سرمايه سخن جلد سوم

سيد محمدباقر سبزوارى

- ۳۰ -


بيست و هفتم رجب: مبعث حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم

اى از بر سدره شاهراهت وى قبّه ى عرش تكيه گاهت
اى طاق نهم رواق بالا بشكسته ز گوشه ى كلاهت
هم عقل دويده در ركابت هم شرع خزيده در پناهت
اى چرخ كبود ژنده دلقى در گردن پير خانقاهت
مه طاسك گردن سمندت شب طرّه ى پرچم سياهت
جبريل مقيم آستانت افلاك حريم بارگاهت
چرخ ار چه رفيع، خاك پايت عقل ارچه بزرگ، طفل راهت
خورده است خدا ز روى تعظيم سوگند به روى همچو ماهت
ايزد كه رقيب جان خرد كرد نام تو رديف نام خود كرد
اى نام تو دستگير آدم وى خلق تو پايمرد عالم
فرّاش درت كليم عمران چاووش رهت مسيح مريم
از نام محمّديت ميمى حلقه شده اين بلند طارم
تو در عدم و گرفته قدرت اقطاع وجود زير خاتم
در خدمتت انبيا مشرّف وز حرمتت آدمى مكرم
از امر مبارك تو رفته هم بر سر حرفت خود آدم

تا بود به وقت خلوت تو نه عرش و نه جبرئيل محرم
نايافته عزّ التفاتى پيش تو زمين و آسمان هم
كونين نواله اى ز جودت افلاك طفيلى وجودت
روح الله با تو خر(461) سوارى روح القدست ركاب دارى
از مطبخ تو سپهر دودى وز موكب تو زمين غبارى
در شرح رموز غيب گويت بر ساخته عقل كار و بارى
عفوت زگناه عذرخواهى جودت زسوال شرمسارى
اين كيسه هر نيازمندى وآن عدت هر گناهكارى
بر بوى شفاعت تو مانده است ابليس چنان اميدوارى
آرى چه شود اگر بشويد لطف تو گليم خاكسارى
بى خردگى است نااميدى در عهد چو تو بزرگوارى
آن جا كه زتو نواله پيچند هفت و شش و پنج و چار هيچند
اى مسند تو وراى افلاك صدر تو و خاك توده حاشاك
هرچ آن سمت حدوث دارد در ديده ى همّت تو خاشاك
طغراى جلال تو لعمرك منشور ولايت تو لولاك
نُه حقّه و هفت مهره پيشت دست تو و دامن تو زان پاك
در راه تو زخم محض مرهم بر ياد تو زهر عين ترياك
در عهد نبوّت تو آدم پوشيده هنوز خرقه ى خاك
تو كرده اشارت از سر انگشت مَه قرطه ى پرنيان زده چاك
نقش صفحات رايت تو لولاك لما خلقت الافلاك
خواب تو ولا يَنامُ قلبى خوان تو اَبيتُ عِندَ رَبّي
اى آرزوى قََدَر لقايت واى قبله ى آسمان سرايت
در عالم نطق، هيچ ناطق ناگفته سزاى تو ثنايت
هر جاى كه خواجه اى غلامت هر جاى كه خسروى گدايت
هم تابش اختران ز رويت هم جنبش آسمان برايت
جانداروى عاشقان حديثت قفل دل گمرهان دعايت
اندوخته ى سپهر و انجم برنامده ده يك عطايت
بر شهپر جبرئيل نِه زين تا لاف زند ز كبريايت
بر ديده ى آسمان قدم نِه تا سرمه كشد ز خاك پايت
اى كرده بزير پاى كونين بگذشته ز حد قاب قوسين
اى از نفس تو صبح زاده آهت در آسمان گشاده
علم تو فضول جهل برده حلم تو غرور كفر داده
در حضرت قدس مسند تو بر ذروه لا مكان نهاده
آدم زمشيمه عدم نام در حجر نبوت تو زاده
تو كرده چو جان فلك سوارى در گرد تو انبيا پياده
خورشيد فلك چو سايه در آب در پيش تو بر سر ايستاده
از لطف وز عنفت آب و آتش اندر عرق و تب افتاده
آن در بر ساوه غوطه خورده وين در دل فارس جان بداده
خاك قدم تو اهل عالم زين علم تو نسل آدم
اى حجره ى دل به تو منوّر واى عالم جان ز تو معطر
اى شخص تو عصمت مجسّم واى ذات تو رحمت مصوّر
بى ياد تو ذكرها مزوَّر بى نام تو وِردها مبتَّر
خاك تو نهال شاخ طوبى دست تو زهاب آب كوثر
اى از نفس نسيم خلقت نُه گوى فلك چو گوى عنبر
از يَعصِمكَ الله اينت جوشن وزيغفرك الله آنت مغفر
تو ايمنى از حدوث گو باش عالم همه خشك يا همه تر
تو فارغى از وجود، گو شو بطحا همه سنگ يا همه زر
طاووس ملائكه بَريدت سرخيل مقرّبان مُريدت
اى دستكش تو اين مقرنس وى دستخوش تو اين مقوس
اى خاكدانت سقف ازرق وى شادروانت چرخ اطلس
چون روح زعيب ها منزه چون عقل زنقص ها مقدس
از بنگه تو كينه شش طاق اين چرخ معلق مسدس
شد شهر روان به فر نامت اين فلس مكلس مطلس
در مدح تو هر جماد ناطق در وصف تو هر فصيح اخرس
از عهد تو تا به دور آدم در خيل تو هر چه زانبيا كس
هم كوس نبوت تو در پيش هم چتر رسالت تو از پس
فلج ندب بقيت وحدى قفل در لانبى بعدى
اى شرع تو چيره چون به شب روز وى خيل تو بر ستاره پيروز
اى عقلِ گره گشاى معنى در حلقه ى درس تو نوآموز
اى تيغ تو كفر را كفن باف نعلين تو عرش را كُلَه دوز
اى مذهب ها ز بعثت تو چون مكتبها به عيد نوروز
از موى تو رنگ كسوت شب وز روى تو نور چهره ى روز
حلم تو شگرف دوزخ آشام خشم تو عظيم آسمان سوز
ماه سر خيمه ى جلالت در عالم علو مجلس افروز
بنموده نشان روى فردا آيينه ى معجز تو امروز
اى گفته صحيح و كرده تصريح در دست تو سنگريزه تسبيح
اى سايه زخاك برگرفته وز روى تو نور خور گرفته
اى بال گشاده باز چترت عالم هم زير پر گرفته
طوطى شكر نثار نطقت جان ها همه در شكر گرفته
افكنده وجود را پس پشت بس فقر فكنده بر گرفته
از بهر قبول توبه خويش آدم سخن تو در گرفته
آن جا كه جنيبت تو زفرف عيسى دم لاشه خر گرفته
آن جا كه نشيمن تو طوبى موسى ره طور برگرفته
در مكتب جان زشوق نامت لوح ارنى زسر گرفته
تا حصن تو نسج عنكبوت است اوهن نه كه احصن البيوت است
هر آدميى كه او ثنا گفت هرچ آن نه ثناى تو خطا گفت
خود خاطر شاعرى چه سنجد؟ نعت تو سزاى تو خدا گفت
گرچه نه سزاى حضرت توست بپذير هر آنچه اين گدا گفت
هر چند فضول گوى مردى است آخر نه ثناى مصطفى گفت ؟
در عمر هر آنچه گفت يا كرد نادانى كرد و ناسزا گفت
زان گفته و كرده گر بپرسند كز بهر چه كرد يا چرا گفت ؟
اين خواهد بود عُدّت او كفاره ى هر چه كرد يا گفت
تو محو كن از جريده ى او هر هرزه كه از سر هوا گفت
چون نيست بضاعتى ز طاعت از ما گنه و ز تو شفاعت

(462)
هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الاُْمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ؛(463)
اوست آن كس كه در ميان بى سوادان فرستاده اى از خودشان بر انگيخت، تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد.
يكى از مميزات بارز اسلام اين است كه همه اديان بزرگ جهانى را از جانب خدا مى داند و پايه صلح و سازش را با اديان حقه و مذاهب واقعى جهانى برقرار و پايدار مى دارد. بر حسب تعاليم قرآن، دين اسلام به وسعت قدمت تاريخ بشريت است. قرآن شريف مى فرمايد:
إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الاِسْلاَمُ؛(464)
در حقيقت، دين نزد خدا همان اسلام است.
