آداب تعليم و تعلم در اسلام

دكتر سيد محمد باقر حجتى

- ۱۸ -


25- رعايت موازين جلوس در محضر استاد 
شاگرد بايد به هنگام درس - به همان كيفيتى كه قبلا بطور مفصل يادآورى كرديم - در برابر استاد، جلوس كند و به همانگونه كه در بخش هاى گذشته متذكر شديم ، بايد طرز نشستن او نمايانگر نزاكت و ادب او در محضر استاد باشد.
وقتى به جلسه درس مى رود، كتاب درسى خود را همراه خود گيرد و شخصا آنرا با خود بردارد، (يعنى در اين كار از هيچ كسى كمك نگيرد)، و كتاب را در حال خواندن و قرائت - به صورت باز و گشاده - بر روى زمين قرار ندهد، بلكه آنرا به دست گرفته و از روى آن ، درس را قرائت كند.
26- كسب اجازه از محضر استاد و خواندن دعاء به هنگام قرائت درس  
شاگرد نبايد - قبل از كسب اجازه از استاد - به قرائت درس آغاز كند. اين نكته را گروهى از دانشمندان يادآور شده اند(375) (كه بايد شاگرد براى قرائت درس ، از استاد كسب اجازه نمايد). و آنگاه كه استاد، اجازه قرائت را به او داد بايد (استعاذه ) كند، (يعنى از شر شيطان به خدا پناه برد و بگويد:
(( اعوذ بالله من الشيطان الرجيم - يا - اعوذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم - يا - استعيذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم ) )) .
سپس نام خداوند متعال را بر زبان جارى سازد (و بگويد:
(( بسم الله الرحمن الرحيم ) )) .
پس از آن ، خداى را سپاس گفته و بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و خاندانش (عليهم السلام ) درود فرستد (مثلا به عنوان نمونه بگويد:
(( الحمدلله رب العالمين ، و صلى الله على محمد و آله الطاهرين ) )) .
بعد از آن ، دعاى خود را به استاد و والدين و همه استادان خويش و دانشمندان و خويشتن و ساير مسلمين ، نثار كند. و چنانچه دعاى ويژه اى نيز نثار مؤ لف كتاب درسى خود نمايد، كار خوب و پسنديده اى است .
شاگرد بايد بدينسان - به هنگام آغاز نمودن به هر درس و يا تكرار و مطالعه و مقابله آن در حضور استاد يا در غياب او - عمل كند. و آنگاه كه درس را بر استاد قرائت مى كند، اختصاصا استاد را دعاء كند، و چنانكه گفتيم براى مصنف كتاب نيز از خداوند متعال ، طلب رحمت و مغفرت نمايد.
وقتى كه دانشجو و شاگرد، دعاى خود را نثار استاد مى نمايد بايد چنين گويد: (رضى الله عنكم : خدا از شما راضى باشد) يا (رضى الله عن شيخنا: خدا از استاد ما راضى باشد) و يا بگويد: (رضى الله عن امامنا: خداوند از امام و راهبر ما راضى باشد) و امثال اينگونه دعاها كه بايد هدف آنها، عبارت از خود استاد باشد.
آنگاه كه دانشجو از خواندن درس ، فراغت يافت ، بايد براى مرتبه دوم نيز استاد خود را دعاء كند، و استاد نيز به نوبه خود - در هر وقتى كه مشمول دعاى دانشجوى خود قرار گرفت - درباره او دعاء نمايد.
اگر دانشجو در افتتاح درس خود، از خواندن و ياد كردن مضامين غفلت كند، و يا به علت بى اطلاعى و يا نسيان ، آنرا ترك نمايد، بايد استاد به او هشدار داده و مضامين فوق و دعاى مذكور را به وى تعليم دهد و آنرا به ياد او آورد؛ زيرا افتتاح درس با مضامين مذكور، از مهمترين آداب و آئين هاى دانش آموختن مى باشد. اخبار و احاديث نيز، همه مردم را موظف مى دارد كه در آغاز نمودن به كارهاى مهم ، نام خداى را به زبان آورده و سپاس او را به جاى آرند(376) . درس خواندن نيز از مهمترين و پرارزش ترين كارهاى انسان به شمار مى آيد.
27- اهتمام به مذاكره و تكرار و اعاده سخنان استاد 
شاگرد بايد با كسانى كه همدرس او هستند و وى را در درس ، همراهى مى كنند و در مجلس درس ، مراقب نكات سودمند و قواعد و ضوابط و امثال آنها مى باشند (و آنها را به خاطر مى سپارند) بحث و مذاكره نمايد، و سخنان و بيانات استاد را ميان خود، اعاده و تكرار كنند؛ زيرا بحث و مذاكره درس ، متضمن فوائد مهمى است كه از هر جهت بر فوائد و عوائد حفظ كردن آن ، ترجيح دارد؛ (به دليل اينكه ممكن است حفظ كردن درس - احيانا - همراه با لغزش و اشتباه صورت گيرد؛ در حاليكه مذاكره آن ، بهترين راه براى حفظ كردن و نيز جبران اشتباه و لغزش مى باشد).
شاگردان بايد بلافاصله پس از برخاستن از جلسه درس و پيش از تفرق اذهان و تشتت افكار، و از ياد رفتن و پراكندگى پاره اى از مسموعات از ذهنشان ، به مذاكره و مباحثه درس مبادرت ورزند و سپس در فرصتهاى مناسب نيز همين مذاكره را با ديگران تكرار كنند.
بنابراين هيچ امرى از لحاظ اهميت به پايه مذاكره و مباحثه نمى رسد، و آن كسى كه طالب علم است براى مذاكره ، احساس حرج و دشوارى نمى نمايد. و يا اگر احساس دشوارى و ناهموارى مى نمايد، نبايد از اداء وظيفه نسبت به آن شانه خالى كند.
اگر دانشجو براى مذاكره و مباحثه درس ، يار و رفيقى براى خود نيافت بايد خود با خويشتن مذاكره كند، و مفاهيم و تعابيرى كه از استاد شنيده است بر ذهن و خاطر خويش عرضه و تكرار نمايد تا به حفظ و پايدارى آن مدد كرده و آنرا بر صحيفه خاطر خود بنگارد؛ زيرا تكرار معنى و مفهوم علمى بر صحيفه دل و پهنه خاطر، همانند تكرار لفظ بر زبان مى باشد.
كمتر اتفاق مى افتد كسى صرفا بر تفكر و تعقل بيانات استاد در جلسه درس ، اكتفاء كند و آنرا به دست فراموشى سپرده و از جاى خود برخيزد و جلسه درس را ترك گويد، و به هيچوجه آن درس را با خود و يا ديگرى تكرار و اعاده ننمايد، ولى در عين حال نسبت به آن درس ، موفق و كامياب گردد، (و اندوخته هاى ذهنى او پايدارى خود را حفظ نمايد).
