تاريخ اديان و مذاهب جهان جلد اول

عبداللّه مبلغى آبادانى

- ۲ -


((بندهشن )) (از كتب معتبر زبان پهلوى ):
((هرمزد، چون همه چيز را مى دانست و به وجود اهريمن نيز آگاهى داشت ، پس پى برده بود كه جنگى ميان او و اهريمن روى خواهد داد. از اين رو آغاز به آفرينش جهان كرد. جهان در مدت سه هزار سال ، تنها عالم ارواح بو. پس اهريمن روشنايى را ديده ، به آن حمله كرد و شكست خورد... پس هرمز به آفريدن جهان مادى پرداخت و در آغاز آسمان و وهومينا (انديشه نيك ) و روشنائى مادى و دين مزديسنا و امشاسپندان را آفريد، پس ‍ از آن ، آب و زمين و درختان و چارپايان و در پايان آدمى را آفريد. اهريمن مشغول آفرينش چيزيهاى بد شد. از آفرينش هرمزد، نخستين حيوان ، ((گاو)) و نخستين انسان ، ((كيومرث )) بود.
پس از چندى اهريمن به پا خواست . او نيز...جانوران آزار دهنده و زهردار چون مار و كژدم و وزغ در زمين پراكند؛ چنانكه به قدر سر سوزن جايى خالى نماند. سپس بر گاو و كيومرث تاختن آورد و آز و نياز و رنج و تشنگى و ناخوشى و خواب را بر آنها چيره ساخت ... در مدت چهل سال ، مشيك و مشيانك كه آدم و حواى ايرانيان باشند، از خاك روئيدند...
هرمزد به آنها گفت : شما آدميد، شما نياكان بشريد، بايد نيكوكار و نيك انديش و نيك گفتار باشيد و ديوان را نيز نپرستيد.))(44)
روايات مذهبى منسوب به اسلام :
((خداوند آدم را از خاك آفريد. اين خاك را چهار رنگ : سرخ ، سفيد، سياه و زرد بود. و چون روح در او قرار گرفته ، آدم از جاى جست ؛ در حالى كه انسان كاملى بود و از هر گونه نيروى مدركه كه در به كار بردن معقولات برخوردار بود. و خداوند انسانى را بيافريد كه سرشت او بر رنگهاى گوناگون استوار و اجزائى كاملا مشابه يكديگر داشت . پس جريان حادثه در بهشت واقع شد. آدم و حوا از درخت گندم خوردند. از بهشت بزير آمدند. آدم به كوه سرانديب در اطراف هند منزل نمود...))(45)
((و او را از اين بابت آدم گويند كه از اديم الارض خلق شد؛ از زمين چهارم .
و از اين بابت او را انسان گويند كه فراموش كار است .
آدم سه ساعت در بهشت اقامت داشت و در هنگام عصر، به سختى از بهشت رانده شد.))(46)
((موسى از خداوند درباره آفرينش انسان و جهان پرسيد. خداوند فرمود: بدان كه من سى نوع آدم آفريده ام كه يكى پس از ديگرى به اين جهان آمدند و فاصله ميان هر يك از اين انواعليه السلام هزار سال بود... آنگاه دنياى آباد را به پدرت آدم دادم . آغاز اين روز، جمعه ، اول وقت ظهر بود.(47)
مسعودى گويد: ((آدم آفريد شد و چون خلقت او از اديم الارض يعنى از كف زمين بود، او را آدم ناميدند. و همسر او را خداوند از آدم به وجود آورد آنان سه ساعت از روز گذشته به بيرون تبعيد شدند؛ ((آدم )) به سرانديب و ((حوا)) به ((عرفه )) و ابليس به ((بيسان )) و ((مار)) به ((اصفهان )) افتادند. آدم بر كوه راهون در سرانديب مدتى زندگى مى كرد. در موقع خروج از بهشت ، برگى از برگهاى بهشت را با خود به سرانديب برد و تمام ادويه و چيزهاى خوشبود كه از هند به تمام كشورهاى جهان صادر مى شود، از همان برگ بهشتى است (!!!)...))(48)
يعقوبى مى گويد: ((... خداوند ((آدم و حوا)) را در روز جمعه از بهشت بيرون كرد. هبوط آدم در سرزمين ((هند)) بود. عده اى گفته اند در ((مكه )) هبوط كرد در كوه ((ابوقبيس .)) و در يكى از غارهاى آن كوه منزل كرد و از خداوند خواست كه آن كوه را مقدس و گرامى بدارد. و در اين محل بود كه خداوند از بهشت براى او حجر الاسود را فرو فرستاد و او را فرستاد و او را فرمان داد تا آن را به مكه برده و ((خانه كتعبه )) را بنا كند.
حضرت آدم طبق فرمان الهى در همين محل فعلى خانه ((كعبه )) را بنا كرد و آنگاه در اطراف ((بيت )) طواف مى كرد و سپس دستور ((قربانى )) به او داده شد و آنگاه از مكه به ((عرفات )) رهسپار و با ((حوا)) برخورد مى كند. آدم هزار سال عمر كرد و در كوه ابوقبيس مرگ او فرا مى رسد و حضرت نوح پيكر او را با خود به نجف اشرف حمل نموده و در آنجا دفن مى نمايد(49).))
ديدگاه اسلامى آفرينش ؛
((بنا به آيات متعدد قرآن ... خداوند، ابتداى خلقت انسان را از گل ذكر فرموده و به تصريح اين آيات ، انسان كامل بلافاصله از گل پديد نيامده است ، بلكه به امر حكمت آميز الهى ، اولين موجود زنده از گل پديد آمد و سپس حيات در سلسله موجودات به ترتيب تكاملى آنها سير كرد تا آنكه به انسان رسيد.
نظر به پيوستگى كه به تصريح قرآن ميان انسان و زندگان قبل از او وجود دارد، انسان در انتهاى تكامل جسمى موجودات زنده خواهد بود و ازاين جهت است كه قرآن به تكرار، خلقت انسان را از گل ذكر نموده است ...
برگزيدگى آدم : آدم صفى (برگزيده ) مبدء بصيرت بشرى است و برگزيدگى او بزرگترين واقعه در آفرينش كائنات و تاريخ تكامل سلسله موجودات مى باشد. يك چنين خلقت و انتخاب عظيم هم قطعا بدون مقدمه و بدون تهيه زمينه مستعد پديد نيامده ، منتهى از روى قرائن با مقدمه اى طولانى تر و زمينه اى دقيقتر و وسيعتر(50).))
تحليل فلسفى داستان آفرينش در قرآن ؛
((خلقت آدم و داستان آدم ، يعنى داستان خلقت انسان ، مسلما بايد به زبان ((سمبليك )) گفته مى شد تا امروز بعد از چهارده قرن و بعد از پيشرفت علونم انسانى و علوم طبيعى ، براى ما در چنين محيط علمى ، قابل مطالعه باشد. و اما انسان از لحاظ اسلام چگونه خلق مى شود؟ اول خدا به فرشتگان خطاب مى كند كه من مى خواهم جانشينى براى خودم در زمين خلق كنم ... رسالت انسان از نظر اسلام با همين اولين خطاب خداوند روشن مى شود. يعنى رسالتى را كه خداوند در كائنات دارد، انسان در روزى زمين بايد به نمايندگى خدا انجام دهد. بنابراين ، اولين فضيلت انسان ، نمايندگى خداوند در زمين است . فرشتگان فرياد مى آورند كه باز مى خواهى در روى زمين كسى را بيافرينى كه به خونريزى و جنايت و كينه و انتقام پردازد!... خداوند مى گويد:
((من چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد.)) و بعد خدا براى خلقت انسان دست به كار مى شود. از اينجا سمبلها شروع مى شود و ببينيد كه در زير اين سمبلها چه نكات عميق انسان شناسى نهفته است :
خدا از روى زمين ، از روى خاك پست مى خواهد براى خود جانشين خلق كند... در زبان بشر، پست ترين سمبل پستى و تعفن و ذلت و دنائت ، ((لجن )) است ... و همچنين در زبان بشر، عالى ترين و متعالى ترين و مقدس ترين موجود، ((خداوند)) است ، و در هر موجودى عالى ترين و مقدس ترين و اشرف وجودش ((روح )) اوست . اين انسان كه نماينده خداوند است ، از لجن و يا گل رسوبى آفريده شد، يعنى از پست ترين ماده روى زمين . و بعد خداوند، نه از نفسش و يا از خونش و نه از رگ و پى اش ، بلكه از روحش دميده ؛ يعنى عالى ترين وجودى كه ممكن است بشر در زبانش كلمه اى براى تسميه ان داشته باشد... بنابراين انسان ساخته شده از لجن و روح خداوند است . پس انسان يك موجود دو بعدى است ... يك بعدش ميل به لجن و پستى دارد، سرشت و خميره اش تمايل به رسوب شدن و ماندن و توقف كردن دارد... و بعد ديگرش يعنى روح خداوند (به تعبير قرآن ) ميل به تعالى دارد؛ بر خلاف جهت اولى ، ميل به صعود و ميل به بالا رفتن تا آخرين قله قابل تصور را دارد، يعنى خدا و روح خدا... و بعد،
خداوند اسماء را به انسان تعليم داد. و اما اين كه ((اسماء را به انسان تعليم داديم )) يعنى چه ؟ هنوز معلوم نيست ... ولى در اين شك نيست كه سخن از تعليم داديم )) يعنى چه ؟ هنوز معلوم نيست ... ولى در اين شك نيست كه سخن از تعليم و آموزش است . وقتى آفرينش است به پايان رسيد، دارنده اسماء مى شود. بعد فرشتگان فرياد مى كنند كه ما از ((مارج من نار)) (آتش بى دود) ساخته شده ايم و اين انسان از لجن ساخته شده ، چگونه او را بر ما فضيلت مى دهى ؟ خداوند در جواب مى گويد: ((من چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد؛ پس به پاى او اين موجود دو بعدى ) بيفتيد.)) و همه فرشتگان خداوند، بزرگ و كوچك ، مؤ ظف مى شوند كه در پاى چنين موجودى به خاك بيفتند... و اين مساءله اى است براى روشن كردن شخصيت انسان در اسلام . انسان چيزهائى مى داند كه فرشتگان نمى دانند، و اينجاست كه با وجود برترى مسلم جنس فرشتگان و شيطان ، انسان برتر مى شود. يعنى اصالت موجود به علم است و دانائى نه به نژاد... مگر نه اين است كه خداوند از روح خود در انسان دميد و او را امانت دار خود كرد؟ پس انسان در روى زمين جانشين و خويشاوند خدا است و روح خدا و انسان از يك فضيلت سيراب مى شود و آن داشتن اراده است ... وجه خويشاوند يا اشتراك انسان و خدا همين اختيار است ، همين آزادى به بد يا خوب بودن ، به طغيان و يا اطاعت . بنابراين آنچه كه از اين سرشت و از اين فلسفه خلقت برمى آيد، اين است كه : همه انسانها با هم نه برابر بلكه برادرند و اختلاف بين برابرى و برادرى كاملا روشن است ؛ برابرى يك اصطلاح حقوقى است ، در صورتى كه برادرى اعلام سرشت يك نواخت همه انسانها با هم است كه همه انسانها با همه رنگها از يك منشاء سرچشمه گرفته اند. دوم : برابرى سرشت زن و مرد است . يعنى بر خلاف همه فلسفه هاى قديم ، زن و مرد از يك سرشت و يك خميره و در يك موقع و به دست يك نفر خلق شده اند...
دوم اينكه ، فضيلت انسان بر فرشتگان و همه عالم ، فضيلت علمى است . به خاطراينكه اسماء را ياد گرفته ، مسجود همه فرشتگان قرار گرفته است و فرشتگان باعلم به اصالت نژاد و برترى سرشت خود بايد به پاى او بيفتند و او را سجده كنند...بنابراين نتيجه مى شود كه انسان ، امانت دار خدا، خويشاوند او در روى زمين و داراى دوبعد است : يكى ك پستى ((حماء مسنون )) يا روح متعفن ؛ و ديگرى جهش به سوىخدا.))(51)
پيدايش انسان و علوم طبيعى ؛
تاريخچه پيدايش نخستين انسان
هنرى لوكاس مى گويد: ((در رابطه با پيدايش نخستين انسان بايد بگويم كه دانستن اينكه انسان براى نخستين باركى و كجا پيدا شده است ، براى تاريخدان ممكن نيست ، ولى يقين هست كه انسان در آخرين دوره عصر ((نوزيوى )) وجود داشته است . استخوانهائى كه ((ايوگن )) جراح 9لندى در سال 1891 م در ناحيه ((ترينال )) واقع در ((جاوه )) كشف كرد، استخوانهاى بخش بالاى جمجمه ، يك استخوان ران و دو دندان بوده است ، كه اگر براستى استخوانهاى يك موجود بوده باشند، نشان دهنده وجود انسان در روزگاران كهن است . اين تكه هاى استخوان بندى انسان را كه تاريخدانان به عنوان ((انسان جاوه )) مى شناسند، شايد كهنترين تكه هاى استخوان بندى انسانى است كه در اختيار ما است .)) و مى افزايد: ((انسان پكن كه بازمانده هاى سنگواره شده اش در سال 1929 م نزديك پى پينگ (پكن سابق ) كشف شده ، از جهات اساسى بخصوص به ((انسان جاوه )) شباهت دارد و ظاهرا هر دو و به يك دوره تعلق دارند. بازمانده هاى استخوان بندى اين دو انسان از چهره اى حكايت مى كند كه تا اندازه اى به صورت انسان كنونى شباهت داشته است .))(52)
هربرت جرج ولز)) مى گويد: ((استخوان بسيار كم و ناقص به دست آمده است ...
