فيض العلام فى عمل الشهور و وقايع الايام

مرحوم آية اللّه آقاى حاج شيخ عباس قمى

- ۱۲ -


روز : 6
در اين روز (محمد بن على واعظ) معروف به ابوطالب مكى صاحب (قوت - القلوب ) در (بغداد) وفات كرد.
روز : 7
در اين روز، سنه 13 اول مرض (ابوبكر) بود (مسعودى ) در سبب موت او فرموده كه يهود، زهرى در طعام داخل كردند، (ابوبكر) و (حارث بن كلده ) از آن بخوردند (حارث ) از اثر زهر، كورشد و در (ابوبكر) اثر كرد ور نجورشد و پانزده روز بحالت مرض بود تا وفات كرد و در حال احتضار گفت : سه كار در دنيا كردم كه كاش بجا نياورده بودم و يكى از آن سه چيز را كه ذكر كرده اين است كه كاش تفتيش خانه فاطمه نميكردم .
و در اين روز، سنه 544، (قاض عياض مغربى ) محدث اديب نحوى وفات كرد و از براى او است تصنيفاتى در شرح (صحيح مسلم ) و تفسير (غريب صحاح ثلثه ) يعنى موطا و صحيح شيخين .
شب : 9
در اين شب سنه 1135، وفات يافت در (بهبهان )، (ملا عبدالله بن شيخ صالح سماهيجى بحرانى ) و اين شيخ ، اخبارى است بعكس والدش و صاحب مؤ لفات است كه از جمله كتاب (صحيفه علويه ) است كه شيخ ما (محدث نورى ) - نورالله قبره - استدراك آن نموده و صحيفه ثانيه علويه را نوشته .
روز : 10
در اين روز، سنه 640: (مستنصر بالله(76)) وفات كرد و او همانستكه در (بغداد) در جانب شرقى دجله مدرسه اى بى مثل و مانند بنا كرد و موقوفه بسيار براى آنمدرسه قرار داد و چهار مدرس براى او تعيين كرد كه به چهار مذهب درس بگويند. بدانكه مورخين گفته اند كه هر ششم از خلفاى بنى عباس يا مخلوع بوده يا مقتول ، يا مخلوع و مقتول .
و اين ضابطه محكم است مگر در (مستنصر) زيرا كه او خليفه سى و ششم و ششم هر ششم است كه نه مخلوع گشت ونه مقتول ، بلى اگر بعد از (مقتدرالله )، (عبدالله بن - المعتز مرتضى بالله ) در عداد خلفا شمرده شود، چنانچه (دميرى ) كرده ، ضابطه بجاى خود محكم است و الا آن قاعده منتقض خواهد بود و ممكن است گفته شود چنانچه (دميرى ) گفته اگر چه (مستنصر) از خلافت خلع نشد الا آنكه چون لشكر تتار در ايام او قوت گرفتند و جلمه اى از بلاد اسلام را تسخير كردند و بگرفتند، اين اعظم و اطم از خلع خواهد بود، چه آنكه ديگر از براى بنى عباس در (عراق ) امرى نماند و بعد از (مستنصر) ديگر از بنى عباس در (عراق ) خلافت نكرد جز يكنفر كه پسرش (مستعصم ) بايد و او را بكشتند و دولت آل عباس در (عراق ) منقرض شد.
روز : 11
در اين روز، سنه 398، (بديع الزمان همدانى احمد بن الحسين فاضل ) شاعر امامى در (هرات ) وفات يافت ، گويند كه سكته كرده بود، گمان كردند كه مرده است ، او را دفن كردند، در قبر بهوش آمد و صدا بلند كرد، چون قبر را شكافتند: ديدند كه دست خود را بر ريش خود و گرفته و از هول قبر وفات كرد و (بديع الزمان ) مبدع مقامات است كه (حريرى ) نسج بر منوال او نموده .
(( و له الرسائل البديعة و النظم المليح فمن رسائله الماء اذا طال مكثه ظهر خبثه و اذا سكن متنه تحرك و نتنه و كذلك الضيف يسمح لقائه اذا طال ثراثه و يثقل ظله اذا انتهى محله ، وقلت و يقرب من هذا المعنى قول الشاعر بالفارسيه :))
ميهمان گرچه عزيز است ولى همچه نفس
خفه ميسازد اگر آيد و بيرون نرود
روز : 12
در اين روز، سنه 643: وفات يافت در (دمشق )، (ابوالحسن على بن محمد مقرى ) نحوى شافعى ، ملقب به (علم الدين سخاوى )(77) شارح قصيده شاطبيه در قراء است .
روز : 14
در اين روز، سنه 505، وفات كرد (ابو حامد محمد بن محمد غزالى طوسى ) شافعى ، صاحب (احياءالعلوم ) و سنين عمرش در وقت وفات به پنچاه و چهار رسيده بود، چنانچه شاعر گفته :
نصيب حجة الاسلام از اين سراى سپنج
حيات پنجه و چهار وفات پانصد و پنج
علماء سنت از (غزالى ) تعبير بحجة الاسلام كرده اند و از او ستايش بليغ نموده اند و تصانيفش در نهايت خوبى و كامل است و (احياءالعلوم ) او، رب النوع كتاب اخلاقيه است و برادرش (احمد) آنرا مختصر كره و نام گذشته به (احياء الاحياء)، چنانچه محقق (فيض كاشانى ) آنرا مهذب نموده و ناميده به (محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء).
مولد (غزالى ) در (طوس )، سنه 450، واقع شده و در نزد (امام الحرمين ) در (نيشابور) تلمذ كره و (نظام الملك طوسى ) كه وزير سلاطين سلجوقيه بود و عنايتى تمام بفقهاء و صوفيه داشت و اول كسى است كه انشاء مدرسه كرد، عنايتى تمام به (غزالى ) داشت و احترام او را فرو گذار نميكرد و تدريس نظاميه (بغداد) را باو تفويض نمود، پس در سنه 484، به (بغداد) رفت . اهل (عراق ) چون بر كمال و فضل او مطلع شدند، شيفته او گرديدند و مدت ده سال آنجا بود و قريب سيصد نفر از اعيان اهل علم در درسش حاضر ميشدند، آنگاه زهد ورزيد و عزلت اختيار كرد و به (دمشق ) رفت و (احياء) را تصنيف كرد، آنگاه بجانب (مصر) و (اسكندريه ) سفر كرد، پس ديگر بار به (طوس ) مراجعت نمود و مشغول تصنيف شد و در اوقاتى كه عزلت اختيار كرده بود، وزير منكوبى باونوشت و از او خواهش كرد بآمدن (بغداد). (غزالى ) استعفا كرد و جواب شافى براى او نوشت ، چنانچه (قاضى نورالله ) در مجالس نوشته .