28- حفظ حرمت استاد به گاه مباحثه و اعاده درس  
دانشجويان بايد در خارج محيط جلسه درس ، به مباحثه و مذاكره آن مبادرت ورزند؛ ولى مى توانند پس از انصراف و فراغت استاد از درس ، در خود محيط جلسه درس ، اقدام به مذاكره و مباحثه مى كنند) - مذاكره خود را به گونه اى برگزار نمايند كه سر و صداى آنها به گوش استاد نرسد، زيرا اگر به كيفيتى مباحثه كنند كه سر و صداى آنها به گوش استاد برسد؛ اين عمل به عنوان سوء ادب و جسارت به استاد تلقى خواهد شد. به خصوص اگر چنين شاگردانى ، داراى (معيد) باشند و همين معيد، با صدائى رسا - كه آنرا به گوش استاد مى رساند - درس آنها را اعاده كند، و با قبول مسئوليت اعاده درس و سينه راست كردن و صدرنشينى خود، آنهم در محضر استاد، با وى هماوردى نمايد، اين رفتار به عنوان زشت ترين صفات و بيگانه ترين ، عمل نسبت به موازين اخلاق و آداب به شمار مى آيد.
البته مورد استثنائى نيز وجود دارد، و آنهم عبارت از وقتى است كه استاد به خاطر مصلحت انديشى ، به شاگرد عادى و يا به شاگردى - كه داراى سمت (معيد) است - اجازه دهد تا در محضر او به مباحثه و يا اعاده درس ، دست يازد، (مثلا استاد مى خواهد شاگرد را از نظر بيان و كارآئى او در امر تعليم يا به منظورهاى ديگر، بيازمايد تا شايستگى او را براى مقام معلمى و تدريس ، و يا ساير اهداف ديگر احراز نمايد، و يا مراتب علمى او را امتحان كند؛ در چنين شرائطى ، شاگرد مى تواند در حضور استاد، داد سخن داده و به مذاكره و مباحثه و اعاده درس او مبادرت ورزد).
29- رعايت موازين اخلاقى در نحوه مذاكرات علمى 
همه دانشجويان اخلاقا موظفند همان آداب و احتراماتى كه قبلا از آن ها نسبت به استاد، سخن رفت و يا آدابى قريب به آنرا نسبت به شاگردان مسن تر از خويشتن و يا با (معيد) خود در مباحثات و مذاكرات علمى مراعات كرده و رفتارى آميخته با ادب و نزاكت را با آنها در پيش گيرند. دانشجويان نبايد با اينگونه افراد - آنگاه كه درباره گفتارشان ، شاك و مردد مى گردند - به ستيز برخيزند؛ بلكه بايد با آميزه رفق و مدارا، درباره گفتار آنها بررسى كرده و سرانجام - تا آنجا كه امكانات اجازه مى دهد - به بيان و توضيح حقيقت ، دست يابند.
اگر دانشجويان پس از بررسى مطلب نتوانستند حق مطلب را با قاطعيت دريابند و شبهه و ترديدى در آنها به هم رسد بايد به منظور وصول به هدف ، به خود استاد مراجعه نمايند. و در مراجعه به او نيز، لطف بيان و حسن ادب را فراموش نكنند، و در صدد معرفى موافقان و مخالفان مطلب مورد بحث برنيايند؛ بلكه سعى كنند در ظل اين مراجعه صرفا به درخواست بيان حقيقت و روشن شدن حق - به هر صورت و كيفيت ممكن - قناعت نمايند.
30- وظائف علمى و اخلاقى دانشجويان برجسته 
شاگردى كه به نوعى از دانش و كمالات علمى و اخلاقى ، در ميان همگنان ، برخوردار مى باشد بايد دوستان و رفقاى خود را ارشاد نموده و آنانرا به گردهم آئى و مذاكرات علمى و فراهم آوردن ذخائر فرهنگى ، ترغيب و تشويق نموده و بذل زحمت و كوشش را بر خود در راه علم ، هموار ساخته ، نكات سودمند و قواعد كلى و مطالب جالب را - از طريق مذاكره و گفتگوئى كه از محبت و دلسوزى مايه مى گيرد - به آنان تذكر دهد.
چنين شاگرد سرشناس (و برخوردار از كمال نسبى در علم )، بايد بداند كه در ظل اين ارشاد و راهنمائى ، به خير و بركت و فزونى سرمايه دانش خويش - در سايه تفضل پروردگار - مدد نموده و خداوند متعال ، نورانيتى در دلش پديد مى آورد تا مطالب علمى در خاطرش استوار و پايدار بماند. علاوه بر اين مزايا، اينگونه شاگرد خوشنام و سرشناس و فاضل ، به خاطر ارشاد ديگران ، اجر و پاداش بزرگ و فراوانى را نصيب خويش ساخته و حسن نظر و التفات و مهر پروردگار را به خود جلب مى كند.
اگر شاگردى كه واجد نوعى از كمالات علمى است از اينگونه ارشادات نسبت به همگنان خود دريغ ورزد از نظر بازده كار، در نقطه مقابل شاگرد سرشناس و دلسوز قرار مى گيرد، يعنى معلومات او پايدارى خود را از دست مى دهد، و اگر هم پايدار بماند، ثمربخش نخواهد بود و خير و بركت و فزايندگى سرمايه هاى علمى ، در اندوخته هاى ذهنى او به وجود نمى آيد؛ اين نكته براى گروه بسيارى از پيشينيان و پسينيان به تجربه رسيده است .
شاگردى كه از نظر كمالات علمى ، شهرتى كسب كرده و از دانش فزونترى برخوردار است ، نبايد نسبت به ديگران ، رشك و حسد برده و آنانرا تحقير كند. او نبايد بر اقران و همگنان خود مباهات ورزيده ، و به خاطر درك و فهم جالب خويش ، و پيشتازى علمى نسبت به ديگران ، دچار عجب و غرور و خودپسندى گردد؛ چون او نيز رد رده همانان قرار داشته است ؛ ولى خداوند بر وى منت نهاده و او را در ميان همالان و دوستانش ، ممتاز و برجسته ساخته است .
بنابراين بايد او سپاسگزار چنين نعمت و منت الهى بوده ، و در سايه استمرار سپاس خويش ، بركات و فزايندگى مايه هاى علمى را از خداوند متعال درخواست كند.
