مسلمانان در نهضت آزادى هندوستان

سيد على خامنه‏ئى

- ۱ -


توضيح

بسم الله الرحمن الرحيم

اين كتاب نخستين بار در سال 1347 شمسى به بست سرمايه‏ى موسسه‏ى انتشاراتى آسيا و در چاپخانه‏ى مشعل آزادى به چاپ رسيد و پس از آن در سالهاى بعد باز تجديد چاپ شد و اينك با تصحيح و برخى اضافات به سرمايه... در چاپخانه‏ى... به چاپ ميرسد.

اى بسا هندو و ترك همزبان   وى بسا دو ترك چون بيگانگان
پس زبان همدلى خود ديگر است   همدلى از همزبانى بهتر است
 

در سال 1345 به هنگاميكه از سر ناچارى و به انگيزه دور ماندن از چشم مامؤران امنيتى رژيم پهلوى، پنهان در تهران به سر مى‏بردم. ترجمه اين كتاب را آغاز كردم و سپس در دوران چند ماهه اين اختفاء در مشهد، در ابرده (از روستاهاى مشهد) و باز دوباره در تهران آن را به انجام رساندم.

انگيزه‏ى من در آن روزگار اختناق سياه، افزايش آگاهى سياسى نسل مبارز آن روز و گزاره‏ى زندگى ملتى ديگر كه آنان نيز ساليانى دراز با سلطه‏ى ظالمانه‏ى مبارزه كرده، تلخى‏ها و آزمون‏هاى دشوار مبارزه را از سر گذرانيده و در نهايت به پيروزى رسيده‏اند و ترسيم نقش برجسته‏ى اسلام و مسلمانان در اين آزمايش تاريخى بود. ميخواستم وصف دلبران را در حديث ديگران كرده باشم و پيروزى را كه آرزوئى دراز و ناشدنى مينمود چون نهال اميدى بارور در دلها بنشانم و نيز تجربه‏هاى گرانبهاى نبردى دراز مدت و پر حادثه را به... بهره‏ورى مردممان كشانم.

اگر چه ناهماننديها ميان سرگذشت و ملت و مبارزه كم نبود ليكن محنت‏ها و لذتها در چنين حوادثى به هر جا يكسان است و تجربه‏ى ملتها هميشه براى يكديگر كار ساز سودبخش . درد آشنايان آن شبهاى تار ميدانند كه جستن و به كار بردن زبانى براى گفتن چنانكه مخاطبان، آن را بفهمند

والسلام...

بجاى مقدمه

در نظر بود مقدمه‏ئى بر اين كتاب نوشته شود آنچنانكه در خود موضوع آن است و شامل آنچه در اين باب مى‏بايد گفت از قبيل: وضع كلى نهضت هندوستان كه از جهاتى در ميان همه نهضتهاى قرن، يكتا و بى‏نظير است، تعيين تاريخ نسبتا دقيق شروع نهضت كه خود گوياى حقائقى فراوان است، شرح حال برخى از نخستين بانيان اين نهضت، انگيزه‏ى اينجانب در تهيه‏ى اين ترجمه كه شايد برخى فقط تجديد خاطره‏ئى است از يك مسئله‏ى صرفا تاريخى، علت اصلى اينكه مسلمانان هند مورد تهمت سازش با دشمن قرار گرفته‏اند و علت اصلى اين كه حتى بعضى از كتاب نويسان مسلمان نيز تحت تأثير اين فكر غلط به همكيشان بيگناه خود تاخته‏اند، نقش استعمار غربى در اين زمينه...و پاره‏ئى مطالب ديگر.

ولى اكنون كه شرائطى خاص، آن فسحت ميدان را دريغ ميدارد و بى مقدمگى اين كتاب را ايجاب ميكند، خود را از يادآورى چند موضوع ناگزير مى‏بينم:

نخست اينكه اصل عربى اين كتاب كه كفاح المسلمين فى تحرير الهند نام دارد، بقلم يكى از علماى وابسته به دانشگاه الازهر بنام عبدالمنم نمر نوشته شده و محصول 26 ماه گردش در هند و ديدار نزديك از منابع اطلاع و كتاب‏ها و كتابخانه‏ها و شهرها و مراكز مبارزه و... است و بدين دليل، بسى متقن‏تر و قابل اعتمادتر از نوشته‏هائى است كه از راه دور و فقط به استناد يك يا چند نوشته آنهم مربوط به وابستگان به يك صف تهيه شده و قضاوت يكى از دو طرف متخاصم عينا در آن بازگو شده است.

اين نويسنده‏ى محترم كه تاكنون براى اينجانب به تفضيل و خصوصيات، شناخته نيست محصول اين گردش علمى و مطالعى را در دو كتاب گرد آورده كه يكى كتاب حاضر است و ديگرى كتاب است بنام: تاريخ الاسلام فى الهند، كه آن نيز براى اهل تحقيق و مطالعه كتابى است تازه و سودمند و پر بهره.

ديگر اينكه اينجانب هر چند ابتدا فقط عزم ترجمه‏ى اين كتاب را داشتم ولى پس از شروع، چون در برخى موارد، مطالب و يادداشتهائى متناسب با موضوع متن كتاب در اختيار بود و آوردن همه‏ى آنها در پاورقى گذشته از اينكه رشته‏ى مطلب را در ذهن خواننده مى‏گسيخت، وضع صفحه‏بندى كتاب را از لحاظ توازن متن و حاشيه، بى‏قواره و ناخوشايند مى‏ساخت، ترجيح دادم كه آن يادداشتها را نيز در متن بگنجانم و فقط آنچه را كه به راستى حاشيه است در پاورقى جاى دهم. بدينقرار، كتاب از صورت ترجمه محض خارج گشته و عنوان ترجمه و تأليف گرفت.

و ديگر آنكه در مواردى كه مؤلف مطلبى را از كتابى نقل كرده و ترجمه فارسى آن كتاب نيز موجود بوده، با وجود مراجعه به آن ترجمه‏ى فارسى، عينا متن عربى كتاب را (كه گاه خود آن نيز ترجمه ديگرى است از متن انگليسى كتاب مورد نقل) به فارسى برگردانيده‏ام ولى از ترجمه فارسى هم براى رفع ابهام‏هائى كه احيانا وجود داشته استفاده برده‏ام.

ديگر آنكه روش من در اين ترجمه نيز برگردانيدن مطلب متن كتاب است به فارسى با حفظ روح بيان و ملاحظه‏ى پاره‏ئى از خصوصيات تعبير. نه ترجمه كلمه به كلمه و يا حتى جمله به جمله بخاطر عنوان امنت چه اگر مراعات اين امانت، موجب نارسائى سخن و احيانا دگرگون كردن مراد مولف شود، ترك آن به امانت نزديك‏تر است.

و ديگر آنكه در دو سه مورد از ترجمه‏ى تطويل‏ها و تكرارهائى از آنگونه كه در كتب عربى فراوان بچشم مى‏خورد، صرفنظر شد و در آخر كتاب نيز چند فصل بزرگ كه مطلقا به موضوع مورد نظر اينجانب ارتباط نداشت، بكلى اسقاط گرديد.

اميد است اين كار ناچيز در راه روشن بينى مسلمانان ايران، گام مؤثرى باشد.

سيد على خامنه‏ئى تير ماه 1347

سرآغاز

بيشك نخستين بار، در روزگار خلفاى راشدين بود كه دروازه‏هاى هند، به روى اسلام گشوده شد.

وسائل نفوذ اسلام در هند، گاه بازرگانان بودند و گاه يورش‏هاى نظامى كوچكى بوسيله خلفاء اداره و رهبرى مى‏شد.

در دوران حكومت بنى‏اميه اين حملات نظامى، شكل جدى‏ترى به خود گرفت و از همه معروفتر، حمله‏ئى بود كه تحت فرماندهى محمدبن

قاسم و به اشاره و دستور عمويش حجاج بن يوسف ثقفى - استاندار عراق - انجام يافت و چون موفقيت و پيروزى شايانى كسب كرده بود توانست راه را براى تسلط امويان - و سپس عباسيان - بر بخش بزرگى از هند بگشايد. اين حمله در حقيقت، طليعه‏ى حكومت مسلمين در هند بود.

بعدها كه دستگاه خلافت عباسيان رو به ضعف نهاد، نفوذ آنان در هند نيز روز بروز كاسته شد؛ كم‏كم امراى داخلى سر بلند كردند و هر يك در گوشه‏ئى علم استقلال برافراشتند و نفوذ خلفاء جز در دو قسمت غربى هند يعنى سرزمين سند كه امروز پاكستان غربى را تشكيل مى‏دهد، بر جاى نماند.

بدين ترتيب، تا زمانى پس از آن، حملات مسلمين به هند موقوف شد تا آنگاه كه محمود غزنوى بنام جهاد با بت‏پرستان، به آن سرزمين روى آورد، وى نخستين حمله‏ى خود را در سال 392 هجرى (1001 ميلادى) از شهر غزنه آغاز كرد و پس از آن نيز با حملات و فتوحات پى در پى، قسمت بزرگى از هند را - از طرف مغرب و شمال و جنوب غربى - به قلمرو حكومت خويش افزود.

پس از چندى، حكومت غوريان بر ويرانه‏هاى حكومت غزنويان بنا شد و دنباله‏ى فتوحات قبلى را به همان وضع گرفت، و بالاخره در سال 589 ه (1193 ميلادى) يكى از بردگان غورى، بنام قطب‏الدين ايبك، دهلى را فتح كرد و خود به استقلال، به حكومت پرداخت و آن شهر را پايتخت خويش قرار داد.

از آن تاريخ، حكومتهاى مسلمان، يكى پس از ديگرى زمام امور هند را بدست گرفته و همگى دهلى را پايتخت خويش قرار دادند. تا اينكه در سال 932 ه (1526 م) حكومت تيموريان (يا مغولان) تاسيس شد و درخشانترين دوره‏هاى حكومت اسلامى هند، بوجود آمد.

حكومت اين سلسله از لحاظ قدرت و وسعت مرز به مرتبه‏ئى رسيد كه پيش از آن هيچيك از حكومتهاى مسلمان هند به اين مرتبه نائل نشده بودند. شهرهاى هندوستان به همان پايه از تمدن رسيدند كه پايتخت‏هاى عربى در زمانيكه سازنده‏ى تاريخ و تمدن ميبودند، رسيده بودند.

شكوه و قدرت اين مسلمانان سرافراز و سربلند، آنچنان شد كه سفير جيمس اول پادشاه انگلستان، بيش از دو سال در هند ماند شايد بتواند با جهانگير امپراطور مغولى هندوستان ملاقات كند و موفق نگشت و آنگاه كه پس از نوميدى از برآمدن اين خواسته، با فروتنى خواهش كرد كه از او نامه‏ئى براى پادشاه انگلستان بستاند، نخست‏وزير هند در جواب گفت:

مناسب شأن و مقام پادشاه مغولى مسلمان نيست كه به حاكم جزيره‏ى كوچكى كه مسكن جمعى صياد تيره بخت است، نامه بنويسد .

