تاريخ اسلام از منظر قرآن

يعقوب جعفرى

- ۱۳ -


وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُم ...(448)
و محمد، جز فرستاده اى كه پيش از او [هم ] پيامبرانى [آمده و] گذشتند، نيست آيا اگر او بميرد يا كشته شود، از عقيده خود بر مى گرديد؟
فراريان به سوى كوه بالا مى رفتند و تنها على بن ابى طالب و ابودجانه و دو سه نفر ديگر از جمله زنى به نام نسيبه ، پيش پيامبر ماندند و از او دفاع كردند.(449) تا جايى كه على بن ابى طالب (ع) شصت و چند زخم برداشت .(450) جانفشانى آن حضرت آنچنان بود كه در روز احد اين صدا شنيده شد: ((لا سيف الا ذوالفقار لا فتى الا على (451))).

إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ في أُخْراكُمْ فَأَثابَكُمْ غَمًّا بِغَم (452)
[ياد كنيد] هنگامى را كه در حال گريز [از كوه ] بالا مى رفتيد و به هيچ كس ‍ توجه نمى كرديد؛ و پيامبر شما را از پشت سرتان فرا مى خواند. پس ‍ [خداوند] به سزاى [اين بى انضباطى ] غمى بر غمتان [افزود].
در حمله مجدد سپاه قريش ، افراد بسيارى از مسلمانان (حدود هفتاد نفر) كشته شدند.(453) گروهى از آنها در همان صحنه جنگ كشته شدند و پس ‍ از جنگ هم در همان جا دفن گرديدند و چند تن ديگر هم زخمى بودند كه به مدينه انتقال داده شدند و در مدينه به شهادت رسيدند و در قبرستان بقيع دفن شدند.
از كسانى كه در اين جنگ به شهادت رسيد حمزة بن عبدالمطلب عموى پيامبر بود. كه به وسيله نيزه غلام هند - به نام وحشى - شهيد شد. هند بر سر جنازه حمزه آمد و او را قطعه قطعه كرد و جگر او را بيرون كشيد و تكه هايى از آن را خورد.(454) بعدها به او هند جگرخوار گفتند.
با پايان يافتن جنگ ، ابوسفيان سپاه قريش را در كنار كوه جمع كرد و صدا زد اين روز در مقابل روز بدر! و دستور داد سپاهيان چنين شعار بدهند: اعل هبل اعل هبل : اى بت هبل ، سربلند باشى ! پيامبر هم به سربازان خود دستور داد كه شعار بدهند: الله اعلى و اجل : يعنى خدا بزرگ تر و با عظمت تر است . ابوسفيان شعار خود را عوض كرد و گفت : نحن لنا العزى و لا عزى لكم : ما بت عزى داريم و شما نداريد. پيامبر دستور داد مسلمانان چنين شعار دادند: الله مولانا و لا مولى لكم : خدا مولاى ماست و شما مولا نداريد.(455)
ابوسفيان سپاه خود را جمع كرد و آهنگ مكه نمود و به مسلمانان گفت سال ديگر باز هم با شما جنگ خواهيم نمود.(456) اينكه ابوسفيان به جنگ ادامه نداد تا كار را يكسره كند به اين سبب بود كه سپاه قريش هم ناتوان شده بود و جمعى از آنان كشته ، جمعى زخمى شده و قدرت جنگيدن را از دست داده بودند.
پس از آنكه مسافتى از مدينه دور شدند بعضى از آنان به ابوسفيان گفتند: ما بايد كار محمد را يكسره مى كرديم ! حتى خواستند برگردند و دوباره حمله كنند، ولى بعضى از آنها گفتند اكنون سپاه محمد خود را گرد آورده است و اگر برگرديد شايد شكست بخوريد. بنابراين خداوند رعب مسلمانان را بر دلهاى ايشان چيره كرد:

سَنُلْقي في قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَكُوا بِاللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ مَأْواهُمُ النّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَى الظّالِمين (457)
به زودى در دلهاى كسانى كه كفر ورزيده اند بيم خواهيم افكند، زيرا چيزى را با خدا شريك گردانيده اند كه بر [حقانيت ] آن ، [خدا] دليلى نازل نكرده است . و جايگاهشان آتش است و جايگاه ستمگران چه بد است .
مسلمانان از اين شكست بسيار اندوهگين شدند و فراريان سخت پشيمان گشتند و خدا آنها را بخشيد. زيرا در موقعيتى بسيار دلتنگ كننده به سر مى بردند.

إِنَّ الَّذينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَليم (458)
روزى كه دو گروه [در احد] با هم روياروى شدند، كسانى كه از ميان شما [به دشمن پشت كردند، در حقيقت جز اين نبود كه به سبب پاره اى از آنچه [از گناه ] حاصل كرده بودند، شيطان آنان را بلغزانيد و قطعا خدا از ايشان درگذشت ؛ زيرا خدا آمرزگار بردبار است .

تحليل قرآن از جنگ احد و پيامدهاى آن

قرآن كريم در سوره آل عمران در آيات متعدد به بيان وقايع جنگ احد و پيامدهاى آن پرداخته است :
1. پس از پايان جنگ گروه جانفشان و آنها كه ضعف نشان داده و به درستى توبه كرده و به خدمت پيامبر رسيده بودند، به آرامش روحى لذت بخشى نايل آمدند و خدا آنچنان به آنان آرامش بخشيد، گويا شكست نخورده اند.
در مقابل اين گروه ، افراد سست ايمان آرامش نداشتند و براى آنان نابودى يا بقاى اسلام مهم نبود. آنها بر اساس معيارهاى عصر جاهليت درباره خدا بدگمان بودند.
اين دوگانگى در روحيه مسلمانان پس از جنگ احد در آيه زير ياد شده است :

ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً يَغْشى طائِفَةً مِنْكُمْ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّة ...(459)
سپس [خداوند] بعد از آن اندوه ، آرامشى [به صورت ] خواب سبكى ، بر شما فرو فرستاد كه گروهى از شما را فراگرفت و گروهى [تنها] در فكر جان خود بودند؛ و درباره خدا، گمانهاى ناروا، همچون گمانهاى [دوران ] جاهليت مى بردند.
گروه دوم گمان مى كردند اگر پيامبر به راست از جانب خداست نبايد پيروان او شكست بخورند. اينها از سنتهاى الهى حاكم بر تاريخ خبر نداشتند يا آنها را غلط تفسير مى كردند. نمى دانستند كه شكست و پيروزى براى خود عواملى دارد و جبهه حق هنگامى پيروز مى شود كه عوامل پيروزى را در خود گرد آورد. ديگر اينكه گاهى شكست براى جبهه حق نوعى آزمون است ، تا معلوم شود كه آيا آنها در هر حالى از حق طرفدارى مى كنند!
2. در اين آيه فرار مسلمانان و رها كردن بى موقع سنگر خود، سبب يابى شده است :

إِنَّ الَّذينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَليمٌ (460)
روزى كه دو گروه [در احد] با هم روياروى شدند، كسانى كه از ميان شما [به دشمن پشت كردند، در حقيقت جز اين نبود كه به سبب پاره اى از آنچه [از گناه ] حاصل كرده بودند، شيطان آنان را بلغزانيد و قطعا خدا از ايشان درگذشت ؛ زيرا خدا آمرزگار بردبار است .
از اين آيه استفاده مى شود كه ارتكاب هر گناه باعث ارتكاب گناهى ديگر مى شود و شيطان بر او مسلط مى شود و او را به هر گناهى وادار مى سازد.
3. پس از پايان جنگ احد مسلمانان انتظار داشتند كه پيامبر به سبب فرار و سستى آنها در جنگ احد بر ايشان خشم گيرد، ولى ديدند كه پيامبر بر ملايمت و مهربانى با آنها روبه رو شد و اين در تقويت روحى آنها بسيار مؤ ثر بود و اين از الطاف الهى بر پيامبر بود:

فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلين (461)
پس به [بركت ] رحمت الهى ، با آنان نرمخو [و پُر مهر] شدى ، و اگر تندخود و سختدل بودى قطعا از پيرامون تو پراكنده مى شدند. پس ، از آنان درگذر و برايشان آمرزش بخواه ، و در كار[ها] با آنان مشورت كن ، و چون تصميم گرفتى بر خدا توكل كن ، زيرا خداوند توكل كنندگان را دوست مى دارد.
در اين آيه پيامبر خدا (ص) ماءمور مى شود كه در كارها با مردم مشورت كند و پس از آن خود تصميم نهايى بگيرد.
4. خداوند با دلدارى مؤمنان و تقويت روحيه آنان ، برخى از سنتهاى الهى حاكم بر تاريخ را يادآورى مى كند تا مؤمنان علاوه بر بازيابى روحيه پرنشاط قبلى خود بتوانند از اين شكست پلى براى پيروزى هاى بعدى بسازند.

وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ * إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ الْأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمينَ * وَ لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرين (462)
و اگر مؤمنيد سستى مكنيد و غمگين مشويد كه شما برتريد. اگر به شما آسيبى رسيده ، آن قوم را نيز آسيبى نظير آن رسيد، و ما اين روزها[ى شكست و پيروزى ] را ميان مردم به نوبت مى گردانيم [تا آنان پند گيرند] و خداوند كسانى را كه [واقعا] ايمان آورده اند معلوم بدارد، و از ميان شما گواهانى بگيرد، و خداوند ستمكاران را دوست نمى دارد و تا خدا كسانى را كه ايمان آورده اند خالص گرداند و كافران را [به تدريج ] نابود سازد.
آرى ، خداوند ملتى را كه به آرمانهاى خود ايمان داشته باشند و بدون سستى در راه آن مبارزه كنند پيروز مى گرداند. با اين حال نبايد مغرور شوند و خود را ممتاز از ديگران بدانند. براى رسيدن به پيروزى و ايجاد جامعه برتر بايد تلاش كنند و ايمان داشته باشند.
منظور از ((مداوله )) در آيه نامبرده اين است كه شكست و پيروزى دست به دست مى گردد و هر جمعى طعم تلخ شكست را مى چشد؛ جز اينكه بعضى از جوامع در مقابل شكست فرو مى پاشند و از بين مى روند و بعضى ديگر بر مقاومت خود مى افزايند و با تجربه جديد وارد ميدان مى شوند.
در آيه شريفه از اين موضوع به صورت ((ايام )) نام برده شده است . ((يوم )) علاوه بر معناى متعارف خود به مقدار زمانى گفته مى شود كه حادثه اى در آن اتفاق افتاده باشد. عربها هر حادثه مهم را يك ((يوم )) مى نامند مانند: ((يوم فجار))، ((يوم احد)) و... كه به ((ايام العرب )) شهرت يافته است . در آيه مى فرمايد اين ((يوم ))ها كه با شكست ها و پيروزى ها همراه است همواره ميان اقوام و ملل در حال گردش است و اين يكى از سنتهاى خداست . پيروزى در ملك هيچ كس نيست . بنابراين دليلى بر ياءس وجود ندارد. آنان كه اكنون در اوج پيروزى هستند، به زودى حركت ايام آنها را به پايين مى كشد و آنها كه اكنون ضعيف و ناتوان و شكست خورده اند روزى به پيروزى مى رسند. آنها كه پيروزى را در آغوش كشيده اند به خود مغرور نباشند و شكست خوردگان نوميد نشوند...
اما هدف از اين كار چيست و چرا هر قومى بايد روزى طعم تلخ شكست را بچشد؟ آيه نامبرده براى اين موضوع چهار هدف ذكر مى كند، ولى منحصر در آن نمى داند:
الف ) آشكار شدن ايمان مؤمنان : شكست باعث مى شود كه افراد با ايمان شناخته شوند و از غيرمؤمنان متمايز گردند. در اينجا تعبير قرآن اين است : تا خدا بداند كه مؤمنان چه كسانى هستند. منظور اين است كه ايمان مؤمنان قبلا ناشناخته بود و اكنون مورد تعلق علم الهى قرار گرفته و ظهور پيدا كرده است و براى همه روشن گرديد كه مؤمن كيست .
ب ) ظهور گواهان : تربيت افراد نخبه و نمونه كه در هنگام سختى ها تا سرحد بذل جان مقاومت نشان مى دهند تا ارزشهايى را كه به آن اعتقاد دارند حفظ كنند از هدفهاى مورد نظر قرآن است . چنين افرادى چه كشته شوند و چه در حال حيات باشند گواه و حجت براى ساير مردم هستند:

لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيداً (463)
تا بر مردم گواه باشيد؛ و پيامبر بر شما گواه باشد.
البته بعضى گفته اند كه در آيه مورد بحث (و يتخذ منكم شهداء) منظور كشته شدگان در راه خداست و معنى آيه اين است كه خداوند مى خواهد از شما قربانى بگيرد. اما چنين احتمالى روا نيست . زيرا كلمه شهيد در قرآن گويا هيچ كجا به معنى مقتول در راه خدا استعمال نشده است ؛ هرچند در روايات و دعاها به اين معنى استعمال شده است . از اين گذشته ، سياق آيه و تعبير آن با اين مطلب سازگار نيست . زيرا تعبير ((اتخاذ شهيد)) با اين معنى تناسبى ندارد، بلكه بيشتر با همان معناى شاهد گرفتن و نمونه ارائه كردن مناسبت دارد.
ج ) از بين بردن ناخالصى مؤمنان : اين امر غير از آشكار شدن ايمان مؤمنان و ظهور گروه با ايمان است . منظور اين است كه همان مؤمنانى كه ايمانشان به مرحله ظهور رسيد، وجودشان از آلودگى پاك گردد و از نظر مراحل ايمان به جايگاه والايى برسند و آنچنان باشند كه خدا مى خواهد.
د) نابودى تدريجى كافران : اين نتيجه نهايى مداوله و شكست و پيروزى هاى متناوب است ، كه سبب قوى تر شدن جبهه ايمان و ضعيف تر شدن جبهه كفر و از بين رفتن تدريجى آن است .
5. قرآن كريم درباره شهيدان راه خدا حقيقت مهم و ژرفى را بيان كرده و آن اينكه آنها به نوعى زندگى مى كنند:

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ* فَرِحينَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون (464)
هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپندار، بلكه زنده اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند. به آنچه از فضل خود به آنان داده است شادمانند، و براى كسانى كه از پى ايشانند و هنوز به آنان نپيوسته اند شادى مى كنند كه نه بيمى بر ايشان است و نه اندوهگين مى شوند.
منظور، زنده بودن نام و ياد آنها نيست . چون اين يك امر اعتبارى است و نفعى به حال شهيد ندارد. علاوه بر اينكه در آيه مى فرمايد شما زنده بودن آنها را درك نمى كنيد؛ در حالى كه زنده بودن ياد و نام آنها را به خوبى درك مى كنيم .
بنابراين ، اين يك نوع زندگى است كه با زندگى كنونى ما و زندگى عالم آخرت كه همه افراد بشر خواهند داشت متفاوت است و شهيدان نزد خدا روزى مى خورند و از نعمتهاى الهى برخوردارند و به آنچه به آنها داده شده شادمان هستند و به ديگران كه هنوز به آنها نپيوسته اند مژده مى دهند.
ما همچنان كه چگونگى زنده بودن شهيدان را نمى دانيم از چگونگى پيام دادن آنها نيز بى اطلاعيم و نيز نمى دانيم كه آنها از فضل خدا چگونه برخوردار هستند.
پس ار پايان گرفتن جنگ احد و حركت مشركان به سوى مكه ، پيامبر خدا (ص) به منظور پيشگيرى از حمله مجدد آنها و براى نشان دادن اينكه مسلمانان با وجود تحمل سختى ها هنوز هم آماده دفاع از خود هستند، سپاه اسلام را گرد آورد و به دنبال مشركان تا منطقه حمراءالاسد پيش رفت . خبر اين حركت به ابوسفيان رسيد و از حمله دوباره به مدينه باز ايستاد. پيامبر با سپاه خود سه روز در آنجا ماند و سپس به مدينه بازگشت .(465)
دو ماه پس از جنگ احد نيز قبيله بنى اسد، به توطئه پرداختند و پيامبر خدا 150 نفر از سپاهيان اسلام را به فرماندهى ابوسلمة بن عبدالاسد به سوى آنان فرستاد و آنها سركوب شدند و غنايمى هم از آنان به دست آمد.(466) اين كار شوكت مسلمانان را كه پس از جنگ احد متزلزل شده بود تا حد زيادى بازگرداند.

سال چهارم هجرت

پس از جنگ احد از سوى برخى از قبايل اطراف مدينه و نيز يهود توطئه ها بالا گرفت . از ميان آنها مى توان از حادثه رجيع نام برد كه در آن مرثد بن ابى مرثد و پنج تن ديگر از همراهان او (فرستادگان پيامبر به سوى قبيله عضل ) در رجيع كشته يا اسير شدند و سپس اسيران نيز كشته شدند.(467)
حادثه ديگر، رويداد بئر معونه بود كه فرستادگان پيامبر به سوى قبيله بنى عامر، به وسيله بنى سليم در كنار چاه آبى به نام معونه به شهادت رسيدند. اينان چهل تن بودند كه فقط سه نفر(468) از آنها نجات يافتند و به مدينه برگشتند.(469)
حادثه ديگر خيانت يهود بنى نضير است كه تفصيل آن را در زير مى خوانيد.

بيرون كردن يهود بنى نضير از مدينه

بيشتر مورخان مانند ابن اسحاق ، واقدى و ابن سعد، رويداد بيرون راندن يهود بنى نضير از مدينه را پس از جنگ احد مى دانند.(470) ولى بيهقى مى نويسد: اين حادثه پيش از جنگ احد و شش ماه بعد از جنگ بدر اتفاق افتاد.(471) از آنجا كه مقدمات اين حادثه از رخداد بئر معونه آغاز شده است ، نظر ابن اسحاق و واقدى درست تر به نظر مى رسد.
پس از حادثه كشتار مسلمانان در بئر معونه دو نفر از كسانى كه از اين حادثه جان سالم به در برده بودند، هنگام مراجعت به مدينه دو تن از افراد قبيله بنى عامر را كشتند. چون باعث به وجود آمدن حادثه بئر معونه قبيله بنى عامر بود. اينان نمى دانستند كه پيامبر خدا (ص) اين دو نفر را پناه داده است . پس از رسيدن به مدينه و روشن شدن ماجرا پيامبر بسيار اندوهگين شد و تصميم گرفت ديه اين دو نفر را كه بى گناه كشته شده بودند، بپردازد.
از آنجا كه يهود بنى نضير و قبيله بنى عامر هم پيمان بودند، پيامبر خدا (ص) همراه با چند تن از مسلمانان نزد بنى نضير رفت تا از آنان در پرداخت ديه آن دو نفر كمك بگيرد. آنها قول دادند كه كمك كنند. پيامبر به ديوارى از خانه هاى آنان تكيه كرد و آنان مخفيانه توطئه اى طرح ريزى كردند و قرار شد يك نفر بالاى بام برود و سنگ بزرگى را بر سر پيامبر بكوبد تا كشته شود. علاوه بر اينكه پيامبر از رمز و اشاره هاى آنان به وجود توطئه پى برد، فرشته وحى نيز او را از اين توطئه آگاه كرد و آن حضرت محل را ترك كرد و به مدينه بازگشت . همراهان او نيز قدرى منتظر شدند و چون ديدند پيامبر بازنگشت به مدينه رفتند.(472)
علاوه بر اين توطئه ، كارشكنى هاى ديگر و تبادل نامه ميان بنى نضير و مشركان مكه نيز نقل شده است .(473) در هر صورت ، آنها پيمان خود را با پيامبر (ص) نقض كردند و حضور آنان در مدينه ممكن بود براى مسلمانان خطرساز باشد. اين بود كه پيامبر خدا (ص) محمد بن مسلمه را به سوى آنان فرستاد و پيغام داد كه از مدينه بيرون روند و ديگر حق سكونت در مدينه را ندارند. براى اين كار ده روز به آنها مهلت داده شد كه اگر در اين مدت از مدينه خارج نشوند كشته خواهند شد.
آنها در خانه ها و قلعه هايشان ماندند و از سوى ديگر عبدالله بن ابى (سردسته منافقان ) به آنان پيغام داد كه از خانه هايتان بيرون نرويد و در قلعه هايتان بمانيد و مقاومت كنيد، من دو هزار نفر از قوم خود و ساير عربها را به كمك شما مى فرستم و هم پيمانان ديگرتان نيز از بنى قريظه و غطفان به شما كمك خواهند كرد.(474) در نقل ابن هشام از قول عبدالله بن ابى اضافه شده كه ما شما را تسليم نمى كنيم و اگر جنگ كرديد در كنار شما مى جنگيم و اگر از مدينه بيرون رفتيد همراه شما بيرون مى رويم ؛ ولى چنين نكردند.(475)
قرآن كريم اين حركت ناشايست منافقان را چنين نقل مى كند:(476)

