ديوان عمار ياسر

قيس عطار

- ۴ -


شعر عمار ياسر

(1) دين على

(بحر رجز)

دين على عليه السلام

1 - مگريز و صحنه آوردگاه را ترك مكن اى فرزند يثربى

2 - بمان تا با تو به خاطر دين على عليه السلام بجنگم

3 - به خانه خدا سوگند كه ما از شما به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديكتر و سزاوارتريم .

توضيح :

# تمام رجز در كتاب (الجمل ) ص 346 آمده است . بيت اول و دوم آن در كتاب (مناقب آل ابى طالب ) ج 3، ص 156 و به نقل از آن در بحار الانوار ج 32، ص 176 آمده است .

بيت 2: در كتاب (مناقب ابن شهر آشوب ) و (بحار الانوار) آمده است : (اثبت اقاتلك )

عمرو بن يثربى كه از شيطان صفتان سپاه جمل بود بيرون تاخت (وى سه نفر از اصحاب اميرمومنان عليه السلام بنام هاى علبا بن هيثم و هند بن مرادى و زيد بن صوحان عبدى را شهيد كرد) و سپس با فخر شروع به رجز خوانى كرد و مى گفت (اگر مرا نمى شناسيد من ابن يثربى هستم ) مالك اشتر براى مبارزه با وى بيرون آمد و ضربه اى به صورت او زد كه از اسب افتاد. ياران عمرو يثربى او را نجات دادند...زمانى ديگر عمار ياسر به جنگ او رفت در حالى كه مى گفت (مگريز و صحنه آوردگاه را ترك مكن ) سپس ‍ ضربه اى به او زد كه كشته شد و از اسب افتاد.

شرح :

بيت 1: العرصه : ميدان و هر زمينى كه در آن ساختمان نباشد و در اينجا مراد ميدان نبرد است . (لسان العرب ج 7، ص 52 - 53)

عمرو بن يثربى بن بشر... بن ضبه الضبى دلاور بنى ضبه و كسى است كه عثمان او را مدتى براى قضاوت بصره منصوب كرده بود. عمار بن ياسر در صفين او را كشت (الاصابه ج 3 ص 119)

بيت 2: (حتى ) از حروف جازمه نيست و در اينجا شايد بصورت شاذ آمده است و شايد سكون لام در (اقا تلك به سبب ضرورت شعر باشد در روايه ديگر كه مى گويد (اثبت اقا تلك ) اين مشكل نحوى وجود ندارد.

در رجز كلمه (على ) با (بنى ) قافيه شده است كه به جهت نزديكى مخرج (با) با (لام ) است و عموم عرب متوجه عيبى در آن نمى شوند و اخفش ، نحوى بزرگ مى گويد نام اين عيب (اكفا) است و در كلام عرب از اين نوع آنقدر آمده كه بيرون از شمارش است و من (باء) با (لام ) و (ميم ) با (راء) در قصايد فراوان شنيده ام (القوافى للاخفش ص 43 - 46).

(2) القى الاحبه

(بحر مجتث)

ديدار

1 - امروز با دوستانم ديدار خواهم كرد، با محمد صلى الله عليه و آله و حزب او.

توضيح :

اين بيت در كتاب صفين ص 341 و 342 و به نقل از آن در كتابهاى شرح نهج البلاغه ج 8، ص 24 - 25 و اعيان الشيعه ج 8، ص 374 و الدرجات الرفيعه ص 279 و بحارالانوار ج 33 ص 32 آمده است . همچنين در تاريخ ابن اثير ج 3، ص 39 و به نقل از آن در اعيان الشيعه ج 8، ص 374 و در الدرجات الرفيعه ص 278 آمده است . همچنين در تاريخ ابن اثير ج 3، ص ‍ 310 از حبه العرنى نقل شده و به نقل از آن در الدرجات الرفيعه ص 279 آمده است . همچنين در تاريخ طبرى ج 6، ص 22 و الاستيعاب ج 3، ص ‍ 1138 - 1139 از ابى عبدالرحمن سلمى و از آن دو در اعيان الشيعه ج 8، ص 374 آمده است .

همچنين در رجال كشى ج 1، ص 126 و به نقل از آن در بحار ج 33، ص 10 آمده است . همچنين در كشف الغمه ج 1، ص 259 و به نقل از آن در بحار ج 33، ص 14 آمده است . همچنين در اختصاص مفيد ص 13 و به نقل از آن در بحار ج 33، ص 20 آمده است .

همچنين در روضه الواعظين ص 286 و به نقل از آن در بحار ج 22، ص ‍ 342 آمده است . همچنين به نقل از الاستيعاب در بحار ج 10، ص 104 آمده است . همچنين در الامامه و السياسه ج 1، ص 146 و انساب الاشراف ج 1، ص 195 و تذكره الخواص ص 92 و اسدالغابه ج 4، ص 46 و المعجم الاوسط ج 7، ص 342 حديث شماره 6467 و مجمع الزوائد ج 9، ص ‍ 298 و مستدرك حاكم نيشابورى ج 3، ص 445 و صفه الصفوه ج 1، ص ‍ 446 و مناقب الامام اميرالمومنين ج 2، ص 352 و طبقات ابن سعد ج 3، ص 258 و البدايه و النهايه ج 7، ص 298 و 299 و كوثر المعانى الدرارى فى كشف خبايا صحيح البخارى ج 2، ص 99و حليه الاوليا ج 1 ص 142 و تاريخ دمشق ج 43، ص 464 و 465 و 470 و طبقات ابن سعد ج 3، ص ‍ 257 آمده است .

همچنين مصرع اول در كتابهاى الاستيعاب ج 3، ص 1139 از عبدالله بن سلمه و به نقل از او در شرح نهج البلاغه ج 10، ص 106 و الدرجات الرفيعه ص 279 و بحار الانوار ج 10 ص 106 آمده است .

نيز در الوافى بالوفيات ج 22، ص 377 بدون ذكر سند آمده است .

روايت ديگرى از اين شعر كه بصورت (غدا نلقى الاحبه محمدا و حزبه ) آمده منسوب است به اشعرى ها هنگامى كه بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شدند (طبقات ابن سعد ج 4، ص 106 و مسند احمد بن حنبل احاديث رقم 1158 و 12855 و 12122 و 14407 و 13299). وزن شعر بنابر روايات فوق مجزو هزج مصرع است (الخليل معجم فى علم العروض ) ص 147.

بيت 1: در تاريخ دمشق ج 43، ص 465 و طبقات ابن سعد ج 3، ص 257 آمده : (ذااليوم )

عمار چون چشمش به پرچم عمرو عاص افتاد گفت : بخدا قسم پيش از اين عليه اين پرچم سه بار جنگيده ام و اين بار هم آنها بهتر از دفعات قبل نيستند... آنگاه آب طلبيد زير بسيار سرشار از شير بود. عمار در حال نوشيدن گفت : (بهشت در سايه سر نيزه هاست ... امروز ديدار خواهم كرد الخ ). گفته عمار در تاريخ دمشق ج 43، ص 469 چنين آمده است :

الجنه الجنه

تحت الاسنه

اليوم القى الاحبه

محمدا و حزبه

و در تاريخ دمشق ج 43، ص 465 و طبقات ابن سعد ج 3، ص 258 آمده : اليوم القى الاحبه اليوم القى محمدا و حزبه

و در كتاب فتوح ج 2، ص 156 آمده : اليوم لقا الاحبه ، محمدا و حزبه . و در كتاب مروج الذهب ج 2، ص 391 آمده : اليوم القى الاحبه ، تحت الاسنه

3) لناخذن الثار

(بحر سريع)

خونخواهى

1 - اى ديده ، جوى اشك روان كن ، و آنگاه بر فقدان محبوب ، زارى نما،

2 - و فرياد كن مرگ پهلوانى را، كه كشته بر خاك بيابان غربت افتاده است ،

3 - بر سليمان گريه كن و از سرشك نايست ، به خدا قسم امر او عجيب است

4 - همو كه چون تيغ آبگون را از زندان غلاف مى رهانيد، به جمعيت دشمنان نمى انديشيد

5 - همو كه دشمنان از سطوت او مى پرهيختند، هر چند افزونتر از ريگهاى بيابان بودند

6 - اى كبوتر درخت (ايك ) نوحه كن بر جوانمردى كه چون شاخه نو رسته بود

7 - و خالد را از آنچه اتفاق افتاد با خبر كن شايد او هم چون تو با اشك روان بگريد.

8 - آنگاه مقداد را خبر كن كه فرزندش عبدالله ، برهنه بر خاك افتاده است ،

9 - بلكه بر همه خوبان پس از ايشان بگرى ، و بر همه پهلوانانى كه به بزرگى دست مى يافتند.

10 - بطليوس و سربازانش آن فرزندان صليب پرستان هرگز خير نيابند

11 - روز جنگ ، لشگرى براى ما كمين گذاشتند، كه افراد آن چون سگان بودند.

12 - سوگند به حق آن كسى كه ما را پيروزى و فتحى نزديك در هر سرزمينى عطا كرده است

13 - آشكارا از جماعت ايشان خون هاى خود را خواهيم جست ، و آتش ‍ سوزان قلب خود را فرو خواهيم نشاند.

توضيح :

# اين شعر در كتاب (فتوح الشام ) ج 2، ص 246 آمده است .

زيد بن رافع مى گويد: در لشگر با سليمان بن خالد همراه بودم و جلوى مشركين را گرفتيم و دشمن از جلوى ما عقب نشست و ما نمى دانستيم كه اين كمين است . آنها ناگهان از كمين خارج شدند و به شدت درگير شديم و تا پاى مرگ جنگيديم ... از آنان هزار نفر كشته شد و ايشان با هزار سوار سليمان بن خالد كردوس را محاصره كردند و دست و پاى اسبش را قطع كردند و او پسر مقداد بن اسود را كشتند.

هنگامى كه مسلمانان كشته شدگان و نيز سليمان بن خالد و عبدالله بن مقداد و عبيد بن دارى را كشته ديدند بر ايشان به سختى گريستند و به شدت محزون شدند و عمار ياسر اين قصيده را سرود..

ملاحظه :

كتاب (فتوح الشام ) كه اشتباها به واقدى منسوب است تنها كتابى است كه اين ابيات را به عمار ياسر نسبت داده است در حالى كه كتاب مزبور تحقيقا در زمان جنگهاى صليبى تاليف شده و مولف آن مجهول است و سند ندارد و اين شعر به گفتار و اشعار عمار شبيه نيست بلكه اصلا شبيه به شعرهاى صدر اسلام و شعرهاى اموى و عباسى هم نيست . شعر ضعيفى است كه در زمانهاى بعد سروده شده است .

