مسلمانان در نهضت آزادى هندوستان

سيد على خامنه‏ئى

- ۱۰ -


مسلم ليگ مسئله‏ى تقسيم را پيش مى‏كشد

در همان هنگام كه حزب كنگره شرط دخالت در جنگ را تعهد استقلال و وحدت هند اعلام كرده بود، مسلم ليك نيز فعاليت جديدى را در ناحيه‏ى ديگر آغاز كرد. در 23 مارس 1940 مجمع عمومى مسلم‏ليگ به رياست جناح در لاهور تشكيل شد، كليه‏ى مسلمانان وابسته به مسلم‏ليگ، در اين اجتماع شركت داشتند، در اين جلسه، حزب مسلم‏ليگ، برنامه و هدف تازه‏ى خود را اعلام و قطعنامه‏ى مهم و معروف خود را كه متضمن پذيرش نظريه‏ى اقبال و ايجاد دولت اسلامى مستقلى در هند بود، صادر نمود.

در اين قطعنامه صريحا اظهار شده بود كه: هر گونه نقشه و طرح يا راه حلى كه مربوط به تنظيم قانون اساسى در اين كشور باشد، فقط در صورتى براى مسلمانان عملى و قابل قبول خواهد بود كه بر اساس ايجاد حكومت دمكراسى اسلامى مشتمل بر همه‏ى ايالاتى كه داراى اكثريت مسلمانند بوجود آمده باشد.

بدين ترتيب تئورى اقبال كه در سال 1930 براى نخستين بار آنرا ابراز كرده و تا لحظه‏ى مرگ (1938) جناح را به عملى ساختن آن توصيه كرده بود، پس از گذشت 10 سال، بصورت برنامه‏ى مدرن و علنى مسلم ليگ در آمد و اين موضوع كه تا آن زمان فقط وضعيت يك خواسته‏ى رويائى را داشت و فقط در محافل مسلمانان، به ميان مى‏آمد، از آن پس سرلوحه و مهمترين مواد مرامنامه‏ى حزب مسلم‏ليگ شد و همه جا در مذاكرات اين حزب با كنگره يا انگليس، مورد گفتگو قرار گرفت.

ضمنا صدور اين قطعنامه، مخالفتى آشكار با شرطى كه كنگره براى دخالت در جنگ قرار داده بود (يعنى استقلال و وحدت هند) نيز بيشمار مى‏آمد.

اكنون ببينيم انگيزه‏ى جناح در اين اقدام ناگهان چه بود و چه چيزى موجب شد كه سفير وحدت نقش بنيان گذار تجزيه را عهده‏دار شود و مسئله‏ى تقسيم را پيش كشد؟.

كسانى كه در نهضت آزادى هند شركت داشته و خود از نزديك، شاهد همه‏ى جريانات بوده‏اند، مى‏گويند: تنها علت اين تغيير عقيده آن بود كه جناح از پاره‏ئى عمليات وزراى كنگره - كه پس از انتخابات سال 1937 جزء هيئت دولت شده بودند - بخوبى احساس كرد كه اينان تعصبى شديد بر ضد مسلمانان داشته و در صدد آنند كه منافع مسلمين را پايمال وضايع سازند، بدينجهت از فكر اتحاد هند منصرف گشته و اعتقادى راسخ يافت به اينكه مسلمانان در سايه‏ى حكومت اكثريت هندو، هرگز روى خوشى نديده و زندگى آرام و با امنيتى نخواهند داشت، و بناچار بايد در ايالاتى كه داراى اكثريت مسلمانان است، دولتى اسلامى و مخصوص به مسلمانان تشكيل شود.

اين سخن با توجه به طرز فكرى كه از زمان سيداحمدخان هميشه در ميان مسلمانان رواج داشته و همواره جامعه‏ى مسلمان، معتقد بوده است كه اكثريت هندو، در صورت بدست آوردن قدرت و حكومت، رفتار شايسته‏ئى با مسلمين نخواهد داشت.. كاملا مقرون به حقيقت مى‏نمايد.

در همان اوقات، روزنامه‏هاى انگليسى دو مقاله از جناح منتشر كردند كه نماينده‏ى طرز فكر جديد او بود. يكى از اين دو مقاله، شرح مصاحبه‏ى خبر نگار يكى از جرائد بود با محمد على جناح. وى به خبرنگار انگليسى گفته بود:

پاكستان بدون شك تامين شده است و اين عمل از آنجا ناشى شده كه تنها هدف كنگره، اين است كه هر نوع سازمانى را كه در داخل كشور باشد از بين ببرد و خودش را همچون يك سازمان فاشيستى با قدرت فائقه يا بدترين نوع قدرت، بر همه چيز و همه كس تسلط دهد.(148)

در مورد عدم امكان بوجود آوردن يك حكومت پارلمانى دموكراتيك در هندوستان، اظهار داشته بود: معنى دموكراسى عبارتست از هندوراج يعنى حكومت و سلطنت هندوها بر تمام هندوستان. در اينصورت اين مبارزه‏ئى است كه هرگز مسلمين در برابر آن تسليم نخواهند شد .

جناح، خوانندگان انگليسى را متذكر ساخته بود كه مسلمين، تنها قربانيان آن نحوه حكومت مطلقه‏ى هندو، نخواهند بود بلكه شصت ميليون نجس‏ها و شش ميليون مسيحى و يهودى و پارسى و افراد انگليسى ساكن هند، نيز فديه خواهند شد.(149)

مقاله‏ى ديگر، بقلم خود جناح نوشته شده و در تاريخ 9 مارس 1940 در روزنامه‏ى تايداندتايم منتشر بود. وى در اين مقاله نوشته بود: سيستم‏هاى دموكراتيك مبتنى بر اساس روابط ملى يكنواخت و يك جنس از قبيل ملت انگليس، براى كشورهاى مختلف الاجناس - امثال هندوستان - عملى نيست و اين حقيقت ساده، عله‏العلل و ريشه‏ى اصلى امراض حكومت قانونى هند است.

سپس به قسمتى از گزارش كميته‏ى منتخب مشترك اصلاحات حكومت هند كه بسال 34 - 1933 مورد بحث و شور قرار گرفته بود استناد كرد بدين شرح:

هندوستان، مسكن چندين نژاد است.. و غالبا اختلافاتشان در اصل، از لحاظ سنن و نظامات تاريخى و طرز زندگى، اختلافاتى كه در ميان ملل مختلف اروپا مشاهده مى‏شود كمتر نيست و دو ثلث سكنه‏ى هند - با توجه به اختلافاتى كه با يكديگر دارند - معتقد به مذهب هندو هستند، بالغ هشتاد و هفت ميليون پيرو اسلامند، اختلاف بين اين دو دسته فقط ناشى از اختلاف مذهب نيست بلكه مولود اختلاف قانونى و فرهنگى است، بحقيقت مى‏توان گفت، اينها نماينده‏ى دو تمدن جداگانه هستند. وجه متمايز و مشخص هندوئيزم در طبقه‏بندى و رعايت جنس‏ها است كه مبناى سيستم مذهبى و سيستم اجتماعى است جز در يك زمينه‏ى خاص، هندوئيزم تحت تاثير هيچيك از فلسفه‏هاى غربى واقع نشده است، از طرف ديگر، كيش اسلام، مبتنى بر نظريه‏ى مساوات است .

سپس جناح افزوده بود كه شايد توصيف و تفسيرى صحيح‏تر از اين به وصف نمى‏گنجد(150)

به هر صورت، مسلم‏ليگ توانست نظريه‏ى جديد خود را، بصورت نظريه‏ئى مستند و مستحكم در داخل هند و در جهان اسلام و عرب ترويج و منتشر سازد، ضمنا براى جلب عواطف مسلمانان هندوستان و دولت‏ها و احزاب اسلامى سراسر جهان، از هنديان مسلمان در خواست كرد كه در جبهه‏هاى جنگ بين‏الملل، با سربازان دول اسلام نجنگند، در مسئله‏ى فلسطين نيز با اعراب اظهار همدردى نمود و بالاخره از هندوها درخواست كرد كه در ايالات هندونشين، نسبت به مسلمانان به عدالت رفتار كنند.

وضع چنان شد كه هر سخن يا پيشنهاد يا گفتگوى سياسى كه متضمن تصويب دولت مستقل اسلامى نمى‏بود، در محافل مسلم ليگ مردود شمرده مى‏شد و به همين دليل بود كه پيشنهادات سراستافورد كريپس از طرف آن حزب رد شد. كنگره نيز متقابلا عقيده‏ى مسلم ليگ را بشدت محكوم مى‏ساخت و با نظريه‏ى تقسيم هند، مجدانه مبارزه ميكرد و همواره پيشنهادهائى در چهار چوب عقيده‏ى خود تقديم مى‏داشت، طبيعى است كه همه‏ى اين پيشنهادات از طرف مسلم‏ليگ رد مى‏شد.

بدين ترتيب اين دو حزب بزرگ، در دو جبهه‏ى كاملا مخالف قرار گرفته و هر يك نقشى خاص براى آينده‏ى خود بازى ميكرد.

در اين ميان، يكى از اعضاى موثر كنگره بنام راجاكوپال شارى كه نخست وزير مدرس و رئيس سابق كنگره بود، نقش ميانجى ميان دو حزب را به عهده گرفت و به اين عنوان كه قواى ژاپن در مرزهاى هند مستقر شده و در اين موقعيت، اتحاد و همبستگى ميان اردوگاههاى مختلف هند ضرورى است، دو پيشنهاد تهيه نمود و در يكى از اجتماعات حزب كنگره كه در مه 1942 تشكيل شده بود، تقديم حزب كرد و در خواست كرد كه كنگره، يكى از آن دو پيشنهاد را بپذيرد.

يكى از دو پيشنهاد، تسليم در برابر نظريه‏ى ايجاد پاكستان، و ديگرى ايجاد اتحاديه‏ئى مركب از كنگره و مسلم‏ليگ، بود.

كنگره، به هر دو پيشنهاد فقط يك پاسخ داد و آن اين بود كه: هر طرحى كه وحدت هندوستان را تهديد كند و به اقليت‏ها اجازه دهد كه براى خود حكومتى مستقل تشكيل دهند، بيشك به مهمترين بهره‏هائى كه هند فقط در صورت وحدت و يكپارچگى بدست خواهد آورد، زيانى بزرگ وارد مى‏سازد و لذا كنگره با هر گونه پيشنهادى از اين قبيل مخالف است.

پس از دريافت اين جواب، راجاكوپال شارى از حزب كنگره، كناره گرفت.

اين شخص، در هندوستان داراى مقامى ارجمند بود بطوريكه پس از اين تاريخ و در اوان استقلال هند، مقام فرمانروائى كل، بدو تفويض شد...و ترديدى نيست كه كناره‏گيرى اين شخص از كنگره، نشان نارضائى او از وضعيت حزب بوده است. با اينحال وى از تلاش خود براى ايجاد هماهنگى ميان دو جبهه، دست برنداشت.

در سال 1944 كه گاندى از زندان آزاد گشته بود، باز همين شخص توانست كه وى را وادار به ملاقات و مذاكره با جناح سازد. اين ملاقات در 9 سپتامبر 1944 در خانه‏ى جناح آغاز شد و تقريبا 20 روز ادامه يافت ولى بالاخره به نتيجه نرسيد و دو حريف بدون اينكه به نقطه‏ى مشتركى برسند، از يكديگر جدا شدند.

گاندى، طرح جناح را در مورد تقسيم نمى‏پذيرفت، و جناح نسبت به اين طرح، اصرار مى‏ورزيد. گاندى مى‏گفت: هندوستان يا بايد اساسا تقسيم نشود و يا حداكثر، ايالات مسلمان‏نشين، بصورت خود مختار تحت اداره حكومت مركزى قرار گيرد، بعلاوه، اصولا اين مسئله بايد تا لحظه‏ى تحصيل آزادى و استقلال، در عهده‏ى تعويق افتد و تصميم نهائى در پارلمان هند آزاد گرفته شود.

جناح، نمى‏توانست اين رأى را بپذيرد زيرا مطمئن نبود كه پارلمان هند آزاد كه بالطبع اكثريت آنرا هندوها تشكيل خواهند داد، حاضر باشد به آسانى از سلطه و حكومت خويش بر قسمتى از هندوستان چشم بپوشد و آنرا به مسلمانان تقديم كند. بعقيده‏ى جناح، گاندى صياد چيره دستى بود كه مى‏خواست با چشم‏پوشى و اغماض سطحى خود، مرغك بى‏خبر را در دام اندازه و پس از آنكه او را گرفتار ساخت، فقط درباره سرنوشت او به ميل خود بينديشد ولى هرگز او را آزاد نسازد!

بسيارى از مورخين اعتراف نموده‏اند كه حوادثى كه بعدها در كشمير اتفاق و عليرغم اكثريت مسلمانان، حكومت آنجا را هندوها بدست گرفتند، كاملا اين پيش‏بينى و دورانديشى جناح را تأييد كرد و ثابت نمود كه وحشت جناح از تسلط هندوها و در نتيجه رد پيشنهاد گاندى و حزب كنگره، وحشى بموقع و صحيح بوده است.