اين جريان مربوط است به اوائل قرن 17 ميلادى يعنى پس از آنكه كمپانى هند شرقى براى تجارت در هندوستان و ممالك شرقى تاسيس شده بود.

در دوران سلطنت اورنگ زيب (متوفى در 1119 - و 1707م) امپراطور بزرگ و مقتدر مغولى، حكومت اسلامى پيشرفت شايانى كرد، اين امپراطور به هند وحدتى بيسابقه داد و مقررات اسلام را با مراقبت و احتياط تمام، در سراسر مملكت مجرى ساخت و بهمين جهت است كه وى بيش از ديگر پادشاهان مغولى هند، هدف حمله‏اى مغرضانه‏ى مورخين مسلمان واقع شده است. متاسفانه وى آخرين پادشاه با كفايت از پادشاهان هند بود و از پس او مردمى ضعيف‏النفس كه در قدرت و تدبير به اسلاف خود نمى‏رسيدند، جانشين او شدند، عليهذا دولت مسلمان از جايگاه مرتفعى كه بر آن قرار داشت فرود آمد و تدريجا رو به انحطاط نهاد؛ قلمرو پهناور او تجزيه شد و در هر گوشه اميرى امور را بدست گرفت. كم‏كم براى اميران هندو(1) و سيك‏(2) اين فرصت آمد كه براى خود سپاهى ترتيب داده و با دولت مسلمان به جنگ و برخيزند و از پيكر عظيم آن حكومت، قطعاتى براى خويش جدا كنند.

پادشاهان مسلمان دهلى، روز بروز ضعيف‏تر مى‏شدند؛ نفوذ و قدرت آنان كم‏كم تحليل ميرفت و بالاخره كار بجائى رسيد كه بكلى قدرت خود را از دست دادند.

در اين ميان، دولت پرتغال و كمپانى انگليس هند شرقى و كمپانيهاى هلندى و فرانسوى بر سر اين ميراث هنگفت اسلامى با يكديگر منازعه ميكردند و در گستردن نفوذ خويش در آن سرزمين، بر رقيبان سبقت مى‏جستند.

اين كمپانيها در دوران قدرت و شكوه بيسابقه‏ى حكومتهاى مسلمان (كه نمونه‏ى آن در داستان سفير جميز اول با نخست‏وزير هند گذشت) تجارت خود را با هند آغاز كرده بودند و هر يك از آنان تمام كوشش خود را بكار انداخته بود تا در ميان رقبا، مقام اول را احراز كند و با درست كردن يك مركز بازرگانى در هند اين كشور ثروتمند را به اروپا صادر كند. پادشاهان هند كه در اوج قدرت بودند، به اين خارجيان، به ديده‏ى تاجرى ساده و معمولى كه فقط به فكر تأمين مال و ثروت است، مينگريستند و هرگز تصور نميكردند كه ممكن است آنان در پشت پرده در صدد تجاوز به آب و خاك باشند، بدينجهت آنانرا در امور بازرگانى، آزاد گذارده بودند و حتى گاه، تسهيلاتى هم براى ايشان فراهم مى‏آوردند.

ولى اين خارجيان همچون رباخوارى بودند كه بيش از آنچه به فعاليت‏هاى بازرگانى هدف‏هاى توسعه‏طلبانه‏ى سياسى داشته بهره كوتاه مدت انديشد، همت بر آينده‏يى دور به تصرف و استيلاى ميگمارد.. اين كمپانيها به ظاهر تجارت مى‏كردند ولى در باطن، حكومتهاى متبوع آنان در فكر استعمار و گستردن نفوذ سياسى خود بودند.

هنگامى كه دولت مسلمان رو به ضعف و انحطاط نهاد و بر اثر طغيان امراى محلى، وحدت كشور از بين رفت، براى عناصر خائن، مجال بسط نفوذ بيشترى پيدا شد، لذا هر يك با شتابزدگى، نقش جديد خود را آغاز كرده براى بلعيدن اين لقمه‏ى چرب و گوارا به تهيه‏ى مقدمات پرداختند.

در ميان اين مسابقه دهندگان، كمپانى انگليسى هند شرقى سرانجام توانست بر رقيبان فائق آمده مقام اول را احراز كند و با كوتاه ساختن دست كمپانيهاى پرتقال و هلند و فرانسه، ميدان را براى عمليات استعمارى خويش، خالى گرداند.

اكنون نوبت آن فرا مى‏رسد كه كمپانى پيروز انگليسى براى تضمين غارتگريهاى آينده به گسترش نقطه سياسى خود در سراسر اين كشور پهناور كه از نظام سياسى با ثبات برخوردار نبود بپردارد و با شيوه‏هاى گوناگون بر حضور موثر سياست انگليس در آن كشور بيفزايد.

مؤثرترين اقدام كمپانى، ايجاد و اختلاف ميان اميران هند بود..

گاه به يكى از آنان كمكهاى مالى انسانى ميكرد و او را بر ضد ديگرى بر مى‏انگيخت و بدينوسيله نزد او نفوذ و اعتبارى كسب ميكرد، سپس با آن ديگرى عينا همين افسون را بكار مى‏بست و در خلال اين عمليات، در آمد ايالت را قبضه مى‏نمود و نفوذ خود را در آنها گسترش ميداد.

تدريجا كمپانى توانست در قلب مملكت و شخص پادشاه مسلمان - كه در دهلى بر مسند حكمرانى كل هندوستان تكيه زده بود - نفوذ كند بوسيله اطرافيان و محارم و حتى همسرش، به او نزديك و نزديكتر شود و عاقبت او را به آلتى بى‏اراده و مجسمه‏ئى بى‏جان تبديل سازد.