مهمترين آنها از لحاظ قدمت عبارتست از سه پاره استخوان از يك كاسه سركه در سوانزكوم در شهر كنت در جزيره بريتانيا پيدا شده (دوپاره آن در سال 1935 م و قطعه سوم بيست سال بعد) و از آن مردى بوده است جوان ، در حدود 25 ساله يا كمتر كه بسيار شبيه ادم هاى پيش از عصر يخبندان بوده و قبل از 000/200 سال پيش مى زيسته است .))(53)
انسان نئاندرتال و عقايد او
بنا به گفته ((جرج ولز))، انسان اوليه در غار زندگى مى كرده است . او با اين زندگى در غار خو كرده بود و انس گرفته بود و از خود آثار فراوانى در غارها به يادگار گذاشته . اين آثار را مى توان در اروپا، فلسطين ، آسيا و آفريقا يافت . شناخته ترين اين غارها، غار ((نئاندرتال )) نزديك المان است كه در سال 1856 م نخستين استخواهاى گروه مشخصى از آدميان به دست آمد كه به ((انسان نئاندرتال )) معروف شده است . و اكنون مشخصى از آدميان به دست آمد كه به ((انسان نئاندرتال ))معروف شده است . و اكنون بازمانده هاى اين گونه مردم در جاهاى بسيارى در اروپا يافت شده است و اين نشانه آن است كه در عصر چهارم ((يخبندان )) اين گروه انسانها در اروپا پراكنده بوده اند. ((انسان نئاندرتال )) جمجمه اى ضخيم با استخوانهاى سنگين و تنى درشت داشت .(54)
عقايد انسان نئاندرتال ؛ از عقايد اين انسان سندى در دست نيست . از آثار و اشياء بدست آمده از قبور اين نوع انسان چنين پيداست كه آنان ارواح را مى پرستيده اند. انسان هاى اين دوره از تاريخ خيال مى كرده اند كه مردگان داراى حيات جسمانى مرموزى هستند.
انسان كرومانيون و عقايد او
پس از عصر انسان نئاندرتال كه عصر بدوى نام دارد، نام دارد، وارد دوره روشن ترى مى شويم و با انسانى تكامل يافته تر روبرو مى گرديم ؛ يعنى 25 هزار سال پس از دوره نئاندرتال . و اين عصر ((انسان كرومانيون )) است . هر چند كه عقايد ((انسان كرومانيون )) نيز مجهول و مشكوك است .
مشخصات انسان كرومانيون ، با جمجمه اى بزرگتر از انسان امروز، قدى بلندتر از قد انسان امروز و تنومندتر، تبيين شده است . اين گروه انسان ها دائم در حال مهاجرت بوده و به هنگام سرما و گرما به غارها پناه مى برده اند. از اين طريق صيد و شكار امرار معاش مى كرده اند. باستان شناسان ابزار فراوان شكار انسان كرومانيون را كشف كرده اند.
عقايد انسان كرومانيون : انسان كرومانيون نيز مردگان خود را در محل خاصى دفن مى كرده است و در قبور مردگان اسلحه و زيور آلات و انواع خوراكيها مى نهاده است .
((انسان كرومانيون )) به هنر نقاشى و رنگ آميزى علاقه وافرى داشته است . همين ذوق هنرى باعث شده بود تا بر ديوارهاى غارها از خود نقوش ‍ و تصاويرى ترسيم كند و بر روى شاخ گوزنها كنده كارى نمايد.
پيشرفت هنرى انسان كرومانيون بر كليه اقوام بدوى پيشى دارد.
((انسان كرومانيون )) اموات خود را با آداب ساده اى در نزديك محل سكونت ميت دفن مى كرد. اشياء همراه ميت را به رنگ خونك سرخ مى كردند و چنين پيداست كه كرومانيون ها عقيده به حيات مردگان در قبور داشته اند و خيال مى كردند كه اموات داراى نيروى ماوراء طبيعى اند و مى توانند در زندگى آنان اخلال كنند و اين زمينه پيدايش روح پرستى در ميان اقوام ما قبل از تاريخ است .
((آرنولد توين بى )) مى گويد: ((با اين حساب انسان در حدود 20 تا 25 ميليون سال قبل وجود داشته است .)) و مى افزايد كه به نظر مى رسد انسان نئاندرتان تا اوائل انتقال دوران پالئولينگ (متافرتا) پالئولينك متقدم ، شايد در حدود 70000 تا 40000 سال قبل زنده بوده است . قرائنى در دست است كه به اختلاط جوامع انسانهاى نئاندرتال اشاره دارد و اين نشانه دوره انسانهاى عاقل است كه به اختلاط جوامع انسانهاى نئاندرتال اشاره دارد و اين نشانه دوره انسانهاى عاقل است . و چنين پيداست كه انسانهاى نئاندرتال و كرومانيون به هم نزديك بوده اند...(55)
بديهى است كه اينها همه فرضيات است . ابزار بدست آمده از انسانهاى ما قبل تاريخ قدمت هاى مختلفى را نشان مى دهند كه از 25 هزار سال تا صد هزار سال و حتى 2 ميليون سال است . ((انسان پكن )) از صد تا پانصد هزار سال پيش مى زيسته است ، و همين طور است انسان جاوه و انسان نتاندرتال كه ذكر آن گذشت . در سال 1907 در هيدلبرگ آلمان جمجمه و استخوانهائى از يك انسان به دست امد كه تاريخ تقريبى زيست او به سيصد هزار سال قبل مى رسد. آخرين سنگواره هاى انسان نئاندرتال در آلمان به 40000 سال پيش مى رسد. عقايد انسانهاى نئاندرتال و كرومانيون شبيه يكديگر بوده است و آن اعتقاد به قدرت برتر ارواح و تائيد آن در زندگى زندگان . به نظر مى رسد كه انسانهاى كرومانيون علاوه بر روح پرستى به پرستش حيوانات نيز مشغول بوده اند. محققان اين نظريه را از تصاوير حيواناتى كه بر آثار به دست آمده از دوره كرومانيون حك شده ، برداشت كرده اند.
برخى محققان اين تصاوير را به مثابه نوعى جادو، سحر و افسون تفسير كرده اند.
مراحل شعور دينى انسان ؛
((آگوست كنت )) مى گويد ((شعور انسان سه مرحله رامتناوياطى مى كند؛ مرحله ربانى كه در اين مرحله پديده ها را با خود قياس مى كند و آنها را ازخود قوى تر مى داند. دوم ؛ حالت متافيزيكى است كه انسان براى تببين پديده ها، ازقواى طبيعت چشم مى پوشد و به عالم مجردات راه مى يابد.
سوم ؛ حالت علمى كه آدمى پديده ها را با يكديگر مى سنجد.
حالت ربانى تحولات فكرى انسان از كيش ((فتيش )) آغاز مى شود كه ارواح نيك و بد را در سرنوشت خود دخالت مى دهد. انگاه خدايان متعدد را پرستش مى كند؛ يعنى ارواحى كه شماره آنها كمتر و داراى قدرت بيشترى مى باشند، مورد توجه و نيايش قرار مى گيرند. پس از گذشت مدتى ، اين خدايان را متراكم مى كند و در يك خداى جاى مى دهد و واحد پرستى را به وجود مى آورد. واحد پرستى آن مرحله اى است كه شعور انسان را ابتدا به ماوراء طبيعت و سپس به طبيعت مشغول مى كند. سياهان بدوى نوعى نيروى ماوراء اشياء مادى را پرستش مى كنند كه توان آنها را با ارواح مقايسه كرد.))(56)
((دوركيم ))مى گويد: ((دين بدوى نفوذ و تاءثير فراوانى در زندگى روحانى و اخلاقى و اجتماعى انسان دارد. آنچه در افكار ما مى گذرد مانند: زمان و مكان و افكار عمومى و ادراكات و قوانين اساسى ، همه را مديون دين توتم هستيم . توجه بشر به مكان و زمان رشه اجتماعى دارد كه زائيده دين است .
در بعضى از جامعه هاى استراليائى سطح بشكل يك حلقه ادراك مى شود. زيرا چادر قبيله مانند دايره است و به تعداد بخشهائى است كه جامعه داراست . تشخيص راست و چپ زائيده اجتماع است ، زيرا دست راست با مقدس و دست چپ با پليد بستگى دارد. در انسان حالات روحى گوناگون مانند اداراكات و خاطرات و لذت و رنج و اميال و غيره وجود دارد. فرد در مدتى كه اين حالات را در ذهن مى پروراند و وجود هر يك را در نظر مى گيرد، مدتى را كه بهم مربوط است و در تمام اشياء مشترك است ، تشخيص مى دهد. بنابراين تقسيم زمان ، مربوط به عصر مراسم و اعياد و تشريفات مذهبى است ... ))(57)
تقسيم بندى تاريخ و انسان شناسى به سه دوره كلى
با مطالعه تاريخ اديان و مذاهب و عقايد و آراء بشرى مى توان دريافت كه بشر در تمامى ادوار حيات خود، مذهبى زيسته است .
و اين نشان مى دهد كه مذهب يك غريزه است كه به صورت وجدان ، عقل و خرد يا دين و مذهب خونمائى كرده است . تاريخ حيات انسان بر حسب استقراء و تقسيم بندى محققان تاريخ و انسان شناسى به سه دوره كلى تقسيم مى شود: دوره باستانى ، دوره جامعه تاريخى و دوره معاصر كه از قرن 15 ميلادى شروع مى شود.
1 دوره باستانى ؛ عصر بدويت انسان است كه هنوز خط وجود نداشته است لذا انسان آن روز قدرت اين را نداشته كه اندوخته هاى خود را (تجربه ها، ادبيات ، عقايد و مراسم مذهبى ) به عنوان سمبل زندگى فردى و جمعى اش ثبت كند و بدين سان تاريخ حيات خود را به نگارش در آورد.
2 دوره جامعه تاريخى ؛ دوره تمدن انسان بشمار مى رود، يعنى آغاز دوره خط و كتابت ، در اين دوره ، انسان داراى مسئوليت فردى و اجتماعى است و داراى نهادهاى آموزشى و سيستم تعليم و تربيت و در نتيجه دوره انتقال راز و رمزهاى زندگى به نسلهاى بعد است . آثار مدون و مكتوب اين عصر و نسل از انسان به صورت الواح ، كتيبه ها، ابزار و آلات مكشوفه ظاهر شده است . عقايد، آداب و رسوم فرهنگى ، مذهبى و طرز تفكر كلى اين انسان به درستى شناخته شده است .
3 دوره معاصر؛ كه دقيقا از قرون اخير آغاز شد و با رنسانس اروپا و نجات علم و عقل و انديشه از اسارت روحانيت كليسا و مذهب اوج گرفت و سير تمدن بشرى ثانيه اى شد؛ تا آنجا كه اينك در ماوراء منظومه شمسى به جستجوى انسانها يا موجودات متمدن ديگر ادامه مى دهد. انسان معاصر به دو مسئله اساسى مى انديشد: به دين يعنى معنويت ، اخلاق و رهائى ، به تمدن يعنى رفاه و راحتى و بهزيستى انسان . بدون شك ضايعات حاصله از تمدن ماشينى ، نمى تواند ارزش برتر پيشرفتهاى انسان در عرصه علوم تجربى و انسانى را تحت الشعاع قرار دهد. بنابراين ضايعات تمدن مادى از ارزشهاى فوق العاده روح تمدن انسانى جداست . و نبايد آن را پيراهن عثمان كرد و عليه مظاهر ترقى و تمدن يا مدنيت انسان معاصر كه براستى قابل تقديس و تقدير است ، بكار برد.
پيدايش خط مبناى تمدن انسانى
مبناى تمدن انسان به روزگارى بر مى گردد كه ((خط)) پديد آمد. خطوط تصويرى نخستين علائم بكار گرفته شده توسط انسان است . عامل اقتصاد و بازرگانى در انتقال خط از جامعه اى به جامعه ديگر مؤ ثر بوده است . خط تصويرى استعدادهاى ديگر بشر را نيز شكوفا كرد؛ هنر خطاطى ، هنر نقاشى را نشان داد و اين دو زمينه مجسمه سازى يعنى هنر شكوهمند ديگرى را به ارمغان آوردند. پيشينه چنين نبوغى را بلحاظ تاريخى مى توان در آثار مكشوفه ايلام و شوش ديد كه قدمت آن به 3600 ق . م مى رسد.
با تكامل علائم تصويرى حروف پديد آمد. ما يادگار خطوط تصويرى را هنوز در الفباى چينى مى بينيم . ردپاى خط حروفى به مصر و جزاير كرت مى رسد، يعنى سه هزار سال قبل از ميلاد. گويا كه اين دو مركز مهم تمدن آن روز انسان ، مصدر انتقال خط حروفى به ديگر نقاط جهان بوده اند. اين دوره از حيات انسان مصادف است با عصر مدنيت و شهرنشينى (شهر سازى ) يا اجتماعى زيستن انسان . انسان امروز مفتخر است كه خط آشورى و مصرى را كشف كرده و به يادگار در موزه نهاده است . ((اعداد)) كار هنديان است . اين دو پديده حروف و اعداد پا به پاى تكامل انسان ، تحول و تكامل يافته و سرانجام به شكل امروزى رسيده است .
الفباى (24 حرفى ) قراردادى به هزاره دوم و سوم و حتى چهارم قبل از ميلاد بر مى گردد. گويند كه فينيقى ها الفباى سامى را اختراع كرده اند و يونانيان در تحول و تكامل آن كوشيده اند. و مى دانيم كه ((هيرگليف )) به معناى ((حكاكى مقدس )) مى باشد. آيا اين نمودى از باور متعالى انسان در ابراز عقايد و آراءاش نبوده است ؟!
خط ((هراتيكى )) و ((دموتيكى )) در هزاره دوم قبل از ميلاد پيدا شد. اين خط بر روى پديده هاى ظريف (تخته سنگهاى نازك و سفيد) نوشته مى شد. و اين نمودى از زمينه ظهور اختراع كاغذ است ؛ نياز حياتى ديگر انسان متمدن . سنگ نوشته هاى اين دوره را در كتابخانه هاى ((بابل )) و ((عيلام )) كشف كرده اند.
اين آثار مكتوب اجداد ما، حكايت از اعتلاى عقايد دينى و مذهبى دارد. اوراد مذهبى بر ديوارهاى معابد راز ديگرى از نياز انسان به پرستش و نيايش ‍ است .(58)
مذاهب بدوى تاريخ
مذهب و عقايد مذهبى انسان ؛
((براى شناخت مذهب بايد مذاهب ابتدائى را شناخت . مذاهب ابتدائى آنهايند كه كهنه ترين و قديمى ترين مذاهبند و از راه كتاب نمى توانيم بشناسيمشان ، كه كتابهاى دينى ، بيشتر از اديان سه چهار هزار سال پيش ‍ سخن مى گويند و از اديان پيشرفته اى كه هم اكنون هست . پس براى يافتن دين ابتدائى بايد سراغ كهنه ترين را گرفت و مذاهبى را يافت كه بعد از مذهبى ديگر قرار نگرفته اند و پس از يافتن ، بايد براى شناخت به محيط مذهب بدوى رفت . باستان شناسى و زبان شناسى ديرين مى توانند ما را به محيط رشد آن مذهب راهنمايى كنند.
اما اين تنها وسيله نيست . راه ديگرى نيز هست و آن توجه و تحقيق در قبائل ، گروهها و نژادهاى خاص است كه دور از جامعه هاى متمدن مانده اند و بكارت ابتدائى خويش را حفظ كرده اند...))(59)
اديان و مذاهب بدوى :
با مطالعه در احوال قبائل آفريقاى جنوبى و سرخ پوستان آمريكاى شمالى و برخى قبائل آسيائى ، اشكال مشابه دينى و مراسم و عقايد و عبادات شبيه بهمى ديده شده است . و چون همه اين جوامع بدوى بوده اند و در مرحله بسيار ابتدائى مى زيسته اند. محققان به اين نتيجه رسيده اند كه اصولا بشريت در آغاز تاريخش داراى اين شكل دين بوده و اين خود در جامعه هاى ابتدائى به وجود آمده است و نقشى چنين داشته است و بعد طبق قوانينى به شكل اديان پيشرفته تحول پيدا كرده است .(60)
مذاهب ابتدائى
((مذاهب ابتدائى بشر فراوانند))(61) كه اساسى ترين آنها را بر حسب تحقيقات جامعه شناسان به ترتيب مى آوريم .
فتيشيسم روح پرستى :
يكى از اديان بسيار ابتدائى كه برخى از جامعه شناسان مانند ((اسپنسر)) آن را دين عمومى بشر مى دانند و معتقدند كه اديان ديگر از آن سرچشمه گرفته اند. دين ((فتيشيسم )) يا ((روح پرستى )) است كه در ابتدا آن را دو دين مى دانستند و امروز بعضى از صاحب نظران آن را يكى مى دانند. ((فتيش )) اصولا يكى اسم بدوى است .
جامعه شناسان در مطالعه مذاهب قبائل ، اسمهاى خاص همان مذاهب را گرفته اند و اصطلاح جامعه شناسى كرده اند... ((فتيش )) شيئى يا اشيائى است مثل مهره ها، سنگ ريزه ها و مثل بعضى از اشيائ متبركه كه مورد پرستش بدوى بوده است . معابد اوليه انسان و عبادتگاه بدويان شكافهاى كوه بوده است كه پس از كشف آنها، مهره هايى يافتند كه با دقت خاصى تراشيده و سوارخ شده ، با رشته هاى مخصوصى نخ شده و در اشكال مختلف در آنجاها، نگهدارى مى شده است . بدوى با دست زدن و مس آنها و يا بوسيدن شان ، آنها را عبادت مى كرده است ((فتيش به معناى اعتقاد به تقدس بعضى از اشياء طبيعى است .))(62)
فتيش به معناى اعتقاد به نيروى مرموز در وجود برخى اجسام و حيوانات نيز مى باشد. فتيش واژه پرتغالى است و به معناى جادو و سحر است .
فتيش دو جنبه دارد: الف ؛ جنبه طلسمى ، ب ؛ جنبه تعويذى .
طلسمها چيزهائى هستند كه ارزش فعال و مؤ ثرى دارندك و تعويذها داراى ارزش تدافعى بويژه در چشم زخم و امثال آن دارندك مانند خرمهره و شاخ حيوانات و... كه براى جلوگيرى از آفات بكار مى رود.
گروهى از جامعه شناسان اين عقايد را در اثر اعتقاد به ((مانا)) يا نيروى نامشخصى كه در همه جا پراكنده است و با اشياء مقدس مشتركا در همه چيز وجود دارد ك دانسته اند. اصطلاح ((فتيشيسم )) اولين بار توسط ((بروس )) در جهت معرفى عقايد و اعمال و مراسم و عبادات ابتدائى ترين آئينها بكار برده شد. ((آگوست كنت ))نيز اين تعبير را در مورد ابتدائى ترين ائينها قبول كرده است .
بنا به عقيده ((تايلور))، فتيشيسم روش ابتدائى بت پرستى در جوامع و اقوام غير متمدن است كه به حلول در برخى موجودات مادى باور داشتند دريانوردان پرتغالى در سفرهاى اكتشافى خود كه با بومى هاى جزاير آفريقا روبرو مى شدند، مى ديدند كه برخى از اشياء، گياهان ، حيوانات ، سنگهخا و مانند انها مورد پرستش و ستايش آن مردم است و براى ان اشياء نفوذ و تاءثيرات خارق العاده اى قائل اند. از اين رهگذر بود كه پرتغاليها لغت ((فتيش )) يا ((بت )) را مناسب اين اشياء ديده و آئين آنها را ((فتيشيسم )) ناميدند... ((بروس )) براى ((ارواح پرستى )) نام ديگرى وضع كرد. او اصطلاح ((آنى ميسم )) را براى روح پرستى بكار برد...(63)
انيميسم روح پرستى ؛
انيميسم چيست ؟
((كلمه ((دانيم )) و ((دانيمه )) به معناى تحريك كردن و به هيجان آوردن ، از همان كلمه روح است . روح يا روح پرستى نوعى مذهب ابتدائى است ، يا ابتدائى ترين مذهب عالم است ...
روح پرستى به اين معنى است كه قبائل ابتدائى به وجود ارواح نامرئى خاصى معتقد بودند. اين ارواح چه خصوصياتى دارند؟
اولين خصوصياتشان اين است كه داراى شخصيت انسانى هستند، آگاهى دارند، اراده دارند، كينه دارند، نفرت و عشق و محبت دارند، خدمت يا خيانت مى كنندك شومند يا مقدس و خيرند يا شر. اينها همه صفات انسان است كه به ارواح داده شده است . اين ارواح ، كه ارواح انسانى هستند، انسان را زندگى و حيات و حركت مى بخشند، دومين خصوصيت روح ، ماندگارى آنست . بدوى مى گويد كه انسان وقتى مرد، روحش باقى مى ماند... روح نمى ميرد، مى ماند، يا به آسمان برمى گردد، يا در تاريكى ها زندگيش را ادامه مى دهد، يا در اعماق جنگلها، يا در زواياى شهرها و يا اينكه به تعبير بسيارى از قبايل بدوى درست در كناره جنازه مى ماند و هميشه حافظ جنازه خويش است . اين است كه روح چون حافظ جنازه خويش است و چون به سرنوشت تن خويش وابسته و دلبسته است ، احترام مى يابد. و آنكه به جنازه بى حرمتى كند، يا حرمتش بدارد، از روح حافظ جنازه ، سزا مى بيند. اگر بى حرمتى كرده باشد، صدمه يم خورد و اگر حرمت داشته است ، جنازه را غذا داده است ، لباس پوشانده است ك تزئينات مرده را به او برگردانده است ، شديدا احترامش كرده است ، روح جنازه احترامش مى گذارد و حتى حفظش مى كند، و مثل يك نگهبان ، پاسدار خانواده او است و موجب بركت و مصونيت افراد اين خانواده مى شود...
اساس بينش و اعتقاد در اين مذهب (انيميسم يا روح پرستى ) اصالت روح است و مقصود از روح ، نيروى مرموزى است كه در فرد انسانى و انسانها و همچنين در اشياء وجود دارد. لوى برون مى گويد: اين روح ، با تصور و اعتقادى كه ما از روح داريم جداست . انيميست ها (يعنى بدويان معتقد به اين روح ) مى گويند كه : روح عبارت است از قوه مرموزى كه در اشياء و افراد وجود دارد. در صورتى كه ما معتقديم ، اشياء مادى داراى روح نيستند، و روح را عامل حيات و گرما و حركت بدنمان مى دانيم ، اما آنان به جزء سومى اعتقاد دارند كه غيز از جسم و روح است . و انيميست ها به اين جزء سوم است كه روح مى گويند. اسكيموها نيز به چنين جزء سومى معتقدند و مى گويند كه انسان درست شده است از روح ، از جسم و از اسم ... پس ‍ معلوم مى شود كه روح به معناى جان نيست و روح پرستى اعتقاد ابتدائى انسان است به يگانه بودن خويش و يا دو گانه بودن جهان ؛ به اين معنى كه جهان مادى و اشياء طبيعت داراى روح هستند و انسان نيز داراى يك عنصر غير مرئى عينى به نام روح ، كه ارزش انسانى است . و مهمتر اين است كه با اعتقاد به اين روح ، انسان ميان خود و طبيعت نوعى خويشاوندى احساس مى كند. انسان بدوى چون اشياء طبيعت را هم داراى روح مى داند (كه روح انسانى است ) و چنانكه ما مى پنداريم اشياء طبيعت را مرده احساس نمى كند و جامد نمى داند، ميان خود و طبيعت به نوعى اتحاد مى رسد. مسئله دوم ، مسئله نتناسخ است كه در اديان ابتدائى و بخصوص ‍ در انيميسم وجود دارد. تناسخ به اين معنى است كه روح بعد از مرگ تن ، باقى مى ماند و به تنى ديگر برمى گردد و زندگيش را در حيات دومى ادامه مى دهد، و پس از مرگ جسم دوم ، يا به عالم ارواح برمى گردد و يا در جسم سومى خانه مى گيرد. اين تن سوم و چهارم و پنجم و... گاهى ممكن است انسان باشد و گاهى حيوان ، گاهى ممكن است نبات باشد و گاه سنگ . بنابراين فكر تناسخ كه در مذاهب هند و در بعضى از فرقه هاى غير رسمى اسلامى هم هست ، فكرى ابتدائى و از بدوى ترين مذاهب عالم است .))(64)
اشكال مختلف جان پرستى
((فليسين شاله )) مى گويد: ((جان پرستى را از ادراكات مذهبى مجاور آن نمى توان جدا كرد: در اين دين افكار ((مانا)) و تابو)) و عقيده به نياكان افسانه اى و زندگى پس از مرگ يافت مى شود. جان پرستى دين جامعه هاى متعددى است كه از قبائل استراليائى مترقى تر است و مى توان آن را با جامعه هائى كه بين عهد بدوى و تمدن قديم وجود دارد تطبيق كرد. مانند: جامعه هاى سياهان آفريقائى غير مسلمان و پلينزى و بوميان فعلى آمريكا و جمعيت اسكيموها. بدويان معتقدند روح در بعضى از قسمتهاى جسم قرار دارد. مردم استراليا آن را در چربى و كليه ها ساكن مى دانند. به عقيده آنان بدون اينكه انسان بميرد، روح مى تواند موقتا بدن را ترك نمايد و از فاصله دور بر آن نظارت داشته باشد. فرازر مى نويسد: روح ممكن است دزديده شود يا از ميان برود و يا مراجعت نمايد و در بعضى موارد تعويض گردد. در نزد بوميان سرخ پوست شروكيس در ممالك متحده آمريكا رايج است كه در يك نبرد، رئيسى روح خود را در بالاى شاخه درختى جان داد. دشمن به طرف وى تيراندازى كرد ولى نتوانست او را بكشد و يا زخمى سازد. حريف به حيله جنگى او پى برد و وسط شاخه ها را قدف قرار داد، آنگاه آن شخص ‍ افتاد و كشته شد. در نظر بدوى فرديت در سطح خارجى انسان متوقف نمى گردد. روحيه بدوى آنچه را كه مانند مو و پشم و ناخن در او رشد مى كند و يا چون ترشح ، مدفوع و اشك و بول و نطفه و عرق از وى خارج مى گردد، از خود مى داند. اگر جادو بر روى اينها انجام گردد در روى بدن اثر مى كند، زيرا اينها اعضاى مكمل بدن است .
از اين نظر مراقبت مى كنند كه موى بدن يا ترشح و مدفوع به دست شخص ‍ ثالثى نيفتد و سوء قصدى بكار نرود. در هر حال رعايت اينگونه امور براى حفظ زندگانى لازم است ...
راس موسن مى نويسد: در نظر اسكيموها انسان از سه قسمت جسم و روح و نام تركيب شده است ...
در بعضى از جامعه ها، در هنگام مرگ ، اسباب خانه و اشيائى را كه متعلق به فرد است ، مى سوزانند. مرگ يعنى : اصل زندگى كه روح نام دارد، براى هميشه بدن را ترك مى كند ولى در كنار جسد باقى مى ماند.... مردگان مانند زندگان زندگى مى كنند؛ جهان اموات نقطه مقابل عالم زندگى است . شب مردگان روز زندگان است . شبها به زمين آيند و ملاقات با آنها خطرناك است . جامعه مردگان مانند زندگان به طايفه و قبيله تقسيم مى شود. ممكن است مردگان دوباره به شكل انسان در آيند يا بكلى ناپديد گردند. عقيده به زندگى پس از مرگ وجود دارد ولى در هيچ جا آن را لايتناهى نمى دانند و معتقدند كه اموات نيز در جهان ديگر مى ميرند.))(65)
مقصود از ((آنى ميسم )) يا جان گرائى عقيده و آئين كسانى است كه در جميع كائنات ، روحى را مستقر مى پندارند. اين آئين را نخست فتيشيسم مى ناميدند... ((آنى ميسم )) را از ساير آئين هاى ساده بدوى و بت پرستى به سختى مى توان مشخص و ممتاز ساخت ، چه آنكه در بسيارى از مبادى با هم مشتركند. مثلا مانا و تابو كه در ((توتميسم )) از اركان آن محسوب بوده ، در آنى ميسم نيز وجود دارد. ولى در عين حال ((آنى ميسم )) را مى توان يك مرحله بالاتر از توتميسم دانست .