نوح و ابراهيم و عيسى، حتى شيث و آدم نيز مردم را به اسلام خوانده اند. آخرين ظهور آن به وسيله پيغمبر آخرالزمان است. مرام اسلام را از اسمش ‍ مى توان دانست كه به معنى سلم و سازش است با خدا و خلق نخست تسليم كامل بودن، نسبت به اوامر و اراده خداوندى كه منبع و منشاء هر خوبى و پاكى است. سپس صلح و سازش با مردم؛ يعنى نكوكارى و احسان به خلق خدا.
بَلَى مَنْ اءَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ اءَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ؛(465)
آرى، هر كس كه خود را با تمام وجود، به خدا تسليم كند و نيكوكار باشد، پس مزد وى پيش پروردگار اوست.
بهترين راه نجات و نجاح و تنها عامل و وسيله رستگارى، خدمت خلق و عبادت خالق است و چون مسلمان در سلم و صلح كامل زندگى مى كند، تحيت آن ها در دنيا و آخرت سلام است. آن چه در دنيا به يكديگر مى گويند، در عالم آخرت نيز از يكديگر مى شنوند.
وَ تَحيَّتُهم فيهَا سَلَم؛(466)
و درودشان در آن جا سلام است.
لَهُم دارُ السَّلامِ؛(467)
براى آنان، نزد پروردگارشان سراى عافيت است.
لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا وَ لَا تَاءْثِيمًا إِلَّا قِيلًا سَلَامًا سَلَامًا؛(468)
در آن جا نه بيهوده اى مى شنوند و نه [سخنى ] گناه آلود. سخنى جز سلام و درود نيست.
ملل و اقوام مذاهب و اديان ديگر، به واسطه دورى از يكديگر تنها خود را وسيله نجات مى دانستند و حتى نگاه كردن به غير از كتاب دينى خود را تجويز نمى كردند. اسلام به همه پيمبران احترام مى گذارد.
لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ اءَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ؛(469)
ميان هيچ يك از فرستادگانش فرق نمى گذاريم.
در نخستين آيه از دومين سوره قرآن، اصول عمده و عقايد سه گانه و دو اصل عملى اساسى ذكر شده است، كه معرف و مبين اسلام است.
ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ والَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا اءُنزِلَ إِلَيْكَ وَ مَا اءُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَ بِالا خِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ؛(470)
اين است كتابى كه در [حقانيت ] آن هيچ ترديدى نيست؛ [و] مايه هدايت تقواپيشگان است: آنان كه به غيب ايمان مى آورند، و نماز را بر پا مى دارند، و از آن چه به ايشان روزى داده ايم انفاق مى كنند؛ و آنان كه بدانچه به سوى تو فرود آمده، و به آن چه پيش از تو نازل شده است، ايمان مى آورند؛ و به آخرت يقين دارند.
اين تعليم وسيع قرآن، يكى از مهم ترين مميزات اسلامى است كه مقام اسلام را در ميان ديگر اديان، و قرآن را در ميان كتب آسمانى تعيين مى كند.
اسلام و كتاب آسمانى و پيغمبر بزرگوارش داراى صحيح ترين تاريخ است. به طورى كه جزييات زندگى حضرت ختمى مرتبت مورد نظر و بررسى و دقت قرار گرفته و دوست و دشمن او را به عظمت شناخته اند. راستى! اگر از لقب نبوت به حضرت رسول اكرم خوددارى شود، چه كسى مى تواند شايسته اين لقب باشد؟
اعرفوا الله بالله و الرسول بالرسالة؛(471)
خدا را به خدايى شناسيد و رسول را به شاءن رسالت.
موضوعاتى كه همه عقلا و دانشمندان به خوبى يا بدى آن فتوا داده باشند، كم و محدود است. كمتر ديده مى شود در يك امر همه متفق شوند و يكسان قضاوت كنند. مثلا آيا زندگانى اجتماعى بهتر است يا انفرادى ؟ بعضى از حكما فوايد اجتماع را ديده و منافع تمدن را سنجيده و جمعى دورى از اجتماع گزيده و عزلت را پسنديده اند. حتى حكماى اسلامى همين اختلاف عقيده را دارند و عجب تر آن كه به قرآن مجيد استدلال كرده اند، هر دسته مطابق فكر و سليقه خود استشهاد به آيه جسته اند. يكى مى گويد:
وَ اعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ؛(472)
و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد، و پراكنده نشويد.