بايد فراموش نكنيم كه گاندى - همچنانكه خانم امينه‏السعيد در كتاب مشاهدات فى الهند تذكر داده - با وجود خصلت‏هاى پسنديده‏ى بيشمارش، مردمى متعصب در مذهب بود و اين تعصب نمى‏گذاشت كه دو فرقه‏ى متخاصم با يكديگر تفاهم كنند.

استاد عقاد مى‏نويسد: گاندى به اعتقاد ما مردى بزرگ يا روحى بزرگ بود ولى با اين وصف، هم كيشان وى با مخالفينش در اين موضوع همعقيده‏اند كه او با تمام وجود، مردى برهمائى بود؛ انگيزه‏هاى روانى او؛ ابراز كار او و بالاخره، هدف و ايده‏آل او همه او از آئين برهمائى الهام مى‏گرفت، روزه‏هاى طولانى؛ مقاومت منفى؛ دعوت به آهيمسا(151) نيز جلوه‏ئى از آموزشهاى برهمائى بود، هدف او از اين نهضت جز اين نبود كه شبه قاره‏ى هند را تبديل به راماراج سازد يعنى كشور راما خداى برهمائيان‏(152)؛ همان خدائى كه گاندى در لحظه‏ى آخر زندگى، وقتى گلوله‏ى آن مرد جنايتكار، سينه‏اش را شكافته بود، نام او را بر زبان آورد .

عقاد سپس ميگويد: عكس‏العمل طبيعى اين رهبرى آميخته با روح بر همائى، زائيده شدن رهبرى ديگرى است كه درست در نقطه‏ى مقابل آن، با وضعى مشابه فعاليت كند و با تمام قدرت، رسالت خود را به پايان برد. بنابراين، قيام گاندى، بطور طبيعى قيام جناح را به همراه داشت و اگر جناح در اين صراط قدم نمى‏نهاد، بيگمان شخص ديگرى اين رسالت را به عهده مى‏گرفت .

به اين دليل بود كه جناح با استقامتى تمام و بدون كوچكترين ترديد و تزلزل بر سر نظريه‏ى خود ايستاد و از تهمتهائيكه دشمنانش بر او وارد مى‏آورند، انديشه نكرد. مخالفين مى‏گفتند كه او با پيش كشيدن مسئله‏ى تقسيم به وضع موجود هند يعنى در اشغال انگليسيها بودن، كمك ميكند و او در مقابل معتقد بود كه سر و صداى وحدت هند موجب مى‏شود كه انگليسيها به بهانه‏ى حمايت از اقليت‏ها مدت بيشترى در كشور بمانند پس از تنها راه بيرون كردن آنان، تقسيم كشور است.

نهرو در آنجا از جريان شروع جنگ و استعفاى وزراى كنگره بحث مى‏كند، مى‏نويسد:

آقاى جناح پس از استعفاى وزراى كنگره، پيروان خود را دعوت كرد به اينكه بعنوان روز نجات از حكومت كنگره در ايالات، جشن بگيرند... مسلمانان در بعضى از ولايات تظاهراتى براه انداختند و با اينكار بر مشكلات موجود افزودند، سپس اضافه مى‏كند:اين كارها بيش از پيش ما را معتقد ساخت و مسلم‏ليگ؛ هرگز در فكر همراهى با كنگره و پى بردن مسئله‏ى آزادى هند نيستند، بلكه وضع موجود را ترجيح ميدهند يعنى بقاى انگليس‏ها را در هند!.

اين تهمتى است كه نهرو درباره‏ى جناح ادعا ميكند...

ولى بنظر ما اين عمل جناح يعنى دعوت عمومى مردم به جشن روز نجات با توجه به عكس‏العملى كه در موقع انتصاب وزيران كنگره نشان داده بود، عملى طبيعى و بروفق بوده است. وى در آن موقع شديدا به انتصاب وزيران كنگره در ايالاتى كه مركب از هندو و مسلمان بود، حمله كرده و اظهار داشته بود كه با حكومت هندوها و بر مسلمين مبارزه خواهد كرد. بنابرين طبيعى است كه روز استعفاى اين وزيران را روز نجات يا شكرگزارى اعلام كرده و مردم را به قدردانى از اين موهبت، دعوت نمايد.. اين عمل با توجه به طرز فكر و خط مشى جناح، عملى منطقى است گو آنكه در نظر جمعى، مخالف مليت و ميهن پرستى جلوه كند.

در همان هنگام كه نهرو، جناح و رهبران مسلم‏ليگ را متهم مى‏كرد، در اين جبهه نيز حملاتى از اين قبيل به گاندى و ساير رهبران كنگره مى‏شد. در تاريخ 18 دسامبر 1943 مستربيورلى نيكولس نويسنده كتاب فتوائى در مسئله‏ى هندوستان با جناح ملاقات كرد و چون در ضمن مصاحبه، به اين تهمت نهرو اشاره نمود جناح گفت: كسى كه چنين فكر مى‏كند، نه تنها به حسن نيت من، بلكه به فراست و هوش انگليسيها نيز بى‏عقيده است زيرا بدون شك تنها چيزى كه انگليسيها را در هند نگاه ميدارد، فكر سخيف و غلط هندوستان متحد است كه گاندى امروز پرچم آنرا به دوش مى‏كشد، تكرار ميكنم كه:فكر هندوستان متحد، يك اختراع و كشمكشى بى پايان خواهد شد و تا وقتى كه اين اختلاف بر پا شد، انگليسيها براى ماندن در هند بهانه‏ئى محكم در دست خواهند داشت و اين تنها موردى است كه قاعده كلى تفرقه بينداز، حكومت كن نسخ شده است.

بيورلى گفت: بنابرين، شما به انگليسيها مى‏گوئيد: تجزيه كنيد و خارج شويد ، و جناح پاسخ داد: كاملا درست فهميده‏ايد.

وقتى روزنامه نگار از اين مجلس خارج مى‏شد با خود مى‏گفت: قائده‏ئى كه بر وضع كنونى هندوستان صدق ميكند عبارت است از اينكه: متحد سازد و حكومت كن. تفرقه بينداز و خارج شو..

ما در اين سخن كه هندوستان متحد يك اختراع انگليسى است با جناح همعقيده نيستم، زيرا وحدت هندوستان، بهترين وسيله براى حكومت هندوها بر سرتاسر هند بود و لذا كاملا طبيعى است كه هندوها به خاطر حكومت هندوئيزم و ايجاد يكدولت مقتدر هندو در تمامى كشور، با تقسيم مخالفت ورزند و هندوستان متحد را شعار خود قرار دهند. بنابرين، مخالفت آنان با تقسيم و طرفداريشان از وحدت هند، از ديدگاه آنان امرى طبيعى و موافق مصلحت بود، خواه انگليسيها از آن بهره‏بردارى بكنند، يا نكنند.

همچنانكه اين سخن را نيز كه جناح طرفدار بقاء انگليسيها در هند است بهيچ وجه نميتوانيم از نهرو بپذيريم و عدم شركت جناح در فعاليت‏هاى ضد انگليسى اخير كنگره، نمى‏تواند اين تهمت را موجه جلوه دهد، زيرا او در مورد عدم همكارى و قطع رابطه با انگليس‏ها، داراى راى و روشى خاص بود، او در اين كار سودى نمى‏ديد و لذا هرگز هم در آن شركت نكرد، فعاليت او از ديرباز، مصروف حفظ حقوق مسلمانان، و در اواخر مصروف تاسيس پاكستان مى‏شد.

رالى بازكن در كتاب هند امروز (كه پيش از تقسيم هند منتشر شده است) مى‏نويسد، بيشك نمى‏توان ادعا كرد كه مسلم مايل به بريتانيا است .

اينگونه اتهامات متقابل، كه بدون ترديد هميشه به ميل و مساعدت اشغالگران انجام مى‏گيرد، مخصوص هندوستان نيست بلكه معمولا ملت‏هائى كه در راه آزادى گام بر ميدارند غالبا دستخوش اينگونه اضطرابات و كشمكش‏هاى داخلى شده با وسوسه و تحريك دشمن به جان يكديگر مى‏افتند.

حقيقت آنست كه هر دو گروه، با ادامه‏ى تسلط اشغالگران، مخالف بوده و در مواردى بيشمار، با همكارى و مشاركت يكديگر در برابر دشمن مشترك صف‏آرائى كرده و جنگيده بودند، نهايت بر اثر مشكلات داخلى تدريجا از يكديگر دور شده و در افكار و روشها مغايرت يافته بودند.

از يكسو، كنگره بشدت علاقمند بود كه وحدت هندوستان محفوظ بماند و مسلمان و هندو همه در سايه‏ى حكومت واحدى زيست كنند، دليل و موجب اين اصرار هم آن بود كه اعضاى كنگره پيشاپيش ميدانستند كه در آينده به خاطر اكثريتى كه در كشور دارند، حكومت را بدست خواهند گرفت و سرنوشت 100 ميليون مسلمان را در اختيار خواهند داشت و پس از هشت قرن و نيم حكومت و يكقرن حكومت انگليسيها، آنان برهند حكومت خواهند كرد..

.. و چه بسا متعصبين هندو، كه در تواريخ ساختگى و جعلى انگليسيها داستانهائى از ظلم و جور سلاطين مسلمان بر رعيت هندو، ميخواندند، منتظر بودند كه دوران حكومت كنگره فرا رسد تا مجالى براى انتقام گرفتن از مسلمين بدست آنها بيفتد. درحقيقت انگيزه‏ى واقعى اين اصرار، عقده‏ى حقارتى بود كه بر اثر قرنها محكوم ديگران بودن، در هندوها بوجود آمده بود و اكنون مى‏خواستند بوسيله‏ى حكومت بر هندوستان متحد اين عقده را بكشايند، علاوه بر اينكه در وحدت هندوستان منافع ديگرى نيز مى‏شد تصور كرد.

و از وسى ديگر مسلمانان از تعدى هندوها و از همين هندوها و از همين عقده‏ى حقارت وحشت داشتند، بويژه كه در گفتگوهاى خصوصى و خطابه‏هاى عمومى هندوان، شواهدى وجود داشت كه آينده‏ى مسلمين را تحت حكومت آنان تيره‏تر نشان ميداد و كشتارهاى فراوانى كه در زد و خوردهاى محلى در طول ساليان متمادى اتفاق بود، اين بيم و وحشت را بجا و منطقى قلمداد ميكرد.

رهبران مسلمان - چه آنها كه در مسلم‏ليگ عضويت داشتند و چه كسانيكه جدا از آن فعاليت ميكردند - بخاطر ايجاد وحدت، تلاش‏ها كرده بودند، ولى كم‏كم بر اثر عمليات شك‏آور و ضد اسلامى اعضاى كنگره، حالت ترديدى پيدا كردند و اين ترديد با گذشت زمان، به اعتقادى راسخ تبديل يافت و لذا به تئورى تقسيم رو آوردند با اين اعتقاد كه تقسيم، يگانه راهى است كه مسلمانان مى‏توانند براى حفظ جان و عقيده و مصالح و ميراث تمدنشان كنند.

آنگاه. همچون غريقى كه براى نجات خويشتن، گاه به گياهى هم متشبث، به اين فكر متشبث شدند.

بنابرين، اختلاف دو گروه از اين جهت نبود كه يكى از آندو، دوستدار وطن دشمن وطن و هوا خواه اشغالگران.

هرگز.. اين اختلاف، ريشه‏ئى عميق داشت و از مغيرت و تضاد هدفها مايه مى‏گرفت..

ريشه‏ى عميق؛ بدانجهت كه عقايد و روش‏هاى زندگى دو گروه، بشدت با يكديگر مخالفت و مغايرت داشت..

و تضاد هدفها؛ از آنجا كه هر يك از دو گروه، داراى هدفى روشن و آشكار بود و بخاطر تحقيق بخشيدن آن و حفظ منافع و مصالح فرقه‏ى خود، نهايت كوشش را مبذول ميداشت، و سلم است كه تا وقتى مبناى عقيدتى دو گروه، داراى اختلاف اصولى و اساسى است، هدفها هرگز نمى‏تواند متحد و متوافق باشد،

ضمنا بايد فراموش نكينم كه نخستين كسى كه مسئله‏ى تقسيم را پيش كشيد و تا لحظه‏ى مرگ اين فكر را بوسيله خطابه‏ها و سروده‏هايش در مردم تزريق كرد و اقبال بود، و بطور مسلم هيچ آفريده‏ئى نيست كه بتواند اقبال را متهم كند به اينكه حتى يكروز از دوران عمرش آلت دست يا بلندگوى استعمار بوده است.

گاندى در 15 سپتامبر 1944 نامه‏ئى به جناح نوشت به اين شرح:

در ضمن گفتگوهائى كه داشتيم شما اصرار مى‏ورزيديد كه هندوستان داراى دو ملت است: هندو و مسلمان، و عقيده داشتيد كه مسلمين در هندوستان وطنى دارند همچنانكه هندو در اين سرزمين داراى وطنند... من براى اين گفته‏ى شما از تاريخ سندى نمى‏يابم، اگر هندوستان پيش

از ظهور اسلام، يك ملت بوده است، پس از آن نيز - عليرغم گرايش بسيارى از اهالى به آئين جديد - بايد مانند سابق بصورت يك ملت باقى باشد.

ادعاى شما اين نيست كه در نتيجه‏ى غالبيت حق مليت جداگانه را بدست آورده‏ايد، بلكه به دليل پذيرفتن اسلام، اين حق را براى خود قائليد، آيا اگر تمام هندوستان، اسلام را بپذيرند دو ملت يكى خواهند شد؟ .

بطوريكه ملاحظه مى‏كنيد گاندى در اين نامه، فقط به سرزمين و مردمى كه در آن زيست مى‏كنند توجه دارد، چه پيش از اسلام و چه پس از آن تا حال و تا چه آينده. ديگر، بقيه‏ى شرايط تكوين و پيدايش يك ملت را بكلى ناديده ميگيرد. لذا باكمال تعجب از جناح سئوال مى‏كند: آيا اگر تمام هندوستان، اسلام را بپذيرند دو ملت يكى خواهند شد؟ .

بديهى است كه از نظر جناح و همفكرانش، پاسخ اين سئوال، مثبت است... آرى، دو ملت يكى خواهند شد، زيرا سرچشمه‏ى اختلاف، دورى و بيگانگى در عقائد و آراء و روشهاى زندگى است، پس هرگاه همگى به يك كيش گرويدند، اختلافات از ميان برمى‏خيزد و ملتها همه يك ملت مى‏شوند، اين موضوعى كاملا طبيعى است و جاى تعجب است كه چگونه گاندى از آن غفلت ورزيده است.

گاندى، مى‏توانست نمونه‏ى بارز اين تغيير مليت را در رقيب و همآورد خود، جناح و هم در پيشاهنگ پاكستان و شاعر اسلام، اقبال مشاهده كند. نيكان اين هر دو برهمائى بودند و اينك اخلاف آن هندوان، بر اثر تغيير مذهب، سنگ زوايه‏ى حكومتى اسلام را بكار گذاشتند.

بسيارى از مسلمانان هند، بازمانده‏ى پدرانى هندو بودند كه بعدها اسلام آورده و جزئى از پيكر ملت اسلام شده، روحا و جسما در شمار مسلمانان در آمده بودند و از اعماق روان، از سنن و آداب هندوئى بيزارى مى‏جستند. بنابرين، مذهب در هندوستان از مهمترين عوامل تمايز و جدائى افراد است.

استاد عقاد مى‏گويد: گويا مقدر بوده است كه تاريخ زندگى و تاريخ خانواده‏ى جناح، بر اين واقعيت بزرگ - كه در تكوين و ايجاد واحد اجتماعى هند، مذهب بيش از هر عامل ديگرى مؤثر است - دليلى محكم و متقن باشد و بى‏ترديد و گمان، اثبات كند كه مذهب در جان هند، جايگزين هر احساس ديگر - از قبيل: مليت، وطنپرستى، تعصبات اجتماعى و.. - است بطوريكه همه‏ى اين عوامل را تحت‏الشعاع قرار داده و افكار، سليقه‏ها و آداب و عادات، نظريات اجتماعى همه و همه را برنگ خود در مى‏آورد. بنابرين مى‏توان گفت كه مذهب، طبيعت ثانوى جامعه‏ى هندى است .

گاندى چون مسئله را از زاويه‏ى ديگرى مينگريست، از اين حقيقت آشكار غافل بود... لذا جناح در پاسخ نامه‏ى او نوشت:

ما عقيده داريم كه بر حسب تعريف و به موجب ميزان و مقياسى كه براى ملت قائل شده‏اند، مسلمانان و هندوها دو ملت‏اند، ما ملتى هستيم متشكل از صد ميليون جمعيت، با فرهنگ و تمدنى جدا، و داراى زبان، ادبيات، هنر، معمارى، اعلام و اصطلاحات خاص داراى مذهب و نظامات اخلاقى و عادات و تاريخ مستقل، و گذشته و ميراث و خواسته‏ها و هدفهاى مشخص.

و بعبارت خلاصه: ما در مفهوم حيات و روش استفاده از حيات، مكتبى جداگانه و عقيده‏ئى مستقل داريم و با توجه به همه اين شرائط، بر طبق همه‏ى قوانين بين‏المللى، ما ملتى هستيم .

در جاى ديگر، جناح با جمله‏ئى كوتاه، اختلاف و امتياز دو ملت را ثابت كرد، گفت: ما گوشت گاو را مى‏خوريم و آنها گاو را مى‏پرستند.. با اين وضع، چگونه ممكن است كه بر تشكيلات واحدى اتفاق كنيم؟

اينك كه شواهد وجود دو ملت، و موجبات تشكيل يك اجتماع مستقل در هند را، به وضوح دانستيم و از طرفى وحشت مسلمين از تعدى و تجاوز و زورگوئى هندوها را هم وحشتى بجا و معقول تشخيص داديم، به چه دليل مى‏توانيم واقعيات را ناديده گرفته و بر طبق ميل استعمارگران و دشمنان مشترك يكى از طرفين يا هر دو طرف را متهم به همكارى با انگليسيها كنيم؟!

حقيقت آن است كه تقسيم از خود هند سرچشمه گرفت و اهالى چه هندو و چه مسلمان بطور مساوى در پيدايش آن موثر بودند. انكار نمى‏كنيم كه انگليسيها از اين عمل بهره‏بردارى كردند ولى هرگز نمى‏توانيم بپذيريم كه انگليسها بخاطر حفظ و تأمين منافع مسلمين، به اينكار اقدام كرده باشند، زيرا فراموش نكرده‏ايم كه مسلمانان، بموجب طبيعت آئين خود، دشمن سرسخت انگليس‏اند(153) اتفاقا از طرف انگليسيها نيز روح دشمنى با مسلمانان در هنگام تقسيم، آشكار شد و بنابراين نمى‏توان به آسانى پذيرفت كه انگليسيها موجب پيدايش فكر تقسيم بوده و يا آنكه بخاطر دوستى با مسلمانان، مى‏خواسته‏اند دولتى اسلامى همچون پاكستان تاسيس كنند، چه اينكه ميدانيم كه آنها هميشه و همه جا با مسلمانان دشمنى داشته‏اند.

نكته‏ى ديگرى كه در اينجا بطور حتم بايد مورد توجه قرار گيرد آن است كه دولت انگليس يا هر دولت ديگرى كه بجاى آن مى‏بود، يقينا نمى‏توانست در هنگام تخليه‏ى هندوستان، راى اقليت بزرگى همچون مسلمانان را كه جمعيت آنان بالغ بر صد ميليون و حزب ويژه‏ى آنان (مسلم ليگ) با كسب موفقيت درخشان انتخاباتى و اشغال دوائر خاص مسلمانان، در رديف مهمترين حزب كشور در آمده بود، ناديده بگيرد و خواسته‏ى او را كه تقسيم شبه قاره هند است، مورد اهميت قرار ندهد.

بيگمان، ما نمى‏خواهيم از انگليس‏ها دفاع كرده و آنان را از مظالم شرم‏آورى كه با ملتهاى مبارز و پيكر استقلال مرتكب شده‏اند، تبرئه نمائيم. همين اندازه ميخواهيم بگوئيم كه ملت هندوستان نيز عموما - چه هندو و چه مسلم - در ايجاد تقسيم، سهيم بوده و با رفتار خود اين فكر را به مرحله‏ى قطعيت و واقعيت رسانيده‏اند و همگى بناچار بايد ثمرات آنرا - تلخ يا شيرين - بچشند و آثار آنرا - نيك يا بد - تحمل كنند. بنابرين ما از افرادى نيستم كه عادت كرده‏اند همه‏ى مسئوليتها را بر دوش دول استعمارگر نهاده و ملت اى گرفتار استعمار را بكلى پاك و بى‏تقصير بدانند.

بى‏مناسبت نيست كه در آخر بحث، قسمتى از آنچه را كه در ياد داشتهاى آقاخان آمده و ميتواند وضعيت انگليسيها را نسبت به تقسيم هند كاملا نشان دهد، بعنوان آخرين سخن ايراد كنيم. وى مى‏نويسد:

من به دهلى‏نو رفته و در آنجا با لرديول‏(154) نايب‏السلطنه و سرلرداوكنليك فرمانده كل قوا تماس گرفتم و احساس كردم كه اين دو نفر، ضرورت استقلال هند را درك كرده و معتقد شده‏اند كه اعطاى فورى استقلال هند، كارى عادلانه است... چيزى كه هست، هر دو نفر دم از وحدت هندوستان مى‏زدند.

بيشك، انگيزه‏ى واقعى اصرار آنان راجع به اين مطلب، جز اين نبود كه آنان به حقائق نظامى بيش از حقائق سياسى اهميت ميدادند و بزرگترين حقيقت نظامى در سال 1946 در پهنه‏ى وسيع ما بين خليج فارس تا جاوه و سوماترا عبارت بود از وجود نيروهاى مدافع هندى و بالاتر از همه، وجود ارتش منظم هندى.

بر حسب تصادف، هم لرودى ول و هم ژنرال او كنليك (فيلد مارشال كنونى) در ايجاد نيروى زمينى و هوائى و مخصوصا نيروى دريائى شاهنشاهى هندوستان، نقش حساسى داشته و هر دو در سازندگى اين ارتش مجهز و نيرومند و موثر جنگ دوم جهانى تاثيرى بسزا گذارده بودند و خوب مى‏فهمند كه وحدت اين ارتش تا چه براى بريتانيا و كامنولث(155) و متفقين غربى و كشورهاى متحده‏ى آمريكا داراى ارزش بوده و بعكس، تقسيم آن به دو ارتش جداگانه (يعنى ارتش هندوستان و پاكستان) تا چه پايه براى اين دولتها زيان بار خواهد آورد، زيرا در آنصورت گذشته از اينكه ارتش دو دولت جديد، تمام نيروى خود را مصرف مراقبت و كنترل يكديگر كرده و از كار اساسى خود غافل مى‏مانند، اساسا تجزيه‏ى چنين ارتش باعظمتى، موجب ايجاد يك خلا استراتژيكى مهم در قسمت بزرگى از سطح زمين خواهد بود.

بدينجهت بود كه هر دو نفر ميكوشيدند راه حلى براى حفظ وحدت ارتش هند پيدا كنند، ولى اين كوششها نيز مانند همه‏ى تلاشهائى كه در راه وحدت مبذول گشته بود بى‏اثر ماند. و از اينجا ميتوان فهميد كه مسلمانان تا چه اندازه در راه رسيدن به حقوق عادلانه و استقلال كامل سياسى و مذهبى و فرهنگى خود، ثابت قدم بوده و در برابر هر گونه استدلال مقاومت ميكرده و آماده‏ى پذيرفتن هر گونه پيش آمدى بوده‏اند .

اين نظريه‏ى نظاميان انگليسى خبره و مطلع از امور هند و خاور بود و ميدانيم كه سياست انگليس در آنوقت و هميشه، تا حدود زيادى پيرو نظريه‏ى ارتش‏ها بوده و هست و اصولا دولت انگليس در مورد مسائل استراتژيكى كه بالطبع موجب حفظ مصالح آن دولت و مايه‏ى ابقاى هيبت وى در مناطق نفوذ است، داراى اهتمامى خاص ميباشد.

بنابرين، ما فعلا از بحث و جدل در پيرامون اين مسئله - كه بى توجه به مناقشات طرفين بطور طبيعى و عادى رو به پيشرفت بود - صرفنظر كرده و به بررسى كيفيت تقسيم مى‏پردازيم.

پايان سرگذشت

در سال 1945 دولت انگلستان، زندانيان حزب كنگره را رها ساخت و لردويول آنها را با ديگر رهبران، به يك كنفرانس ميزگرد كه بمنظور حل مشكله‏ى هندوستان در سيملا تشكيل مى‏شد، دعوت كرد. ولى اين كنفرانس نيز با شكست روبرو شد.

در اين هنگام. در صحنه‏ى جنگ بين‏الملل. ژاپن تسليم شد و جنگ به نفع متفقين پايان يافت و مقارن اين جريان، در انگلستان حزب كارگر روى كار و انتخابات عمومى تازه‏ئى در هند آغاز كرد.

در اين انتخابات، مسلم ليگ موفقيت عجيبى بدست آورد و بدين وسيله، مسئله‏ى تقسيم را تا حدود زيادى پيشروى داد، به اينمعنى كه توانست تمام كرسيهاى اختصاصى مسلمين را در پارلمان مركزى و 446 كرسى از 495 كرسى خاص مسلمانان را در شوراهاى ايالتى، بدست آورد. در حاليكه مسلمانان عضو كنگره و يا كسانى كه دنباله‏رو افكار كنگره بودند فقط توانستند 49 كرسى بدست آورند و متقابلا كنگره نيز نسبت به كرسيهاى اختصاصى هندوان عينا همين وضعيت را داشت.

دولت بريتانيا مصمم شد كه بهند استقلال به بخشد و اختيار و اداره‏ى آن كشور را به هنديها واگذار كند، بنابرين كنگره و مسلم‏ليگ دو وارث حكومت هندوستان مى‏شدند.

سراستا فورد كريپس بار ديگر بهندوستان آمد تا درباره‏ى حكومت آينده باسران و رهبران كشور مذاكره كند. مولانا آزاد بنام رئيس كنگره ملى، نامزد گفتگو باوى شد و پس از مذاكرات ورد و ايرادهاى زياد، عاقبت معلوم شد كه براى حل مسئله‏ى حكومت آينده‏ى هند فقط يك راه حل موجود است و آن عبارتست از پذيرفتن مسئله‏ى فرقه‏هاى مذهبى يعنى آنچه بصورت يك واقعيت محسوس متجلى بود...

بار ديگر تشنجات خونين ميان مسلمان و هندو بروز كرده و كشتارهاى فرقه‏ئى همه جا را فرا گرفته بود. در 4 اوت 1946 كه نايب‏السلطنه، نهرو را براى نيابت رياست دولت انتخاب كرده و از مسلم‏ليگ و رئيس آن نامى نياورده بود، رهبر مسلم‏ليگ محمد على جناح اين عمل را بشدت تقبيح كرده و به مسلمانان دستور داد كه با افراشتن پرچم سياه بر فراز خانه‏ها و مغازه‏هايشان نسبت به اين بى‏اعتنائى و ناديده‏گيرى، اعتراض كنند و

مخالفت خود را با تسلط هندوها، بدينوسيله ابراز دارند. بلافاصله ميليونها پرچم سياه در هر گوشه برافراشته شد، اينعمل براى ايجاد تشنج عمومى كافى بود... كينه‏هاى ديرين بار ديگر زنده شد، جنگ اعصاب همه جا را فرا گرفت و كشتارهاى دسته جمعى آغاز گشت و ده‏ها هزار مسلمان، قربانى اين واقعه شدند. براى مسلمانان، مسئله‏ى زندگى و شرافت مطرح بود.. احساس ميكردند كه بى‏اراده بسوى خنجر هندوها كشانيده مى‏شوند، رهبران براى خوابانيدن فتنه و قصاص خونهاى بناحق ريخته، كوششها كردند ولى اين كوششها به نتيجه نرسيد.

در 16 اوت 1946 كشتار فجيعى ميان مسلمانان و هندوها در كلكته بوقوع پيوست و بالغ بر4 هزار مسلم و هندو در خون غلطيدند؛ حملات جنون‏آميز از دو طرف سرزد؛ دو گروه بدون كوچكترين عاطفه‏ى انسانى بجان هم افتادند و حتى بر اطفال و زنان و مردان سالخورده نيز رحمت نياوردند. همچنين در فاصله‏ى دو ماهه‏ى اكتبر و نوامبر كشتار دسته جمعى ديگرى در بيهار واقع شد و بنابر آمار خود هندوها، هشت هزار مسلمان قربانى شدند؛ در ايالات متحده جسد مقتولين را قطعه قطعه كردند و فجايع شرم‏آور ديگرى نيز انجام دادند.

اين جريانات، مسئولين امور را در لندن و در هندوستان سخت بوحشت انداخت و آنانرا وادار ساخت براى پيدا كردن طرحى كه هندوستان را از چنگ هيولاى مهيب جنگهاى خانمان برانداز داخلى نجات دهد، سرعت عمل بيشترى بخرج دهند. بدينجهت جلسات و كنفرانسهاى مشورتى فراوان تشكيل شد، گاندى و ديگران براى ايجاد آرامش در سراسر هند براه افتادند.. ولى اين زحمات نيز ثمرى نبخشيد و اغتشاشات خونين همچنان ادامه يافت.

جنگ اعصاب ميان مسلمانان و هندوها و سيك‏ها به نهايت درجه رسيد، و كشتارهاى دسته جمعى بار ديگر تجديد شده و رقم كشتگان به نسبت زيادى بالا رفته بود.. ديگر چاره‏ئى جز اين نبود كه رهبران و مسئولين، تسليم واقعيت شوند و طرح تقسيم را كه ايده بلكه زندگى مسلمين را تشكيل ميداد بپذيرند تا مگر از اين راه بتوانند شعله‏ى اين فتنه‏ى عالمگير را فرو نشانند.

كنگره بر اثر فشار اين حوادث، ناگزير شد نظريه‏ى تقسيم را بپذيرد، لذا در روز 3 ژوئن سال 1947 موافقت خود را با قطعنامه‏ى تقسيم، اعلام كرد. رهبران سه فرقه‏ى بزرگ مذهبى: جواهر لعل نهرو نماينده‏ى هندوها، محمد جناح نماينده‏ى مسلمانان و سردار بالديوسنگه نماينده‏ى سيكها، اين قطعنامه را براى ملت قرائت كردند و پيروان خود را به پذيرفتن آن توصيه نمودند و بديهى است كه نهرو و سردار سنگه نارضايتى خود را از اين قطعنامه پوشيده نداشتند.

كنگره شرط كرد كه دو استان بنگال و پنجاب نيز بايد بر حسب اكثريت ساكنين آنها تقسيم شوند يعنى قسمت مسلمان‏نشين اين دو داستان متعلق به پاكستان و قسمت هندونشين آنها ملحق به هندوستان گردد، و جناح بخاطر خاتمه دادن به نزاع، اين شرط را پذيرفت با اينكه اين عمل به زيان مسلمانان تمام مى‏شد، زيرا بر طبق قرار داد، مى‏بايد اين دو داستان بخاطر اكثريت مسلمانى كه دارند، يكسره در اختيار دولت پاكستان قرار ميگرفتند، ولى كنگره نسبت به تقسيم اين دو ايالت اصرار ورزيد و رهبر مسلمانان نيز نظر به مصالح عمومى، از اين حق مشروع چشم پوشى نمود.

