تاريخ اسلام از منظر قرآن

يعقوب جعفرى

- ۱۲ -


وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ * إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلينَ * بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمين (397)
و يقينا خدا شما را در [جنگ ] بدر - با آنكه ناتوان بوديد - يارى كرد. پس از خدا پروا كنيد، باشد كه سپاسگزارى نماييد. آنگاه كه به مؤمنان مى گفتى : ((آيا شما را بس نيست كه پروردگارتان ، شما را با سه هزار فرشته فرود آمده ، يارى كند؟)) آرى ، اگر صبر كنيد و پرهيزگارى نماييد، و با همين جوش [و خروش ] بر شما بتازند، [همانگاه ] پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته نشاندار يارى خواهد كرد.
در آيه قبل ، از هزار فرشته و در اين آيه از سه هزار و پنج هزار فرشته سخن گفته شده است . گويا همان هزار فرشته يارى رساننده بوده اند و در آيه سوره آل عمران تصريح نشده كه سه هزار يا پنج هزار فرشته در جنگ شركت كرده اند، بلكه آيه بيانگر اين مطلب است كه در صورت لزوم ، خداوند سه هزار يا پنج هزار براى يارى مسلمانان خواهد فرستاد.
نيز از اين آيات معلوم نمى شود كه فرشتگان در مصاف شركت كرده اند. ظاهر اين است كه آنها فقط روحيه مسلمانان را تقويت مى كردند.

إِذْ يُوحي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذينَ آمَنُوا سَأُلْقي في قُلُوبِ الَّذى نَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ* ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقاب (398)
هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان وحى مى كرد كه من با شما هستم ، پس ‍ كسانى را كه ايمان آورده اند ثابت قدم بداريد. به زودى در دل كافران وحشت خواهم افكند. پس ، فراز گردنها را بزنيد و همه سرانگشتانشان را قلم كنيد. اين [كيفر] بدان سبب است كه آنان با خدا و پيامبر او به مخالفت برخاستند، و هر كس با خدا و پيامبر او به مخالفت برخيزد، قطعا خدا سخت كيفر است .
در اين نبرد مسلمانان بر سپاه قريش پيروز شدند و آنها را تار و مار كردند و بسيارى از آنها گريختند. از مسلمانان فقط چهارده نفر(399) شهيد شدند، ولى تلفات سپاه قريش به هفتاد نفر رسيد(400) كه چند تن از سران قريش ‍ در ميان آنها بودند. همچنين هفتاد نفر از آنان اسير شدند.(401)
پيروزى مسلمانان در اين جنگ به طور عادى و طبيعى غيرممكن مى نمود. چون هم شمارشان بسيار اندك بود و هم وسايل و ابزار جنگ در اختيارشان نبود.

فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً إِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليم (402)
و شما آنان را نكشتيد، بلكه خدا آنان را كشت . و چون [ريگ به سوى آنان ] افكندى ، تو نيفكندى ، بلكه خدا افكند. [آرى ، خدا چنين كرد تا كفران را مغلوب كند] و بدين وسيله مؤمنان را به آزمايشى نيكو، بيازمايد قطعا خدا شنواى داناست .
پيامبر جنازه هاى شهداى بدر را در همان محل دفن كرد و اجساد كشته شدگان دشمن را نيز در چاهى انداخت . سپس بر سر آن چاه نامهاى سران كفر را كه كشته شده بودند بر زبان آورد و فرمود: اى عتبه ، اى شيبه ، اى اميه ، اى ابوجهل ! آيا شما آنچه خداوند وعده كرده بود يافتيد؟ من آنچه خدا وعده كرده بود، يافتم . بعضى از اصحاب گفتند: اى رسول خدا، با كسانى كه مرده اند سخن مى گوييد؟ پيامبر فرمود: آنها سخن مرا مى شنوند، ولى قدرت پاسخ دادن ندارند.(403)
در اين جنگ غنايم بسيارى به دست مسلمانان افتاد، ولى آنها در تقسيم غنايم با يكديگر اختلاف پيدا كردند، كه با دخالت پيامبر مساءله حل شد. پيامبر بر طبق آيه خمس ، يك پنجم غنايم را در مقام حاكم اسلامى براى خود برداشت و بقيه را ميان رزمندگان تقسيم كرد. برخى از غنايم حكم ((انفال )) داشت كه در فقه براى خود عنوان خاصى دارد و در آيه نخست سوره انفال حكم آن بيان شده است .
پس از پايان جنگ ، پيامبر اعلام نمود كه اگر كسى براى اسيران فديه بدهد مى تواند آنها را آزاد كند. نيز هر يك از اسيران باسواد با سواد آموختن به ده نفر از كودكان مسلمان ، آزاد مى شوند.(404)
بسيارى از اسيران با دادن فديه آزاد شدند؛ از جمله آنها عباس عموى پيامبر و ابولعاص داماد پيامبر (همسر زينب دختر پيامبر) بود كه با دادن گردنبند حضرت خديجه آزاد شد.(405) پس از آزادى اسيران با دادن فديه ، خداوند چنين فرموده است :