(غزالى ) به تشديد (زاى ) و بتخفيف نيز نقل شده و منسوب است به (غزاله ) كه يكى از قراى (طوس ) است .
روز : 15
بنابر قول (شيخين ) و (كفعمى )، در اين روز، سنه 73، (عبدالله بن زبير) بقتل رسيد و (كفعمى ) گفته كه در اين روز نيز (عبدالله بن زبير)، (كعبه ) را منهدم كرد و از براى آن ، دو در قرار داد كه يكى از داخل شوند و از در ديگر بيرون شوند و اين بود تا (عبدالملك ) خانه را بحال اول برگردانيد.
فقير گويد كه مناسب در اينجا، بمختصرى از حال (ابن زبير) اشاره شود. بدانكه (عبدالله ) پدرش (زبير ابن العلوم بن خويلد اسدى ) است كه مادرش (صفيه ) عمه پيغمبر و پدرش برادر حضرت خديجه است و حضرت امير عليه السلام در حق او فرموده :
(( مازال الزبير رجلا منا اهل البيت حتى نشا ابنه المشوم عبدالله )) .
اهل سنت او را از حواريين (78) حضرت رسول (ص ) و از عشره مبشره شمرده و مقتلش در جمل گذشت .
مادر (عبدالله )، (اسماء ذات النطاقين ) دختر (ابوبكر) است و او در سال اول هجرت ، اولى طفلى است از مهاجرين كه بدنيا آمده و مسلمانان از ولادت او بسيار شاد شدند، چه آنكه يهود گفته بودند كه ما سحر كرده ايم كه از مسلمانان فرزندى نيايد و در واقعه جمل در ركاب خاله اش حاضر بود و مردى دلير و پر قوت بود و مبارزت او با اشتر و قول او: (( اقتلونى و مالكا و اقتلوا مالكا معى )) معروف است .
او يكى از آن چهار نفر است كه موبر صورتشان نروئيد، ايشان : (قيس بن سيعد) انصارى و (شريح قاضى ) و (احنف بن قيس ) - معروف بكثرة الحلم - و (عبدالله زبير) ميباشند و به همين جهت ، اين جماعت را (سادات الطلس ) گويند و (اطلس ) كسى را گويند كه موبر صورت در نياورد و طايفه انصار از جهت ريش در نيارودن (قيس ) بسى افسوس ميخوردند و ميگفتند كه اگر ممكن بود براى (قيس ) ريشى بخريم ، دوست ميداشتيم كه تمامى اموال خود را صرف ريش او كنيم و اين از جهت آن بود كه قيس و پدرش در جاهليت و اسلام سيد و بزرگ و صاحب طعام بودند و بر انصار رياست داشتند و در روز سقيفه كه عمر گفت : (اقتلوا سعدا قتله الله )، بكشيد (سعيد بن عباده ) را خدا بكشد او را. (قيس ) بر جست و ريش (عمر) را بگرفت و گفت اى پسر صهاك جشبه ! اى ترسنده و گريزنده در ميدان و شير غران در وقت امن و امان اگر يكموى از سعد از جاى خود جنبش ‍ كند از اين بيهود گوئى يكدندان در دهان تو بجاى نماند از بس دهانت را با مشت بكوبند.
بالجمله ، (عبدالله بن زبير) مردى بخيل و لئيم و بد خلق و حسود بوده و با اميرالمومنين (ع ) نهايت عدوات داشت و چهل روز خطبه خواند و صلوات بر سولخدا را كه در خطبه بايد ذكر شود، ترك كرد و گاه گاهى در خطبه هاى خود سب اميرالمومنين عليه السلام مينمود دو (عائشه ) او را بسيار دوست ميداشت بحديكه گفته اند بعد از (ابوبكر) هيچكس را مثل او دوست نميداشت و باسم او خود را مكباة (ام عبدالله ) كرده بود.
در سنه 60 كه (معاويه ) از دنيا، رخت بر بست و (يزيد) بجاى وى نشست چند نفر از بيعت او امتناع كردند از جمله (عبدالله بين زبير) بود كه سر از بيعت او بر تافت و بجانب (مكه ) شتافت .
(يزيد) بعد از فراغ از واقعه طف و حره ، (مسلم بن عقبه ) را بجهت دفع او به (مكه ) فرستاد و در اياميكه لشكر (يزيد) با (ابن زبير) مقاتلت ميكردند و خانه (كعبه ) از آسيب ايشان خراب شده بود كه خبر مرگ (يزيد) رسيد و در اين وقت (ابن زبير) در (مكه ) بلامزاحم شد، پس دعوى خلافت كرد، جمله اى از مردم با وى بعيت كردند و چون فى الجمله خلافت بر او مستقر شد، شروع كرد در بناء (بيت الله الحرام ) در اين هنگام هفتاد نفر از شيوخ شهادت دادند كه اين خانه را وقتى كه قريش بنا كردند چون اموالشان كفايت نميكرد: هفت ذرع از سعه اساس اصلى آن كه (ابراهيم ) و (اسماعيل ) بنا نهاده بودند، كم كردند، (ابن زبير) آن مقدار كاسته را بر خانه افزود و از براى خانه دو در قرار داد؛ يكى براى دخول ، ديگرى براى خروج و (مكه ) را براى اقامت خود قرار داد و پيوسته اظهار زهد و عبادت ميكرد و خود را (عائذبيت الله ) ميگفت و حرص بسيار بر خلافت داشت و بنى هاشم را بسيار اذيت ميكرد.
(مسعودى ) در (مروج الذهب ) نقل كرده كه جماعت بنى هشام را كه در (مكه ) بودند كه از جمله ايشان (محمد حنفيه ) بود در شعب محصور كرد و هيزم بسيارى جمع كرد و خواست ايشان را بسوازند كه ناگاه از جانب (كوفه ) جماعتى كه (مختار) ايشان را فرستاد بود، بيامندند و هاشميين را خلاص كردند و خواستند (عبدالله ) را بكشند كه او خود را بمسجدالحرام رسانيد و استار كعبه را گرفت و گفت : اناعائذالله .(79)
(مسعودى ) روايت كرده از (عروة ابن زبير) كه او عذر ميخواست از اين كار برادرش و ميگفت كه برادرم (عبدالله ) اراده كرده بود كه ايشان را بترساند تا در اطاعت او داخل شوند، همچنانكه ترسانيدند بنى هاشم را و جمع كردند از براى ايشان هيزم براى سوازنيدن ايشان در وقتى كه ايشان از بيعت امتناع كردند در زمان سلف يعنى از بيعت (ابى بكر) تخلف كردند در زمانى كه خليفه گشت .
پس (مسعودى ) گفته كه اين خبرى است كه ذكرش در اينجا شايسته نيست و ما در كتاب (حدائق الاذهان ) كه در مناقب اهل بيت و اخيار ايشان است ، اين مطلب را شرح داده ايم .
و بالجمله (عبدالله ) در سنه 67، برادرش (مصعب ) را بدفع (مختار) به (كوفه ) فرستاد. (مصعب )، (مختار) را بكشت و كوفه را تسخير نمود و در سنه 72، بدفع (عبدالملك مروان ) بجانب (شام ) حركت كرد و در اراضى (مسكن ) با جنود (عبدالملك ) ملاقات نمود و جنگ كرد تا كشته گشت ، پس (عبدالملك ) به (كوفه )آمد و مردم را به بيعت خود در آورد، چنانچه هر يك در مقام خود ذكر شده است .
(عبدالملك )، (حجاج ثقفى ) را براى قتل (عبدالله زبير) به (مكه ) فرستاد و خود با بقيه لشكر به جانب (شام ) مراجعت كرد و (حجاج ) با جنود و عساكر خويش به جانب (حجاز) شد و چند ماهى در (طائف ) بماند، آنگاه وارد (مكه ) شد و او نيز مثل (حصين نمير)، (ابن زبير) را محاصره كرد و منجنيق بر كوه (ابوقبيس ) نصب كرد و پنجاه روز مدت محاصره او و بقولى مدت چهار ماه طول كشيد، تا بر (عبدالله زبير) ظفر يافتند و بضرب سنگ او را از پا در آوردند و سرش را ببريدند. (حجاج ) سرش را براى (عبدالملك )فرستاد و بدنش را باژگونه بدار كشيد و گفت او را از دار فرود نميآوردم ، تا وقتيكه مارش (اسماء) دختر (ابى بكر) شفاعت او كند.
گويند: مدت يكسال بردار آويخته بود و مرغ در سينه او آشيانه كرده بود، وقتى مادرش بر او عبور كرد و گفت وقت آن نشده كه اين راكب را از مركوبش پياده كنند، پس او را از دار بزير آوردند و دفن نمودند و سن او هفتاد و سه و مدت امارت او نه سال و ده شب بوده .
اميرالمؤ منين (ع ) در اخابر غيبيه خود اشاره بمآل كار او فرموده در آنجا كه فرمود:
(( خب صب يروم امرا و لايدر كه ينصب حبالة الدين لاصطياد الدنيا و هو بعد مصلوب قريش )) .
پس (عبدالملك )، (حجاج ) را مكتوب كرد كه (عروة بن الزبير) برادر (عبدالله ) را متعرض نشود و بناى خانه كعبه را كه (عبدالله ) بنا كرده بود، منهدم سازد و بهمان طريقكه قريش بنا كرده بودند و در عصر رسولخدا(ص ) بوده ، بنا كند و از براى خانه يك در قرار دهد. (حجاج ) چنان كرد كه (عبدالملك ) گفته بود.
روز : 18
در اين روز، سنه 1281، وفات كرد: شيخ اجل اعظم اعلم رئيس العلماء و المجتهدين شيخ طائفه جناب (شيخ مرتضى بن محمد ايمن تسترى ) متوطن در (نجف اشرف ) صاحب تصانيف مشهوره كه فعلا مرجع درس و مباحثه است و شيخ مطلق در السنه علماء در زمان ما منصرف باين بزرگوار است . قبر شريفش در صحن مطهر اميرالمؤ منين (ع ) در جنب باب القبله است ، رضوان الله عليه .
و تاريخ و فاته بالعربيه ظهر الفساد و قد نطمته بقولى :
(( و ابن الامين شيخنا الانصارى شيخ فقيه قدوة الابرارى عنه الحسين شيخنا الاستاد لفوته قد ظهر الفساد
اى يروى عنه شيخى الحاج ميرزا حسنى النورى - نورالله مرقده - و بالفارسية :)) (سال عمر شيخ و تاريخ وفاتش شصت و هفت ) (1281).
شب : 19
ابتداء حمل حضرت (آمنه ) است برسول خدا - صلى الله عليه وآله - و سزاوار است كه مؤ منين اين شب مبارك را تعظيم نمايند و بعبادت احياء كنند.
روز : 19
در اين روز، سنه 310، وفات كرد: (ابراهيم بن محمد) معروف به (زجاج نحوى ) تلميذ (مبرد) و (ثعلب ).
روز : 20
در اين روز، سال پنجم از بعثت و بقول سال دوم آن ، ولادت باسعادت حضرت فاطمه عليهاالسلام واقع شده و در آن چند عمل مناسب است :
1 - روزه .
2 - خيرات و صدقات بر مؤ منين .
3 - زيارت آن مخدره و (سيد) در (اقبال ) زيارتى براى آنحضرت نقل كرده كه در (زادالعماد) نيز مذكور است .
كيفيت ولادت چنان بوده كه روزى حضرت رسول (ص ) با اميرالمؤ منين (ع ) و (حمزه ) و (عباس ) و (عمار) و بعضى ديگر در (ابطح ) نشسته بود كه ناگاه جبرئيل نازل شد با صورت اصلى خود و بالهاى خود را گشود و تا مشرق و مغرب را پر كرد و ندا كرد آنحضرت را و گفت : خداوند على اعلى ترا سلام ميرساند و امر ميفرمايد كه چهل شبانه روز، از خديجه دورى اختيار كنى .
آنحضرت چهل روز بخانه (خديجه ) نرفت و روزها روزه ميداشت و شبها تا صباح عبادت ميكرد و (عمار) را بسوى (خديجه ) فرستاد و فرمود: باويگوكه نيامدن من بسوى تو از كراهت و عدوات نيست ولكن پروردگار من ، چنين امر كرده است كه تقديرات خود را جارى سازد و گمان مبر در حق خود مگر نيكى و بدرستيكه حق تعالى بتو مباهات ميكند هر روز، چند مرتبه با ملائكه خود، بايد هر شب در خانه خود را به بندى و در رختخواب خود بخوابى و من در خانه (فاطمه بنت اسد) ميباشم ، تا مدت وعده الهى منقضى گردد و (خديجه ) هر روز چند نوبت از مفارقت آنحضرت ميگريست .
چون چهل روز تمام شد، جبرئيل بر آنحضرت نازل شد و گفت اى محمد! خداوند اعلى ، ترا سلام ميرساند و ميفرمايد كه مهيا شو براى تحفه و كرامت من ، پس ناگاه ميكائيل نازلشد طبقى آورد كه دستمالى از سندس بهشت بر روى آن پوشيده بودند و در پيش آن حضرت گذاشت و گفت پروردگار تو ميفرمايد كه امشب بر اين طعام افطار كن و حضرت اميرالمؤ منين (ع ) گفت كه هر شب چون هنگام افطار آنحضرت ميشد، مرا امر ميكرد كه در را ميگشودم كه هر كه خواهد بيايد و با آنحضرت افطار نمايد و در اين شب مرا فرمود كه بر در خانه بنشين و مگذار كسى داخل شود كه اين طعام بر غير من حرام است .
چون اراده افطار نمود طبق را گشود و در ميان آن طبق از ميوه هاى بهشت يكخوشه خرما و يكخوشه انگور بود و جامى از آب بهشت ، پس از آن ميوه ها تناول فرمود تا سير شد و از آن آب آشاميد تا سيراب شد و جبرئيل از ابريق بهشت آب بر دست مباركش ميريخت و ميكايئل دستش را شست و اسرافيل دستش را با دستمال بهشت پاك كرد و طعام باقى مانده با ظرفها بآسمان بالا رفت و چون حضرت بر خواست كه مشغول نماز شود جبرئيل گفت كه در اين وقت ترا نماز جائز نيست بايد الحال بمنزل (خديجه ) روى و با او مضاجعت نمائى كه حق تعالى ميخواهد كه در اين شب از نسل تو ذريه طيبه خلق نمايد.
آنحضرت متوجه خانه (خديجه ) شد. (خديجه ) گفت كه من با تنهائى الفت گرفته بودم و چون شب ميشد درها را مى بستم و پرده ها را ميآويختم و نماز خود را ميكردم و در جامه خواب خود، ميخوابيدم و چراغ را خاموش ‍ ميكردم و در اين شب در ميان خواب بودم كه صداى در خانه را شنيدم ، پرسيدم كه كيست در را ميكوبد كه بغير از محمد - صلى الله عليه وآله - ديگريرا روانيست كوبيدن آن ؟
حضرت فرمود كه منم محمد، چون صداى فرح افزاى آنحضرت را شنيدم از جستم و در را گشودم و پيوسته عادت آنحضرت آن بود كه چون اراده خوابيدن مى نمود آب ميطلبيد و وضو را تجديد ميكرد و دو ركعت نماز بجا مياورد و داخل رختخواب بر ميشد و در اين شب هيچ از اينها نكرد تا داخل شد دست مرا بگرفت و برختخواب برد و بعد از آن ، من نور فاطمه (ع ) را در رحم خود يافتم .
(شيخ صدوق ) از (مفضل بن عمر) روايتكرده كه گفت : از حضرت صادق عليه السلام سؤ ال كردم كه چگونه بود ولادت حضرت فاطمه ؟ حضرت فرمود: چون (خديجه ) اختيار مزاوجت حضرت رسول (ص ) فرمود، زنان (مكه ) از عدواتى كه با آنحضرت داشتند از (خديجه ) هجرت نمود و بر او سلام نميكردند و نميگذاشتند كه زنى بنزد او برود، پس (خديجه ) را باين سبب ، وحشتى عظيم عارض شد و لكن عمده غم و جزع (خديجه ) براى حضرت رسول بود كه مبادا از شدت عدوات ايشان ، آسيبى بآنحضرت برسد، چون بحضرت فاطمه حامله شد، فاطمه در شكم با او سخت ميگفت و مونس او بود و او را صبر ميفرمود.
(خديجه ) اين حالت را از خود رسالت پنهان ميداست ، پس روزى حضرت داخل شد شنيد كه (خديجه ) سخن ميگويد باشخصى و كسى را نزد او نديد، فرمود: كه اى خديجه با كه سخن ميگوئى ؟ (خديجه ) گفت فرزندى كه در شكم من است با من سخن ميگويد و مونس من است .
حضرت فرمود كه اينك جبرئيل مرا خبر ميدهد كه اين فرزند دختر است ، او و نسل او طاهر و با ميمنت و با بركت است و حقتعالى نسل ما را از او بوجود خواهد آورد و از نسل او امامان و پيشوايان دينى بهم خواهند رسيد و حقتعالى بعد از انقضاى وحى ، ايشان را خيلفه هاى خود خواهد گردايند در زمين .
و پيوسته (خديجه ) در اين حالت بود تا آنكه ولادت جناب فاطمه نزديك شد چون درد زائيدن را در خود احساس ‍ كرد بسوى زنان قريش و فرزندان هاشم كس فرستاد كه نزد او حاضر شوند، ايشان در جواب او فرستادند كه فرمان ما نبردى و قبول قول ما نكردى و زن يتيم (ابوطالب ) شدى كه فقير است و مالى ندارد و ما باين سبب بخانه تو نمى آئيم و متوجه امور تو نميشويم .
(خديجه ) چون پيغام ايشان را شنيد بسيار اندوهناك گرديد، در اين حالت بود كه ناگاه ديد چهار زن گندم گون بلند بالا نزد او حاضر شدند و بزنان بنى هاشم شبيه بودند. (خديجه ) از ايشان بترسيد، پس يكى از ايشان گفت كه مترس اى (خديجه ) كه ما رسولان پروردگاريم بسوى تو و ما ظهيران توئيم ، منم (ساره ) زوجه (ابراهيم ) و دوم (آسيه ) دختر (مزاحم ) است كه رفيق تو و زن شوهر تو خواهد بود در بهشت و سوم مريم دختر (عمران ) است و چهارم (كلثوم ) خواهر موسى بن عمران است . حق تعالى ما را فرستاده است كه در وقت ولادت نزد تو باشيم و ترا بر اين حالت معاونت نمائيم .
آن چهار زن هر يك در يكطرف (خديجه ) نشستند و حضرت فاطمه (ع ) پاك و پاكيزه متولد شد و چون بزمين رسيد نور او ساطع گرديد بحديكه خانه هاى (مكه ) را روشن گردانيد و در مشرق و مغرب زمين موضعى نماند مگر آنكه از آن نور روشن شد و ده نفر از حورالعين بآن خانه در آمدند و هر كدام ابريقى و طشتى از بهشت در دست داشتند و ابريقهاى ايشان مملو بود از آب كوثر، پى زنى كه در پيش روى (خديجه ) نشسته بود جناب فاطمه را برداست و بآب كوثر غسل داد و دو جامه سفيد بيرون آورد كه از شير سفيدتر و از مشك عنبر خوشبوتر بود و فاطمه را در يكجامه پيچيد و جامه ديگر را مقنعه او گردايند، پس او را بسخن در آورد.
