سرگذشت ها و عبرت ها در آئينه وحی

سيد مرتضى قافله باشى

- ۲ -


داستان عاد يا قوم هود

سوال : قوم هود چه كسانى بوده اند؟

جواب : قوم هود از اقوام عرب ما قبل تاريخ هستند و از آثار و اخبار آن ها در تاريخ، تنها داستان هايى بازمانده است كه قابل اعتماد نيست.[1] در قرآن گاه از آن ها به «عاد اولى» ياد شده است،[2] از همين جا فهميده مى شود كه «عاد ثانيه» نيز وجود داشته اند كه در احقاف، وادى بين عمان و سرزمين مهره ى،[3] و پس از قوم نوح، بوده اند.[4] اوصاف آنان در قرآن عبارت است از: اندام هاى كشيده و قامت هاى بلند[5] قوى و خشن،[6] شهرهاى آباد و زمين هاى سرسبز، باغ ها و نخلستان ها و كشاورزى، و نيز آنان مقام كريم داشتند.[7]

اين قوم، در نعمت زندگى مى كردند; اما رفته رفته به بت پرستى گراييدند و از مستكبران اطاعت نمودند; پس خداوند حضرت هود را فرستاد تا آنان را به راه حق هدايت كند و به خداپرستى دعوت نمايد و از بت پرستى باز دارد.[8] حضرت هود آن ها را بسيار موعظه كرد و راهنمايى فرمود، ولى نپذيرفتند و سرباز زدند و تنها تعداد كمى ايمان آورده و بيشتر مردم با او به دشمنى برخاستند و او را ديوانه و سفيه ناميدند و از او خواستند عذاب هايى را كه وعده داده، نازل شود; خداى متعال تند بادى فرستاد و آنان را هلاك كرد. قرآن كريم عذاب آنان را چنين بيان مى كند: (وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيح صَرْصَر عاتِيَة سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيال وَ ثَمانِيَةَ أَيَّام حُسُوماً فَتَرَى الْقَوْمَ فِيها صَرْعى كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْل خاوِيَة);[9] آن ها هشت روز و هفت شب ادامه داشت; پس از آن قامت هاى بلند مردم مانند نخل هاى ريشه كن شده، روى زمين افتادند.[10] تندباد آنان را مانند نخل خرما از زمين ريشه كن و در گوشه اى پرتاب مى كرد;[11] سرانجام خداوند آن قوم را هلاك كرد و هود و مؤمنان را نجات داد.[12] حضرت امام باقر(عليه السلام)فرمود:

«زمانى كه عمر نوح(عليه السلام) به آخر نزديك شد و نبوّتش پايان يافت، خداوند بر او وحى فرستاد: اى نوح! نبوّت تو به آخر رسيده است، علم -و دانشى كه نزد تو است -و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوّت را در نسل خود قرار ده.»

حضرت نوح(عليه السلام) به سام درباره ى پيامبرى به نام هود، بشارت داد -بين نوح و هود چند نسل از پيامبران فاصله است -و فرمود: خداوند پيامبرى مبعوث مى كند كه هود نام دارد و قوم خود را به خداپرستى دعوت مى نمايد; اما آن ها پيامبر را تكذيب مى كنند و خداوند آنان را به وسيله ى تندباد هلاك خواهد كرد. هر كس از شما هود را درك كند -مراد هر كسى از نسل شما در زمان حضرت هود است-، به او ايمان بياورد و از او اطاعت كند تا از عذاب نجات يابد.»[13]

حضرت امام صادق(عليه السلام) فرمود: «وقتى حضرت هود به پيامبرى مبعوث شد، گروهى از نسل سام به او ايمان آوردند و بقيه كه ايمان نياوردند، هلاك شدند. حضرت هود به پيامبرى به نام صالح بشارت داد.»[14]

نكته

اقوام بسيارى به علت جهل و ناسپاسى، طغيان كرده اند و سرانجام به عذاب سخت مبتلا شده اند.