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ في أَيْديكُمْ مِنَ الْأَسْرى إِنْ يَعْلَمِ اللّهُ في قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ * وَ إِنْ يُريدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيم (406)
اى پيامبر، به كسانى كه در دست شما اسيرند بگو: ((اگر خدا در دلهاى شما خيرى سراغ داشته باشد، بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما عطا مى كند و بر شما مى بخشايد و خدا آمرزنده مهربان است . و اگر بخواهند به تو خيانت كنند، پيش از اين [نيز] به خدا خيانت كردند؛ [و خدا تو را] بر آنان مسلط ساخت ، و خدا داناى حكيم است .
در ايام رخدا بدر بعضى از يهوديان بر خلاف پيمان خود با پيامبر در جنگ بدر به مشركان كمك كردند و اسلحه در اختيار آنها گذاشتند و چون با اعتراض مسلمانان رو به رو شدند. تعهد سپردند كه ديگر تكرار نكنند؛ ولى در جنگ خندق اين پيمان شكنى تكرار شد و اين آيات درباره پيمان شكنى مكرر يهود نازل گرديد و خدا آنان را بدترين جنبندگان ناميد:

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ * الَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ في كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُون (407)
بى ترديد، بدترين جنبندگان پيش خدا كسانى اند كه كفر ورزيدند و ايمان نمى آورند. همانان كه از ايشان پيمان گرفتى ولى هر بار پيمان خود را مى شكنند و [از خدا] پروا نمى دارند.
در آيه بعدى براى مقابله با پيمان شكنى يهود چنين مى فرمايد:

فَإِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ * وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنين (408)
پس اگر در جنگ بر آنان دست يافتى با [عقوبت ] آنان ، كسانى را كه در پى ايشانند تار و مار كن ، باشد كه عبرت گيرند و اگر از گروهى بيم خيانت دارى [پيمانشان را] به سويشان بينداز [تا طرفين ] به طور يكسان [بدانند كه پيمان گسسته است ]، زيرا خدا خائنان را دوست نمى دارد.
در اين آيه (آيه 58 انفال ) يادآورى مى كند كه پس از اعلام نقض پيمان است كه مى توان بر ضد آنها اقدام كرد و تا لغو پيمان اعلام نشده نمى توان كارى كرد. مسلمانان نبايد در برابر گروه هم پيمان خود هر چند توطئه كنند، بدون اعلام قبلى به كارى ستيزه جويانه بپردازند، بلكه اول بايد لغو پيمان را به آنها ابلاغ نمايند و سپس هر كارى كه صلاح بود انجام دهند. چون اگر چنين نكنند به پيمان خود خيانت كرده اند و خداوند خائنان را دوست ندارد.

بيرون كردن يهود بنى قينقاع از مدينه

با پايان يافتن جنگ بدر، آوازه قدرت و عظمت مسلمانان در منطقه انتشار يافت و گروه هايى از يهود بر مسلمانان حسد ورزيدند و قبيله بنى قينقاع فتنه گرى آغاز كردند. آنها اهل زراعت و كشاورزى نبودند و به بازرگانى و زرگرى اشتغال داشتند.(409) آنها در حالى كه دست به توطئه پرداختند كه با پيامبر پيمان ترك تعرض امضا كرده بودند و چون پيامبر احساس كرد كه آنها در صدد خيانت به مسلمانان و توطئه هستند، آنها را گرد آورد و به آنان فرمود:
((اى گروه يهود، شما هم مسلمان شويد. به خدا سوگند، شما خود مى دانيد كه من پيامبر خدا هستم . مسلمان شويد، پيش از آنكه خداوند بر شما همان كند كه بر قريش كرد.)) آنها گفتند: اى محمد، درگيرى با آنها تو را مغرور نكند. تو به يك گروه نادان غلبه كردى و به خدا سوگند ما گروهى جنگجوييم و اگر با ما بجنگى خواهى دانست كه تا كنون با افرادى مثل ما نجنگيده اى .(410)
پس از اين گفتگو بود كه آيه زير نازل گرديد:(411)

