه عبارتند از: 1. سنبله; 2. انگور; 3. انجير; 4. كافور; 5. درخت علم خير و شرّ; 6. درخت خُلد كه ملائكه از آن استفاده كرده اند;[31] . گندم و به هر تقدير، تعيين نام درخت اهميّت چندانى ندارد.

خلقت حضرت حوّا و فریب او

سوال : خلقت حضرت حوّا چگونه بود; آيا شيطان نخست حوّا را فريب داد؟

جواب : در سه آيه، به خلقت حوّا اشاره شده است: 1. آيه ى 1 سوره ى نساء; 2. آيه ى 189 سوره ى اعراف; 3. آيه ى 6 سوره ى زمر. در اين سه آيه مى فرمايد «خلق منها زوجها»; يعنى همسر حضرت آدم(عليه السلام) را از او خلق كرديم.

بعضى از مفسران چنين استفاده كرده اند كه، حوا از همان جنس آفريده شده كه حضرت آدم(عليه السلام) آفريده شده است.[32]

حضرت امام باقر(عليه السلام) فرمود: «ان الله تعالى خلق حواء من فضل الطينة التى خلق منها آدم»;[33] خداوند متعال حوّا را از بقيه ى خاكى كه آدم را آفريد، خلق كرد.»

اين مطلب كه «ابليس نمى توانست در حضرت آدم(عليه السلام) نفوذ كند; لذا ابتدا حوا را فريب داد و حوّا آدم را تحريك كرد» چنان كه در تاريخ هميشه اين چنين ثبت شده است كه شيطان زن را فريب مى دهد و زن مرد را وسوسه مى كند از طريق مسيحيّت وارد تاريخ آدم و حوّا شده است; ولى قرآن برخلاف اين نظريّه مى فرمايد: «ما به آدم گفتيم: تو و همسرت ساكن بهشت شويد و به آن درخت نزديك نشويد. شيطان آن دو را وسوسه كرد.»[34]

پس اين طور نيست كه شيطان هميشه اول زن را وسوسه كند و زن مرد را فريب دهد. شاهد اين مطلب اين است كه در قرآن عنايت دارد و در كنار مردان قدسى، از قدسيان بزرگ زن ياد مى كند كه در مواردى بر مردان برترى داشتند; مانند ماجراى حضرت مريم كه با ملائكه در ارتباط بود.[35]

ازدواج فرزندان حضرت آدم(عليه السلام)

ابو حمزه ى ثمالى مى گويد: شنيدم كه حضرت امام سجاد(عليه السلام) به مردى از قريش، فرمود: آدم، پس از توبه، همراه حوّا از حرم[36] خارج شد; زيرا براى بيت احترامى خاص قائل بود، و پس از نزديكى غسل كردند و به حرم بازگشتند. حوّا در يك وضع حمل هابيل و خواهرش اقليما و در وضع حمل ديگر، قابيل و خواهرش لوزا را به دنيا آورد. البته بعدها فرزندان ديگرى هم به دنيا آورد. لوزا زيباترين دختر حضرت آدم بود. آدم(عليه السلام)گفت: مى خواهم هابيل با لوزا و قابيل با اقليما ازدواج كند. قابيل گفت: من راضى نيستم كه خواهر زيباى من با هابيل ازدواج كند و من با خواهر زشت هابيل ازدواج كنم.

آدم گفت: قرعه مى اندازيم: هابيل و قابيل هر دو به قرعه راضى شدند، نتيجه ى قرعه كشى نيز ازدواج هابيل با لوزا و قابيل با اقليما بود.

امام سجاد(عليه السلام) فرمود: پس از آن، خداوند ازدواج خواهر با برادر را حرام كرد.

مرد قريشى عرض كرد: در آيين مجوس، هنوز هم خواهر با برادر ازواج مى كنند.

امام(عليه السلام) فرمود: مجوس بعد از اين كه خداوند حرام كرد، ازدواج مى كنند; سپس در ادامه فرمود: اين مطلب را انكار مكن! زيرا خداوند حوا را از آدم آفريد; سپس با هم ازدواج كردند; آن گاه حرمت تشريع شد.[37]

آدم(عليه السلام) به امر خداوند ميراث نبوّت را به هابيل داد، قابيل از اين عمل ناراحت شد و نزد آدم شكوه كرد، آدم(عليه السلام) فرمود: اين كار به امر خداوند بوده است، اگر تو قبول ندارى، براى آزمايش هركدام از شما (هابيل و قابيل) يك قربانى بياوريد، قربانى هر كس پذيرفته شد او برتر است. قربانى را در آتش مى انداختند. قابيل از گندم نامرغوب براى قربانى آورد و هابيل يكى از بهترين گوسفندانش را قربانى كرد، قربانى هابيل پذيرفته شد، ولى قربانى قابيل قبول نشد. شيطان نزد قابيل آمد و گفت: نسل هابيل بر نسل تو افتخار خواهند كرد، اگر تو او را بكشى بهتر است; قابيل حمله كرد و هابيل را كشت.

