بامداد اسلام

عبد الحسين زرين‏كوب

- ۱۴ -


14- آغاز حكومت عربى

كشته شدن على ع بر دست‏خوارج معاويه را كه خود از سوء قصد خوارج‏جسته بود تقريبا بى‏معارض گذاشت.از آن كه خلافت‏حسن بن على-امام حسن ع-كه‏ياران پدرش در كوفه با او بيعت كردند،سرنگرفت.معاويه كه بعد از ماجراى‏حكميت‏خود را خليفه مى‏دانست‏حسن ع را به آسانى كنار زد.زيرا جانشين على درواقع فقط وارث خزانه‏يى بود خالى و لشكرى كه به نظم و انضباط درست عادت‏نداشت.نوميدى از وضع بيت المال و بى اعتمادى نسبت به لشكر عراق حسن ع راواداشت تا پيشنهاد معاويه را بپذيرد و با ترك دعوى خلافت،استوارى آرامشى راكه پديد آمده بود بيفزايد.در چنين احوالى كناره‏گيرى امام حسن ع ميدان را بكلى‏براى معاويه باز گذاشت.

بدين گونه معاويه خليفه شد:پسر مردى كه در تمام مدت دعوت پيغمبر-جزدو سه سال آخر-با او جنگيده بود اكنون خليفه پيغمبر شناخته مى‏شد.پشتيبان او نيز اهل‏شام بودند يعنى اعرابى كه در هنگام فتح شام به آنجا آمده بودند.از اين رو معاويه‏براى آنكه از بين اين حاميان خويش دور نباشد دمشق را مركز خلافت كرد.اين‏شهر البته هم حيثيت مذهبى مدينه را فاقد بود و هم از بلاد شرقى قلمرو خلافت‏دور افتاده بود.اما جاى ايمنى بود براى معاويه و از اين رو خليفه اموى با وجودنارضايى اهل مدينه آنجا را مركز خلافت‏خويش كرد.

