ديوان عمار ياسر

قيس عطار

- ۳ -


ادبيات و شعر عمار

عمار ياسر، همانند ديگر پروردگار اميرمومنان على عليه السلام به فكر روشن و ايمان راسخ و فداكارى و ايثار و پايدارى بر عقايد راستين و استقامت شگرف در برابر جولان باطل و زخارف دنيوى و آرزوها از ساير مردم متمايز است .

شكنجه هاى فراوان و ناملايماتى كه از طلوع فجر اسلام تا لحظه مرگ ، پى درپى بر روح و جسم اين بزرگ مرد هجوم مى آورد سبب گرديد تا قدرت و قابليت ادبى و اجتماعى و سياسى و جنگى خاصى در وى بروز و ظهور يابد تا آنجا كه گاهى در كسوت شاعرى جنگجو در صحنه هاى نبرد حضور مى يابد و زمانى به صورت سخنورى توانا، محكم و مستدل در برابر مخالفان به انشا خطابه مى پردازد و گاهى به مثابه دانشمندى جامعه شناس ‍ و آگاه به امور زمان و خصوصيات جنگ و صلح و مردى سياستمدار و زيرك كه بزرگترين اثر را در تاريخ عصر خويش مى گذارد، چهره مى نمايد.

به همه اينها بايد نيروى رزمى او را افزود كه در برابر پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ بدر و جنگهاى ديگر آشكار شد و در زمان خلافت اميرمومنان على عليه السلام چون آتشفشانى به اوج رسيد. عمار در دوره خلافت امير مومنان ، از اركان مهم و محورهاى اصلى ارتش علوى و در پاره اى موارد، فرمانده آن بوده و نقش خطير و فعال او در آن جنگها و بحران ها براى همه آشكار است . البته آن چيزى كه در اينجا براى ما مهم است ، گشودن دريچه اى به سوى زندگى ادبى و توانائى هايش در عرصه ادب و عمق شاعريت او بر مبناى آنچه از شعر او يافته ايم است . انكار نمى كنيم كه آنچه از شعر او در دست ماست ، اندگ است و اين به جهت آن است كه اشعار او همراه با بسيارى از اشعار اصحاب ديگر و نيز فضائل و مناقب علوى در دوره سياه اموى ، مشمول منع و نهى شديد بنى اميه گرديد و در بوته گمنامى و فراموشى افسرد. براى نمونه نگاه كنيد به شعرى از اين مجاهد مومن كه هنگام امتناع سعد بن ابى و قاص از بيعت با اميرمومنان على عليه السلام سروده و غير از مطلع آن چيزى به ما نرسيده است و باقى ابيات آن در نسخه هاى كتاب (الفتوح ) از بين رفته است . البته همانگونه كه اشاره كرديم اين مشكل فقط مربوط به شعر عمار ياسر نيست بلكه شامل بيشتر شاعران فتوحات اسلامى به ويژه شاعران شيعى از اصحاب اميرمومنان على عليه السلام مى شود.

به هر حال ، آنچه از متون شعرى بدست ما رسيده براى رسيدن به گوشه اى از هدف ما يعنى روشن كردن قدرت ادبى و شاعريت او كافى است . عمار به مناسبت هاى مختلف شعر سروده است . او شعر متعهدى كه در قالب مقاصد بلند اسلامى ريخته شده باشد را دوست مى دارد.

اولين شعرى كه از عمار به ما رسيده ، شعرى است كه گفته شده عمار در آن بلال حبشى و دوستانش را هنگام شكنجه شدن ياد مى كند - صرفنظر از مسئله آزاد سازى آنها توسط ابوبكر...چيزى كه آنرا در جاى خودش در پاورقى قصايد پى خواهيم گرفت .

پس از آن ، شعرى است كه در هنگام ساختن مسجد شريف نبوى در مدينه منوره و در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آنرا سروده است (ما مسلمانيم و مساجد را آباد مى كنيم ). و نيز سروده او كه به اشاره اميرمومنان على عليه السلام به عثمان كنايه مى زند و سروده ديگرش در جنگ احد آنگاه كه فرشتگان را قسم مى دهد تا پيروزى را از جانب خدا بياورند: (اى جبرئيل و اى ميكائيل سوگند شما را كه نگذاريد گروه گمراهان بر ما غلبه يابند).

و همين طور شعر او ادامه مى يابد: در مبارزه با ارتداد پيشگان ... هنگام بيعت قريش با عثمان در توطئه شورا... در جنگ جمل ... در جنگ صفين و در حوادث مهم دوران زندگيش ... حتى مى بينيم كه عمار مشتاقانه براى شهادت و ديدار دوستانش (درست لحظاتى قبل از شهادت ) رجز مى گويد... در نتيجه ما تداوم و تسلسل زيباى شعر را در او از زمان اسلام آوردن تا وقت شهادت به نظاره مى نشينيم .

طبيعت غالب بر شعر عمار، رجز است كه عمار به آن ميل شديدى داشته تا حدى كه تاثير روشن و آشكارى بر باقى اشعار او كه داراى وزن هاى خفيف هستند، نهاده است .

در نتيجه ، بيشتر اشعار او متصف به سرعت و لطافت شده است . براى مثال ، بحرهاى سريع ، مشطور السريع ، متقارب ، مجزو، و مجتث را كه همگى داراى وزن هايى با تفعيلات پى درپى و كوتاه و سريع هستند بيشتر بكار مى گيرد و شايد اين نمود، بهترين انعكاس و تصوير از سرعت و چابكى عمار در جنگ باشد زيرا او بر خلاف هاشم مرقال كه تخصصش در پيشروى گروهى سنگين و گرانبار با پرچم بود، تخصص در سبك تاختن و حملات برق آسا داشت . همين سبك پويى و شتاب عمار را در اعمال ديگر او و استوارى شديدش در دين و پذيرش سريع اسلام و عكس العمل انفجار گونه او در برابر اعمال غير مسئولانه عثمان نيز مشاهده مى كنيم . اين همان شتابى است كه معاويه از آن مى هراسيد و هنگامى كه عمار و يارانش براى جنگ ، سوار بر اسبان خود مى شدند از آن بشدت وحشت داشت و مى گفت :

عرب به هلاكت مى رسد اگر شتاب برده سياه آنان را در نوردد (121) اين همان سبك پويى و شتابى است كه روح و كردار و اشعار عمار، با آن رنگ آميزى گرديده است .

اگر ادبا و شرح حال نويسان ، شاعريت عمار و تخصص او در رجز را به تصريح بيان نكرده باشند ضرورى به وى نمى رساند زيرا سالار فصيحان عالم يعنى حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله با رجز او انس داشت و هنگاميكه عمار در حين ساختن مسجد، رجز (ما مسلمانيم و مساجد را آباد مى كنيم ) را مى خواند رسول خدا صلى الله عليه و آله حضور داشت و كلمه (المساجدا) را تكرار مى فرمود.

همچنين گواهى پيشواى بلاغت يعنى حضرت امير مومنان على عليه السلام درباره تخصص او در رجز گويى و اينكه او رجز گوى قدرتمندى است در اين باره كفايت مى كند. اين گواهى مربوط به زمانى است كه عثمان با تفاخر مى گذشت و على عليه السلام و عمار و مسلمين مشغول ساختن مسجد النبى بودند. امام عليه السلام به عمار فرمود: عمار، رجزى درباره اش ‍ بگو و عمار همانطور كه عثمان عبور مى كرد آن رجز را برايش گفت . و دليل ديگر بر شاعريت عمار و علاقه او به شعرا و شعر متعهد، جلسات شعرى است كه عمار سبب تشكيل آنها بود، حتى در ايام جنگ و حتى در جنگ خونين صفين ...

عبدالله بن سلمه مى گويد: در جنگ صفين با عمار بوديم و شاعرى كه معاويه و عمرو عاص را هجو مى كرد هم حضور داشت ... عمار گفت : آن دو پير پليد را هجو كن مرد گفت : آيا در برابر شما كه اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بدر هستيد مى توان شعر گفت ؟

عمار گفت : وقتى كه مشركان ما را هجو مى كردند به رسول خدا صلى الله عليه و آله شكايت برديم . آن حضرت فرمود: همانگونه كه آنها شما را هجو كرده اند شما هم آنها را هجو كنيد و ما حتى به كنيزان مدينه هم ياد داديم . (122)

از اين روايت به حقايقى چند دست مى يابيم . يكى آنكه : عمار جلسات شعر تشكيل مى داده و شعرا را دوست داشته و شاعران پيرامون او فراهم مى آمدند و شايد از كسانى بوده كه شعر شاعران را نقد مى كرده است (شاعران از او داورى مى خواسته اند). ديگر آنكه : او به شعر متعهد گرايش ‍ داشته و آنرا دوست داشته و ارج مى نهاده است اين مسئله از خلال گفته او (آن دو پير پليد را هجو كن ) استنباط مى شود.

سوم آنكه : او از كسانى بود كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله شعر مى سروده و آنرا بكار مى برده و از زمره كسانى بوده كه به كنيزان هجو گويى راجع به دشمن را ياد مى داده است .

اما انصاف آن است كه بگوييم : عمار شاعرى حرفه اى به معنى امروزى نبود بلكه يك شاعر اسلامى شيعى محمدى علوى بود. شعر مى سرود تا از اعتقادات بر حق خويش دفاع كرده و دشمنان حق و دين را طرد و دفع كند.

با نگاهى گذرا به شعر عمار مى بينيم كه داراى خصايص و امتيازات ويژه شعرى از لحاظ معانى و الفاظ و تركيب جمله ها و وزن است .

روشن ترين خصوصيت و ويژگى در شعر عمار، امتياز آن در روانى الفاظ و خالى بودن آن از الفاظ غريب و حشو و زوايد است . چنانكه در تمام اشعار او حتى يك كلمه ناماءنوس و غريب و يك تركيب مشكل هم نيست و مى توان حكم قطعى داد كه شعر او در ميان اشعار دوره خودش از اين نظر كاملا مشخص است . در توضيح اين مطلب بايد گفت بالبداهه رجز گفتن شخص در ميادين نبرد، با تاكيد بر اينكه معانى خاصى را اراده مى كند، شاعر را وا مى دارد تا الفاظ غريبه و تركيب هاى نامانوس را بكار گيرد و زبان هيچ شاعر و رجز گويى از اين مسئله مصون نيست ولى عمار به خاطر لطافت طبعش با همان روحى كه انعكاس دهنده طبيعت نفسانى و شخصيت اوست شعر مى سرود. لذا مى بينيم كه همان هنگام كه سريع و خشم آلود مى جوشد، سرشار از رقتى درونى و پايبندى به ايمانى است كه او را از عكس العمل بالبداهه دور مى سازد.

براى مثال گفتگويى را كه بين او و عمرو عاص صورت گرفته ملاحظه كنيد، گفتگويى كه به شكست عمرو عاص و سوار شدن عمار و يارانش براى جنگ انجاميد آنجا مى گويد:

خداوند راست گفت و راستگويى برازنده اوست ، پروردگارم والا و بلند مرتبه است .

در ادامه اين شعر به وصف حال شهيدان در جهان آخرت مى پردازد.

آنان در بهشت ها نزد پروردگارشان هستند و از شراب ناب معطر و آب شيرين خوشگوار مى نوشند.

و از شراب نيكان كه با مشك آميخته و نيز از جامى كه محتواى آن طعم زنجبيل دارد.

در مثالى ديگر كلام خشمگين او را به سعد بن ابى وقاص كه با امير مومنان على عليه السلام بيعت نكرده بود مى آوريم :

سعد با امام (اميرمومنان على عليه السلام ) سخن گفت و به راستى سعد در كلام خود پيوسته ستم پيشه است

يا در مثال آخر سخن دشمن ستيز او را با شاميان بنگريد.

ديروز با شما به خاطر تنزيل قرآن جنگيديم ، و امروز به خاطر تاويل آن با شما مى ستيزيم ، با ضربه هايى كه سر را از جاى خويش دور مى كند.

به اين شعرها كه آتشفشان نفس عمار به هنگام خشم آنرا بيرون ريخته نگاه كنيد آنها را با وزن و آرام مى يابيد، حال آنكه خشمى انقلابى را در عين سنگينى و متانت دليل همراه دارد و با الفاظى شيرين و تركيباتى سهل سروده شده است . اين هماهنگى و تركيب دوگانه در شعر عمار كه بين خشم شعله ور و سرودن با آرامش را جمع كرده ، كمياب و فقط در آثار بعضى از شاعران بچشم مى خورد. و از نكاتى كه به شعر او زيبائى فراوانى مى دهد، استعمال كلمات داراى مقاطع منسجم و هماهنگ و نيز حروف نرم و كشيده الف دار است كه طبيعت روان او به اين نص ادبى اضافه مى كند مثلا كلمات (لا يستوى )، (المساجد)، (راكعا ساجدا)، (تراه )، (عاندا معاندا)، (الغبار)، (حائدا) را بكار برده است . حرف (يا) كشيده و (ها) اشباع شده با الف هايى كه بطور متوالى و منسجم تكرار مى شوند همراه با الف تاسيس قافيه چون فراهم مى آيند، موسيقى زيبا و روان و لذتبخش را به وجود مى آورد.

نمونه آنچه بيان كرديم را در قصيده (رى عجل شهاده لى ) مى توان ديد. زيرا عمار، حرف (روى ) اين رجز را (لا) قرار داده و استعمال كلمات (جليلا)، (تفصيلا)، (سلسبيلا)، (زنجبيلا)، همراه با به كارگيرى الفاظ (الله )، (تعالى )، (ربى )، (لى )، (الذى )، (فى )، (شراب )، (الابرار)، (خالطه ) با طول كشيدگى و انسجام الفها و ياها باعث گرديده تا اين قطعه شعرى داراى نغمه اى يكدست شود آنگونه كه گوش ها از شنيدن آن هيچ ناسازگارى و نفرتى احساس نمى كنند.

يكى از ويژگى هاى معنوى شعر عمار اين است كه داراى معانى اسلامى حقيقى است بدون طمع و چشمداشت به جاه و رياست و مال و منال دنيوى . او هر جا كه از آخرت صحبت مى كند جز به ثواب اخروى نمى انديشد مانند آنجا كه از شراب بهشتى ياد مى كند:

من شراب الابرار خالطه المس‍...ك و كاسا مزاجها زنجبيلا.

يا هنگام جنگ با قاسطين كه ضربه هاى شمشير در آن جنگ آنقدر شديد است كه عاشق را از ياد و فكر معشوق باز مى دارد، او از هدف والايش در جنگ باز نمى ماند و ادامه مى دهد:

او يرجع الحق الى سبيله

يا رب انى مومن بقليه

مى جنگيم تا آنكه حق به مسير خود باز گردد، پروردگارا من جايگاه حق را مى شناسم و به آن ايمان دارم .

او براى احقاق حق ، مى جنگد يا دفاع مى كند، زيرا به قول حق ايمان دارد و اين همان چيزى است كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و وصى او اميرمومنان على عليه السلام آموخته است .

كاملا روشن است كه اهدافى كه در شعر او مطرح است همان اهدافى است كه اخلاص پيشگان براى آن جان فدا مى كنند.

از زيباترين مظاهر شعر عمار، سروده هاى او براى افتخارات ، بزرگوارى ها، فضايل و حقانيت اميرمومنان على عليه السلام است و اينكه راه آن حضرت راه مستقيم است آنجا كه مى گويد:

نحن ضربناكم على تنزيله

فاليوم نضربكم على تاويله

اشاره اى است به حديث نبوى صلى الله عليه و آله كه مى فرمايد:

على بن ابيطالب برادر و وصى من است و پس از من براى تاويل قرآن خواهد جنگيد همانگونه كه من براى تنزيل آن جنگيده ام .

در شعر عمار، ايمان محض با ولايت امير مومنان على عليه السلام تبلور مى يابد و رخ مى نمايد. زيرا در نگاه او دين على دقيقا دين محمد و همان دين اسلام است لذا مى سرايد:

لا تبرح العرصه يابن اليثربى

اثبت اقاتلك على دين على

اى پسر يثربى مگريز و صحنه آوردگاه را ترك مكن ، بمان تا با تو بخاطر دين على عليه السلام بجنگم . و سينه اش عليه طلحه و زبير - پيمان شكنان بيعت امام عليه السلام به خروش مى آيد و در حالى كه از محبت و ولايت امير مومنان موج مى زند مى گويد:

طلحه فيها و الزبير غادر

و الحق فى كف على ظاهر

در سپاه جمل ، زبير و طلحه حيله گر هستند. در حالى كه حق در دست على عليه السلام آشكار است .

و هنوز از مبارزه با ناكثين نياسوده - هر چند هيچگاه آسايش از دست دشمنان خدا وجود ندارد - كه زين بر گرده اسبان جنگى مى نهد و به جنگ با قاسطين معاويه و عمرو عاص روى مى آورد و پيشاپيش كاروان علوى ياران حضرت را به جهاد بر مى انگيزد جهادى چون جهاد در برابر لشكر احزاب و اينگونه مى سرايد:

سيروا الى الاحزاب اعدا النبى

سيروا فخير الناس اتباع على

به سوى احزاب كه دشمنان پيامبرند بسيج شويد. بسيج شويد و بدانيد بهترين مردم ، پيرامون على بن ابيطالب هستند. در مصرع اول اشاره دارد به كلام اميرمومنان كه فرمود: بسيج شويد و حركت كنيد براى پيكار با بازمانده لشكر احزاب و مصرع دوم اشاره دارد به كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: على و شيعه او روز رستخيز رستگاراننده . زبان عمار به اين كلمات مترنم است و سينه اش تنها با اين عقيده راستين و محبت آشكار نسبت به امير مومنان على عليه السلام همان خليفه بر حق رسول خدا صلى الله عليه و آله همان قهرمان انسانيت ، همان مشعل جاودان عدالت ، احساس آسودگى و گشايش مى كند. در يكى از حملات مرگبارش در صفين مى سرايد:

لا افتا الدهر احامى من على

صهر الرسول ذى الامانات الوفى

پيوسته در طول روزگار از على عليه السلام حمايت خواهم كرد. او كه داماد رسول خدا صلى الله عليه و آله و ادا كننده امانات آن حضرت است . از مفردات زيباى ديگرى كه شعر عمار به آن زينت يافته ، عبارتى است كه در آن به خود و پدرش در چهار چوب موازين اسلامى اظهار فخر مى كند، بى آنكه اين فخر مشوب به شائبه فخر فروشى از نوع فخر جاهلى به عشيره ، بزرگى قدرت ، تعداد يا وسايل زندگى باشد.

شايد غربت او و دورى اش از قبيله و نيز زندگى اش كه سراسر زير ستم سپرى شده در تقويت اين موضع گيرى خالص اسلامى تاثير داشته است .

عمار عمرو عاص را هجو مى كرد و عمرو عاص با مكر و زيركى خاص ‍ خود، او را با اين عبارت كه (اى ابويقظان چرا مرا هجو مى كنى در حالى كه من تو را هجو نمى كنم ) بر مى انگيخت . عمار گفت : تو با چه چيزى مى توانى مرا هجو كنى ؟ آيا مى توانى بگويى كه حتى يك روز خدا و رسولش را نافرمانى كرده ام ؟

و عمرو عاص حيله گر پاسخ داد: غير از اينها خيلى چيزهاى ديگر براى هجو گويى هست اشاره به اينكه طبق رسم جاهلى ، افراد فقط به حسب و نسب و عشيره ، بزرگند نه به ارزشهاى انسانى ...

عمار گفت : بزرگوار كسى است كه خدا او را بزرگ گردانيده ، من خوار بودم و خدا به من رفعت و بلندى مرتبه داد، گرفتار بودم و خدا مرا رهانيد، ضعيف بودم و خدا مرا قوى گردانيد، فقير بودم و خدا مرا غنى ساخت در راستاى همين نگرش و بينش است كه با فخر مى سرايد:

انى لعمار و شيخى ياسر

صاح كلانا مومن مهاجر

من عمار هستم و پدر بزرگوارم ياسر است . بدان اى دوست ، من و پدرم هر دو مومن و مهاجريم . و نيز:

نحن و بيت الله اولى بالنبى ، به خانه خدا قسم كه ما از شما به پيامبر صلى الله عليه و آله سزاوارتريم . و نيز:

انا ابواليقظان شيخى ياسر

من معشر آباوهم اخاير

من ابواليقظان هستم و پدر بزرگوارم ياسر است . ما از گروهى هستيم كه پدرانشان همه برگزيدگانند. لب به ستايش خود و پدرش مى گشايد و به خاطر ايمان و هجرت و برگزيدگى و نزديكى به پيامبر صلى الله عليه و آله ، خود و پدرش را مدح مى كند. و درست به همين روش به هجو دشمنان خدا و رسول صلى الله عليه و آله و وصى او عليه السلام مى پردازد. مثلا سعد بن ابى وقاص را كه با على عليه السلام بيعت نكرده به صفت (ظلوم ) وصف مى كند:

قال سعد لذا الامام و سعد

فى الذى قال حقيق ظلوم

سعد بن ابى وقاص با اميرمومنان سخن گفت . و به راستى سعد در كلام خود پيوسته ستم پيشه است . و طلحه و زبير را به سبب حيله گرى و پيمان شكنى شان هجو مى كند اما چيزى بر آن نمى افزايد لكن ياران معاويه را به خاطر آنكه احزاب و دشمنان رسول خدا صلى الله عليه و آله هستند هجو مى كند و آنها را با صفت ستمگر وصف مى كند:

ينصرنا رب السماوات العلى يمنحنا النصر على من يبتغى ظلما علينا جاهدا ما ياتلى پروردگار بلند مرتبه آسمانها ما را يارى مى كند. و پيروزى بر خصم طغيانگر كه ستم بر ما روا مى دارد را به ما ارزانى مى دارد. همان خصمى كه پيوسته با ما در جنگ است .

بيشتر اشعار او چنين است و اما گاهى هم فرصت كوتاهى يافته و شعر خود را تصحيح نموده و از روى حكمت سخن گفته و قطعه اى زيبا از شعرهاى زيباى حكمى به وجود آورده مانند:

توخ من الطرق اوساطها

و عد عن الجانب المشتبه

و سمعك من عن سماع القبيح

كصون اللسان عن النطق به

فانك عند سماع القبيح

شريك لقائله فانتبه

همواره راه ميانه را انتخاب كن و از راههاى شبهه ناك بپرهيز. گوش خود را از شنيدن كلام بد باز دار همانگونه كه زبان را از سخن بد باز مى دارى . زيرا هنگام شنيدن كلام قبيح ، تو با گوينده آن شريك جرم هستى پس هشيار باش .

در همين راستا، يك نقطه مشترك بين معانى اشعار اين سه شاعر كه اشعار آنها را جمع و تحقيق كرده ايم مى يابيم يعنى در اشعار مالك اشتر و قيس بن سعد و عمار ياسر... و آن درخواست شهادت و آرزوى مرگ در راه خداست .

