سرمايه سخن جلد سوم

سيد محمدباقر سبزوارى

- ۱۷ -


خداوند در جهان آفرينش، زن و مرد آفريد و هر دو را به يكديگر نيازمند قرار داد. سعادت هر كدام در گرو سعادت ديگرى تضمين و تامين مى گردد و هر دو در پيكر اجتماع، چون دو دستند در پيكر افراد. چنان چه دو دست انسان بايد كمك هم باشند، تا نظم بدن محفوظ ماند و سعادت جان فراهم شود، بانوان و مردان نيز بايد در نظام جهان همكارى كنند و زنان بايد مردان خود را يارى كنند. چه بر حسب اخبار و روايات بسيار، قسمت عمده سعادت آدمى در گرو سعادت مادر است؛ چه اولين مدرسه انسان دامن مادر است كه به وسيله شير، اخلاق خود را در طفل تزريق مى كند.
ناپلئون مى گفت: هر وقت فرانسه، زنان پاك و مادران شرافتمند داشته باشد، مى توان اطمينان داشت كه فرزندان ارجمند خواهد داشت. بى شك بانوان در اجتماع مقامى بلند دارند و در هزار و چهارصد سال پيش، دين مقدس اسلام بدين نكته توجه كامل و دقيق نموده از اين رو از آغاز، لطف خاص خود را شامل آن ها نموده است و ادوار مختلف زندگانى آن ها را در نظر گرفته؛ چه در آغاز دخترى است در خانه پدر و مادر و بعد بانويى است در خانه شوهر و سپس مادرى است براى فرزند يا فرزندانى.
اگر در اخبار و روايات دقت شود، مى بينيم اسلام براى زن حقوق خاصه مقرر فرموده و جانب آن ها را مقدم داشته و جانبدارى كرده است. در محيطى كه دختر داراى ننگ بود، فرمود: چون از بازار آمدى دختر را بيش از پسر مورد عنايت قرار ده و اگر چيزى آورده اى نخست او را ده.(224)
دوره هاى تاريكى در تاريخ زنان گذشته و بانوان در ادوار پيشين مراحل سختى را گذرانده اند و اين موضوع اختصاص به شبه جزيره عربستان نداشت، كه قوم عرب و مردم تازى نسبت به جنس لطيف بدبين باشند و با حيثيت؛ بلكه موجوديت زن بازى مى كردند، كم و بيش در همه دنياى آن روز وضع چنين بود. در ميان ملل اروپايى تا چندى پيش بحث علمى مى شد كه آيا زن را مى توان از نوع بشر شمرد يا نه ؟ پس از مباحثات مفصل، دانشمندان عالى مقام نظر دادند كه بلى انسان است، ولى نه در رتبه مرد؛ بلكه وجود تبعى و تطفلى دارد و موجودى طفيلى است كه براى تامين و تضمين سعادت مردان آفريده شده. از بدبختى آنان در ايران قديم نمونه هايى هنوز برجاست، حراج دختر رواج داشت. گاهى با حيوان معامله و به نازل ترين قيمت به فروش مى رسيد. پيش از طلوع آفتاب نبوت، افق تاريكى جهان انسانيت را گرفته و به طور كلى زنان را ارزشى نبود، اگر زنى دختر زاييده بود، روى و روزش سياه بود. دختر دارى را يك نوع ننگ و عارى مى دانستند:
وَ ءِاذَا بُشِّرَ اءَحَدُهُمْ بِالاُنثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ اءَيُمْسِكُهُ عَلَى هُونٍ اءَمْ يَدُسُّهُ فِى التُّرَابِ اءَلاَ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ؛(225)
و هرگاه يكى از آنان را به دختر مژده آوردند، چهراش سياه مى گردد، در حالى كه خشم و [اندوه ] خود را فرو مى خورد. از بدى آنچه بدو بشارت داده شده، از قبيله [خود] روى مى پوشاند. آيا او را با خوارى نگاه دراد. يا در خاك پنهانش كند؟ وه چه بد داورى مى كنند.
بعضى از ترس فقر مى كشتند و يا زنده دفن مى كردند و آنان را موؤ دة مى ناميدند. زن نيز تسليم صرف و مطيع محض بود، كه گويى براى همين آفريده شده و چون قرآن مجيد حافظ حقوق ضعيف بود، دنياى تاريك را به نور علم روشن كرد، نخست عادت زشت و غلط را باطل و آن ها را در محكمه عدل خداوند محكوم به نادانى و جهالت ساخت.
وَ ءِاذَا الْمَوْؤُودَةُ سُئِلَتْ بِاءَيِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ؛(226)
پرسند چو زآن دخترك زنده به گور، به كدامين گناه كشته شده است ؟
و كم كم خاطر نشان كرد كه جنس لطيف از سنخ شماست و موجب آرامش ‍ دل و آرايش خارج هاى شمايند.
وَ مِنْ آيَاتِهِ اءَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ اءَنفُسِكُمْ اءَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِى ذَلِكَ لاََّيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ؛(227)