اين معاويه از دهاة عرب بود و به حلم و حيله و تدبير شهرت داشت.در مكه‏به دنيا آمد و جزو تربيت اشرافى خويش با كتابت و حساب هم آشنا شد.منفعت جويى‏و فرصت طلبى را از پدرش ابو سفيان به ميراث برد و كينه جويى نسبت به اسلام ومسلمين را از مادرش هند.با اين همه مثل آنها در سال فتح مكه اسلام آورد و پيغمبر كه مى‏خواست از ابو سفيان دلجويى كند او را در جرگه كاتبان خويش درآورد.ابوبكر هم بعدها او را همراه برادرش-يزيد بن ابى سفيان-به شام فرستاد.در فتح‏صيدا و بيروت و جليل مقدمه لشكر يزيد با وى بود.عمر بن خطاب ولايت اردن‏به وى داد.چندى بعد كه برادرش يزيد در طاعون شام مرد امارت شام را نيز خليفه‏به وى واگذاشت(18 هجرى).در شام معاويه استعداد جنگجويى و قدرت اداره‏يى‏از خود نشان داد. فتوحاتى را كه در آن حدود در امارت يزيد بن ابى سفيان شده بوددنبال كرد و توسعه بخشيد. عثمان هم كه خويشاوند او بود قدرت و قلمرو او راافزود.معاويه در شام از آسايش و فراغتى كه به دست آورده بود استفاده كرد ونظم و نسقى در كارهاى قلمرو خويش پديد آورد.بيست‏سال حكومت متمادى در اين‏سرزمين به او مجال داد كه طوايف و اقوام مجاور را به تهديد و تطميع با خويشتن‏يار كند.خونخواهى عثمان را بهانه‏يى كرد براى تحكيم موقعيت‏خويش.اشتغال على ع‏هم به جنگهاى داخلى و تهاون و تمرد سپاه او فرصتى به وى داد تا ياران خويش رابيفزايد و زمينه خلافت را براى خويش تهيه كند.قضيه حكميت كه در طى آن با خدعه‏و حيله خلافت به نام او شد نه فقط ياران على ع را ناراضى كرد بلكه صداى بيطرفهايى‏مثل عبد اللّه بن عمر و سعد بن ابى وقاص را هم درآورد.هر چند اين راى را نه شيعه‏قبول كردند و نه خوارج ليكن همان به معاويه فرصت داد كه دنباله خيالات خويش رابگيرد.كشته شدن على ع آخرين مانعى را هم كه بين او و مسند خلافت وجود داشت‏از ميان برد و او در اورشليم خود را خليفه خواند. اول وضع خود را در شام محكمتركرد و بعد از آنكه حسن بن على ع را هم كنار زد وحدت قلمرو خلافت را تامين كرد.دهاة عرب-چون عمرو بن عاص،مغيرة بن شعبه و زياد بن ابيه-را بهر نحو كه ممكن‏بود صيد كرد و به خود متمايل ساخت.براى جلب زياد ناچار شد او را برادر خويش‏و پسر ابو سفيان بخواند حتى شهادت درست كرد كه مادر زياد-نامش سميه‏با ابو سفيان پدر معاويه در جاهليت همبستر شده است و زياد بدين گونه پسر ابو سفيان‏است و برادر معاويه.اين دعوى معاويه با حكم اسلام مغاير بود،چون به موجب شرع‏فرزند تعلق داشت به صاحب فراش. ليكن معاويه براى جلب زياد به حكم شرع اهميت‏نداد و در واقع هم زياد را رسوا كرد هم ابو سفيان را.و اين همه براى آن بود كه ازكفايت و كاردانى زياد در كارهاى خويش مى‏خواست بهره بگيرد.كار عراق را معاويه به مغيره و زياد داد و مصر را به عمرو عاص و پسرش.حجاز هم به مروان بن حكم داده‏شد كه رانده رسول اللّه بود و بعدها خليفه هم شد.چون از كار ولايات فراغتى يافت‏تمام وقت‏خويش را صرف توسعه و تحكيم خلافت كرد.همچنين جهازات بحرى فراهم‏آورد و جنگهاى خارجى را از سر گرفت.قبرس وردس را به دست آورد و دو بار هم‏پسرش يزيد را به تسخير قسطنطنيه فرستاد-بدون آنكه از محاصره آن شهر نتيجه‏يى به‏دست آورد. مهمترين اقدام معاويه كه از اسباب عمده پيروزيهاى او به شمار آمد ابتكارى‏بود كه در ايجاد لشكر شام به خرج داد:لشكرى كه از رؤساى خويش كوركورانه اطاعت‏مى‏كرد و در پيشبرد مقاصد بنى‏اميه از هيچ امرى ملاحظه نداشت.