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ نافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لا نُطيعُ فيكُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ * لَئِنْ أُخْرِجُوا لا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لايَنْصُرُونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الْأَدْب ارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ (477)
مگر كسانى را كه به نفاق برخاستند نديدى كه به برادران اهل كتاب خود - كه از در كفر در آمده بودند - مى گفتند: ((اگر اخراج شديد، حتما با شما بيرون خواهيم آمد، و بر عليه شما هرگز از كسى فرمان نخواهيم برد؛ و اگر با شما جنگيدند، حتما شما را يارى خواهيم كرد.)) و خدا گواهى مى دهد كه قطعا آنان دروغگويانند. اگر [يهود] اخراج شوند، آنها با ايشان بيرون نخواهند رفت ، و اگر عليه آنان جنگى درگيرد [منافان ] آنها را يارى نخواهند كرد، و اگر ياريشان كنند حتما [در جنگ ] پشت خواهند كرد و [ديگر] يارى نيابند.
در اين آيات خداوند منافقان را برادران يهود مى خواند و اعلام مى دارد كه اينان توانايى آن را ندارند كه به قولشان عمل كنند و هرگز به آن عمل نخواهند كرد و چنين هم شد و منافقان هرگز به كمك يهود بنى نضير نشتافتند و اين در حالى بود كه آنان در انتظار يارى اينان بودند.
يهوديان در قلعه هاى خود ماندند و از مدينه كوچ نكردند و مهلت ده روزه تمام شد. پيامبر با لشكر خود به سوى آنان حركت كرد و پرچم را به على بن ابى طالب (ع) داد.(478) آنان با تير و سنگ در قلعه هاى خود آماده نبرد بودند و برخلاف انتظارشان هيچ كس از هم پيمانانشان - حتى يهود بنى قريظه - به آنان يارى نكرد.
پيامبر خدا (ص) پانزده روز آنان را محاصره كرد و چون آنان به نخلستانهاى خود دلبستگى فراوان داشتند، پيامبر دستور داد آنها را قطع كنند.(479) به گفته سهيلى قطع درختان براى بعضى از مسلمانان گران آمد. از اين رو خداوند اين آيه را نازل كرد و خاطرنشان ساخت كه اين كار به اذن خدا صورت گرفته است :(480)

ما قَطَعْتُمْ مِنْ لينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللّهِ وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقين (481)
آنچه درخت خرما بريديد يا آنها را [دست نخورده ] بر ريشه هايشان بر جاى نهاديد، به فرمان خدا بود، تا نافرمانان را خوار گرداند.
همچنين دستور داده شد كه خانه هاى آنان را كه در اطراف قلعه هايشان بود تخريب كنند قطع درختان و تخريب خانه ها، به كلى بنى نضير را از ماندن در مدينه نااميد كرد و دريافتند كه تصميم پيامبر در اخراج آنان كاملا جدى است و سخت دچار وحشت شدند. اين بود كه پيشنهاد كوچ اجبارى را پذيرفتند و آماده كوچ شدند. آنها در داخل قلعه ، خانه هايشان را خراب مى كردند تا سالم به دست مسلمانها نيفتد.(482) آنها فقط مجاز بودند كه هر كدام يك بار شتر همراه خود ببرند به همين علت هر چه در توان شتر بود به آن بار كردند و همراه با ششصد شتر - در حالى كه دف و دايره مى زدند - مدينه را ترك كردند. برخى به سوى خيبر كه محل زندگى يهوديان بود و برخى به سوى شام رفتند.(483)
اخراج بنى نضير از مدينه و برخى از جزئيات اين حادثه در اين آيه بيان شده است :

هُوَ الَّذي أَخْرَجَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللّهِ فَأَتاهُمُ اللّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ في قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْديهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنينَ فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصار(484)
اوست كسى كه ، از ميان اهل كتاب كسانى را كه كفر ورزيدند در نخستين اخراج [از مدينه ] بيرون كرد گمان نمى كرديد كه بيرون روند و خودشان گمان داشتند كه دژهايشان در برابر خدا مانع آنها خواهد بود، و[لى ] خدا از آنجايى كه تصور نمى كردند بر آنان درآمد و در دلهايشان بيم افكند، [به طورى كه ] خود به دست خود و دست مؤمنان خانه هاى خود را خراب مى كردند. پس اى ديده وران ، عبرت گيريد.
كوچ آنان از مدينه به خيبر نخستين كوچ ، كوچ بعدى شان از خيبر به شام بود. (سال هفتم هجرت پس از جنگ خيبر).(485)
با اخراج يهود بنى نضير از مدينه ، اموال و زمينهاى كشاورزى آنها در اختيار پيامبر خدا (ص) قرار گرفت ؛ تا هرگونه بخواهد در آن تصرف كند. اين اموال كه بدون جنگ به غنيمت مسلمانان درآمد (فيى ) از نظر فقهى مخصوص ‍ پيامبر(حاكم اسلامى ) است و مسلمانان ديگر در آن حق ندارند؛ مگر اينكه پيامبر با صلاحديد خود چيزى را به كسى بدهد. در اين باره آيه زير نازل شد: