تاريخ اسلام از منظر قرآن

يعقوب جعفرى

- ۱۴ -


وَ ما أَفاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ وَ لكِنَّ اللّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدير(486)
و آنچه را خدا از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد، [شما براى تصاحب آن ] اسب يا شترى بر آن نتاختيد، ولى خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره مى گرداند، و خدا بر هر كارى تواناست .
هر چند اين اموال در اختيار پيامبر است ، در آيات بعدى مورد مصرف را ذكر مى كند؛ تا به كسانى داده شود كه به مدينه هجرت كرده اند و خانه ها و اموالشان را در مكه گذاشته اند:

لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرينَ الَّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصّادِقُون (487)
[اين غنايم نخست ] اختصاص به بينوايان مهاجرى دارد كه از ديارشان و اموالشان رانده شدند: خواستار فضل خدا و خشنودى [او] مى باشند و خدا و پيامبرش را يارى مى كنند. اينان همان مردم درست كردارند.
پيامبر خدا (ص) اموال بازمانده از بنى نضير را ميان مهاجران كه در مدينه زمين و ثروتى نداشتند قسمت كرد و به دو نفر از انصار هم كه فقير بودند سهمى داد؛ ولى به بقيه انصار چيزى نداد.(488) اين از اختيارات آن حضرت بود و مصلحت را در آن ديده بود. با اين حال در اين باره با انصار مشورت كرد و آنها از اين تقسيم اعلام رضايت كردند و پيامبر خدا (ص) انصار و اولاد انصار را دعا كرد.(489)

غزوه ذات الرقاع

در سال چهارم هجرت پس از غايله بنى نضير دو حادثه ديگر رخ داد: غزوه ذات الرقاع و بدرالموعد. دو ماه بعد از اخراج بنى نضير، به پيامبر خدا (ص) خبر دادند كه دو طايفه از قبيله غطفان (محارب و بنى ثعلبه ) در صددند كه به مدينه حمله كنند. رسول خدا با گروهى از مسلمانان به سوى نجد حركت كرد و تا جايى به نام ((نخل )) پيش رفت كه در آنجا درختى به نام ذات الرقاع بود؛ ولى جنگى رخ نداد.(490) پيامبر و سپاهيانش پس از چند روز به مدينه بازگشتند. در اين جنگ مسلمانان از حمله ناگهانى دشمن بيمناك بودند و پيامبر با آنان نماز خوف خواند.(491)
در قرآن كريم به مسلمانان دستور داده شده كه در موقعيت جنگى ، در صورتى كه در معرض حمله دشمن باشند، نمازهاى روزانه خود را به كوتاه و با كيفيت مخصوص بخوانند، كه به آن نماز خوف گفته مى شود.(492)

وَ إِذا كُنْتَ فيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرائِكُمْ وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْرى لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَميلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً واحِدَة ...(493)
و هر گاه در ميان ايشان بودى و برايشان نماز بر پا داشتى ، پس بايد گروهى از آنان با تو [به نماز] ايستند؛ و بايد جنگ افزارهاى خود را برگيرند؛ و چون به سجده رفتند [و نماز را تمام كردند]، بايد پشت سر شما قرار گيرند، و گروه ديگرى كه نماز نكرده اند بايد بيايند و با تو نماز گزارند و البته جانب احتياط را فرو نگذارند و جنگ افزارهاى خود را برگيرند [زيرا] كافران آرزو مى كنند كه شما از جنگ افزارها و ساز و برگ خود غافل شويد تا ناگهان بر شما يورش برند.

