فيض العلام فى عمل الشهور و وقايع الايام

مرحوم آية اللّه آقاى حاج شيخ عباس قمى

- ۱۱ -


روز : 11
در اين روز، سنه 334، (عمادالدوله ) مستولى شد بر (بغداد) و در روز 16 باين مطلب اشاره خواهد شد.
در اين روز، سنه 384، (على بن عيسى ) معروف به (رمانى نحوى ) وفات كرد و او از اهل (سر من راى )(71) بوده است .
و نيز در اين روز، سنه 567، حجة الفرقة الناجية (خواجه نصيرالدين طوسى ) متولد شد. وفاتش در روز (غدير) گذشت .
روز : 13
اول ايام فاطميه (ع ) است .
و در اين روز، سنه 72، (معصب بن زبير) و (ابراهيم اشتر) بقتل رسيدند.
بدانكه چون (معصب ) از جانب برادرش (عبدالله بن زبير) بدفع (مختار) ماءمور شد و به كوفه آمد و مختار را بكشت ، چنانچه در 14 ماه رمضان بآن اشاره شد، پس (كوفه ) را تحت تصرف در آورد و پيوسته در صدد جمع جنود و جيوش بود تا سنه 72 عساكر خود را جمع نموده بدفع (عبدالملك ابن مروان ) بجانب (شام ) حركت كرد.
(عبدالملك ) نيز با لشكرى عظيم جنگ او را آماده شده و بجنگ او بيرون شد و در اراضى (مسكن ) بكسر ميم كه موضعى است بر نهر دجيل قريب ببلد كه بكمنزلى سامره است تلاقى دو لشكر و حرب عظيم فيما بين واقع شد و (ابراهيم بن اشتر) كه در لشكر معصب بود در آن جنگ كشته گشت و سر او را (ثابت بن يزيد) غلام (حصين بن نمير) جدا كرد و جسدش را بنزد (عبدالملك ) حمل كردند، پس (ثابت ) هيزم جمع كرد و بدن (ابراهيم ) را بسوازنيد و (مسلم بن عمر و باهلى ) نيز در جلمه جيش (معصب ) بود و از كثرت زخم و جراحت هلاك شد و (مصعب ) نيز جراحات بسيار بر بدنش رسيد تا آنكه توانائى از او برفت و (عبدالله بن ظبيان ) ضرتبى بر او زد و او را بكشت و سرش را براى (عبدالملك ) برد. (عبدالمك ) سجده لشكر بجاى اورد و هم (عيسى ) پسر (معصب ) در آنحرب كشه گشت .
پس (عبدالملك ) امر كرد كه بدن (معصب ) و پسرش (عيسى ) را در دير جائليق دفن كردند و (مصعب ) و مردى صاحب جمال و هيبت و كمال بود.
(خطيب ) در تاريخ (بغداد) گفته كه قبر او با قبر (ابراهيم ) در مسكن واقع است . فقير گويد اينك قبر (ابراهيم ) كه مدفن بقيه اعضاء يا موضع قتل او است در اراضى (مسكن ) در طريق (سامره ) معروف است .
و بالجمله (عبدالملك ) بعد از كشتن (مصعب ) اهل عراق را به بيعت خويش خواند، مردم با او بيعت كردند آنگه به (كوفه ) رفت و (كوفه ) را تسخير كرده و داخل دارالاماره گشت و بر سرير سلطنت قرار گرفت و سر (معصب ) را در مقابل او نهاده بودند و در كمال فرح و انبساط بود كه ناگهان يكتن از حاضرين را كه (عبدالملك ابن عمير) ميگفتند لرزه فرو گرفت و گفت امير بسلامت باشد، من قصه عجيبى از اين قصر الاماره بخاطر دارم ، پس ‍ قضيه معروفه راميرالمومنين نقل كرد و بعضى از شعرا آنرا بنظم آورده اند:
يك سره مردى ز عرب هوشمند
گفت بعبدالملك از روى پند
روى همين مسند و اين تكيه گاه
زير هين قبه و اين بارگاه
بودم و ديدم بر ابن زياد
آه چه ديدم كه دو چشم مباد
تازه سرى چون سپر آسمان
طلعت خورشيد ز رويش نهان
بعد زچندى سر آن خيره سر
بد بر مختار بروى سپر
بعد كه مصعب سر و سردار شد
دست كش او سر مختار شد
اين سر معصب بتقاضاى كار
تا چه كند با تو دگر روزگار
(عبدالملك ) از شنيدن اين قضيه بلرزه در آمد و امر بهدم دارالاماره نمود.
روز : 14
(علامه مجلسى ) فرموده كه (كلينى ) بسند صحيح از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه حضرت فاطمه عليهاالسلام هفتاد و پنج روز بعد از حضرت رسالت (ص ) زنده بود، پس بنا بر مشهور كه وفات حضرت رسول (ص ) در 28 ماه صفر بوده بايد وفات حضرت فاطمه عليهاالسلام در 13 يا 14 يا 15 ماه جمادى الاولى باشد.
پس زيارت آنحضرت مناسب است خصوصا در 14 كه ظاهرتر است ، انتهى .
احقر وفات آنمخدره را در سوم جمادل الاخر، ذكر ميكنم ، انشاءالله .
روز : 15
در اين روز، سنه 306، بقول (شيخين ) فتح (بصره ) و نزول نصر شده بر اميرالمومنين عليه السلام و در همين روز بعينه بروايت (شيخ ) و (سيد) و (كفعمى ) ولات با سعادت حضرت على بن الحسين عليهماالسلام واقع شده .