در آنى ميسم ((ارواح و نفوس )) نقش اساسى عالم را به عهده دارند و جهان آكنده و مملو از ارواح و نفوس موذى و مفيد است .
جايگاه سحر و جادو در آنى ميسم
...سحر و كهانت در آنى ميسم به منزله فنون حربى و نيرنگهاى جنگى است كه در پرتو آن ممكن است آدمى بر دشمن فائق آيد. پيروان آئين ارواح پرستى معتقدند كه اگر الفاظ و جملات با صداى بلند و آهنگ خاص تكرار شوند، داراى اثرى خاصند! مثلا اگر با ترتيب مذكور گفته : ((طوطى پريده ، طيطو پريده ، سلوى پريده ، بيمارى پريده )) در رفع بيمارى مؤ ثر است !! و گاه محاكات و تقليد و تفاءل و تطير را مؤ ثر مى دانند، مثلا ريختن آب را در فضا با آداب مخصوص كه به صورت باران سرازير شود، در آمدن باران مؤ ثر مى دانند! اكثر نقشها و تصاوير مفصوم و نامفهوم و حتى زينت الاتى كه مردان و زنان با خود داشتند، انواعى از طلسمات و حرزها و براى مقابله با ارواح موذيه بود. اهالى ((فوئزى )) (قبائل بومى آمريكاى جنوبى و تنگه ماژلان ) به ارواح و نفوس فراوانى كه همه تاثيرات و انقلابات طبيعت را از آنها مى دانند و به زبان بومى خود آن را اوالاپاتو مى نامند، معتقدند. اكثر قبائل استراليائى چون مردم : نوول گينه (جزاير شمالى استراليا) و نوول زلاند (شرق استراليا) و... و قبائل بومى آمريكاى شمالى و جنوبى چون : ياهاگان و هوپى سرى ماكوزى ، گيس ، كارائيب ، سيو، داكوتا، چينوك ، توپى ، تاراهومار، تاماناكا، تلينكيت ، پاتاگن ، بوتوكودس ، اينكا، اوژيبو، آتاباسك ، و بسيارى از قبائل غير مسلمان افريقا و ساير نقاط ديگر.... داراى عقايدى هستند كه نوعى آنى ميسم است . مثلا قبائل ((ياهاگان )) به موجودات و نفوس نامرئى مرموزى معتقدند كه آنها را ((كاشبيك )) مى نامند و به موجودات نامرئى ديگرى معتقدند كه آنها را ((هانوش )) مى گويند.
((فوئژيها)) براى مقابله با ارواح موزيه معمولا شبها مسلح مى شوند. سياهان و قبائل ((كت دور)) (افريقاى غربى ) جمع مى شوند تا با تشريفات خاصى ارواح موذيه را بيرون كنند، گروه كثيرى از سياهان غير مسلمان افريقا هم اكنون به عنوان حفظ از گزندهاى ارواح موذيه و جلب توجه ارواح و نفوس طيبه ، خالكوبى ها و تصاوير و نقوشى به صورت طلسمات بر بدن خود نقش مى كند. مناسك و آداب و تشريفات آئين آنى ميسم و توتميسم مختلط و همانند است ...(66)
اگر چه تاريخ پيدايش اين مذهب كاملا روشن نيست ، ولى مى توان گفت كه آنى ميسم قبل از تدوين تاريخ و پيدايش خط در ميان ابتدائى ترين اقوام بشر وجود داشته است . آقار باستانى مكشوف برخى از عقايد اين مذهب را نشان مى دهد. بنيانگذار آنى ميسم مشخص نيست . در فرازهاى فوق به عقايد و اركان عقيدتى عملى اين مذهب اشاره شد.(67)
عنصر سحر و جادو در: فلسفه آنى ميسم
سحر و جادو در آنى ميسم از فتيشيسم گرفته شده است . ((فليسين شاله )) مى گويد: ((انسان مى تواند همانطور كه روى موجودات روحانى عمل مى كند، بوسيله اقوال و حركات مخصوص در طبيعت نيز تاءثير نمايد. اين نفوذ اساسى را برقرار مى سازد كه آن را جادو مى نامند. سالومون رايناخ مى نويسد: ((جادوفن و هنر و لشكر كشى جان پرستى است .)) اين نيرو عبارت است از نفوذ كلماتى كه با صداى بلند قرائت و يا به صورت آواز خوانده مى شود. مثلا مى توان بيمارى را با فرمول زير معالجه كرد:
طوطى پرواز كرده است ،
فاخته پرواز كرده است ،
بلدرچين پرواز كرده است ،
بيمارى پرواز كرده است ،
بدويان حوادث را تقليد مى كنند و نمايش مى دهند.
قبل از اقدام به تاخت و تاز آن را جزء به جزء مى كنند يا رقصهاى جنگى مى كنند و معتقدند در اثر اين پيروزى به دست مى آورند، اگر خشكسالى ايجاد گردد و باران نبارد، طى مراسم مخصوص آب مى پاشند و طبيعت را متوجه مى كنند كه به باران احتياج دارند و عقيده دارند با اين عمل باران مى بارد. اين اعمال را جادوى تقليدى مى نامند. تصوير دشمن را زخمى يا پاره مى كنند و تصور مى نمايند صاحب عكس را زخمى كرده و از ميان برده اند. اين كار را جادوى عاطفى مى نامند.
بعضى اشياء مانند دعا، طلسم و درخت كولكن داراى نيروى جادو است . بدبختى را دور مى سازد و يا خوشبختى به وجود مى آورد...جادو دو قسم است :
يك نوع آن است كه رؤ سا و روحانيون عمل مى كنند، آن را جادوى نيكو مى نامند. نوع ديگر جادوى شر است كه جادوگران بى رحم عمل مى كنند. جادوگران موجب بيمارى و مرگ مى گردند و بدون اينكه متوجه باشند، مرتكب جنايت مهمى مى گردند. جادوگر دشمن خطرناك جامعه است ؛ بايستى هميشه ضد او رفتار كرد. اسرار زندگى را از او مكتوم داشت . پشم و مو و مدفوع و آنچه را كه مربوط به بدن انسان است ، پنهان كرد. براى باطل ساختن عمل جادو نماينده مذهبى ضد جادو بكار مى برد. به وسيله آزمايشى كه آن را اوردالى مى نامند، خوب از بد تشخيص داده مى شود. در آفريقاى استوائى به متهم سم خورانده مى شود و در صورتى كه مقصر نباشد، سم وى را نمى كشد.))(68)
آثار و نتايج آنى ميسم
فليسين شاله مى گويد: ((رسم و نقاشيها و قلم زنى ها كه در غارهاى فرانسه و شمال اسپانيا به دست آمده ، ثابت مى كند كه ساكنين ما قبل تاريخ اين نواحى ، دينى نزديك به كيش توتم و جان پرستى داشته اند. و اين غارها معابد و مكانهاى مقدس آنان را تشكيل مى دهد. آثار مذكور در انتهاى غار قرار گرفته و مانند نقاشى مذهبى امروز سياهان استراليا در جدار پوشيده از صخره كه جايگاه تابوها است ، رسم شده است و نزديك شدن به آنها براى زنان و آنان كه محرم اسرار نيستند، ممنوع است . اين كارهاى هنرى براى آرايش و زينت نيست ؛ بلكه اعمال جادو است .