امام رضا(عليه السلام) در جواب بزنطى، درباره ى كيفيت تناسل حضرت آدم(عليه السلام)فرمود:

«حوا در يك وضع حمل، به هابيل و خواهرش حامله شد و بار دوم به قابيل و خواهرش; سپس هابيل با خواهر دوقلوى قابيل و قابيل با خواهر دو قلوى هابيل، ازدواج كردند; و پس از آن، ازدواج خواهر با برادر حرام شد.»[38]

پس از اين كه قابيل، هابيل را كشت، حضرت آدم(عليه السلام) بسيار غمگين گشت و مدت ها ناراحت بود، خداوند دو فرزند به آدم داد به نام هاى شيث و يافث كه اين دو، دوقلو نداشتند. خداوند پس از تحريم ازدواج خواهر با برادر، از بهشت دو حورى به صورت انسان نازل كرد; يكى به ازدواج شيث در آمد و ديگرى با يافث ازدواج كرد. از شيث پسرى به دنيا آمد و از يافث دخترى متولد شد و آن ها با هم ازدواج كردند.[39] از شيث دخترى به دنيا آمد كه با پسر هابيل ازدواج كرد. وقتى كه هابيل كشته شد همسرش حامله بود، و پسرى بدنيا آورد كه آدم(عليه السلام) او را نيز هابيل ناميد.[40]

جانشين حضرت آدم(عليه السلام)

زمانى كه پايان عمر حضرت آدم(عليه السلام) نزديك شد خداوند وحى كرد كه ميراث نبوّت را به شيث بسپارد و امر كرد كه از برادرش كتمان كند، تا او هم مانند هابيل كشته نشود.

حضرت آدم(عليه السلام) به شيث فرمود: فرزندم! جبرئيل يا هر فرشته اى را كه ديدى، از حال من با خبر كن و از او بخواه كه پيش از مردن، ميوه اى از بهشت برايم بياورد. شيث خارج شد و به گروهى از فرشته ها رسيد و حال آدم(عليه السلام) را براى آنان بازگفت. جبرئيل فرمود: ما را نزد پدرت ببر تا بر او نماز بخوانيم.[41] وقتى نزد آدم آمدند او وفات كرده بود. شيث با كمك جبرئيل حضرت آدم(عليه السلام) را غسل داد; سپس جبرئيل به شيث گفت: جلو بايست و بر پدرت نماز بخوان! شيث جلو ايستاد و فرشته ها پشت سر او بر حضرت آدم نماز خواندند.

حضرت آدم به شيث خبر داده بود كه از نسل او پيامبرى به نام نوح مبعوث مى شود و مردم را به خداپرستى دعوت مى كند، ولى مردم نمى پذيرند و همه غرق مى شوند.

بين آدم و نوح 10 نسل فاصله بوده است.

نكات آموزنده

1. انسان از آغاز خلقت با خطر مكرو فريب مواجه بوده است، و در اين مورد بين زن و مرد فرقى وجود ندارد.

2. غالباً افراد مكار به صورت زيبا و جالب، جلوه مى كنند.

3. حسد يكى از رفتارهاى ناپسند است، و در گناهان ديگر نقش اساسى دارد.

4. پس از هر گناه، بهترين عمل، توبه است. در غير اين صورت اشتباهات يكى پس از ديگرى ظهور مى كنند.

پاورقى:‌


[1]. محمد فارس البركات، الجامع لمواضيع آيات القرآن، ص592 ـ 604.
[2]. همان، ص 587 ـ 643.
[3]. همان، ص 337 ـ441.
[4]. همان، ص590 و 591.
[5]. بقره، 155.
[6]. عنكبوت، 2و3.
[7]. بقره، 124.
[8]. سوره ى ص، 24.
[9]. صافات، 102.
[10]. يوسف، 33.
[11]. يوسف، 37.
[12]. بحارالانوار، ج108، ص108.
[13]. ميزان الحكمه، ج2، ص912، حديث 5978.
[14]. بقره، 30.
[15]. بقره، 33.
[16]. هبوط: فرود آمدن، نازل شدن.
[17]. بقره، 28 ـ 37.
[18]. حجر، 26و28و33; الرحمن، 14; آل عمران، 59; سجده، 7; صافات ، 11; مؤمنون، 12.
[19]. اعراف، 11; حجر، 28 و 29.
[20]. ص، 75; بحارالانوار، ج11، ص97.
[21]. نساء، 1; سجده، 7 و 8.
[22]. در قرآن از اخراج آدم از بهشت، به هبوط تعبير شده است. بقره، 36 و 38.
[23]. ناسخ التواريخ، جزء اول، ص2.
[24]. حجر، 48.
[25]. بقره، 37.
[26]. مجمع البيان، ج1، ص194، تفسير برهان، ج1، ص80، حديث 2و3، تفسير الميزان، ج1، تفسير نمونه، ج1، ص187، منشور جاويد، ج1، ص79، تفسير تسنيم، ج 3، ص 329.
[27]. بقره،30.
[28]. منشور جاويد، ج11، ص111، تفسير نمونه، ج1، ص174.
[29]. منشور جاويد، ج11، ص50 ـ 52 ; تفسير نمونه، ج1، ص176.
[30]. تسنيم، ج 3، ص 215.
[31]. مجمع البيان، ج1، ص195.
[32]. مجمع البيان، ج3، ص5 و ج4، ص782; تفسير نمونه، ج3، ص245.
[33]. بحارالانوار، ج11، ص99.
[34]. اعراف، 19 ـ 22.
[35]. ر.ك: مجموعه آثار شهيد مطهرى، ج17، ص402.
[36]. حرم به محدوده ى اطراف بيت الله الحرام مى گويند كه شامل قسمت هايى از شهر مكه و زمين هاى اطراف مى شود.
[37]. احتجاج طبرسى، ج2، ص43و44; بحارالانوار، ج11، ص225و226.
[38]. قرب الاسناد، ص366،حديث 1311; بحارالانوار،ج11، ص226.
[39]. بحارالانوار، ج11، ص224.
[40]. همان، ص226.
[41]. همان، ص228.