سرمايه سخن جلد سوم

سيد محمدباقر سبزوارى

- ۱۹ -


ابن شهر آشوب به نقل از حضرمى گويد:(267) چون حضرت ابوجعفر را به شام نزد هشام بردند، از پيش كسان خويش را گفت: من آغاز سخن خواهم كرد و او را سخت توبيخ مى كنم، چون من ساكت شدم، شما هر كدام نيز او را نكوهش و سرزنش كنيد تا منقطع شود و از همه جا نوميد. چون پرده بالا رفت و امام عليه السلام وارد شدند، سلام عمومى گفتند؛ چه براى مقام خلافت امتيازى قايل نبودند و اين موضوع بر دشمنى هشام افزود. و از همه مهمتر اين كه، منتظر اجازه نشدند و حتى تاملى نكردند. پس از ورود، درودى گفتند و نشستند. هشام اموى گفت: يا محمد بن على شماها دست از اين تحريكات و آشوبگرى و فتنه انگيزى بر نداشته و در ميان مسلمانان سنگ تفرقه مى اندازيد و شق عصاى مسلمين مى كنيد و خودتان را پيشوا مى دانيد و از اين گونه ياوه سرايى بسيار كرد و طبق نقشه قبلى، حاضران نيز به حكم حاشيه نشينى حواشى خود را بر متن افزوده و نامربوطهاى خود به گفتار خليفه مربوط ساختند. چون همه نجابت و اصالت خود را نشان دادند و از تازه واردى و از راه رسيده اى، پذيرايى گرم و صميمانه اين چنين كردند و خسته شدند، امام عليه السلام از جا برخاسته و آغاز سخن فرمودند:
ايها الناس اءين تذهبون و اين يراديكم ؟ بنا هدى الله اولكم و بنا يختم آخركم؛(268)
اى مردم به كجا مى رويد؟ شما را كجا مى برند؟ خدا اول شماها را به وسيله ما رهبرى كرده و آخر شما را هم به وسيله ما به پايان مى رساند.
اى مردم پست، اى فرومايگان موجودات طفيلى، اى قارچ هاى مسموم، اى مردم بى اراده به كجا مى رويد و به كجا مى برند؟ بخواهند يا نخواهند آغاز و افتتاح سعادت از ماست، انجام و پايان كار نيز با ماست.
فان يكن لكم ملك معجل، فان لنا ملكا مؤ جّلا و ليس من بعد ملكنا لانا اهل العاقبة يقول الله عز و جل: ((و العاقبة للمتقين ))؛(269)
اگر شما يك سلطنت گذرى و شتابان داريد، ما هم يك سلطنت موعود داريم كه پس از آن سلطنتى نيست؛ زيرا ما اهل انجاميم كه خداوند عز و جل مى فرمايد: ((و سرانجام از آن متقين است )).
اين چند روز زندگى، به اين تملق گويى و چاپلوسى و قبول پستى ارزش ‍ ندارد و از طرف ديگر عزيزان بلا جهت نيز مستى كم تر كنند و بدانند كه اين ملكت رفتنى و اين سلطنت زايل شدنى است، ولى حكومت ما و سلطنت در مملكت اسلام و كشور دل ها، به قيامت بستگى و پيوستگى دارد، قابل زوال نيست تا كور شود هر آن كه نتواند ديد.
هشام دستور داد: حضرت امام محمد باقر را به زندان بردند، چون در زندان سخن آغاز فرمود، همه زندانيان خود را در اختيار آن حضرت قرار دادند. رئيس زندان به حسب معمول اطلاع داد كه وضع زندانيان به كلى عوض ‍ شده، به ناچار دستور داد كه آن حضرت را با همراهان به مدينه باز گردانند و دستور داد كه هيچ كس به آن ها غذا و طعام ندهد و از خريد و فروش ممنوع شوند. آن ها را گرسنه و تشنه حركت دادند. چون سه روز گذشت و در بيابان با تشنگى و گرسنگى به سر بردند، به شهرى رسيدند، دروازه را بر روى آن ها بستند و به شهر راه ندادند. آن گاه امام عليه السلام بر بالاى كوهى كه مشرف بر شهر بود بر آمد و فرمود:
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ وَ مَا اءَنَاْ عَلَيْكُم بِحَفِيظٍ؛(270)
اگر مؤ من باشيد، باقيمانده [حلال ] خدا براى شما بهتر است و من بر شما نگهابان نيستم.
پيرى روشن ضمير در ميان آنان بود، گفت: اين گفتار شعيب است و اين رفتار براى مردم شهر عيب است، اگر در را نگشاييد و از اين مهمانان پذيرايى نكنيد، چنان مى بينم كه خشك و تر با هم بسوزيم. اين يك بار سخن مشفقانه من بشنويد و بر زن و بچه خود رحم كنيد و دروازه را به روى آنان باز كنيد.
ابوحمزه ثمالى گويد: شنيدم از حضرت محمد بن على عليه السلام كه خداوند فرموده است: هرگاه بندگان من اميدشان را از خلق ببرند و هم واحد كنند و به من متوجه شوند، من بى نيازى را در خودش قرار مى دهم و نادارى را از وى زايل مى كنم، افكار او را جمع آورى و ناراحتى را از وى مى برم و بازرگانى او را اداره مى كنم، محصول عقل همه عقلا را به وى مى دهم. و هر كه بر خلاف اين بود، فكر او مختلف مى شود و هم او در هم شود. دل مشغولى، ناراحتى خيال، فقر اخلاقى و گرفتارى كيفر چنين كس ‍ خواهد بود و او را به خودش واگذار مى كنم.
يعقوبى گويد: از آن حضرت پرسيدند، آيا از طلا بهتر موجودى هست ؟ فرمود: بلى، دهنده و بخشنده آن بهتر از طلاست و هم آن حضرت فرمودند: بدترين پدران، آن كسى است كه درباره دوستى فرزند راه افراط بپويد و علاقه از حد بگذراند و بدترين فرزند، آن است كه درباره پدر به طريق تفريط گويد و پدر را ناراضى نمايد.
روزى جمعى از شيعه به خدمت آن حضرت مجتمع شده بودند و امام عليه السلام چند جمله به عنوان موعظت و نصيحت فرمودند، ولى آن ها به گفتار آن حضرت توجهى نكردند و همچنان سرسرى انگاشتند.