سرگذشت اصحاب حجر

سوال : اصحاب حجر چه كسانى بودند؟

جواب : «حجر» اسم مكانى است كه مردم و از جمله قوم ثمود، در آن جا زندگى مى كردند. از اين رو اصحاب حجر ناميده شدند.[15] آن ها خانه هاى خود را در دل كوه مى كندند تا از خراب شدن دور ماند.[16]

اصحاب حجر يا ثمود نام قوم صالح است.[17] ثمود قومى از عرب بودند كه در «وادى القرى» ـ بين مدينه و شام ـ زندگى مى كردند. قرآن درباره آن ها مى فرمايد: «پس از قوم عاد به وجود آمدند، داراى تمدن بودند، قصرهايى مى ساختند و در درون كوه ها خانه هاى محكمى بنا مى كردند.»[18]

شغل آن ها كشاورزى بود و با حفر چاه و چشمه ها، باغ ها و نخلستان هاى سرسبز به وجود مى آوردند.[19] ثمود به شيوه ى قبيله اى زندگى مى كردند و رئيس قبيله و شيوخ بر آن ها حكومت مى كردند. در شهر آن ها نُه گروه بودند كه فساد مى كردند[20] و در نهايت طغيان كرده، و بت پرست شدند; خداوند صالح نبى را به سوى آن ها فرستاد. حضرت صالح از خانواده اى شريف بود كه به عقل و كفايت شهرت [21]داشت. او آن ها را به خداپرستى دعوت كرد و خواست كه بت پرستى را كنار بگذارند، در مقابل مردم به او آزار رسانيدند و تنها گروه اندكى ايمان آوردند.[22]

كفّار ثمود، مؤمنان را آزار مى رساندند و بر كفر خويش، اصرار مىورزيدند و صالح را فردى سفيه و ساحر مى ناميدند،[23] و از او معجزه اى خواستند كه بر پيامبرى او گواه باشد و در نهايت، گفتند: از كوه براى ما شترى بيرون بياور! حضرت صالح به امر خداوند، شترى با همان اوصاف كه گفته بودند، بيرون آورد و به آن ها فرمود: خداوند به شما امر فرموده است، يك روز شما از آب چشمه بنوشيد و يك روز آب آن را براى شتر نگه داريد و شتر را رها سازيد تا در روى زمين بچرد و آزاد باشد; اگر او را آزار برسانيد، عذاب نازل مى شود.[24] مدتى اين گونه گذشت، دوباره طغيان كردند و نقشه كشيدند و يك نفر از اشرار را فرستاند تا شتر را ذبح كند; آن گاه به صالح گفتند: اگر راست مى گويى، بر ما عذاب نازل كن! حضرت صالح فرمود: تا سه روز در خانه هاى خود بمانيد و هرچه مى خواهيد بكنيد. -يعنى پس از سه روز عذاب نازل مى شود-[25] پس از گذشت سه روز، صاعقه اى نازل شد در حالى كه آن ها مى ديدند همه را در برگرفت.[26] و خداوند بندگان مؤمن و باتقوى را نجات داد.[27] صالح به آن ها فرمود: اى مردم! من رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ كردم، اما شما نصيحت كنندگان را دوست نداريد.[28]

نكته هاى آموزنده

1. هر امتى كه خداوند به آن ها نعمت فراوان داد و آنان شكر نعمت ها را به جاى نياوردند، به گناه و معصيت گرفتار آمده، به عذاب الهى مبتلا گرديدند; پس پذيرش نصيحت بندگان صالح خداوند، لازم و شرط عقل است;

2. گاهى با گناه يك گروه، يك امت عذاب مى شود; چنان كه شتر را يك نفر ـ با تحريك عده اى ـ كشت، ولى عذاب بر آن قوم نازل شد; در نتيجه رضايت و سكوت در برابر گناه ديگران چون ترك امر به معروف و نهى از منكر است، خود گناه بوده، عذاب الهى را در پى خواهد داشت.

قوم لوط

سوال : قوم لوط چه كسانى بودند؟

جواب : حضرت لوط ـ برادر زاده ى حضرت ابراهيم(عليه السلام) ـ از سرزمين بابل (عراق امروز) و كلدان بود. قوم او اهل مداين بودند. حضرت امام باقر(عليه السلام)فرمود: قريه ى قوم لوط كه عذاب بر آن ها نازل شد، «سدوم»نام داشت.[29]آيين شان بت پرستى و فحشا در بين آن ها زياد بود و اولين كسانى بودند كه لواط در ميان آن ها شايع شد،[30] به طورى كه علنى مرتكب مى شدند و حيا نمى كردند.[31] اين عمل شنيع آن چنان ترويج يافت كه به عادت اجتماعى تبديل گشت و مردان زنان را رها كرده، در كنار راه ها در كمين پسران و مردان مى نشستند. خداوند حضرت لوط را به سوى آن ها فرستاد تا به تقوى و ترك فحشا دعوت كند و از عاقبت گناه برحذر دارد; اما آن ها دعوت او را اجابت نكردند و تنها در جواب گفتند: اگر راست مى گويى براى ما عذاب الهى بياور! و او را به اخراج از شهر تهديد كردند[32] و گفتند: آل لوط را از شهر خارج كنيد! آن ها مردمى پاكدامن هستند.[33]

ابوحمزه ى ثُمالى از امام باقر(عليه السلام) روايت مى كند: حضرت لوط سى سال مردم را به اطاعت خداوند و ترك فحشا دعوت كرد; اما هيچكس دعوت او را نپذيرفت.[34]

سوال : قوم لوط چگونه به لواط مبتلا شدند؟

جواب : حضرت امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: قوط لوط بهترين قومى بود كه خداوند آفريد، به طورى كه وقتى براى كار از خانه خارج مى شدند، همه ى مردها خارج مى شدند و تنها زنان در خانه باقى مى ماندند. شيطان به عبادت آن ها حسادت مى كرد و وقتى كه به خانه بازمى گشتند، كارهاى آن ها را برهم مى زد.

مردم شب به كمين نشستند تا بفهمند چه كسى كارهاى آن ها را خراب مى كند; پس متوجه شدند پسركى بسيار زيبا اين كار را انجام مى دهد; تصميم گرفتند او را به قتل برسانند. شب او را نزد يكى از مردها گذاشتند تا روز بعد او را اعدام كنند. شب هنگام پسرك گريه سرداد، وقتى علت را پرسيد، گفت: پدرم مرا روى شكم خود مى خوابانيد! مرد گفت: بيا روى شكم من بخواب. شيطان مرد را وسوسه كرد و مرتكب لواط شد. روز بعد مرد به قوم خود خبر داد كه شب گذشته مرتكب لواط شده است. مردم از آن عمل تعجب كردند و كم كم به لواط روى آوردند و كار به جايى رسيد كه در كنار راه ها كمين مى كردند و با هر رهگذرى كه مى يافتند، لواط مى كردند.

ابليس كه نقشه ى خود را در بين مردان موفق ديده بود به صورت زن ظاهر شد و به سراغ زنان رفت و آن ها را وسوسه كرد و گفت: مردان شما به يكديگر مشغولند و از شما رويگردان شده اند; شما نيز مى توانيد با يك ديگر چنين كنيد و در نتيجه زن ها نيز به مساحقه روى آورند.[35]

حضرت لوط هرچه آن قوم را موعظه كرد، اثرى نداشت; لذا پس از اتمام حجّت، خداوند جبرئيل، و ميكائيل و اسرافيل را به صورت پسرانى نزد حضرت لوط فرستاد. -حضرت در حال كشاورزى بود -حضرت لوط از آن ها پرسيد: كجا مى رويد؟ تاكنون كسى به زيبايى شما نديده ام!

گفتند: به اين شهر مى رويم. حضرت لوط فرمود: آيا مردم اين شهر را مى شناسيد؟ مردم اين شهر با پسران لواط مى كنند. آن ها گفتند: مولاى ما امر كرده است كه از وسط شهر عبور كنيم. حضرت لوط فرمود: پس خواهش مى كنم صبر كنيد تا هوا تاريك شود و مردم به خانه هايشان بروند. آن ها صبر كردند و حضرت لوط دخترش را به شهر فرستاد تا آب و غذا و عبايى كه آن ها را از سرما حفظ كند، براى آن ها بياورد. و قتى دختر لوط به خانه رفت، هوا ابرى شد و باران باريد. حضرت لوط فرمود: اينك بچه ها به صحرا مى روند، بياييد همراه من به خانه برويم. حضرت لوط -براى حفظ جوانان از مردم شهر -از كنار ديوار حركت مى كرد و جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل از وسط خيابان حركت مى كردند، لوط فرمود: از كنار خيابان حركت كنيد. گفتند: مولاى ما امر كرده است از وسط خيابان راه برويم!