بدين گونه معاويه‏براى اخلاف خود لشكرى پديد آورد ورزيده و فداكار كه در آداب و ترتيبات آن ظاهرااز تجارب روميهاى شام هم استفاده كرد. اين لشكر را وى به وسيله غزوه‏هاى هر ساله‏و مهاجماتى كه دايم به بلاد مجاور-ثغور بيزانس-مى‏كرد هميشه تازه نفس نگاه‏مى‏داشت.با اين مهاجمات مستمر-اما بى‏نقشه-لا محاله به دشمن فرصت آن نمى‏دادكه به قلمرو مسلمين تجاوز كند.فقط يكبار عده‏يى از طوايف سرحدى شمال سوريه‏كه جراجمه خوانده شده‏اند-به تحريك روميها به شام هجوم آوردند(سال 46 هجرى)و از لبنان تا حدود فلسطين به دست اين جراجمه افتاد.عده‏يى هم از موالى و اسراى اين‏نواحى كه ناراضى بودند به آنها پيوستند و غائله عظيم شد.معاويه با امپراطور بيزانس‏قرارى بست كه وى از حمايت ماجراجويان دست بدارد و در عوض اسراى رومى‏را بگيرد با خراجى ساليانه.پس از آن خليفه اموى جراجمه را سر جاى خود نشاند واگر چه كار براى وى تا اندازه‏يى گران تمام شد ليكن غائله جراجمه پايان يافت واين طوايف تا دوره عبد الملك مزاحم ملك امويان نشدند.معاويه چون به لشكر شام‏حاجت دايم داشت و آن را در حوادث پناهگاه خويش مى‏شمرد در تنظيم كار لشكرجهد و دقتى تمام ورزيد-جيره آنها را دو برابر كرد و در پرداخت مواجب آنهااهتمام بسيار به كار برد.اين لشكر به مجرد صلاى معاويه راه جنگ را پيش مى‏گرفت‏و بى چون و چرا هر جا كه خليفه اموى مى‏خواست با او همراه مى‏شد.از اين گذشته درتنظيم كار بيت المال هم از سرجون بن منصور-يك تن از نصاراى شام-استفاده‏كرد.نظم و نسقى كه در كار بيت المال پديد آمد بخششهاى بيحسابى را كه وى براى‏جلب دهاة و روساى عرب لازم داشت ميسر نمود.به امر زراعت هم توجه خاصى نشان داد. مخصوصا در اراضى حجاز چاه‏هايى كند و سدهايى هم بست.در شام‏زنى-نامش ميسون-از بنى كلب گرفت و به وسيله آنها با طوايف يمانى شام‏خويشاوندى يافت و توانست در كار لشكر بر آنها تكيه كند.بريد نسبة مرتبى هم به‏وجود آورد و كار غزو و فتوح را نيز فراموش نكرد.مخصوصا با روميها دايم مشغول‏ستيز و آويز بود-اما پيشرفتى در آنجا نداشت.نسبت به نصاراى شام روش ملايم درپيش گرفت.در امر خراج و اداره كارها هم بيشتر از آنها يارى جست و در واقع‏از رسوم ديوانى بيزانس تقليد كرد.بدين گونه رفته رفته از تئوكراسى ساده و بدوى‏خلفاى راشدين خلافتى موروثى پديد آورد كه از يك سلطنت معتدل چيزى كم نداشت‏و خود او با حلم و تدبيرى كه در خور يك سيد قبيله بود شيوخ عرب و وفدهاى‏قبايل را جلب و اداره مى‏كرد و چيزى از نوع يك سلطنت بدوى را-با قلمروى‏وسيع-به وجود آورد.براى جانشينى خود نيز پسرش يزيد را برگزيد ودر اواخر عمر خود آن را اعلام كرد.اين امر براى خود او البته يك توفيق سياسى‏به شمار مى‏آمد و در واقع از لحاظ حكومت اين فايده را داشت كه در كارها ثباتى‏پديد آورد.اما خلافت موروثى نه با تئوريهاى شيخين و بقاياى صحابه درست در مى‏آمد و نه اخلاف انصار و مهاجرين آن را مى‏پسنديدند.از آن گذشته هم خوارج آن رارد مى‏كردند و هم شيعه عراق از آن خشمگين بودند.مع هذا با تدبير و حيله معاويه اين‏انديشه كه در گذشته بين مسلمين به هيچ وجه سابقه نداشت پيشرفت‏يافت.در سال شصت‏هجرى كه معاويه وفات يافت هشتاد ساله بود و از خلافت او بيست‏سال مى‏گذشت.در تمام اين مدت به قول ذهبى نه هيچ معارض عمده يافت نه در هيچ جنگى شكست‏خورد.در دمشق عمرش به آخر رسيد و در قبرستان باب الصغير كه گورش هنوزآنجاست مدفون شد.پيش از وفات چون پسرش يزيد در آناطولى بود امور خلافت‏را به ضحاك بن قيس و مسلم بن عقبه واگذار كرد تا يزيد باز آمد و به خلافت نشست.