فاطمه گفت :
(( اشهدان لا اله الا الله و ان ابى رسول الله سيدالانبياء و ان بعلى سيد الاوصياء و ولدى سادة الاسباط ))
پس بر هر يك از آن زنان سلام كرد و هر يك را بنام ايشان خواند، پس آن زنان شادى كردند و حوريان بهشت خندان شدند و يكديگر را بشارت دادند و اهل آسمانها يكديگر را بشارت دادند به ولادت آن سيده زنان و در آسمان نور و روشنى هويدا شد كه پيشتر چنان نورى مشاهده نكرده بودند، پس آن زنان مقدسه با (خديجه ) خطاب كردند و گفتند بگير اين دختر را كه طاهر و مطهر است و پاكيزه و با بركت است حق تعالى بركت داده است او را و نسل او را.
(خديجه ) آنحضرت را گرفت ، شاد و خوشحال و پستان خود را در دهان او گذاشت ، پس فاطمه در روز، آنقدر نمو ميكرد كه اطفال ديگر در ماهى ، نمو كنند و در ماه ، آن قدر نمو ميكرد كه اطفال ديگر در سالى نمو كنند.
بدانكه آنمضلومه را نه (9) نام است نزد حقتعالى :
فاطمه يعنى بريده شده از بديها، يا بمعنى آنكه حق تعاليه او را و شيعيان او را از آتش جهنم بريده است .
صديقه يعنى معصومه ،
مباركه يعنى صاحب بركت در علم و كمالات و معجزات و اولاد گرام و غيرها.
طاهره يعنى پاكيزه از هر رجس و نقصى .
زكيه يعنى نمو كننده در كمالات و خيرات .
راضيه يعنى راضى بقضاى حق تعالى .
مرضيه يعنى پسنديده خدا و دوستان خدا.
محدثه يعنى ملك با او سخن گفته .
زهراء يعنى نورانى بنور صورى و معنوى .
معلوم باد كه فضائل آن مخدره زياده از آنستكه احصاء شود و من بجهت تبرك بچند سطرى اكتفا مى نمايم
مشايخ از حديث از طريق عامه ، روايت كرده اند كه حضرت رسول (ص ) فرمود: فاطمه ، پاره تن من است ، هر كه او را شادگرداند، مرا شادگردانيده است و هر كه او را آزرده كند، مرا آزرده كرده است فاطمه عزيزترين مردم است نزد من .
از(عايشه ) روايت است كه گفت : نديده ام احدى را كه در گفتار و سخن شبيه تر باشد از فاطمه برسولخدا(ص ) چون فاطمه ، به نزد آنحضرت ميآمد او را مرحبا ميگفت و دستهاى او را ميبوسيد و در جاى خود مينشاند و چون حضرت بخانه فاطمه ميرفت بر مى خواست و استقبال آنحضرت ميكرد و مرحبا ميگفت و دستهاى آنحضرت را ميبوسيد از امام حسن عليه السلام روايت است كه فرمود در شب جمعه مادرم در محراب عبادت خود ايستاد و مشغول بندگى حق تعالى گرديد و پيوسته در ركوع وسجود و قيام و دعا بود و تا صبح طالع شد شنيدم كه پيوسته دعا ميكرد از براى مؤ منين و مؤ منات و ايشان را نام مى برد و دعا به براى ايشان بسيار ميكرد و از براى خود دعا نميكرد، پس گفتم ايمادر! چرا از براى خود دعا نكردى ، چنانچه از براى ديگران كردى فرمود (( يانبى الجارثم الدار )) اى پسرجان من اول همسايه را بايد رسيد، بعد خود را. (حميرى ) از حضرت باقر روايت كرده است كه حضرت رسالت مقرر فرمود كه هر چه خدمت بيرون در باشد از آب و هيزم آوردند و امثال آنها حضرت امير المؤ منين بجا آورد و هر چه خدمت اندرون خانه باشد از آسيا كردن و نان و طعام پختن و جاروب كردن و امثال اين ها با حضرت فاطمه باشد.
(ابو نعيم ) روايت كرده كه حضرت فاطمه آنقدر آسيا گردانيد كه دستهايش آبله پيدا كرد و از اثر آسيا دستهايش پينه كرد.
(ثعلبى ) از حضرت صادق (ع ) روايت كرده كه روزى حضرت رسول بخانه فاطمه در آمد، فاطمه را ديد كه جامه پوشيده بود از جلهاى شتر و بدستهاى خو آسيا مى گردانيد و در آن حالت فرزند خود را شير ميداد، چون حضرت او را بر آنحالت مشاهده كرد آب از ديده هاى مباركش روان شد و فرمود اى دختر گرامى تلخيهاى دنيا را امروز بچش براى حلاوتهاى آخرت .
پس فاطمه گفت : يا رسول الله ! حمد ميكنم خدا بر نعمتهاى او و شكر مى كنم خدا را بر كرامتهاى او، پس حق تعالى اين آيه را فرستاد (( ولسوف يعطيك ربك فترضى )) يعنى حق تعالى در قيامت آنقدر به تو خواهد داد كه راضى شوى .
از (حسن بصرى ) منقولستكه ميگفت حضرت فاطمه عبادت ترين مردم بود در عبادت حق تعالى ،آنقدر بر پاى ايستاد كه پاهاى مباركش ورم مى كرد وقتى پيغمبر خدا باو فرمود چه چيز بهتر است از براى زن ، فاطمه گفت : آنكه نه بيند مردى را و نه بيند مردى او را، پس حضرت نورديده خود را بسينه چسبانيد و فرمود:
(( ذرية بعضها من بعض ))
و هم روايت است كه روزى آنحضرت ، از اصحاب خود از زن سؤ ال فرمود اصحاب گفتند كه زن عورت است فرمود: در چه حالى زن بخدا نزديكتر است ؟
اصحاب جواب نتوانستند، چون فاطمه اين مطلب را شنيد گفت كه نزديكترين حالات زن بخدا آنستكه ملازم خانه خود باشد و بيرون از خانه نشود حضرت فرمود: فاطمه پاره تن من است .