و از نشانه هاى او اينكه از [جنس ] خودتان همسرانى براى شما آفريد تا بدان هاآرام گيريند، و ميانتان دوستى و رحمت نهاد. آرى در اين [نعمت ] براى مردمى كه مى انديشند قطعا نشانه هايى است.
حسن معاشرت را بر محور محبت قرار نداد، بلكه فرمايد:
وَ عَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِن كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى اءَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَيَجْعَلَ اللّهُ فِيهِ خَيْرًا كَثِيرًا؛(228)
و با آن ها به شايستگى رفتار كنيد؛ و اگر از آنان خوشتان نيامد، پس چه بسا چيزى را خوش نمى داريد و خدا در آن مصلحت فراوان قرار مى دهد.
قَالَ النبى صلى الله عليه و آله و سلم: من صبر على سوء خلق امرئته، اعطاء الله من الاجر مثل ما اعطى ايوب على بلائه؛(229)
پيامبر فرمود: كسى كه بر بدخلقى همسرش صبر كند، خداوند پاداشى شبيه پاداش ايوب كه بر بلاها صبر كرد، مى دهد.
و قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم: اكمل المؤ منين ايمانا احسنهم خلقا و الطفهم باهله؛(230)
پيامبر فرمود: كامل ترين مؤ منان از نظر ايمان، خوش اخلاق ترين آن ها نسبت به زن و فرزند است.
و قَالَ ما اكرم النساء الا كريم و ما اهانن الا لئيم؛(231)
پيامبر فرمود: به زنان اكرام نمى كند، مگر كريم، و به آن ها اهانت نمى كند، مگر انسان پست.
و قَالَ النبى صلى الله عليه و آله و سلم: دينارا نفقة فى سبيل الله و دينارا نفقته على اهلك اعظمها اجرا الذى انفقت على اهلك؛(232)
پيامبر فرمود: دينارى كه در راه خدا خرج مى شود و دينارى كه در راه زن و فرزند خرج مى شود، دينارى اجرش بزرگ تر است كه در راه خانواده خرج شده است.
قَالَ الصادق عليه السلام: ما اظن رجلا زاد فى الايمان خيرا، و يزداد حبّا للنساء؛(233)
امام صادق عليه السلام فرمود: گمان نمى كنم مردى خيرى به ايمانش ‍ افزوده شود، مگر زمانى كه محبت خود را به زنان زياد كند.
و قَالَ رواية عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم: قول الرجل للمرئة اءنّى اُحبك لا يذهب من قلب ابدا؛(234)
و در روايتى از پيامبر است: حرف مرد كه به زن خود مى گويد دوستت دارم، هرگز از قلب زن پاك نمى شود.
گويند آخرين وصيت پيغمبر اين دو جمله بود:
الصلوة الصلوة و ما ملكت ايمانكم لا تكلفوهم ما لا يطيقون، الله الله فى النساء، فانهن عوان بين ايديكم؛(235)
مراقب نماز باشيد، مراقب نماز باشيد و با بردگان خود مهربان باشيد و بيش ‍ از توانشان از آن ها كار نكشيد، از خدا بترسيد و رعايت حال زنان را بنماييد، زيرا كه آنان اسير و زير دست شما هستند.
و قَالَ اميرالمؤ منين عليه السلام: المرئة ريحانة و ليست بقهرمانة؛(236)
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: زن گل است و قهرمان نيست.
اين همه آيات و روايت كه در اين باروه وارد شده است، نشان مى دهد كه بزرگترين حق را براى جنس لطيف، قرآن شريف اعطا فرموده است. اين همه اصرارى كه قرآن دارد كه آن ها را در رديف مردان نام برد: هُنَّ لِبَاسٌ لَّكُمْ وَ اءَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ؛(237) اءنّ الله لا يضيع عمل عامل منكم من ذكر اءو اءُنثى؛(238)
آنان براى شما لباسى هستند و شما براى آنان لباسى هستيد به درستى كه خداوند از بين نمى برد عمل عمل كننده از شما را زن باشد يا مرد.
زنان به منزله لباس شمايند و شما نيز به منزله لباس آنانيد، چنان كه اولين دليل تمدن يك ملت داشتن لباس است. آن اهميت كه لباس در اجتماع دارد، زن و مرد هر كدام همين ارزش را براى يكديگر دارند. مادام كه ازدواج نكرده و وارد زندگانى اجتماعى نشوند، در جامعه قيمت و ارزش خود را پيدا نكنند و بدين جهت در آيت ديگر مايه آرامش دل ناميده و اين لقب دل آرام از قرآن مجيد گرفته شده است.

گفت: معشوقى به عاشق كى فتى تو به غربت ديده اى بس ‍ شهرها
پس كدامين شهر از آن ها خوش تر است گفت: آن شهرى كه در وى دلبر است
هر كجا باشد شه ما را بساط هست صحرا گرد بود سم الخياط
هر كجا يوسف رخى باشد چو ماه جنت است آن گر چه باشد قعر چاه
با تو دوزخ جنت است اى جان فزا با تو زندان گلشن است اى دل ربا
هر كجا تو با منى من خوش دلم ور بود در قعر گورى منزلم
خوش تر از هر دو جهان آن جا بود كه مرا با تو سر و سودا بود

حكماى مادى گويند: عقل زن ضعيف تر از مرد است. وجدانش هم كوچك تر از مرد؛ آن چه را كه مرد به خوبى يا بدى آن نظر مى دهد و حسن و قبح آن را حكم مى كنند، عين آن نيست كه عقل زن حاكم شود. عنصر زن در محكمه عدالت به سوى افراط يا تفريط مى گرايد. هيچ گاه راضى به تساوى و توازن نمى شود. امتيازات شخصى را بيشتر پرسش مى كند. عدالت و طبيعت هر دو حكم مى كنند كه زنان نبايد مختار و خودسر باشد.
تولستوى - حكيم دانشمند معروف - مى گويد: به حكم مصلحت و ضرورت تامين سعادت اجتماع لازم است، مردان مراقبت تام داشته و در محيط داخلى حدود و حقوق آن ها را به طور كامل حفظ كنند، تا آن ها به محيط خانه علاقه مند شوند و جامعه از نظر اختلال نظم ايمن گردد.
فيلسوف بزرگ حسين بن سينا گويد:
للرجال اءن يتصل شغل المراءة بسياسة اولادها و تدبير خدمها و تفقد ما يضمه خدرها من اعمالها، فان المراءة ءِاذَا كانت ساقطة الشغل خالية البال، لم يكن لها هم الا التصدى للرجال بزينتها و التبرج بهياءتها، و لم يكن لها تفكير الا فى استزادتها، فيدعو ذلك الى استصغار كرامته؛
مرد حق دارد پيوسته زنش را به بچه دارى و خادم دارى و خانه دارى مشغول سازد، چرا كه زن هر گاه بى كار و آسوده خاطر گردد همى جز آرايش ‍ براى مردان و خودنمايى با سرور و زينت هايش براى آنان نخواهد داشت و برايش انديشه اى جز افزايش اين امور نخواهد بود كه اين امر، او را به ناچيز شمردن كرامتش مى كشاند.
شبلى شميل پس از تشريح دقيق و تحقيق علمى كافى كه كرده است،(239) از نظر طبيعى وزن مغز زن و مرد را سنجيده و اولى را سبك مغز دانسته و نيز استخوان زن را كم وزن تر دانسته و تمايل زن را بيشتر به جانب چپ دانسته و جمجمه مرد را بزرگ تر تشخيص داده. از نظر پسيكولوژى و فيزيولوژى به طور كامل بحث كرده است. ترجمه همه آن مقاله از حوصله گفتار ما خارج است. به بعضى از نكات آن اشاره و توجه خوانندگان را به اصل مقاله جلب مى كنم. مى گويد: بلى، يك نكته اساسى قابل ذكر هست و آن اين است كه جرايم زنان كم تر و پرونده هاى جنايات به نام مردان بيشتر است، ولى نبايد از نظر دور داشت كه اين تا وقتى است كه پرده حيا و شرم را نَدَرد. مانع زن از جنايت ضعف بدن و روح است، و گرنه كم از كبود نيست! ملاحظه بفرمايند كه در خورانيدن سم يد طولى دارند و به اين سلاح كه سلاح جبان است، دست مى زنند. مكر و فريب كه در زنان زيادتر است، به همين علت است كه زن ضعيف و ناتوان است و حيله و مكر و سلاح ضعيفان. اگر زن، شوهر خود را قوى و نيرومند ديد و دانست كه بر او از راه غنج و دلال غلبه نخواهد كرد، به سلاح گريه متوسل مى شود و تحريك عواطف مى كند و با گريه كار خود را از پيش مى برد و اگر شوهر خوئد را ضعيف ديد، با كبر و ناز او را مى كشد و سپس گويد: همه قوانين و شرايع جهان متفق اند كه با زنان بايد مدارات كرد. او نيازمند به داشتن يك مراقب مهربان و دلسوز است كه او را از خطر سبك مغزى و خودآرايى نگه دارد، هر چند طرفداران مساوات دعوى مى كنند كه چون موسسين و قانون گزاران مردان بوده اند، حق زنان رعايت نشده، دخترى به مادر خود گفت: علت اين كه مردان چهار زن دايم مى تواند داشته باشد و براى زنان بيش از يك شوهر جايز نيست از چه روست ؟ مادرش گفت: از آن جهت كه پيغمبران از مردان برخاسته به نفع خود گفته اند. از آن جا كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آزادى تام داده اند كه اگر كسانى بر احكام اسلام اعتراضى دارند، حرف خود آزادنه بگويند و چيزى مكتوم ندارند؛ چون بيمارى كه نزد طبيب حاذق رفته، بايد تمام عوارض و حالات نفسانى خود را بگويد و طبيب را محرم اسرار خود داند، چه اگر كتمان حقيقت كند به خود خيانت كرده؛ زيرا ممكن است با بيان اين حقيقت طريق معالجه را بداند و كشف راز علاج را آسان نمايد. همچنان در امراض اخلاقى و بيمارى هاى فكرى لازم است آدمى بداند به دانشمندى صادق كه طبيب حاذق اين درد است، مراجعه كند و در صدد علاج بر آيد.
روزى يك زن به خدمت مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم آمد و گفت: يا رسول الله انى وافدة النساء اليك،(240) زنان مدينه و بانوان انصار مى گويند: آن چه از موجبات سعادت و عوامل نيكبختى و حسن عاقبت است و عبادات پر منفعت، براى مردان مقرر فرمود. اگر نماز جمعه و جماعت و اگر تشييع جنازه و عيادت مريضى است، همه از وظايف مردان است و براى هر يك از اين اعمال ثواب هاى بسيار مقرر فرمود و مخصوصا جهاد در راه خدا و سربازى و فداكارى در ميدان جنگ كه:
فوق كل برّ برّ حتى يقتل فى سبيل الله، فليس فوقه؛(241)
بالاى هر دست نيكى، نيكى است تا آن كه انسان در راه خدا كشته شود. داز اين بالاتر نيكى وجود ندارد.
بر آن مرد مجاهد و سرباز فداكارى كه آخرين قطره خون خود را در راه دين نثار مى كند و با خون مقدس و پاك خود درخت دين را آبيارى نمايد، پيداست كه در پيشگاه پروردگار چه مقام بلند و درجه ارجمندى خواهد داشت.
اما زنان از همه اين عبادات محرومند. آيا در مقابل اين همه عوامل سعادت و اقسام مختلف عبادت براى زنان چه دستورى داده شده و با چه وسيله مى تواند سعادت خود را در عالم آخرت تضمين و تامين كنند؟ فرمود: خدايت رحمت كند كه پيام زنان را آوردى تا رفع ابهام از آن ها شود و اشتباه آنان مرتفع گردد. به زنان مدينه و بانوان بگو، من براى شما نيز جهاد مقرر كرده و دستور مجاهدت داده ام. اگر شما اين جهاد مقدس را به كار بنديد و در اين باره وظيفه خود را اجرا كنيد، مطمئن باشيد كه به بهترين عبادت توفيق يافته و كسب نيكوترين سعادت كرده ايد. اءنّ جهاد المرئة حسن التبعل؛(242) بالاترين جهاد زن خوب شوهر دارى كردن است.
پروردگار دو عالم آفريده، يكى را عالم عمل و ديگرى را براى نتيجه عمل قرار داد. چون جهان طبيعت، به تنهايى كافى نيست كه هم ظرف عمل واقع شود و هم ظرف جزاى عمل باشد.
اليوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل؛(243)
امروز روز عمل است و حسابى در كار نيست و فردا روز حساب است و عملى در كار نيست.
امروز روز كار و كوشش و سعى و فعاليت است و حسابى در كار نيست و فردا روز حساب است و عملى در كار نخواهد بود.