معاويه اهل دين و زهد نبود مرد حكومت و سياست بود:با حلم و با ذكاوت.سياست او هم بيشتر مبتنى بود بر زرنگى و خوددارى.پيشرفتهاى او بيشتر به سبب‏حلم او بود كه وصف آن در كتابهاى ادب آمده است.نزديكان و ياران خود را نيزاز كسانى بر مى‏گزيد كه به حلم شناخته بودند و دهاة عرب در واقع همين گونه كسان‏بودند.حلم او كه با زيركى و فرصت طلبى همراه بود مخالفان را غالبا خلع سلاح مى‏كرد.خودش مى‏گفت كه اگر ميان من با مردم سر مويى باشد،آن موى نمى‏گسلد ازآن كه چون مردم رها كنند من آن را مى‏كشم و چون مردم آن را بكشند من رها كنمش.بدين گونه حلم حربه قاطعى بود در دست او،براى به زانو درآوردن مخالفانش.وسيله ديگرى هم براى خلع سلاح مخالفان داشت و آن عبارت بود از رشوه و هديّه. در واقع تا كار به زر بر مى‏آمد از در زور در نمى‏آمد و گويى همواره مخالفان را بازنجير طلا به بند مى‏كشيد.در يك مورد كسانش او را ملامت كردند كه در حق‏بعضى زياده احسان كرده است و مال زياد خرج كرده جواب داد كه به هر حال جنگ‏گرانتر تمام مى‏شود و خرج آن بيشتر است. از حلم و رشوه كه مى‏گذشت معاويه اززبان خويش كار مى‏گرفت.غالبا مى‏گفت كه من با زبان خويش بيش از آن پيروزى‏به دست آورده‏ام كه زياد با تيغ خويش به دست آورده است.با دستى گشاده و زبانى‏سخنگوى كه داشت در هر كار موقع شناس نيز بود.براى آن كه حريف را از ميدان‏به در كند در دستى كيسه زر داشت و در دستى تيغ يا زهر كشنده.يك ماكياولى واقعى‏بود:در كار سياست از جنايتهايى كه بيفايده يا اجتناب‏پذير مى‏نمود خوددارى داشت‏اما در مواقع سخت نيز از اتخاذ تصميمهاى قاطع و خشن خوددارى نمى‏كرد.قتل‏حجر بن عدى كه حتى خود او را پشيمان كرد سبب نفرت قلوب شد از او.با اين همه‏در جلب قلوب هم چنان مهارتى داشت كه به قول مسعودى احيانا كسانى كه مورد انعام‏او واقع مى‏شدند در راه او حاضر به جانبازى نيز مى‏شدند (1) .حتى بعدها نيز-مخصوصادر بين شاميها-جمعى غلاة معاويه پيدا شدند كه در محبت او افراط مى‏كردند.حنابله‏او را بدان سبب كه صحابى و كاتب رسول بود به نظر تكريم مى‏نگريستند و بدان جهت‏كه برادر ام حبيبه-از امهات مؤمنين-به شمار مى‏آمد خال المؤمنين مى‏خواندند.اماهم خوارج از او نفرت داشتند هم شيعه غاصب و منافقش مى‏شمردند.حتى عباسيان‏نيز او را لعن مى‏كردند و غالب مسلمانان اين اقدام او را كه براى پسرش يزيد ازمردم بيعت گرفت ناروا مى‏شمردند.عبد اللّه عمر در مدينه به او گفت كه اين كار اگربه ارث درست مى‏شد مى‏بايست كه من اكنون به جاى پدرم خليفه باشم.حتى مروان بن حكم‏اين كار وى را نمى‏پسنديد و آن را مصلحت ملك قوم نمى‏ديد.حسن بصرى اين كار اورا تجاوزى به حق مسلمانان خواند-و خلافت‏يزيد در حقيقت تجاوزى بود به اسلام.

پى‏نوشتها:


 

1.ابو الحسن على بن الحسين مسعودى،مروج الذهب 2/75.