و در اين روز، سنه 367، (قاضى ابوبكر محمد بن عبدالرحمن بغدادى ) معروف به ابن قريعه در بغداد وفات كرد و او از فضلاء عصر خود بوده و بسيارى خوش قريحه و حاضر جواب بود و هر مسئله مضحك غريبى كه از او مى پرسيدند، بدون تاءمل مطابق سئوال جواب ميداده ، از جمله ، از او پرسيدند:
(( ما يقول القاضى و فقه الله تعالى فى يهودى زنى بنصرانية فولدت و لداجسمه للبشر و وجهه للبقر فكتب جوابه بديها هذا من اعدل الشهود على الملاعين اليهود بانهم اشربوا حب العجل فى صدور هم حتى خرج من ايورهم وارى ان يناط بر اس اليهود راس العجل و يصلب على عنق النصرانية الساق و الرجل و يسحباعلى الارض و ينادى عليهما ظلمات بعضها فوق بعض و السلام .
و از اشعار و است كه در مصيبت حضرت زهرا گفته :
(( يامن يسائل دائبا عن كل معظلة سخيفة الابيات ))
روز : 22
در اين روز، سنه 13، (ابوبكر بن ابى قحافه ) وفات كرد (ابوبكر) از (بنى تميم ابن مرة بن كعب ) است و اسم و نسبش چنين است : (عبدالله بن عثمان بن عامر بن كعب بن سعد بن تيم بن مرة بن كعب ) در سنه 6136 از هبوط بخلافت رسيد.
قبل از وفات خود، (عثمان ) را طلبيد باو امر كرد كه وصيت نامه در باب خلافت عمر بنويسد كه خلاصه معنى آن اينست كه اين وصيتى است از ابوبكر هنگامى كه از اين جهان بديگر سراى ميرود همانا من ، عمر بن الخطاب را بر شما خليفتى دادم اگر كار بعدل و انصاف كند گمان من در حق او بخطا نرفته و اگر از طريق معدلت انحراف جويد، من ندانم بلكه خداوند غيب داند و ظالمان بزودى كيفر فرمايد.
چون اين وصيت نامه بنهايت رسيد، (طلحه ) با چندتن از اصحاب درآمدند و آن معنى بدانستند طلحه سر برداشت و گفت : اى ابوبكر از خداى بترس ، فردا خداوند را جواب چه گوئى چون امروز بر مسلمانان حفظ غليظى را والى گردانى كه نفوس بر ماند و دلها را بر نجاند؟
(ابوبكر) بر قفا افتاده بود، امر كرد تا او را نشانيدند، پس روى با طلحه كرد و گفت : هان اى طلحه مرا بيم ميدهى كه اگر خدا از من اين پرسش كند جواب چه خواهم گفت گويم بهترين مردم را بايشان والى كردم .
(طلحه ) گفت : اى خليفه رسول خدا پسر (خطاب ) بهترين مردم است ؟
ابوبكر در خشم شد و گفت : آرى والله و تو بدترين مردمى و بعضى كلمات باوى گفت و او را از مجلس خود بيرون كرد، پس روى با(عثمان ) كرد و گفت : تو در حق (عمر) چه گوئى گفت : نهان عمر از آشكارش بهتر و از ماهمگان ، فاضلتر است پس ، كس بطلب عمر فرستاد و گفت : اى عمر! من از براى تو عهد نامه اى نگاشته ام و ترا نائب و خليفه خويش داشته ام كتاب عهد را فرا گير و بادل قوى بكار خويش بپرداز.
(عمر) گفت : اى خليفه رسولخدا مرا بخلافت حاجت نيست ابوبكر گفت : خلافت را بتو حاجت است تو اى عمر كار روز را بشب مگذار و كار شب را بروز حوالت مكن و چند كلمه از باب موعظه و پند باوى گفت ، پس رو كرد بحاضرين مجلس و گفت : ايمردمان ! عمر بن الخطاب را به امامت شما كاشتم ، آيا بدان راضى شديد يا كسى را استكبار و استنكارى است ؟ گفتند بد ،چه فرمان كنى سر از اطاعت تو بر نتابيم .
مردمان از نزد او بيرون شدند، در اينوقت عايشه را طلب كرد و گفت : اى دختر پدر تو از اين جهان در ميگذرد، او را حنوط و كفن كنيد و چون بر من نماز كردند، مرا نزديك تربت رسولخدا بخاك سپاريد اين وصيت ها را روز يكشنبه بپاى برد و روز ديگر به جهان ديگر شد.
او را بر حسب وصيت بعد از غسل و حنوط و كفن بمضجع رسولخدادر آوردند(عمر) و(عثمان ) و(طلحه ) جسدش را بقبر نهادند و چنان بخاك سپردند كه سرش محاذى كتف رسولخدا (ص ) واقع شد و ميان نماز شام و خفتن از دفن او فارغ شدند و اتفاقا همان روز (عتاب بن اسيد اموى ) كه حكومت مكه داشت نيز وفات كرد و (ابوقحافه ) پدر (ابوبكر) بعد از چند ماه ديگر بسن نودوهفت يا نودونه ، در همانروز كه (هند) مادر(معاويه ) رحلت كرد او نيز وفات كرد و سن ابوبكر شصت و سه سال و مدت خلافتش دو سال و سه ماه و بيست و دو روز بوده .
روز : 23
در اين روز، بنابر قول (شيخ بهائى ) سنه 676، وفات يافت شيخ اجل افقه استاد الفقهاء و سلطان العلماء شيخنا (ابوالقاسم جعفر بن الحسن الحلى ) معروف به محقق علامه زمان و فقيه دوران يگانه عصر خويش صاحب شرايع و معتبر و نافع و غيرها و اين بزرگوار خال (علامه حلى ) است و جلالت شاءنش زياده از آنست كه در اين مختصر بگنجد.
(( فما احسن ترك مثلى لمثله المدح و التوصيف قرب مدح من مادح قادح و تزكيته مزك جارح .
تجاوز قدر المدح حتى كانه
ياحسن ما يتنى عليه يعياب ))
مزار شريفش در (حله ) و تاريخ وفات او اين كلمه است : (زبدة المحققين رحمه الله )
شب : 25
در اين شب ، سنه 771، وفات كرد شيخ معظم جليل فخر المحققين و المدققين (ابوطالب محمد) نجل جناب (آية الله العلامه ) رفع مقامه ، صاحب كتاب (ايضاح فى شرح القواعد) و غيره .