ولى اين ويژگى را نه در اشعار شعراى معاويه و نه در شعرايى كه از هر دو سپاه كناره گرفتند نمى يابيم . آمادگى براى مرگ در راه خدا را در بهترين شكل در عمار و دوستانش مى بينيم و آن انگيزه و مفهومى است در مقابل انگيزه و مفاهيم جاهلى از قبيل تكبر، ترس از ننگ ، مبارزه طلبى ، انتقام و غيره ... در اين باره بهتر است به شعر مالك اشتر نگاهى بيندازيم كه مى گويد

يا رب جنبنى سبيل الفجره و لا تخيبنى ثواب البرره و اجعل وفاتى باكف الكفره بار خدايا مرا از راه تبهكاران دور دار و از پاداش ‍ نيكوكاران محروم مفرما و مرگ مرا شهادت به دست كافران قرار ده و از زبان قيس بن سعد مى شنويم :

يا رب انت لقنى الشهاده شهاده تتبعها سعاده پروردگارا مرا به شهادت نايل فرما شهادتى كه پس از آن به سعادت فايز گردم .

و آنگاه به نواى عمار گوش مى سپارم كه مى گويد:

رب عجل شهاده لى بقتل

فى الذى قد احب قتلا جميلا

مقبلا غير مدبر ان للقتل

على كل ميته تفضيلا

پروردگارا شهادت مرا به وسيله كشته شدن هر چه زودتر برايم برسان در زمره شهيدانى كه مرگ زيبا در راه تو را دوست دارند.

شهيد شوم در حال پيشروى و بدون فرار از جنگ به راستى كشته شدن (در راه خدا) بر هر نوع مرگى رجحان دارد بعد از اين بررسى سريع پيرامون شعر عمار بايد بيفزاييم كه : در شعرا و ويژگيهاى فراوان فنى ، لغوى ، ادبى ، عروضى وجود دارد و گنجينه سرشارى است كه در درون خود علاوه بر موارد فوق ، دانش عميق و ابعاد عقيدتى و تعهد دينى دارد و تفصيل و ظرايف همه اينها را مى توان در اثناى قرائت شعر او يافت .

اين پرتو رنگينى است كه بر كليه آثار ادبى و اشعار اصحاب اميرمومنان على عليه السلام سايه انداخته است .. شاعرانى كه نفس هاى خويش را به عطر ولايت على مشكبار نموده اند و روشن ترين صفحات ادب و تاريخ را نگاشته اند... اما عمار در ميان آنان به نو آورى در خلال رجزهاى زيبايى كه شيرينى و لطافت و متانت از آنها مى جوشد، ممتاز است ..بنابراين شگفت آور و گزاف نيست اگر بگوييم كه عمار ياسر، سالار شعر رجز علوى است .

عمار ياسر و سخنرانى

عمار سيمرغ بلند پرواز آسمان خطابه است و سرآمدن اقران خويش ... ميراث گرانقدر اسلامى را خطبه ها و كلمات و استدلالهاى او، پيشكشى ارزشمند است و چنانچه همه آنها را گرد آوريم خود كتابى مستقل مى گردد كه چشمه هاى بلاغت در آن جارى است و فصيح ترين عبارتها و گنجينه هاى انديشه و اعتقاد در آن متجلى مى باشد.

فراهم آمدن شعر و خطابه در عمار، بهترين دليل بر علو منزلت ادبى و درخشش او در عرصه قلم علاوه بر درخشش او در عرصه هاى سياست و مديريت و پيكار است .

در اينجا نمونه هايى از خطبه هاى او را مى آوريم :

در سخنانى به ابوبكر هنگامى كه بدون استحقاق ، رداى خلافت بر دوش ‍ افكنده و به ظلم بر منبر رسول خدا نشسته بود، مى گويد: اى ابوبكر، حقى كه خداوند عزوجل آن را براى ديگرى قرار داده ، به خود اختصاص نده و اولين كسى كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت او نافرمانى كرده ، مباش ، حق را به اهل آن بازگردان تا پشتت سبك شده و بار گناهت كاسته گردد و هنگام ملاقات با رسول خدا صلى الله عليه و آله آن حضرت از تو راضى باشد. عاقبت به سوى خداى رحمان مى روى و او كارهايت را محاسبه كرده و درباره اعمالت از تو خواهد پرسيد. (123)

و در توطئه ظالمانه شورا، به دفاع از اميرمومنان على عليه السلام و حق غصب شده او بر مى خيزد و در خطبه اى درخشان به مردم مى گويد:

مسلمانان ، پيش از اين بوديم اما به خاطر كمى تعدادمان و خوارى و ذلت مان نمى توانستيم حرف بزنيم . آنگاه خداوند ما را به دين خود عزيز گردانيد و به وجود رسولش ما را گرامى داشت پس سپاس خداى را كه پروردگار عالميان است .