غزوه بدرالموعد

يكى ديگر از غزوات پيامبر كه آن هم بدون درگيرى و خونريزى پايان يافت غزوه بدرالموعد (بدر الاخرى ) است و آن چنين بود كه ابوسفيان پس از پايان گرفتن جنگ احد مسلمانان را تهديد كرده بود كه سال ديگر در همين موقع دوباره به جنگ شما خواهم آمد. چون موعد مقرر رسيد، پيامبر براى نشان دادن قدرت مسلمانان خواست پيشدستى كند و پيش از آمدن سپاه ابوسفيان به وعده گاهشان بدر برود. پيامبر و مسلمانان مقدمات حركت به سوى بدر را فراهم كردند.
در اين هنگام شخصى به نام نعيم بن مسعود از مدينه به مكه رفت و ابوسفيان از وى اخبار مدينه را پرسيد او گفت : در حالى مدينه را ترك كرده است كه مسلمانان آماده حركت به سوى بدر بودند. ابوسفيان آرزو مى كرد مسلمانان به آنجا نروند و خود نيز نرود و درگيرى رخ ندهد، ولى شايع شود كه مسلمانان به وعده گاه نيامدند. از اين رو به نعيم بن مسعود گفت كه به مدينه برگردد و مسلمانان را از قدرت قريش بترساند و آنان را وادار كند كه به بدر نروند؛ و قول داد كه اگر موفق شود بيست شتر به او بدهد.
نعيم بن مسعود به سرعت به مدينه بازگشت و پيوسته توانايى هاى قريش را براى مسلمانان اظهار مى كرد و توصيه مى نمود كه به بدر نروند. در اين هنگام بعضى از مسلمانان سست شدند و سخن نعيم را تصديق كردند. خبر به پيامبر رسيد و آن حضرت به رفتن اصرار كرد و فرمود اگر كسى هم نيايد خود به تنهايى مى روم .(494) سخن پيامبر وحشت را از مسلمان زدود و آنان با اشتياق حاضر به رفتن شدند و بر ايمانشان افزوده شد و پيامبر دستور حركت داد و پرچم سپاه را به على بن ابى طالب (ع) سپرد.(495)
آنها به منطقه بدر رفتند و در آن زمان آنجا بازارى برپا بود. هشت روز ماندند و خبرى از ابوسفيان نشد و ابوسفيان با لشكر خود تا مرالظهران آمد، ولى چون خشكسالى بود ترجيح داد كه از همانجا باز گردد. بنابراين برگشت و مسلمانان از بازار بدر سود بسيارى بردند و بدون درگيرى به مدينه بازگشتند.(496) خداوند درباره ايجاد رعب توسط نعيم بن مسعود در ميان مسلمانان و تسليم شدن آنان و رفتن به وعده گاه و سود بردن از آنجا چنين مى فرمايد:

الَّذينَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إ يماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ * فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللّهِ وَ اللّهُ ذُو فَضْلٍ عَظيمٍ (497)
همان كسانى كه [برخى از] مردم به ايشان گفتند: ((مردمان براى [جنگ با] شما گرد آمده اند؛ پس ، از آن بترسيد.)) و[لى اين سخن ] بر ايمانشان افزوده و گفتند: ((خدا ما را بس است و نيكو حمايتگرى است .)) پس با نعمت و بخششى از جانب خدا، [از ميدان نبرد] بازگشتند، در حالى كه هيچ آسيبى به آنان نرسيده بود و همچنان خشنودى خدا را پيروى كردند، و خداوند داراى بخششى عظيم است .

سال پنجم هجرت

مهم ترين حوادث اين سال جنگ احزاب (خندق ) و جنگ بنى قريظه بود كه با پيروزى مسلمانان در اين دو رويداد، حكومت اسلام از ثبات بيشترى برخوردار شد و مسلمانان به مثابه يك قدرت بزرگ در جزيرة العرب شناخته شدند و شوكت آنان در همه جا فراگير شد و روياى دشمنان اسلام در نابود كردن هسته مركزى مسلمانان آشفته گرديد.

جنگ احزاب

حوادث پيشين (جنگ بدر، درگيرى هاى مسلمانان با قبايل اطراف مدينه و اخراج يهود بنى قينقاع و بنى نضير از مدينه ) سبب شد كه دشمنان اسلام ، از مشركان و يهوديان و برخى از قبايل عرب ، در تلاش همه جانبه بر ضد مسلمانان همنوا شوند و براى شكستن قدرت اين حريف مشترك ، اتحادى بزرگ تشكيل دهند.
كسانى كه در ايجاد اين اتحاد پيشقدم شدند سران يهود بنى نضير بودند كه به خيبر تبعيد شده بودند. گروهى از آنان به مكه رفتند و با قريش وارد مذاكره شدند و آنان را به جنگ با پيامبر اسلام (ص) دعوت كردند و گفتند كه ما نيز در كنار شما خواهيم بود تا او را از ميان ببريم .
قريش به آنان گفتند: اى گروه يهود، شما اهل كتاب و علم هستيد. ما با محمد (ص) اختلاف داريم . شما بگوييد كه آيا دين ما بهتر است يا دين او؟ يهوديان براى جلب رضايت قريش گفتند: دين شما بهتر از دين اوست .(498) قرآن كريم درباره قضاوت نارواى آنان چنين مى فرمايد:

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً * أُولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصيرا(499)
آيا كسانى را كه از كتاب [آسمانى ] نصيبى يافته اند نديده اى ؟ كه به ((جِبت )) و ((طاغوت )) ايمان دارند و درباره كسانى كه كفر ورزيده اند مى گويند: ((اينان از كسانى كه ايمان آورده اند راه يافته ترند.)) اينانند كه خدا لعنتشان كرده و هر كه را خدا لعنت كند هرگز براى او ياورى نخواهى يافت .
مشركان مكه كه خود همواره در فكر نابود كردن اسلام بودند، موافقت خود را با سران يهود اعلام كردند. آنگاه سران يهود نزد عيينة بن حصين (رئيس ‍ قبيله غطفان ) رفتند و موافقت او را هم براى جنگ با پيامبر اسلام جلب كردند.(500)
بدين گونه اتحاد بزرگى بر ضد اسلام شكل گرفت و قريش و هم پيمانانشان همراه با قبيله بزرگ غطفان با ساز و برگ نظامى كامل به سوى مدينه حركت كردند و يهود نيز از خيبر به سوى اين شهر رهسپار شدند. شايد تا آن زمان در جزيرة العرب چنين وحدت و بسيج عمومى ديده نشده بود. مورخان تعداد سپاه نيروهاى ائتلاف را ده هزار نفر تخمين زده اند.(501)
حركت اين سپاه عظيم به سوى مدينه ، به پيامبر اسلام (ص) گزارش شد و آن حضرت اصحاب خود را گرد آورد و با آنان براى مقابله با اين سپاه مشورت كرد. هر يك چيزى گفتند و سلمان عرض كرد: اى رسول خدا، ما در سرزمين خود فارس ، هرگاه كه از طرف دشمن مورد تهديد قرار مى گرفتيم دور شهرمان خندق مى كنديم . اگر صلاح مى دانيد همين كار را انجام دهيم .
نظر سلمان با تحسين تمام پذيرفته شد.(502) پيامبر همراه با اصحاب خود، محل كندن خندق را در قسمت شمالى مدينه و كنار كوه سلع شناسايى كردند. چون قسمتهاى ديگر شهر حصار داشت و سپاه عظيم دشمن نمى توانست از آن قسمتها به شهر حمله كند.(503) همه مسلمانان در حفر خندق شركت جستند و حضرت خود نيز كار مى كرد.(504) گاهى بعضى از مسلمانان بدون اجازه گرفتن از پيامبر حفر خندق را رها مى كردند و به دنبال كارهاى خصوصى خود مى رفتند. چون اين كار بى نظمى هايى پديد مى آورد خداوند دستور داد كه هر كدام از مؤمنان كه كار لازمى داشت از پيامبر اجازه بگيرند و به دنبال كارشان بروند:(505)

قَدْ يَعْلَمُ اللّهُ الَّذينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً فَلْيَحْذَرِ الَّذينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصيبَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (506)
به راستى خداوند كسانى از شما را كه پنهانى و در پناه يكديگر خود را كنار مى كشند مى شناسد، پس آنان كه از فرمان او سرپيچى مى كنند، بايد بترسند كه بلايى به آنها برسد يا گرفتار عذابى دردناك شوند.
خندق در مدت شش روز به عمق قامت انسان كنده شد و پيامبر خدا (ص) روز هشتم ماه ذيقعده سپاه خود را در كنار خندق آماده كرد. در اين ميان ابوسفيان ، حيى بن اخطب را به سوى يهود بنى قريظه فرستاد كه داخل مدينه بودند و با مسلمانان پيمان همكارى داشتند. از آنان خواست كه با نيروهاى ائتلاف همكارى كنند. آنها در آغاز اين پيشنهاد را نپذيرفتند، ولى سرانجام پس از اصرار حيى بن اخطب قبول كردند و پيمان خود با مسلمانان را شكستند.(507)
وضعيت بحرانى بود و كار مسلمانان سخت دشوار شده بود. آنها از بيرون به وسيله سپاه عظيم ائتلاف تهديد جدى مى شدند و از داخل مدينه هم بنى قريظه به صورت خطرى بزرگ درآمده بودند. قرآن كريم وضعيت دشوار و نگرانى و اضطراب مسلمانان را در اين زمان چنين ترسيم مى كند:

إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللّهِ الظُّنُونَا * هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَديداً (508)
هنگامى كه از بالاى [سر] و از زير [پاى ] شما آمدند، و آنگاه كه چشمها خيره شد و جانها به گلوگاهها رسيد و به خدا گمانهايى [نابجا] مى برديد، آنجا [بود كه ] مؤمنان در آزمايش قرار گرفتند و سخت تكان خوردند.
مسلمانان سست ايمان سخت وحشت كردند چون از يك سو پيامبر به آنان وعده پيروزى داده بود و از سوى ديگر مى ديدند كه از بالا و پايين و درون و بيرون در معرض خطر جدى هستند و نيروى مسلمانان با نيروى عظيم دشمن مقايسه شدنى نيست و اين به راستى آزمون سختى بود.
چيزى كه روحيه مسلمانان را بيش از پيش تضعيف مى كرد تبليغات منافقان بود. آنها در فرصت پيش آمده از خطرى كه پيش آمده بود به سختى مى ترسانيدند و حتى آنان را تشويق مى كردند كه مدينه را ترك كنند. گاهى برخى از آنان بهانه مى آوردند و از پيامبر اجازه مى خواستند كه صحنه جنگ را ترك كنند و مى گفتند: خانه هاى ما بى حفاظ است .
وضعيت خاص منافقان در آن دوره بحرانى در قرآن كريم چنين بيان شده است :

وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاّغُرُوراً * وَ إِذْ ق الَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ يا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَ يَسْتَأْذِنُ فَريقٌ مِنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِيَ بِعَوْرَةٍ إِنْ يُريدُونَ إِلاّفِر اراً (509)
و هنگامى كه منافقان و كسانى كه در دلهايشان بيمارى است مى گفتند: ((خدا و فرستاده اش جز فريب به ما وعده اى ندادند.)) و چون گروهى از آنان گفتند: ((اى مردم مدينه ، ديگر شما را جاى درنگ نيست ، برگرديد)) و گروهى از آنان از پيامبر اجازه مى خواستند و مى گفتند: ((خانه هاى ما بى حفاظ است )) [ولى خانه هايشان ] بى حفاظ نبود، [آنان ] جز گريز [از جهاد] چيزى نمى خواستند.
قرآن كريم در ادامه اين آيات ، به پيامبر هشدار مى دهد كه مراقب آنان باشد. چون اگر مشركان با منافقان تماس برقرار كنند، جز اندكى از آنان بقيه فتنه انگيزى خواهند كرد:

وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لاَتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاّيَسيراً (510)
و اگر از اطراف [مدينه ] مورد هجوم واقع مى شدند و آنگاه آنان را به ارتداد مى خواندند، قطعا آن را مى پذيرفتند و جز اندكى در اين [كار] درنگ نمى كردند.
همچنين در ادامه همين آيات ضمن اينكه به منافقان هشدار مى دهد كه فرار كردن سودى نخواهد داشت ، تاءكيد مى كند كه خداوند كسانى از شما را كه بر ضد اسلام تبليغ مى كنند مى شناسد:

قَدْ يَعْلَمُ اللّهُ الْمُعَوِّقينَ مِنْكُمْ وَ الْقائِلينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاّ قَليلاً * أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذي يُغْشى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللّهُ أَعْمالَهُمْ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرا(511)
خداوند كارشكنان [و مانع شوندگان ] شما و آن كسانى را كه به برادرانشان مى گفتند: ((نزد ما بياييد)) و جز اندكى روى به جنگ نمى آورند [خوب ] مى شناسد. بر شما بخيلانند و چون خطر فرا رسد آنان را مى بينى كه مانند كسى كه مرگ او را فروگرفته ، چشمانشان در حدقه مى چرخد [و] به سوى تو مى نگرند، و چون ترس برطرف شود شما را با زبانهاى تند نيش ‍ مى زنند، بر مال حريصند آنان ايمان نياورده اند و خدا اعمالشان را تباه گردانيده ، و اين [كار] همواره بر خدا آسان است .
در اين ميان ، مؤمنان واقعى هرگز در راست بودن وعده پيروزى پيامبر شك نكردند و ديدن آن سپاه بزرگ نه تنها در آنان وحشت ايجاد نكرد بلكه بر ايمان و مقام تسليم آنان افزود:

وَ لَمّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاّ إ يماناً وَ تَسْليما(512)
چون مؤمنان آن لشكرها را ديدند، گفتند: اين است آنچه خدا و پيامبرش ما را وعده داده اند و خدا و پيامبرش راست گفتند و بر آنان جز ايمان و تسليم نيفزود.
سپاه دشمن در برابر خندق زمينگير شد و كارايى خود را از دست داد. چندين بار كسانى خواستند از خندق عبور كنند ولى با تيرهاى مسلمانان مواجه شدند و برگشتند. محاصره مدينه كمتر از يك ماه طول كشيد(513) تا اينكه يك روز چند نفر با هم از خندق عبور كردند؛ از آنها يكى عمروبن عبدود بود كه در شجاعت و جنگجويى ميان عرب شهرت داشت و مايه اميد سپاه مشركان بود.
عمروبن عبدود با غرور تمام از مسلمانان مبارز طلبيد و كسى از آنان جرئت مقابله با او را نداشت . او سه بار سخن خود را تكرار كرد و جز على بن ابى طالب (ع) كسى آماده نبرد با او نشد. پيامبر او را دعا كرد و به سوى ميدان فرستاد و على (ع) با قدرت تمام ضربتى بر وى فرود آورد و عمرو در ميان ناباورى مشركان كشته شد.(514) كشته شدن او ضربه سهمگينى بر مشركان بود و روحيه آنان را به شدت در هم شكست و براى همين بود كه پيامبر خدا (ص) در اين باره فرمود: ((لضربة على يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين ، يا من اعمال امتى الى يوم القيامة : ضربت على در روز خندق بهتر از عبادت همه آدميان و جنيان يا بهتر از اعمال امت من تا قيامت است .))(515) چون اين ضربت ، سرنوشت جنگ را عوض كرد و دشمن را كه با تمام نيرو براى نابودى اسلام پيش آمده بود خوار كرد و آنان را دچار ترديد ساخت ؛ به طورى كه به فكر ترك جنگ افتادند.
عامل ديگرى كه روحيه مشركان را در هم شكست ، توفان تندى بود كه شب هنگام آنان را كوبيد و وسايل پخت غذا و ساير اثاث آنها را در هم ريخت .(516) همزمانى اين توفان با كشته شدن شجاع ترين فرد سپاه بر تزلزل آنان افزود، در همين حال نعيم بن مسعود كه در سپاه مشركان بود، مسلمان شد و مخفيانه نزد پيامبر آمد و گفت : كه چه كارى از وى ساخته است . پيامبر از وى خواست كه اتحاد مشركان و بنى قريظه را بر هم زند و او نيز چنين كرد و با گفتگوهايى آنان را نسبت به يكديگر بدبين ساخت و مشركان تصور كردند كه بنى قريظه به آنان خيانت كرده است .(517)
اين عوامل سبب گرديد كه ديگر مشركان توان مقاومت نداشته باشند و از جنگ بپرهيزند. شب هنگام ابوسفيان با ياران خود سخن گفت و مخالفت بنى قريظه و بخصوص توفان هولناكى را كه خيمه هاى آنان را در هم كوبيده بود مطرح كرد و پيشنهاد كوچ به سوى مكه داد و خود به راه افتاد و سپاه هم به دنبال او به راه افتادند.(518) بامدادان اثرى از مشركان در آن منطقه نمانده بود و محاصره مدينه كه پانزده تا بيست روز ادامه داشت از بين رفت .(519)
خداوند از كمك خود در جنگ احزاب به مسلمانان چنين ياد مى كند:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيراً (520)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، نعمت خدا را بر خود به ياد آريد، آنگاه كه لشكرهايى به سوى شما [در] آمدند، پس بر سر آنان تندبادى و لشكرهايى كه آنها را نمى ديديد فرستاديم ، و خدا به آنچه همواره بيناست .
بدين گونه مشركان با همه تلاش و خشم خود شكست خورده و سرخورده بازگشتند و مؤمنان بى آنكه به طور جدى وارد جنگ شوند پيروز شدند:

وَ رَدَّ اللّهُ الَّذينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنالُوا خَيْراً وَ كَفَى اللّهُ الْمُؤْمِنينَ الْقِتالَ وَ كانَ اللّهُ قَوِيًّا عَزيزاً (521)
و خداوند آنان را كه كفر ورزيده اند، بى آنكه به مالى رسيده باشند، به غيظ [و حسرت ] برگرداند، و خدا [زحمت ] جنگ را از مؤمنان برداشت ، و خدا همواره نيرومند شكست ناپذير است .

جنگ بنى قريظه

با پايان گرفتن نبرد احزاب ، و رفع خطر از مسلمانان ، پيامبر خدا (ص) از سوى خدا ماءموريت يافت كه بى درنگ كار بنى قريظه را يكسره كند. آنان در بحرانى ترين حالت و بدترين موقعيت ، پيمان شكنى كردند و از پشت بر مسلمانان ضربه زدند و اين خيانت گذشت ناپذير بود و بايد با آنها به شدت برخورد مى شد؛ تا قبايل ديگرى كه با پيامبر پيمان صلح بسته بودند، در موقعيت خاص پيمان شكنى نكنند و درس عبرت بگيرند.
پيامبر نماز ظهر را خواند و به مردم اعلام كرد كه نماز عصر در محله بنى قريظه خوانده خواهد شد. آنگاه پرچم را به دست على بن ابى طالب (ع) داد و او را به سوى قلعه هاى يهود بنى قريظه فرستاد و خود نيز به دنبال او با سپاهيان اسلام به آن منطقه رهسپار گرديد. سپاه اسلام در برابر دژهاى محكم بنى قريظه در كنار چاه آبى مستقر شدند و يهوديان تيرهايى به سوى مسلمانان پرتاب كردند و به پيامبر اسلام (ص) ناسزا گفتند.(522)
مسلمانان قلعه هاى آنان را محاصره كردند و اين محاصره به گفته واقدى پانزده روز و به گفته ابن هشام بيست و پنج روز ادامه يافت .(523) در اين مدت گاهى دو طرف به پرتاب سنگ و تيراندازى به سوى يكديگر مى پرداختند.
يكى از سران بنى قريظه به نام كعب بن اسد آنان را جمع كرد و گفت : شما در موقعيتى قرار گرفته ايد كه بايد يكى از سه كار را انجام دهيد: يا به محمد (ص) ايمان بياوريد تا خود و خانواده هايتان در امان باشد و شما مى دانيد كه او پيامبر بر حق است ؛ يا زنها و كودكانتان را بكشيد و خود به مسلمانان حمله كنيد، كه اگر كشته شديد زنان و كودكانتان اسير آنان نباشند؛ و يا همين امشب كه شنبه است مسلمانان را غافلگير و به آنان حمله كنيد بنى قريظه هر سه پيشنهاد كعب را رد كردند.(524) و به پيامبر خدا (ص) پيغام دادند كه ابولبابه بن عبدالمنذر را كه در جاهليت از هم پيمانان بنى قريظه بود، نزد ايشان بفرست تا با او مشورت كنند، پيامبر ابولبابه را فرستاد. آنها به ابولبابه گفتند: آيا به نظر تو ما خود را تسليم كنيم بهتر است ؟ او گفت : آرى ! ولى اشاره به گلوى خود كرد؛ يعنى او همه شما را سر مى برد.
ابولبابه در حالى بيرون آمد كه با خود مى گفت : من به خدا و پيامبرش ‍ خيانت كردم از اين رو، به سبب شرمندگى نزد پيامبر نيامد و به مسجد رفت و خود را به يكى از ستونهاى مسجد بست و گفت : تا خدا توبه مرا نپذيرد مرا از اين ستون باز نكنيد. وقتى اين خبر به پيامبر رسيد، فرمود: اگر او نزد من آمده بود براى او آمرزش مى طلبيدم ، ولى اكنون كه چنين كرده من او را از آن مكان آزاد نخواهم كرد، مگر اينكه خداوند توبه اش را بپذيرد.
ابولبابه شش شب در آنجا بود تا سرانجام فرشته وحى نازل شد و قبولى توبه او را به پيامبر خدا ابلاغ كرد و اين آيه نازل شد:(525)

وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيم (526)
و ديگرانى هستند كه به گناهان خود اعتراف كرده و كار شايسته را با [كارى ] ديگر كه بد است در آميخته اند. اميد است خدا توبه آنان را بپذيرد، كه خدا آمرزنده مهربان است .
بنى قريظه پس از چندين روز مقاومت اعلام كردند كه تسليم مى شوند و حكم پيامبر را مى پذيرند. قبيله اوس از انصار نزد رسول خدا (ص) رفتند و گفتند: اينان دوستان ما بودند. همان گونه كه پيشتر درباره بنى قينقاع كه دوستان قبيله خزرج بودند وساطت عبدالله بن ابى را پذيرفتى ، اينان را هم به ما ببخش . پيامبر خدا (ص) فرمود: آيا راضى هستيد كه يك نفر از قبيله اوس درباره اينان حكم كند؟ گفتند: آرى . فرمود: اين حكم را به عهده سعد بن معاذ مى گذارم .