وقتى مردم متوجه پسرانى در منزل لوط شدند، به او گفتند: آيا تو هم به عمل ما روى آورده اى؟ حضرت لوط فرمود: اينان ميهمانان من هستند، مرا در حضور آن ها رسوا نكنيد! مردم گفتند: اين ها سه نفر هستند، يك نفر را براى خود نگه دار و دو نفر را به ما بده! حضرت لوط ميهمانان را داخل اطاق برد; اما مردم حمله كردند و در اطاق را شكستند و لوط را كنار زدند.

جبرئيل به لوط فرمود: ما فرستادگان خداوند هستيم، آن ها نمى توانند به تو آزارى برسانند; آن گاه مشتى از خاك به صورت آن ها پاشيد، مردم كور شدند. حضرت لوط فرمود: خواهش مى كنم همين حالا اين مردم را هلاك كنيد!

گفتند: (إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيب); موعد عذاب آن ها صبح است و صبح نزديك است.» تو به همراه خانواده ات، به استثناى همسرت، از شهر خارج شويد. -بگذار همسرت در شهر بماند -.

در ادامه، حضرت امام باقر(عليه السلام) فرمود: خداوند لوط را رحمت كند كه نمى دانست با چه كسى همنشين شده است[36]

عاقبت قوم لوط

پس از اين كه حضرت لوط و دخترانش، به امر جبرئيل، از شهر خارج شدند، صبح روز بعد شهر زير و رو شد و از آسمان سنگ باريدن گرفت و تمام اهل شهر به زمين فرو رفتند و غير از خانه ى لوط، چيزى در شهر باقى نماند.[37]

نكته:

همجنس بازى كه امروزه يكى از معضلات جوامع غربى است، در زمان هاى گذشته هم وجود داشته است. گواه اين مطلب، قوم لوط است كه سرانجام اين رفتار پرخطر آنان را از رحمت خدا محروم كرد و هلاك ساخت.

معرفي ذوالقرنين

سوال : ذوالقرنين كيست ؟

جواب : نام «ذو القرنين»، عبداللّه بن ضحاك بن معد، بوده است. در قرآن كريم، در سوره ى كهف، از «ذوالقرنين» نام برده شده، ولى از زمان ولادت، تاريخ حيات و نسب و ساير مشخصّات او سخنى به ميان نيامده است، و تنها به سه مرحله از زندگى او اشاره شده است: 1. حركت به مغرب; 2. حركت به مشرق; 3. زمانى كه به ميان دو كوه رسيد;[38] آن جا كه مى فرمايد:(إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِى الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَىْء سَبَباً *فَأَتْبَعَ سَبَباً حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِى عَيْن حَمِئَة وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً * وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً * ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً * حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْم لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً....)[39]

ما به ذوالقرنين تمكّن داديم تا از مغرب به مشرق حركت كرد و به ميان دو كوه رسيد. در كنار آن كوه قومى زندگى مى كردند كه هيچ سخنى را نمى فهميدند -و زبان خاص به خود داشتند -نزد ذوالقرنين آمدند و گفتند: اى ذوالقرنين! يأجوح و مأجوح در اين سرزمين فساد مى كنند. ما هزينه اى در اختيار تو مى گذاريم تا بين ما و آن ها سد ايجاد كنى.

ذوالقرنين گفت: آنچه پروردگارم به من داده، بهتر است، مرا با نيروى خود يارى كنيد، تا ميان شما و آن ها، سدّ محكمى ايجاد مى كنم. ذوالقرنين ادامه داد: برايم قطعات بزرگ آهن بياوريد و روى هم بگذاريد تا فاصله ى دو كوه را بپوشاند، و در اطراف آن آتش بيفروزيد و در آن بدميد تا آهن گداخته شود. مقدارى هم مس گداخته بياوريد تا روى آن بريزم; سرانجام سد بزرگى ساخت كه يأجوج و مأجوج قادر نبودند از آن عبور كنند، يا آن را سوراخ نمايند.

آن گاه فرمود: «اين -سد -از رحمت پروردگار من است; اما هنگامى كه وعده ى پروردگارم فرا رسد آن را درهم مى كوبد، وعده ى پروردگارم حق است، آن هنگام يأجوج و مأجوج رها مى شوند و درهم موج مى زنند.[40]

در روايتى از حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) آمده است: «هنگامى كه مردم را به خدا پرستى دعوت كرد، طرف راست او را زدند; لذا مدتى غايب شد، بار ديگر مردم را به توحيد دعوت كرد، طرف چپ او را زدند، از اين رو «ذوالقرنين» ناميده شد.»[41]

در علت نامگذارى او به «ذوالقرنين»، احتمالات ديگرى هم وجود دارد; از جمله: حكومت بر شرق و غرب عالم، حكومت بر فارس و روم، و وجود دو برآمدگى در پيشانى او.

حضرت امام صادق(عليه السلام) فرمود: چهار نفر بر تمام زمين حكومت كردند كه دو نفر مؤمن بودند، به نام هاى «سليمان بن داود(عليه السلام)» و «ذوالقرنين» و دو نفر كافر بودند بنام هاى «نمرود» و «بخت النصر».[42]

نكاتى كه از داستان ذوالقرنين استفاده مى شود:

1. پيش از نزول قرآن، هم «ذوالقرنين»ناميده مى شده است;

2. بنده ى مؤمن خداوند بوده و قيامت را قبول داشته است، چنان كه از جمله ى «هذارحمة من ربى»استفاده مى شود. روزى اميرالمؤمنين(عليه السلام) بر بالاى منبر بود، ابن كوا، بلند شد و پرسيد: يا اميرالمؤمنين! ذوا لقرنين كه بود؟ آيا پيامبر بوده است يا ملك؟

حضرت فرمود: نه پيامبر بوده است و نه ملك، بلكه عبدى بود كه خداوند را دوست داشت و خداى متعال هم او را دوست داشت. او مردم را براى خدا راهنمايى و موعظه مى كرد و خداوند هم او را راهنمايى مى كرد.[43]

3. خداى متعال خير دنيا و آخرت را به او داد; خير دنيا به دليل حكومت گسترده بر شرق و غرب عالم و خير آخرت، به دليل بسط عدل و اقامه ى حق و عفو و كرامت نفس و تحريك به نيكى و منع از شرارت;

4. در مغرب، او به قوم ظالمى برخورد و آنان را مجازات كرد.

ذوالقرنين و موقعيّت جغرافيايى سد

درباره ى سد ذوالقرنين احتمالات متعددى است:

1. ذوالقرنين، شين هوانگ تى ـ از پادشاهان چين ـ بوده و سد او، همان ديوار چين است;

2. يكى از پادشاهان آشورى بوده و حوالى قرن هفتم قبل از ميلاد، در سلسله كوه هاى قفقاز ـ به طرف ارمنستان وغرب ايران ـ سد ساخت;

3. فريدون ـ از نوادگان جمشيد پنجم ـ بوده است;

4. بسيارى بر اين باورند كه ذوالقرنين همان اسكندر مقدونى بوده است; ليكن در تاريخ اثرى از بناى سد به وسيله ى اسكندر مقدونى نيست.

اين چهار احتمال با ويژگى هايى كه از داستان ذوالقرنين در قرآن استفاده مى شود، مطابقت ندارند.

5. ذوالقرنين، كورش كبير ـ از شاهان هخامنشى (560539 قبل از ميلاد) و مؤسس امپراطورى ايران ـ بوده است كه ممالك فارس، ماد، بابل و ممالك شرق را تسخير كرد و سدى كه ساخت در سلسله كوه هاى قفقاز ـ كه از درياى خزر تا درياى سياه امتداد دارد ـ واقع شده است. بين شهر «تفليس»و «ولادى كيوكز»در نقطه اى به نام «دارايال»، اين سد بين دو كوه بلندى قرار دارد كه هر كدام امتداد دارند و دو قسمت شمالى و جنوبى به وجود آورده اند به طورى كه موانع طبيعى، هزاران كيلومتر از جنوب آسيا را از مناطق شمالى جدا كرده است.[44]

نكات آموزنده

1. بدون ترديد انسان مؤمن شايستگى حكومت بر تمام كره زمين را دارد.

2. ستمكاران در هر فرصتى طغيان مى كنند.

3. سرانجام طغيان گران نابودى است.

يأجوج و مأجوج در تاريخ

سوال : يأجوج و مأجوج چه كسانى بودند؟

جواب : درباره ى ويژگى هاى يأجوج و مأجوج در قرآن، شرح و توضيحى نيامده است و تنها همين مقدار ذكر شده كه مردم نزد ذوالقرنين آمدند و گفتند يأجوج و مأجوج روى زمين فساد مى كنند; همچنين در قسمت ديگرى از داستان ذوالقرنين خبر مى دهد «هنگامى كه وعده ى حق فرا رسد، سد در هم مى شكند و يأجوج و مأجوج آزاد مى شوند و درهم موج مى زنند».

اما در كتب تاريخى، مطالبى ذكر شده است كه تمام آن ها، يا شمار زيادى از آن ها، مبالغه آميز و خيالى به نظر مى رسد و نمى توان به آن ها اعتماد كرد.

دهخدا مى نويسد: ««يأجوج»و «مأجوج»دو برادر كه از فرزندان يافث بن نوح(عليه السلام) بودند پس از طوفان نوح، در مشرق و پشت آن دو كوه، قرار گرفتند. هركدام فرزندانى دارند كه نسل آن ها بسيار زياد است و تعداد آن ها را غير از خداوند كسى نمى داند. به صورت آدمى هستند با قامت هاى بسيار بلند و گوش هاى بزرگ; همگى برهنه اند و مانند وحوش زندگى مى كنند; ازدواج ندارند; كشت و زرع نمى كنند; دين ندارند و خدا را نمى شناسند; هرگاه از ميان كوه بيرون بيايند، به مسلمانان آزار مى رسانند و فساد مى كنند و آنان را مى كشند.»[45]

پاورقى:‌


[1]. ميزان الحكمه، ج4، ص3048.
[2]. نجم، 50.
[3]. احقاف، 21.
[4]. اعراف، 69.
[5]. قمر، 20; الحاقه، 7.
[6]. فصلت، 15; شعراء، 130.
[7]. شعراء، 130.
[8]. شعراء، 130.
[9]. الحاقه، 7.
[10]. الحاقه، 7.
[11]. قمر، 20.
[12]. هود، 58.
[13]. كمال الدين و تمام النعمه، ص136، حديث5.
[14]. كافى، ج8، ص115، حديث 92.
[15]. مجمع البيان، ج6، ص127.
[16]. التبيان، ج6، ص351.
[17]. تفسير الميزان، ج12، ص179.
[18]. اعراف، 74.
[19]. شعراء، 148.
[20]. نمل، 48.
[21]. هود، 62; نمل، 49.
[22]. اعراف، 75.
[23]. اعراف، 66، شعراء، 153، نمل، 47.
[24]. اعراف، 72، هود، 64، شعراء، 156.
[25]. هود، 65.
[26]. ذاريات، 44.
[27]. فصلت، 17 و 18.
[28]. اعراف، 79; هود، 67.
[29]. ميزان الحكمه، ج4، حديث 19606.
[30]. اعراف، 80.
[31]. عنكبوت، 29.
[32]. شعراء 162و167.
[33]. نمل، 59.
[34]. المحاسن، ج 1، ص 112، حديث 104.
[35]. المحاسن، ج1، ص112، حديث 104.
[36]. المحاسن، ج1، ص110 حديث 103.
[37]. هود، 81; تفسير الميزان، ج 10، ص 354، تفسير قمى، ج 1، ص 329 و 335; ر. ك: تفسير نمونه و ترجمه ى آيات 77 ـ 83 هود، 51 ـ 77 حجر، 160 ـ 175 شعراء، 54 ـ 58 نمل، 28 ـ 35 عنكبوت، 133 ـ 138 صافات، 31 ـ 37 الذاريات، 33 ـ 40 قمر، 74 ـ 75 انبياء، 10 تحريم .
[38]. تفسير الميزان، ج 13، ص 407
[39]. ر. ك: تفسير قمى، ج 2، ص 40.
[40]. كهف، 83 ـ 99.
[41]. اكمال الدين و اتمام النعمه، ص394، حديث 4; علامه مجلسى، بحارالانوار، ج12، ص196، حديث 24.
[42]. الخصال، ص255، حديث 130.
[43]. اكمال الدين و اتمام النعمه، ص394، حديث 4; بحارالانوار، ج12، ص178، حديث 5.
[44]. تفسير نمونه، ج12، ص543; تفسير الميزان، ج13، ص402.
[45]. لغت نامه دهخدا، واژه ى ذوالقرنين.