اى گروه قريش ، تا كى خلافت را از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله دور مى كنيد؟ و آن را از اينجا به آنجا تحويل مى دهيد؟ من ايمن نيستم كه خداوند آن را از شما سلب نكند و در ميان قومى ديگر قرار ندهد همانگونه كه شما آن را از اهلش دور كرده و در اختيار ديگرى قرار داديد. (124) آيا مى توانيم تصور كنيم كه كسى انديشه وسيع سياسى بيشترى از اين داشته باشد؟ عمار كسى است كه آينده امت اسلامى و همان نتيجه اى كه از تضييع خلافت و غصب آن حاصل مى شد را پيش بينى مى كرد... چيزى كه دقيقا در عمل پيش آمد و خلافت ، توپى شد در دست بچه هاى بنى اميه . آن هنگام كه اميرمومنان على عليه السلام او را با امام حسن مجتبى عليه السلام به سوى كوفيان فرستاد تا آنان را براى جهاد برانگيزد، عمار بر فراز منبر رفت و پس از حمد خداوند و درود فراوان بر رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت : همانا اميرمومنان على بن ابيطالب كه خداوند او را حفظ فرمايد و به پيروزى بزرگ عزت دهد و امر او را استحكام بخشيده و اصلاح فرمايد. من و پسرش را به سوى شما فرستاده تا شما را به سوى خود دعوت كند پس ‍ بسيج شويد براى پيوستن به او و از خداوند تبارك و تعالى پروا كنيد، بخدا سوگند اگر در روى زمين بشرى را مى شناختم كه داناتر از امير مومنان به كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله باشد هرگز شما را به سوى او نمى خواندم و به وفادارى تا مرگ با او بيعت نمى كردم .

اى اهل كوفه ، خدا را خدا را درباره جهاد در نظر داشته باشيد. به خدا قسم اگر كارها به دست كسى غير امير مومنان بيفتد قطعا به بلاى بزرگ گرفتار خواهيد شد و خداوند مى داند كه من خير خواه شما هستم و شما را به آنچه خود يقين دارم دعوت مى كنم (و قصد ندارم بر خلاف آنچه شما را از آن نهى كرده ام رفتار كنم به قدر توانايى خواسته اى جز اصلاح ندارم و موفقيت من جز به دست خدا نيست به او توكل مى كنم و به سوى او بازگشت و توبه مى نمايم ) از خداوند براى خود و شما مغفرت مى جويم . (125)

و در جنگ صفين ، خطبه اى دارد كه شامل تعبيرهاى زيبا و تحليلهاى دقيق است و در آن مردم را به پايبندى راه درست مى خواند:

بندگان خدا، همراه من حركت كنيد. به سوى قومى كه به گمان خود خونخواه كسى هستند كه به نفس خود ظلم كرده و به غير آنچه در كتاب خدا آمده بر بندگان خدا حكم رانده است . صالحان مخالف ستم او را كشتند ؛ همانان كه به احسان امر مى كنند. آن وقت كسانى كه اهميت نمى دهند اين دين از بين برود به شرط آنكه دنيايشان سالم بماند، گفتند: (چرا او را كشتيد؟). گفتيم : (به خاطر بدعت هايش ). گفتند: (هيچ بدعتى نياورده بود). اين را براى خاطر آن گفتند كه عثمان ، دنيا را برايشان فراهم آورده بود. اينك آنان مى خورند و مى چرند و اهميتى نمى دهند كه حتى كوهها فرو ريزند بخدا سوگند گمان نمى كنم كه خونخواه عثمان باشند زيرا آنان به خوبى مى دانند كه عثمان ظالم بود اما اين قوم مزه دنيا را چشيدند و آن را بر آخرت ترجيح دادند و آرزو دارند كه همينطور ادامه يابد و فهميده اند كه اگر صاحب حق (امير مومنان ) بر امور چيره شود بين آنها و آنچه مى خورند و مى چرند جدايى خواهد افكند. بدانيد اين گروه باطل هيچ سابقه اى در اسلام ندارند تا مستحق حكومت و ولايت باشند. آنها پيروان خود را با جمله (امام ما مظلوم كشته شد) فريفتند تا بتوانند جبار و پادشاه شوند. آن فريب همان است كه به واسطه آن به اين چيزى كه مى بينيد رسيده اند و اگر خدعه و فريب شان نبود حتى دو نفر هم با آنان بيعت نمى كرد. خدايا اگر پيروزى را نصيب ما گردانى قبلا هم ما را پيروز كرده اى و اگر حكومت رابه دست آنان خواهى داد، به جهت بدى ها و بدعت هايى كه براى بندگانت پديد مى آورند عذاب دردناك براى ايشان ذخيره فرما. (126)

اين شعر عمار و نمونهاى از خطابه او و آن جايگاه اخلاص و جهاد اوست .