در خلال اين جريانات، مسلمانان غيور و با حميت كه به حقيقت كار واقف بودند، ميكوشيدند اين سرطان خطرناك را كه در پيكر عظيم هند، پيش ميرفت، متوقف سازند.

در سال 1170ه (1757 م) امير سراج‏الدوله كه از امراى مسلمان هند بود، در بنگال به مركز انگليسيها هجوم آورد، با اين عزم كه بكلى آنانرا ريشه كن سازد و كشور را از شر آنان آسوده كند و اگر خيانت چند تن از سركردگان سپاه و سياستها و نقشه‏هاى مكارانه‏ى انگليسها نمى‏بود، شايد ميتوانست اين آرزو را عملى ساخته همه‏ى آنانرا به دريا بريزد ولى به همين علل، سپاهيان وى شكست خوردند و خود او دستگير و كشته شد و اين سرانجام تلخ، به انگليسيها فرصت داد كه نفوذ خود را در بنگال، بيش از پيش بگسترانند و آنجا را پايگاهى براى تسلط بر همه‏ى نواحى هند سازند.

در جنوب نيز يكى از امراى مسلمان هند بنام حيدرعلى در سال 1195ه (1781م) براى قطع نفوذ انگليس بپا خاست، وى ضمنا از تيرگى روابط انگليس و فرانسه كاملا بهره‏بردارى ميكرد. پس از او نيز فرزند شجاع و دلاورش تيپوسلطان(3)دنباله عمليات پدر را گرفت و همت به قلع و قمع انگليسيها گماشت؛ با آنان جنگها كرد تا مرز پيروزى نهايى پيش رفت، چيزى نمانده بود كه در سايه شهامت و فداكارى او، كشور بكلى از يوغ استعمار بريتانيا خلاص گردد.. ولى باز خيانت بعضى از سران سپاه و ضعف نفس امراى ولايات كه فريب و وعده‏هاى دولت انگليس را خورده بودند، قواى او را در هم شكست در كشاكش جنگ شهيد شد.

با كشته شدن او انگليسيها نفس راحت كشيدند و از سر سخت‏ترين دشمن خود كه چيزى نمانده همه نقشه‏هايمان را عقيم سازد، آسوده خاطر گشتند و از آن پس با فراغت، به پياده كردن نقشه‏هاى حساب شده‏ى خويش پرداخته در محيطى بى‏رقيب، بسوى آن لقمه‏ى گوارا خيز برداشتند(4).

از آن تاريخ، كينه‏ورزيها و سخت‏گيريها شروع شد و استعمار غرب، قيافه‏ى زشت و مهيب خود را نشان داد و آشكارا به در هم كوبيدن نيروهاى معنوى و امكانات مادى آن ملت استعمار زده پرداخت.

در سال 1274ه (1857م) ملت هلند به رهبرى امراى مسلمان و چند تن از هندوها كه زخم انگليس را چشيده بودند، بمنظور نجات از آن وضع مرگبار، انقلاب خونينى بپا كردند، نقطه‏ى اصلى اين انقلاب، نظاميان بومى هند بودند كه عده‏ئى از فرماندهان انگليس را كشته و از اطراف كشور به سوى دهلى براه افتادند.

شدت انقلاب در چهار ماهه‏ى اول به منتهى درجه رسيد؛ مردم همگى با سپاهيان هندى همكارى ميكردند و وسائل پيشروى را براى آنان فراهم مى‏آوردند در همين چهار ماه، دهلى (پايتخت قديمى هندوستان) به تصرف شورشيان در آمد.انقلابيون، پيرامون سراج‏الدين ابوظفر شاه‏(5)بازمانده‏ى شاهان مغولى مسلمان را گرفته و او را امپراطور هند، خواندند.

اين انقلاب - كه از معروفترين شورشهاى قرن نوزدهم است - مجموعا تا اواخر سال 1859 ادامه داشت. در آغاز كه نسيم پيروزى بر پرچم هنديان ميوزيد، انگليسيهاى ساكن هند، وضع دشوارى پيدا كرده بودند، ولى تمام شدن فصل گرماى هندوستان و امكان اعزام سپاهيان تازه نفس انگليسى، از طرفى و خاتمه يافتن جنگ ايران و انگليس از طرف ديگر، به دولت انگلستان مجال داد كه عده‏ئى سرباز تازه نفس به هندوستان بفرستد. با رسيدن قواى امدادى انگليس، وضع دگرگون شد؛ نظاميان هندى تاب مقاومت نياوردند و در فوريه 1858 دهلى بدست انگليسيها فتح شد. با سقوط دهلى، بحقيقت انقلاب در هم شكسته شد و جز در شهر لكنو در جاى ديگر چندان اثرى از آن باقى نماند.

در اين انقلاب نيز همچون انقلابهاى گذشته هند نقش اساسى رهبرى، بعهده مسلمانان بود و لذا عناصر شورشى، بدون گفتگو پيرامون يكى از بازماندگان سلسله پادشاهان مسلمان مغولى گرد آمده و تجديد حكومت او را شعار مبارزه قرار دادند.

به همين دليل بود كه پس از سركوب شدن اقلاب، در ميان دهها ملت گوناگون هندى، مسلمانان تنها كسانى بودند كه نتايج تلخ اين شكست را تحمل كردند و چنانكه در فصول آينده خواهيم ديد استعمار گران با بدترين وضع ممكن، با آنان رو برو شده و براى كوبيدن و از بين بردن نشاط و نيروى آنان، به هر جنايتى دست زدند سراج الدين ابوظفر دستگير و در دادگاه انگليسى محكوم به اعدام شد سپس با يك درجه تخفيف، به رانگون(6) پايتخت برمه (7)تبعيد گرديد و آنقدر در بند انگليسيها ماند تا جان سپرد.

پس از شكست انقلاب، اختيار اداره‏ى هندوستان از كمپانى هند شرقى به دولت انگلستان منتقل شد و ملكه ويكتوريا هند را جزئى از امپراطورى بريتانيا اعلام كرد، در نتيجه دشمن پيروز كه كينه‏ى مسلمانان - يعنى حكمفرما سابق آن سرزمين - را در دل داشت، يكه‏تاز ميدان حكومت هند شد و با تمام قدرت، كينه‏هاى ديرين را درباره‏ى آنان به مرحله‏ى عمل نهاد.

شهرهائى كه مهد فرهنگ و تمدن اسلامى بود، تحت تصرف غاصبانه‏ى انگليسيها در آمد؛ آثار دوران اسلامى بتدريج رو به محو و نابودى رفت؛ مردم جبرا قهوا از آموزشهاى اسلامى دور ماندند و بدين وسيله‏ها، راه براى فرهنگ و نفوذ معنوى انگليس‏ها كاملا باز شد.

1.انگليس و مسلمانان پس از انقلاب‏

اين حقيقت آشكار را نمى‏توان ناديده گرفت كه: ملت مسلمان، بموجب طبيعت آئين خود، دشمن سرسخت ماست. بنابراين، برنامه‏ى واقعى ما آنست كه خشنودى هندوها را جلب كنيم..

(لردالن برو(8) حكمران مطلق هند در سال 1843 ميلادى)

...اين طرز فكرى بود كه انگليسيها از اوائل ورود به هندوستان، بدان معتقد شده و در روزگار كمپانى هند شرقى بر اساس آن مشى ميكردند، يعنى هميشه جانب هندوها را نگاه داشته و مسلمانان را مورد بيمهرى قرار ميدادند و حتى گاه براى آزردن مسلمانان، از بذل پاره‏ئى كمكهاى كوچك به هندوان خوددارى نميكردند. براى نمونه، اين واقعه را ميتوان ذكر كرد:

پس از تار و مار شدن قواى انگليس در افغانستان، در سال 1842 كه سرهنرى رالسنون‏(9)مامور سياسى انگليس از قندهار به هندوستان مى‏رفت، هنگام عبور از شهر غزنه، درهاى مقبره‏ى سلطان محمود غزنوى - بزرگ‏ترين فاتح مسلمان هند - را بحكم فرمانفرماى هندوستان، از جاى كنده بعنوان اينكه اين درها متعلق به بتكده‏ى سومنات است همراه خود به هندوستان برد(10).

بخوبى پيداست كه اين عمل، فقط بمنظور تقويت جانب هندوها و ضربه‏هاى روانى به مسلمانان انجام گرفت آنان مى‏خواستند به چنين وانمود كنند كه از فاتح مسلمان هندوستان و ويرانگر بتكده‏ى سومنات پس از قرنها انتقام ميگيرند.

انقلاب سال 1857م كه به رهبرى مسلمين و به منظور تجديد حكومت آنان بر پا شده بود اين طرز فكر را در انگليسيها تقويت كرد و آنانرا بر اجراى طرح پس زدن مسلمانان و جلب خشنودى هندوها مصمم‏تر و راسختر ساخت.

نهرو ميگويد بعد از سال 1857 انگلستان، مسلمان را بيشتر از هندوان تحت فشار قرار داد زيرا انگليسيها مسلمان را از هندوان مبارزتر و جسورتر ميدانستند و تصور ميكردند كه هنوز خاطرات دوران تسلط ايشان برهند، تازه است و باين جهت خطرناك‏تر مى‏باشد .

اين موضوع در گزارش وليام هنتر وقايع نگار انگليسى نيز كاملا منعكس است، وى در سال 1871 (14 سال پس از سركوبى انقلاب) چنين گزارش داد:

اتباع مسلمان ما در هندوستان بطور عادى خود را ملزم ميدانند كه عليه ملكه طغيان كنند.

انگليسيها اين موضوع را كه: مسلمين بموجب طبيعت آئين خود، دشمن سرسخت آنانند نه تنها در هند بلكه در جنگهاى خونين مردم مسلمان افغانستان نيز به رأى‏العين مشاهده كرده آنرا همچون درسى آموزنده و تلخ، هميشه بخاطر داشتند.

در كتاب روابط سياسى ايران و انگليس در زمينه جنگهاى ضد استعمارى افغان‏ها چنين آمده است:

يك از عوامل مهمى كه داراى نفوذ بى‏حد و اندازه بود، همان مذهب اسلام بود كه در اين ايام ميان سكنه‏ى افغانستان و ممالك آسياى مركزى، نفوذ آن به اعلى درجه رسيده بود و مردم اين نواحى، همه مسلمان با ايمان و در كيش اجدادى خود متعصب و بدان علاقمند بودند و غلبه بر اين قوه‏ى روحانى براى دولت اجنبى در آنروزها غير قابل امكان بشمار ميرفت و انگليس‏ها به اين مسئله بمرور آشنا شده بودند.(11)

بعلاوه، از قيام مردانه و فداكارى حيرت‏انگيز شيخ شامل - كه براى نجات قفقاز از استعمار و اشغال روسها و دفاع از اسلام، مدت 25 سال با سپاه مجهز روس جنگيده و جز در مرحله‏ى نهائى، هميشه آنانرا شكست داده بود(12)- كاملا با اطلاع و بودند.. لهذا براى آنان جاى ترديد نبود كه مسلمانان، سرسخت‏ترين و خطرناكترين دشمنان استعمارند و حتى پس از شكست نيز نوميدانه براى طرد و قطع نفوذ آنان، به هر وسيله‏ئى تشبث مى‏جويند.

بدينجهت بود كه وقتى انقلاب سال 1857 درهم شكست و براى انگليسيها مجال انتقام دست داد، لبه‏ى تيز را متوجه مسلمانان كرده مهيب‏ترين اقسام شكنجه و آزار را بر آنان وارد آوردند كه نمونه‏هايى از اين شكنجه‏هاى غير انسانى در كتاب تاريخ الاسلام فى الهندذكر شده است.

با گذشت زمان، كم‏كم شعله‏ى انتقام فرو نشست و فاتحان بيگانه، اندكى تشفى خاطر يافتند؛ هندوستان رسما به بريتانيا الحاق شد و كمپانى هند شرقى، جاى خود را به حكومت انگليسى داد. و بالاخره ملكه ويكتوريا باصطلاح عفو عمومى صادر كرد. اكنون نوبت آن بود كه دولت انگليس، سياست قبلى خود - يعنى جانبدارى از هندوها و پسر زدن مسلمانان - را طبق نقشه‏هاى و روش‏هاى دقيق و معينى به مرحله‏اى اجراء نهد.

هدف از اجراى اين سياست آن بود كه مسلمانان يعنى زمامداران پيشين را بكلى خلع سلاح كنند باين معنى كه تمام نيروهاى مادى و معنوى را از آنان گرفته و كوچكترين فروغ اميد آنان به بازگشت دوران مجد گذشته را خاموش سازند. براى تأمين اين منظور، از هر وسيله‏ى ممكن استفاده كردند: از يكسوء ايشان را در تنگناى اقتصادى قرار داده بلاى فقر را به جانشان افكندند: ربا خواران هندو را تشويق و كمك كردند تا به مسلمين وامهاى سنگين پرداخته سپس در برابر آنها، املاكشان را از دستشان خارج سازند. همچنين همه مشاغل بزرگ و كوچك دولتى را كه قبلا در اختيار آنها بوده، از ايشان بازستاندند. در راه داد و ستد بازرگانان و پيشه‏وران، موانعى از هر قبيل ايجاد كردند و با اين مقدمات، از جنبه‏ى مادى كاملا عرصه را بر آنان تنگ گرفتند.

از سوى ديگر، عفريت جهل و نادانى را بر آنان مسلط ساختند و آن ملت را كه به اعتراف مسرهنترمورخ انگليسى، در هنگام ورود انگليسيها، مترقى‏ترين اهالى هند از لحاظ دانش و خرد بودند، بدينوسيله بكلى بى‏رمق كردند: با مدارس آنان كه منبع سرشار فرهنگ و دانش هند بود مبارزه نمودند؛ اوقاف اسلامى را كه بوجه‏ى اين مدارس را تأمين ميكرد در تصرف خود در آوردند؛ ثروتمندانى كه به موجب احساسات مذهبى، به اين مدارس كمك‏هاى مالى ميكردند با تطميع و تهديد، از اين كار منصرف و پشيمان ساختند.. در نتيجه، بسيارى از مدارس اسلامى بسته شد و اين مراكز دانش و فرهنگ بحال تعطيل در آمد.

در همين اوان، عامل ديگرى نيز به مقاصد شوم انگليس‏ها كمك ميكرد و آن عبارت بود از بدبينى شديد، مسلمانان به مدارس جديد انگليسى.. بر اثر اين بدبينى، مسلمانان از فرستادن فرزندان خود به اين مدارس كه بر طبق برنامه‏هاى غربى اداره مى‏شد، خوددارى كردند. در حاليكه ساير فرقه‏هاى هندوستان، بخاطر اشغال پست‏هاى كوچك و كم همتى كه انگليسيها فقط در صورت تحصيل در مدارس انگليس، به آنان واگذار ميكردند، به اين مدارس هجوم آوردند.

مجموع اين علل، موجب شد كه مسلمانان از لحاظ اطلاعات جديد و آموزش و پرورش اروپائى، از هموطنان خود بطرز فاحشى عقب ماندند و تا هم اكنون نيز آثار اين عقب ماندگى را ميتوان مشاهده كرده همچنين در ساير جنبه‏هاى زندگى، بويژه در جنبه‏ى ادارى و اقتصادى وضع اسفناكى پيدا كردند.

احساس شكست و روح نوميدى و يأسى كه بر آنان تسلط يافته بود و همچنين احساس عدم امنيتى كه موجب مى‏شد خود را پيوسته مورد تعقيب و پيگرد دولت غاصب بدانند، نيز از عوامل مهم عقب ماندگى مسلمانان بود.

ديگر فرقه‏هاى هندوستان، مانند هندوها و سيك‏ها و پارسى‏ها(13)

و.. درست در جهت عكس مسلمانان گام برميداشتند و از جان و دل به دولت غاصب كمك ميكردند. انگليس‏ها نيز متقابلا رفتار محبت‏آميزى با آنان در پيش گرفته و دست بسوى آنان دراز كرده بودند و خلاصه براى اينكه آنان را در برابر دشمنان واقعى خود يعنى مسلمانها بسيج كنند، با خباثت و فريبكارى خاص انگليسى، به وسيله‏ى ملاطفت‏ها و اظهار محبت‏هاى ساختگى و دروغين و بى‏اهميت، آنانرا در تصرف خويش در آورده بودند.

هندوها - يعنى اكثريت مذهبى هندوستان - نيز كه برادران هموطن خود و فرمانروايان پيشين را در زير تازيانه‏ى جلادان غربى مشاهده مى‏كردند، نه تنها چنان متاثر نبودند، بلكه گاهى زبان شماتت نيز بروى آنان ميگشودند، گوئى فرصت را براى تلافى كينه‏هاى ديرينى كه از زمامداران ديروز و مطرودين امروز در دل داشتند مغتنم مى‏شمردند.