هر كه در مزرع دل تخم وفا سبز نكرد زردرويى كشد از حاصل خود گاه درو

از اين جا نبايد چنان فهميد كه چون روز قيامت يوم الجزاء است و نتايج اعمال مردم در عالم ديگرى داده مى شود، پس در جهان دنيا و عالم طبيعت هيچگونه جزايى نخواهد بود؛ چه ممكن است نيكوكاران بهره خود را در دنيا نيز بگيرند و نتيجه عمل خود را ببيند، چنان كه بدكاران نيز به سزاى عمل خود در دنيا برسند و كيفر اعمال خود را ببينند، ولى البته نمونه اى بيش نخواهد بود.
وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الاَْدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الاَْكْبَرِ؛(244)
و قطعا غير از آن عذاب بزرگ تر، از عذاب اين دنيا [نيز] به آنان مى چشانيم، اميد كه آن ها [به خدا] باز گردند.
پس ستمگران و نابكاران مطمئن نباشند كه در دنيا آزادى تام دارند و فقط در عالم آخرت مجازات خواهند ديد، تا آن را نسيه و دنيا را نقد دانند.
و ما عاقل باع الوجود بدين؛(245)
و هيچ عاقلى نقد را به نسيه نمى فروشد.
خوانندگان و نيكوكاران نيز بدانند كه گاهى پروردگار حكيم لازم مى داند كه جزاى اعمال آن ها را در دنيا مرحمت فرمايد و تنها وعده آخرت ندهد. بلى پاداش و جزاى واقعى و كيفر حقيقى، مربوط به آن عالم است؛ آن چه در دنيا داده شود، نمونه اى بيش نخواهد بود.

سوى شهر از باغ شاخى آورند باغ و بستان را كجا آن جا برند!

در قرآن مجيد داستان هايى از مردان و زنان نيكوكار نقل شده كه در دنيا بهره بردارى از اعمال خود كردند و به نتايج حسن عمل رسيدند. سوره كوثر كه مطلع سخن قرار گرفته، در بيان حال يك تن از آن هاست. داستان مريم و مادرش از اين رو نقل شده است.
حنه، مادر مريم كبرى نذر كرد، كه فرزند خود را به خدمت بيت المقدس ‍ اختصاص دهد و اين نذر معهود بود و در بنى اسرائيل معمول. ولى متعلق نذر پسر بود؛ چه دختر را لايق و قابل خدمت نمى دانستند.
در موقعى كه مريم حامله بود گفت:
رَبِّ إِنِّى نَذَرْتُ لَكَ مَا فِى بَطْنِى مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنِّي؛(246)
پروردگارا، آن چه در شكم خود دارم نذر تو كردم تا آزاد شده [از مشاغل دنيا و پرستشگر تو] باشد؛ پس از من بپذير كه تو شنواى دانايى.
پروردگارا من نذر كرده ام كه فرزند خود را كه بدان حامله هستم، وقف بيت المقدس كنم. چون فرزندش متولد شد و ديد دختر است با كمال تاءثر گفت:
ربِّ إِنِّى وَضَعْتُهَا اءُنثَى وَاللّهُ اءَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالاُنثَى؛(247)
پروردگارا، من دختر زاده ام - و خدا به آن چه او زاييد داناتر بود - و پسر چون دختر نيست.
خداوندا، اين مولود من دختر است. گويى، مرا آن لياقت نبود كه نذر مرا بپذيرى و فرزند مرا به خدمت بيت المقدس برگزينى؛ چه دختر قابل خدمت خانه تو نيست.
اينجاست كه خداوند فرمايد:
فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ اءَنبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا وَ كَفَّلَهَا زَكَرِيَّا؛(248)
پس پروردگارش وى [مريم ] را با حُسنِ قبول پذيرا شد و او را نيكو بار آورد، و زكريا را سرپرست وى قرار داد.
چون حنه مادر مريم با خلوص نيت و صميميت نذر كرده بود و از اين كه مقصودش انجام نيافت ناراحت گرديده، ما دختر او را پذيرفتيم و به خدمت بيت المقدس اختيار كرديم و زكريا را به تربيت او گماشتيم.
مريم كبرى از آغاز زندگانى در بيت المقدس بزرگ شده، در حجر عطوفت زكريا تربيت و تقويت يافته، تمام اوقاتش صرف عبادت پروردگار شده.
خداوند خواست كه به او مزد مرحمت كند، اعطاى فرزندى چون عيسى مسيح، مزد خلوص نيت و صميميت اوست، حتى آن چه رنجى كه ديد و كلمات ناهنجار كه شنيد.
يَا اءُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ اءَبُوكِ امْرَاءَ سَوْءٍ وَ مَا كَانَتْ اءُمُّكِ بَغِيًّا؛(249)
اى خواهر هارون، پدرت مرد بدى نبود و مادرت [نيز] بدكاره نبود.
ملامت و شماتتى كه دوست و دشمن مى كردند و مى گفتند. و اين بانو در برابر اين گفتار ناهنجار سخنى نمى گفت و خدا داناست، كه بر او چه مى گذشت. اين است كه خداوند فرزند او را در گهواره به سخن در آورد.
إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِى نَبِيًّا وَ جَعَلَنِى مُبَارَكًا؛(250)
منم بنده خدا، به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است، و هر جا كه باشم مرا با بركت ساخته.
اين سخن گفتن مسيح در گهواره به سكوت مريم باز بسته و پيوسته است. سنايى گويد:

تا از اول خَمُش نشد مريم در نيامد مسيح در گفتار

آرى، اعطاى مسيح، مزد خلوص مريم بود و اعطاى صديقه كبرى، مزد خلوص نيت و صفا و صميميت خديجه كبرى به پيغمبر اكرم گويد: اءنّا اعطيناك الكوثر.

اى بر شده بالاى تو چون شاخه طوبى واى من شده قربانى آن بر شده بالا
آن خال سياه است بر آن چهر دل آرا يا مردمك چشم من از روى تو پيدا
يا نافله آهويى بر لاله حمرا يا بچه هندويى در روضه رضوان
پيش آى مه من كه در آمد مه خرداد از بند برون جست كل و سرو شد آزاد
بنشين به گل اى ماه به آيين مه آباد بنگر كه چه گويد گل با بلبل ناشاد
گويد كه خوشا عالم عدل و دنش و داد گويد كه بدا حال ستمكارى عدوان
گويد كه زبيداد بود ما حضر ما پيوسته گرايد سوى پستى نظر ما
از خوى بد ما چه بر آيد به سر ما زالطاف مهين دخت بنى بانوى امكان
صديقه كبرى گهر درج رسالت ام النجبا واسطة العقد جلالت
بر چرخ الوهيت خورشيد عدالت اسم الله اعظم شرر ديو ضلالت
يك مظهر لاهوتى در يازده حالت يك حجت يزدانى با يازده برهان
نورش ازلى بود زانوار الهى در جلوه گرى بود به آثار الهى
در باغ هدى شاخه پر بار الهى شاخى كه به بار آيد از او ميوه عرفان
امروز عيان شد رخش از پرده اسرار امروز از او نور خدا گشت پديدار
امروز جهان شد متشكر زجهان دار امروز برافروخت رخ احمد مختار
جبريل ندا داد كه هان آمد دلدار اى دل شدگان دل شدگى رفت به پايان
اى مظهر حق آينه يازده مظهر اى پيكر نورانى وى روح مطهر
اى دختر پيغمبر، وى همسر حيدر اى چهره زيباى تو آرايش ‍ محشر
امروز به مدح تو سخن رفت مكرر بر درگه فرزند تو سلطان خراسان
سلطان خراسان پسر موسى جعفر خورشيد امامت خلف الصدق پيمبر
شاهى كه درد شير بساطش تن كافر عالم همه يك سر عرض و ذاتش ‍ جوهر
زوار رهش فخر نمايند به قيصر حجاب درش در نگشايد به خاقان