در اين هنگام، رهبران هندوستان توافق كردند كه در 15 اوت 1947 استقلال هند اعلام شده و مسئوليت اداره‏ى كشور، به دو دولت جديد (هندوستان و پاكستان) تسليم شود.. و بدين ترتيب پس از آن رنج ممتد و طولانى، پس از آن كشتارها و خونريزيهاى بيسابقه، در سايه ثبات و استقامت بى‏نظير جناح و طرفدارانش، نظريه‏ى تشكيل دولت اسلامى مستقل واقعيت و تحقيق يافت و كشورى متشكل از ايالاتى كه اكثريت مسلمان داشتند، در نقشه‏ى جهان پديدار گشت و قائد اعظم محمدعلى جناح پدر پاكستان، همانكسيكه زندگى خود را در راه ايجاد اين كشور صرف كرده بود؛ بعنوان نخستين زمامدار آن، تعيين شد.

روز 15 اوت 1947، موعد استقلال اين دو كشور بود؛ در اين روز هندوستان از ايالاتى كه اكثريت سكنه‏اش هندو بودند، و پاكستان از ايالاتى كه مسلمين اكثريت آنرا تشكيل ميدادند، بوجود آمد.

ناحيه‏ى غربى ايالت پنجاب داراى اكثريت مسلمان و ناحيه‏ى شرقى آن داراى اكثريت هندو بود و بالعكس در ناحيه‏ى شرقى ايالت بنگال مسلمين و در ناحيه غربى آن هندوها اكثريت داشتند.

بر اين اساس، حزب كنگره پيشنهاد كرد كه اين دو ايالت وسيع نيز بر حسب اكثريت سكنه، تقسيم شوند، يعنى پنجاب شرقى و بنگال غربى در تصرف دولت هندوستان و پنجاب غربى و بنگال شرقى، جزء كشور پاكستان باشد.

بدين ترتيب، كشور پاكستان از دو قسمت متشكل شد: قسمت شرقى يعنى منطقه‏ى مسلمان‏نشين بنگال با جمعيتى در حدود 42 ميليون، و قسمت غربى يعنى ايالت مرزى شمال غربى، بلوچستان، سند و پنجاب غربى با جمعيت 33 ميليون.

سرنوشت امير نشين‏ها

پس از تقسيم هندوستان، تصميم نهائى درباره‏ى ولايتهائى كه اميران هندو يا مسلمان بر آنها حكومت ميكردند، موكول به رأى خود اين اميران گرديد و قرار بر اين شد كه امراى اين ولايات، براى انتخاب تابعيت هندوستان يا پاكستان، سه چيز را مورد توجه قرار دهند:

1. مذهب ساكنين ولايت.

2. خواسته‏ى اهالى.

3. وضع جغرافيائى ولايت.

لرد مونت باتن آخرين نايب‏السلطنه‏ى انگليسى به اين اميران گفت: شما نخواهيد توانست بيش از آنچه ممكن است از ملتى كه سرشتش بدست شما است جدا باشيد، از دولتى كه در همسايگى شما قرار دارد فاصله بگيرد.

در شبه قاره‏ى هند 650 امير نشين بزرگ و كوچك وجود داشت كه به تناسب، اميران بزرگ و كوچك بر آنها حكومت مطلقه ميكردند بعضى از اين اميران كه داراى اهميت بيشترى بودند، مستقيما از نايب‏السلطنه كسب قدرت و حكومت ميكردند و عدد ايندسته امراء به 33 نفر مى‏رسيد و در ميان آنها، هم هندو و هم مسلمان وجود داشت. ساير اميران، زير نظر حاكم ايالتى كه مجاورشان بود، حكومت ميكردند.

اين اميران بر 35 درصد از ملت هند حكمرانى ميكردند و 65 درصد باقى، مستقيما تحت حكومت انگليسيها قرار داشتند.

امير هندو به لقب مهاراجه و امير مسلمان به لقب نواب ناميده مى‏شد و نايب‏السلطنه يعنى حكمران هندوستان بر حسب موقعيت و اهميت و منطقه‏ى نفوذ هر يك از آنان، با وى رفتار خاصى داشت و گاه به آنان امتيازاتى مى‏داد كه حس غرور آنانرا ارضاء ساخته و امير بود نشان را يادآورى ميكرد!

در ميان امراى هند، بدون ترديد از همه مهمتر نظام حيدرآباد يا در حقيقت پادشاه حيدرآباد بود كه بر 17 ميليون نفوس، حكومت ميكرد و براى نظام و برخى ديگر از اميران، در ديدارهاى رسمى‏ئى كه در مرتبه‏ى بعد قرار داشتند 19 توپ براى ديگر رهبران اميران به اختلاف موقعيتها و شخصيتهايشان از 7 تا 15 توپ شليك ميكردند. در ضيافت‏ها و پذيرائيها رسمى نيز هر كدام بر حسب مقام، در جايگاه مخصوصى قرار ميگرفتند. در ضيافت‏ها و پذيرائيهاى رسمى نيز هر كدام بر حسب مقام، در جايگاه مخصوصى قرار ميگرفتند.

اين اميران در سال، يك كنفرانس در سال، يك كنفرانس عمومى داشتند بنام كنفرانس امراء كه در زمستان هر سال تشكيل شده و 15 ادامه يافت. رياست اين كنفرانس با نايب‏السلطنه بود و در هر سال يكى از اعضاء بعنوان مستشار ساليانه‏ى مجلس، انتخاب مى‏شد.

اين اميرنشين‏ها در سراسر هند، پراكنده بودند. انگليسيها در آغاز ورود خود، بعضى از امراى محلى را در مقام خود تثبيت كردند تا به حكومت ادامه دهند و در مقابل، برخى ديگر را معزول ساخته و خود در قلمرو نفوذ آنان مستقيم در اختيار انگليسيها بود هند بريتانيا و آن قسمت را كه بوسيله اميران اداره مى‏شد هند امارت مى‏ناميدند و بديهى است كه در واقع هر دو قسمت تحت سيطره و نفوذ انگليسيها قرار داشت.

راهنمائى لرد مونتياتن به اميران دائر بر اينكه احساسات ملى و همسايگى با يكى از دو دولت همجوار را مورد ملاحظه قرار دهند، يك امر طبيعى و اجتناب ناپذير بود. در همان هنگام بيشتر اميرنشين‏ها به حكومتهاى مركزى هندوستان يا پاكستان ملحق شده و در اين دو كشور هضم شدند، ولى براى پاره‏ئى از اين ولايات اشكالتراشى‏هائى پيش آمد كه امكان الحاق آنها را به يكى از دو دولت، از بين برد. يكى از اين ولايات كشمير است كه تاكنون در حالت بلاتكليفى باقى مانده و مايه‏ى نزاع و اختلاف و كشمكش دو دولت گرديده است و در حقيقت، همچون جراحتى است كه انگليسيها در جسم شبه‏قاره باقى گذارده و از هند، خارج گشتند...(156)

پايان