گر هزاران طالبند و يك ملول از رسالت باز مى ماند رسول
مستمع گر تشنه و جوينده شد واعظ ار مرده بود او زنده شد

حضرت امام محمد باقر عليه السلام، سخت آزرده و متالم شدند، آثار خشم در رخسار امام ظاهر شد. سر به زير انداخته و كمى حال تفكر به خود گرفته و سپس سر بلند كردند و سخنان خود را دنبال كرد.
اين گفتار من اگر در دل زنده وارد مى شد و مرد صاحب دلى مى شنيد، از غصه مى مرد. اى مجسمه هاى بى روح و اى پوست هاى بى مغز چوب هاى خشك ، اى بت هاى رنگين با شما حرف مى زنم! طلا را از سنگ مى گيرند، روشنايى را از برق، لؤ لؤ را از دريا، اين است روش آدميان.
شما نيز آدميد. چرا سخن پاكيزه را از گوينده نمى گيرند؟ مى گويند: گويندگان به گفتار خود عمل نمى كند و گفتار خود را به كار نمى بندند. اين عذر در پيشگاه خدا قابل قبول نيست؛ چه خداوند مى فرمايد:
الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ اءَحْسَنَهُ؛(271)
به سخن گوش فرا مى دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند.
و همچنان به سخنان خود ادامه داد، تا آن كه فرمود: تو گويى شب هاى بيمارى و مواقع ترس و بيم را از ياد برده اى كه با كمال بيچارگى صميمانه دعا كردى و خالصانه خدا را خواندى و خداوندت شفا داد و از آن گرفتارى نجات بخشيد، به جاى آن كه به شكرانه اين نعمت كبرى و موهبت عظمى، او را هميشه در نظر بگيرى و اوامر او را به كار بندى و فرمان او را بپذيرى، يك سره او را فراموش كرده و دستورات او را پس پشت افكنيد! نام تو را چه بگذارم ؟ هيچ مى دانى كه تو دزدى از دزدان گناه و معصيت هستى ؟ زيرا هرگاه شهوت در تو پيدا شود يا بساط گناه آماده گردد، تو با كمال سرعت سبقت مى گيرى و با نهايت بى شرمى دامن خود را آلوده مى كنى و بزه كار مى شوى، آن چنان در اين باره بى بند و بار هستى، كه تو گويى خدايت نمى بيند يا گمان مى كنى كه خدا در كمين تو نيست.
اى طالبان بهشت، چرا به خواب رفته ايد و عوامل آن را از دست داده ايد؟ با اين اراده سست و همت پست به كجا خواهيد رسيد؟ شما در طلب سعادت، راه شقاوت مى پيماييد. به زبان از جهنم گريزان، ولى مركب خود را به سرعت به سوى آن مى رانيد. يك نگاه به گورستان كنيد، از سطور قبور درس عبرت بخوانيد.
اى انسان، سه روز بزرگ براى توست. يك روز آن گذشته و دو روز بحرانى ديگر در پيش دارى. روز ولادت، و روز مرگ و روز قيامت كه به پيشگاه خدا مى روى. سخت ترين ايام تو آن روز است.
اى مردمانى كه ظاهر خود را آراسته و صورت خود را نيكو ساخته ايد و ديوانه وار بى بند و بار به هر سو تاخته ايد! از چه روى پيكرهاى شما و دل هاى شما را فساد گرفته ؟ خدا داناست شما از همان مردمى هستيد كه روزى كه مرگ شما برسد و منزلگاه خود را ببينيد، گوييد چنان كه گويند:
يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ وَ لاَ نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا وَ نَكُونَ مِنَ المؤ منين؛(272)
و اى كاش [منكران را] هنگامى كه بر آتش عرضه مى شوند، مى ديدى كه مى گويند:
((اى كاش بازگردانده مى شديم و [ديگر] آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم و از مؤ منان مى شديم.))
و پاسخ اين آرزو همان است كه خداوند فرموده:
بَلْ بَدَا لَهُم مَّا كَانُواْ يُخْفُونَ مِن قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُواْ عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ؛(273)
[ولى چنين نيست ] بلكه آن چه را پيش از اين نهان مى داشتند، براى آنان آشكار شده است. و اگر هم باز گردانده شوند، قطعا به آن چه از آن منع شده بودند بر مى گردند و آنان دروغگويند.

جوهر قدسى نهفته رخ در آب و گل چرا مرغ روحانى به تيغ ديو در بسمل چرا
قلب مؤ من عرش رحمن است و منزلگاه حق خيل شيطان را به ناحق ره در اين منزل چرا
تكيه زن بر مسند جم ناسزاوار اهرمن جلوه گر در صورت حق معنى باطل چرا
چون به امر حق بود اقبال و ادبار عقول آن يكى مدبر چرا و آن ديگرى مقبل چرا
آشنايى معانى غرقه دريا و ما مانده از ظاهر پرستى بر لب ساحل چرا
ناقصى كامل نگشت و سالكى واصل نشد دعوى بيهوده و تطويل لا طايل چرا
شيخ را از گفتگو چون مطلبى حاصل نشد حرف بى معنى چرا تكرار بى حاصل چرا؟

