تاريخ اديان و مذاهب جهان جلد اول

عبداللّه مبلغى آبادانى

- ۶ -


كنفوسيوس
بيوگرافى
((كنفوسيوس )) كه نام واقعى او ((كونگ چيو)) است و شاگردانش او را ((گونگ فوتزوه )) مى ناميدندك در سال 551. م . در شهر ((چوفو)) در ايالت ((لو)) به دنيا آمد. در افسانه هاى باستانى چين آمده است كه شبحى موسم ولادت ((كنفوسيوس )) را به مادرش خبر مى دهد. كودك در غارى متولد مى شود و تعدادى اژدها)) به مراقبت آن كودك مى پردازند. ((كنفوسيوس )) در كودكى پدرش را از دست داد و مادرش او را سرپرستى كرد و در تربيت او كوشيد. او مقاماتى كسب كرد ك وزير مشاور دربار ((لو)) گرديد و با مطالعه در اديان و مذاهب گذشته ك رسالاتى تاءليف كرد و به ترويج اصول اخلاقى پرداخت و پيروان فراوانى يافت . او در آغاز ك مجلس در سى تشكيل مى داد و همچون ((سقراط))، شاگردان خود را بدون كتاب درس مى آموخت . او هرگز سندى مكتوب به هنگام درس ارائه نمى داد. لذا درسهاى او توسط شاگردانش نوشته مى شد. رسالات تاءليفى او هرگز در اختيار شاگردانش قرار نگرفت . خصوصيات برجسته و ممتاز كنفوسيوس چنين است : 1 او هرگز تصديق لا تصور نمى كرد. 2 به كارهاى عارى از تفكر و تامل دست نمى آلود. 3 بجوج و خودكامه نبود. 4 مظهر تواضع و سادگى بود و آنچه را داشت ، مديون گذشتگان بود(162)
كنفوسيوس زندگى ساده و محقرانه اى داشت كه در اوج احترام ، مردمى و آبرومندانه مى زيست ، على رغم اين كه يك اشرف زاده بود و اجداد او همه از اشراف ايالت ((لو)) بودند. او مى گويد كه من فرزند فقيرى بودم و به ناچار مشاغل دون پايه اى كه در شاءن شاهزادگان نبود، اختيار كردم . كنفوسيوس در نزد معلم روستايش درس آموخت . او بيشتر اوقاتش را صرف فراگرفتن دانش و تحصيل شعر و روايات تاريخى چين باستان مى كرد. اين مطالعه تا پايان عمرش ادامه داشت . او به موسيقى علاقه داشت و غالبا نغمات باستانى چين را با نواختن عود، موزون مى كرد. با يكى از دختران ايالت ((لو)) در سن 20 سالگى ازدواج مى كند. صاحب فرزندى مى شود. مادرش را از دست مى دهد. در عزاى مادرش 27 ماه (سه سال چينى ) دست از مشاغل خود مى كشد(163). كنفوسيوس معتقد بود كه : ((شعر))، منش انسان را مى سازد و ((آئين ))، انسان را پرورش مى دهد و ((موسيقى )) به انسان كمال مى بخشد. او مراتب كمال خود را چنين شرح مى داد كه :
در پانزده سالگى بر پاى خود استوار شدم ، در چهل سالگى از شك و ترديد رهائى يافتم ، در پنجاه سالگى به نواميس آسمانى پى بردم و حقايق جهان بر من روشن شد، در شصت سالگى گوش به حق و حقيقت سپردم ، در هفتاد سالگى به پيروى ادراكات قلبى خويش پرداختم ...
از ((كنفوسيوس )) پنج كتاب به يادگار مانده كه توسط شاگردانش تدوين شده است . چينيان چهار كتاب ديگر به او منسوب كرده اند كه به اثر اصيل و كلاسيك پرداخته اند(164).
((كنفوسيوس )) احكام و تعاليم مكتب اخلاقى خود را بر اساس ((لى )) قرار مى دهد. لى را جانشين ((تائو)) مى داند. لى همان نقش تائو را بازى مى كند.
كنفوسيوس مى گويد كه درست است كه جامعه فاسد، تمدن و اخلاق انسانى را نابود مى كند، اما اين نه به دليل جامعه است ، بلكه به علت وجود قوانين ناقص و نادرست حاكم بر جامعه است .(165)
كنفوسيوس هميشه از پاسخ دادن به سوالات لاهوتى گريزان بود. لذا دانشمندان ، وى را پيرو مكتب ((لاادرى گرائى )) مى دانند. يكى از شاگردانش درباره خدمت به ((ارواح )) مردگان از او سوال مى كند. و او پاسخ مى دهد كه : تو كه قادر به خدمت ((زندگان )) نيستى ، چگونه مى خواهى به ارواح آنان خدمت كنى ؟!!....
يكى ديگر از شاگردان درباره ((مرگ )) مى پرسد، و او مى گويد: تو كه ((زندگى و حيات )) را نمى شناسى ، چگونه مى توانى ((مرگ )) را بشناسى ؟! كنفوسيوس در رابطه با عالم بالا نگاهى سرد و عارى از مهر داشت . او هيچ گونه ارتباطى با عرفان و متافيزيك نداشت . يكى از ياران او اندكى قبل از مرگش به وى گفت كه خوب است در اين آخر عمر ((نماز)) بگذارد. در پاسخ گفت : ((زندگى من نماز من است .))(166)
كلمات حكيمانه ؛
كنفوسيوس را سقراط چين گفته اند و آئين او فقط به انسان و امور انسانى مى پردازد. كنفوسيوس مى گفت : ((من جوياى وحدت كل هستم )).
او بر اين عقيده بود كه : ((انسان در انتخاب بايد دقت كند و خوب و بد را بشناسد.)) وى مى گفت : ((فرزند بى حاصل و همسر بى وفا كسانى هستند كه عارى از حقيقت هستند. بزرگترين هنر اخلاقى ، احترام به نياكان است و بايد خاطره آنان را با قدرشناسى گرامى داشت . پدران و مادران نماينده و مظهر اجداد مى باشند و تازنده اند، فرزندان بايد نسبت به آنان اطاعت و اخلاص كامل داشته باشند. فرزندان جوان بايد بدون پشه بند بخوابند تا پشه ها را به طرف خود جلب كنند كه والدين آنان راحت بخوابند؛ زيرا پيرى بزرگ سالان را رنج مى دهد. پادشاه بايد براى مردم وسيله تعليم و تربيت و صلح و سلامت را برقرار سازد و عدالت را هميشه در نظر داشته باشد.))
((كنفوسيوس )) زنى را ديد كه در كنار گورى نشسته و گريه مى كند. از علت گريه او پرسيد. زن گفت : پدر شوهرم در اينجا بوسيله ببرى كشته شد و نيز شوهرم و فرزندم به همان سرنوشت دچار شدند. ((كنفوسيوس )) گفت : در اين صورت ، چرا در چنين جاى خطرناكى مانده اى ؟! زن گفت : در اينجا حكومت عادل و رئوفى وجود دارد. ((كنفوسيوس )) به شاگردانش ‍ گفت : ((اين سخن را در ذهن خود بسپاريد و بدانيد كه حكومت ستمكار، از ببر درنده تر است .))(167)
از سخنان او است : ((اگر رعيت از فرمان دولت مردان سرپيچى نكند، دولتمردان درباره امور آنان از عدالت خارج نخواهند شد. اگر كارگران از كرافرمايان دستور گيرند، آن وقت است كه كار فرمايان زير دست كارگران قرار مى گيرند در صورتى كه عنوان كارفرمائى دارند. وقتى تضاد و جنگ و حق كشى و ظلم و ستم و تجاوز از جامعه زدوده مى شود و عموم مردم يكديگر را دوست مى دارند... كه ديگر اختلافات و دوگانگى در ميان طبقات مردم ديده نشود و همه افراد در شادى زندگى مى كنند و وضع مادى و معنوى جامعه بهبود مى يابد.))(168)
تعاليم ؛
جوهره و محور تعاليم كنفوسيوس در مقام حكومت يك حكيم بزرگ ، تعليم ((رن )) يا ((انسانيت )) است . در اين محور، اساس كار، تكيه ((بر شكوفا كردن استعدادهاى انسانى و اوج بخشيدن به شخصيت فرد و نگاهداشتن حقوق انسانى )) است . يكى از اصحاب مدرسه كنفوسيوس ‍ ((رن )) را چنين تعريف كرده است : ((هنر روان ، اصل مهر و مركز آسمان و زمين .)).
شكل چينى كلمه ((رن )) از دو حرف ساخته شده است ؛ يكى ((انسان )) و ديگرى ((دو))، و اين نشان مى دهد كه نه تنها انسان بلكه بستگى او با انسان هاى ديگر نيز مورد تاءكيد است . كنفوسيوس بر آن بود كه بستگى هاى انسانى بايد بر بنياد احساس اخلاقى ((رن )) نهاده شود كه به كوشش هاى مثبت براى نيكى به ديگران مى انجامد. او مى گفت : ((رن دوست داشتن ديگران است )). در حقيقت ، كنفوسيوس ((رن )) را نه تنها گونه خاصى از هنر اخلاقى ، بلكه آميخته ئى از هم هنرها مى داند. از اين رو،
شايد بتوان آن را به ((هنر كامل )) تعريف كرد. همچنين شايد بتوان انديشه ((رن )) را در مفهوم هاى ((شيائو)) يا ((وظيفه فرزندى )) و ((دى )) يا ((مهر برادرانه )) بيان كرد. اين دو مفهوم بيان كننده يك احساس انسانى اند كه از خود پرستى بر كنار است .
وظيفه فرزندى نشانه يك حالت پيوند معنوى با جاويدى زمان و مهر برادرانه ، نشانه يك حالت پيوندى معنوى با نامحدودى مكان است ... در سخنان كنفوسيوس ، دو مفهوم همانند ديگر آمده است :
((جونگ )) يا ((وفادارى )) و ((شو)) يا ((نوعدوستى )). جان انسان در حالت ((جونگ )) به طور كامل با خويشتن راست است . حال آن كه در حالت ((شو)) جان از جان بيرون از خود، فهم كاملى و با آن همدردى كاملى دارد. واژه چينى جونگ از دو بخش ((ميانه )) و ((دل )) ساخته شده است . انسان كه دلش در ميان باشد، با ديگران همدردى مى ورزد. و لذا به خود وفادار خواهد بود...((جونگ )) راه مثبت تمرين ((رن )) است . واژه چينى شو به معناى ((چون دل خود)) است ؛ يعنى با ديگران آن كن كه دلت مى گويد. كنفوسيوس در معناى ((شو)) مى گويد:
((آنچه به خود نمى پسندى به ديگران روا مدار.))
((شو)) راه منفى تمرين ((رن )) است . مفهوم هاى جونگ و شو همان دو مفهوم شيائو و دى هستند، با اين تفاوت كه اين د اصولا به بستگى هاى درونى خانواده اشاره مى كنند. و حال آن كه دو مفهوم ((جونگ )) و ((شو)) معنائى پهناورتر و كلى تر دارند. در همه اين مفهوم ها دلبستگى به حالتى از جان است كه در آن مهر حقيقتى و دور از خود پرستى برترى دارد. اصل ((رن )) يك عامل نيرومند استمرار و پايدارى فرهنگ چينى به شمار مى آيد. هيچگاه نشده است كه يك دستگاه انديشه با آن تماس پيدا كند و بتواند آن را از تاءثير باز دارد. درس دادگرى و دادگسترى آن ، درس يك روح شكيبائى ، و به هم مهر ورزيدنش ، امروزه ، همچون پيش ، براى چين درست و شايسته است . نه تنها چين ، چون نيك بنگرى براى همه جهان چنين است .(169)
آثار؛
شش كتاب باستانى ، كليد فهم تعاليم كنفوسيوس است :
1 ((شوجينگ )) يا ((كتاب تاريخ ))؛ شامل گزارشهاى تاريخى كنفوسيوس از دودمان هاى باستانى چين كه به يكصد سند مى رسد. دوره زمانى اين اسناد به سالهاى قرن بيست و چهارم قبل از ميلاد تا قرن هشتم قبل از ميلاد مربوط است . علت جمع آورى اين اسناد توسط كنفوسيوس ‍ اين بود تا ((شاگردان درباره علت هاى برخاستن و از ميان رفتن دودمان ها از حقايق آگاه شوند)). از يكصد سندى كه او تدوين كرد، تنها بيست و هشت تاى آنها اكنون در كتاب تاريخ مانده اند....