با رسم و نقاشى و قلم زنى اشكال حيوانات ، مانند فيل سنگى و گوزن و گاو وحشى و اسب ، بدوى تصور مى كند عملى بر روى آنها انجام داده است . بدوى حيوانات را زخمى رسم مى كند، براى اينكه به آسانى بتواند بر آنها دست يابد. البته اين عمل مخصوص جنس نر است ؛ زيرا جنس ماده نسل و نژاد آينده را تاءمين مى كند و بايستى محترم بماند. در غارهاى ((توك دو دوبر)) يك جفت گاو وحشى كه در روى خاك رس قلم زنى شده است ، كشف كرده اند كه شصت سانتيمترى درازى دارد. در جلو ماده و در عقب نر روى پنجه هاى عقب نيمه ايستاده است . پسران كنت بگوئن كه كاشفين امور ما قبل تاريخ هستند، در اين غارها آثارى از رقاصان و رقاصگان يافته اند كه بيست تا بيست و پنجهزار سال در خاك رس ثابت مانده است . رقصها، آوزها، موسيقى ها، اعمال جادو و بعضى از جواهرات بايستى قاعدتا طلم باشد. زيور و زينت آلات و شكافها و برشها و قطع اعضاء و خالكوبى از علائم مربوط به توتم است كه براى تشخيص طايفه و قبيله بكار مى رود. جان پرستى فرضيات اوليه مطالعات جهان شناسى رابه انسان عرضه مى دارد. بدويان سابق و لاحق را تشويق مى كند تا به بررسى طبيعت بپردازند. طبق عقايد خودشان ارواح شبيه بخود را زياد سازند و روح انسانى را از خوى حيوانى خود خارج نمايند.
جادوى ((جان پرستى )) پايه و اساس و نقاشى و قلم زنى و رقص و موسيقى است كه بطور مستقيم يا غير مستقيم در تمام امور هنرى جهان نفوذ مى كند. به طورى كه هنرهاى اوليه از جادو ناشى مى گردد و سپس با اديان تحول مى پذيرد. اگر قدرى درباره هنر و نقش آن در زندگى بشر فكر كنيم تصديق خواهيم كرد كه جان پرستى ارزش بسيار مهمى در پيشرفت تحولات فكرى و هنرى بشر دارد)).(69)
توتميسم ؛
مذهب توتميسم و اصول و اركان آن
((... معروفترين مذهبى كه ... همه جامعه شناسان ، مستقيم و غير مستقيم ، تحت تاءثير نز جامعه شناسايى آن هستند، مذهب توتميسم است ... توتميسم معتقد است كه قبيله هاى بدوى و قبايلى كه امروز نيز در آفريقا، آمريكاى شمالى و استراليا در بدويت زندگى مى كنند، هر يك شيئى يا حيوانى (و بيشتر حيوان ) را مى پرستند. حيوان يا پرنده خاصى مورد پرستش قبيله قرار مى گيرد...
هر قبيله توتمى دارد و افراد قبيله در مراسم عبادى ، در لباس پوشيدن و در آرايش و حركاتشان مى كوشند تا اداى توتمشان را در بياورند، بشكل او آرايش كنند، لباس بپوشند و... قبيله ، خوردن گوشت توتم را براى خودش ‍ حرام مى داند ولى براى قبيله ديگر، نه ... تقدسى كه توتم پرست براى توتمش قائل است و همچنين خويشاوندى يى كه بين خود و توتم احساس ‍ مى كند، خويشاوندى يى است كه فرد و افراد، خودشان را زائيده توتم مى دانند. پس توتم پرچم جاويد جامعه است كه افراد مى آيند و مى روند، اما جمع و روح جمعى مى ماند و تقدسش به دليل همين جاويد بودن است . مساله ديگر اين است كه توتم ، براى افراد قبيله ، منشاء زيبائى نيز هست . افراد قبيله هميشه حركات او را در رفتار عبادى و دسته . جمعيشان ، و به شكل او را در آرايش خود، تقليد مى كنند...))(70)
((...كلمه ((توتم )) در ميان برخى از بوميان امريكاى شمالى چون ((انگونكين )) متداول بوده . و ((ج . لانگ )) نخستين كسى است كه در شرح سياحت ها و مطالعات علمى خود كه در ميان بوميان آمريكاى شمالى انجام مى داد، كلمه توتم را بكار برد. در قرن 19 جمعى از محققين مانند ((بالدوين اسپنسر و ((گلين )) و ((استرهلو)) به كاوش و تحقيق در معتقدات اقوام ابتدائى استراليائى ... عقايدى شبيه به عقايد توتمى بوميان آمريكا، با مناسك و اعمال در آنجا يافته ، بلكه ديدند در استراليا آئين توتمى به صورت ابتدائيش محفوظتر مانده ، و بالاخره اين نوع آئين را چه در استراليا و چه در آمريكا و چه در آفريقا و نقاط ديگر، آئين توتمى يا توتميسم اصطلاح كردند. مبانى عمده اركان اين آئين ساده ، در سه اصل خلاصه مى شود: 1 توتم 2 مانا 3 تابو.
1 توتم ؛
لفظ توتم به نوعى از موحودات و اشياء، خاصه حيوانات مخصوصى كه اعضاء كلان آن را مقدس شمرده و يا طبق نظر برخى از محققين آن را جد خويش نيز تصور مى نمايند، گفته مى شود. اين موجودات از نوع جانوران مانند: گاوميش ، عقاب ، طوطى ، كانگورا، شاهين ، كرم درخت ، و برخى موارد از نوع نباتات مانند: بوته هاى چاى و گاه بندرت از موجودات بيجان طبيعت چون : باران و دريا يا كواكب مى باشند. هر ((قوم )) و ((كلانى )) كه مثلا عقاب ((توتم )) آنها است ، تمام اصناف ((عقاب )) را مقدس و محترم شمرده و آن را تقديس مى كنند! پيوستگان به يك توتم ، همه با هم منسوب بشمار آمده و در حقيقت توتم نشانه قومى و علامت قبيلگى و همبستگى نيز بشمار مى رود. افراد اين جامعه يا ((كلان )) از ساير كلانها تنها به واسطه توتم مورد تقديس ، مشخص و شناخته مى شوند... در آئين توتمى هر يك از قواى طبيعت به توتمى خاص منسوب است ! در يكى از قبائل استراليا آفتاب خويشاوند مرغى به نام ((كاكائوس )) سفيد است .