سرمايه سخن جلد سوم

سيد محمدباقر سبزوارى

- ۳۹ -


ماه شوال

روز اول شوال: عيد فطر

قَدْ اءَفْلَحَ مَن تَزَكَّى وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى؛(605)
رستگار آن كس شد كه خود را پاك گردانيد؛ و نام پروردگارش را ياد كرد و نماز گزارد.
كمال انسانى به تزكيه نفس حاصل مى شود و آن به تحصيل معارف الهى. و ترقى به سوى درجات و مراتب انسانى چهار سفر لازم دارد. نخست، معرفت توحيد است كه به قول حكما سفر الى الله گفته مى شود. و پس از سير توحيد، معرفت به صفات الهى پيدا مى كند و به گفته حكما سفر فى الله است و سير در اسما مى كند و آن به اصطلاح حكما، وحدت مطلقه را در وحدت مقيده ديدن است. گاهى كه در قدرت حق بيند حق را، همان قادر مطلق داند و غير آن نبيند و چون علم بيند حق را، همان عالم بيند، مثل آن كه در خدمت عالم جامعى تحصيل علمى كند. چون نحو خواند، استاد را فقط نحوى داند و اديب شناسد و چون درس فقه شروع كند، او را تنها فقيه يابد. از اين مقام كه بگذرد و از اين سفر كه تجاوز كند، سير مع الله است كه مقام وحدت در كثرت و كثرت در وحدت ديدن است؛ يعنى ذات يكتاى حق را در جميع اسما و صفات بيند و اين سفر سيم است، تا سير الى الله بود. خلق ديد و نشناخت و حق شناخت و نديد. چه همان چشم چپ وى بينا بود و در اين دو سفر حق ديد و خود و غير نديد، همان چشم راست بيناست. در اين دو سفر است كه هر چه حق گويد، به زبان او گويد، و هر چه بيند حق به چشم او بيند. انى انا الله از درخت سينا شنود، پس از آن محو به عالم صحو آيد كه:
محو الموهوم و صحو المعلوم؛(606)
و حق و خلق و خود و خدا را بيند و لا يشغله شاءن عن شاءن. در اين هنگام متخلق به اخلاق الهى و متصف به صفات خدايى شده و ذوالعينين است. لباس نيابت و خلعت خلافت در بر كند و به رسالت مبعوث گردد و حاكم و فرمانبر ما شود كه در زبان شرع پيغمبر و رسول گويند. نوح گويد:
يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلاَلَةٌ وَلَكِنِّي رَسُولٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ؛(607)
گفت: ((اى قوم من، هيچ گونه گمراهى در من نيست؛ بلكه من فرستاده اى از جانب پروردگار جهانيانم.
و هود گفت:
يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ وَلَكِنِّي رَسُولٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ؛(608)
گفت: ((اى قوم من، در من هيچ سفاهتى نيست؛ ولى من فرستاده اى از جانب پروردگار جهانيانم.
و موسى گفت:
إِنِّي رَسُولٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ؛(609)
من پيامبرى از سوى پروردگار جهانيانم.
از لوازم معرفت، اطاعت و از لوازم اطاعت، آيتيت و مظهريت. و اين است معنى يابن آدم اطعنى حتى اجعلك مثلى. چون خليفة الله خلعت رسالت پوشد و به سوى خلق سفر كند، آينه دو را مانند است كه رويى به بالا دارد و از خدا فيض گيرد و رويى به سوى جهان طبيعت دارد و با مردم انس گيرد و با ايشان بنشيند و چنان نمايد كه يك تن از ايشان است، تا بدو انس گيرند و قبول و تمكين كنند.
قُلْ إِنَّمَا اءَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ؛(610)
بگو: من هم مثل شما بشرى هستم.
از اين روست يوحى الىَّ بيان روى ملكوتى است كه مقام گرفتن فيض است. پس خليفه تا در لباس بشر نباشد، فايده بعثت صورت نگيرد.
وَ لَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكًا لَّجَعَلْنَاهُ رَجُلا؛(611)
و اگر او را فرشته اى قرارمى داديم، حتما وى را [بصورت ] انسانى درمى آورديم.
تاءمل كن در خود كه تو نيز آيينه دو روى باشى. در تو نيز صعود و نزول و مبداء و معاد هست. يك روى تو، حواس ظاهره باشد كه چون بالا روند و در حس ‍ مشترك جمع شوند، غبار كثرت برخيزد و همه يكى شوند و بسا كه محسوس به ظاهر و محسوس به حس مشترك مشتبه شوند و نقطه جواله دايره و قطره نازله خط مستقيم نمايد. قدمى فراتر گذارد، به عالم خيال رود و با قدم ديگر در نفس ناطقه در آيد و آن چه در نفس ناطقه است، هم تنزل كند و به صورت مناسب در آيد و خيالش مجسم نمايد، چنان كه در تعبير رؤ يا ظاهر است و راز آن جا به حس مشترك در آيد و محسوس گردد. به عبارت ديگر، گاه از راه حواس ظاهره تحصيل علوم و معارف شود كه بر حسب معمول مسلم و مقبول است و گاه از روى بالا و صفحه باطن، چيزى بر انسان القا شود و يك مشكل علمى حل شود. بسا مطلب كه سال ها زحمت كشيده و از فهم آن عاجز مانده، ناگاه به طور الهام بر انسان منكشف آمده. از اين رو جمعى مشغول رياضات شده كه صفحه خواطر از زنگ و غبار ذمايم اخلاقى پاك كنند، تا آيينه صافى شود و عكس پذير گردد.
اين گونه كمال و ترقى گرچه روح راست، ولى بى واسطه بدن نمى شود. اين است كه اطلاق لفظ انسان در آيات و اخبار، گاه بر خصوص بدن و گاه بر خصوص روح و گاه بر هر دو مى شود و انسان مركب از روح و بدن است و چنان نيست كه بدن تنها آلت باشد. چه لذت ها و الم ها و راحت ها و عذاب ها كه به واسطه بدن به روح رسد كه بدن واسطه در عروض است، نه واسطه در ثبوت كه به بدن من حيث هو چيزى نرسد و نفهمد. چون عينك كه واسطه ديدن است و خود نبيند و به سبب امراض بدنى روح نيز مريض ‍ شود.
احكام احد المتحدين يسرى الى الاخر ((قَدْ اءَفْلَحَ مَن تَزَكَّى وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى ))؛(612)
حكم يكى از متحدين به ديگرى هم سرايت ميكند. رستگار آن كس شد كه خود را پاك گردانيد؛ و نام پروردگارش را ياد كرد و نماز گزارد.
از آن جا كه احكام عاليه و تعاليم پرمايه اسلام، بر پايه عقل و فطرت نهاده شده و مطابق ذوق و فكرت، شريعت سهل و ساده اى كه براى هميشه و در هر زمان و براى مردم هر زمان عامل رشد و رقا و سبب دوام و بقاست، هر دسته از هر قبيل و رسته كه بدان بسته و پيوسته اند، سعادتمند و رستگار بوده و هستند. دين، عقل و فكرت و آيين طبيعت و فطرت قابل محو و زوال نبود و فنا و اضمحلال نپذيرد. دانشمندان جهان كه فقط به وسيله قرآن شريف و احاديث نبويه با اسلام ارتباط يافته اند، احكام اسلام را بهترين برنامه زندگى شناخته و در علوم مختلفه به تحقيقات پر دامنه پرداخته اند و به زبان هاى زنده دنيا ترجمه كرده، به طورى تحت تاءثير قرار گرفته كه با كمال صراحت عقيده خود را گفته و محافظه كارى نكرده اند. تنها دينى كه زنده و حيات بخشنده و تا انقراض عالم پاينده است، دين مقدس اسلام است.
جاى انكار نيست كه همه انبيا و فرستادگان خدا از آدم گرفته تا خاتم، ملل و اقوام خود را به خير و سعادت دعوت و دلالت كرده و به حكم اختلاف استعدادات فسالت اودية بقدرها، اقوام و ملل كم و بيش توفيق يافته و درس زندگى آموخته اند، ولى هيچكدام، مانند پيغمبر اسلام نبوده و قانون جامع نداشته اند كه در كاخ سلطنت و كوخ رعيت هر دو حكومت كند. چنان اجتماعى آراست و مدينه فاضله اى تشكيل داد كه در هر عصر و زمان قابل تطبيق و در هر شهر و مكان مورد تصديق است.
شما نظرى به نماز جماعت بكنيد و نگاهى به صفوف بيفكنيد و ببينيد كه چگونه شبانه روزى چند بار مردم يك شهر و محله را در يك محل بر گرد يكديگر جمع كرده و فقير و غنى را در يك صف پهلوى هم نشانده، تا پس ‍ از نماز دست يكديگر را بگيرند و صميمانه احوال پرسى كنند و مردمى كه در حوالى شهرستان منزل دارند، هفته اى يك بار به نام نماز جمعه در مسجد حاضر شوند و از احوال هم مستحضر باشند. و يك اجتماع عالى تر و كنگره باشكوه ترى كه مجمع اتفاق ملل بايد گفت، به نام حج تشكيل داد، تا مسلمانان جهان سالى يك بار در مركز اسلام و قبله مسلمين اجتماع كرده و شخصيت هاى برجسته و ممتاز را بشناسند و در مقام رفع نقص باشند و نيازمندى هاى خود را مرتفع سازند و از ترقيات اقوام و ملل بى خبر نمانند. همه دل ها يكى باشد و زبان ها يكى شود. چشم و گوش، پس از فهم و هوش، به حرم توجه كند، تا اختلافات به يك سو رود. البسه و السنه مختلفه، تبديل به زبان واحد شود. همه يك لباس پوشيده و احرام بسته به كوى دوست رهسپارند. همه يك چيز مى خواهند و به سوى يك مقصد پيش مى روند. از شرق و غرب، جنوب و شمال يك رنگ و هماهنگ هستند و مركز جامعه تشكيل مى دهند و در صحراى عرفات سان مى بينند. با اين كه در قسمت عبادات بيشتر كمالات و سعادات روحى مقصود است، در عين حال نتايج اجتماعى و سياسى اين اعمال به تصديق مردان سياست قابل انكار نيست.
مستر ولز انگليسى - دانشمند معروف - گويد: هر دينى كه نتواند دوش به دوش تمدن و قدم به قدم با پيشرفت همراه باشد، قابل پذيرفتن و دل بستن نيست؛ زيرا چنين دينى جز بدبختى نتيجه ندهد و گروندگان بدان هر قدر سرسختى نشان دهند و جسارت، جز زبونى و خسارت ندارند. تنها دينى كه من دريافته ام و بارها گفته كه از سر خلقت آگاه است و با راز آفرينش آشنا و با تمدن تا همه جا همراه است، دين اسلام است. هر كس بخواهد دليل گفتار مرا بداند، به قرآن شريف متوسل شود و نظريات علمى و قوانين حقوقى، نظامات عمومى، مقررات اجتماعى او را بخواند، تا به خوبى بداند، قرآن كتابى است دينى، علمى، اجتماعى، اخلاقى، تاريخى، طبى و فلاحتى و اين كتاب تا قيامت و انقراض جهان كهنگى ندارد و اندراس نپذيرد. خلاصه گفتار و عقيده من در اين باره اين است كه اسلام عين تمدن است.
آيا كسى مى تواند دعوى كند و زمانى را نشان دهد كه دين اسلام با تمدن بشرى و انسان موافق نبوده ؟ پيغمبر بزرگوار اسلام درس كشاورزى داد، چنان كه پزشكى و بهداشت قانونگزارى كرد. قايد و پيشوا بود. قاضى عادل بود و خطيب بى بدل. چون در ميدان جنگ وارد مى شد، چنان نقشه مى داد كه جنگ آوران نامدار انگشت حيرت به دندان مى گرفتند. يك نگاه به تاريخ درخشان زندگانى وى كنند، نظر عميق و دقيقى و تحقيقى، تا گفتار مرا تصديق نمايند. نحن قوم لا ناكل حتى نجوع و ءِاذَا كلنا لا نشبع؛ اساس بهداشت را دنياى طب بر اين پايه گذاشت. پزشكان عالى مقام با همه ترقيات و مهارت كه در طب دارند، جمله اى نغزتر و پر مغزتر از اين نگفته اند. حضرت محمد موسس اسلام روح و جسم بود و فكر مجسد و مجموعه نبوغ و عظمت. اين است نظر من درباره اسلام و آورنده آن.

باش تا صبح دولتش بدمد كاين هنوز از نتايج سحر است

حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم شخصيتى است كه در مدت اندك، دو دولت بزرگ را كه مانع پيشرفت و سد راه او بودند، برداشت و مسير تاريخ را عوض كرد. نقشه جهان را تغيير داد و از همه مهم تر، تربيت ملت عرب بود. مردمى كه در صحراى سوزان و بيابان هاى عربستان زندگانى مى كردند و از نظر اخلاق ناراحت ترين مردم جهان بودند و در حس لجاجت و پيروى آثار نياكان، سماجت به خرج مى دادند. در خودخواهى بى نظير و در خونخواهى افراط مى كردند. تازيان در بى باكى و خطرناكى ضرب المثل اند. دول رم با همه اقتدار و عظمت كه داشت، در برابر آن ها تاب مقاومت نداشت. جاى انكار نيست كه نيروى شگرف اسلام كه دشمنان داخلى و خارجى خود را به زانو در آورد و زبون ساخت، از دولت آسمانى برخاسته و مدد يافته بود كه آبادى جهان و آزادى جهانيان را برنامه خود قرار داده است.
يَا اءَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ اءَلا نَعْبُدَ إِلا اللّهَ وَ لاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَ لاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضا اءَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ؛(613)
اى اهل كتاب، بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه: جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم، و بعضى از ما، بعضى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد.
محقق طوسى قدس سره به نقل از حكماى دانشمند، تحقيقى سودمند آورده است كه گويند:
عبادت خدايى بر سه نوع است:
1. آن چه بر ابدان مردم واجب است كه عبادات بدنيه ناميده مى شود، مانند: نماز و روزه، اداى مناسك و حضور در مواقف.
2. آن چه بر نفوس و ارواح فرض است كه اعتقادات صحيحه و افكار نيكو و انديشه هاى خوب است، مانند: يكتاشناسى، يگانه پرستى، فكرت و انديشه در صفات، و افعال الهيه و ازدياد معارف ربانيه.
3. آن چه مشترك است مابين همه مردم از تشكيلات مدنى و انجام معاملات از نوع مكاسب و زراعات مناكح و حفظ امانات و پند و نصيحت و اندرز و موعظت و انواع كمك هاى اجتماعى و آن چه در حفظ ناموس ‍ مملكت و حوزه كشور و دفاع از منافع آن بر عهده افراد است، خوددارى و كوتاهى نكردن و برخى تغييرى در تعبير داده و چنين گفته اند: عبادات بر سه گونه است: اعتقاد حقانى، گفتار صواب، عمل صالح و عامل ثواب (گفتار نيك، كردار نيك، پندار نيك ) و هر يك از اين ها بر حسب اختلاف ازمنه و اضافات و اعتبارات مختلف مى شود. چنان كه پيمبران در ادوار مختلف بيان كردند و پيروى ايشان بر مردم لازم و واجب است، تا نظام اجتماع محفوظ ماند و پيوند جامعه نگسلد؛ چه هيچ قانونى چون قوانين انبيا ضامن سعادت اجتماع نتواند بود.
كشاورزان و كارگران كمك عملى مى دهند. بازرگانان كمك مالى و پادشاهان و زمامداران طبقه حاكمه به افكار سياسى و آراى عاقلانه، تدبير امور كشور كنند و علما و دانشمندان به وسيله معارف و علوم و پيشرفت هاى فرهنگى، سطر معارف را بالا برند و از همه مهم تر اين كه، همه اين طبقات چهارگانه، داراى حس تعاون و همكارى باشند و در اصطلاح معاش و معاد نوع بكوشند.
آرى بناى تمام قواعد و اصول طبيعى عالم، بر اتحاد و وفاق است و اين اتحاد يا راجع به اجسام است، يا راجع به ارواح عناصر اوليه و مفرده، تا با يكديگر متحد نشوند و تركيب نيابند، مواليد حاصل نشود. از توالد و تناسل آباى علوى و امهات سفلى، مواليد سه گانه جماد و نبات و حيوان پديد آيند. و آن طبقات چهارگانه به عقيده علما و اجتماع چون عناصر اربعه بودند، روحانيون را چون آب اهل فلاحت، و كشاورزان را چون خاك، و سپاهيان را چون آتش، و بازرگانان را چون باد مى دانستند كه تا در محيط صميميت در نيابند و با هم متحد نشوند، صورت اجتماعى تحقق نيابد. اين يگانگى نسبت به اجسام و پيكر عالميان بود. ارواح نيز خراج از اين قانون نباشند. آدميان، نتايج عالميان هستند كه همه اجزاى وجود، مقدمه وجود اوست و او مدنى بالطبع است و از ماده انس و محبت مقدمه اتحاد و يگانگى است و نتيجه افراد انسان، ارواح مقدسه انبياست كه تمام آنان در تمام مقاصد با هم متفق اند. هيچگاه دو پيغمبر با هم نزاع نداشتند.

جان گرگان و سگان از هم جداست متحد جان هاى شيران خداست

إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الاِسْلاَمُ؛(614)
در حقيقت، دين نزد خدا همان اسلام است.
از آدم تا خاتم از آغاز بشر تا انجام، دين خدا اسلام است.
مِّلَّةَ اءَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ؛(615)
آيين پدرتان ابراهيم [نيز چنين بوده است ] او بود كه قبلا شما را مسلمان ناميد.
يوسف صديق گويد:
تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَاءَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ؛(616)
مرا مسلمان بميران و مرا به شايستگان ملحق فرما.
در توحيد و صفات حق، همه يكسان سخن گفتند. در اصل اديان يك طريقه داشتند و مدعيان دروغين از اين جا شناخته مى شوند. يك معنى اعرفوا الرسول بالرساله، همين است.

لقد كنت قبل اليوم انكر صاحبى ءِاذَا لم يكن دينى الى دينه دان

اگر در پيشرفت مقاصد دينى، وحدت فكرى داشته باشند و تشريك مساعى كنند، به يقين مفاسد اجتماعى رخت بر بندد و نتيجه و روح اسلام را دريابيم.
وَ اعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعًا وَ لاَ تَفَرَّقُواْ؛(617)
و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد، و پراكنده نشويد.
آن روز، روز عيد ماست. مرحوم فيض را رساله اى است در باب برادرى گويد:
پيشوايان دين عليهم السلام را اهتمام تمام به جمعيت مؤ منين و حصول الفت و محبت و اخوت و مودت و اداى حقوق از تعاون و تناصح و مواسات و غير آن از حقوق و احتراز از تخالف و تباين و تفريق و اختلاف و مانند آن از عقوق و از اين رو خداوند ايجاد اتحاد و تاءلف و رفع بيگانگى و تخالف را به خود نسبت داد، كه در معرض امتنان فرمايد:
لَو اءَنفَقتَ مَا فِى الاَرضِ جَميعا مَّآ اَلَّفتَ بَينَ قُلوبِهِم وَ لَكِنَّ اللهَ اءَلَّف بَينَهُم؛(618)
كه اگران چه در روى زمين است همه را خرج مى كردى نمى توانستى ميان دلهايشان الفت برقرار كنى، ولى خدا بود كه ميان آنان الفت انداخت.
و قَالَ الله تعالى:
وَاذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ اءَعْدَاء فَاءَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَاءَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا؛(619)
و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد؛ آن گاه كه دشمنان [يكديگر] بوديد، پس ‍ ميان دل هاى شما الفت انداخت، تا به لطف او برادران هم شديد.
يعنى بنعمة الله.
و در مقام نكوهش و مذمت تفريق و تفرق فرمايد:
وَ اعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعًا وَ لاَ تَفَرَّقُواْ؛(620)
و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد، و پراكنده نشويد.
و لا تكونوا كالذين تفرقوا و اختلفوا و قَالَ النبى اقربكم منى مجلسا يوم القيامة احسنكم اخلاقا الموطئون اكنافهم، اكنافاَالَّذِينَ ياءلفون و يؤ لفون.(621)
و چون كسانى مباشيد كه پس از آن كه دلايل آشكار برايشان آمد، پراكنده شدند و با هم اختلاف پيدا كردند. پيامبر فرمود: نزديك ترين شما به من در روز قيامت خوش خوترين شما، آنان كه نرم خو و بى آزارند، با ديگران انس ‍ مى گيرند و ديگران نيز با آنان انس و الفت مى گيرند.
و قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم المؤ من من الف ماءلوف و لا خير لا ياءلف و لا يؤ لف؛(622)
و فرمود: مؤ من كسى است كه الفت گيرد و با او الفت گيرند، و خيرى نيست در كسى كه نه با كسى الفت گيرد و نه كسى با او الفت گيرد.
و قَالَ فى الثناء على الاخوة فى الدين: من اءراد الله به خيرا رزقه خليلا صالحا اءنْ نسى ذكره اءو ذكر اءعانه؛(623)
و فرمود: در ستايش برادرى دينى: كسى را كه بخواهد خيرى به او دهد، دوست صالحى روزيش كند كه اگر خدا را فراموش كرد به يادش آورد و اگر به ياد آورد، يارى اش كند.
و قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم: من اخى اخا فى الله عز و جل رفع الله درجة فى الجنة، لا ينالها بشى ء من عمله؛(624)
هر كس با كسى براى خداوند عزوجل برادرى ورزد، خداوند او را به درجه اى در بهشت بالا مى برد كه به چيزى (ديگر) از عملش نمى توانست بدان نايل آيد.
و قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم: اءنّ الله يقول: حقت محبتى للذين يتزاورون من اجلى، و حقت محبتى للذين يتحابون من اجلى، و حقت محبتى للذين يتناصرون من اجلى، و حقت محبتى للذين يتحاربون من اجلى، و حقت محبتى للذين يتبادلون من اجلى؛(625)
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: خداوند مى فرمايد: محبت من شايسته كسانى است كه به خاطر من يكديگر را ديدار مى كنند. و محبت من شايسته كسانى است كه به خاطر من يكديگر را دوست مى دارند. و محبت من شايسته كسانى است كه به خاطر من يكديگر را يارى مى دهند. و محبت من شايسته كسانى است كه به خاطر من نبرد مى كنند و محبت من شايسته كسانى است كه به خاطر من يكديگر را بخشش مى كنند.
و قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم: لا تقاطعوا، و لا تدابروا و لا تباغضوا و لا تحاسدوا و كونوا عبادالله اخوانا، و لا يحل لمسلم اءن يهجر اخاه فوق ثلاث.(626)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: از يكديگر نبريد و به هم پشت نكنيد و با هم دشمنى مورزيد و نسبت به يكديگر حسادت نورزيد و با هم، اى بندگان خدا، برادر باشيد، و براى مؤ من جايز نيست بيش از سه روز با برادرش دورى كند.
و قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم: المومنون هينون لينون كالجمل الالف اءن قيدانقا دوان اينخ صخرة استنتاخ؛(627)
مؤ منان هموار و خوش پذيرايند، مانند شتر مهار در بين نشسته، هر وقت او را بكشند مى روند و هرگاه بر سر سنگش بخوابانند، همانجا مى خوابد.
و قَالَ اميرالمؤ منين عليه السلام: اعجز الناس من عجز عن الاكتساب الاخوان و اعجز منه من ضيع من ظفر به منهم؛(628)
ناتوان ترين مردم كسى است كه در دوست يابى ناتوان است، و از او ناتوان تر كسى است كه دوستان خود را از دست بدهد.
موضوع اخوت و درس برادرى در زمان ما، مندرس و قلوب اهل ايمان را تنافر روى داده و نفاق شايع شده، به طورى كه دو يا سه نفر نيز نادر يافت شود كه مصادقتى بى ريا كنند و دوستى براى خدا و جامع آن ها موضوع دينى باشد و بسيارى از سعادات و ملكات فاضله، بدين جهت فوت شده و در انجام وظايف اخلاقى قصور؛ بلكه تقصير مى شود. مخصوصا طاعات اجتماعى و عبادات دينى كه موقوف بر اجتماع است. چون جمعه و جماعات، صله و مواسات كه هر چند الفت بيشتر باشد، اين گونه عبادات بيشتر به ظهور آيد و بسا خيرات كه در جمعيت ميسر است كه در انفراد نيست و آن چه از دست جماعت جارى شود، عشر آن بر دست منفر جارى نتواند شد.
قَالَ بعض الحكماء: اجتماع الجماعات فى بيوت العبادات بصدق النيات و صفاء الطويات يحل ما عقدته الافلاك الدائرات؛
حكيمى گفته است: گرد آوردن جماعت ها در خانه هاى عبادت با نيت صادقانه و صفاى باطن، گره هايى را كه سپهر گردون زده است مى گشايد.
و تهذيب اخلاق كه مدار نجات آخرت و رستگارى بدان موقوف است، بى جمعيت صورت نگيرد و بسا كار به تنبه و توجه و اعانت اخوان ساخته شده و بسا راه سعادات و كمال كه به كمك اعوان طى شود.
شيخ كمال الدين عبدالرزاق كاشى، در فتوت نامه مى گويد: طريقه مرافقت به حقيقت بهترين طريقه اى است كه مصالح دين و دنيا بدان مربوط است و لذا فقرا گفته اند: هر كارى را يارى بايد و اين كار را ياران و چون تتبع لذات كنند، هيچ لذت چون بقاى دوستان همدم و ياران ثابت قدم نيابند و هيچ الم صعب تر از مفارقت ايشان نه و مطالب عظام به مرافقت اخوان آسان گردد و امور آسان بى يارى اصحاب دشوار و علوشان و قدر او را اين حديث الهى بس است:
وجبت محبتى للمتحابين فى، و وجبت محبتى للمتواصلين فى؛(629)
دوستى من براى دوستى ورزان در راه من حتمى است و دوستى من براى پيوند دادن به خاطر من حتمى است.
بكوشيم در احياى اين سنت كه:
من احيى سنتى بعد فساد امتى، كَانَ له اجر ماءة شهيد؛(630)
كسى كه سنت مرا زنده كند بعد از آن كه دچار فساد شده بود، براى او اجر صد شهيد است.
با ده و بيست نتوانيم اداى حقوق كنيم، پنج و هفت نيز سعادتى است بزرگ و اگر قليلى را ميسر شود، اميد است كه ديگران را نيز بعد از اطلاع بر آن رغبتى پيدا كند و تدريجا كثرتى حاصل. پس از آن كه لذتى بچشند، دست نكشند، جماعتى كه دل هاى ايشان را فى الجمله صفايى و مناسبتى روحانى است، انتخاب و عقد اخوت كنيم. چنان كه حضرت رسول اكرم فرمود: اخوت عبارت است از، معاهده ميان دو كس يا بيشتر، بر آن كه در دنيا و آخرت با يك ديگر چون برادر صلبى باشند، در تحصيل منافع و دفع ضرر و آن به تودد حاصل تواند شد كه از فروع حسن خلق است. و تودد عبارت است از، طلب مودت از اكفا و اقران و هر كه موصوف بود، به طهارت جوهر نفس و سلامت قلب به حسن لقا و لطافت و بشاشت به حضور ايشان و فرستادن تحف بديشان.
و فى الحديث التودد نصف العقل.(631)
و در حديث است كه مهربانى نصف عقل است.
تهادوا تحابوا(632) انكم لن تسعوا الناس باموالكم، فالقوهم بطلاقة الوجه و حسن البشر؛(633)
به يكديگر هديه بدهيد تا بر دوستى شما نسبت به يكديگر بيفزايد. شما هرگز نمى توانيد با اموال خود همه مردم را بهره مند سازيد، پس از آنان با گشاده رويى و خوشرويى تمام برخورد كند.
و تردد موجب الفت است و الفت موجب معاونت در امر معيشت و انضمام ابدان جهت اهوا و مقاصد و الفت مقتضى صداقت و صداقت محبت حقيقى است كه مبتنى بر تناسب ارواح و قلوب است و آن موجب اخوت يا معنى اخوت است.
پس اگر اسباب تودد بى تكلف روى دهد و به تكلف اندك به فعل بايد در آورد، تا تدريجا طبيعى شود، اسباب تودد را بر خود بنديم و به حسن بشر و طلاقت وجه و اظهار سرور به تلاقى و تصافح و تواضع و خدمت و اغماض ‍ عين از عيوب و قصور و تقصيرات با هم معاشرت كنيم، تا رفته رفته مستحكم شود و اگر نشود، به احياى اين سنن مثاب باشيم. و از كرم الهى بعيد است كه جماعتى را كه قدم در راه او نهند و طاعتى را مطلب خود سازند، به نيت صدق توفيق ندهد و بايد پس از تعيين عدد، قواعد چند در ميان مقرر گردد، بر وفق شريعت كه از آن ها تجاوز جايز نشمرند و بر تجاوز از آن ها يكديگر را مواخذه كنند و بر عدم مواخذه نيز مواخذه كنند، تا ملكه شود و راه غيبت را بر خود ببندند و هيچ مسلمان را غيبت جايز ندانند.
اءَيُحِبُّ اءَحَدُكُمْ اءَن يَاءْكُلَ لَحْمَ اءَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ؛(634)
آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده اش را بخورد؟ از آن كراهت داريد.
بى شك لايق ايمان نيست، حسد ورزند و سخن چينى كنند و گمان برند و تجسس كنند. آن چه ضرورتا معلوم شود در ابطال و مواخذه كوشند و آن چه بدين مثابه نباشد، از پى آن نروند و به تزكيه نفس خود مشغول شوند و نهى از منكر فرض است، اما تجسس تا نهى كنند، فرض نيست.
اگر بى تفحص بر منكرى اطلاع يابد، منع لازم است و ما سوى ذلك فامره الى الله؛ تا بتوانند محمل پيدا كنند. حسن ظن به مسلمين، اصلى است ثابت در دين و تكلف تعرف فساد منهى عنه و ترك جمعه و جماعت بى عذر نكنند و همچنين نوافل يوميه. پس اگر تقصيرى در حضور جمعه يا نافله يوميه بى عذر شرعى نمود، از دايره بيرون است. دروغ نگويند و در صورت ناچارى توريه كنند و به كذب صريح هرگز تنطق ننمايند و از اداى شهادت مضايقه نكنند و اصرار بر هيچ معصيت نكرده و اگر مرتكب گناهى شده، زود توبه كنند و استغفار، وگرنه عزم بر توبه و از صدور آن غمناك باشد؛ چه كسى كه معصيت كند و گريه، مثل كسى است كه طاعت كند و بخندد و اين در معصيت صغيره است و اما كبيره مناسب اخوان نيست. تجاهر به هيچ معصيت نكنند، از احترام شرع فرو نگذارند و سخن بد در حق يكديگر نشنوند.