قُلْ لِلَّذينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهاد(412)
به كسانى كه كفر ورزيدند بگو: ((به زودى مغلوب خواهيد شد و [سپس ‍ در روز رستاخيز] در دوزخ محشور مى شويد، و چه بد بسترى است .))
پس از اظهارات يهود بنى قينقاع كه از عداوت و پيمان شكنى نشان داشت حادثه اى رخ داد كه بر دامنه دشمنى افزود و آن اين بود كه زنى از مسلمانان به بازار بنى قينقاع رفت و نزد زرگرى نشست تا زيورآلات او را تعمير كند در همين حال مردى از يهود دامن او را به بالاى پيراهنش سنجاق كرد و هنگامى كه او بلند شد بدن او ديده شد و يهوديان خنديدند و اين بر مسلمانى كه آنجا بود گران آمد و آن يهودى را كه چنين كرده بود كشت و يهوديان ديگر نيز آن مسلمان را كشتند.(413)
اين رويداد آغازى بود بر پايان صلح و سازش ميان مسلمانان و يهود بنى قينقاع . بدين گونه پيمان شكنى و خيانت آنان آشكار شد.
پيامبر براى دفع شر آنان سپاه اسلام را آماده كرد و پرچم را به حمزة بن عبدالمطلب سپرد و خانه ها و دژهاى بنى قينقاع را محاصره نمود اين محاصره تا پانزده روز به طول انجاميد.(414)
سرانجام يهوديان بناچار به حكم پيامبر گردن نهادند. عبدالله بن اُبى منافق درباره آنان پيش پيامبر وساطت كرد. چون او از قبيله خزرج بود و بنى قينقاع و خزرجيان از ديرباز هم پيمان بودند. او در اين وساطت اصرار نمود و گفت : من كسى هستم كه از حادثه آفرينى مى ترسم . پس از اين بود كه پيامبر از كشتن آنان پرهيز كرد.(415) آنگاه اين آيه درباره عبدالله بن ابى نازل شد:(416)

فَتَرَى الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصيبَنا دائِرَةٌ فَعَسَى اللّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلى ما أَسَرُّوا في أَنْفُسِهِمْ نادِمى ن (417)
مى بينى كسانى كه در دلهايشان بيمارى است در [دوستى با] آنان شتاب مى ورزند. مى گويند: ((مى ترسيم به ما حادثه ناگوارى برسد.)) اميد است خدا از جانب خود فتح [منظور] يا امر ديگرى را پيش آورد، تا[در نتيجه آنان ] از آنچه در دل خود نهفته داشته اند پشيمان گردند.
برخلاف عبدالله بن ابى ، عبادة بن صامت (هم پيمان ديگر بنى قينقاع ) نزد پيامبر آمد و از پيمان آنها بيزارى جست و گفت : اى رسول خدا، من خدا و پيامبر و مؤمنان را دوست دارم و از پيمان كافران بيزارم .(418)
پيامبر خدا (ص) دستور داد يهود بنى قينقاع از مدينه و جزيرة العرب اخراج شوند و اجراى اين حكم را بر عهده عبادة بن صامت گذاشت . آنان از مدينه اخراج شدند و در منطقه شام در محلى به نام ((اذرعات )) سكونت كردند.(419)
به دنبال اين حادثه قبايل ديگر يهود آرام گرفتند و از توطئه هراسيدند. البته بعدها هر گاه فرصتى به دست آوردند به توطئه بر ضد اسلام ادامه دادند. يكى از يهوديانى كه پس از جنگ بدر آشكارا به دشمنى با اسلام برخاست كعب بن اشرف بود. او شاعرى توانا بود و در هجو پيامبر اسلام شعر مى گفت و پيوسته مسلمانان را اذيت مى كرد. او پس از پيروزى مسلمانان در جنگ بدر، خيلى ناراحت شد و به مكه رفت و با سرودن اشعارى آنان را به انتقام جويى از مسلمانان تشويق كرد. سپس دوباره به مدينه بازگشت . وقتى پيامبر خدا از بازگشت او آگاه شد، گفت : خدايا، ما را از شر ابن اشرف حفظ كن ! و فرمان داد كه او را بكشند و گروهى از مسلمانان او را كشتند و يهوديان ديگر ترسيدند و ساكت شدند.(420)
اين آيه درباره كعب بن اشرف نازل شده است :(421)

وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذينَ أَشْرَكُوا أَذىً كَثيرا...(422)
و از كسانى كه پيش از شما به آنان كتاب داده شده و [نيز] از كسانى كه به شرك گراييده اند، [سخنان دل ] آزار بسيارى خواهيد شنيد.

سال سوم هجرت
غزوه غطفان

بيست و پنج ماه از هجرت پيامبر گذشته بود و مسلمانان سرخوش از پيروزى هاى پى در پى - بخصوص جنگ بدر - توان رزمى خوبى پيدا كرده بودند. در اين حال به پيامبر خدا (ص) خبر رسيد كه گروهى از دو قبيله ثعلبه و محارب همدست شده اند و به فرماندهى دعثور بن حارث قصد حمله به اطراف مدينه دارند.
پيامبر خدا (ص) براى دفع فتنه آنها نيروهاى خود را بسيج كرد و با 450 نفر به سوى قرارگاه آنان حركت كرد و در بين راه مردى از قبيله ثعلبه را كه عازم مدينه بود نزد پيامبر آوردند و آن حضرت او را دعوت به اسلام كرد و او نيز مسلمان شد و درباره سپاه دعثور بن حارث اطلاعاتى در اختيار آن حضرت گذاشت ؛ از جمله اينكه گفت : آنها وقتى شما را ببينند به كوه ها پناه خواهند برد.
پيامبر خدا (ص) وقتى به قرارگاه آنان رسيد، كسى از آنها را نديد و آنها بالاى كوه ها بودند. در آنجا دره اى بود و پيامبر براى حاجتى به آن سوى دره رفت . در همان حال باران شديدى باريد و دره پر آب شد. دعثور از فرصت استفاده كرد و از بالاى كوه نزد پيامبر آمد و بالاى سر او ايستاد و مغرورانه گفت : اى محمد، اكنون كيست كه تو را از دست من نجات دهد؟ پيامبر فرمود: خدا! در اين حال جبرئيل بر سينه او زد و پاى او لغزيد و شمشير از دستش افتاد و پيامبر آن شمشير را برداشت و فرمود: اكنون چه كسى تو را نجات خواهد داد؟ گفت : هيچ كس ! و در همان حال مسلمان شد و پيامبر شمشير او را به او داد و غايله بدون جنگ خاتمه يافت .(423)
درباره اين حادثه و محافظت خداوند از جان پيامبر اين آيه نازل شد:(424)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُون (425)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، نعمت خدا را بر خود، ياد كنيد: آنگاه كه قومى آهنگ آن داشتند كه بر شما دست يازند، و [خدا] دستشان را از شما كوتاه داشت . و از خدا پروا داريد، و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند.

جنگ احد

پس از جنگ بدر كه بزرگان قريش در آن كشته يا اسير شدند و مشركان شكست سختى تحمل كردند، شهر مكه را يكپارچه خشم و اندوه فرا گرفت و مشركان در غم از دست دادن عزيزان خود و شكست مفتضحانه شان بودند و چيزى جز انتقام آنها را آرام نمى كرد. چون با يكديگر مشورت كردند راءى همه بر اين قرار گرفت كه بر ضد مسلمانان وارد جنگى تازه شوند تا بتوانند انتقام شكست خود را بگيرند. آنها نخست هزينه جنگ را تهيه كردند و با فروش اموال بازرگانى مبلغ كلانى را به اين كار اختصاص دادند.(426) قرآن كريم از اين اقدام آنها چنين خبر مى دهد:

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ (427)
بى گمان كسانى كه كفر ورزيدند، اموال خود را خرج مى كنند تا [مردم را] از راه خدا باز دارند. پس به زودى [همه ] آن را خرج مى كنند، و آنگاه حسرتى بر آنان خواهد گشت ؛ سپس مغلوب مى شوند و كسانى كه كفر ورزيدند، به سوى دوزخ گرد آورده خواهند شد.
آنها براى تحريك مردم به شركت در جنگ ، از هر وسيله اى استفاده كردند. به شاعرانى چون ابوعزّه جُمحى و مُسافع بن عبدمناف ، پول دادند تا در ميان قبايل با خواندن شعرهاى حماسى ، مردم را به شركت در جنگ دعوت كنند. همچنين براى آنكه سربازان از جبهه فرار نكنند بعضى از زنان را همراه بردند كه از جمله آنها هند (زن ابوسفيان ) بود.(428)
مشركان سه هزار نفر مرد جنگى فراهم كردند و هفتصد زره ، دويست اسب ، سه هزار شتر و پانزده نفر از زنان همراه آنان بودند.(429)
هر چند سران قريش مانند ابوسفيان و صفوان بن اميه و عكرمه تلاش ‍ مى كردند كه خبر اين بسيج عمومى به رسول خدا (ص) نرسد، عباس بن عبدالمطلب كه در مكه بود و مخفيانه مسلمان شده بود، به وسيله نامه اى رسول خدا را از تصميم قريش آگاه كرد.(430)
مسلمانان خود را آماده نبرد كردند و پيامبر دو نفر از اصحاب خود را براى تحقيق درباره دشمن به بيرون مدينه فرستاد. آنها پس از بازگشت گزارش ‍ دادند كه قريش در عريض (دامنه كوه عينين ) هستند.(431)
پيامبر خدا اصحاب خود را گرد آورد تا درباره چگونگى جنگ و دفاع از مدينه با آنها مشورت كند نظر خود پيامبر اين بود كه مسلمانان از مدينه بيرون نروند و در شهر بمانند و اجازه دهند كه دشمن وارد شهر شود. آنگاه آنها را تار و مار سازند و زنها هم از پشت بامها به دشمن حمله كنند. بزرگان مهاجر و انصار اين نظر را تاءييد كردند. ولى بسيارى از جوانها كه شور جوانى آنها را فرا گرفته بود و شوق شهادت در سر داشتند و در جنگ بدر شركت نكرده بودند با اين نظر مخالفت كردند و گفتند: بهتر است به سراغ دشمن برويم تا خيال نكنند كه از آنها مى ترسيم . چون اكثر مسلمانان با اين نظر موافق بودند، پيامبر نيز آن را پذيرفت و در روز جمعه پيامبر لباس جنگ پوشيد و از خانه اش بيرون آمد. پيامبر سپاه خود را آماده ساخت و پرچم انصار را به دست اسيد بن حضير و حباب بن منذر، و پرچم مهاجران را به دست على بن ابى طالب (ع) داد:(432)

وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ (433)
و [ياد كن ] زمانى را كه [در جنگ احد] بامدادان از پيش كسانت بيرون آمدى [تا] مؤمنان را براى جنگيدن ، در موضع خود جاى دهى ، و خداوند، شنواى داناست .
در محلى به نام ((شوط)) (بين مدينه و احد)، منافقان به سركردگى عبدالله بن ابى از سپاه جدا شدند. اينان حدود يك سوم سپاه بودند. آنها به بهانه اينكه محمد (ص) سخن جوانان را پذيرفته و از مدينه بيرون رفته است ، از آنجا برگشتند و در پاسخ كسانى كه آنها را به جنگ مى خواندند، گفتند: ما مى دانيم كه جنگى رخ نخواهد داد.(434) دو قبيله بنى حارثه از اوس ، و بنى سلمه از خزرج هم خواستند برگردند كه خدا استوارشان ساخت :

إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللّهُ وَلِيُّهُما وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُون (435)
آن هنگام كه دو گروه از شما بر آن شدند كه سستى ورزند با آنكه خدا ياورشان بود و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند.
در اين هنگام پيامبر، جوانان كمتر از پانزده سال ، مانند اسامة بن زيد، عبدالله بن عمر، زيد بن ثابت ، براء بن عازب ، عمرو بن حزم ، زيد بن ارقم ، نُعمان بن بشير و ابوسعيد خُدرى را به مدينه بازگرداند و به آنها اجازه جنگ نداد.(436)
صبح روز بعد پيامبر در دامنه كوه احد صف آرايى كرد و احد را پشت سر و مدينه را رو به روى خود قرار داد و عبدالله بن جبير را با پنجاه نفر تيرانداز بر شكاف كوه عينين گذاشت و به آنها دستور داد كه چه ما پيروز شويم و چه شكست بخوريم ، شما همين جا بمانيد و اين تنگه را حفظ كنيد و نگذاريد دشمن از پشت سر بر ما هجوم آورد؛ حتى اگر كشته شديم به ما يارى نكنيد و اگر غنايمى به دست آورديم براى جمع آورى آن به ما نپيونديد و در هر حال اين محل را ترك نكنيد.(437)
از آن طرف سپاه قريش نيز در برابر مسلمانان در دامنه احد صف آرايى كردند. فرماندهى جانب راست به عهده خالد بن وليد، جانب چپ به عهده عكرمة بن ابى جهل ، و پرچم به دست طلحة بن ابى طلحه قرار داشت .(438)
دو لشكر در دامنه احد درگير شدند و زنان قريش به رهبرى هند همسر ابوسفيان با دف زدن و ترانه خواندن ، سربازان قريش را تحريك مى كردند.(439) در همان آغاز درگيرى ، طلحة بن ابى طلحه پرچمدار قريش به شمشير على بن ابى طالب سرش شكافت و پرچم را برادر او عثمان برداشت و حمزه او را كشت . پس از او برادران ديگر طلحه پرچم را بر مى داشتند و يكى يكى كشته مى شدند؛ تا اينكه يازده نفر از پرچمداران قريش كشته شدند و اين ، روحيه سپاه قريش را سخت تضعيف نمود، به طورى كه سپاه قريش پا به فرار گذاشتند و شكست آنان قطعى به نظر مى رسيد و مسلمانان با كمترين تلفاتى نزديك بود پيروزى بزرگى را به دست آورند. آنها با فرار سپاه قريش به جمع آورى غنايم جنگى پرداختند و سپاه را تعقيب نكردند.(440)
از طرف ديگر آن گروه پنجاه نفرى كه پيامبر آنها را در تنگه كوه قرار داده بود و از بالا نظاره گر صحنه شكست قريش بودند، خيال كردند كه جنگ پايان پذيرفته است . بعضى از آنها گفتند: ديگر چرا اينجا بمانيم ! دشمن شكست خورده و براداران ما به جمع غنيمت مشغول اند ما هم به آنها بپيونديم . بعضى از آنها گفتند: مگر يادتان رفته كه پيامبر چه دستور داد! او فرمود به هيچ وجه اين محل را ترك نكنيد تا دشمن نتواند از پشت سر به ما حمله كند. پس ما بايد تا دستور بعدى در همين جا بمانيم . ولى اكثر آن پنجاه نفر با هدف رسيدن به غنايم جنگى و مال دنيا، آن محل را ترك كردند و به ميدان سرازير شدند و فقط عبدالله بن جبير (فرمانده آنان ) با ده نفر در آنجا ماندند.(441)
جنگ هنوز پايان نيافته بود، پرچم قريش را عمره دختر علقمه به دست گرفت و فراريان را به مقاومت تشويق كرد.(442) مهم تر اينكه خالد بن وليد و عكرمه با جمعى از سپاه قريش كوه را دور زدند و از آن تنگه وارد شدند و عبدالله بن جبير و ده نفر همراه او را كشتند و از پشت بر مسلمانان تاختند.(443) بدين گونه سرنوشت جنگ عوض شد و كار بر مسلمانان دشوار گرديد. قرآن كريم نافرمانى اين گروه را عامل شكست پس از پيروزى اوليه معرفى مى كند:

وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ عَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ الاْخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ وَ اللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنين (444)
و [در نبرد احد] قطعا خدا وعده خود را با شما راست گردانيد: آنگاه كه به فرمان او، آنان را مى كشتيد، تا آنكه سست شديد و در كار [جنگ و بر سر تقسيم غنايم ] با يكديگر به نزاع پرداختيد؛ و پس از آنكه آنچه را دوست داشتيد [يعنى غنايم را] به شما نشان داد، نافرمانى نموديد. برخى از شما دنيا را و برخى از شما آخرت را مى خواهد. سپس براى آنكه شما را بيازمايد، از [تعقيب ] آنان منصرفتان كرد و از شما در گذشت و خدا نسبت به مؤمنان ، با تفضّل است .
پس از اين چرخش ناگهانى كه در اثر نافرمانى و دنياپرستى برخى از مسلمانان صورت گرفت ، دشمن به نزديكى پيامبر رسيد و با پرتاب سنگ او را زخمى كردند و دندان پيشين پيامبر شكست و صورت او مجروح شد و خون بر چهره اش جارى گرديد.(445)
در اين ميان مصعب بن عمير به دست ابن قمئه ليثى شهيد شد و چون او شباهتى به پيامبر داشت ابن قمئه گمان كرد كه پيامبر را كشته است و به قريش گفت : محمد را كشتم .(446) در ميان دو لشكر شايعه كشته شدن پيامبر فراگير شد و بسيارى از مسلمانان فرار كردند و بعضى از فراريان مى گفتند: عبدالله بن ابى را واسطه قرار دهيم تا از ابوسفيان براى ما امان بگيرد.(447) در آيه زير خداوند مسلمانان را مورد عتاب قرار مى دهد: