سرمايه سخن جلد سوم

سيد محمدباقر سبزوارى

- ۳۵ -


تشريع اذان در اسلام از آن نظر است كه توجه مردم را به جهات مذهبى و معنوى جلب كند.از اين رو مواقعى كه نوع مردم را غفلت دست داده است، اذان اعلامى گفته مى شود. طلوع فجر و سپيده دم، وقتى است كه بيشتر مردم خوابيده و در بستر آرميده اند. لذيذترين ساعات خواب همان ساعت است كه سكوت مطلق حكم فرماست. يكباره صداى موذن سكوت را پاره مى كند و بالاى ماذنه فرياد الله اكبر، اى خفتگان! بيدار شويد و اى غافلان! هشيار گرديد، سپيده دم است، طلوع صبح صادق است. برخيزيد و دوگانه براى خدا يگانه به جاى آوريد. حيف باشد كه تو در خوابى و نرگس بيدار. و نيز اول ظهر در عين اشتغال به كار و گرمى بازار، آمد و شد و داد و ستد انجام معاملات، يكباره صداى موذن بالاى غوغاى اجتماع بلند شود، الله اكبر، اى مردم كوشش و تكاپو براى دنيا بس است. اكنون وقت نماز رسيد به مسجد حاضر شويد و اداى فريضه كنيد و خود را از آلودگى پاك نمايند. همچنين پس از غروب آفتاب به وسيله اذان اعلامى عمومى شود كه وقت كار و كوشش گذشت، شب است و موقع استراحت. براى خدا نماز بخوانيد و زودتر به خانه برگرديد، زن و فرزند از انتظار به در آوريد.
فرق است ميان اذانى كه يك تن موذن عادى بگويد، با اذانى كه پيغمبر اكرم گفته است. موذن يك سلسله الفاظ و عباراتى آموخته است و خود از حقايق و معانى آن بى خبر است و پيغمبر اكرم سنخ آن كلمات؛ بلكه حقيقت اذان است.
نحن الاسماءُ الحُسنَى، نَحنُ الكَلِماتُ التَّامَّات.
الكَلام اءِذَا خَرَجَ مِنَ القَلبِ دَخَلَ فِى القَلبِ وَ اءِذَا خَرجَ مِن اللِّسانِ لَم يَتَجاوَز الاءَذَان.
سخن كز دل برون آيد، نشيند لاجرم بر دل، به ويژه اگر مستمع را صلاحيت و قابليت و استعدادى بود.
گوينده اذان حضرت ختمى مرتبت و شنونده آن حضرت اباعبدالله الحسين است. پيغمبر با زبان دل گفت: الله اكبر. امام حسين نيز با گوش دل شنيد. آرى، جمله اول اذان الله اكبر است و آخرين جمله آن لا اله الا الله. پيغمبر پيش از هر چيز به گوش امام حسين گفت. الله اكبر؛ يعنى فرزند برومند، پسر عزيزم، خدا را بزرگ بدان و براى دين خدا فداكار باش. پدر بزرگوارش اميرالمؤ منين على عليه السلام مى فرمايد:
عَظُمَ الخَالِقَ فِى اَنفُسَهُم فَصَغِرَ مَا دُونَه فِى اءَعيُنِهِم؛(546)
آفريدگار در نظرشان بزرگ است و از اين رو همه چيز را كوچك شمارند.
خداوند در نظر خداپرستان بزرگ است و غير خدا هر چه هست، كوچك است. پيغمبر چنان فرازهاى اذان و فصول آن را به گوش امام حسين گفت، كه براى هميشه در قلب امام حسين نقش بست و در حقيقت، برنامه زندگانى امام حسين قرار گرفت. برنامه اى كه با الله اكبر شروع مى شود و با لا اله الا الله خاتمه پيدا كند. درس خود را از پيغمبر آموخت و مبارزه خود را عليه بت پرستى آغاز كرد، با اين تفاوت كه پيغمبر اكرم با بت هاى بى جان غير متحرك مبارزه كرد و امام حسين با بت هاى متحرك. از پيغمبر اكرم جد امجد خود آموخت كه بايد قدمى برندارد، مگر براى خدا. سخنى نگويد، مگر براى خدا. زنده نباشد، مگر براى خدا و نميرد مگر براى خدا.
إِنَّ صَلاَتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيَايَ وَ مَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ؛(547)
در حقيقت، نماز من و [ساير] عبادات من و زندگى و مرگ من، براى خدا، پروردگار جهانيان است.
از اين رو هم زندگى او براى خدا و نفع دين بود و هم مرگ و شهادت او. و از اين روى هم در روز ولادت او تكبير گفتند، هم در روز شهادت او، با اين تفاوت كه تكبير روز ولادت را دوست و تكبير روز شهادت را دشمن گفته است. يعنى دوست و دشمن اقرار دارند كه مرگ و حيات، ولادت و شهادت امام حسين براى خدا بود و صرف دين خدا شد.

و يكبرون بان قتلت و انما قتلوا بك التكبير و التهليلا

يكى از خصوصيات و امتيازات امام حسين، موضوع نامگذارى اوست كه روز هفتم ولادت با تشريفات خاصى برگزار شد. گويند: در اين چند روز نام او معلوم نبود. حضرت صديقه طاهره از اميرالمؤ منين درخواست تعيين نام كردند. فرمود: من بر پيغمبر اكرم سبقت نخواهم گرفت، با ابراز علاقه خاصى كه پيش از ولادت فرموده اند. هفت روز گذشت. به عنوان عقيده مجلسى تشكيل دادند و فرمود: اينك جبرئيل گويد: خدا نام او را حسين گذاشته.
آرى، خدايش حسين گفت. جد امجدش حسين گفت، پدر بزرگوار و مادر عزيز و برادر ارجمندش حسين گفتند. انبيا و ملايكه حسين گفتند. در عرب و عجم حسين بود. پنجاه و هفت سال هم در دنيا زندگانى كرد، حسين بود، ولى پس از پنجاه و هفت سال اين اسم تغيير يافت. چگونه ممكن است، كسى شخصيت عالمى و جهانى پيدا كند و شصت سال به نامى معروف شود و پس از قريب شصت سال اسم او را عوض كنند؟ مسلم جصاص ‍ گويد: روز دوازدهم محرم در دارالاماره مشغول به كار بنايى خود بودم. غوغايى شنيدم. پرسيدم: چه خبر است ؟ گفتند: امروز سر خارجى را وارد كوفه مى كنند.

زنده عشق نمرده است و نميرد هرگز لا يزالى بود اين زندگى لم يزلى

پنجم شعبان: ولادت امام زين العابدين

مِنْ اءَجْلِ ذَلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِى إِسْرَائِيلَ اءَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ اءَوْ فَسَادٍ فِى الاَرْضِ فَكَاءَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَمَنْ اءَحْيَاهَا فَكَاءَنَّمَا اءَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا؛(548)
از اين روى بر فرزندان اسرائيل مقرر داشتيم كه هر كس كسى را - جز به قصاص قتل، يا [به كيفر] فسادى در زمين - بكشد، چنان است كه گويى همه مردم را كشته باشد، و هر كس كسى را زنده بدارد، چنان است كه گويى تمام مردم را زنده داشته است.
گروهى از دانشمندان كه غيرت دينى دراند، به منظور جلب توجه جوانان و جذب قلوب ايشان كه به حكم جوانى به هر چيز جديد ابراز علاقه شديدى مى كنند، - زيان بخش باشد يا مفيد - اصرار مى ورزند كه جوانان را به دين علاقمند سازند و آن ها را قانع كنند كه ديانت اسلام همه اين شئون مادى را تصريحا يا تلويحا گفته و بيان كرده است و سپس شواهدى از آيات و روايات ذكر مى كنند و در مقام تفسير گفته اند: و يخلق ما لا تعلمون اشاره به سياره و طياره است
يَوْمَ تَاءْتِى السَّمَاء بِدُخَانٍ مُّبِينٍ؛(549)
پس در انتظار روزى باش كه آسمان دودى نماين بر مى آورد.
خبر از گازهاى سمى و كشنده است:
اءنا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون؛(550)
ما از آن چه مى كرديد، نسخه بر مى داشتيم.
نظر به ضبط صوت يا تلويزيون داشته است ممكن است بگويند:
فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره؛(551)
پس هر كه هموزن ذره اى نيكى كند [نتيجه ] آن را خواهد ديد.
اشاره به شكافتن اتم و رسيدن به نتايج سودمند و صرف آن در راه خدمت عمومى بود:
و من يعمل مثقال ذرة شرا يره؛(552)
و هر كه هموزن ذره اى بدى كند [نتيجه ] آن را خواهد ديد.
اشاره به استعمال آن در جنگ باشد و وسايل تخريبى. ممكن است اين تفاسير با كمال خلوص نيت باشد، ولى بايد فراموش نكنيم كه مشمول تفسير به راءى نشود. دين اسلام را اين فضيلت كافى است، كه به هر چيز نافعى امر فرمود و از هر زيانى نهى كرد. قرآن از قتل نفس و آدم كشى ممانعت كرد، نه تنها به وسيله شمشير و خنجر و تير و تبر؛ بلكه جلوى آزادى و آبادى را گرفتن، مردم را نادان گذاشتن و بيكار نگه داشتن نيز در حكم كشتن است.
هر فردى نماينده نوع است. از اين رو قرآن شريف جنايت به يك فرد را جنايت به بشريت دانسته، نه تنها به رابطه دينى يا ملى؛ بلكه به سبب ارتباط انسانى و بشرى. و لذا وحدت بشرى را تا آن جا برده است كه عمل پيشينيان و متقدمين را به متاخرين نسبت داد. نام ملت و امت را بر يك فرد اطلاق فرموده است.
كسى كه سبب شود فردى را از مرگ رهايى بخشد و مردى را از مردن برهاند، به همه افراد بشر خدمت كرده، تو گويى همه افراد بشر را نجات و حيات بخشيده؛ چه آن كه باعث اين اقدام و سبب اين اقدام قدردانى و حق شناسى و عواطف و احساسات بشر دوستى است و اين احترام به حيات انسانيت و نوع بشريت است. كسى كه خود را براى نجات يك فرد به خطر افكند و فداكارى كند، فى المثل براى نجات يك غريق يا خطر حريق خود را به آب و آتش زند و حمايت نوع كند و رعايت حدود شريعت يا جانبدارى حقوق بشريت، نفس اين عمل دليل است كه اگر اين نوع انسان قدرت آن پيدا كند كه همه را از خطر برهاند مضايقه نخواهد داشت و خوددارى نخواهد كرد. چه كسى كه خود را براى نجات يك نفر به خطر مى افكند و عاطفه او اجازه نمى دهد كه بارى به هر جهت بگذرد و نديده بگيرد، تا آن فرد بميرد؛ بلكه خود را مكلف مى داند و همت بر نجات او مى گمارد، دست كمك به سوى او دراز مى كند. چنين كسى و دارنده چنين عاطفه، هرگز كوتاهى در حقوق بشر نمى كند و اگر نجات بشريت و حيات انسانيت جز به مرگ او حاصل نشود، مضايقت نكند و دريغ ندارد. و از اين جا دانسته مى شود نكته تشبيه مقابل، آن كه كشتن يك تن مانند كشتن همه مردم جهان است؛ يعنى اگر آن فرد خودخواه و خويشتن پرست كه فقط به منظور اطفا شهوت و دلبخواه خود، بدون حق كسى را كشته است، اگر دست رسى به كشتن همه مردم داشت، خوددارى نمى كرد، به دليل آن كه چون از عهده كشتن يك نفر بر مى ايد، به ناروا مرتكب شد.
آيت شريف، وجوب وحدت بشرى را به اين بيان شيرين گوشزد فرمايد كه بشريت بايد با هم برادر و مهربان باشند و علاقمند به يكديگر شوند و از اضرار و زيان به قدم و زبان خوددارى كنند. پرده يك نفر دريدن از همه خلق بريدن است و قيام و اقدام به حق يك فرد كردن، از نظر عضويت او در انجمن انسانيت، قيام به حقوق اجتماع است. گروهى از اين معنى لطيف و دقيق غافل مانده و تشبيه را مشكل دانسته اند. حضرت امام زين العابدين عليه السلام در بيان نكته و لكم فى القصاص حيوة فرموده اند: اگر كسى بداند كه در برابر آدم كشى و جنايت كشته خواهد شد، چنين اقدامى نمى كند و اين فكر را در خود نمى پرورد. در نتيجه زندگى خود او و ديگران مصونيت پيدا مى كند. افراد ناراحت كم تر پيدا مى شوند و چنان جامعه با آسايش و آرامش زندگانى به سر مى برند و نگفته نگذارم كه اين قصاص در مقابل كشتن جسم و بدن و محروم كردن از زندگى چند روز تن است و از اين جنايت بالاتر و از اين جنايت بالاتر و از اين خيانت مهم تر، آن كشتن غير قابل جبران است كه ديگر هرگز روى زندگى و حيات واقعى نمى بيند. پرسيدند: آن ديگر چه كشتن است ؟ فرمودند: گمراه ساختن و كسى را از دين بيگانه كردن و از ولايت اميرالمؤ منين محروم نمودن است. اين است آن قتل حقيقى و كشتن معنوى. و كيفر اين گونه قتل دوزخ ابدى است. و در دانش آموزى دين، سعادت جاودانى؛ چه علوم دينى است كه راه استفاده از علوم مادى را مى آموزند و به آنان دستور مى دهد كه اين علوم را در خدمت بشر به كار برند نه در خيانت. براى حيات و نجات بشر استخدام كنند، نه براى مرگ نابودى بشر؛ چه آن كه علم هم سلاح جنگ و سبب ننگ مى شود و شعاع مهلك مى سازد و موجب انهدام كاخ تمدن و انعدام نوع بشر مى شود و هم عامل سعادت و رشد و رقا و ابزار و اسباب تقدم و بقا بشر.
دين مى گويد: بايد از علم و دانش چون اديسون و انشتين استفاده كرد، نه چون استعمار گران و دشمنان آزادى.
و نيز حضرت على بن الحسين فرمود: گاهى به مردى بر مى خوريد. روش او را روشنى مى بينيد و توجه شما را جلب مى كند و چون سخن مى گويد، منطق زيبا و شيواى او به ضميمه قيافه گيرا و جذاب وى، دل شما را مى ربايد و يا اگر با خضوع و نرمى هاى اخلاقى شما را كاملا گرم مى كند، مواظب باشيد كه شما را با اين همه نفريبد؛ چه ممكن است همه اين ها دام فريب باشد، تا مالى به چنگ آورد و بر حرامى دست پيدا كند. چه بسا مردمى ضعف روحى دارند و ترسو هستند. همه درها به روى آنان بسته است، دين را دام خود قرار داده، بدين جهت ظاهر خود را آراسته اند و پيوسته در مكر و حيله گشود، دام زرق و ريا، گسترده باشند كه بر حرامى دست يابند و اقتحام كنند. و اگر ديديد كه در اين باره نقطه ضعف ندارند و ثروت و مال در فكر و خيال آن ها نيست و از امور مالى چشم مى پوشند، مغرورتان نكند و موجب اغفال شما نشود. چه بسا مردمى كه از مال حرام صرف نظر مى كنند. هر قدر هم زياد باشد، شهوت مالى در آن ها نيست، ولى شهوت جنسى در آنان قوى است، به قدرى آلوده اين گونه گناه هستند كه ممكن است يك زن بدكاره پليد آنها را مفتون سازد و دامن خود را بيالايند و تازه اگر به هيچ گونه از اين گناه هاى چندگانه آلوده نبود، خود را نبازيد و تسليم او نشويد. ميزان عقل او را بسنجيد؛ چه آن كه گاه ممكن است همه اين گناهان را تارك باشد و در عين حال عقل كافى نداشته باشد. بى خردى و كم عقلى سبب تباهى و نادانى او و عامل خرابى و فساد شود و اگر عقل او را نيز آزموده ايد و تدبير او را متين يافته ايد، كمى تاءمل كنيد تا يك آزمايش ديگر نيز به عمل آوريد و آن تارك هواى بودن است. ببينيد در مواقعى كه هواى نفس با عقل در آميزد، به طرفدارى از كدام برخيزد؟ آيا عقل را مغلوب هواى نفس كند؟ چنين كسى است كه در نخستين قدم به دورترين نقاط زيانكارى پرت شده و چون خودسرانه و كوركورانه راه پيمايد، به دره هاى عميق سقوط كند. حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال داند و آن چه از دينش بكاهد و سبب تحكيم رياست شود و مبانى قدرت بيفزايد، استقبال كند و از علل و عوامل و ابزار و وسايل بدبختى ابدى خوشحال مى شود.
فاولئك الذين غَضبَ اللهُ علَيهم وَ لَعَنَهُم و اءَعَدَّ لهم عَذَابا؛(553)
و ايشان كسانى هستند كه خداوند بر آن ها خشم گرفته و ايشان را لعنت نموده و وعده عذاب خواركننده را به آن ها داده است.
و لكن مرد خدا را كسى دانم كه به جاى پيروى نفس، خود را پيرو فرمان خدا كند و خودى را بشكند و نيروى خود را در رضاى خداوند به كار برد و خوارى و ذلت و انكسار با پروردگار در قبول حق، برترى دهد بر عزت و رياست كه در راه باطل بود. و نيك بداند كه اين تحمل چند روزه و قبول رنج اندك، سبب عامل و وسيله نجات و رستگارى دايم اوست و سعادت ابدى او را حاصل است. و اين خوشى هاى ناپايدار كه در متابعت هوا بود، سرانجام جز رنج و الم نبود، آن هم عذاب هميشگى و عقاب پيوسته و دايمى كه آرزوى مرگ و نيستى كند و نيابد.
اين است مرد دين و حقيقت كه بايد به او گرويد و دستور او را به كار بست؛ چه آن كه سعادت مادى و ادبى، كاميابى دنيوى و اخروى مردم، در گرو پيدايش چنين مردمى است. دعوت چنين مرد در پيشگاه خداوند پذيرفته و خواسته هاى دنيوى او نيز مقرون به اجابت و موفقيت است.(554)
زهرى گويد: مرا دوستى صالح بود كه خداى را عبادت مى كرد. او را عظيم دوست مى داشتم. او در جهاد روم وفات يافت و در غزو كشته شد و تمنى مى كردم كه من نيز با او بودمى و شهيد شدمى. او را در خواب ديدم. گفتم: خداى تعالى با تو چه كرد؟ گفت: خداى مرا بيامرزيد به غزو كه كردم به دوستى آل محمد و جاى من در بهشت. قدر صدهزار ساله راه زيادت كرد، از هر جانب به ممالك به شفاعت على بن الحسين. گفتم: خواستمى كه من نيز شهادت يافتمى. چنان كه تو يافتى. گفت: جاى تو زيادت از آن من به هزار ساله را. گفتم: از چه جهت ؟ گفت: نه تو هر شب جمعه زين العابدين مى بينى و وى را سلام مى كنى و چون روى او ديدى، صلوات بر وى و آل محمد مى فرستى و بس از او روايت مى كنى، در اين زمان بى خبر - زمان بنى اميه - و خود را بر چيزى عرضه مى دهى كه جاى خوف است، اما خداى تعالى تو را نگه مى دارد، چون بيدار شدم، گفتم: ممكن است كه اضغاث و احلام است. بار دوم همان شخص را در خواب ديدم. گفت: اين خواب با كس مگوى كه على بن الحسين تو را خبر دهد. زين العابدين فرستاد و مرا بخواند و هر دو كه ديده بودم، باز گفت.(555)
زهرى يك تن زا ارادتمندن صميمى حضرت امام زين العابدين و مورد عنايت خاص مى بود. پندهاى سودمند و نصايح كافيه كه امام همام به او فرمودند، درس زندگى است و از اين رو نقل مى شود.(556)

آيين دوست يابى

حضرت امام محمد الباقر عليه السلام فرمود: ((روزى محمد بن شهاب زهرى كه يك تن از اصحاب پدرم بود، بر پدرم حضرت على بن الحسين وارد شد، ولى قيافه درهم به خود گرفته بود و فوق العاده ناراحت به نظر مى رسيد. پدرم پرسيد: تازه ايست كه بدان سبب تو را مهموم و اندوهگين مى بينم ؟ گفت: نه يابن رسول الله، چيز تازه اى نيست. عمرى است كه با همين آلودگى ها به سر مى بريم و خيال مى كنيم زندگانى كرده ايم.
هر روز ساعت هر دم به هر آدم كه مى رسم، غم و الم مى بينم. چشم ندارند آدم را زنده ببينند، حسد مى برد، لقمه نانى خدا داده است و مختصر آبرويى، چه كسانى كه چشم هاى طمع به من دوخته و انتظارات بى حد و شمار از من دارند، به قدرى هم كه توانسته ام مضايقه نكرده ام، ولى به هر كس بيشتر خدمت كرده ام؛ رنج و زحمت بيشتر از او ديده ام.
پدرم فرمود: در آيين دوست يابى، پيش از هر چيز بايد بدانى كه زبان خود را بايد نگهدارى. بيشتر رنجش دوستان و كدورت بستگان از دست زبان پر زيان است. زهرى گفت: يابن رسول الله، در بيان و زبان هم بسيار رعايت مى كنم و مودب حرف مى زنم. فرمودند: نخست مراقب باش از خود راضى نباشى و به خود معجب نشوى و بپرهيز از اين كه عواطف مردم را مجروح كنى، در آغاز سخن كسى را رنجانده باشى و بعد از او عذرخواهى كنى، اين عذرخواهى جبران آن بدزبانى نكند. برخى مردم به قدرى حساس و نازك دلند كه چون كلمه منكرى بشنوند، هيچ گاه از اين گناه صرف نظر نكنند.
اى دوست عزيز، بدان هر كس را عقل پشتيبانى نكند، به وسيله ضعيف ترين عضو خود نابود شود. زبان سرخ سر سبز مى دهد بر باد.
سپس فرمود: چه مى شود اين سخنان مرا به دقت گوش كنى و به كار بندى ؟ تو بايد همه مسلمانان را يك خانواده بدانى. آن كس را كه از تو بزرگ تر است، به جاى پدر و آن كه از تو كوچك تر است به جاى فرزند و همسالان خود را به جاى برادران خود بدانى. آيا هيچ مايل هستى پدر يا پسر يا برادرت مورد ستم و تجاوز قرار گيرند؟ آيا حاضرى بد آن ها
را بخواهى يا آن ها را نفرين كنى ؟ هرگز فكر مى كنى كه پرده آنان بدرى و گناه پنهان ايشان آشكار كنى و به ديگران باز گويى ؟ بلى، ممكن است حس ‍ خودخواهى و غريزه حب ذات تو را بر آن دارد و شيطانت گمراه كند، كه خود را برتر از ديگران شمرى و حساب خود را جدا كنى. خيلى مراقب باش ‍ كه فريب شيطان نخورى و خود را از هيچ كس بهتر ندانى. اگر به بزرگ تر خود بنگرى، بگو: سابقه ايمانش بيشتر و عمل صالحش از من زيادتر است، پس از من بهتر است و اگر به كوچك تر از خود مى رسى، بگو: عمرش از من كم تر و گناهش كمتر است و هرگاه مانند خود را مى بينى، بگو: من گناه خود را يقين دارم و بدى خود را مى دانم و در او به شك اندرم. من كه نبايد يقين خود را بگذارم و شك را در مقابل او آرم. و اگر ديدى مردم تو را با ديده احترام مى نگرند و بزرگ مى شمرند و در مجالس تو را تحسين و تجليل مى كنند، به خود بگوى: اين گناهى است كه من كرده و مستوجب عقوبت شده ام. اگر اين دستورات كه گفتم، به كار بندى، دوستان بسيار پيدا كنى و مورد احسان و احترام حقيقى واقع شوى. همه مردم را دوست خدا بدانى. تو نيز آنان را دوست بدارى، تا به زندگانى خوش بين شود و هيچ از كسى گله مند نباشى.
و در پايان سخن، اين نكته را روشن تر بگويم كه محترم ترين مردم به نظر مردم، كسى است كه نفعش به آن ها برسد و او از مردم بى نياز بود و در درجه دوم، كسى است كه داراى عفت اخلاقى باشد. اگر محتاج هم باشد، به قناعت نياز خود مرتفع سازد و اظهار حاجت نكند؛ چه مردم دنيا به سراغ ثروت و مال مى روند و هرگاه كسى را مزاحم خود نبينند با او كارى ندارند؛ بلكه احترام هم مى كنند و اگر ببينند كسى را علاوه بر اين كه مزاحمت نمى كند، در تامين منظور آن ها كمك مى دهد و در رفع احتياج و نيازمندى هاى آنها از بذل مال و صرف وقت دريغ ندارد؛ بديهى است كه مورد تعظيم و تكريم قرار مى گيرد)).

زيادة المرء فى دنياه نقصان وربحه غير محض الخير خسران
وكل وجدان حظ لاثبات له فإ ن معناه فى التحقيق فقدان
يا عامرا لخراب الدار مجتهدا بالله هل لخراب العمر عمران
ويا حريصا على الا موال تجمعها اءنسيت اءن سرور المال اءحزان
يا خادم الجسم كم تشقى بخدمته اءتطلب الربح فيما فيه خسران
اءقبل على النفس واستكمل فضائلها فاءنت بالنفس لا بالجسم إ نسان
زع الفؤ اد عن الدنيا وزينتها فصفوها كدر والوصل هجران
اءحسن إ لى الناس تستعبد قلوبهم فطالما استعبد الا نسان إ حسان
وكن على الدهر معوانا لذى اءمل يرجو نداك فإ ن الحر معوان
واشدد يديك بحبل الله معتصما فإ نه الركن إ ن خانتك اءركان
من يتق الله يحمد فى عواقبه ويكفه شر من عزوا ومن هانوا
من استعان بغير الله فى طلب فإ ن ناصره عجز وخذلان
من كَانَ للخير مناعا فليس له على الحقيقة إ خوان واءخدان
من جاد بالمال مال الناس قاطبة إ ليه والمال للا نسان فتان
صن حر وجهك لا تهتك غلالته فكل حر لحر الوجه صوان
كن ريق البشر إ ن الحر همته صحيفة وعليها البشر عنوان
ورافق الرفق فى كل الا مور فلم يندم رفيق ولم يذممه إ نسان
اءحسن ءِاذَا كَانَ إ مكان و مقدرة فلن يدوم على الا حسان إ مكان
لا ظل للمرء احرى من تقى و نهى و اءنْ اظلته اوراق و اغصان
والناس اءعوان من والته دولته وهم عليه ءِاذَا عادته اءعوان
سحبان من غير مال باقل حصر و باقل فى ثراء المال سحبان
لا تحسب الناس طبعا واحدا فلهم غرائز لست تحصيها و اكتان
ما كل ماء كصداء لوارده نعم و لاكل نبت فهو سعدان
هما رضيعا لبان حكمة وتقى وساكنا وطن مال وطغيان
وللا مور مواقيت مقدرة وكل اءمر له حد وميزان
ءِاذَا نبا بكريم موطن فله وراءه فى بسيط الا رض اءوطان
يا ظالما فرحا بالعز ساعده إ ن كنت فى سنة فالدهر يقظان
لا تحسبن سرورا دائما اءبدا من سره زمن ساءته اءزمان
وإ ن نبت بك اءوطان نشاءت بها فارحل فكل بلاد الله اءوطان (557)