والده ماجده آنحضرت ( شهربانو) دختر(يزدجرد) پادشاه عجم است كه در ايام نفاس از دنيا رحلت كرد و سيد الساجدين (ع ) را ابن الخيرتين ميگفتند بواسطه حديثى كه از رسولخد (ص ) مرويستكه فرمود:
(( ان الله فى عباده خير تين فخيرته من العرب قريش و من العجم فارس )) .
و اشاره بآنجناب كرده (ابوالاسود) در اين شعر:
(( و ان غلاما بين كسرى و هشام
لاكرم من نيطت عليه التمايم ))
در (بصائر) از جناب باقر عليه السلام روايت است كه چون آوردند دختر (يزدجرد) را نزد (عمربن الخطاب ) و داخل (مدينه ) شد، دختر مدينه براى تماشاى او بر بامها بر آمدند و چون او را در داخل مسجد نمودند، مسجد از روشنى روى او روشن شد و چون (عمر) را ديد روى خود را از او پوشانيد و گفت : آه ، بيروح بادا هرمز.
(عمر) خشمناك شد و گفت اين دختر مرا دشنام داد و خواست كيفر دهد او را، اميرالمومنين عليه السلام به (عمر) گفت كه اين مطلب از براى تو نيست عرضه كن بر او كه اختيار كند مردى از مسلمانان را و او را در عوض ‍ قسمت او از (فى ) حساب كن . (عمر) قبول كرد و او را گفت كه مردى را اختيار كن ، پس سعادتمند آمد و دست خود را بر سر جناب حسين (ع ) نهاد، پس حضرت اميرالمومنين (ع ) را او پرسيد كه نام تو چيست ؟ گفت جهان شاه . حضرت فرمود: بلكه (شهربانويه )، پس حضرت نظر بجانب امام حسين (ع ) افكند و فرمود: كه ابوعبدالله هر آينه متولد خواهد شد از اين زن براى تو پسرى بهترين اهل زمين باشد.
(علامه مجلسى ) احتمال داده كه (عمر) در اين روايت تصحيف (عثمان ) باشد و فرمود: ظاهر آنستكه اسيرى اولاد يزدجرد بعد از قبل او باشد و قتلش در زمان عثمان بوده و اگر چه ممكن است بعد از فتح (قادسيه ) يا (نهاوند) بعضى از اولاد (يزدجرد) اسير شده باشند و هم فرمود كه ولاديت على بن الحسين (ع ) در زمان خلافت اميرالمومنين بوده و تزويج (شهربانو) اگر در زمان خلافت (عمر) باشد بعيد است كه بعد از بيست سال يك اولاد از او شده باشد والله العالم .
و در اين روز، عابد قريش (محمد بن ابى بكر) بقتل رسيد. بدانكه در سنه 38 (معاويه ) و (عمروعاص ) را عامل (مصر) كرده و بجانب (مصر) فرستاد. و با او بود (معاوية بن خديج ) و (ابوالاعور سلمى ) و چهار هزار نفر لشكر.
از آنطرف اميرالمومنين عليه السلام ، (محمد بن ابوبكر) را عامل (مصر) فرمود و به (مصر) روانه داشت . اين دو عامل چون بجانب (مصر) حركت كردند در موضع معروف به (منشاة ) با هم تلاقى نمودند و محاربه كردند، لشكر محمد دست از يارى او برداشتند و او را تنها گذاشتند. لاجرم (محمد) هزيمت كرده و در موضعى از شهر (مصر) مختفى گشت . لشكر (عمروعاص ) او را پيدا كردند و دور آنخانه را احاطه نمودند.
(محمد) با بقيه اصحاب خود از خانه بيرون شدند. (معاوية بن خديج ) و (عمروعاص ) او را بگرفتند و در موضع معروف به (كوم شريك ) او در پوست حمارى كردند و آتش زدند و بسوختند.
چون خبر شهادت (محمد) و اصحابش به (معاويه ) رسيد اظهار فرح و شادى نمود و چون اين خبر باميرالمومنين (ع ) رسيد بسيار غم زده شد و فرمود جزع و حزن ما، بر (محمد بن ابى بكر) بقدر سرور (معاويه ) است و فرمود از زمانى كه من داخل در اين حرب شدم ، يعنى حرب با (معاويه ) از براى هيچ كشته اينقدر محزون شدم كه براى (محمد) محزون گشتم .
همانا (محمد) ريبت من بود و من او را بجاى اولاد گرفته بودم و با من برو نيكوئى كرده بود.
و بالجمه ، اينك در (مصر) قبر (محمد) كه مدفن بقه اعضاء آن ولى صالح با موضع قتل او است مهجور است و عادت اهل سنت چنانستكه چون بقبر او برسند پشت بجانب قبر او ميكنند و فاتحه براى پدرش ، (ابوبكر) ميخوانند.
قبل از شهادت (محمد) چون ضعف او از حكومت (مصر) ظاهر شد، اميرالمومنين ، (اشتر نخعى ) را با جمعى با لشكر بجانب (مصر) فرستاد. چون اين خبر گوشتزد (معاويه ) شد پيغام داد براى دهقان عريش ، كه (اشتر) را مسموم كن تا من خراج بيست سال از تو نگيرم ، چون (اشتر) به (عريش ) رسيد، دهقان آنجا پرسيد كه از طعام و شراب چه چيزى نزد (اشتر) محبوبتر است . گفتند: عسل را بسيار دوست ميدارد، پس آنمرد دهقان مقدارى از عسل مسموم براى (اشتر) هديه آورد و برخى از اوصاف و فوائد آن عسل را بيان كرد. اشتر شربتى از آن عسل زهر آلود ميل فرمود و آن روز را هم روزه بود، عسل در جوفش مستقر نشده بود كه از دنيا رحلت فرمود رضوان الله عليه .(72)
و در اين روز، سنه 96، (وليد بن عبدالملك مروان ) وفات كرد و او قريب ده سال بعد از پدرش سلطنت كرد و در (اخبارالدول ) از (عمر بن عبدالعزيز) نقل كرده كه گفت چون (وليد) را در لحد نهادم ديدم كه پاهاى خود را بر زمين ميكوبد و دستهايش را ديدم كه بگردنش غل كرده بودند و (وليد) همانستكه بناء مسجد اموى در شام كرد و تعمير كرد مسجد رسول را در مدينه و آنرا وسعت داد و مال بسيار در مصارف اين دو مسجد صرف كرد.
و در اين روز، سنه 647، (شيخ تقل ادين حسن بن على بن داود حلى ) صاحب رجال شاگرد (سيد احمد بن طاوس ) متولد شده .
روز : 16
در اين روز، سنه 258، (يحيى بن معاذ رازى واعظ) كه يكى از رجال طريقت و معاصر (جنيد بغدادى ) است در (نيشابور) وفات كرد.
و در اين روز، سنه 338 (عمادالدولة ين بوبه ديلمى ) وفات كرد.
شايتسه است در اين جا، اشاره اى بسلطنت دولت (ديالمه ) بشود. بدانكه اصحاب تاريخ گفته اند كه (بويه ) مردى فقير بود از اهل (ديلم ) و كنيت او (ابوشجاع بن فنا خسروبن نمام ) بوده و صيد ماهى ميكرد و منسوب بفرس بوده و ميگفته كه من از اولاد بهرام گورم و او را پنج تن پسر شد دو تن از آنها بمردند و سه ديگر بماند كه يكى (ابوالحسن على بن بويه عمادالدوله ) بوده و كه از همه بزرگتر بوده و ديگر (ركن الدوله ابوعلى الحسن ) و سوم (معزالدوله ابوالحسن احمد) بود و (عمادالدوله ) سبب سعادت و سلطنت ايشان بد تا آنكه مالك و عراقين و اهواز و فارس گشتند و مدبر امور عيت شدند و بعد سلاطين (آل بويه ) پانزده و مدت سلطنتشان صد و بيست و شش سال بوده و بدء ظهور ايشان در سنه 322، آخر سلطنت (قاهر بالله ) بود و سببش آن شد كه عمادالدوله بجانب (مردوايج )(73) رفت . و او عمارت خالى است .
(عمادالدوله ) با رعيت ، خوش سلوكى كرد و قلاع بسيارى فتح كرد و ذخيره هاى بسيار جمع نمود و دل رعيت را بسوى خود مائل نمود تا آنكه اسم او بلند شد و مردم بجانبش ميل كردند و در ديده هاى مردم با عظمت نمود چه او را نهصد سوار كارى بوده كه باده هزار سوار مقابلى ميكردند، پس برادرش (ركن الدوله ) را بجانب (كازورن ) فرستاد. (ركن الدوله )، (كازورن ) را بگرفت ، پس از آن (شيراز) را تحت تصرف در آورد و نامش بلند و از قضاى اتفاق آنكه در آن اوقات (مرداويج ) بر دست غلامان خود كشته شد، بيشتر لشكرش بجانب (عمادالدوله ) شدند. (عمادالدوله ) قوت گرفت و در روز شنبه 11 جمادى اولالى ، سنه 334، بر بغداد، مستولى شد و دار الخلافه را نهب كرد و از براى خليفه بجز اسمى از خلافت نبود نه امرى داشت نه نهيى ، پس ‍ (بصره ) و (موصل ) و تمام بلاد را تسخير كرد و برادرش (معزالدوله ) را در (بغداد) گذاشت و (ركن الدوله ) را در (اصفهان ) و خودش در (شيراز) اقامت كرد.
فقير گويد كه حضرت اميرالمؤ منين صلوات الله عليه اخبار غيبيه خود اشاره بدولت (ديالمه ) فرمود، در آنجا كه فرمود:
(( و يخرج من ديلمان بنوالصياد الى ان قال ثم يستقوى امرهم حتى يملكوا الزوراء و يخلعوا الخلفاء قال قائل يا اميرالمؤ منين فكم مدتهم فقال ماءته او تزيد قليلا)) .
از غرائبى كه اتفاق افتاد براى (عمادالدوله ) آن بود كه چون در (شيراز) اقامت نمود جنود و لشكرش جمع شدند و مطالبه وظيفه و مواجب نمودند. (عمادالدوله ) را چيزى بر دست نبود كه بايشان دهد و نزديك شد كه دولتش مضمحل و زائل شود و پيوسته در غم بود تا آنكه روزى در مجلس انس خود، به قفا خوابيده بود فكر و تدبير براى رعيت ميكرد كه مارى را ديد كه از موضعى از سقف اطاق بيرون شد و بموضع ديگر رفت . (عمادالدوله ) خوف از سقوط مار كرد، فرمان نمود كه نردبان به نهند و سقف را بشكافند و آن مار را بيرون آورند، چون سقف را شكافتند و در تفحص ما بر آمدند ديدند بالاى سقف ، سقف ديگرى است و در ما بين آن ، صندوقهاى مال است ، مالها را در آوردند، و در يافتند كه پانصد هزار دينار ميباشد، (عمادالدوله ) آن مالها را بر رعيت خود قسمت نمود.
پس خياطى را طلبيد كه براى او خياطى كند، گفتند در اين شهر خياطى است كه در سابق خياط مخصوص والى بلد (شيراز) بوده ، چون آنمرد خياط را آوردند از قضا آنمرد كر بود و در نزد او مالى از صاحب بلد بوديعه بود. خياط چون حاظر شد گمان كرد كه در باب او سعايت كرده اند و او را بجهت آنمالهائيكه نزد او است ، (عمادالدوله ) طلب داشته همينكه (عمادالدوله ) را او مخاطبه كرد او قسم خورد كه بيشتر از دوازده صندوق مال نزد من نيست و نميدانم در بين آنها چيست .
(عمادالدوله ) تعجب كرد، امر فرمود تا آن صندوقهاى را حاضر نمودند، چون قفل از آنها برداشتند، مالهاى بسيار و رختهاى قيمتى در آن بود.
و هم از كثرت خط و اقبال (عمادالدوله ) نقل شده كه روزى سوار بود بر اسب كه ناگاه پاهاى اسب او در زمين فرو رفت . آنموضع را شكافتند گنج عظيمى يافتند.
و بعد از اين لطائق غيبى ، خزائن و دفائن (يعقوب ليث ) و برادرش (عمروليث ) كه پادشان (فارس ) و (عراق ) و (خراسان ) بودند و مقدار آن از حد و حصر فزون بود، بدست او افتاد و كار او بالا گرفت .
و بالجمله اين خوش بختيهاى او باعث سلطنت و دوام دولت او شد و نه سال سلطنت كرد و بعد از فوت او (مؤ يدالدوله ) پسرش بجاى وى نشست . پس از او برادرش (ركن الدوله حسن ) بجاى او نشست و از او (معزالدوله احمد) سلطنت كرد و پس از او (عضدالدوله فناخسروشاه حسن بن بويه ) سلطنت كرد.
دولت ايشان دست بدست گرديد تا به (ابومنصور فولادستون بن عمادالدوله ) رسيد و ما بين او و (ابوسيعد خسروشاه بن عمادالدوله ) محارباتى واقع شد تا آنكه ابومنصور مقتول گشت و (خسروشاه )، سلطان شد و با دولت آل بويه منقرض شد.
پس از آن ، (بنى سلجوق ) سلطنت يافتند و اول ايشان (ميكائيل بن سلجوق ) و آخر ايشان (طغرل ابن ارسلان ) و مدت دولتشان صد و چهل سال طول كشيد.
پس از انقراض ايشان دولت بخوارزمشاهيه منتقل شد و عدد سلاطين ايشان ده نفر و مدت دولتشان صد و هشت سال و آخر ايشان (جلال الدين ) بود و سبب انقراض ايشان و فنه (تتار) شد كه اورا بكشتند و بقولى هنگاميكه لشكر (تتار) رو بحرم وزنهاى او بودند از غصه خود را از قلعه افكند و بمرد.
روز : 17
در اين روز، سنه 291، وفات كرد (ابوالعباس احمد بن يحيى نحوى ) معروف به (ثعلب بثاء مثلثه ) و سبب فوتش آن شد كه از مسجد جامع بيرون شد و كتابى در دست داشت در بين راه مطالعه ميكرد كه اسبى او را صدمه زد از پا در آمد، او را بمنزلش حمل كردند، روز ديگر وفات كرد.
روز : 18
در اين روز، سنه 328، وفات يافت (احمد بن محمد) معروف به (ابن عبد ربه قرطبى اندلسى مروانى ) صاحب كتاب (عقدالفريد) معروف .
روز : 19
در اين روز، سنه 36، بفرمايش (سپهر) (زيد بن صوحان ) از لشكر اميرالمؤ منين (ع ) و (طلحه ) از لشكر جمل بقتل رسيد.
و در اين روز، سنه 786، بنا بر قولى شيخنا الاجل (شيهد اول ) شهد شهادت نوشيد و در نهم اين ماه شهادتش ‍ گذشت .
و (شيخ بهائى ) فرموده كه در اين روز، سنه 796، متولد شد سلطان فاضل (ميرزا الغ بيك بن شاهرخ بن امير تيمور كورگان ) و در دهم شهر رمضان ، سنه 853، بقتل رسيد.
شب : 20
در اين سب ، سنه 682، فخر المحققين (علامه حلى ) متولد شد و وفاتش شب 25 جمادى الاخره واقع شده .
روز : 21
در اين روز، سنه 610، (ناصر بن عبدالسيد) فقيه معتزلى حنفى ادب نحوى معروف به (مطرزى ) در (خوارزم ) وفات كرد و از براى او مؤ لفاتى است كه از جمله (شرح مقامات حريرى ) است و در ماه (رجب )، سنه 538، ولادت او در (خوارزم ) واقع شد و در همان سال ، (زمخشرى ) در (خوارزم ) وفات كرد باين سبب او را خليفه زمخشرى گفتند.
روز : 22
در اين روز، سنه 578، وفات كرد (احمد بن على رفاعى شافعى ) و طايفه (رفاعيه ) باومنسوبند.
(( قال ابن خلكان ولاتباعه احوال عجيبه من اكل الحيات و هى حية و النزول فى التنانير و غيرها))
روز : 25
در اين روز، سنه 64، بقول (شيخ بهائى )، (معاويه بن يزيد) وفات كرد.
معلوم باد كه چون در 14 ربيع الاول (يزيدبن معاويه ) بجهنم پيوست ، (معاويه ) فرزندش بجاى وى نشست و مدت چهل روز در (شام ) سلطنت كرد، پس از آن برفراز منبر رفت و خطبه خواند و اعمال پدران خود را تذكره كرد و گريه سختى نمود آنگاه خود را از خلافت خلع نمود(74)
(مروان ابن الحكم ) از پاى منبر برخواست و گفت الحال كه طالب خلافت نيستى پس امر خلافت را بشورى بيفكن ، چنانچه (عمر بن الخطاب ) كرد يا اباليلى و ابو ليلى ! كنيه ايست كه مستضعفين عرب را بآن مى خوانند.
(معاويه ) در جواب (مروان ) گفت : من حلاوت خلافت را نچشيدم چگونه راضى شوم كه تلخى او زار آنرا بچشم و بقولى اين كلام را هنگام مرگ گفت در وقتى كه (بنى اميه ) از او خواستار تعيين خليفه شدند، پس ‍ (معاويه ) از منبر بزير آمد و در خانه بنشست و مشغول گريه شد، مادرش نزد او آمد و گفت ايفرزند! كاش خرقه حيضى بودم و اين كلمات منبريه ترا نميشندم و بقولى گفت : كاش خون حيض ميشدى و بوجود نيامدى تا چنين روز از تو نميديدم .
در جواب گفت : ايمادر! والله دوست ميداشتم كه چنين ميبودم و قلاده اين امر برگردن نمى افكندم آيا من وزرووبال اين كار را بر خود حمل دهم و بنواميه بحلاوت آن فائز شوند، اين نخواهد شد.
و در شب اين روز، يا شب 26، سنه 938، شيخ اجل اعظم (على بن عبدالعالى الميسى العاملى ) وفات كرد و در جبل صديق نبى بخاك رفت و اين شيخ از مشايخ (شهيد ثانى ) است و روايت مى كند از (شيخ محمد بن محمد بن داود مؤ ذن جزينى ) پسر عم (شهيد اول ) از (شيخ ضياء الدين على ) و او از پدر بزرگوارش (شهيد اول ) - رضوان الله عليهم اجمعين -
روز : 30
در اين روز، وفات كرد (ابوالعباس جعفر بن محمد) معروف به (المستغفرى نسفى سمرقندى ) خطيب حنفى و او است صاحب كتاب (طب النبى ) معروف كه (علامه مجلسى ) در (بحار) نقل فرموده و (خواجه نصيرالدين ) در (آداب المتعلمين ) متعلمين را امر بارجاع بآن فرموده است .
باب دهم : وقايع و اعمال ماه جمادى الاخر
روز : 1
بخواند دعائى را كه (سيد) در (اقبال ) ذكر كرده : (( اللهم يالله انت الدائم القائم ، الخ ‌)) .
(سيد) روايت كرده كه در اين ماه در هر وقت كه خواهد چهار ركعت نماز كند يعنى بدو سالم و در ركعت اول بعد از (حمد) يكمرتبه (آية الكرسى ) بخواند و بيست و پنج مرتبه (اناانزلناه ) و در دوم (حمد) و (تكاثر) و بيست و پنجمرتبه (توحيد) و در سوم (حمد) و سوره (جحد) و بيست و پنجمرتبه سوره (فلق ) و در چهارم (حمد) و سوره (نصر) و بيست و پنجمرتبه سوره ناس بخواند و بعد از سلام از ركعت چهارم هفتاد مرتبه تسبيحات اربع و هفتاد مرتبه صلوات و سه مرتبه (( اللهم اغفر للمؤ منين و المؤ منات )) بگويد: پس سر بسجده گذارد و سه مرتبه بگويد:
(( ياحى ياقيوم يا ذالجلال و الاكرام يا الله يا رحمن يارحيم يا ارحم الراحمين ))
پس حاجت خود را بخواهد، پس هر كه اين عمل را بجا آورد: خدا او را و مال و اهل و اولاد و دين دنياى او را تا سال آينده ، حفظ كند اگر در آن سال بميرد، بر شهادت بميرد يعنى ثواب شهيدان داشته باشد.
شب : 3
در اين روز، سنه 293، وفات كرد در (طوس ) در قريه (سناباد)، (هارون الرشيد - بن مهدى بن منصور). قبرش در همان بقعه منوره رضوانه - سلام الله عليه - در پشت سر آنحضرت واقع است و (دعبل ) اشاره باين دو قبر نموده در اين اشعار كه گفته :
(( قبرن فى طوس خير الناس كلهم
و قبر شر هم هذا على العبر
ما ينفع الرجس من قرب الزكى ولا
على الزكى بقرب الرجس من ضرر
هيهات كل امرى رهن بما كسبت
له يداه فخذ ما شئت او فذر))
(هارون ) بيست و سه سال و چند ماه ، خلافت كرد و او را از سلطنت حظ عظيمى بوده (جاحظ) گفته كه براى (رشيد) جمع شده بود چيزهائيكه براى غير از او جمع نشده بود، چه آنكه وزرايش (بر امكه ) بودند و قاضى او (ابويوسف ) و شاعرش (مروان بن ابى حفصه ) و نديم او (عباس بن محمد) پسرعم پدرش و زوجه اش ‍ (زبيده ) و مغنى او (ابراهيم موصلى ) و حاجبش (فضل بن ربيع ) و از براى هر كدام از آنها خصايص و امتيازى است .
روز : 3
در اين روز، سنه 11، موافق روايت (طبرى ) از حضرت صادق (ع ) و بنا بقول (شيخين ) و (سيد) و (كفعمى ) و (بهائى ) و غيره وفات حضرت فاطمه عليها السلام واقع شده : پس بايد در اين روز، شيعيان بمراسم تعزيت آنحضرت قيام نمايند و زيارت آنمظلومه و نفرين بر ظالمان و غاصبان حق او كنند.
بدانكه در روز وفات حضرت زهراء، اختلاف بسيار است و اظهر نزد احقر، آنستكه بقاى آنمظلومه بعد از پدر بزرگوارش ، نود و پنج روز بوده و در اين روز وفات كرده و از براى هفتاد و پنج ، وجهى توان ذكر كرد كه جاى ذكرش ‍ نيست ، لكن خوبست عمل شود بهر دو روايت در عزاى آنمظلومه و اقامه مصيبت .
بهر حال ،عبد از پدر بزرگوار خود، در دنيا چندان مكث نكرد و پيوسته نالان و گريان بود بحديكه او را يكى از بكاؤ ن خمس شمردند و اهل مدينه زكثرت گريه او شكايت كردند و در اين مدت قليل آنقدر اذيت و درد كشيد كه خدا داند و اگر كسى تاءمل كند در اين كلمات كه امير المؤ منين عليه السلام بعد از دفن او با قبر پيغمبر خطاب كرده ، ميداند كه چه مقدار بوده صدمات آنمظلومه ، چه به سندهاى معتبر وارد شده كه چون امير المؤ منين (ع ) از دفن فاطمه فارغ شده ، حزن و اندوه آنحضرت هيجان كرد، آب ديده هاى مباركش بر روى انورش جارى شد و رو بقبر حضرت رسالت (ص ) گردانيد و بر آنحضرت سلام كرد از جانب خود و فاطمه و بعض دردهاى دل خود را ذكر كرد، تا آنكه عرض كرد: امانت خود را بخود برگردانيدى و گروگان خود را از من باز گرفتى .
چه بسيار قبيح است آسمان سبز و زمين گرد آلود در نظر من يارسول الله ! اندوه من بدر نخواهد رفت تا آنكه حق تعال از براى من اختيار كند آن خانه را كه اكنون تو در آنجا مقيمى در دلم جراحتى است چرگ آرنده و در سينه ام اندوهى است جا بدر آورنده ، چه بسيار زود جدائى افتاد ميان ما و بسوى خدا شكايت ميكنم حال خود را.
(( و ستنبك ابنتك بتظافر امتك على هضمها فاحقه السئوال و استخبرها الحال فكم من غليل معتلج بصدرها لم تجدالى بثه سبيلا و ستقول و يحكم الله و هو خير الحاكمين ))
يعنى : و بزودى خبر خواهد داد ترا دختر تو بمعاونت و يارى كردن امت تو يكديگر را بر غصب حق من و ظلم كردن در حق او، پس از او بپرس احوال را، چه بسيار غمها در سينه او بر روز هم نشسته بود كه بكسى اظهار نمى توانست كرد و بزودى همه را بتو خواهد گفت و خدا از براى او حكم خواهد كرد و او بهترين حكم كنندگان است .
(شيخ طوسى ) از (ابن عباس ) روايت كرده است كه چون هنگام وفات حضرت رسول (ص ) شد، آنقدر گريست كه آب ديده اش به محاسن مباركش جارى شد.
گفتند: يارسول الله ! سبب گريه شما چيست ؟ فرمود: گريه ميكنم براى فرزندان خود و آنچه نسبت بايشان خواهند كرد بدان امت من بعد از من گويا مى بينم فاطمه دختر خود را بر او ستم كرده باشند بعد از واو ندا كند كه (( يا ابتاه يا ابتاه )) واحدى از امت من او را اعانت نكند.
فاطمه (ع ) چون اين سخن را شنيد، گريست حضرت فرمود: گريه مكن اى دختر فاطمه گفت : گريه نميكنم براى ، چه بعد از تو بامن خواهند كرد ولكن ميگرم از مفارقت تو يارسول الله !
حضرت فرمود: كه بشارت باد ترا اى دختر كه زود بمن ملحق خواهى شد و تو اول كسى خواهى بود كه از اهل بيت ، بمن ملحق ميشود.
در (روضة الواعظين ) و غيره ، روايت است كه حضرت فاطمه را مرض شديدى عارض شد و تا چهل روز ممتد شد، چون دانست موت خود را (ام ايمن ) و (اسماء بنت عميس ) و حضرت امير المؤ منين را حاضر ساخت و گفت : اى پسر عم ! از آسمان خبر فوت من ، بمن رسيد و من در جناح سفر آخرتم ، ترا وصيت مى كنم بچيزى چند كه در خاطر دارم حضرت فرمود: آنچه خواهى وصيت كن اى دختر رسول خدا: پس بر بالين آنحضرت نشست و هر كه در آن خانه بود، بيرون كردند، پس فرمود: كه اى پسر عم ! هرگز مرا دروغگو و خائن نيافتى و از روزى كه با من معاشرت كرده اى مخالفت تو نكرده ام حضرت فرمود: معاذالله ، تو داناترى بخدا و نيكوكارتر و پرهيزكارتر و كريم تر و از خداترسان ترى از آنكه ترا سرزنش كنم به مخالفت خود و بر من بسيار گران است مفارقت تو ولكن مرگ امريست كه چاره از آن نيست بخدا سوگند كه تازه كردى بر من ، مصيبت رسولخدا را و عظيم شد وفات تو بر من ، پس ميگويم : (( انالله و انا اليه راجعون ))
براى مصيبتى كه چه بسيار درد آورنده است مرا و چه بسيار سوزنده و بحزن آورنده است مرا بخدا سوگند كه اين مصيبتى است كه تسلى دهنده ندارد و رزيه اى است كه هيچ چيز عوض آن ، نمى تواند شد.