2 ((شيه جينگ )) يا ((كتاب شعر)) يا ((كتاب سرودها))، مجموعه اى از شعرهاى رايج در ميان مردم است كه در پانصد سال ميان آغاز دودمان جو (قرن دوازدهم ق .م ) و دوره بهار و پائيز (قرن هشتم يا ششم ق . م ) نوشته شده اند. كنفوسيوس 305 شعر از ميان بيش از 3000 قطعه شعر دست چين كرد و آن ها را زير چهار عنوان دسته بندى كرد:
الف ؛ شعرهائى درباره بستگى ميان زن و مرد؛
ب ؛ شعرهاى درست پندار كوچكتر، براى جشن هاى معمولى ،
ج ؛ شعرهاى درست پندار بزرگتر، براى جشن هاى دولتى ،
د؛ شعرهاى قربانى براى رقص هاى معبد و نمايش عمومى .
اين قطعه ها تعليم بنيادى كنفوسيوس را كه با شعر به شاگردانش ‍ مى آموخت ، در برداشتند....
3 ((يائو)) يا ((موسيقى ))؛ در زمان كنفوسيوس ، موسيقى بستگى نزديكى با شعر داشت . بدين سان ، آنگاه كه او مجموعه اشعار باستانى را تدوين مى كرد، براى هر يك از آن هائى كه سر انجام برگزيده بود آهنگى مى ساخت ....
4 ((لى جى )) يا ((كتاب آئين ها))؛ كتاب آئين ها نمودار ((صورت كردار اجتماعى ؛ دودمان هاى شاهى و مردم چين باستان مى باشد.
5 ((يى جينگ )) يا ((كتاب تغييرات ))...محتواى اين كتاب يك دستگاه خيالى فلسفه است كه بر بنياد ((هشت سه خطى )) نهاده شده است . اين ((هشت سه خطى )) ساخته تركيب ها يا آرايش هاى سه گانه يك خط پيوسته و يك خط بريده است كه يكى از آنها لزوما دوباره آورده مى شود، تا يك سه خطى ساخته شود. گفته شده است كه اين هشت سه خطى از زمان شهريارى فوشى (2852 ق . م ؟) بوسيله نشانه هاى اسرارآميزى بر پشت سنگ پديد آمده است .... بنابر كتاب ((تغييرات ))، جهان از ((يين )) و ((يانگ )) ساخته شده است . خط پيوسته نماينده ((يانگ )) است و خط بريده نماينده ((يين )). اين ها نيروهاى دوگانه طبيعت اند. ((يانگ )) نر و ((يين )) ماده است . پس اين دو، آسمان و زمين ، خورشيد و ماه ، روشنى و تاريكى ، زندگانى و مرگ اند... كنفوسيوس ‍ به اين سه خطى ها ((ده بال )) افزود و در نتيجه ((هشت سه خطى )) را به ((شصت و چهار شش خطى )) گسترش داد. فرض مى شد كه هر شش ‍ خطى نماينده رمزى يك يا بيش از يك نمود جهان ، خواه طبيعى خواه انسانى ، است . براى نمونه : شش خطى يه از تركيب يك سه خطى به معناى باد، چوپ و نفوذ كردن و يك سه خطى به معناى تندر، حركت و رشد ساخته شده است .
پس ، شش خطى يه ، از بالا رمز نفوذ چوب و از پائين رمز ((رشد)) را نشان مى دهد.
6((چون چيو)) يا ((سالنامه بهار و پائيز))؛... اين كتاب يك گزارش ‍ گاهشمارى پيشامدهاى مهم ايالت ((لو)) است از نخستين سال پادشاهى ((يين شاه )) (722 ق .م ) تا چهاردهمين سال پادشاهى ((آى شاه )) (481 ق .م ). نام اين سالنامه (بهار و پائيز) از اين سنت كهن گرفته شده است كه بنابر آن ، پيش از هر فهرستى كه آن پيشامد خاص در آن رخ داده بود، سال ، ماه ، روز و فصل آن آورده مى شد. سالنامه از بهار آغاز مى شود و سپس ‍ تابستان و پائيز و زمستان را در بر مى گيرد....اين كتاب به يك يادداشت روزانه مى ماند كه در آن همه پيشامدها، چه بزرگ و چه كوچك ، چون دانه هاى تسبيح به يك رشته روزها كشيده شده اند.
...كنفوسيوس همه بدى ها، عيب ها و هرزگى هاى آن زمان را بى آن كه در آن دست ببردگزارش مى دهد، و در نتيجه گيرى هايش ، هيچ از ستايش يا سرزنش دريغ نمى كند.
همين داورى ها، ((فلسفه تاريخ )) او را آشكار مى كند، و همچنان كه انتظار مى رود، اين فلسفه تاريخ آموزنده است . مايه بنيادى سالنامه برپاداشتن هنجارهاى حكومت نيك ، بازگرداندن فرمانروايان غاصب به جاهاى خاصشان و محكوم كردن وزيران بدرفتار است ، تا از علت صلح و يگانگى جهانى هواخواهى شود... از اين گذشته ، چون ((سالنامه بهار و پائيز)) يك مجموعه پيشامدهاست ، دستور علم سياست چين است .(170)
فرجام ؛
دو قرن پس از مرگ كنفوسيوس ، مكتب اخلاقى عقيدتى او در چين رواج يافت و بى مهرىاوليه را جبران كرد. شاگرد برجسته او منسيوس يا منگ كو (منگ درزو استاد منگ ) كه صدسال پس از مرگ كنفوسيوس به دنيا آمد، در ترويج انديشه و آراء مكتب كنفوسيوسكوشيد؛ هر چند كه استاد و شاگرد با يكديگر اختلاف مزاج فلسفى داشتند و استاد درونگرا و شاگرد بيرون گرا و جمع گرا بود. شاگرد ديگر او جوشى (1200 1130ميلادى در بسط نهائى تعاليم او در چنى معاصر كوشيد و آراء او را تفسير كرد. تاقبل از انقلاب كمونيستى در چين ، آئين كنفوسيوس در بالاترين درجه اعتبار قرار داشت .به نظر مى رسد كه آئين كنفوسيوس طبق معمول دستخوش تحريف و تغيير پيروان مبالغهگو قرار گرفته باشد. مرده پرستى ، از غلو و افراط بى سابقه اى در اين آئينبرخوردار بود و سرنوشت زنان وضع رقت بارى گرفت .(171)
روحانيت چين باستان ؛
مكتب اخلاقى كنفوسيوس با حوادثى مواجه شد؛ نخست آن كه پس از مرگ كنفوسيوس ، شاگردانش پراكنده شدند. اندكى بعد در سوگ استاد گرد آمدند و آنچنان ضجه زدند و نعره كشيدند كه ديگر رمقى براى ادامه كار او نداشتند، در كنار آرامگاه استاد، سه سال به عزادارى پرداختند. اين عزادارى توسط شاگرد وفادار او تزوكونگ صورت گرفت . اما او نيز مانند ديگر شاگردان به وطن بازگشت و همه چيز تمام شد.(172)
250 سال پس از مرگ كنفوسيوس ((هونگ تى )) امپراطور چين شد.