شرح : بيت 1: اذرت العين الدمع ، تذريه اذراء و ذرى يعنى آن را ريخت و جارى كرد (لسان العرب ج 14، ص 284) الصبيب : هر چيز ريخته شده . اين كلمه فعيل به معنى مفعول است و ممكن است به معنى خون باشد (المنجد ص 413 و الصحاح ج 1، ص 161)

بيت 2: مجندلا يعنى كشته افتاده بر خاك (المنجد ص 105). الفيافى : جمع الفيفاه و الفيفاه به معنى بيابان بى آب و علف (القاموس المحيط ج 3، ص ‍ 182 و المنجد ص 603)

بيت 3: مراد سليمان بن خالد بن وليد مخزومى است .

بيت 4: فكر فى الشى و افكر فيه و تفكر به يك معنى است و آن انديشيدن درباره شى است و عبور انديشه از قلب و تامل و تدبر براى يافتن معانى است (لسان العرب ج 5، ص 65 و المصباح المنير ص 479)

بيت 6: الايك : درختى است . واحد آن را ايكه گويند (المصباح المنير ص ‍ 33) بيت 8: مراد مقداد بن اسود كندى از اولين مسلمانان بزرگوارى است كه در جنگ بدر و جنگهاى پس از آن حضور داشت و دو بار هجرت كرد. از انصار اميرمومنان على عليه السلام و شيعيان خالص اوست . در سنه 33 ه‍ ق در خلافت عثمان از دنيا رفت (الاصابه ج 3، ص 455). عبدالله پسر اين مقداد بن اسود كندى است .

بيت 9: القرم من الابل : شتر نرمى كه نه با افسار و نه با بار رام نمى شود. جمع آن قروم است . سپس استعمال آن زياد شده تا آنجا كه پيشواى قوم را قرم مى گويند (جمهره العرب ج 2، ص 792).

بيت 10: بطليوس : مراد بطلميوس است . اين اسم بر ملوك مصر اطلاق مى شود و همه پادشاهان يونانى كه پس از اسكندر پادشاه مى شدند بطليموس ناميده مى شوند همانطور كه پادشاهان فارس همه با عنوان كسرى ناميده مى شدند. (المنجد ص 135 قسم اعلام و تاريخ طبرى ج 2، ص 10)

بيت 11: كمنوا الجيش : يعنى لشگر كمين گذاردند: گروهى در مخفيگاه پنهان شده و منتظر فرصت مى شوند تا ناگهان بر دشمن هجوم برده و آن را نابود كنند (المنجد ص 698)

بيت 12: در انتهاى اين بيت اقتباسى از آيه 13 سوره صف صورت گرفته است در آيه آمده است : (و اخرى تحبونها نصر من الله و فتح قريب )

(4) من يعمر المساجدا

(بحر رجز)

آنكه مساجد را آباد مى كند

1 - كسى كه به آبادى مساجد مشغول است

2 - و پيوسته در آن به ركوع و سجود مى پردازد

3 - با كسى كه از راه حق منحرف و به ستيزه جويى معروف است

4 - و خود را از گرد و غبار ساختن مسجد كنار مى كشد برابر نيست .

توضيح :

# اين رجز در كتاب رجال كشى ج 1، ص 139 و به نقل از آن در كتاب بحار الانوار ج 30، ص 238 و كتاب الدرجات الرفيعه ص 259 آمده است .

همچنين در كتاب تفسير قمى ج 2، ص 322 و به نقل از آن در بحار الانوار ج 9، ص 238 و ج 20، ص 243 و ج 30، ص 173 آمده است .

روايت شده كه اين رجز را اميرمومنان على عليه السلام سروده است و امر فرموده تا عمار آن را تكرار كند. اين مسئله در كتاب رجال كشى ج 1، ص ‍ 140 و به نقل از آن در بحار الانوار ج 30، ص 239 و كتاب الدرجات الرفيعه ص 259 آمده است .

روايت شده است كه اين رجز منسوب به على عليه السلام است و عمار آن را خوانده است بدون آنكه شخص مورد نكوهش در رجز تعيين شود. مطلب فوق در كتاب عقد الفريد ج 5، ص 90 و جواهر المطالب ج 2، ص ‍ 43 و سيره ابن هشام ج 2، ص 497 و به نقل از آن در كتاب الروض الانف ج 4، ص 235 و اعيان الشيعه ج 1، ص 377 آمده است .

بيت 1: در كتاب تفسير قمى و به نقل از آن در بحار الانوار ج 9، ص 238 آمده است : (من يبنى ) در بحار الانوار ج 20، ص 243 از قمى نقل شده است : (من يبتنى ) و در مناقب آل ابى طالب و به نقل از آن در بحارالانوار آمده است : (من يعمل )

بيت 2: در كتاب تفسير قمى آمده است : (فيصلى فيها)

در عقد الفريد و جواهر المطالب آمده است : (يداب فيها)

در ديوان امام عليه السلام و مناقب آل ابى طالب و به نقل از آن دو در بحارالانوار و در اعيان الشيعه آمده است : (يداب فيها قائما و قاعدا) در سيره ابن هشام و به نقل از آن در الروض الانف آمده است : (يداب فيه قائما و قاعدا)

بيت 3 و 4: در تفسير قمى و به نقل از آن در بحار در سه جا آمده است : (كمن يمر بالغبار حائدا... يعرض عنه جاحدا معاندا)

در روايت ديگر كشى و به نقل از آن در نسخه اى از بحار بعد دو بيت اول آمده : (لا يمكن يرى عن الطريق عائدا) و در نسخه ديگرى از بحار و الدرجات الرفيعه از كشى به نحو ديگرى آمده است : (يمكن يرى عن الطريق حائدا)

در عقدالفريد و جواهر المطالب آمده : (و قائما طورا و طورا قاعدا... و من يرى عن التراب حائدا) در سيره ابن هشام و به نقل از آن در الروض الانف و اعيان الشيعه بعد از دو بيت اول آمده : (و من يرى عن الغبار حائدا) در مناقب آل ابى طالب و به نقل از آن در بحار بعد از دو بيت اول آمده : (و من يرى عن الغبار حائدا)

ملاحظه :

روايت رجز در ديوان منسوب به حضرت اميرمومنان على بن ابيطالب عليه السلام از ساير مصادر كاملتر است در آنجا آمده :

لا يستوى من يعمر المساجدا

و من يبيت راكعا و ساجدا

يداب فيها قائما و قاعدا

و من يكر هكذا معاندا

و من يرى عن الغبار حائدا

مانسبت رجز به عمار ياسر را ترجيح مى دهيم به سبب آنكه قمى و كشى از ديگر راويان اين رجز مورد وثوق بيشتر و قديمى تر هستند و در بين اين دو نفر، قمى از كشى قديم تر است بويژه آنكه مرحوم ميرداماد در تعليقه خود بر رجال كشى ج 1، ص 138 تصريح فرموده كه سند روايتى كه رجز را به عمار ياسر نسبت مى دهد و منتهى به امام صادق عليه السلام مى شود بسيار سند باارزش و معتبرى است اما سند روايت دوم كه رجز را به اميرمومنان نسبت مى دهد منتهى به صالح الحذا مى شود نه به امام معصوم عليه السلام اين براى ما كافى است تا بدانيم كه اصل نسبت شعر به معصوم عليه السلام زير سوال است علاوه بر اينكه ابن هشام نيز گفته است : از بسيارى از شعر شناسان درباره اين رجز سوال كردم و آنها گفتند: براى ما گفته اند كه آنرا على بن ابى طالب مى خوانده اما نمى دانيم خود او سروده يا كسى ديگر. روشن است كه اين التباس به سبب آنست كه عمار آنرا در حضور على عليه السلام سورده و لذا مسئله بر ديگران مشتبه شده است .

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و عمار مسجد مى ساختند. عثمان در جامه و هيئتى متكبرانه بر ايشان گذر كرد. امير مومنان به عمار فرمود: رجزى درباره اش بگو. عمار گفت : (لا يستوى ...) عثمان نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت : ما اسلام نياورديم تا به آبرو و شخصيت ما فحش بدهند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا مى خواهى اسلامت را رها كنى ؟ پس ‍ دو آيه (بر تو اى پيامبر منت مى گذارند كه اسلام آورديم ..) نازل شد سپس ‍ پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: اين آيه را در حق او بنويس سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: همچنين اين آيه را بنويس (انما المومنون الذين آمنوا بالله و رسوله ...)

قمى نزول اين آيه را به روايت خود درباره عثمان و منت گذرادنش به اسلام مى آورد لكن آنرا در جنگ خندق مى داند و مى گويد عمار خندق حفر مى كرد و غبار بلند مى شد عثمان آستين جلوى بينى خود گرفته و عبور مى كرد. البته ظاهر آنست كه رجز مربوط به ساختن بناى مسجد باشد.

شرح :

بيت 3: العاند: كسى كه از هدف منحرف مى شود. طغيانگرى كه حق را رد مى كند با آنكه آنرا مى شناسد. (لسان العرب ج 3، ص 306)

المعاند: دشمنى كننده بدون حق ، عاند فلان عنادا يعنى به خلاف و عصيان دست يازيد. (المصباح المنير ص 431).

بيت 4: حائدا: يعنى منحرف شد. حاد عن الشى : يعنى به جانب ديگر ميل كرد و منحرف شد. (صحاح ج 2، ص 467)

(5) نبتنى المساجدا

(بحر رجز)

آباد كنندگان مسجد#

1 - ما مسلمانانى هستيم كه مساجد را آباد مى كنيم .

توضيح :

# اين رجز در كتاب (الطبقات الكبرى ) ج 3 ص 251 و كتاب تاريخ دمشق ) ج 43 ص 415 و كتاب (مناقب الامام اميرالمومنين ) ج 2 ص 350 آمده است .

هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مسجد خويش را مى ساخت مسلمانان همراه با شخص نبى اكرم اسلام صلى الله عليه و آله و عمار ياسر مصالح مسجد را حمل مى كردند و عمار مى سرود: (ما مسلمانان ...) و رسول خدا كلمه آخر رجز او يعنى كلمه (المساجدا) را تكرار مى فرمود.

شرح :

بيت 1: در اين بيت (به اصطلاح علم عروض ) جزم وارد شده و آن عبارت است از افزايش يك الى چهار حرف كه غالبا در اول بيت مى آيد و در تعيين وزن شعر به آن اعتنايى نمى شود (كتاب الخليل معجم فى علم العروض ص ‍ 77 و كتاب الاقناع ص 84) و شبيه به آن در كلام امير مومنان على عليه السلام آمده است كه مى فرمايد:

اشدد حياز يمك للموت

فان الموت لاقيكا

كه كلمه (اشدد) خزم است و در بيت رجز ما هم كلمه نحن اضافه بر وزن شعر و خزم است .

(6) يا ناعى الاسلام

(بحر سريع)

اين منادى مرگ اسلام#

1 - اى منادى مرگ اسلام برخيز و بر اسلام شيون كن آرى ، معروف مرده و منكر از راه رسيده است

2 - قريش را چه شده ؟ خدايشان سرورى و شرف ندهاد (آيا مى دانى ) امروز چه كسى را پيش داشتند و چه كسى را كنار گذاشتند؟

3 - آيا خلافت شخصى چون على عليه السلام بر آنان پوشيده بود؟ (خلافت او چون آفتاب نيمروز در نهايت وضوح است ) و آفتاب را به گل نمى توان اندود.

4 - آن پرچم هدايت افراشته و گسترده و چشمگير (على عليه السلام ) كه دست قدرت خداوند آن را گشود، در هم پيچيده نخواهد گشت .

5 - همچنانكه شكاف صخره را نمى توان بهم آورد و ترميم كرد. (خلافت بلافصل اميرمومنان و فضائل او را هم نمى توان انكار كرد)

6 - همان قهرمان بلامنازع پيكارها و جنگ هاى قريش ، آن فاروق حق و باطل و صديق اكبر،

7 - آن برطرف كننده هم و غم در مشكلات و دشوارى هايى كه آدمى چون در آنها مى افتد عاجز ى گردد.

8 - آن رادمردى كه براى خدا تكبير گفت و نماز گذاشت وقتى كه ننگ آلودگان نه تكبير مى گفتند و نه نماز مى خواندند.

9 - توطئه ننگين قريش كار را به اينجا كشاند. خدايشان نابود گراند، چه توطئه شومى را طراحى كردند.

توضيح :

# بيت اول اين شعر در كتاب (السقيفه و فدك ص 87 و به نقل از آن در كتاب هاى (شرح نهج البلاغه ) ج 9 ص 55 و (الدرجات الرفيعه ) ص 262 و (البد و التاريخ ) ج 5 ص 193 آمده است و شريف مرتضى آن را از ابى مخنف در كتاب خود (الشافى ) ج 4 ص 211 روايت كرده است . همه قصيده از كتاب (المقنع فى الامامه ) ص 122 و به نقل از آن در اعيان الشيعه ج 10 ص 225 آمده است .

ابيات (1، 2، 3، 4، 5، 6، 7) را به طور متوالى مرحوم بياضى در كتاب الصراط المستقيم ) ج 2 ص 39 از كتاب المقنع نقل كرده است . در كتاب (المقنع ) اين قصيده به نعمان بن يزيد پرچمدار انصار نسبت داده شده است در حاليكه نسبت آن به عمارياسر ترجيح دارد زيرا جوهرى متوفى 333 ه‍ ق مقدم بر صاحب (المقنع ) است و ابى مخنف ازدى كه از اساتيد نصر بن مزاحم منقرى متوفى 212 ه‍ ق است از او مقدم تر و مورد اعتماد بيشتر است .

علاوه بر اينها ما شرح حالى براى نعمان بن زيد كه اين شعر منسوب به اوست نيافتيم و نام او را در شمار مخالفين ابوبكر در جريان سقيفه و شوراى آن نديده ايم بر خلاف عمار ياسر كه موضعگيرى او در دفاع از اميرمومنان على عليه السلام و مخالفت با خلفا در سقيفه و شورا بر كسى پوشيده نيست .

بيت 1: در كتابهاى (السقيفه و فدك ) و (شرح نهج البلاغه ) و (الدرجات الرفيعه ) و (البد و التاريخ ) و (الشافى ) آمده است : (فانعه ) در كتابهاى (السقيفه و فدك ) و (شرح نهج البلاغه ) آمده : و بدانكر

در كتاب (الدرجات الرفيعه ) آمده : و بدامنكر

بيت 2: در كتاب (الصراط المستقيم ) آمده : (يالقريش )

بيت 3: در كتاب (اعيان الشيعه ) آم ده : (من خفى )

بيت 4: در كتاب (الصراط المستقيم ) آمده : (و لست تطوى علما باهرا.. به تنشر)

بيت 5: در كتاب (الصراط المستقيم ) آمده : (تزيلوا)

بيت 6: در كتاب (الصراط المستقيم ) آمده : (صديقها فاروقها الاكبر)

بيت 7: در كتاب (الصراط المستقيم ) آمده : (اغلى على واردها المصدر)

بيت 8: در كتاب (اعيان الشيعه ) آمده : (ذوو العيث )

همه كسانى كه اين شعر را منسوب به عمار ياسر مى دانند گفته اند كه آن را در جريان سوراى سقيفه سروده است : جوهرى مى گويد: عمار ياسر پيش ‍ آمد و با صداى بلند گفت : يا ناعى الاسلام ... به خدا سوگند اگر يارانى داشتم با ايشان مى جنگيدم . به خدا سوگند اگر يك نفر با ايشان بجنگد من دومين نفر خواهم بود. على عليه السلام فرمود: اى ابااليقظان ، به خدا قسم عليه آنان ياورى نخواهى يافت و من دوست ندارم شما را در معرض كارى كه طاقت آن را نداريد قرار دهم .

فقط سد آبادى گفته كه اين شعر را نعمان بن زيد پس از بيعت اجبارى سقيفه سروده است .

شرح :

بيت 1: العرف : آنچه از نيكى آشكار و معروف است . خداوند متعال مى فرمايد: (و امر بالعرف ). (مفردات راغب اصفهانى ص 561)

بيت 2: لاعلاكعبها: يعنى نايل به شرف و مجد و بزرگوارى نشود.

اين تعبير از باب مجاز است و اصل آن از گره و بنده نيزه گرفته شده است . گفته مى شود: رجل عالى الكعب يعنى مردى كه صاحب شرف و پيروزى است . (تاج العروس ج 1 ص 156 و الاساس ص 391).

بيت 3: خفى : اين كلمه يا به معنى استتار و پنهان شدن شى است و فتحه آن را ذكر نكرده اند. مانند قول شريف رضى در ديوانش ج 1 ص 44

كربلا لازلت كرباو بلا

ما لقى عندك آل مصطفى

يا آنكه بنا بر لفظى از عرب است كه جايز مى دانند در آخر هر فعل يا بيايد مانند (لقى ) كه گفته مى شود: (لقى )

وجه ديگرى هم مى توان گفت و آن اين كه خفى الشى به معنى آشكار گرديد. باشد در اينصورت معنى آن مى شود: خلافت شخصى چون امام عليه السلام بر آنان آشكار است . (لسان العرب ج 14 ص 234 - 237)

بيت 4: العلم اينجا به معنى پرچم است و در روايات از على عليه السلام به عنوان پرچم تعبير شده است . در كتاب (بشار المصطفى ) ص 54 به سند خود از ابن عباس از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود: يا على تو پرچم برافراشته براى اهل دنيا هستى ) و در كتاب (كشف اليقين ) ص 230 از كتاب كفايه الطالب به سند خود از ابى برده از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود: (براستى على پرچم هدايت است .)

بيت 5: معنى بيت اين مى شود كه قريش نمى تواند فضايل على و حق او را بپوشاند مگر آنكه شكاف صخره سخت و تناور را به هم آورده و ترميم كند و چون اينكار محال است پس پوشاندن فضايل على عليه السلام هم محال است .

بيت 6: كبش قريش : كنايه از سيد و رهبر و رئيس آن است و اين از باب مجاز مى باشد (تاج العروس ج 4 ص 341) فاروقها صديقها الاكبر ابن عساكر بن اسناد خود از ابوذر روايت كرده كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه به على عليه السلام مى فرمود: (تو صديق اكبر و فاروقى هستى كه حق و باطل را از هم جدا مى كند) (قادتنا ج 4 ص 187)

بيت 7: الخطه : در اينجا مراد كارها و امور مشكل است (النهايه فى غريب الحديث و الائمه ج 2 ص 48 و لسان العرب ج 7 ص 290)

بيت 8: در كتاب المستدرك على الصحيحين ) ج 3 ص 113 به اسناد خود از على عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: من بنده خدا و برادر رسول خدا صلى الله عليه و آله هستم و منم صديق اكبر و اين لقب را پس از من هر كه ادعا كند دروغگوست . هفت سال قبل از مردم نماز خواندم آنگاه كه هيچكس از افراد اين امت خدا را نمى پرستيد) (كتاب قادتنا ج 1، ص ‍ 110 - 118)

بيت 9: تدبير هم : تدبير يعنى تفكر در عاقبت كار (القاموس ج 2، ص 27) و در اينجا مراد حيله گرى و توطئه است . گويند (دبر على هلاكه ) يعنى حيله انديشيد و بكار برد. (المنجد ص 205)

يابئس ما دبروا: داخل شدن حرف ندا بر فعل يا به تقدير منادى است يعنى عبارت اين بودن است (يا قو بئس مادبروا)

و يا اينكه (ياء) براى تنبيه است نه براى ندا (شرح مذور الذهب ص 18)

(7) انا ابو اليقظان

(بحر رجز)

من ابواليقظان هستم

1 - من ابواليقظانم و پدر بزرگوارم ياسر است

2 - ما از قومى هستيم كه پدرانش برتين افراد از حيث خير و شرفند

3 - اى عامر، در دست راستم آبگون تيغ درخشنده و برانى است

4 - كه ميراث پدران شكوهمند توست .

توضيح :

# اين شعر در كتاب (الرده ) ص 189 آمده است .

(در جنگ با ارتداد يافتگان از بنى حنيفه يعنى پيروان مسيلمه كذاب ) عمار ياسر پيش آمد و در دستش شمشيرى يمانى بود و چنين سرود: انا ابواليقظان ...

شرح :

بيت 1: شيخى ياسر: اينكه فرمود (شيخى ) و نفرموده (پدرم ) براى تعظيم و بزرگداشت و احترام است . (تاج العروس ج 2، ص 264)

بيت 2: اخاذير: جمع اخير است (المنجد ص 201)

بيت 4: الصفيحه : مفرد كلمه صفائح است يعنى شمشيرهاى پهن (تاج العروس ج 2، ص 181) و مراد او از اين بيت آنست كه مجد و شرافت پشت خاندانش به ارث رسيده است . مانند گفته شاعر كه مى گويد:

شرف توراث كابرا عن كابر

كالرمح انبوبا على انبوب

شرفى است كه از مهمترين به مهتران پشت در پشت به ارث مى رسد مانند بندهاى پى در پى نيزه كه يكى پس از ديگرى كشنده است .

عامر جد عمار ياسر است .

(8) انى لعمار

(بحر رجز)

من عمار هستم#

1 - من عمار هستم و پدر بزرگوارم ياسر است

2 - اى دوست ، من و پدرم هر دو مومن و مهاجريم

3 - در اين جنگ جمل ، طلحه و زبير، خيانت پيشه خود ساخته اند در حالى كه

4 - حق در رفتار و روش على عليه السلام واضح و آشكار است .

توضيح :

# اين شعر در كتاب مناقب آل ابى طالب ) ج 3، ص 161 و به نقل از آن در كتاب بحار الانوار ج 32 ص 181 آمده است .

عايشه با بلندترين صدا فرياد مى زد: مردم صبر كنيد. تنها آزادگان صبر پيشه مى كنند. فردى كوفى او را با شعر: اى مادر... تاييد كرد... و عمار ياسر در جواب ، اين شعر را سرود (من عمار هستم )

شرح :

بيت 2: صاح : اين كلمه منادى مرخم از كله (صاحب ) است و مبنى بر ضم حرف محذوف و در محل نصب بنابر قاعده نحوى (من ينظر) است و جايز است كه گفته شود (صاح ) بنابر قاعده نحوى (من لا ينتظر) (قطر الندى و بل الصدى ص 214) از ابن هشام .

در اين بيت عمار پدرش را از مهاجرين بر شمرده است و اين به اعتبار مهاجرت به سوى خداوند است همانگونه كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مسلمان كسى است كه مسلمان از دست و زبانش آسوده باشند و مهاجر كسى است كه از آنچه خداوند نهى فرموده (گناهان و امور حرام ) هجرت كند (مصائب النواصب ص 55 به نقل از كتاب (المشكاه ))

بيت 3: طلحه بن عبيدالله بن عثمان ، ابو محمد تيمى قرشى يكى از اعضاى شوراى شش نفره و از سران حمله كنندگان به عثمان كه بيعت خود را با على عليه السلام شكست و در جنگ جمل با تير مروان بن حكم از پاى در آمد و كشته شد. (اسدالغابه ج 3، ص 60 و الطبقات الكبرى ج 3، ص 214) زبير بن عوام بن خويلد اسدى قرشى يكى از اصحاب شوراى شش نفره و از اولين بيعت كنندگان با على عليه السلام كه سپس بيعت خود را شكست و در جنگ جمل عليه امام خروج كرد. وى از جنگ كناره گرفت و شخصى بنام ابن جزموز او را غافلگيرانه كشت (الرياض النظره ج 2، ص 286 و الجمل ص 322)

بيت 4: در اين بيت مجاز مرسل بكار رفته است زيرا مراد از كف در اينجا فعل و كار است و فعل نسبت داده مى شود به كف به سبب علاقه سببيه يعنى (حق در رفتار و روش على عليه السلام آشكار است ) جواهر البلاغه ص 233.

(9) انا الهمام

1 - انا الهمام الفارس الكرار

2 - افنى بسيفى عصبه الكفار

3 - ان جالت الخيل بلا انكار

4 - و قام سوق الحرب من عمار

5 - حمى لدين المصطفى المختار

6 - صلى عليه الواحد القهار

7 - و آله و صحبه الاخيار

8 - ما بان ليل و اضا نهار

شجاع و بخشنده#

1 - منم آن مرد شجاع و بخشنده و آن سوار كار بسيار يورش برنده بر دشمنان انبوه

2 - كافران را در صحنه هاى نبرد به شمشيرم نابود مى كنم

3 - هنگامى كه سلحشوران سواركار پيش مى تازد

4 - و بازار جنگ با كالاى مرگ ، به دست من رونق مى پذيرد

5 - از دين پيامبر، برگزيده حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله حمايت مى كنم

6 - همو كه درود خداوند يكتاى پيروزمند

7 - بر او و اهل بيت او و خوبان از اصحاب او باد

8 - تا سياهى شب و سپيدى روز برپاست ، هماره تا هرگاه

توضيح :

# اين شعر در كتاب (فتوح الشام ) ج 2، ص 10 آمده است .

در جريان فتح (بهنسا) پس از خالد بن وليد اولين كسى كه بيرون تاخت زبير بن عوام بود... سپس فرمانده لشگر، عمار ياسر را خواست و او را بر پانصد سوار فرماندهى داده و پرچم را به دست او سپرد. عمار ياسر به طرف ميدان حركت كرد در حالى كه اين شعر را مى خواند: (انا الهمام ...)

ملاحظه :

كتاب (فتوح الشام ) كه به اشتباه به واقدى منسوب گرديده ، تنها كتابى است كه اين شعر را به عمار ياسر نسبت داده و قطعا چنين نيست زيرا همه اين شعر يا بعضى از آن را در زمانهاى بعد بر ساخته و به عمار نسبت داده اند.

شرح :

بيت 1: الهمام : يعنى پادشاه بلند همت و آقاى شجاع و بخشنده (القاموس ‍ المحيط ج 4، ص 192)

بيت 2: العصبه من الرجال و الخيل و الطير: يعنى جماعت و گروه مردان يا اسبان يا پرندگان (المنجد ص 508)

بيت 4: سوق الحرب : بازار جنگ ، اين تركيب يا كنايه از شدت جنگ است همانطور كه مى گويند: (قامت الحرب على ساق ) يعنى جنگ بر پاى خود ايستاد كه در اين صورت كلمه سوق در اينجا جمع ساق و قدم است (تاج العروس ج 6، ص 386) و يا معنى بازار است كه مردم در آن معامله مى كنند. بنابراين معنى بيت كه مى گويد: او را ديدم كه در بازار جنگ كر و فر مى كرد يعنى در وسط و اطراف صحنه نبرد (تاج العروس ج 6، ص 387)

بيت 7: الاخيار: خوبان اينجا صفت و قيد احترازى است يعنى خداوند درود مى فرستد فقط بر خوبان از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله نه بر اشرار آنان .

بيت 8: در اين شعر، سستى و عدم فصاحت است زيرا گفته (بان الليل ) در حالى كه شب آشكار نمى شود بلكه مى گويند (يجن الليل ) يعنى مى پوشاند.

(10) منك البكاء

(بحر متقارب)

سرشك #

1 - اى عايشه ، ريشه سرشك و ناله مسلمين تويى و سبب وزش بادهاى مسموم و باران عذاب تويى

2 - تو بودى كه فرمان قتل عثمان را صادر كردى و عقيده ما اينست كه قاتل او كسى است كه دستور قتلش را صادر كرده است .

توضيح :

# اين شعر در كتاب (مروج الذهب ) ج 2، ص 371 و در كتاب (تذكره الخواص ) ص 72 آمده است و در صفحه 64 شش بيت آورده و منسوب به عبيد بن ام كلاب كرده است ، اين دو بيت از قصيده اى است كه در اكثر مصادر منسوب است به عبيد بن ام كلاب كه همان عبيد بن ابى سلمه است (تذكره الخواص ص 64 و الفتوح ج 1، ص 434 و تاريخ ابن اثير ج 3، ص ‍ 206 - 207 و الامامه و السياسه ص 72)

طبرى در تاريخ خود ج 5، ص 172 آن را به عبد بن ام كلاب كه همان عبد بن ابى سلمه است منسوب كرده است .

(بعد از آنكه لشگر عايشه ، جوان مسلمانى را كه قرآن با خود حمل مى كرد تا با ايشان احتجاج كند، كشتند، گويد) سپس عمار ياسر در بين دو صف لشگر ايستاد و گفت : اى مردم شما با پيامبرتان به انصاف رفتار نكرديد زيرا زنهايتان را در پوشش ها پوشانديد و زن او را بين شمشيرها بيرون آورديد... در اين حال عايشه روى شتر سوار بود... عمار به جايگاه او نزديك شد و فرياد زد: به چه چيز دعوت مى كنى ؟

عايشه گفت : به طلب خون عثمان .

عمار گفت : خدا بكشد امروز طغيانگر و طالب غير حق را. سپس گفت : اى مردم شما مى دانيد كه كداميك از ما براى قتل عثمان توطئه كرد. سپس در حالى كه از طرف لشگر عايشه تيرباران مى شد شروع كرد به سرودن اين شعر: فمنك البكا...

باقى مورخين آورده اند كه پسر ام كلاب با عايشه كه از مكه به مدينه باز مى گشت برخورد كرد. عايشه به او گفت : چه خبر؟ گفت : عثمان كشته شد و هشت روز گذشت . عايشه گفت : بعد چكار كردند؟ گفت : مردم بر بيعت على اجتماع كردند. عايشه گفت : اى كاش آسمان خراب مى شد و فرو مى ريخت ... و به سوى مكه بازگشت و پيوسته مى گفت : به خدا قسم عثمان مظلومانه كشته شد و بخدا قسم خون او را خواهم جست . پسر ام كلاب به او گفت : آخر براى چه ؟ به خدا قسم خود تو اولين كسى هستى كه از حرف خود باز مى گردى زيرا تو بودى كه مى گفتى بكشيد نعثل (عثمان ) را زيرا كافر شده است . عايشه گفت : آنها از او توبه خواستند و او توبه كرد سپس او را كشتند. من گفتم و آنها گفتند و گفته اخير من از گفته قبلى من بهتر است . پسر ام كلاب خطاب به او سرود: فمنك البكا....

شرح :

بيت 2: در متن عربى شعر كلمه امام بكار رفته است كه منظور عثمان بن عفان است . البته احتياج به توضيح نيست كه كلمه امام هم بر امام حق اطلاق مى شود و هم بر امام باطل چنانچه خداوند متعال در آيه 73 از سوره انبيا مى فرمايد: (و جعلناهم ائمه يهدون بامرنا) يعنى قرار داديم ايشانرا امامانى كه به امر ما هدايت مى كنند و در آيه 41 از سوره قصص مى فرمايد (و جعلناهم ائمه يدعون الى النار) و قرار داديم آنان را امامانى كه دعوت به سوى جهنم مى كنند.