سالهاى پس از انقلاب سال 1857 هر چند براى اكثر مردم هندوستان، دورانى تلخ و مرارت‏بار و براستى دوران ياس و ناكامى كشنده‏ئى بود، ولى بيشك نتائج شوم و دامنگير آن بيش از همه، شامل مسلمانان - يعنى مبارزه اصلى هند - شد.

با اينهمه، باز در ميان آن تاريكى جانگزار، گاه از يكسوى معين برقى ميدرخشيد و از اعماق آن سكوت مرگبار، فريادى طنين مى‏افكند. و شبحى از سرسخت‏ترين عناصر مبارزه و جنگجوى هند را كه حتى در آن شرائط دشوار از پاى ننشسته و سلاح از دست نيفكنده بودند، در برابر ديدگان دوست و دشمن مجسم مى‏ساخت..

..اينها گروهى مسلمان بودند كه با دلى پر اميد، و ايمانى سرشار، و فداكارى و اخلاصى راستين در راه دين و وطن مى‏جنگيدند و هرگز روح ياس و شكست را به خود راه نميدارند. مؤسس والهام بخش اين جمعيت سيد احمد عرفان بارلى‏(14)بود كه بسال 1831 ميلادى، آنگاه كه به همراهى شاگردان و مريدانش در شمال هند مى‏جنگيد، شهيد شده بود.

مسئله‏ى جهاد

اين مجاهدان با ايمان، با وجود كمى نفراتشان، همواره در سر راه استعمار، خارى دامنگير بشمار مى‏آمدند.انگليسيها نيز كاملا به اين نكته واقف بوده حتى آنان را بسى بزرگتر و نيرومندتر از آنچه بودند به حساب مى‏آوردند و بيم آن داشتند كه در آينده قوى‏تر شده و يكباره به حكومت و نفوذ بريتانيا در هند پايان دهند.

مهمترين مسئله‏اى كه اين فكر را در ذهن انگليسيان تقويت كرده و موجب بيم و هراس آنان مى‏شد، مسئله‏ى جهاد و مجاهدين بود و لذا در صدد بودند كه فكر جهاد را از ميان مسلمانان بكلى برافكنده آنرا عملى بيهوده و بى‏اثر و احيانا مضر جلوه دهند، بدينمنظور با مراجعه به بعضى از علماى دست نشانده‏ى خود، سوال و استفتائى بدينمضمون تنظيم كردند:

آيا جهاد در هندوستان جائز است يا نه؟

و از آنان پاسخ گرفتند كه:

جهاد در صورت عدم توازن ميان نيروى مسلمانها و نيروى استعمار، كارى بيهوده و مايه‏ى اتلاف جان و مال است و تا وقتى كه دشمنان از اقامه و اداى فرائض جلوگيرى نكرده‏اند، مملكت نبايد محيط جنگ و آشوب گردد...!!

ضمنا مى‏خواستند بوسيله‏ى اين فتوى، اثر فتواى ديگرى را كه بيش از نيم قرن قبل از اين تاريخ نخستين بار از طرف شاه عبدالعزيز دهلوى بسال 1803 منتشر شده و در سالهاى بعد، از طرف قاطبه‏ى علماى اسلام - بجز همين چند تن علماى دست نشانده - مورد تأييد قرار گرفته بود و مردم را به مبارزه و جهاد با انگليسيها تحريك و تحريص ميكرد، خنثى سازند و در نتيجه، انديشه‏ى جهاد را كه مورد گرايش و اعتقاد اكثريت مسلمانان و مورد عمل اقليتى سلحشور و فداكار بود، متروك و ريشه‏كن گردانند.

مسترهنتر مورخ انگليسى در كتاب مسلمانان هند (ترجمه‏ى دكتر صادق حسين به اردو) برخى از اين فتاواى استعمارى را كه به تاريخ 1870 در مكه صدور يافته، نقل كرده است بر يكى از اين فتوى‏ها امضاى سه تن از مفتيان مذاهب: حنفى شافعى و مالكى ديده مى‏شود، نه نفر از علماى هند نيز فتواى ديگرى را كه به تاريخ 17 ژوئيه سال 1870 صادر شده است، صحه نهاده‏اند.

اين فتوى‏ها، نمايشگر روحيه‏ى قوى مسلمانان، و نشانه‏ى آنست كه اينان هرگز بطور كامل در برابر دشمن استعمارگر، سر تسليم فرود نياورده و از تعقيب هدف دست بر نداشته بودند. همچنين دليل بارزى است بر اينكه انگليسيها همواره از انديشه‏ى جهاد در بيم و هراس بوده و ميخواسته‏اند به هر وسيله‏ى مقدور، با رواج اين انديشه مبارزه كرده و عامه‏ى افراد را وادار به تسليم و آرامش نمايند.

با اين مقدمه بخوبى ميتوان كشف كرد كه غائله‏ى ميرزا غلام احمد قاديانى - كه ادعاى نبوت كرده و مى‏گفت به من وحى رسيده است كه بايد انديشه‏ى جهاد را از سر بيرون كنيم و نسبت به حكومت انگليسى با نهايت اخلاص و صميميت رفتار نمائيم و اين موضوع را يكى از فرائض مذهب ساختگى خود به شمار مى‏آورد(15) - از كجا سرچشمه ميگيرد(16).

