سرمايه سخن جلد سوم

سيد محمدباقر سبزوارى

- ۳۷ -


پانزدهم شعبان: ولادت حضرت صاحب الزمان (عج)

وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الاَْرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى ؛(577)
خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند وعده داده است كه حتما آنان را در اين سرزمين جانشين [خود] قرار داد، همان گونه كه كسانى را كه پيش از آنان بودند جانشين [خود] قرار داد، و آن دينى را كه برايشان پسنديده است به سودشان مستقر كند.
اين جهان، عالم سعى و عمل و اسباب و علل است. شرط و مشروط، علت و معلول، سبب و مسبب. هر يك از حوادث و كائنات اين عالم را موجبات و عوامل، اسباب و وسايلى است كه بدون آن ابزار هيچ چيزى از حيز امكان خارج نمى شود و قدم به دايره فعليت و عرصه هستى نمى گذارد.
بذر يك نبات را كه به طور قوه و امكان استعدادى داراى تمام خصوصيات و كيفيات آن نبات و شاخه و برگ و گل و ميوه آن است، وقتى نبات مى سازد كه مدتى در مهد پرورش دايگان، اسباب و مقتضيات مانده، از تاءثير و تاءثر حرارت، رطوبت، نور، فعل و انفعال شيميايى مواد لازمه ارضى و مزج و نضج هاى كافى يافته، شايسته افاضه و ايجاد صورت نوعيه آن نبات شده باشد.
مواد حياتى و جرثومه هاى زندگانى يك حيوان يا انسان وقتى لايق خلقت وجود آن حيوان يا انسان مى شود، كه مراتب سير مادى خود را در ضمن دست به دست دادن اسباب لازمه اين مرتبه از وجود پيموده، به زبان استعدادى، خلقت هستى خود را از علة العلل و مبداء المبادى بخواهد. يك مقدار بخار كه بر حسب تغييرات فيزيكى صورت مائيه به خودمى گيرد، بايد در ضمن تاءثير و تاءثر فشار و برودت، مايع شود. همچنين مايعى كه تبديل به بخار مى شود و در نتيجه آن ماشين ها به حركت در مى آيد، انفاجارات حاصل مى شود، آتش فشانى ها، زلزله ها و حوادث مهم ايجاد مى شود. در ضمن تاءثير و تاءثر حرارت و انبساط به وجود مى رسد و حصول هر يك از اين وسايط و اسباب را وسايط و اسباب ديگرى است كه بالاخره منتهى به مسبب الاسباب گردد.
اگر بخواهيم بدانيم چگونه در عين آن كه حوادث و ظهور موجودات و كائنات بدون اراده و مشيت الهيه حاصل نمى شوند:
وَ مَا تَسقُطُ مِن وَرَقَة ءِالَّا يَعلَمُهَا؛(578)
و هيچ برگى فرو نمى افتد، مگر [اين كه ] آن را مى داند.
باز براى آن ها علل و اسباب مقرر فرموده. بايد به خود آييم و از خود بيابيم و هر انسانى خود را مقياس و ميزان قرار دهد. يك عمل ارادى و فعل اختيارى كه از ما به ظهور مى رسد، مبسوق و مربوط است به يك سلسله اسباب و مقدماتى كه هر كدام از آن ها را به نوبه خود در نفس ترتيب داده، تا نوبت به حصول فعل و عمل مى رسد.
اول دانستن، سپس توانستن. اگر انسان چيزى را بداند و از خواص آن مطلع شود، خواستن آن فعل حاصل و چون در ضمن خواستن آن تجسس و تفحص از خصوصيات آن مى كند، به صفات و حدود فعل آشنا مى شود و معرفت كامل تر
پيدا كرده، اراده صدور فعل مى كند و چون اراده به اين جا سيد، مقدار عمل و آغاز و انجام آن را در نظر مى گيرد و دنبال فراهم كردن وسايل و عوامل و مقتضيات و موجبات مى رود و عضلات و قواى لازمه را به كار انداخته، تا فعل را انجام دهد و مقصود را ايجاد كند.
توضيحا هرگاه بخواهيم بنايى بسازيم و احتياج به داشتن يك بنابراين در مكان و زمان مخصوص پيدا كنيم، پيش از هر چيز ساختن بنابراين و خواص ‍ و فوايد آن را دانسته ايم. از اين رو آن را خواسته ايم. عشق و شوق ايجاب مى كند كه از خصوصيات و موجبات نزديك به آن تجسس و تفحص كنيم و عزم و اراده خود را محكم، نقشه و حدود لازم آن بنابراين را در روى ورقه مرتسم كنيم.
تا اين جا مراتب از منشاءت نفس بود كه انجام يافت.ان گاه نوبت به وسايل خارجى آن عمل مى رسد و دنبال فراهم آوردن مصالح آن مى رويم و علل مادى و فاعلى و صورى را مى آوريم و هرگاه به مانعى برخورد نكند، بنابراين و عمارت ساخته شود و اگر در مواقع اجراى كار موانعى پيدا شود، با تهيه مقدمات، صدور فعل قطعى نخواهد بود. ولى هرگاه فاعل تام الفاعليه بود و قدرت تامه داشت، همه مراتب وسايط و اسباب را در عالم اسباب خود ايجاد مى كند. از اين رو تمام وسايط و اسباب به خواست و اراده خدا است. موجد همه موجودات و حوادث او است. اراده قويه و مشيت قاهره او تهيه اسباب مى كند.
از آن جا كه انسان را موجودى عجيب آفريده كه مصالح و مفاسد خود را ديده و مضار و منافع را سنجيده، به گفته شيخ الرييس - ابن سينا - خداوندش مجبور كرده، كه مختار باشد و راه خير و شر را بداند.(579)
ءانَّا هَدَينَهُ السَّبيلَ اءِمَّا شَاكرا وَ اءِمَّا كَفُورا؛(580)
ما راه را بدو نموديم؛ يا سپاسگزار خواهد بود و يا ناسپاسگزار.
از اين جهت اعمال خير و شر و نفع و ضرر او را نزد پروردگار وزن و مقدارى است و همان طورى كه اعمال دماغى و افعال نفسانى در كيفيت و كميت و اعتدال و انحراف مزاجى و مواد جوارح و اعضاى او دخالت تامه دارد، به حكم رابطه تام او با اوضاع مادى و طبيعى عالم در تعلق اراده و مشيت الهيه به ظهور و حدوث حادثه و واقعه اى كه به خير يا شر او تمام مى شود، دخالت دارد. اين است كه در حدوث امراض عمومى، زلازل، خسف ها، و صاعقه ها و آن چه را كه علماى اجتماع قصد طبيعت ناميده اند، در زبان شرع نتيجه اعمال مردم دانسته، درست مثل يك انسان كه رعايت بهداشت نكند و از استقامت مزاج خارج شود و سلول ها و انساج بدن كه قبلا به صلاح و سداد او حركت و تغيير و تبديل مى يافتند، اينك همه عليه او و به ضرر وى هيجان و فعاليت نشان مى دهند.
وقتى يك جامعه از راه سعادت و استقامت منصرف و مزاج اجتماع منحرف گرديد، همان موادى كه مرتع و مزرع صلاح و خير او بودند، بر ضرر و خسارت و هلاكت او نهضت كرده و به جنبش در مى آيند؛ زيرا از نظر سير ارتقايى و كمال بشرى گل سرسبد عالم وجود، آدم خاكى است و همه مواد عالم در طبخ و نضج و حفظ مزاج انسان شركت دارند و اين موجود عجيب، منهم شقى و سعيد، خلاصه آن مواد و طبايع است. بخواهد يا نخواهد، بفهمد يا نفهمد، از حيث عمل و عكس العمل با همه جهات جهان ارتباط و با مردم آن كه مواد و طبايع و نوع او هستند، بسته و پيوسته است. اعمال و افعال اختيارى او هم در هيجان و تغيير و تبديل آن ها دخالت تامه دارند.
اءنّ اللهَ لَا يُغَيِّرُ بِقَوم حتَّى يُغَيِّوا مَا بِاءَنفُسِهِم؛(581)
در حقيقت، خدا حال قومى را تغيير نمى دهد تا آنان حال خود را تغيير دهند.
اعمال و افعال انسان، عامل حدوث حوادث مرگبار و سبب پيشآمدهاى خطرناك مى شوند. هرگاه قومى به حكم صلاح و سداد، راه سعادت و تقوى پيش گرفتند، توجه و عنايات خداوند را به سوى خود جلب و موجبات خذلان و بدبختى را از خود سلب مى كنند.
فان عدتم عدنا كه درباره بنى اسراييل فرمود، در همه اقوام و ملل جارى است.
و جوده لطف و تصرفه لطف و آخر و عدمه منا.(582)
بيان خواجه طوسى در علت غيبت، ماءخوذ از اميرالمؤ منين عليه السلام است كه فرمودند:
كما تكونون يولى عليكم؛(583)
هميشه هيات حاكمه و فرماندهان هر ملت، متناسب با: ملت اند. اگر جامعه، ملت و مردم يك اجتماع لايق و شايسته بودند، زمامداران و پيشوايان آن ها نيز مردم شايسته و لايق خواهند بود. خواجه طوسى قدس ‍ سره بيان همين حقيقت فرموده است كه نبودن او ميان ما براى نبودن لياقت است در ما. حكما اسلامى به دليل عقلى اثبات (584) بقاى ولايت كليه كرده اند. تنها شبهه مورد بحث استبعاد و استغراب دوران زندگانى يك تن از بشر در اين مدت دراز كه تاكنون هزار و صد و بيست و سه سال مى گذرد، در صورتى كه مليين و ارباب ديانات نبايد استغراب كرده و شگفتى نشان دهند؛ چه به فرموده سيد بن طاوس - رضوان الله عليه -، هرگاه مردى در بغداد اعلان كند كه من مى توانم بر روى آب شط حركت كنم و فلان روز اين نمايش را خواهم داد، روز موعود هيچ كس در بغداد باقى نمى ماند؛ مگر آن كه در ديدن آن شركت كند و به تماشا بيايد. يكبار مردم اين نمايش را ديدند، اگر بار دوم اعلان كند بى شك از عده تماشاچى كم مى شود و اگر بار دوم اين تكرار شد، براى مرتبه سوم فقط مردم بيكار در كنار شط ديده مى شوند و اگر چند بار ديگر هم تكرار شد، ديگر افراد گردش كننده در كنار شط نگاه هم نمى كنند.
از سعدا و اشقيا افرادى پيش از مهدى موعود زنده دانسته و بيش از او عمر داده اند. براهمه و بوداييان برهما و كرشنا و مهاديو و بودا را زنده مى دانند كه هزاران سال است باقى و برقرارند. ايرانيان قديم عقيده داشتند كه نخستين طبقه بشرى، مهاباديان اند كه هزارها ميليون سال عمر مى كردند و طبقه دوم، افراميان است كه ميليون ها سال زنده بودند، تا طبقه پنجم گلشاييان، جمشيد، افراسياب، هوشنگ و منوچهر هزارها سال زندگى كردند و اين اساطير را در كتب دينى خود نوشته اند. چون دساتير زند و پازند و اوستا و يهود و نصارى كه به اين تورات كنونى ايمان دارند. در سفر تكوين مى خوانند، آدم، اخنوخ، مهلانيل و نوح هر كى ششصد تا هزار سال زندگى كردند و نصارى مى گويند: مسيح هم اكنون زنده و فعلا قريب دو هزار سال است كه از ولادت او مى گذرد و هم يهود، مدعى هستند كه الياهو يك تن از انبياى بنى اسراييل بود و مردم را به تورات دعوت مى كرد، پانصد سال غيبت نمود و سپس ظاهر شد و همچنان دعوت كرد و باز غيب شد و اكنون سه هزار سال است كه در غيبت به سر مى برد و اين موضوع غايب بودن يك شخص آسمانى و يك مرد الهى مورد اتفاق جميع مليين جهان است. همه به يك زبان مى گويند: در آخر الزمان اين انسان ملكوتى ظاهر شود و به جور و ستم زمين خاتمه دهد؛ چه ظلم و فساد و عناد در بشر به حدى مى رسد كه دست هاى عادى از عهده اصلاح عاجز باشد. آن مرد فوق العاده بايد بيايد و دست به اصلاح بگشايد و در اسم آن مصلح اختلاف دارند. براهمه او را رام يا برهما نامند و بوداييان بودا خوانند و گبركان بهرام گويند، يهود الياهو شناسند، نصارى به آمدن مسيح معتقدند چنان كه در اواخر مكاشفات يوحنا است. و اما مسلمانان را هيچگونه مجال استبعاد درازى عمر نماند، پس از آن كه در سوره كهف مى خوانند:
وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعًا؛(585)
و سيصد سال در غارشان درنگ كردند، و نه سال [نيز بر آن ] افزودند.
خداوند فرمايد اصحاب كهف سيصد و نه سال در كهف ماندند و باقى بودند و در سوره عنكبوت فرمايد:
وَ لَقَدْ اءَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ اءَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَامًا فَاءَخَذَهُمُ الطُّوفَانُ؛(586)
و به راستى، نوح را به سوى قومش فرستاديم، پس در ميان آنان نهصد و پنجاه سال درنگ كرد، تا طوفان آن ها را در حالى كه ستمكار بودند فرا گرفت.
قريب هزار سال مدت دعوت بود و مدت ها پس از آن كه زندگانى كرد و در اخبار آمده است كه بيش از دو هزار سال دوران زندگانيش بود.

نوح نهصد سال دعوت مى نمود دم به دم انكار قومش ‍ مى فرمود

پس امكان درازى عمر قابل انكار نيست؛ بلكه وقوع آن مسلم است و به حكم قرآن مجيد براى حضرت صاحب الزمان بى ترديد؛ چه خداوند فرموده است :
هُوَ الَّذِي اءَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ؛(587)
او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين درست، فرستاد، تا آن را بر هرچه دين است پيروز گرداند.
چه بايد روزى بيايد كه همه اديان يكى شود و مردم ج هان زير پرچم توحيد در آيند و دين اسلام دين عمومى شود و اين معنى در سايه ظهور ولايت كليه پايه گذارى شده و به دست امام زمان انجام خواهد گرفت و چنان كه درباره مسيح فرموده است.
وَ إِن مِّنْ اءَهْلِ الْكِتَابِ إِلا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ؛(588)
و از اهل كتاب، كسى نيست مگر آن كه پيش از مرگ خود حتما به او ايمان مى آورد.
همه اهل كتاب به مسيح خواهند گرويد؛ چه بر حسب اخبار اسلامى و احاديث شريفه مذهبى در آخر زمان مسيح در خدمت مهدى عليه السلام ظاهر شود و همه مردم جهان به آن ها مى گروند و همه فرق مسلمانان به طور تواتر اين حديث را نقل كرده اند.
د) اءنّ المَهدِى سَيَظهَرُ فَيَملَاءُ الَاءرضَ قِسطَا وَ عَدلَا كَمَا مُلِئَت ظُلما وَ جَورا؛(589)
همانا مهدى ظاهر مى شود و زمين را پر از عدل و داد مى كند، همانگونه كه از ظلم و جور پر شده بود.
از جمله، ابن حجر خبر آورده است: چگونه ممكن است يك فرد مسلمان كه خود را تابع قرآن مى داند، انكار بقا و ظهور مهدى كند؟
عدل و داد عموميت و شمول پيدا كند، ريشه ظلم و فساد و جور و عناد بر كند و دنيا را از عدل و داد پر كند. گوسفند و گرگ در يك آبشخور زيست كند و شير و شتر با هم به سر برند.
از خواص عدالت و بسط امن اين است كه انسان و حيوان در آسايش و آرامش بياسايند.

در زمان عدلش آهو با پلنگ صلح بگرفت و فرو گذاشت جنگ

طول مدت زندگى، استحاله عقلى و عادلى ندارد. هر كه وجود مخلوق جهان و ايجاد پيكر و روان را از فيض جود و بخشش رب العالمين مى داند، بايد كه قادر متعال چنان كه علت موجده است، علت مبقيه نيز هموست. دعوى استحاله قابل قبول و معقول نيست، چنان كه انكار بعد الاقرار مقبول نه.

تا كى به تمناى وصال تو يگانه اشكم شود از هر مژه چونسيل روانه
اى تير غمت را دل عشاق نشانه خواهد به سر آمد غم هجران تو يا نه

جمعى به تو مشغول و تو غايب زميانه

رفتم به در صومعه زاهد و عابد ديدم همه را پيش رخت راكع و ساجد
در ميكده رهبانم و صومعه زاهد گه معتكف ديرم و گه ساكن مسجد

يعنى كه تو را مى طلبم خانه به خانه

آن روز كه رفتند حريفان پى هر كار زاهد به سوى مسجد و من جانب خمار
حاجى بره كعبه و من طالب ديدار من يار طلب مى كنم او جلوه گاه يار

او خانه همى خواهد و من صاحب خانه

هر در كه زدم صاحب آن خانه تويى تو هر جا كه شدم پرتو كاشانه تويى تو
در ميكده و دير كه جانانه تويى تو مقصود من از كعبه و بتخانه تويى تو

مقصود تويى كعبه و بتخانه بهانه

عاقل به قوانين خرد راه تو پويد ديوانه برون از همه اسرار تو جويد
تا غنچه بشكفته اين باغ كه بويد هر كس به زبانى صفت مدح تو گويد

بلبل به نواخوانى و قمرى به ترانه

بلبل به چمن آن گل رخسار عيان ديد پروانه در آتش شد و اسرار نهان ديد
عارف صفت ذات تو از پير و جوان ديد يعنى همه جا عكس رخ يار توان ديد

ديوانه منم من كه روم خانه به خانه

بيچاره بهايى كه دلش پر زغم توست هر چند كه عاصى استزخيل خدم توست
اميد وى از عاطفت دم به دم توست تقصير و گناهش به اميد كرم توست

يعنى كه گنه را به از اين نيست بهانه

همه اديان چنان كه گفتيم، استعداد عمر طولانى را براى بشر ممكن؛ بلكه واقع دانسته اند و جاى انكار و استبعاد نيست. تنها حكماى مادى و طبيعى هستند كه منكر مبداء توانا و وجود حق تعالى هستند كه سخن با آن ها از راه ديگر است و مقام آخر.
وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ؛(590)
و اوست كه بر بندگان خويشد چيره است.
إِنَّ اللَّه عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ؛(591)
كه خدا بر همه چيز تواناست.
يَحكُمُ مَا يُرِيدُ؛(592)
خدا هر چه بخواهد فرمان مى دهد.
يَفعَلُ مَا يَشَاءُ؛(593)
هر چه بخواهد انجام مى دهد.
و هرگاه اثبات قدرت خداوندى و طرز اجراى فرمان قادر متعال شود، مادى و طبيعى را نيز مجال انكار نماند، كه در نزد قدرت او يك سال و يك هزار يك سان است.
امروز كه به گفته دانشمندان، عصرى دوران تحول و تنوع است، تطور علمى و صناعى ايجاب مى كند كه درباره درازى عمر نيز مطالعاتى كنند. و بسيارى از پزشكان به دنبال تهيه وسايل رفته و به صراحت گفته اند كه ممكن است پيرى را به جوانى تبديل كردن و يا مانع در بر ابر پيرى تراشيدن و به درازى عمر بشر كوشيدن و چه بسا دول بزرگ جهان جوايز براى اين كار و ايجاد ابتكار و عده داده اند و عده اى از دانشمندان اعتراف به امكان عملى كردن اين شاهكار كرده اند. وقتى براى پزشك چنين قدرتى معتقد باشند، چگونه براى پزشك آفرين انكار مى كنند؟ در صورتى كه براى قدرت خداوندى حدى نيست. لا يتناهى بما لا يتناهى عدة و شدة و مدة.
إِنَّ اللَّه عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ؛(594)
كه خدا بر همه چيز تواناست.
احاديث بسيارى از حضرت ختمى مرتبت و ائمه معصوم در دست است. مربوط به حوادث و پيشآمدهاى آخر زمان كه تعبير به علايم ظهور شده است و بر حسب تواتر اين اخبار قطعيت صدور آن ها مى شود و فرموده اند: كه پس از وقوع اين حوادث مهدى هم ظاهر مى شود و اوضاع را عوض ‍ مى كند و هيچكدام از اين امور در آن زمان نبوده و غالب آن موضوعات به ظهور پيوسته و ليس الخبر كالعيان. اكنون كه ما به چشم خود ديده و شاهد آن اوضاع هستيم و صدق آن احاديث را مى يابيم، اكنون كه مقدمات ظهور و علايم طلوع آفتاب ولايت يكى بعد از ديگرى واقع مى شود، ترديدى باقى نماند در اين كه به طور حتم حاصل خواهد شد و نقشه دنيا را عوض خواهد كرد و بر همه جهان مسلط مى شود و همه اديان را يكى مى كند. دنيا را به عدالت و دموكراسى اساسى سوق مى دهد، وَ قَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ؛(595) با آنان بجنگيد تا ديگر فتنه اى نباشد، و دين، مخصوص خدا شود. را اجرا مى كنند.
بى مناسبت نيست، بعضى از آن اخبار و احاديث كه مورد اتفاق فريقين است، در اين جا به طوره اشاره بياوريم.
اكمال الدين بسنده عن محمد بن مسلم عن الباقر عليه السلام حين سئلته متى يخرج قائمكم ؟ قال: اذا تشبه الرجال بالنساء و النساء بالرجال، و ركب ذوات الفروج السروج؛(596)
وقتى از امام باقر عليه السلام سؤ ال شد قائم شما كى خروج مى كند؟ فرمود: آن گاه كه مردان به زنان تشبه كنند و زنان به مردان، و صاحبان فروج بر زير زين ها سوار شوند.
پيروى شهوات، اضاعه صلوة، تظاهر به ميگسارى و شراب خوارى، همكارى زنان در پيشه هنر و امور تجارى و ادارى با مردان شان و زنان با مانند كَانَ خود پيوستن و همچنين زنان به لباس مردان در آمدن و مردان نيز لباس زنان و بانوان بر تن كنند، ربا عموميت پيدا كند و رايج شود، زكات داده نمى شود، قاريان قرآن مردمى فاسق و نابكار باشند. قضاة كه بايستى امين ترين مردم باشند، از گروه خيانتكار تشكيل مى شود. علما نابكار و فرماندگان ستمكارند.
صداهاى زنان و مردان بدكار پيوسته بلند است و مردم را به فسق و فجور مى خوانند. منكر، معروف و معروف، منكر مى شود. خونريزى و فساد زياد مى شود. اصولا مردم ارزشى ندارند.
همه به جان هم افتاده، طبقه عاليه و دانيه. آتشى از مشرق و آتشى از مغرب درگيرد و مردم در اين ميانه آتش گيره شوند. فتنه ها چون پاره شب هاى تاريك، يكى پس از ديگرى مردمى را گمراه و منحرف سازد. همه مردم گيتى را دهشت و حيرت فرا گيرد. تهمت و افترا و غيبت و ناسزا و شهادت ناروا و قضاوت هاى نابجا امور عادى و جارى شود. مردان، زنان خود را به ناپاكى دعوت كنند، تا به مقامى رسند يا شكمى سير كنند. مردم مشرق، صداى كسى كه در مغرب است، بشنوند.
ستاره دنباله دار ظاهر شود. گويند: اين ستاره در سال 1310، مطابق 1333 هجرى ظاهر شد و جنگ عالمى بر پا گرديد كه پيوسته ادامه دارد و آن چه در دنبال دارد، مهم تر و خطرناك تر است. به طورى كه در اخبار آمده است، دو سوم مردم دنيا نابود شوند. زنان، سرهاى خود را چون كوهان شتر درست كنند.
نساء يظرن فى آخر الزمان رؤ سهن كاسنمة النجت؛(597)
زنان در آخر الزمان سرهاى خود را مانند كوهان شتر درست مى كنند.
اينها امورى است كه ما به چشم خود مى بينيم. هزار و سيصد سال پيش، پيشوايان آيين و كيش چنين خبر داده اند و فرموده اند: پس از اين اختلافات و اختلالات مهدى ظاهر شود و توحيد كلمه آورد و همه ملل و دول تسليم او شود و گيتى را از عدل و داد پر كند. آيا قبول است كه همه اين احاديث درست و صحيح باشد و مخبرين صادقين اطلاع داده و تنها درباره مهدى اشتباه كرده باشند؟ هزار حديث آن راست و اين يك دروغ باشد؟ اين همه كتاب روايت كه اهل درايت ثبت فرموده و به وديعت نهاده اند. خوشبختانه بسيارى از اين كتب به خط مولفين، در كتابخانه هاى دنيا موجود است. كافى، من لا يحضره الفقيه، اكمال الدين، امالى طوسى، الغيبة طوسى، از هشت نه قرن پيش تاكنون موجود است. در صورتى كه همه مى دانند، مردم آن زمان فكر اين گونه حوادث نمى كردند و فقط به حكم ايمانى كه داشتند، اين ها را نوشتند.