ويژگى هايى طبيعى يا اكتسابى كه او را به عنوان شخصيتى كامل ساخته است و نمونه اى بارز از شاگردى باهوش كه گام جاى گامهاى استاد وامامش ‍ (امير مومنان ) مى گذارد و زيباترين مصداق براى پيمودن تدريجى مدارج كمال است .

روش تحقيق

پس از آنكه آنچه از شعر عمار ياسر موجود بود، فراهم آورديم ؛ آنها را تحقيق كرده و هر چه را ضرورى مى نمود، شرح داديم . هر چند تعداد اشعار باقى مانده او از گزند حوادث روزگار اندك است لكن آن را در سلسله آثار ادبى اصحاب امير مومنان على عليه السلام عرضه مى كنيم .

در تحقيق اشعار، روش زيرا بكار گرفته ام :

1 - اشعار را بر حسب حروف قافيه ، ترتيب الفبايى داده ام و به ترتيب ابتدا ضمه بعد فتحه بعد كسره و بعد سكون و آنچه ملحق به آنها مى گردد را آورده ام .

2 - وزن هر قصيده يا قطعه يا بيت را بيان كرده ام .

3 - اشعار را به گونه اى كه وجه صحيح آن آشكار و التباس از آن برطرف گردد ضبط نموده ام

4 - مفرداتى كه شرح آنها را ضرورى مى ديدم به شكل مختصر شرح داده ام و اگر احتياج بود شاهد مثال هم براى آن آورده ام و در اين رابطه تكيه بر مصادر موثق و معاجم معتبر كه در جاى خود به آنها اشاره كردم ، نموده ام .

5 - براى هر قصيده يا قطعه يا بيت شماره اى ويژه و براى هر بيت شماره مسلسل قرار داده ام كه در پاورقى هنگام شرح يا مقابله يا روايت به آنها اشاره شود.

6 - به اشعارى كه در نسبت آنها به عمار اختلاف بود هنگام تخريج شعر، اشاره كرده ام .

7 - متن چاپ شده ، با حروف درشت ، ويژه خود شعر است و آنچه در پاورقى با حروف نازك آمده مربوط به تخريج شعر يا شرح يا مقابله آنست .

8 - آنچه بعنوان متن اصلى شعر، ثبت شده ، ضرورتا بمعنى وجه صحيحتر نيست بلكه پاره اى از اوقات بعضى از وجوه ديگر ترجيح دارد، لكن آن را به جهت مصدرى متقدم تر يا موثق تر و يا به سبب آنكه از بقيه منابع ، ابيات بيشترى را ذكر كرده است ، ثبت كرده ام .

9 - براى تخريج اشعار در درجه اول بر كتابهاى تاريخى و مناقب و نسخه هاى خطى و براى توثيق آنها به تعداد زيادى از لغتنامه ها و كتب ادبى و معاجم تكيه داشته ام اولين ماخذى كه در پاورقى ذكر شده همان ماخذى است كه شعر از آنجا اخذ شده است .

10 - اختلاف روايت درباره هر بيت را يادآور شده ام و به شماره صفحات ، دوباره اشاره نكرده ام زيرا در هنگام تخريج شعر آنها را آورده ام مگر آنكه روايت شعر در بيش از يك جا در همان ماخذ آمده و اختلاف هم داشته باشد كه در اينصورت صفحات تخريج تكرار شده است .

11 - پس از عنوان هر شعر يك ستاره گذاشته ام كه در پاورقى هم براى تخريج آن را آورده ام و همچنين در پاورقى دو ستاره ، نشانه اى براى ذكر مناسبتى است كه شعر به آن جهت سروده شده است .

12 - عناوين اشعار كه بين دو قلاب آمده از خود ماست .

13 - اگر اختلافى در مناسبت اشعار وجود داشت ذكر كرده ام و مناسبتها را در درجه اول از همان ماخذى كه براى تخريج شعر استفاده كرده ام استخراج نموده ام و گاهى مناسبت شعر را از ماخذ ديگر آورده ام زيرا توضيح بيشتر يا اختلاف روايتى در آن يافته ام .

اينك اينست حاصل تلاش ما... و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمين از خداوند عزوجل مى خواهيم كه ما را در تهيه و تكميل شعر و آثار ادبى ساير اصحاب اميرالمومنين على عليه السلام موفق بدارد.

قيس عطار