(( و كان والده العلامه يعظمه و يثنى عليه و يعتنى بشانه كثيرا حتى انه ذكره فى صدر جملة من تصنيفاته الشريفه و قال فى حقه جعلنى الله فداه و من كل سوء و قاه الى غير ذلك قيل انه فاز بدرجة الاجتهاد فى السنة العاشرة من عمره الشريف ))
شب : 27
در اين شب ، سنه 1320، وفات كرد شيخنا الاجل و استادناالاكمل خاتم الفقهاء و المحدثين غواص بحار الاخبار و محيى ما اندرست من الاثار، صاحب تصانيف رائقه ، جناب حاجى ميرزا حسين نورى نورالله قده .
مقام را گنجايش نقل احوال اين شيخ معظم نيست ، در خاتمه مستدرك وسائل ، اشاره با حوال خود فرموده و اين احقر نيز در آخر كتاب (مزار) كه بدست حقير تمام شد، احوال آن جناب و مصنفاتش را ذكر كردم و در كتاب (فوائد الرضويه ) نيز احوال آن جناب را نگاشتم و بالجمله مؤ لفانش قريب به بيست و پنج كتاب است و غالبا بطبع رسيده و در نهايت مرغوبى و اشتهار است سنين عمرش بشصت و شش رسيده بد، قبر شريفش در صحن نجف واقع است در ايوان سوم ، از ايوانهاى شرقى باب القبله ، قدس الله تربته و جمعنى و آياه فى مستقر رحمته .
روز : 27
در اين روز، بقولى روز وفات امام على نقى عليه السلام است بدانكه سال شهادت آن جناب باتفاق سال دويست و پنجاه و چهار است و در روز وفات اختلاف است بعضى سوم رجب گفته اند و(شيخ كلينى ) و (مسعودى ) چهار روز بآخر جمادى الاخرة فرموده اند و سن شريف آن حضرت در آنوفت بچهل يا چهل و يكسال و كسرى رسيده بود و در وقت وفات والد بزرگوارش شش سال و پنج ماه تقريبا از سن شريفش گذشته بود كه بمنصب جليل امامت رسيد و قريب بسيزده سال در مدينه توقف داشت و بعد از آن متوكل آنجناب را به (سره من راى ) طلبيد و بيست سال در آنجا توقف داشت و توطن فرمود در خانه اى كه اكنون مدفن آن حضرتش و درك فرمود زمان سلطنت (معتصم ) و واثق و(متوكل ) و (منتصر) و (معتز) را و در ايام خلافت معتز آن حضرت را زهر دادند و شهيد نمودند.
در وقت شهادت آن امام غريب ، غير از امام حسن عسكرى (ع ) نزد بالين آنجناب نبود و چون رحلت فرمود جميع امراء و اشراف حاضر شدند و امام حسن در مصيبت پدر خود گريبان چاك زد و خود متوجه غسل و كفن و دفن والد بزرگوار خود شد و آنجناب را در حجره اى كه محل عبادت آنحضرت بود، دفن كرد.
جمعى از جاهلان احمق بر آنحضرت اعتزاض كردند كه گريبان چاك زدن در مصيبت شايسته نبود، حضرت بانها فرمود كه چه ميدانيد احكام دين خدا را، حضرت موسى پيغمبر خدا بود و در ماتم برادر خود هارون گريبان چاك زد.
(مسعودى ) در (مروج الذهب ) گفته كه آنحضرت در روز دوشنبه چهار روز باخر جمادى الاخرة وفات كرد و گاهيكه جنازه آنحضرت را حركت ميدادند بجانب قبر ببرند، شنيدند كه كنيزكى ميگفت : (( ماذالقينا فى يوم الاثنين قديما و حديثا )) يعنى ما چه كشيديم از نحوست روز دوشنبه از قديم الايام تا اين زمان ، پس آن حضرت را در خانه خود در سامراء دفن نمودند.
فقير گويد كه صدمات و اذيتهائى كه انجناب رسيد در زمان خلفاى بنى عباس ، خصوص در زمان رجس پليد (متوكل ) عنيد چه بخود آنحضرت ، چه بشيعيان و دوستان و علويين و اولاد فاطمه (ع ) چه بقبر امام حسين و زوار آن قبر مطهر كه بازگشت تمام بآنحضرت است ، زياده از آنستكه در حوصله بيان بگنجد و من در غره شوال بمختصرى از شنايع اعمال (متوكل ) اشارتى كردم .
شيخ اجل (على بن الحسين المسعودى ) روايتكرده كه در باب امام على نقى (ع ) نزد (متوكل ) سعايت كردند و گفتند كه در منزل آنجناب اسلحه بسيار و كاغذهاى زيادى است كه شيعيان او از قم براى او فرستاده اند و آنجناب عزم آن دارد كه بر تو خروج كند.
(متوكل ) جماعتى از تركان را بخانه آنحضرت فرستاد، ايشان در شب بخانه آنحضرت ريختند و هر چه تفتيش ‍ كردند، چيزى نيافتند و ديدند آنحضرت در حجره ايست و در را بر روى زمين كه رمل و ريگ ريزه بود، نشسته و توجهش بسوى حق تعالى است و مشغول خواندن آيات قرآن است .
آنحضرت را با آنحال ماءخوذ داشتند و بنزد (متوكل ) حمل كردند و گفتند در خانه او ريختيم و چيزى نيافتيم و ديديم آنجناب را نشسته بود رو به قبله و قرآن تلاوت مينمود و (متوكل ) در آنحال در مجلس شرب بود، پس آن امام معصوم را در آن مجلس شوم . وارد كردند، در حاليكه (متوكل ) جام شراب در دستش بود پس از براى آنحضرت تعظيم كرد و آنحضرت را در پهلوى خود نشانيد و جام شراب را خواست بآنحضرت بدهد.
آنجناب فرمود: والله شراب داخل گوشت و خون من نشده هرگز، مرا معفو دار، پس او را معفو داشت .
متوكل گفت : براى من شعر بخوان فرمود: (( انى قليل الرواية للشعر )) من از شعر چندان روايت نشده ام گفت از اين چاره نيست پس حضرت انشاد فرمود آن اشعارى را كه مشتمل است بر بيوفائى دنيا و مرگ سلاطين و ذلت و خوارى ايشان ، بعد از مرگ و صدرش اين است :
(( باتوا على قلل الا جبال تحرسهم
غلب الرجال فما اغناهم القلل ))
(متوكل ) از شنيدن اشعار گريست باندازه ايكه اشگ چشمش ، ريشش را تر كرد و حاضرين نيز گريستند و بروايت ديگر: (متوكل ) جام شراب را بر زمين زد و عيشش منقص شد و آنحضرت را مكرما بخانه اش رد كرد.