وَ لاَ تَكُونُواْ كَالَّذِينَ تَفَرَّقُواْ؛(473)
و چون كسانى مباشيد كه پس از آن كه دلايل آشكار برايشان آمد، پراكنده شدند.
و طرفدار زندگانى اجتماعى مى شود و ديگرى به آيه:
وَ اءَعْتَزِلُكُمْ وَ مَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ؛(474)
اميدوارم كه در خواندن پروردگارم نااميد نباشم.
متوسل مى شود و اعتزال را راجح و دورى كنندگان از اجتماع را ناجح مى داند. چنان كه نظير اين اختلاف را در باب نكاح و عزوبت دارند. آيا آدمى تاهل اختيار كند، يا به رنج عزوبت بسازد؟ حتى اگر در اخبار و روايات نگاه كنيد، مى بينيد كه سخن به اختلاف گفته شده، از آن نظر كه نسبت به اشخاص و اوقات مختلف و متفاوت مى شود. همان پيغمبر اكرم كه مى فرمود:
تَناكَحوا تَنَاسَلوا تُكَثِّروا فانِّى اءُباهِى بِكُم الاُمَم؛(475)
ازدواج و توليد مثل كنيد تا زياد شويد؛ زيرا من توسط شما بر امت ها مباهات مى كنم.
همان رسول بزرگوارى كه مى فرمود:
مَن تَزَوَّج فَقَدِ احْرَز نِصفَ دينِه و قَالَ اللهُ تعالى: اءِذَا اءَرَدتَ اءَن اءَجمَع للمسلم خير الدُّنيَا و الآخِرَةِ جَعلتُ لَهُ قَلبا خَاشِعا و لِسَانا ذَاكِرا وَ جَسَدا على البَلَاءِ صَابِرا و زَوَّجة مؤ منة تسرهُ ءِاذَا نَظَرَ الَيهَا وَ تَحفِظُه ءِاذَا غَابَ عَنهَا فِى نَفسِهَا و مَالها؛(476)
هر كس ازدواج كند، نصف دين خود را حفظ كرده است و فرمود كه خداى متعال مى فرمايد: زمانى كه خدا بخواهد خير دنيا و آخرت را براى مسلمان جمع كند، براى او قلبى خاشع و زبانى ذاكر و بدنى صبور در مقابل بلايا و زنى مؤ من قرار ميدهد كه هرگاه به صورت او نظر مى كند، مسرور مى شود و در غياب شوهر عفت خويش و مال شوهرش را حفظ مى كند.
همان پيغمبر گرامى نيز مى فرمايد:
سياءتى على الناس زمان، لا يسلم لذى دين دينه، الا من يفر من شاهق الى شاهق، و من جحر الى جحر، كالثعلب باءشباله، قالوا: و متى ذلك الزمان ؟ قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم: ءِاذَا لم تنل المعيشة الا بمعاصى الله، فعند ذلك حلّت العزوبة.
قالوا: يا رسول الله! امرتنا بالتزويج ؟! قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم: بلى، و لكن ءِاذَا كَانَ ذلك الزمان فهلاك الرجل على يدى الابويه، فان لم يكن له ابوان فعلى يدى زوجته و اولاده، فان لم تكن له زوجة و لا ولد فعلى يدى قرابته و جيرانه. قالوا: و كيف ذلك يا رسول الله ؟ قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم: يعيِّرونه بضيق المعيشة، و يكلِّفونه ما لا يطيق، حتى يوردوه موارد الهلكة؛
(477)
به زودى بر مردم زمانى فرا مى رسد كه دين هيچ ديندارى سالم نمى ماند مگر كسى كه از كوهى به كوه ديگر و از لانه اى به لانه ديگر مانند روباه با بچه هايش بگريزد. گفتند: اين زمان چه وقت خواهد بود؟
فرمود: آن گاه كه زندگانى جز با نافرمانى خدا حاصل نگردد كه در اين هنگام ترك تاءهل جايز مى گردد. گفتند: اى رسول خدا! ما را به ازدواج فرمان دادى ؟! فرمود: آرى، ولى در آن زمان نابودى مرد به دست پدر و مادر اوست و اگر والدين نداشته باشد به دست زن و بچه هاى اوست و اگر زن و بچه نداشته باشد به دست خويشان و همسايگان اوست. گفتند: اين چگونه ممكن است اى رسول خدا؟ فرمود: او را به تنگدستى سرزنش مى كنند و به آن چه طاقت ندارد وا مى دارند تا او را به هلاكت اندازند.
افكار علما و نظرهاى حكما در اين باره هم به طور كلى درست نيست؛ زيرا شهرنشينى و بيابان گردى، زندگانى اجتماعى و انفرادى، عشرت و عزلت هر كدام را فوايد و منافعى است كه به حكم اختلاف افراد و اختلاف ازمنه مختلف مى شود.
اگر آدم تنها زندگى به سر برد، از معاصى بر كنار مانده باشد. غيبت نمى كند، رياكارى ندارد، نزاع و دعوى ندارد، از حرص و آز و بسيارى رذايل اخلاقى محفوظ باشد. و از فوايد عزلت، آسوده بودن از شر و فساد مردم آلوده است. تهمت نمى زنند، غيبت نمى كنند، فحش و دشنام نمى دهند، از ديدار يك عده مردم تنبل و احمق و نادان در امان هستند، از شنيدن ياوه هاى آنان بيمه شده، به گفته جالينوس تب روح، ديدار مردم بيكار است. شعبى گويد: هر وقت يكى از اينان پهلوى من بيايد، آن طرف بدن من سنگين مى شود.
مرحوم صدر المتالهين در شرح اصول كافى آورده است: ((كه وقتى مرد دانشمندى تنها نشسته، سرگرم افكار علمى خود و مشغول حل معضله اى بود، يك تن از اينان بر او وارد شد و با سخنان ياوه، وقت عزيز و گرانبهاى دانشمندان را بگرفت. در ضمن سخنان خود گفت: من شما را تنها ديدم، آمدم كه تنها نباشيد. ديگر اين منت را قابل تحمل نديد. فرمود: پيش از آمدن شما من تنها نبودم، از آمدن شما تنها شدم.))
و از طرف ديگر، فوايد زندگانى اجتماعى قابل انكار نيست. حصول بسيارى از مقاصد دين و دنيا و وصول به كمالات مادى و معنوى، در گرو آميزش در اجتماع است. كمك گرفتن از ديگران جز در جامعه ميسر نيست. تعليم و تعلم، آموزش و پرورش، جمعه و جماعات، ديدار دوستان، كمك به زيردستان، زيارت دانايان و نيكان، بهره بردارى از تجارب ديگران، اكتساب آداب نيك، كسب اخلاق حسنه، احسان به سالخوردگان و ارفاق به خردسالان.
بى شك، قضاوت به طور كلى و مطلق بر يك طرف، عادلانه نيست. آدمى اگر كسب كمال نكرده، كنج عزلت گزيند، در خلوت نشيند، او را وحشت فرا گيرد و به ملاقات مردم مانوس باشد. ولى هرگاه انسان فاضل باشد و دانشمند، در طلب وحدت بر آيد و گوشه تنهايى گيرد، جهانى است بنشسته در گوشه اى، قواى فكرى و معنوى خود را به كار اندازد و سير در خود كند و سفر نفس رود و كشف اسرار نموده و پرده طبيعت بدرد، از ملكوت اشيا بهره برد و خدا جليس او شود.
اءَنَا جَليسُ مَن ذَكَرَنى.
و هرگز گمان نبرى كه مقصود ذكر زبان بود، بى توجه دل.
فَويل للمصلِّينَ الَّذينَ هُم عَن صَلَاتِهِم سَاهُونَ؛(478)
پس واى بر نمازگزارانى كه از نمازشان غافلند.
واى بر مردم نمازگزار كه زبان شان با خدا حرف مى زند و دل شان از خدا بى خبر است؛ بلكه توجه تمام داشتن و به سراسر اعضا و جوارح و سراسر وجود به خدا رو آوردن و به خدا انس گرفتن و اين معنى در آغاز لازم تنهايى و عزلت از خلق را.
از اين رو حضرت ختمى مرتبت، پيش از بعثت به كوه حرا تشريف مى بردند و يك ماه و دو ماه از غوغاى اجتماع كناره مى گرفتند و در غار به سر مى بردند و در غذا بسيار تقليل مى كردند و غالبا به روزه و سير آفاق و انفس، اوقات شريف مى گذراندند. شب ها را بيدار مى زيستند و تهجد داشتند. گاهى كه در اطراف كوه ها راه مى رفتند، بشاراتى مى شنيدند و در گوش او يا رسول الله مى گفتند. از سه سال به بعثت مانده، انوار غيبى بر او مى تافت و چون به خانه مى آمدند، خديجه حال سكوت پيغمبر را مى ديد و لاغرى اندام و ضعف مفرط و تغيير نظر و منظر پيغمبر او را متاءثر مى كرد؛ چه احساس يك اضطراب و نگرانى و ناراحتى درونى مى نمود. خديجه كه انتظار شنيدن بشاراتى از پيغمبر اكرم داشت، وقتى آن حالات را از حضرت محمد مى ديد، متاءثر مى شد. ولى تو گويى خداوند او را آفريده بود، براى تسليت پيغمبر كه دلارام او بود به جميع معنى كلمه. مى دانيم كه خديجه پانزده سال از پيغمبر اكرم بزرگ تر بود و مجسمه عواطف و احساسات. مى گفت: يا اباالقاسم، شما را مردم امين لقب دادند. مطمئن باش خدا با شماست، تو كه براى همه بندگان خدا خيرخواهى، خدا براى تو جز خوبى نمى خواهد و تو را وا نمى گذارد.
وَ مُبشِّرا بِرَسول يَاءتِى مِن بَعدِى اسمُهُ اءَحمَدُ؛(479)
و به فرستاده اى كه پس از من مى آيد و نام او ((احمد)) است بشارت گرم.
عيسى مسيح مى گفت: احمد خواهد آمد موساى كليم بشارت آمدن محمد مى داد. نكته اختلاف اين دو تعبير آن است كه در عيسى مسيح جهت وحدت و ملكوت غالب بود، دم از آسمان و پدر آسمانى مى زد و احكام مسيح بيشتر مربوط به عالم ارواح و اخلاق و معانى روحى و ملكوتى است. در مقابل احكام موساى كليم بيشتر راجع به اين عالم و مربوط به تضمين سعادت مادى است. تشويق مردم به كار و كوشش و حتى وقتى كه به آن ها درس دين و خداپرستى مى دهد، آن ها را به جمع مال و كثرت ثروت نويد مى داد و اميدوار مى ساخت.
يَا اءِسرِائِيل، اءنْ عَمِلتَ بِوَصَايَا الهك بُورِكَ فِى قِريَتِكَ وَ بِورِكْتَ ثِمَارِ كرومك؛(480)
اى يعقوب! اگر به توصيه هاى خداى خود عمل نمايى، در روستايت بركت مى آيد و ميوه هاى باغت بابركت گردد.
نام حضرت ختمى مرتبت در آسمان، احمد و در زمين، محمد است. مسيح به نام آسمانى و موسى به نام زمينى آن حضرت بشارت مى دادند:
الَّذِى سُمِّىَ فِى السَّماءِ بِاءَحمَد وَ فِى الاءَرضِ بِمُحَمَّد.
مسيحيان امروز، با كمال وقاحت و بى شرمى مى گويند: چنين سخنى در انجيل نيست و تنها عيسى نجات دهنده است و ما پس از عيسى انتظار آمدن پيغمبرى ديگر نداريم. اين قرآن شماست كه به نبوت مسيح اعتراف مى كنند و مادر او را قديسه مى داند. پس ما در اثبات نبوت عيسى نبايد استدلال كنيم؛ چه مورد قبول شماست، اما بر شماست كه در مقام اثبات نبوت محمد بر آييد؛ چه ما نبوت او را نپذيرفته و گفته او را قبول نكرده ايم.(481)
بايد به اينان گفت: اين حق و بسيارى از حقوق ديگر اسلام است بر ذمه مسيحيت و تطهير عيسى مسيح و تصريح به عفت و عصمت مريم كبرى و رفع اتهام و سخنان زشت كه يهود نسبت به اين مادر و پسر گفتند.
ولى نگفته نماند كه اگر به قرآن مجيد اعتماد هست، بايد به همه آن اعتماد نمود. نُؤ مِن بِبَعض وَ نُكَفِّرُ بِبَعض، روا نيست؛ چه همان قرآن مجيد كه از عيساى مسيح تمجيد نموده، همان قرآن فرموده است كه: عيسى به آمدن پيغمبر بشارت مى داد. بر شماست كه قطع نظر از قرآن، نبوت؛ بلكه وجود عيسى را ثابت كنيد. چه اين عيسى مخلوق افكار خائنانه اى است كه با عيساى قرآن مجيد تفاوت بين دارد؛ زيرا عيساى قرآن روح الله و كلمة الله است و عيساى شما پسر يوسف نجار و ما هرگز و را پيغمبر خداى ندانيم و او را نمى شناسيم، به حكم آن كه در قرآن مجيد از انبيا سلف، بخصوص از عيسى مسيح مكرر به احترام نام برده است. عيسى را فرستاده خدا دانسته و نبوت او را گردن نهاده و اعتراف كرده ايم و در ضمن معرفى كامل كه از مسيح فرموده، او را مبشر نيز دانسته است. اگر شما مى گوييد؛ عيسى مبشر نيست و به آمدن پيغمبر ديگر اخبارى نكرده، ما نيز مى گوييم، پس اين عيسى كه شما مى گوييد، عيساى قرآن نيست؛ زيرا در همه قرآن از يك عيسى نام برده كه پسر مريم و كلمه خداست و اين گفتار از درياى دانش ‍ على بن موسى الرضا عليه السلام و محاوره آن بزرگوار با نصارى آموخته ايم كه در مجلس ماءمون، ارباب ملل و نحل و اصحاب بحث و جدل كه براى مناظره و مباحثه آمده بودند، وقتى نوبت به جاثليق رسيد، سخن خود را از اين جا شروع كرد كه من نيازى به بحث ندارم؛ چه آن كه نبوت مسيح بر من مسلم است. ولى بر شماست كه اثبات نبوت پيغمبر خود كنى. فرمودند: تو از كجا دانستى كه من نبوت پيغمبر تو را قبول دارم ؟ گفت: به حكم قرآن و صريح آيات آن كه مسيح فرستاده خداست. فرمود: بدان شرط كه همه قرآن را پذيرا شوى، نه آن كه آن جا كه به نفع توست، اقرار و غير آن را انكار كنى؛ چه قرآن مجيد آن عيسى را روح الله و كلمة الله ناميده كه به آمدن پيغمبر ما بشارت داده است. تو گويى چنين بشارتى نداده و اين گفته مسيح نبود. من نيز گويم كه عيساى تو را نشناختم.
نَحنُ نُؤ مِنُ بكُلّ عيسى آمَن بِمحمَّد، وَ كافِر بكُلِّ عيسى لَم يُؤ مِنُ بِمُحَمَّد؛
ما به هر عيسايى كه به محمد گرويده ايمان داريم و به هر عيسايى كه به محمد نگرويده ايمان نداريم.
با اين همه اصرارى كه در استتار حقيقت داشته و دارند و تغييرى كه در تورات و انجيل دادند، كه در چند جاى قرآن مجيد تصريح فرموده است:
يُحرِّفونَ الكَلِمَ عَن مَّواضِعِهِ؛(482)
برخى از آنان كه يهودى اند، كلمات را از جاهاى خود بر مى گردانند.
قُل ياءهلَ الكِتَابِ لَستُم عَلَى شَى ء حتَّى تُقيمُوا التَّوريةَ و الاءِنجِيلَ؛(483)
بگو: ((اى اهل كتاب، تا [هنگامى كه ] به تورات و انجيل و آن چه از پروردگارتان به سوى شما نازل شده است عمل نكرده ايد، بر هيچ [آيين بر حقى ] نيستيد.))
لَم يَاءتوكَ يُحرِّفونَ الكَلِمَ؛(484)
كلمات را از جاهاى خود دگرگون مى كنند.
با همه تحريفات و تصحيفات كه به عمل آمده و ترجمه هاى بسيار كه كرده اند، باز سطور برجسته در همين اناجيل ديده مى شود كه براى طالبان حقيقت چيزى مستور نمى ماند. جلوه حق و ظهور حقيقت را با گل نتوان اندودن.

پريرو تاب مستورى ندارد دَر اَر بندى ز روزن سر بر آورد