محمد بن طلحه شافعى از خرايج و جرايح قطب الدين نقل مى كند كه ابوبصير گويد: روزى در خدمت حضرت امام محمد باقر عليه السلام بوديم، در مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و همان ايام حضرت على بن الحسين از دنيا رحلت كرده بودند و اشخاصى به نام تسليت و عنوان تعزيت به خدمت آن حضرت مى آمدند.
ابوجعفر - منصور - و داود بن سليمان با هم آمدند. داود به طرف حضرت امام محمد باقر عليه السلام آمد، ولى منصور به گوشه اى رفت و تنها بنشست. حضرت امام محمد باقر فرمودند: چرا دوانيقى دورى گرفت ؟ داود گفت: او را اخلاق مخصوصى است، اجازه بفرمايند آزاد باشد.
آن گاه حضرت فرمودند: ديرزمانى نگذرد، مگر آن كه همين مرد اول شخص ‍ كشور شود و پادشاهى عظيم يابد و در شرق و غرب نفوذ پيدا كند و اتفاقا عمر طولانى و درازى خواهد داشت و در جمع ثروت و مال بى نظير خواهد شد. چون داود برخاست و از مجلس حضرت امام محمدباقر عليه السلام خارج شد، به رفيق خود پيوست و او را خبر داد، به آن چه حضرت فرموده بود. منصور آن گاه شرفياب حضور امام گرديد و گفت: اين كه من اول شرفياب نشدم، خود را قابل محضر مبارك ندانستم، ولى اكنون كه رفيق من گفت ابراز تفقد فرموده و راجع به من خبرى داده ايد، پندارم به شوخى و مزاح مى فرمايند، ولى دوست من باوركرده است.
فرمود: آن چه گفتم به وقوع مى پيوندد و به طور يقين شدنى است. منصور پرسيد كه حكومت ما پيش از حكومت شماست ؟ فرمود: آرى. سؤ ال كرد: آيا بعد از من هم كسى از پسران من به سلطنت مى رسد؟ فرمود: بلى. گفت: دوران زمامدارى و حكومت ما طولانى تر خواهد بود يا حكومت بنى اميه ؟ فرمود: حكومت شما درازتر خواهد بود و به حكومت بچه هاى شما خواهد كشيد و امر خلافت بازيچه خواهد شد.
محمد بن مسلم گويد: از حضرت ابوجعفر عليه السلام شنيدم، در تفسير آيه شريفه:
وَ مَن كَانَ فِى هَذِهِ اءَعْمَى فَهُوَ فِى الا خِرَةِ اءَعْمَى؛(274)
و هر كه در اين [دنيا] كور [دل ] باشد درا خرت [هم ] كور [دل ] و گمراه تر خواهد بود.
فرمودند: مقصود اين است كه هر كس در دستگاه خلقت و جهان آفرينش و زمين و زمان آسمان تربيت نشود و گردش روز و شب و ماه و خورشيد و حركات افلاك و ديدن آيات، رهبرى به خداى تعالى نكند و با اين همه آيات خدا را نبيند، يقين در آخرت نيز كور خواهد بود.

اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار

ابوحمزه ثمالى گويد: من در محضر حضرت امام جعفر عليه السلام بودم كه حسن بصرى شرفياب شد و عرضه داشت: من بدان جهت مزاحمت كردم كه از معانى بعضى آيات قرآنيه پرسش كنم. حضرت فرمود: شما دانشمند معروف و فقيه بصره نيستيد؟ گفت: چنين مى گويند.
فرمودند: در بصره اعلم از شما كسى هست ؟ گفت: نى. فرمود: پس همه اهالى بصره از شما كسب علم مى كنند؟ گفت: آرى. فرمود: خيلى بار گرانى بر دوش گرفته و تحمل رنج سنگينى كرده و از شما چيزى نقل كرده اند، گرچه به منقولات اعتماد زيادى نيست؛ زيرا مردم در گفتار بى بندوبارند. اكنون از خود شما مى پرسم، گويند: عقيده شما اين است كه خداوند امور مردم را به خود آن ها واگذار كرده و آنان را خود سر گذاشته و بى سرپرست ؟
حسن را حال سكوت فرا گرفت، آن گاه حضرت فرمودند: آيا اگر خداوند كسى را تامين داد و گفت: تو در پناه من هستى، هرگز او را خوف است ؟ حسن گفت: نى، فرمودند: پس اين آيت را كه بر تو مى خوانم، دقت كن و مراقب باش در تغيير آن غفلت نكنى كه خود و پيروان خود را دچار هلاكت خواهى كرد. گفت: بفرمايند بدانم، فرمود:
وَ جَعَلْنَا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِى بَارَكْنَا فِيهَا قُرًى ظَاهِرَةً وَ قَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيهَا لَيَالِيَ وَ اءَيَّامًا آمِنِينَ؛(275)
و ميان آنان و ميان آبادانى هايى كه در آن ها بركت نهاده بوديم شهرهاى متصل به هم قرار داده بوديم، و در ميان آن ها مسافت را، به اندازه، مقرر داشته بوديم. در اين [راه ]ها، شبان و روزان آسوده خاطر بگرديد.
شما گفته ايد: مكه مقصود است و سرزمين حجاز. تصديق دارى كه بيشتر مسافران در سفر مكه بيمناك هستند و ترس مردم مكه از ترس مردم شهرستان هاى ديگر بيشتر است و اموال آن ها در معرض سرقت. آيا چه موقع اين آيت حكم فرما بوده است ؟
فنحن القرى التى بارك الله فيها، و القرى الظاهرة الرسل و النقلة عنا الى شيعتنا، و فقهاء شيعتنا، الى شيعتنا؛(276)
ما آن قراى ايم كه حضرت ايزد تعالى او را مبارك ساخته، بركت در او گذاشت. و قراى ظاهره عبارت از رسل و نقله ما به شيعه ما و از شيعه ما به شيعه الى يوم القيامة.
و قدرنا فيها السير، اين سير مثل است كه عالم و دانشمند شب و روز در تحصيل دانش كوشش مى كند و حلال و حرام و فرايض و احكام مى آموزد و مطمئن است كه علم و دانش را از مركز و معدن خود گرفته و اشتباه ندارد و از هر شك و وهم و ضلالت ايمن بوده است. شما و هر كس ‍ كه خود را در اين معرض در آورده و دعوى كرده، سبب گمراهى مردم شده ايد، و من حق دارم شما را نادان بصره بخوانم؛ چه ديگر مردم بصره مى دانند كه نمى دانند، ولى شما نمى دانيد و خود را دانا مى دانيد. و نصيحت ديگر من به شما اين است كه در گفتار به تفويض پرهيز كنيد، چه خداوند كسى را مجبور به گناه و معصيت نمى كند و يك سره اختيار را هم بدو باز نگذاشته.
و كَانَ عليه السلام يقول بلية الناس علينا عظيمة، اءنّ دعوناهم لم يستجيبوا لنا و اءنْ تركنا هم لم يهتدوا بغيرنا؛(277)
و از سخنان آن حضرت عليه السلام است كه فرمود: گرفتارى مردم بر ما بزرگ است: (زيرا) اگر ايشان را بخوانيم سخنانمان را نمى پذيرند، و اگر ايشان را واگذاريم، به ديگرى جز ما راهنمايى نشوند.
قَالَ الباقر عليه السلام: الكمال كل الكمال التفقه فى الدين، و الصبر على النائبة، و تقدير المعيشة؛(278)
امام باقر عليه السلام فرمود: نهايت كمال، خوب فهميدن دين است و شكيبايى بر ناگوارى ها و اندازه گيرى در معاش و زندگى.
و قَالَ عليه السلام: من لم يجعل الله فى نفسه واعظا، فان مواعظ الناس ‍ لن تغنى عنه شيئا(279)
و قال: كم من رجل قد لقى رجلا. فقال: له كب الله عدوك، و ما له عدو الا الله؛(280)
و فرمود: كسى كه خداوند، براى او واعظى درونى قرار ندهد، موعظه هاى مردم هرگز در او سودمند نمى افتد.
و فرمود: اى بسا كه مردى با كسى رو به رو مى شود و به او مى گويد: خداوند دشمنت را سرنگون كند، حال آن كه او را دشمنى جز خداوند نيست.
و قَالَ للجار: اغتنم من اهل زمانك خمسا: اءنْ حضرت لم تعرف، و اءنْ غبت لم تفتقد، و اءنْ شهدت لم تشاور، و اءنْ قلت لم يقبل قولك. و اءنْ خطبت لم تتزوج؛(281)
از مردم عصر خويش پنج كردار را غنيمت بشمار:
1. اگر حضور يافتى، شناخته نشوى.
2. و آن گاه كه از ميانشان رفتى، از تو نپرسند.
3. و چون در ميانشان باشى، جوياى نظرت نشوند.
4. و اگر پيشنهادى دهى، نپذيرند.
5. و اگر دخترى از آنان خواهى، ندهند.
و قال: انما مثل الحاجة الى من اصاب ماله حديثا كمثل الدرهم فى فم الافعى انت اليها محوج، و انت منها على خطر؛(282)
و فرمود: مثل نيازمند شدن به كسى كه تازه به دوران رسيده است، همانند سكه نقره اى در دهان افعى است كه تو بدان [سكه نقره ] نياز دارى و از آن [افعى ] در خطرى.
قَالَ الجاحظ: قد جمع محمد بن على عليه السلام صلاح الدنيا بحذافيرها فى كلمتين: صلاح شاءن الناس التعايش و التعاشر مل ء مكيال: ثلثاه فطنة و ثلث تغافل؛(283)
بدان اى فرزندم، كه درست شدن دنيا سراسر در دو كلمه است: درستى وضع زندگى و معاشرت مردم پيمانه پرى است كه دو سوم آن توجه و هشيارى است و يك سومش ناديده گرفتن.

دوم رجب: علم امام الهى است

سر رفت و دل هواى تو از سر به در نكرد ترك طلب نگفت و خيال دگر نكرد
چشمم سپيد شد به ره انتظار و باز از گرد رهگذار تو قطع نظر نكرد
بگذشت عمر و سرو قد من دمى زمهر بر جويبار ديده گريان گذر نكرد
شمع وجود بى رويش نداد نور نخل حيات بى قد سروش ثمر نكرد
در سنگ خاره ناله من رخنه كرد ليك سختى نگر كه در دل جانان اثر نكرد
بد عهدى زمانه نظر كن كه آسمان گردش دمى به خواهش اهل هنر نكرد
دل در جهان مبند كه اين تندخو حريف با هيچ كس شبى به محبت سحر نكرد
معمار روزگار كدامين بنا نهاد كز تندباد حادثه زير و زبر نكرد
دنيا متاع مختصرى غم فزا بود خرم كسى كه ميل بدين مختصر نكرد
فرخنده بخت آن كه درين عاريت سرا جز كسب نيك نامى كار دگر نكرد
دل با ولاى حجت يزدان دهم امام از كيد نه سپهر مخالف حذر نكرد
سلطان دين على نقى آن كه آسمان سر پيش آستانش از شرم بر نكرد
ترك مراد خاطر او را قضا نگفت انديشه خلاف رضايش قدر نكرد
خورشيد آسمان ولايت كه ذره اى بى مهر او به عالم امكان گذر نكرد
انوار فيض عامش بر ذره اى نتافت كَانَ ذره جلوه ها بر شمس و قمر نكرد
طبع محيط غيرت درياست نظم او هر كس شنيد فرق زعقد گهر نكرد

و عسى اءن تكرهوا شيئا و هو خير لكم؛.(284)
و بسا چيزى را خوش نمى داريد و آن براى شما خوب است.
حكما گويند: ظاهر، علامت باطن و صورت، دليل حقيقت است. و در اين باب بسى كتاب نوشته؛ بلكه علم مخصوص دانسته و بر شماره علوم افزوده و تعبير از آن به علم قيافه كرده و شعب مختلفى از آن پديد آورده اند. از خطوط دست، علم الكف، و در صفحات خدود و صورت هاى اشخاص، مقدرات آن ها را خوانده و كيفيات نفسانى و اخلاقى آن ها را دانسته و تعليم و تعلم آن در اسلام ممنوع و حرام است، از آن نظر كه خلاف مصلحت است، گذشته از آن كه احكام آن همه جا درست نيست و تخلف نيز مى كند.
بسا كسان كه ظاهر آراسته ندارند و حسن صورت و فصاحته نه، ولى آن معنى و حقيقت كه آدمى بدان مشرف است دارند و بالعكس مردمى با صور زيبا و بيانى شيوا جلوه گرند، ولى از آن معنى بى خبرند. اين هنرها و آرايش ها چون نشاندن گوهر است در پشت آينه، روى آينه فارغ باشد؛ بلكه صفا بايد آن كس كه روى زشت دارد، طمع در پشت آيينه كند؛ زيرا كه روى آينه غماز است و خوب رويان روى آينه را مى طلبند كه نماينده حسن و مظهر زيبايى آن هاست. پيش حق دل روشن بايد بردن.
يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اءتى الله بقلب سليم؛(285) اءنّ الله لا ينظر الى صوركم و الى اعمالكم، و لكن ينظر الى قلوبكم ،(286) و الى نياتكم.

بلاد ما اردت وجدت فيها و ليس يفوتها الا الكرم

روزى كه هيچ مال و فرزندى سود نمى دهد، مگر كسى كه دلى پاك به سوى خدا بياورد. همانا خداوند به صورت و ظاهر شما نگاه نمى كند، بلكه به دل ها و نيت هاى شما نظر مى كند.

شهرهايى كه هر چه بخواهى در آن ها هست و جز انسان هاى بزرگوار همه چيز دارد

ياليت به عكس اين بودى، آن شهر وجود آدمى است. اگر در او صد هزار هنر باشد و آن معنى نبود آن شهر خراب، اولى تر شهرى كه در او سايه سلطان نبود، ويران شده، اگر چه ويران نبود. حكما به ظاهر مى نگرند و بر ظاهر حكم مى كنند. آسمان و زمين را عالم كبير دانند و آدم را عالم صغير نامند و عرفا بر عكس گويند. چه آدمى را اگر چه صورت كوچك است، ولى ميوه درخت اين جهان است. بسيارى كوچك ها بزرگ و بزرگها كوچك است .درمى چند نقره از تل هاى خاك در صورت كم تر و برليان از نقره كم تر است. تن انسان، دست و پا و ديگر جوارح و اعضا از مردك چشم بزرگ. بى شك آن معنى كه در چشم و گوش آدمى است، در ساير اعضا نيست و همچنين خاطر از مردمك ديده لطيف تر و ناپديد است، ولى به قيمت از همه بيشتر؛ زيرا همه قائم به او هستند و به بوى وى مستند.

لسان الفتى نصف و نصف فؤ اده فلم يبق الا صوره اللحم و الدم

عرفا به باطن و معنى نظر كردند، اگر چه تن انسان از چرخ و زمين پديد آمده، ولى چرخ و زمين از معنى انسان، پس جهان از آدمى زاده است. مولانا در مافيه پس از نقل شعر معروف منسوب به مولى گويد:

اتزعم انك جرم صغير و فيك انطوى العالم الاكبر

گويد:
طبيبان گويند آن چه مزاج را خوش آيد، مقوى و مصفى خون است. اما وقتى كه بدون مرضش خوش آيد، فى المثل اگر گل خورى را گل خوردن آيد، نگوييم مصلح مزاج است. صفرايى را كه سركه خوش آيد، اين خوشى و ناخوشى را اعتبار نيست؛ زيرا تشخيص بيمار نادرست است. راءى العليل عليل خوشى دروغين است. خوش آن است كه پيش از علت خوشش آيد.
ما همه مريضيم. مريض ذائقه ندارد. آب شيرين در ذائقه بيمار تلخ و هرى در چشم وى بلخ نمايد.

يا رب همه مشكلات بگشاى مرا از دل همه زنگ خورده بزداى مرا
لطفى كن و بخشايشى از روى كرم هر چيز چنان كه هست بنماى مرا

اگر هر چيز كه در چشم ما نمودى، در واقع در حقيقت نيز همان بودى، حضرت ختمى مرتبت با آن نظر كيميا اثر و تيزبين خود عوض نكردى.
اللهم ارنى الاشياء كما هى؛(287)
خدايا اشيا را همانگونه كه هستند به من نشان بده.
خوب مى نمايد و زيبا به نظر مى آيد و در واقع زشت و پلشت است و زشت مى نمايد و در حقيقت زيبا و نغز است. پروردگارا، حقايق را به ما بنما تا در دام نيفتيم و گمراه نباشيم.
آن شب كه خدا به موسى بن عمران نبوت داد، نخستين پرده اى كه از جلو چشم او برداشت، همين بود. موسى در آن شب آتش ديد و به طمع قبس و اميد گرمى آتش، چندين فرسخ راه آمد، نور ديد و انا الله شنيد و خلعت نبوت و رسالت پوشيد. خطاب رسيد:
وَ مَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَى قَالَ هِيَ عَصَايَ اءَتَوَكَّاءُ عَلَيْهَا وَاءَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِى وَ لِىَ فِيهَا مَآرِبُ اءُخْرَى؛(288)
((و اى موسى، در دست راست تو، چيست ؟)) گفت: ((اين عصاى من است، بر آن تكيه مى دهم، و با آن براى گوسفندانم برگ مى تكانم، و كارها ديگرى هم براى من از آن بر مى آيد.))
ندا آمد:
اءَلْقِهَا يَا مُوسَى فَاءَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَى؛(289)
فرمود: ((اى موسى! آن را بيانداز.)) پس آن را انداخت و ناگاه مارى شد كه به سرعت مى خزيد.
موسى بترسيد و فرار كرد. خطاب فرمود: موسى تو كه مى گفتى اين عصايست و فوايد او را بر شمردى و بيان منافع كردى ؟ چه شد كه اكنون مى ترسى ؟ از اين پس زود زود اظهار اطلاع مكن.
خُذها وَ لا تَخَف سَنُعيدُها سيرَتها الاءُولى؛(290)
فرمود:: ((آن را بگير و مترس، به زودى آن را به حال نخستينش باز خواهيم گردانيد.))
ابن شهرآشوب گويد: امتياز ائمه معصوم عليهم السلام اين است كه اينان نيز چون پيغمبر اكرم به مكتب نرفتند و معلم نديدند و پيش كسى شاگردى نكردند. از هيچ فقيه نياموختند و از راوى نگرفتند و علم را به ديگران آموختند و جميع فرق نيازمند آنان بودند، و همين معنى بود كه قريش را درباره پيغمبر مبهوت ساخته بود كه قرآن مجيد حاوى اسرار خلقت و اطوار نبوت و اخبار گذشتگان و اخبار از آينده است. با اين كه خود دانسته اند، كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم از كسى نياموخته، به ناچار بايد اقرار كنند كه اين درس را در مكتب و علمك ما لم تكن ياد گرفته. ائمه هداة مهديين نيز مانند جد بزرگوار خود به نور ولايت با حقايق علم آشنا شده اند و به زبان نبوت سخن مى گويند. آن چه از همه ائمه دين گرفته و اصول هفتصدگانه ناميده اند كه متضمن همه علم دين و ادب و فرهنگ و حكمت و ساير معارف و مواعظ است، در ادوار مختلف از پيشوايان معصوم به ما رسيده است. اگر روايات صادره از امام حسن و امام حسين عليهم السلام كم است، از آن نظر است كه دوران آن دو بزرگوار كوتاه بود. و اما مام دهم و يازدهم عليهماالسلام در سامراء محبوس و ممنوع بودند و همه در مقام بيان حكم محتاج و نيازمند به ائمه دين بودند و اينان هيچگاه احتياج نداشتند. و همين معنى است كه يكى از دلايل نبوت پيغمبر است كه او احتياج به ديگرى نداشت و ديگران بدو محتاج بودند.
اءَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ اءَحَقُّ اءَن يُتَّبَعَ اءَمَّن لا يَهِدِّيَ إِلا اءَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ؛(291)
آيا كسى كه به سوى حق رهبرى مى كند سزاوارتر است مورد پيروى قرار گيرد يا كسى كه راه نمى يابد مگر آن كه هدايت شود؟ شما را چه شده ، چگونه داورى مى كنيد؟