و در اين روز، سنه 391، سراج و هاج (حسين بن احمد) معروف به ابن (حجاج )، شاعر امامى و مادح اهلبيت وفات كرد و در پائين پاى حضرت امام موسى بخاك رفت ، چه آنكه وصيت كرده بود كه او را در آنجا دفن نمايند و بر لوح مزارش بنويسند: (( و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد)) و جماعتى او را مرثيه گفته اند مانند (سيد رضى ) و غيره و او را در درجه امر القيس شمرده اند و قصيده (( يا صاحب القبه البيضا على النجف )) از انشارات او است و از براى او در باب اين قصيده ، لطيفه ايست كه گنجايش نقلش نيست و شيخ ما محدث متبحر در (دارالسلام فيما يتعلق بالرؤ يا و المنام ) آن قضيه را با تمام قصيده نقل كرده ، جزاه الله خير الجزاء.
روز : 28
در اين روز، سنه 590، وفات كرد: (قاسم بن قيره مقرى ) نحوى معروف به (شاطبى ) امام قرائت و صاحب قصيده معروفه موسومه به (حرزاليمانى و وجهه لنهانى در قرائت جماعتى از فضلاء آن قصيده را شرح كرده اند از جمله علم الدين سخاوى است و (شاطبى ) منسوب است به (شاطبه ) يكى از بلاد (اندلس ) .
روز : 29
در اين روز، سنه 126: (وليدبن يزيد بن عبدالملك مروان ) بقتل رسيد در جنگى كه واقع شد فيما بين او و پسر عمش (يزيد بن الوليد) و (وليد) پليد، مردى ملحد و بدكيش و و معروف بفسق و فجور بود و به هيچگونه ملتزم بظواهر اسلام نبود و پيوسته بشرب خمر و غنا و طرب و انواع فسق و فجور اشتغال داشت و امر كرده بود، بركه اى مملو از شراب كرده بودند، گاهى كه طرب بر او غلبه ميكرد خود را در آن بركه مى افكند و چندان ميآشاميد كه اثر نقص در بركه پديدار ميگشت .
در جمله از كتب اهل سنت است كه يكشب مؤ ذن اذان صبح گفت ، (دوليد) برخواست و شراب خورد وبا جاريه كه او هم مست بود در آويخت و با او نزديكى كرد و قسم ياد نمود كه بامردم نماز نكند جز او، پس لباس خود را بوى پوشانيد و آنجاريه مست را با آلايش جنابت و منى بمسجد فرستاد، تا با مردم نماز گذاشت .
در (حيوة الحويان ) و اكثر كتب مذكور است كه يكروز (وليد) بقرآن مجيد تفال كرد، اين آيه آمد (( و استفتحوا و خاب كل جبار عنيد)) قرآن را بر هم گذاشت و آنرا نشانه تير خود كرد و چندان كتاب خداى را تير زد كه پاره شد و اين شعر را بخواند:
(( تهددنى بجبار عنيد
فها اناذاك جبار عنيد
اذما جئت ربك يوم حشر
فقل يارب مزقنى الوليد))
حكايت تعشق او بازن نصرانيه و قضيه ازاله كردن بكارت دختر خود و داستان او با (ابن عائشه ) مغنى در تواريخ معتبره مسطور است و از صفات معروفه او آنست كه كنيزان پدرش را كه منكوحه پدرش بودند و اولاد از وى آورده بودند، وطى كرد و معروف بود به (وليد فاسق ) و (وليد زنديق ).
در (اخبار الدول ) و (تاريخ خميس ) از رسولخدا(ص ) روايت كرده اند كه فرمود:
(( ليكونن فى هذه الامة رجل يقال له الوليد هواشد لهذه الامة من فرعون لقومه ))
و بسى عجيب است از (قاضى عياض ) كه گفته : (وليد) يكى از خلفاى اثنى عشر است كه در حديث متواتر النقل متفق عليه منصوصند.
(قرمانى ) نقل كرده كه (وليد) بسى و سه بليه مبتلا بود كه كمتر بليه اش آن بود كه از ناف خود بول مى كرد و در ايام او، يحيى بن زيد بن على السجاد عليه السلام در (جوزجان ) شهيد شد بنحويكه در تاريخ خود ذكر كرده ام .
روز : 30
در اين روز، سنه 198، (سفيان بن عينيه ) در (مكه ) وفات كرد و (سفيان ) از اصحاب ما نيست و معاصر و هم مشرب است با سفيان ثورى و روايت است كه وقتى ملاقات كرد حضرت صادق (ع ) را و گفت تا كى تقيه ميكنى و حال آنكه باين سن رسيده اى ؟ حضرت فرمود: قسم بآنكسى كه برانگيخت محمد صلى الله عليه وآله را بحق ، اگر مردى در تمام عمرم خود نماز كند مابين ركن و مقام پس ملاقات كند خدا را بغير ولايت ما اهل بيت ، هر آينه ملاقات كرده خدا را به مرگ جاهليت كه بر كفر باشد.
و در اين روز، سنه 501، وفات كرد: (صدقه بن منصور مزيدى اسدى ) ملقب به (سيف الدوله ) و او مردى حليم و كريم و عفيف و شجاع بوده و خانه او در (بغداد) محل امان خائفان بوده و او از شيعيان با اخلاص امير المؤ منين است بلكه سلسله جليله (بنى اسد) كه ايشان را مزيدى نيز خوانند و در عرق عرب امات داشتند، تمام شيعه بوده اند و (سيف الدوله ) همانستكه در حدود سنه 498: شهر (حله ) را بنا كرد و از اين جهت آن بلدار (سيفيه ) گويند.
از (اصبغ بن نباته ) مرويستكه در مسافرت امير المؤ منين عليه السلام به (صفين ) من در خدمت آنجناب بودن ، بر بالاى تلى بر آمد و اشاره فرمود به نيستانى ما بين (بابل ) و تل و فرمود: مدينه و چه مدينه گفتم : اى مولاى من مى بينم شما را كه نام شهر ميبريد، آيا در اينجا شهرى بوده و آثارش محو گشته است ؟
فرمود: نه ولكن بعدها، شهرى بنا شوده او را (حله سيفيه ) گويند، بنا كند او را مردى از (بنى اسد) و در آن بلد، مردمان اخيارى پديد آيند كه :
(( لو اقسم احد هم على الله لا بر قسمه )) .

next page

fehrest page

back page