پس ساعتى هر دو گريستند، پس امير المؤ منين سرفاطمه را ساعتى بدامن گرفت و بسينه خود چسبانيد، فرمود: هر چه مى خواهى وصيت بكن كه آنچه فرمائى بعمل مياورم و امر ترا بر امر خود اختيار ميكنم ، پس فاطمه گفت : خدا جز اى خير دهد ترا اى پسر عم رسولخدا! وصيت مى كنم ترا اول كه بعد از من (امامه ) را بعقد خود در آورى ، زيرا كه مردان را چاره اى از زن گرفتن نيست او براى فرزندان من ، مثل من است ، پس گفت :
كه براى من نعشى قرار ده ، زيرا كه ملائكه را ديدم كه صورت نعش براى من ساختند.
حضرت فرمود: وصف آنرا براى من بيان كن ، پس وصف آنرا بيان كرد.- حضرت براى او درست كرد و اول نعشى كه در زمين ساختند، آن بود - پس گفت : كه باز وصيت مى كنم ترا كه نگذارى بر جنازه من حاضر شوند يكى از آنانيكه بر من ستم كردند و حق مرا گرفتند، چه ايشان دشمن من و دشمن رسولخدايند و نگذارى كه احدى از ايشان و اتباع ايشان بر من نماز كنند و مرا در شب دفن كن در وقتيكه ديده ها در خواب باشد(75)
در (كشف الغمه ) و غيره روايت كرده اند كه چون وفات حضرت فاطمه عليه السلام نزديك شد، (اسماء بنت عميس ) را فرمود كه آبى بياور كه من وضو بسازم ، پس وضو ساخت و بروايتى غسل كرد، نيكوترين غسلها و بوى خوش طلبيد و خود را خوشبو گردانيد و جامه هاى نو طلبيد و پوشيد و فرمود:اى اسماء! جبرئيل در وقت وفات پدرم چهل درهم كافور آورد از بهشت ، پدرم آنرا سه قسمت كرد يكحصه را براى خود گذاشت و يكى از براى من و يكى از براى على ، آن كافور را بياور كه مرا بان حنوط كنند، چون كافور را آورد، فرمود: نزديك سر من بگذار، پس پاى خود را رو بقبله كد و خوبيد و جامه بر روى خود كشيد و فرمود: اى اسماء! ساعتى صبركن ، بعد از آن مرا بخوان اگر جواب نگويم على را طلب كن و بدانكه من بپدر خود ملحق گرديده ام .
(اسماء) ساعتى انتظار كشيد بعد از آن آنحضرترا ندا كرد صدائى نشنيد، پس گفت : اى دختر مصطفى اى دختر بهترين فرزندان آدم ! ايدختر بهترين كسيكه روى زمين راه رفته است اى دختر آنكسى كه در شب معراج بمرتبه قاب قوسين اوادنى رسيده است ! چون جواب نشنيد جامه را از روى مباركش برداشت ديد كه مرغ روحش برياض جنت پرواز كرده است ، پس بر روى آنحضرت افتاد و آنحضرت را ميبوسيد و ميگفت : چون بخدمت حضرت رسول برسى ، سلام (اسماء) بنت عميس را بآنحضرت برسان
در اين حال (حسنين ) از در در آمدند و گفتند: اى (اسماء)! مادر ما، در اين وقت چرا بخواب رفته است ؟ (اسماء) گفت : مادر شما بخواب نرفته وليكن برحمت رب - الارباب واصل گرديده است ، پس حضرت امام حسن خود را بر روى مادر افكند و روى انورش را ميبوسيد و ميگفت : ايمادر بامن سخن بگو، پيش از آنكه روحم از جسد مفارقت كند و حضرت امام حسين بر پايش افتاد و ميبوسيد آنرا و ميگفت : ايمادر بزرگوار منم ، فرزند تو حسين ، بامن سخن بگو پيش از آنكه دلم شكافته شود و از دنيا مفارقت كنم .
پس (اسماء) گفت : اى دو جگر گوشه رسولخدا! برويد و پدر بزگوار خود را خبر كنيد و وفات مادر خود را باو برسانيد، پس ايشان بيرون رفتند چون نزديك بمسجد رسيدند، صدا بگريه بلند كردند، پس صحابه باستقبال ايشان دو يدند، گفتند سبب گريه شما چيست ! ايفرزندان رسولخدا! حق تعالى هرگز ديده شما را گريان نگرداند مگر جاى جد خود را خالى ديده ايد و گريان شده ايد از شوق ملاقات او.
گفتند: مادر ما از دنيا مفارقت كرد چون حضرت امير، اين خبر وحشت اثر را شنيد بر رو در آمد و فرمود: بعد از تو خود را به كه تسلى دهم ، پس اين دو شعر را در مصيبت آنحضرت ادا فرمود:
(( لكل اجتماع من خليلين فرقة
و كل الذى دون الفراق قليل
و ان افتقادى واحدا بعدواحد
دليل على ان لايدوم خليل ))
چون خبر وفات حضرت فاطمه در (مدينه ) منتشر گرديد، مردان و زنان همه گريان شدند در مصيبت آنحضرت و صداى شيون از خانه هاى (مدينه ) بلند شد زنان و مردان بسوى خانه آنحضرت دويدند و زنان بنى هاشم در خانه آنحضرت جمع شدند و نزديك شد كه از صداى شيون ايشان مدينه بلرزه در آيد و ايشان مى گفتند: اى سيده و خاتون زنان اى دختر پيغمبر آخر زمان ! مردم فوج فوج بتعزيه بسيوى حضرت امير المؤ منين (ع ) مى آمدند آنحضرت نشسته بود و حسنين (ع ) در پيش آنحضرت نشسته بودند و ميگريستند و مردم از گريه ايشان ميگريستند (ام كلثوم ) بنزد قبر رسولخدا (ص ) آمد و گفت : يا ابتاه يارسول الله ! امروز مصيبت تو بر ما تازه شد و امروز تو از دنيا رفتى . دختر خود را بسوى خود بردى .
مردم جمع شده بودند و گريه ميكردند و انتظار بيرون آمدن جنازه را ميكشيدند، پس ابوذر بيرون آمد و گفت اى مردم ! بيرون آوردن جنازه تاءخير افتاد پس مردم متفرق شدند و برگشتند.
چون پاسى از شب گذشت و ديده ها بخواب رفت ، جنازه را بيرون آوردند و حضرت امير المؤ منين و حسنين و (عمار) و (مقداد) و (عقيل ) و (زبير) و (ابوذر) و (سلمان ) و (بريده ) و گروهى از بنى هاشم و خواص آنحضرت بر حضرت فاطمه نماز كردند و در همان شب او را دفن كردند.
حضرت امير بر دور قبر او هفت قبر ديگرى ساخت كه ندانند قبر آنمظلومه كدام است و بروايتى ديگر چهل قبر ديگر را آب پاشيد كه قبر فاطمه در آنها مشتبه باشد و بروايت ديگر، قبرآنمظلومه را بازمين هموار كرد كه علامت قبر معلوم نباشد اينها براى آن بود كه عين موضوع آنقبر منور را ندانند و بر آن قبر نماز نكنند و خيال نبش قبر آنحضرت ترا بخاطر نگذرانند و باين سبب در موضع قبر آنمظلومه اختلاف واقع شدهاست بعضى گفته اند كه در بقيع است و بعضى گفته اند مابين قبر حضرت رسول (ص ) و منبر آنحضرت مدفون است ، زيرا كه حضرت رسول صلى الله عليه وآله فرمودند مابين قبر من و منبر من باغى است از باغهاى بهشت و منبر من ، درى است از درهاى بهشت و بعضى گفته اند كه آنحضرت را در خانه خود دفن كردند و اين اصح اقوال است و چنانچه روايت صحيحه بر آن دلالت ميكند و (ابن شهر آشوب ) و غيره روايت كرده كه چون ،نحضرت را خواستند در قبر گذارند دو دست از ميان قبر پيدا شد شبيه بدستهاى پيغمبر و آنحضرت را گرفت و بقبر برد.
و نيز در اين روز سنه 211 وفات يافت (اسماعيل بن قاسم ) شاعر معروف به (ابوالعتاهيه ) و او عاشق (عتبه ) كنيز خيزران بود و اشعار او در تعشق با (عتبه ) و نوادر قضاياى او باوى در زمان (مهدى ) و (هادى ) و (رشيد) بسيار است و از اشعار او است :
(( ان اخاك الصدق من كان معك
و من يضر نفسه لينفعك
و من اذا ريب الزمان صدعك
شتت شمل نفسه كى يجمعك ))
واله ايضا
(( المراء فى تاءخير مدته
كالثوب يبلى بعد جدته
عجبا المنيته يضيع ما
يحتاج فيه ليوم رقدته ))
روز : 5
در اين روز، سنه 404، سلطان (بعاءالدولة بن عضدالدولة ديلمى ) از دينا در گذشت و پسرش (سلطان الدوله ) بجاى وى نشست .
و در اين روز، سنه 428، مهيار ديلمى شاعر امامى معروف وفات كرد و (مهيار) از اولاد (انوشيروان ) است و مجوسى بوده و بر دست (سيد رضى ) اسلام آورده .
و در اين روز، سنه 661 بنا بر قولى ، وفات كرد در قصبه (قونو)، (المولى جلال - الدين محمد بن محمد) معروف به (مولى رومى ) صاحب كتاب (مثنوى ). اصلش از (بلخ ) است ولكن چون هجرت كرده ببلاد (روم ) و در قصبه (قونو) توقف كرده ، معروف به (رومى ) شده و او درك كرده صحبت (شيخ عطار) و (حكيم سنائى ) و (شمس الدين تبريزى ) را.
(مثنوى ) را بامر (مير حسام الدين چلپى قونوى رومى ) نوشته و اشاره باو است در اين بيت :
اگر نبودى خلق محجوب و كثيف
ور نبودى حلقها تنگ وضعيف
در مديحت داد مردى دادمى
غير از اين منطق درى بگشادمى

next page

fehrest page

back page