اگر چنين دانشجوى ممتاز و برجسته و فاضل (به جاى تحقير ديگران و مباهات بر اقران و عجب و غرور و خودپسندى )، سپاس نعمت و منت الهى را پيشه خود سازد و در سايه آن ، شايستگى او در مسير تكامل ، قرار گيرد و فضيلت و شرافت اخلاقى او زبانزد ديگران گردد، به مراتب و مراحل علمى والاترى ارتقاء خواهد يافت .
خداوند متعال ، ولى توفيق و ضامن كاميابى انسان در مسير فضيلت و عهده دار تكامل او در ارتقاء به والاترين مقام انسانيت و معنويت و مدارج عالى علمى است .
باب دوم : آداب فتوى و مفتى و مستفتى 
مقدمه :
در اين باب از مطالبى ياد مى كنيم كه داراى ارزش و اهميت زيادى است ؛ زيرا موضوع فتوى ، باب وسيع و گسترده اى است (كه مطالب فراوانى در زمينه آن وجود دارد). و لذا قبل از ورود در بحث مذكور، مقدمه زير را مى آوريم (تا اهميت مسئله فتوى روشن گردد):
بايد دانست مسئله (افتاء) يعنى صادر كردن حكم و فتوى ، از مسائل بسيار مهم و پرمخاطره و در عين حال داراى پاداش بزرگ و فضيلت فراوان ، و موقعيت شكوهمند و گرانقدرى است ؛ زيرا مفتى و مجتهدى كه حكم و فتوى صادر مى كند، وارث انبياء و پيغمبران است ، و مى خواهد به اداء يك تكليفى كه واجب كفائى است قيام نمايد؛ ولى در معرض خطاء و لغزش ، و مواجه با خطر مى باشد؛ لذا گفته اند:
(( (المفتى موقع نائب من الله تعالى ) ))
كسيكه فتوى و حكم براى مردم صادر مى كند توشيح گرى است كه داراى مقام نيابت الهى مى باشد.
لذا بايد بنگرد كه چه مى گويد، و بايد در گفتار خود عميقا دقت نمايد. درباره فتوى و آداب آن و لزوم درنگ انديشمندانه و احتياط و پرهيز كردن در آن ، آيات و اخبار و آثارى وارد شده است كه بخش هاى جالب و گزيده هائى از آن ها را در زير ياد مى كنيم :
الف - آيات قرآنى راجع به صادر كردن حكم و فتوى : 
خداوند متعال در قرآن كريم . (آيات متعددى ) را درباره فتوى ياد كرده است كه موضوع فتوى يا مسائل مربوط به آن در آن ها به چشم مى خورد:
(( (يستفتونك ، قل الله يفتيكم ) )) (377)
اى پيامبر، مردم از تو استفتاء مى كنند، بگو كه خدا به شما فتوى مى دهد، و احكام را بيان مى كند.
(( (و يستنبؤ نك احق هو، قل اى و ربى انه لحق ) )) (378)
از تو خبرگيرى و سؤ ال مى كنند، يعنى از تو استفتاء مى نمايند كه آيا چنين موضوع ، يعنى عذاب و قيامت ، به حق است ؟ بگو آرى ، سوگند به پروردگارم كه آن موضوع قطعا به حق مى باشد.
(( (يوسف ايها الصديق افتنا فى سبع بقرات سمان ...) )) (379)
يوسف ! اى انسان صديق و راستين ، فتوى ده ، و براى ما درباره هفت گاو فربهى ... حكم صادر كن .
خداوند متعال به منظور تهديد افراد (فاقد شرائط فتوى )، در جهت صدور حكم و فتوى مى فرمايد:
(( (و لاتقولوا لما تصف السنتكم الكذب ، هذا حلال و هذا حرام لتفتروا على الله الكذب ) )) (380)
براى آنچه زبانتان بدان گويا است ، دروغ را به وسيله آن جارى نسازيد كه اين چيز حلال و آن چيز حرام است ، تا مبادا بر خداوند متعال دروغ ببنديد.
و يا مى فرمايد:
(( (و ان تقولوا على الله ما لاتعلمون ) ))
و بر حذر باشيد از اينكه درباره خداوند متعال ، چيزى را كه نمى دانيد بگوئيد.
يا مى فرمايد:
(( (قل اراءيتم ما انزل الله لكم من رزق فجعلتم منه حراما و حلالا قل الله اذن لكم ام على الله تفترون ) )) (381)
از پيامبر، بگو گزارش كنيد آن مقدار از رزق و روزى را كه خداوند متعال براى شما فروآورد، و شما برخى از آن ها را حرام و بعضى را حلال قرار داديد. آيا خداوند به شما چنين رخصت و اجازه اى داده است ، و يا بر او دروغ مى بنديد؟
ملاحظه كنيد كه خداوند متعال با چه كيفيتى ، مستند و ماءخذ حكم و فتوى را به دو نوع تقسيم فرموده : (نوعى از آن به گونه اى است كه انسان در صدور فتوى و اظهار راءى و نظر درباره آن ها - از طرف خداوند - ماءذون و مجاز مى باشد. و نوعى ديگر كه در اظهار نظر درباره آن ها مجاز نيست ). بنابراين اگر اذن الهى درباره راءى و نظرى تحقق نيابد (و تو شخصا) راجع به آن ها اظهار نظر كنى و فتوى دهى ، بر خداوند متعال دروغ و افتراء مى بندى .
بنگر به گفتار الهى كه به عنوان حكايت از رسول و فرستاده اش - كه در پيشگاه وى ، گرامى ترين خلق او است - چگونه سخن مى گويد، آرى مى فرمايد:
(( (و لو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين ) )) (382)
اگر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پاره اى از سخنان را نابجا به ما نسبت مى داد، به دست خويش و نيروى خود از او برمى گرفتيم ، و سپس رگ گردن و قلب او را از هم مى دريديم .
با توجه به اينكه خداوند متعال ، عزيزترين خلق خود را اين گونه ارعاب و تهديد مى فرمايد، انذار و تهديد او نسبت به ديگران چگونه خواهد بود آن گاه كه آنان در حضور خداوند و در برابر او سخنى را به دروغ و به نام او بر زبان مى آورند؟
ب - احاديث مربوط به فتوى : 
سخنان پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ):
(خداوند متعال ، علم و دانش را بدينگونه از مردم دريغ نمى كند كه آن را از دست مردم بگيرد؛ بلكه علم و دانش را - از طريق برگرفتن علماء و دانشمندان از ميانشان - از دست آن ها مى گيرد، (و آنان را بدينطريق از نيروهاى انسانى حامل علم و دانش ، تهيدست و محروم مى سازد) تا آنگاه كه در ميان آن ها دانشمندانى را باقى نگذارد و سرانجام ، ناگزير گردند افراد نادان و فاقد علم را به عنوان رؤ سا و سرپرستان خويش انتخاب نمايند، و آنان نيز بدون بصيرت و آگاهى هاى لازم فتوى دهند، و خود گمراه شوند و ديگران را نيز به گمراهى سوق دهند(383) ).
(اگر كسى فتوائى را اخذ كند كه فتوى دهنده بدون آگاهى لازم ، آنرا صادر كند گناه مستفتى در عهده كسى است كه به او فتوى داده است )(384) .
(آن كسى كه در ميان شما از لحاظ فتوى و صادر كردن حكم ، داراى جراءت و جسارت فزون ترى است ، (بايد گفت ): همو نسبت به آتش جهنم ، داراى جسارت بيشترى مى باشد)(385) .
(پرشكنجه ترين و معذب ترين مردم در روز قيامت ، عبارت از كسانى هستند كه ذيلا از آن ها ياد مى شود:
1- كسى كه پيامبرى را به قتل رسانده باشد.
2- كسى كه پيامبرى ، او را به قتل رساند.
3- كسى كه بدون علم و آگاهى فتوى دهد و مردم را گمراه سازد.
4- كسى كه دست اندر كار مجسمه سازى و پيكره تراشى جانداران گردد(386) .
سخنان ائمه (عليهم السلام )
اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: (دو فرد، مبغوض ترين خلق نزد خداوند متعال هستند:
1- فردى كه خداوند متعال ، او را به خود واگذاشته ، و مآلا از راه راست منحرف گشته و شيفته و مغرور راءى و گفتار بدعت آميز شده ، و دم از نماز و روزه مى زند. چنين فردى ، عامل و انگيزه اى براى فتنه و شيفتگى و فريب مردمى است كه شيفته او شدند، آرى او راه هدايت و رشد پيشينيان را گم كرده است ، او عامل و موجب گمراهى پيروانش - چه در زمان حيات و چه پس از مرگ خود - مى باشد، و بار گران اشتباهات و لغزشهاى ديگران را به دوش مى كشد.
2- كسى كه جهل و نادانى خويش را همچون قماش و كالائى در ميان مردم ناآگاه و فاقد علم ، رواج مى دهد، و اسير و گرفتار تيرگيها و تاريكيهاى فتنه و شيفتگى به دنيا است . و او را انسان نماها، عالم و دانشمند مى نامند؛ در حاليكه چنين فردى هيچ روز كاملى را صرف علم و دانش نكرده است .
آنگاه كه بامدادان از بستر خواب برمى خيزد، خواسته ها و تمايلات او در مورد چيزهائى فزاينده است كه اندك آن از فزونى آن بهتر مى باشد، (يعنى دنبال دنيا و يا معارف و معلومات كم ارزش است ). آنگاه كه از آب گنديده و لجنزار دنيا سيراب گشت ، و مطالب بى فائده اى را اندوخت ، و در ميان مردم بر كرسى قضاء و داورى نشست تا به اصطلاح به حل و فصل مشكلات بپردازد و در صدد جبران لغزشهاى ديگران برآيد، اگر همو با مطالب پيچيده و مهمى مواجه گردد، اراجيفى را با استمداد از راءى و نظر شخصى ، مى پردازد و سپس بر اساس آن ، حكم و فرمان قطعى صادر مى كند.
پس بنابراين ، چنين فردى در امر شبهه بافى و لغزش پردازى و ياوه سرائى ، همچون عنكبوتى است كه تار و پودى (سست بنياد در پيرامون خويش ) مى تند و نمى داند كه آيا طريق صواب و راه حق را مى پيمايد و يا دچار اشتباه مى باشد.
او نبايد چنين تصور كند كه نسبت به آنچه درباره آنها حس پذيرش ندارد از علم و آگاهى برخوردار است . لذا چنين شخصى - جز معتقدات خويش - روش ‍ و شيوه اى را به رسميت نمى شناسد.
اگر او را با چيزى قياس كند و آنها را (با معيارهاى سليقه شخصى ) با هم بسنجد، (و نتيجه باطلى را از رهگذر آن به دست آورد)، در عين حال از اظهار راءى و نظر شخصى خود، هراسى ندارد و آنرا تكذيب نمى كند.
و چنانچه مطلبى از نظر او مبهم و تاريك باشد - به خاطر جهل و ناآگاهى نسبت به آن - در اخفاء و كتمان آن مى كوشد تا به وى نگويند: نمى داند؛ و با وجود اين ، اظهار نظر كرده و حكم و فتوى صادر مى نمايد.
او را بايد كليد تمام تيرگيها و نادانيها دانست (كه ابواب جهل و بى اطلاعى را در برابر ديدگان جامعه مى گشايد)، و سخت مرتكب اشتباه مى گردد و در وارى بى خبريها كوركورانه گام برمى دارد، و از آنچه كه بدان آگاهى ندارد پوزشخواهى نمى كند تا از دست و زبان مردم سالم بماند و بى نقص و عيب تلقى گردد.
او نمى تواند در علم و دانش ، قاطعيتى كسب كند تا بتواند بهره و نصيبى براى خويش فراهم آورد. روايات و منقولات را در هم مى ريزد، و آن ها از هم متلاشى مى سازد؛ آنچنانكه باد و طوفان ، گياهان خشكيده و خس و خاشاك را از هم مى پراكند.
ميراث هاى به ناحق از دست رفته از او گريان ، و خونهاى به ناحق ريخته از او نالان مى باشند. بر طبق حكم و فتواى او ناموس حرام ، حلال تلقى مى شود.
براى پاسخ به پرسش هائى كه به دست او مى رسد احساس خلاء و تهيدستى مى نمايد. و بالاخره فاقد شايستگى رياستى است كه خود مدعى آن مى باشد و به ناحق مدعى علم به حق است )(387) .
زرارة بن اعين از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده است كه از آن حضرت پرسيدم حق خداوند متعال بر بندگانش چيست ؟ فرمود: (آنچه را كه مى دانند بگويند و بر زبان آورند. و راجع به چيزى كه نمى دانند توقف و درنگ نموده و سخنى درباره آن به ميان نياورند)(388) .
از ابى عبيده حذاء است كه گفت از امام باقر (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: (اگر كسى بدون علم و آگاهى كافى و در عين محروميت از هدايت به حق ، به صدور فتوى براى مردم دست يازد، فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب ، او را لعنت كرده و بار سنگين كسانى كه به فتواى او عمل كردند بدو مى پيوندد)(389) (و اين بار گران گناه آنها در روز قيامت بر دوش او سنگينى خواهد كرد).
مفضل مى گويد: ابى عبدالله امام صادق (عليه السلام ) به من فرمود: (ترا از دو خصلت و دو خوى و دو شيوه كردار نهى مى كنم ، دو شيوه اى كه مردم به علت دچار شدن به آندو، گرفتار هلاك و نابودى گشتند: 1- با شيوه اى باطل و نادرست ديندارى كنى 2- ندانسته و نسنجيده به مردم فتوى دهى ). (اگر چنين نكنند، حق خداوند متعال را قطعا اداء كرده اند)(390) .
از ابن شبرمه (391) (فقيه عامى ) است كه مى گويد: هر وقت حديثى را - كه از جعفر بن محمد (عليه السلام ) شنيده بودم به ياد مى آورم ، مى خواهد قلبم از هم بشكافد آن حضرت فرمود: (پدرم از جدم و او از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده است . (ابى شبرمه به دنبال اين جمله چنين مى گويد): سوگند به خداوند متعال كه پدرش بر جدش و جدش بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) دروغ نبسته است كه آن حضرت فرمود: هر كس به قياسات (و معيارهاى شخصى و ملاكهاى خود، شناسائى كرده ) عمل كند، خود را دچار نابودى ساخته و ديگران را به نابودى مى كشاند، و آنكه ندانسته ، با اينكه احكام ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه را شناسائى نكرده است به صدور فتوى دست يازد موجبات هلاك و نابودى خود و ديگران را فراهم مى آورد(392) .
ج - گفتار بزرگان دين درباره حساس بودن مسئله صدور فتوى : 
يكى از تابعين مى گفت : (من محضر صد و بيست نفر از انصار را درك كردم كه همگى آنها از اصحاب و ياران رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بوده اند، اگر يكى از آنان از ديگرى درباره مساءله اى پرسش مى كرد، اين يكى به آنديگرى و آن ديگرى به شخصى ديگر، پاسخ به اين پرسش را ارجاع مى داد تا آنگاه كه اداء پاسخ به همان فرد اول بازمى گشت ).
و همو اضافه مى كند: من در همين مسجد، محضر صد و بيست نفر از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را درك نمودم ، هيچيك از آنها حديثى را بازگو نمى كرد مگر آنكه علاقه مند بود برادر دينى او به جاى او سخن گويد. و هيچكسى نيز راجع به فتوائى مورد پرسش قرار نمى گرفت مگر آنكه مى خواست برادر ايمانى او آن فتوى را بيان كند).
براء مى گويد: (من سيصد نفر از ياران پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) را كه در جنگ بدر شركت كرده بودند ديدم ، همه آنها به گونه اى بسر ميبردند كه مايل بودند يار و رفيقشان بجاى آنها فتوى صادر كند).
ابن عباس مى گفت : (اگر كسى در هر مساءله اى (بدون مطالعه ) اظهار نظر كند، و به مردم فتوى دهد، ديوانه اى بيش نيست ).
يكى از پيشينيان مى گفت : (عالم و دانشمند دينى ، فضائى خالى ، ميان خدا و خلق او را جبران نموده و واسطه ميان آنها است ، لذا بايد او بنگرد با چه كيفيتى در ميان آنها وارد مى شود و اين خلاء را جبران مى كند).
يكى از بزرگان به يكى از اصحاب فتوى مى گفت : (چنان مى بينم كه به مردم فتوى مى دهى . آنگاه كه شخصى نزد تو مى آيد و درباره مساءله اى از تو سؤ ال مى كند اهتمام و كوشش تو نبايد در اين جهت محدود و مصروف گردد كه او را صرفا از آن حالتى كه دچار آنست رهائى بخشى و بارى به هر جهت به او پاسخ گوئى ؛ بلكه بايد سعى و همت تو در آن جهت صرف گردد كه خويشتن را نيز - از آنچه راجع به آن از تو سؤ ال شده است - نجات داده (و پاسخ نادرست را در اختيار او قرار ندهى ).
عطاء بن سائب تابعى گفته است : (من گروهى از بزرگان دين را چنين يافته بودم كه اگر از آنها راجع به موضوعى سؤ ال مى كردند اندامشان به لرزه مى افتاد).
در طى حديثى (مرفوع ) از ثوبان نقل شده كه (پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) فرمود): (در آينده از ميان جمع امت و پيروان من ، گروههائى به وجود خواهند آمد كه فقهاى آن ها به مسائل پيچيده و مشكلى دست مى يازند (يعنى آن ها را ناآگاهانه ميان خود مطرح مى سازند و بدآنها پاسخ مى گويند. بدانيد كه ) آنان بدترين امت من مى باشند).
از (عبدالله ) بن مسعود است كه مى گفت : (ممكن است كسى بگويد: خداوند چنين دستور داده است ؛ ولى خدا به او مى گويد: (دروغ مى گوئى ).
از يحيى بن سعيد(393) نقل شده است كه مى گفت (سعيد بن مسيب هرگز فتوائى صادر نمى كرد مگر آنكه مى گفت : بار خدايا مرا از لغزش ، سالم نگهدار و مرا حفظ كن . و ديگران را نيز (از گزند لغزش و نادرستى راءى و نظرم ) حفظ فرما).
از مالك بن انس درباره چهل و هشت مساءله سؤ ال شد، در پاسخ به آنها گفته بود: جواب و پاسخ سى و دو مساءله را نمى دانم . و در روايت ديگرى آمده است كه از او راجع به پنجاه مساءله سؤ ال شد؛ ولى درباره هيچيك از آنها پاسخ نگفت ، و چنين اظهار كرد: هر كه مى خواهد درباره مساءله اى ، پاسخى ايراد كند شايسته است پيش از ايراد جواب ، خويشتن را بر بهشت و دوزخ عرضه كرده و كيفيت رهائى خود را از دوزخ در نظر گيرد، و سپس به آن مساءله پاسخ گويد).
روزى از همان مالك بن انس درباره مساءله اى سؤ ال كردند؛ ولى او در پاسخ گفت نمى دانم . به وى گفتند: مساءله سبك و ساده و آسانى است (چرا به آن پاسخ نمى دهى ؟) انس خشمگين شد و گفت : در محدوده و حوزه علم و دانش دينى ، هيچ مساءله ساده و آسانى وجود ندارد؛ مگر گفتار خداوند به گوش تو نرسيده است كه فرمود:
(( انا سنلقى عليك قولا ثقيلا) )) (394)
ما گفتار گران و سنگينى را بر تو القاء خواهيم كرد.
بنابراين ، علم و دانش دينى اصولا سنگين ، و تمام قسمت آن مشكل و دشوار مى باشد.
وقتى از قاسم بن محمد بن ابى بكر - كه يكى از فقهاء مدينه ، و دانش و فقاهت او مورد اتفاق همه مسلمين بوده است - درباره مطلبى سؤ ال كردند، وى گفت : جواب صحيح اين مساءله را نمى دانم . سائل گفت : من بدين منظور به سوى تو شتافتم كه چون غير از تو شخص ديگرى را به شايستگى نمى شناختم قاسم گفت : به طول لحيه و بلندى محاسن من و كثرت مردم در پيرامون من ننگر. سوگند به خداوند متعال ، من پاسخ درست پرسش تو را نمى دانم . در اين اثناء يكى از بزرگان و افراد سالمند - كه در كنار او نشسته بود - به او گفت : برادرزاده ! جواب مساءله را براى او بيان كن و او را از خويشتن مران ، سوگند به خداوند در هر مجلسى كه ترا در جمع ديگران مشاهده كردم ، كسى را كه فاضلتر و دانشورتر و باادراك تر از تو باشد تاكنون نديده ام . قاسم گفت : به خدا قسم اگر زبانم را از بيخ و بن بركنند براى من محبوب تر از آن است كه درباره چيزى سخن بگويم كه بدان علم و آگاهى ندارم .
درباره حسن بن محمد بن شرف شاه استرابادى ، چنين آورده اند كه روزى زنى بر او وارد شد و راجع به مسائل مشكل و پيچيده مربوط به حيض و عادت زنانه ، سؤ الاتى مطرح ساخت ؛ ولى او نتوانست پاسخ آنها را بيان كند. آن زن به حسن گفت : پته هاى عمامه و شمله دستار تو، به ميان و كمرت رسيده است ليكن از ايراد پاسخ به سؤ ال يك زن ، عاجز هستى ؟! حسن به او گفت : اى خاله ، اگر من پاسخ هرگونه مسائلى را - كه از من مى پرسند - مى دانستم شمله دستارم من به شاخ گاو مى رسيد (و قعر زمين را نيز درمى نورديده و به ژرفناى آن راه مى يافت ).
اقوال و سخن بزرگان دين درباره اهميت و حساسيت مساءله فتوى و سهمگين بودن اظهار راءى و نظر درباره احكام دينى ، بى اندازه زياد و فراوان است ، و ما به همين مقدار در اين موضوع اكتفاء كرده ، و درباره انواعى كه باب مربوط به (فتوى ) بدآنها تقسيم مى گردد، بحث خود را آغاز كرده و ادامه مى دهيم .
نوع اول : شرائط و امورى كه بايد هر مفتى واجد آنها باشد 
بايد دانست كه لازم است مفتى ، مسلمان و مكلف و فقيه و عادل باشد. شرائط فقاهت آنگاه در مفتى فراهم مى آيد كه او براى شناخت احكام - از طريق استنباط آنها از ادله تفصيلى آن ها يعنى كتاب و سنت و اجماع و ادله عقل و ادله ديگرى كه در جاى خود مورد بحث و تحقيق قرار گرفته اند - به پا خيزد و درست و استوار قيام نمايد.
شناخت احكام شرعى - با چنين شرائط - در صورتى بهم مى رسد و كامل مى گردد كه مسائل و مطالب زيربنائى آن از قبيل : اثبات صانع و صفات او شناخته شود، شناختى كه حصول ايمان انسان بر آن متوقف است . (بايد پيش از دست اندر كار شدن استنباط احكام شرعى )، مسائل مربوط به نبوت ، امامت ، معاد - كه از مسائل كلامى است - شناسائى شود؛ چنانكه مفتى بايد قبلا علوم زيربنائى شناخت ادله ، از قبيل : صرف ، نحو، لغت - در محدوده علم عربيت - و شرائط حد و برهان در علم منطق ، و نيز اصول فقه و حقايق مربوط به احكام شرعى از رهگذر آيات قرآنى ، و احاديث مربوط به احكام شرعى ، و علوم حديث - چه از لحاظ متن و چه از لحاظ سند - را تحصيل كند، ولو آنكه اين تحصيل از راه وجود اصل صحيحى انجام گيرد، اصلى كه مفتى بتواند به هنگام نياز، بدان مراجعه نمايد.
مفتى بايد موارد اختلاف و اتفاق علماء و فقهاء را در مسائل شرعى بشناسد، يعنى بايد بداند مساءله اى كه درباره آن فتوى مى دهد راءى و نظر او در آن مساءله ، مخالف اجماع علماء نيست ؛ بلكه بايد بداند كه راءى او با راءى و نظر عده اى از فقهاء پيشين موافقت دارد، و يا راءى او به ظن قوى درباره مساءله ايست كه فقهاء پيشين درباره آن سخنى به ميان نياورده اند؛ و آن مساءله از مستحدثات بوده كه در عصر او و يا عصرى نزديك به زمان او پديد آمده است .
و نيز بايد مفتى داراى ملكه نفسانى و قوه و نيروئى قدسى و ملكوتى باشد كه بتواند فروع و جزئيات احكام را از اصول و كليات آن بدست آورده و هر قضيه اى را به ادله مناسب آن ارجاع دهد.
مطالب فوق ، مجموعه شرائط و امورى است كه درباره (مفتى مطلق ) و مستقل در فتوى ، معتبر و لازم مى باشد (تا بتواند در مورد تمام احكام فرعى و ابواب مختلف فقهى اظهار نظر نموده و مستقلا فتوى صادر كند). ما اين شرائط را بطور فشرده مطرح ساختيم ، شرائطى كه در علم (اصول فقه ) به گونه اى مفصلتر، شرح و گزارش شده است .
اگر شرائط و اوصاف مذكور در فردى فراهم آيد بر او واجب است كه در مورد هر مساءله فقهى و احكام فرعى مورد نياز خود، و يا هر مسئله اى كه از او سؤ ال مى شود تمام وسع و طاقت و كوشش خود را بكار گيرد تا به توضيح و بررسى آن مساءله از طريق ادله تفصيلى آن بپردازد. بر او جائز نيست - چه در صدور فتوى براى ديگران و يا براى خويشتن - از مفتى و مجتهد ديگر تقليد كند، البته اين حكم در صورتى است كه داراى فرصت كافى براى انجام عمل مربوط به مساءله باشد تا بتواند در ظرف آن فرصت ، حكم آن مساءله را استنباط نمايد، به گونه اى كه اشتغال به استنباط حكم مساءله با انجام تكليف شرعى او اصطكاكى پيدا نكند. اما در صورت ضيق مجال و فرصت ، تقليد از مجتهد حى و زنده در آن مساءله جايز مى باشد؛ ولى درباره تقليد از مجتهد ميت ، دو نظريه وجود دارد: (عده اى جايز دانسته و عده اى ديگر تقليد از مجتهد ميت را مطلقا جائز نمى دانند)؛ بلكه آنرا بطور كلى منع كرده اند.
نوع دوم : احكام و آداب مفتى 
(اين احكام و آداب ضمن پنج مساءله گزارش مى شود):
1- تحصيل زمينه هاى افتاء و اجتهاد، واجب كفائى است  
فتوى دادن يكى از واجبات كفائى است ، و همچنين تحصيل و فراگرفتن مقدمات و زمينه هاى وصول به مقام افتاء و اجتهاد از واجبات كفائى به شمار مى آيد.
اگر شخصى - كه مفتى و مجتهد است - درباره حكم مساءله اى ، مورد پرسش قرار گيرد و فرد ديگرى جز او براى ايراد پاسخ به آن مسئله وجود نداشته باشد، بر او لازم است كه شخصا پاسخ آنرا بگويد. و اگر غير از او فرد ديگرى - كه بتواند پاسخ مساءله را بيان كند - وجود داشته و در دسترس باشد، پاسخ دادن به آن مسئله به عنوان واجب كفائى بر هر دو لازم است . و در صورتيكه جز يك فرد - براى پاسخ به مسئله - در دسترس نباشد و رفتن به حضور فرد ديگر، مستلزم مشقت و دشوارى نباشد، در اينكه آيا لازم و واجب است كه مجتهد حاضر شخصا جواب مسئله را ايراد كند، دو وجه ذكر كرده اند: (عده اى مى گويند: ايراد پاسخ بر مجتهد حاضر، واجب است . و عده اى را عقيده بر آن است كه پاسخ به سؤ ال ، بر هر دو مجتهد واجب مى باشد).
اگر در محيط زندگى مردم ، شخصى كه بتواند فتوى دهد موجود و در دسترس نباشد بر هر فرد مكلفى - كه در آن محيط زندگى مى كند - واجب است حتى الامكان به عنوان واجب كفائى ، شرايط و زمينه هاى وصول به مقام اجتهاد و صدور فتوى را تحصيل كند. و اگر همه افراد اين محيط در اقدام به تحصيل مقدمات اجتهاد، اخلال و كوتاهى كنند تمام آنها از نظر ارتكاب فسق و گناه سهيم بوده و با هم برابرند. حتى اگر عده اى از مردم ، سرگرم تحصيل مقدمات وصول به مرتبه اجتهاد گردند اين تكليف از عهده ديگران ساقط نمى شود؛ بلكه آنگاه اين تكليف از عهده آنها خارج مى شود كه فردى در آن محيط به مقام افتاء و اجتهاد نائل شود (و بتواند پاسخگوى همه مسائل مردم باشد)؛ چون اين احتمال وجود دارد كه افراد - به علت فوت و يا موانع ديگر - نتوانند به درجه اجتهاد برسند.
براى اينكه مردم مطمئن گردند كه تكليف تحصيل مقدمات اجتهاد از عهده آنها ساقط شده است ، صرف گمان به وصول فردى به درجه اجتهاد، كافى نيست ، اگرچه ما قائل شويم كه در قيام به واجب كفائى مى توان به ظن و گمان اكتفاء نمود.
2- اعتدال مزاجى و روانى مفتى در حين فتوى دادن 
نبايد مفتى به هنگامى كه گرفتار تغيير و دگرگونى حالات اخلاقى است و نيز در حال دل مشغولى و وجود موانع دقت و تاءمل كامل ، فتوى صادر كند. اين حالات عبارتند از: خشم ، گرسنگى ، تشنگى ، اندوه ، شادى مفرط، چرت و خواب آلودگى ، ملال خاطر، بيمارى اضطراب انگيز، گرماى فوق العاده و بيتاب كننده ، سرماى رنج آور، محصور بودن از لحاظ پيشاب و پساب و امثال آنها (كه موجب تفرق حواس و تشتت خاطر و عدم تمركز فكر انسان مى گردند).
البته ضرورت اعتدال حالت روحى و مزاجى مفتى در حين فتوى ، در صورتى است كه ضرورت صدور فتوى از لحاظ وقت و فرصت (واجب مضيق ) يعنى واجب كوتاه مدت نباشد.
اگر مفتى و مجتهد با وجود دگرگونى حالت روحى و مزاجى با اطمينان به اينكه وجود اين حالت ، مانع از وصول به حق و صواب نمى گردد و تمركز فكر او را از ميان نمى برد، فتوى دهد - با اينكه فتوى دادن همزمان با دگرگونى حالات مزاجى و روانى كراهت دارد - صدور فتوى جائز خواهد بود. علت كراهت فتوى دادن در چنين حالات ، اين است كه ممكن است مفتى احيانا به علت نامساعد و نامعتدل بودن روح و مزاجش دچار لغزش و اشتباه گردد.
3- وظيفه مفتى و مستفتى به هنگام تغيير راءى مفتى 
اگر مجتهد پس از آنكه فتوائى را صادر كرد، راءى و نظر او را تغيير كند، و مقلد به وسيله يكى از استفتاءكنندگان و يا افراد ديگر از اين تغيير نظر آگاه گردند بايد طبق راءى دوم و نظريه جديد مفتى عمل كند. اگر مقلد و مستفتى بر طبق نظريه اول عمل نكرده باشد نمى تواند (پس از اطلاع از نظريه جديد او)، عمل خود را مطابق نظر و راءى اول برگزار نمايد. و اگر قبل از اطلاع از تغيير راءى مفتى ، قبلا طبق نظريه اول عمل كرده باشد، اين عمل او نقض نمى شود و اشكالى ندارد.
اگر مقلد و مستفتى از رجوع و تغيير راءى مجتهد و مفتى همينگونه ناآگاه بماند به منزله آنست كه گويا مفتى از راءى و نظريه سابق خود را در رابطه با او برنگشته است .
بايد مجتهد - قبل از عمل مقلد و مستفتى و پس از آن - تغيير راءى خود را اعلام نمايد تا مقلد او عمل بعدى خود را مطابق نظريه جديد وى برگزار كند و از نظريه و فتواى اول - از لحاظ عمل - بازگشت نمايد.
4- آيا در مورد حوادث مشابه و متعاقب ، لازم است در فتوى تجديد نظر شود؟ 
اگر مفتى و مجتهد در مورد واقعه اى فتوى دهد و سپس واقعه اى همانند آن اتفاق افتد، (براى صدور فتوى درباره واقعه جديد) - در صورتى كه متوجه و متذكر فتواى نخستين و ادله آن باشد - بايد در مورد واقعه جديد و مشابه واقعه اول ، همان فتوى را بدون نياز به تاءمل و نظر صادر كند. ولى اگر فتواى نخستين به خاطرش آيد؛ لكن دليل آن را به ياد نياورد و يا علتى براى رجوع از فتواى نخستين پديد نيايد، در اينكه آيا مى تواند طبق فتواى اول ، راءى دهد و يا لازم است تجديد نظر نموده و به اجتهاد بپردازد، دو نظريه وجود دارد.
مسئله تجديد تفحص و جستجو براى پيدا كردن آب بجاى تيمم ، و يا كوشش مجدد براى يافتن سمت قبله ، و نيز حكمى كه قاضى بر اساس اجتهاد صادر مى كند و سپس واقعه و مسئله اى همانند آن اتفاق مى افتد، با مسئله مورد بحث ما از نظر حكم فرقى ندارد، (يعنى دو قول و نظريه در اين زمينه ها وجود دارد كه بر طبق يكى از آنها مى تواند به همان نظريه اول عمل كند، و بر طبق نظريه ديگر بايد با اجتهاد مجدد، يعنى تجديد نظر در فتواى خويش عمل نمايد).
5 - بايد مفتى به طرز تعبير مراجعان آشنا باشد 
نبايد مفتى در مورد مسائلى كه مربوط به الفاظ و تعبيرهاى سوگندها و اقرارها و وصيت ها و امثال آنها است فتوى صادر كند مگر آنگاه كه خود از مردم همان شهر و ممكت بوده و به طرز سوگند و وصيت و اقرار و منظور آنان در استعمال تعابير آشنا باشد تا بتواند هدف آنها را طى تعبير آنان همانگونه كه آنها اراده كرده اند درك كند؛ لذا بايد به اين نكته اساسى توجه شود؛ زيرا اين موضوع بسيار مهم و باارزش مى باشد.
نوع سوم : در آداب فتوى و صادر كردن حكم 
(مطالب مربوط به اين نوع ، طى بيست و شش مسئله ، بيان مى شود):
1- اختيار مفتى در ايراد پاسخ كتبى و شفاهى به استفتاآت  
مفتى و مجتهد بايد پاسخ مسئله را طورى بيان كند كه هرگونه اشكال و ابهام را از ميان بردارد، و سپس مى تواند به پاسخ شفاهى اكتفاء كند.
اگر زبان مفتى براى مستفتى قابل فهم نبود، (يعنى اگر مفتى و مستفتى داراى دو زبان متفاوتى باشند)، ترجمه دو فرد عادل در اين مورد كافى است . بعضى از علماء معتقدند ترجمه يك شخص عادل كفايت مى كند؛ زيرا فتوى دادن به منزله خبر است (و در مورد خبر، گفتار يك فرد عادل داراى حجيت مى باشد).
مفتى مى تواند (بجاى پاسخ شفاهى ) جواب مسئله را بنويسد، اگرچه جواب كتبى مى تواند متضمن خطرى از لحاظ دستبرد و تحريف باشد. و لذا برخى از پيشينيان ، از پاسخ كتبى به استفتاآتى كه در نامه ها نوشته مى شد سخت گريزان بوده اند؛ چون در اينگونه استفتاآت از لحاظ پاسخ ، احتمالات مختلف از لحاظ پاسخ راه داشت ، به اينصورت كه در سخن سائل و مستفتى هر قسمتى از آن داراى مزايا و خصوصيات ويژه اى از نظر پاسخ بوده است ، چه بسيار اتفاق افتاده كه ما با استفتاآتى كتبى مواجه شديم كه مقصود و تعبير گوينده و نويسنده آنها با آنچه كه در استفتاء وجود داشت ، متفاوت بود، تازه پس از چندى به گفتار او توجه كرده و چيز ديگرى را درك مى كرديم ؛ در حاليكه قبلا در پاسخ آنها را نوشته بوديم ، لذا آن نامه را پاره كرده و آنرا از بين مى برديم .
2- بيان مفتى بايد صحيح و قابل فهم توده مردم باشد 
بايد طرز بيان و تعبير مفتى ، واضح و روشن و در عين حال درست و صحيح باشد كه هم توده مردم آنرا بتوانند درك كنند و هم خواص و اهل سخن و علماء، عبارات او را ركيك و سبك تلقى ننمايند. بنابراين بايد مفتى از اضطراب و ركاكت تعبير و تركيبات غريب و ناماءنوس و يا عبارت پردازيهاى ضعيف و سست و لغات مشكل و پيچيده و امثال آنها در پاسخ به استفتاآت احتراز جويد.
3- پاسخ اجمالى و يا تفصيلى به سؤ الات استفتاءكنندگان 
اگر مسئله مورد سؤ ال داراى شعب مختلف بود و به تفصيل و شرح و بيان نياز داشت ، مفتى نمى تواند به پاسخ مطلق و كلى و اجمالى آن اكتفاء كند؛ زيرا چنين پاسخى خطاء است ، يعنى نمى تواند خالى از لغزش و اشتباه باشد. مفتى مى تواند از مستفتى - در صورتيكه در حضور او باشد - بخواهد كه پرسش او را به تفصيل بيان كند، و يا اگر سؤ ال به صورت كتبى بود از او بخواهد كه با شرح و تفصيل بيشترى سؤ ال خود را دوباره در نامه ديگرى بنويسد. و مفتى پس از آگاهى از موارد مفصل آن ، به ايراد پاسخ بپردازد. اگر سؤ ال و جواب بدين كيفيت انجام گيرد بهتر است ، و ضمنا مصون از اشتباه نيز خواهد بود.
البته مفتى مى تواند جواب يكى از فروع و شاخه هاى سؤ ال را بگويد و يا بنويسد. و اين كار در صورتى صحيح است كه مفتى بداند همان فرع براى سؤ ال كننده روى داده و پاسخ همين شاخه از پرسش را مطالبه مى كند، و سپس بايد يادآور گردد كه اگر منظور از سؤ ال شما چنين باشد؛ پاسخ آن همين است . و يا بگويد در صورتيكه هدف سؤ ال شما چنين باشد، پاسخ آن همانگونه است كه ذكر شد؛ و امثال آن .
و نيز مفتى مى تواند به تمام شاخه ها و بخشهاى مختلف سؤ ال ، پاسخ گويد و تمام بخشهاى متعدد مسئله را ياد كند و سپس پاسخ آنها را بيان نمايد. لكن اين نوع پاسخگوئى از ديدگاه برخى از دانشمندان ، ناخوش آيند بوده و مى گفتند اين طرز پاسخگوئى همانند فراگرفتن فجور و انحراف است ، از آنجهت كه مردم از حكم سودمند و يا زيانبار مسئله آگاه مى شوند (و گويا مفتى با اينگونه پاسخگوئى ، شاخه هاى مفيد و مضر را به مردم تعليم مى دهد).

next page

fehrest page

back page