اءنّ الله خلق نور فاطمة قبل اءن يخلق الارض و السماء، فقال بعض ‍ الناس: يا رسول الله، فليست هى انسية ؟ فقال صلى الله عليه و آله و سلم فاطمة حوراء انسية؛(251)
همانا خداوند نور فاطمه را قبل از خلقت زمين و آسمان خلق كرد. پس ‍ بعضى از مردم گفتند: يا رسول الله، پس براى فاطمه همدمى نيست ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت: همدم فاطمه حورا بهشتى است:
لان الخلق فطموا عن معرفتها؛(252)
و انسان ها از شناخت او عاجزند.
چون تا فاطمه در دنيا بود، قدردانى نشود و كسى او را چنان كه هست نشناسد؛ زيرا يك پادشاه بزرگ در يك دهكده كوچك شناخته نمى شود. از اين رو تا ممكن است، دستگاه وسيع سلطنتى را در آن جايگاه پنهان مى دارد و كتمان مى كند؛ زيرا يك ده جاى جلوه سلطنت نيست. عظمت و شكوه و جلوه سلطنت ، مركز و پايتخت مى خواهد. خيابان هاى وسيع و ميدان هاى بزرگ لازم است، تا بتوانند شوكت و جلال خود را چنان كه هست به معرض نمايش گذارد و قدرت خود را نشان دهد.
آرى، حضرت صديقه كبرى - ملكه اسلام - همان پادشاه بزرگ اسلام و جهان طبيعت آن دهكده كوچك. تو بزرگى و در آيينه كوچك ننمايى.
اما عالم ملكوت به مناسبت وسعت و احاطتى كه دارد، ميدان براى جلوه جلال و جمال او باز است.
حقيقت خود را چنان كه هست معرفى مى كند و از اين جهت نام ملكوتى و آسمانى او منصوره است.
و ذلك قول الله عز و جل: يومئذ يفرح المومنون بنصر الله يعنى نصر فاطمة لمحبيها؛(253)
و آن قول خداى عز و جل است: روزى كه مؤ منان شاد مى شوند به يارى خداوند؛ يعنى يارى فاطمه براى دوستدارانش است.

صفيه اى كه از صفا بهشت جاودان بود كريمه اى كه از كرم بهشت جاودان بود
ستاره زمين بود، فرشته زمان بود عفاف اوست كز ازل، حجاب جسم و جان بود

گلى است نوش رحمتش مصون زنيش خارها

يگانه اى كه از شرف دو عالم اند چاكرش زكائنات اين جهان سه روح و چار پيكرش
به پنج حس و شش جهت نثار هفت اخترش به هشت خلد و نه فلك فكنده سايه معجرش

به خلق مرحمت كند، نه، ده، نه صد هزارها

فلما سقطت الى الارض، ظهر منها نور، حتى دخل بيوتات مكة، فلم يبق فى شرق الارض و لا فى غربها الا و قد اشرق فيه ذلك النور؛(254 )
هنگامى كه پا به دنيا (زمين ) گذاشت، نورى از او ساطع شد و داخل خانه هاى مكه گرديد، پس در مشرق و مغرب جايى باقى نماند، مگر روشن به نور او گرديد.
اين نور ظاهر، نماينده انوار معنويه و آثار وجوديه فاطميه بود، كه براى هميشه در شرق و غرب عالم پرتوافكن شود و نورپاشى كند.
و اشرقت الارض بنور ربها؛(255)
و زمين به نور پروردگارش روشن گردد.