با توجه به اثر اين فتواهاى استعمارى در افكار عامه‏ى مردم مسلمان، طبيعى است براى نگهبانان استعمار چندان دشوار نبود كه مجاهدين را درسى تلخ آموخته و هم مايه‏ى عبرت ديگران سازند، لذا پس از آنكه بوسيله اين فتوى‏ها، زمينه را آماده ساختند. از وارد آوردن هر گونه ضربه‏تى بر اين جمعيت فداكار دريغ نكردند و بوسيله اعدام و زندانهاى طولانى و تبعيد به جزيره‏ى اندمان (معروف به جزيره‏ى مرگ) انواع شكنجه و فشار را بر آنان وارد آوردند.

ولى اين مبارزان نستوه، آنچنان در عقيده‏ى خود استوار و پا بر جا بودند كه اينهمه شكنجه و عذاب را تحمل ميكردند و از پاى نمى‏نشستند. يكى از حربه‏هاى كوبنده‏ئى كه دستگاه استعمار بر ضد اين جمعيت بكار مى‏برد، متهم ساختن آنان به وهابيگرى بود. در آن تاريخ وهابيان بخاطر ويران ساختن بقعه‏هاى متبرك حجاز، در نظر عموم مسلمانان منفور و بدنام بودند و وارد آوردن اين نهضت مى‏توانست اين نفرت عمومى را عينا متوجه اين جمعيت سازد.

از آنجا كه سيد احمد عرفان رهبر فكرى اين جمعيت از جهت پيشنهاد طرحهاى اصلاحى و دعوت مسلمانان به پيراستن اسلام از بدعت‏ها و خرافات. به وهابيان كه آنان نيز مدعى مبارزه با بدعت و بازگشت به آنچه اسلام خالص مى‏ناميدند بودند ظاهرا شباهتى مى‏داشت اين تهمت در همان اوائل يعنى در دوران حيات عرفان به ثمر رسيده بود و انگليسيها و سيك‏ها توانسته بودند بدانوسيله بعضى از افراد بى اطلاع مسلمان را وادار به خيانت كرده بر او نشورانند و با اين تدبير، او و مريد و همكارش شاه اسمعيل را در سال 1831 از بين ببرند.

ياد آورى اين مطلب لازم است كه مسئله‏ى اصلاحات مذهبى و بر طرف ساختن خرافات كه داعيه‏ى وهابيان است. هرگز از مرحله‏ى ادعا تجاوز نكرده و در نهضت وهابيگرى كارى كه بتوان آن را اصلاح ناميد صورت نگرفته است. تنها كارى كه محمدبن عبدالوهاب (رهبر وهابيان) و پيروان خشك و خشن و جامد وى انجام دادند اين بود كه به نام اصلاحات مذهبى، شكاف تازه‏ئى ميان مسلمان ايجاد كرده و به بهانه‏هاى كوچك (مانند: حركت سوگند خوردن به پيغمبر و حرمت زيارت قبر آن حضرت قبور متبركه پيامبر و صحابه و اهل‏البيت و حرمت شفاعت خواستن و حرمت ناميدن آنحضرت به عنوان سيدنا و مسائلى از اين رديف) اكثريت قاطع مسلمانان جهان را از دائره‏ى اسلام خارج ساختند و جان و مال و ناموس آنان را مباح دانستند و بعلاوه در محيط قدرت و حكومت خود آزادى فكر را كه از اركان اجتماعى آئين مقدس اسلام است از بين بردند و باشعار: انا الوهابيه و اما السيف (يا وهابيگرى و يا شمشير) مسلك خود را بصورت يك اعتقاد اجبارى در آورند و خلاصه بنام مذهب و بعنوان اصلاحات، برادركشى و جمود فكرى را در يك قسمت از جامعه‏ى اسلامى ترويج كردند و از اينراه كمكى بس ارزنده به پيشرفت هدفهاى استعمار غربى تقديم داشتند.

بارى در دوران پس از انقلاب 1857 كه پيروان عرفان سرسختانه با انگليس‏ها مى‏جنگيدند اين تهمت بصورت سلاح قاطعى در اختيار انگليسيها بود كه در هر فرصت مناسب، از آن استفاده ميكردند و از جمله علمائى را كه در امور سياسى دخالت ورزيده و مردم را به مبارزه با انگليس دعوت مينمودند، در نظر عوام منفور مى‏ساختند و تاكنون نيز از اين حربه همچنان باقى است و نقش شيطانى خود را كه ايجاد فاصله ميان قشرهاى وسيع مسلمين است ايفاء ميكند.

ولى پيروان عرفان، آن پاكبازان با اخلاص، از اين سلاح برنده نيز نهراسيده و هرگز زبون حوادث و موانع نگشتند و با وجود اينهمه كارشكنى، قواى خود را متمركز ساخته در همه‏جا بويژه نواحى كوهستانى، همواره بصورت خارى دامنگير، در سر راه انگليسيها خود نمائى ميكردند و براستى همچنانيكه استاد ابوالحسن ندوى ميگويد:

عناصرى بودند در راه حق استوار و نسبت به جان و مال بيدريغ...

هر چه استعمار انگليس، بيشتر آنان را زير فشار قرار ميداد، گوئى بر قدرت مقاومتشان مى‏افزود؛ املاك و اموالشان مصادره مى‏شد؛ خودشان دائما تحت تعقيب و مورد شكنجه قرار ميگرفتند؛ در دادگاههاى انگليسى محاكمه و به زندانيها و تبعيدهاى طويل‏المده محكوم مى‏شدند. با اينحال كوچكترين آثار ترديد و اضطراب در آنان مشاهده نمى‏شد؛ با استقامتى اعجاب‏انگيز همه‏ى اين صدمات را تحمل مى‏كردند و حتى يك لحظه هم فكر تسليم و آرامش در مخليه شان نمى‏گذشت(17)