روحانيت خود خواه و حاشيه نشينان دستگاه امپراطورى كه از آگاهى و هوشيارى مردم هميشهنگران بودند، به امپراطور توصيه كردند كه آثار روشنگرى جامعه چين بايد محوشود؛ دانشمندان و آگاهان زمان بايد قلع و قمع شوند: دانشمندانمسول سرنوشت مردم به آن ها چيزهائى مى آموزند كه ((ولايت و عظمت مقام معظم امپراطور))را ناچيز نشان مى دهد. خوب است دستور فرمايند كليه آثار روشنگرانه سوخته شود وروشنفكران جامعه قتل عام شوند. امپراطور اين پيشنهاد را پذيرفت و فرمانقتل عام روشنفكران و سوزاندن كليه آثار روشنگرى چين را صادر كرد. كتابها ورسائل كنفوسيوس و از جمله كتب ارزشمندى بود كه سوخته شد، و آگاهان بسيارى گردنزده شدند. اين حادثه در سال 212 ق . م رخ داد. پس از مرگ امپراطور ((تى ))، كتابهاىمخفى شده ، آشكار شد و ياد كنفوسيوس ‍ گرامى داشته شد. دايره پيروان آئينكنفوسيوس به مرز 400 ميليون نفر رسيد. هنگامى كه خاقان چين ((دوك چنگ )) درسال 221 ق .م به قدرت رسيد و تصميم به تغيير يا اصلاح خط چينى گرفت ، بهپيشنهاد وزير اعظم لى سو، قرار شد آثار مكتوب گذشته سوزانده شود. اين كارتوسط ماءموران دولتى انجام شد. كليه آثار مذهبى فلسفى باستانى چين طعمه حريقشد، از جمله آثار كنفوسيوس . مخصوصا دو كتاب معروف او از كتب ششگانه باستانىيعنى كتاب : ((شيه جينگ )) شعر و كتاب ((شوجينگ )) تاريخ بكلى از بين رفت .جستجو براى يافتن آثار كنفوسيوس در نزد پيروان او با شكنجه آغاز شد و 460 نفر ازدانشمندان پيرو مكتب اخلاقى كنفوسيوس زنده به گور شدند. پس از مرگ خاقان چين ،دوباره برخى از آثار گذشته چين پديدار شد، از جمله كتب كنفوسيوس ‍ رواجى بسزايافت . اين حوادث و تحولات منجر به الوهيت كنفوسيوس ‍ گرديد و براى او معجزات وكراماتى قائل شدند.(173) براى او معبدى بزرگ و پرآوازه ساختند، و هدايا و نذورىفراوان روانه آن معبد كردند تا جيب گشاده و دهان باز روحانيون دولتى پر شود.
تحليل فلسفه كنفوسيوس ؛
((الف : كنفوسيوس بر خلاف تائوتيسم كه روح را به آخرت و بيرون از زندگى مادى به ارواح و به فرديت و رهبانيت مى خواند، به جامعه و زندگى اجتماعى و اين جهانى دعوت مى كند و ضد عرفان گرائى و رهبانيت است ... ب : سنت پرستى و محافظه كارى اجتماعى را كه به نفع طبقه حاكم و زيان توده انجاميد، تحكيم بخشيد. از آثار قدرت و رواج فكر كنفوسيوس ‍ اين است كه در حدود دو هزار و چهار صد پانصد سال چين حالت عجيبى را مى گذارند كه خاص چين است . در تمام اين دوره ، جامعه چينى نه يك جامعه وحشى و عقب مانده است و نه جامعه اى رشد يافته و متكامل است . نه نهضتى مترقى بوجود آورد و نه سقوطى با توحش ، بلكه در حالتى بينابين (نه بد و نه خوب ) و متوسط مى ماند. در اين دوره ، چين صاحب تمدن و هنرى پيش رفته اما راكد، يكنواخت ، بدون حركت و انقلاب است . اين همه ، به خاطر مبناى سنت گرائى و محافظه كارى است كه كنفوسيوس ‍ تحكيم بخشيد...))(174)
پنج اصل كنفوسيوس : 1 اطاعت فرزند از پدرش ، 2 اطاعت برادر كوچك از برادر بزرگ ، 3 اطاعت زن از شوهر، 4 اطاعت زير دست از زبر دست ، 5 اطاعت رعيت از حاكم ، كه ((پنج اصل لى )) نام دارد، مبنا و اساس ‍ فضيلت فرد و جامعه است . و اين دعوت ، عين گذشته گرائى است . يعنى بازگشت به گذشته باستانى و اساطيرى چين كه خاقان هاى عادلى روى كار بوده اند و عدل و داد بر همه جا حاكم بوده است . ((پس بايد به نياكان و اجداد احترام گذاشت و سنتها را پرستيد.))(175)
((جان ناس )) كنفوسيوس را يك ((معلم اخلاق )) مى داند و بس ، كه خلاصه و اساس عقيده دينى او در اين بود كه ((چون آدمى به درستى قواعد اخلاقى را به عمل آرد، بر حسب مشيت آسمان را رفتار كرده است .))(176)
فيلسين شاله معتقد است كه ((دين كنفوسيوس تمدن باستانى چين را تقليد كرده و نمايش مى دهد)).(177) و در چنين نمايشى شگرف ، رگه هاى قوى ناسيوناليزم به چشم مى خورد كه امپراطورى كهن چين را از حوادث روزگار مصون داشته است . ديوار چين و يورش ناموفق اقوام بيگانه ، شاهد آشكارى است .
وارثان و شاگردان كنفوسيوس
1 منسيوس :
همه چيز در چين فلسفى با ((كنفوسيوس )) آغاز مى شود. اين هشت تن ، تاريخ فلسفى عرفانى و انسان چين را ساخته اند:
((كنفوسيوس )) در راءس اين هرم : ((منسيوس ))،((لائودزو))، ((جوانگ دزو))، ((يانگ جو))، ((مودزو))، ((شون دزو))، ((هان فى دزو)). هر كدام منشورى مستقل اند كه الهام اوليه و حتى جوهره تعاليم خويش را مرهون كنفرسيوس اند. در اين ميان برجسته ترين وارثان اين معلم اخلاق و مكتب اخلاقى عبارتند از: ((منسيوس )) و ((مودزو))؛ ((منسيوس )) (يا: ((منگ گو))) متولد 289 ق .م . متوفاى 372 ق .م . از مردم ايالت ((دزو)) از خاندان حاكم ((منگ سون )) در ايالت ((لو))،
سرنوشتى شبيه ((كنفوسيوس )) داشت : كوچ از پى كوچ و مادر سرپرست او است . ((كنفوسيوس )) الهام بخش منسيوس بود ولى با اختلاف مشرب فلسفى فراوان . اما سرانجام منسيوس مفسر تعاليم و مصلح مكتب او گرديد. نظريه ((سرشت انسانى )) همان تفسير ((رن )) كنفوسيوس ‍ است :
((انسان ، انسانيت را در دل نگاه مى دارد و درستكارى را در رفتار.))(178)
((انسانيت ، دل انسان است و درستكارى راه انسان ، افسوس بر آنان كه اين راه را رها كنند... افسوس بر آنان كه دل را از دست بدهند و آن را نجويندَ
...مراد از دانائى چيزى جز جستجوى دل از دست داده شده نيست .))(179)
2 مودزو؛
وارثى سراپا مجهول ؛ بيوگرافى ؛ تيره و تار، حتى نام او مشكوك . در واقع بى نام و نشان ، زيرا ((مودزو)) نام خانوادگى نيست ، بلكه اسم ((دبستان انديشه )) است . متولد 480 يا 465 ق .م .
متوفاى 390؟ يا 375 ق .م ؟ اما بهر حال او وارث ((كنفوسيوس )) است . زادگاه او: احتمالا از ايالت ((لو)). داراى منصب دولتى در ايالت ((سونگ )). گشت و گذار در ايالات ((چى )) و ((چو)). معلم او ((شيه جيو)) از اصحاب مدرسه كنفوسيوس . مودزو همآوازه و هموزن كنفوسيوس است . تعاليم آن دو با هم متفاوت ، ولى همچنان كنفوسيوس در راءس هرم فلسفى قرار دارد و مودزو مرهون او است . ايده آل ها مشترك است :
((جامعه آرمانى ))، ((مهر به همه ))، ((بى آزارى ))، شعارهاى مدزو. محور تعاليم مودزو ((مهر به همه )) است . او نوعى رسالت براى خود قائل بود. انجمن ((موئى ها)) را بنيان گذارد و خود در راس آن قرار داشت . اين تشكيلات از نظم بسيار سختى برخوردار بود.
اصول اخلاقى حاكم بر انى انجمن : ((بهره يكسان و رنج يكسان )) بود. تفكرات فلسفى مدزو در كتابى به همين نام به يادگار مانده است .
اين كتاب كه اكثر مطالب آن از شاگردان اوست ، در اصل داراى 72 فصل است كه در چاپ كنونى فقط 53 فصل دارد.
مكتب و تعاليم مودزو
مكتب ؛ تعاليم ؛ مودزو در عصرى مى زيست كه از زمين خون مى جوشيد و از آسمان شمشير مى باريد؛ يعنى در عصر جنگ ايالت ها. بنابراين او در محاصره حوادث سياسى ، اجتماعى و اخلاقى خاصى قرار داشت . امپراطورى خودكامه سياسى ، نظام خشن و كهن فئودالى و بحران روحى و روانى مردم چين ، مسئوليتى مضاعف بر شانه اين فيلسوف رنج ديده گذاشته بود؛ مردم از جنگ به ستوه آمده بودند، از بى نظمى رنج مى بردند، شكنجه فئودال ها جان مردم را به لب رسانده بود،...در چنين هنگامه اى از رنج و عذاب ، لطافت انديشه مودزو، ((بى آزارى )) و ((مهر به همه ))، روح خسته مردم را نوازش مى داد.
الف ؛ انسان دوستى ؛ شعار محورى جامعه آرمانى و مدينه فاضله مودزو اين شعار بود: ((يكديگر را دوست بداريم )) و ((سعادت و بهروزى يكديگر را بجوئيم )) و اين جوهره مكتب كنفوسيوس بود كه در انديشه مودزو به ثمر رسيده بود.
((مودزو)) درد مردم را در تعاليم حياتى خود چنين منعكس ‍ مى كرد:
((... هجوم ايالت هاى بزرگ به ايالت هاى كوچك ، دستبرد خانواده هاى بزرگ به خانوده هاى كوچك ، غارت ناتوانان به دست توانايان ، ستم مردم بسيار به مردم اندك ، فريب خوردن سادگان از زيركان و خوار شمردن بزرگان بيچارگان را، اين ها ستم هاى جهان اند.))
((مودزو)) آرزو مى كند كه اصل ((مهر به همه )) معيار جهانى كردار باشد. او مى گويد اى كاش :
((...گوش هاى شنوا و چشم هاى بينا به يارى هم پاسخ مى دادند؛ اندام ها نيرومند مى شدند تا براى هم كار كنند....))
اين جامعه آرمانى انسان مودزو تنها با تمرين ((مهر به همه )) پديد مى آيد. اصل ((بى آزارى )) از اصل ((مهر به همه )) ناشى مى شود. آن كه ديگران را دوست مى دارد، بايد هواخواه بى آزارى باشد.(180)
تعاليم ((منسيوس )) و ((مودزو)). هر دو مكتب با جوهره كنفوسيوس ‍ خود بر ((انسانيت )) و حكومت انسانى تكيه دارند آنجا كه ((منسيوس )) به پيروى از كنفوسيوس ((حكومت نيك )) را حكومت انسانى مى داند، ((مودزو)) فرضيه جامعه آرمانى انسانى را مبتنى بر دو اصل ((بى آزارى )) و ((مهر به همه )) مطرح مى سازد.
منسيوس مى گفت :
مودزو هواخواه آموزش مهر به همه بود و او به ميل خود تن خود را سر تا پا در اين راه انسانيت مى فرسود.
به گفته ليانگ . جى . چاس : مغز اين سخن ، كل آموزش مودزو را در خود دارد. اصل بى آزارى مودزو از آموزش مهر به همه او شكفته مى شود.(181)
مكتب هسون دزو؛
هسون دزو اندكى قبل از مرگ منسيوس به دنيا آمد (298 238 ق .م ) او تاءثيرى شگفت در افكار چينيان داشت . و اين ناشى از تنوع مقاصد و تعدد مبادى مذهبش بود. هسون دزو از يك طرف تحت تاءثير تائوئيسم بود و از ديگر طرف ، از تعاليم گروه قانونى ها پيروى مى كرد. قانونى ها نقطه مقابل آئين كنفوسيوس بودند. ((جان ناس )) اين گروه را به ((فاشيست ))هاى امروزى يا به پيروان ((ماكياول )) تشبيه كرده است كه انديشه فلسفى آنان در جهت توجيه قدرت سياسى بكار مى رفت .
هسون دزو نيز به حفظ و احترام دولت مردان كشور عقيده داشت و نسبت به حسن و قبح فطرى انسان روش خشكى را در پيش گرفت . و از اين لحاظ با منسيوس نيز اختلاف مشرب داشت : آدمى بالفطره فاشد و شرور و پليد است ؛ ولى با تربيت امكان اصلاح او هست ، اگر انسان را به حال خودش ‍ رها كنند، مانند نهال نو، كج مى رويد. بنابراين بايد او را با ريسمانى پيچيد تا راست بارآيد. و اين بر خلاف نظريه منسيوس بود. زيرا منسيوس مى گفت : انسان فطرتا پاك سرشت و نيكو روش خلق شده و اين پاكى در وجود او نهفته است كه بايد پادشاهان اين فطرت پاك را به وسيله تربيت خردمندانه به ظهور رسانند. هسون دزو مى گفت : آسمان يك موجود مستقل و مجسم نيست ؛ هر چند كه آسمان صحنه يك سلسله حوادث است ، اما بهر حال اين نام را ما بر آن نهاده ايم . در عين حال آسمان وجود مستقل و ذات جداگانه اى ندارد و دعاى به درگاه آن بيهوده است ؛ زيرا انسان پاسخى دريافت نمى دارد. همه چيز بايد طبق تائو انجام گيرد. و اين عمق تاءثير او از مكتب تائوئيسم است .
هسون دزو منكر وجود خدايان و ارواح مفيده و مضره بود و نيز روان اجداد و نياكان را معدوم و باور آن را موهوم مى دانست . هر اتفاقى در جهان حاكى از اراده تائو است . او كليه عقايد، باورها و سنت هاى اعصار گذشته چين رابيهوده و بى فائده مى انگاشت . او بر خردمندانه بودن عقايد و مناسك مذهبى دينى تكيه داشت و معتقد بود كه در احساسات و عواطف مذهبى نبايد از اعتدال خارج شد. هسون دزو از لائوتسه و كنفوسيوس نيز الهام گرفته بود: قاعده بى را از كنفوسيوس و قانون لائو را از لائوتسه . او خود قواعدى را بر اين دو مكتب افزود و مراسمى وضع كرد و پيروانش رامكلف به اجراى آنها ساخت .
((هان فى دزو)) وارث انديشه و مكتب ((هسون دزو)) است كه اصحاب مدرسه كنفوسيوسى را به خاطر عدم تماس با واقعيت هاى زمان محكوم كرده است .
او نيز به ((جامعه آرمانى )) مى انديشيد: ((كار كشاورزى براى ازدياد ثروت مردم ، گسترش كيفرها براى به فرمان واداشتن بدكاران ، و....))(182)
كتاب شناسى ؛
شناخت اديان و مكاتب چين باستان . ن . ك ؛ به فارسى : جوجاى و وينبرگ جاى / تاريخ فلسفه چين باستان / ترجمه ع . پاشائى . تهران . مازيار. 1354. هيلدا هوكام / تاريخ مختصر چين / ترجمه ع . پاشائى . تهران . مازيار دكتر على شريعتى / تاريخ و شناخت اديان .م . آ. 14/1 تهران . 1359. جان ناس / تاريخ جامع اديان . فليسين شاله / تاريخ مختصر اديان بزرگ .
اديان و مذاهب هند
جغرافياى تاريخى انسانى
((هند در طول تاريخ دو هزار و هفتصد تا دو هزار و هشتصد و سه هزار سال تمدن و فرهنگ ، سرجشمه جوشش عرفان و تصوف است .))(183) قديمى ترين آقار تمدن هند به سالهاى 1500 تا 3000 قبل از ميلاد مى رسد. مهاجرت ((آريائى ))ها از مركز آسيا به هند، احتمالا در حدود يك هزار سال پيش از دوران تمدن دره سند صورت گرفته و موجب پيدايش نخستين تلفيق نژادى در هند شده است .(184)
((آريائى ها قوم سفيد پوستى هستند كه از نواحى شمالى بحر خزر، يا شمال اروپا يا نواحى تركمنستان در قرنهاى 18، 16 تا 12 قبل از ميلاد يعنى 3300 تا 4000 سال پيش ، در دسته و قبائل مختلف و در زمانهاى متناوب به سوى هند سرازير شدند و از نواحى شمال شرقى ايران وارد فلات ايران شدند و آريائى هاى هند و ايران در ساختند كه در آغاز دو ملت جدا نبودند...))(185) نام كهن هند آياوارتا بوده است كه به معنى سرزمين آرياها است . اين نام بيشتر به نواحى شمالى هند تا كوهستان ويند يا اطلاق مى شد.(186) جغرافياى انسانى هند نشان مى دهد كه سكنه بومى هند را ((مردمى سيه چرده با موهاى مجعد كه اعقاب ايشان به نام ((دراويديان ))ها هم اكنون در نيمه جنوبى شبه جزيره فراوانند))(187) تشكيل مى داده اند. ((اين مردم معذلك قومى وحشى و ابتدائى نبوده اند و در ميان ايشان برخى گروههاى قبايل بدوى از ريشه هاى كهن تر وحود داشته كه هنوز بعضى از آنها تا عصر حاضر در جنگلهاى جنوبى و مركزى هند باقى مانده اند.))(188) سابقه تمدن اين قوم به سه هزار سال قبل از ميلاد مى رسد.(189) ((تحقيقات اخير نشان داده است كه ((دراويدى ها)) همان كسانى كه امروز ((نجس )) نام دارند))(190) مى باشند. ((...اما تمدن و سرگذشت و عزتشان ، همه با هجوم آريائى ها كه قومى بسيار خشن و بيرحم بودند، از ميان رفت . آريائيان نسبت به قوم بومى (هم در ايران و هم در هند) بيرحمانه و با خشونت تمام عمل كردند. در خشونت روح آريائى ، آدمى چون ((ابراهيم پور داوود)) (كه بسيار آريائى پرست هم بود)، در مقدمه كتاب ((بيژن و منيژه )) چاپ ((شركت نفت )) مى نويسد: ((در بعضى از لهجه هاى جنوب و جنوب غربى ايران ، كلمه آريا و آريائى به معناى خون ريز، خشن ، وحشى و آدم كش است و اين اصطلاح از دوره هجوم آريائى ها بر بوميان ايران مانده و يادگار آن دوره است .)) بود و نويسندگان بودائى اصولا كلمه آريا را به معناى مقدس ، متعالى و پر از شرافت و نجابت به كار مى گيرند... معلوم مى شود در برابر معانى خشن ، وحش ، آدم كش خون ريز و بيرحم كه بوميان به آريا و آريائى داده اند، آريائيان به عنوان عكس العمل ، معانى نجيب ، شريف ، متعالى ، بزرگ برجسته و مقدس را وضع و تحميل كرده اند.))(191)
مردم هند مخلوطى از نژادهاى سفيد، زرد و سياه مى باشند با تركيبى از: هفتاد و سه درصد هند و آريائى ، بيست و پنج درصدد راويدى و سه درصد مغولى كه به لحاظ عقايد، هفتاد و سه در صد هندو، يازده درصد ملسمان و سه درصد مسيحى و يك درصد بودائى هستند.(192)
اديان و عقايد باستانى هند؛
((اولين اديان آريائى در ايران و هند، همان اديان توتم پرستى ، فتيش ‍ پرستى ، انيميسم (روح پرستى ) و جادوگرى و پرستش طبيعى بوده است ))(193) بنابراين دين اوليه هنديان همان اديان و عقايد بدوى بوده است .(194) كه در بررسى اديان بدوى به آنها اشاره شده است .(195)
قديمى ترين دين هند؛
دين ودا
((... دين ((ودا)) قديمى ترين دين متمدن و اصلى هند است و اديان ديگر، برهمنيسم ، جينيسم ، سيكيسم و مذهب بودا همه رفورم و تحول و اصلاح دين ((ودا)) است و اصول مشترك همه اين اديان ، اصول اساسى دين ((ودا)) است . و اگر ((ودا)) را بفهميم ، اصول اساسى و مشترك همه اديان بعدى را فهميده ايم . در دين ((ودا)) آثارى از توتم پرستى وجود دارد كه نشانه واسطه بودن اين دين است ميان اديان پيشرفته (مثل اديان ابراهيمى ) و دين هاى بدوى مثل توتميسم ، انيميسم و فتيشيسم .))(196)
پيشينه تاريخى دين ((ودا))؛
((سه دوره ودائى (1500 الى 500 ق .م ) و برهمنى (500 الى 800 ق .م ) و هندو (600 ميلادى به بعد)، توسعه و گسترش و تكامل همه جانبه جريانى است كه از چشمه ساران فياض مبداء ودائى روانه مى گردد و پيچ و خم زمان را مى پيمايد و از آبشارهاى تحولات انديشه گذر مى كند و جويبارهاى
عقايد و آراء نو شكفته بدان مى پيوندند و به تدريج مبدل به رودى بزرگ مى شود... و سرانجام با سكوت و وقارى بى مانند در درياى خاموشى و يگانگى محض كه هدف غائى معنويت هندو است ، مى آسايد و مى آرامد)).(197)
((دوره ودائى با هجوم اقوام هند و اروپائى و استقرار آنان در شبه قاره هند آغاز مى گردد. در اين دوره ، تمدن و فرهنگ آريائى بسط يافت و ريشه دوانيد. اين دوره آغاز سرودهاى ((ريگ ودا)) و ((براهمانا))ها و آغاز دوران ((ايده آليسم ملكوتى )) ((اوپانيشاد)) است .
كهنترين اثرى كه از قوم هند و اروپائى به دست ما رسيده ، سرودهاى ريگ ودا است ... اساس اين نحوه تفكر اوليه قوم هندى ، آئينى است كه علاوه بر خاصيت صرفا عبادى بى گمان مفهوم فلسفى نيز داشته است ، و آن ايجاد وحدت و پيوستگى دنياى فانى آدميان با دنياى باقى خدايان بوده است ...))(198)
((اساس دين ((ودا)) با فهميدن كلمه ((ودا)) كاملا پيدا مى شود.
((ودا)) نام مجموعه اى است از كتابهائى كه در طول تاريخ دين ودا نوشته شده است .))(199) ((ريگ ودا بدون شك كهنترين سندى است كه از اقوام هندو اروپائى به دست آمده . تعيين دقيق پيدايش اين اثر كار بسيار دشوارى است .... به نظر ((ماكس مولر))، ريگ ودا از لحاظ ديرينگى بر ساير وداها مقدم است و در سالهاى 1200 الى 1500 ق .م بوجود آمده اند و منجمين هندو تاريخ پيدايش آن را به هزاره سوم و ششم پيش از ميلاد رسانده اند....))(200)
معنى كلمه ودا؛
((كلمه ((ودا)) از ريشه ((ويد)) يعنى ((دانستن ))...مشتق شده است و مراد از آن((معرفت و دانائى ممتاز)) است . ودا با كلمه ((ائيدا))ى يونانى ( من مى دانم )پيوستگى و خويشاوندى دارد. ((ودا)) را ((آپاورشيا)) يا ((غير انسانى )) و((مافوق انسانى )) مى نامند. زيرا اين سرود به عقيده هندوان زائيده طبع شاعر پيشههيچ مخلوقى نيست ، بكله از مبداء غير انسانى ((وحى )) شده است .... وداى اوليه ، نخستاز مبداء به متقدمان و عرفاى دوران كهن وحى شده و آنمشتمل بر صد هزار بيت بود كه به چهار قسمت تقسيم مى شد...
اما در آغاز عصر دوم ((كريشنا دوى پايانا)) ((ودا)) را از نو احياء كرد و بدان حيات نو بخشيد و تقسيم بندى سابق را كه شامل : ((ريگ )) ((ياجور)) ((ساما)) و ((اتهاروا)) بود، از نو برقرار ساخت ...سرودهاى ريگ ودا از ساير وداها معتبرتر است . هم از لحاظ ديرينگى و هم از لحاظ اهميت و ارزندگى مطالب بر آنان حق تقدم دارد. اين ودا شامل هزار و بيست و هشت سرود است ...))(201)
محتواى ((ودا))؛ ((اشعار ((ريگ ودا)) سرودهائى را شامل اند كه در مدح و جلال خدايان و موجودات گوناگون اساطيرى گفته شده اند.... سرودهاى ريگ ودا بيشتر در مدح خدايان بزرگ اساطيرى آريائى سروده شده اند.))(202)
تفسير وداها؛
((تفسير رمزى سرودهاى ريگ ودا از مسائل پيچيده جهان خاور شناسى است ... بيشتر مستشرقين قرن نوزدهم معتقد بودند كه سرودهاى ودا پرداخته و ساخته تخيلات ساده و بچگانه بشر اوليه است . يعنى آدمى كه در مقابل نيروهاى اسرارآميز طبيعت احساس ترس و وحشت مى كرد و خويشتن را هر دم دستخوش غضب اين عناصر در هم گسيخته مى يافت و مى كوشيد كه بدانان صفاتى چند بخشد و آنها را تحت مفهوم رب النوعى جلوه دهد و پرستش و نيايش كند تا مگر با قربانى و نثار هدايا و خيرات گوناگون نظر لطف و مرحمت آنان را جلب كند و از گزند خشم آنها در اما باشد. ماكس مولر مى گويد: ((آنهائى كه سرودهائى چند از ريگ ودا بخوانند، به وضوح خواهند دانست كه اينان به پديده هاى اصلى طبيعت اشاره دارند و بدين ترتيب براى درك اين سرودها نيازى به آشنائى پيشين نيست ، زيرا كودكان نيز قادر به درك آنها هستند)). سرمونيه ويليامز مى گويد: ((مذهب ودائى عبادت پديده هاى طبيعى مانند آتش و خورشيد و باد و باران است . اين پديده ها گاهى تحت صورت شخصى يك رب النوع جلوه مى كند و شايسته پرستش است و گاهى تحت يك مفهوم كلى و مبهم ، خدائى يگانه در مى آيد...))
نظر بيشتر محققين هندو، خلاف و عكس نظر خاورشناسان باختر زمين است . رام موهان روى معتقد است كه خدايان ودائى مظاهر تمثيلى خدائى يگانه اند. اوروبيندو عارف و محقق بزرگ هند معاصر مى پندارد كه خدايان سرودهاى ريگ ودا نمود حقايق روانى انسان اند... ريگ ودا به خودى خود مهمترين مدركى است كه از دوران باستان انديشه انسانى به ما رسيده ...))(203)
خدايان ودائى
((يكى از خدايان دين ودا ((ايندارا)) نام دارد. ابندرا خداى طبيعت و رعد و طوفان و باران و همچنين نوعى خداى جنگجو و مبارز به نفع مردم خود مى باشد. در مقابل ايندرا كه خداى ((خشونت )) است ، ((وارونا)) خداى ((خرد)) قرار دارد... ((وارونا)) با ((ميترا)) خداى روشنائى و راستى و نيكوكردارى و عدالت شريك است . مادر ((وارونا)) و ((ميترا))، ((آدى تى )) نام دارد كه وجوه مشترك خدايان و اشياء است ... از خدايان ديگر ودائى ((دى آاوس پيتار)) است كه نظير ((زئوس پاتر)) در يونان مى باشد و پدر غالب خدايان ديگر است . اين خدا شريك ((پرى تى وى ماتار)) يا مادر زمين مى باشد و يكى از پسرانش ((شريا)) خداى خورشيد است . يكى ديگر از خدايان ، ((اوتا)) خداى باد است كه ((وتان )) ناميده مى شود. در كتب ودا، ((مانو)) خداى قانونگذار ديده مى شود... اين خدايان به تدريج ارزش ‍ خودذ را از دست دادند و خدايان قربانى و فداكارى ، مخصوصا ((آگنى )) خداى آتش و كانون ، و ((سوما)) شراب خداى مقدس ، در رديف اول قرار گرفتند.
اين خدايان از لحاظ شكل و عرض و تقريبا جهالت مانند انسانند. يكى از آنها كه نمازگزاران گرداگردش را گرفته اند، فكر مى كند كه به پرستندگان خود چه بايد بدهد: ((اين است آنچه من خواهم كرد. نه ، من اين كار را نمى كنم ،
به او گاو خواهم داد. يا بهتر است اسب بدهم ؟ مددم كه آيا واقعا از دست او سوما گرفته ام يا نه ؟)) ارزش قربانى و فداكارى موضوع اساسى دين ودا را تشكيل مى دهد. مردگان براى بقاى پس از مرگ احتياج دارند از راه خيرات و قربانى و پيشكشى و هدايان تغذيه شوند. خدايان احتياج دارند كه به كمك آتش به افتخار آنان قربانى ها بر پا كنند و براى آنان سوما يعنى اب حيات تقديم كنند. در دين ودايى ابتدائى ، ظاهرا معبد و بت وجود نداشت ، محراب هر قربانى تازه از نو بر پا مى شد و آتش مقدس ، پيش كشها را به آسمان مى برد...))(204)
مراتب خدايان ؛
((1 خدايان آسمان چون : دياوس ، وارونا، ميترا، سوريا، ساويترى پوشان ، ويشنو، اوشا و آشوين .
2 خدايان برزخى كه بين زمين و آسمان قرار يافته اند، مانند ايندرا، آيام ناپات ، ماتاريشوا، رودرا، واپوواتا، پاراجانيا، آپا.
3 خدايان خاكى چون : پرى تى وى آگنى ، برى هاسپاتى و ((سوما.))... يكى از كهن ترين خدايان هند و اروپائى ((دياوس )) بوده است ... ((دياوس )) خداى مشترك جمله اقوام هند و اروپائى بوده است و با همسر خود زمين ، جفت جدائى ناپذير (آسمان زمين ) را تشكيل مى داده است . ولى به مرور زمان اين خدا از مقام فرمانروائى خود سقوط كرد و به درجه پديده هاى آسمانى چون روشنائى روز و غيره در آمد. با نزول دياوس ‍ مفهوم خدايان فرمانروائى از افق علم اساطير آريائى به كلى محو نشد، بلكه خداى ديگرى جايگزين ((دياوس )) شد و اين خداى نوظهور ((وارونا)) بود.))(205)