تبليغ در قرآن

علی اصغر الهامي نيا

- ۱۲ -


3 ـ داسـتـانـهـاى خـود را بـه شـكلى بديع ، هدفدار و هيجان آفرين تكرار مى كند، بدون اينكه ملال آور يا در يك قالب باشد. بلكه ؛
بايد توجه داشت كه مجموع داستان و كلّيت يا پيكره آن تكرار نمى شود بلكه پاره اى از اجزأ يـا قـسـمـتـهـاى آن بـه گـونه اى تكرار مى شود و نفس همين تكرار نيز براى گرفتن عبرت و اهداف دينى است و با سياق عبارت ، هماهنگى تمام دارد.(489)
بـه طـور مثال ، داستان حضرت موسى (ع )، حدود سى بار در قرآن آمده و هر بار نكات جالب ، شنيدنى و آموزنده در آن بيان شده و با هر نقلى ، مخاطب را در فضاى مطبوع و بديعى از داستان قـرار مـى دهـد و او را بـا خـود بـه صـحـنـه هـاى شـورانـگـيـز آن مـى كـشـانـد كـه گـاه مفصّل و شيواست و گاه مجمل و رساست .
4 ـ جنبه هاى هنرى داستان را به شكلى پايدار مراعات كرده كه از نظر فنّ داستان نويسى ، در نوع خود بى نظير است و اصطلاحاتى چون ؛ كشمكش ، شخصيت پردازى ، صحنه هاى نمايشى ، فـاصـله هـنـرمـندانه ، حالت تعليق ، بزنگاه ، گره گشايى و... كاملاً در لابه لاى داستانهاى قرآنى هويداست .
5 ـ در نـقـل داسـتـان ، زيـبـاتـريـن روش را ابـداع كـرده كـه قـبـل و بـعـد از قـرآن سـابـقـه نـداشـتـه و نـخـواهـد داشـت و ضـمـن نـقـل انـواع داسـتـانـهـاى عـقيدتى ، جنگى ، اقتصادى ، سياسى ، عشقى و... هيچ گونه بدآموزى ندارد بلكه در همه مراحل قصّه ، ذهن مخاطب خود را لحظه به لحظه از معنويات آكنده و بارور مى سازد، چنان كه خود مى فرمايد:
(نـَحـْنُ نـَقـُصُّ عـَلَيْكَ اَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما اَوْحَيْنا اِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَ اِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلينَ)(490)
ما بهترين نوع سرگذشت ها را ـ از طريق اين قرآن كه به تو وحى كرديم ـ برايت بازگو مى كنيم گر چه پيشتر از آن خبر نداشتى !
روش ايـن داسـتـان سـرايى زيباترين روشهاست زيرا بهترين روش داستان سرايى آن است كه انسان را به بهترين زاد آشنا كند و به بهترين مقصد برساند. قرآن ، آن زادى را كه به مقصد مى رساند، تقوا دانسته و آن قولى را كه احسن الاقوال است و انسان را به فراگيرى آن دعوت مـى كـنـد، نـيـز قـول توحيد مى داند. اگر فرمود اين احسن القصص است براى اين است كه احسن الزاد را كه تقواست به همراه دارد.(491)
6 ـ داسـتـانـهـاى قـرآن از جـنـبـه هـدفـمـنـدى نيز ممتاز است زيرا مخاطب خود را گام به گام به بـهـتـرين هدف ـ كه توحيد است ـ نزديك مى كند و هرگز جنبه سرگرمى و انحرافى ندارد، اين ويژگى در سراسر داستانها و در همه جملات و كلمات هر داستانى به وضوح آشكار است . همين طـور شـخـصـيـتهاى ممتاز و معصوم را در بسيارى از موارد با امدادهاى غيبى مؤ يّد مى كند و رشته نامرئى ارتباط معنوى را به دست مخاطبان خود مى دهد.
اسـتـفـاده از ابـزار داسـتـان در روايات اهل بيت (ع ) نيز مشهود است و نشان مى دهد كه مبلّغان پيام الهى نيز بايد در عمليات پيام رسانى ، ضمن استفاده از داستان ، خود را با روش قرآنى هماهنگ سازند تا از دستاوردهاى اين ابزار كارآمد بهره مند گردند.
6 ـ ضرب المثل
يـكـى از وسـايـل كـارآمـد و ارزشـمـنـدى كـه در ارائه مـقـصود مبلّغ و گوينده ، نقشى بسزا دارد، مـَثـَل و مـِثـال اسـت . در تـعـريـف مـثـل گـفـتـه انـد: (جـمـله اى اسـت مـخـتـصـر و مـشـتـمـل بـر تشبيه يا مضمون حكيمانه كه به سبب روانى لفظ و روشنى معنى و لطف تركيب ، شـهـرت عـام يـافـتـه بـاشـد و همگان آن را بدون تغيير و يا با اندك تغيير در محاوره به كار برند.)(492)
ايـن تـعـريـف بـراى ضـرب المـثـلهـاى مـعـروف و مـصـطـلح اسـت و گـرنـه دايـره مـثـال زنـى وسيعتر از اين است و هر گوينده اى مى تواند براى تفهيم مقصود خود، آن را به يك مـطـلب يـا پـديـده مـعـقـول يـا مـحـسـوس تـشـبـيـه كـنـد ولى بـايـد دانـسـت كـه (در مثل چهار چيز مجتمع است كه در سخنان ديگر با هم جمع نمى شود و آن عبارت است از: كوتاهى و كـمـى لفـظ و روشـنـى معنى و خوبى تشبيه و لطف كنايه و اين ، آخرين پايه بلاغت سخن است .)(493)
فـوائد بـه كـارگـيـرى (مـثـل ) در عـلم مـعـانـى و بـيـان فـراوان اسـت ، زيـرا مثل از خشكى و تلخى پند و اندرز صريح مى كاهد و خاطر را لذّت و طبع را مسرّت مى بخشد و در الفـاظ كـم مـعـانـى فـراوان ارائه مـى دهـد و بـا سـخـنـى كـوتـاه ، انـديـشـه هـاى ژرف حـاصـل مـى شود و در پرده كنايه و اشاره ـ كه رساتر از تصريح است ـ مطالبى عالى مطرح مى كند.(494)
قرآن و مثل
واژه (مـَثـَل ) حـدود هـشـتـاد بـار در قـرآن مـجـيـد آمـده و نـزديـك بـه هـمـيـن تـعـداد نـيـز واژه (مـِثـْل ) تـكـرار شـده اسـت . بـرخى معتقدند كه مَثَل در قرآن به پنج معنا اطلاق مى شود كه عـبـارتـنـدد از: حـكـايـات تـمـثـيـلى ، تـاريـخ گـذشـتـگـان ، شـبـيـه ، صـفـت و نـمـونـه كامل .(495)
مـيـبـدى در كـشـف الاسـرار گـفـتـه اسـت : مـثـل در قـرآن بـه دو مـعـنـاسـت : 1 ـ هـر جـا كـلمـه مـثل پاسخى ندارد، صفت است مانند: (مَثَلُ الْجَنَِّْ الَّتى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ)(496) 2 ـ هر جا پـاسـخ دارد، بـه مـعناى شبيه است مانند: (مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ...)(497) همين طور مثل را به (نمون ) ترجمه كرده است .(498)
با توجّه به معنانى گوناگون مَثَل و كاربرد وسيع آن در پيام رسانى و حضور پياپى مثلها در قـرآن مـجـيـد، بـايـد گـفـت : خـداونـد مـتـعـال بـه شـكـلى مـمـتـاز و بـديـع در كـلام خـويـش ، مثل آورده كه محورهاى زير از آيات قرآن ، قابل طرح و بحث است :
1 ـ خداوند پيرامون هر موضوعى ، مثلى آورده است :
(وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فى هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ...)(499)
ما در اين قرآن براى مردم ، هرگونه مثلى آورديم .
آوردن هـرگـونـه مـثـل در قـرآن مـجـيـد، بـيـانـگـر اهـمـيـّت و كـارآيـى مثال در تفهيم مطلب و جا انداختن آن در ذهن مخاطب است .
2 ـ مـثـلهـاى قرآنى ، ابتكارى و اختصاصى است و مانند ديگر مطالب آن از سوى خداست و از هيچ كس ديگر وام نگرفته است :
(فَلا تَضْرِبُوا لِلّهِ الاَْمْثالَ اِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ وَ اَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ)(500)
براى خدا مثال نزنيد، چرا كه خدا مى داند و شما نمى دانيد.
بـه هـمـيـن دليـل مـثـالهـاى قـرآن و بـرخـى از آيـات آن بـه عـنـوان ضـرب المـثـل در زبـانـهـا و آثـار مـردم جـايـگـاه ويـژه اى يـافـت و نـقـل مـجـالس شـد و بـا محتواى بديع و حكيمانه اى كه دارد همواره برترين است و هرگز كسى قادر نيست مثلهايى بهتر از امثله قرآن بياورد:
(... وَ لَهُ الْمَثَلُ الاَْعْلى فِى السَّمواتِ وَالاَْرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ)(501)
برترين مثل ، در آسمانها و زمين از آنِ اوست و او توانمند و با حكمت است .
3 ـ هـدف مـثـالهـاى قـرآنـى چـيـزى جـز بـيـدار كـردن مـردم و فـعـّال كردن ذهن آنان و به انديشه واداشتن ايشان نيست كه تداعى كننده استفاده بهينه و هدفمند از ابـزار مـثـل اسـت ؛ دربـاره تـنـبـّه و بـيـدارى دادن تـوسـط مثل ، فرمود:
(وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فى هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ)(502)
در اين قرآن ، براى مردم هر مثلى را آورديم شايد آنان متذكّر شوند.
و پيرامون انديشه ورزى و تقويت عقل و خرد نيز فرمود:
(... وَ تِلْكَ الاَْمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ)(503)
اينها مثالهايى است كه براى مردم مى زنيم شايد آنان انديشه كنند.
رسـول خـدا و ائمـه اطـهـار(ع ) نـيـز بـه پـيـروى از قـرآن ، در سـخـنـان گـهربار و خطبه هاى شورآفرين خويش از مثالهاى گوناگون ، سود مى جستند و در بسيارى از موارد نيز سخنان نغز و بـديـع آنـان ، خـود ضـرب المـثـل مـى شـد و دهـان بـه دهـان نـقـل مـى گـشـت و امـروزه كـمـتر كتاب دينى و ادبى اسلامى يافت مى شود كه از كلمات قصار و نـورانـى آن پـاكـان بى نظير تهى باشد(504) و مبلّغان پيام الهى نيز بايد روش و سـنـّت قـرآن و اهـل بـيـت (ع ) را مـدّ نـظـر داشـتـه بـاشـد و بـهـتـريـن نـوع مثل را در عمليات پيام رسانى به كار گيرد.

#اصول تبليغ
در عـمليات پيام رسانى دينى ، مسائل فراوانى بايد مورد توجه قرار گيرد تا تبليغ كارآمد و پـرثـمـر گردد؛ برخى از آن مسائل جنبه راهبردى و كليدى دارد و نبود يا كمبود هر يك از آنها در رونـد تـبـليـغ خـلل ايـجـاد مـى كـنـد. بـخـشـى از ايـن گـونـه مـسـائل در خـلال فـصـلهـاى گـذشـتـه مـورد بـحـث قـرار گـرفـت . تـعـدادى ديـگـر را بـا عنوان (اصـول تـبـليـغ ) در ايـن فـصـل بـيـان مـى كـنـيـم كـه عـبـارتـنـد از: مـرزنـاپـذيـرى ، اصول گرايى ، موازنه و مبارزه با خرافات .
مرز ناپذيرى
با توجّه به دلايل متعدّدى كه در كلام اسلامى بر خاتميت دين مقدس اسلام اقامه شده و قرآن مجيد نـيـز حـضـرت مـحـمـّد(ص ) را خاتم الانبيا مى داند،(505) ترديدى باقى نمى ماند كه مـجموعه پيامهاى اين دين كه در كتاب آسمانى آمده يا توسط پيامبر و جانشينان معصوم او ابلاغ مى شود، جاويد و جهانى است ، چنان كه خداوند فرمود:
(وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الاِْسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِى الاْ خِرَِْ مِنَ الْخاسِرينَ)(506)
هـر كـس جـز اسـلام ، آيـينى برگزيند، هرگز از او پذيرفته نمى شود و چنين كسى در سراى باقى از زيانكاران است .
ازسـوى ديگر عقل سليم گواهى مى دهد كه اعتقاد و آيينِ مدّعى جهان شمولى و فرازمانى ، بايد از بـرجـسـتـگيها و ويژگيهايى برخوردار باشد تا آن را از ديگر مكاتب ممتاز سازد و شايسته چنين جايگاهى كند. حال ببينيم ، اسلام براى احراز اين موقعيت از چه امتيازهايى برخورداراست .
دلايـل فرا مرزى و فرا زمانى اسلام
1 ـ كمال و استغنا
اسـلام ديـنـى كـامـل ، تـمـام و غـنـى اسـت و آنـچـه را بـشـر در راه تـهـذيـب و تـكـامـل و قـرب الى اللّه نـيـاز دارد، مـطـرح كـرده و بـهـتـر و بـيـشـتـر از آن قابل تصور نيست . در قرآن مجيد مى خوانيم :
(... وَ نـَزَّلْنـا عـَلَيـْكَ الْكـِتـابَ تـِبـْيـانـاً لِكـُلِّ شـَىٍْ وَ هـُدًى وَ رَحـْمًَْ وَ بـُشـْرى لِلْمُسْلِمينَ)(507)
ايـن كـتـاب را بـر تـو نـازل كـرديـم تـا بـيـانگر همه چيز و هدايت و رحمت و مژده براى تسليم شوندگان باشد.
همچنين درباره پيامبر خاتم (ص ) فرمود:
(وَ مـا اَرْسـَلْنـاكَ اِلاّ كـافًَّْ لِلنـّاسِ بـَشـيـراً وَ نـَذيـراً وَ لكـِنَّ اَكـْثـَرَ النـّاسِ لا يَعْلَمُونَ)(508)
ما تو را جز براى همه مردم و مژده دهنده و بيم دهنده نفرستاديم ولى بيشتر مردم نمى دانند.
وجود ارزشمند آن دردانه يگانه در ابعاد گوناگون فكرى ، اخلاقى و عملى در كنار كتابى كه همراه او نازل شد، به همه پرسشهاى آدمى پاسخ داد:
ستاره اى بدرخشيد و ماه مجلس شد
دل رميده ما را رفيق و مونس شد
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه ، مسأ له آموز صد مدرّس شد
كرشمه تو شرابى به عاشقان پيمود
كه علم بى خبر افتاد و عقل بى حس ‍ شد(509)
2 ـ طراحى جامع
پى ريزى نخستين قرآن و ديگر بخشهاى اسلام ، نشانگر آن است كه اين دين بايد در پهنه زمين و سـيـنـه زمـان گسترش يابد و اختصاصى به منطقه و ملّت خاصّى ندارد؛ از سويى با خطاب (يـا اَيُّهـَا النـّاسُ) ـ كه بيست بار در سراسر قرآن آمده ـ همه مردم ، اعم از ديندار و بى دين را بـه سـوى خـود مـى خواند. از سوى ديگر جامعه دينى آن روز و ديگر زمانها را به گرايش به آرمانهاى خويش دعوت مى كند و همه آنها را به مبارزه و مناظره خوانده و براى هر نوع تفكّر نيز پاسخ قانع كننده دارد.
علاوه بر اين ، اسلام ، هر چه انديشه توحيدى در اديان آسمانى پيشين وجود داشته با خود دارد و آنـهـا را بـه شـكل بهتر، كاملتر و بيشتر عرضه كرده و هيچ بهانه اى براى متديّنان به آن اديان باقى نگذاشته است ؛
(قـُلْ مـَنْ كـانَ عـَدُوّاً لِجـِبـْريـلَ فـَاِنَّهُ نـَزَّلَهُ عـَلى قـَلْبـِكَ بـِاِذْنِ اللّهِ مـُصـَدِّقـاً لِمـا بـَيـْنـَ يَدَيْهِ...)(510)
بگو: كسى كه دشمن جبرئيل است (در واقع دشمن خداست ) او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل كرده كه تصديق كننده كتابهاى آسمانى پيشين ا ست .
3 ـ طراوت و شادابى
ويژگى ديگر فرمانهاى روحبخش اسلام ، بويژه قرآن ، تازگى و طراوت هميشگى آن است كه آن را از محدوده زمين و زمان فراتر مى برد و هرگز دچار كهنگى و فرسودگى نمى شود بلكه با پيشرفت علم از جايگاه برترى بروز مى كند. قرآن مجيد اين واقعيت را چنين بيان مى كند؛
(... وَ اِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌَ لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ...)(511)
قرآن كتابى نفوذناپذير است و هيچ گونه باطلى از پيش رو و پشت سر به او راه نمى يابد.
گـذشـت چـهـارده قـرآن از زمـان نـزول قـرآن و درخـشـش ايـن كـتـاب آسـمـانـى در مـحافل علم و دانش ، هنر و ادبيات ، عرفان و عمل ، سياست و اقتصاد و ديگر صحنه هاى زندگى آدميان بهترين دليل اين ويژگى است .
راز ايـن تـازگـى و طـراوت در ايـن نـكـتـه نـهـفـتـه اسـت كـه قـرآن ، كـلام خـداسـت و هـرگـز اتـصـال و نـسـبـت آن بـا قـادر مـتعال قطع نمى شود و همانند او فوق زمان و مكان است و گردش روزگـار هـيـچ تـأ ثـيـرى جز نمايش بهتر و روشن ترِ قدر و منزلت و عمق و گستره محتواى آن نـخـواهـد داشـت چـنـان كـه امـام رضـا از پـدرش امـام كـاظـم (ع ) نقل مى كند كه شخصى از امام صادق (ع ) پرسيد:
عـلت چـيست كه هر چه قرآن بيشتر تدريس و منتشر مى شود، سرشارى آن بيشتر بروز مى كند؟ آن حضرت پاسخ داد:
(اِنَّ اللّهَ تـَبـارَكَ وَ تـَعـالى لَمْ يـَجـْعـَلْهُ لِزَمانٍ دُونَ زَمانٍ وَ لِناسٍ دُونَ ناسٍ فَهُوَ فى كُلِّ زَمانٍ جَديدٌ وَ عِنْدَ كُلِّ قَوْمٍ غَضُّ اِلى يَوْمِ الْقِيامَِْ)(512)
خـداونـد آن را بـراى زمان مخصوص يا گروه خاصى قرار نداده بلكه در هر زمانى جديد و نزد هر گروهى ، تا روز قيامت پر بار و غنى است .
وجود پرفيض و مبارك رسول گرامى اسلام (ص ) نيز از اين ويژگى برخوردار است ؛
اگـر قـرآن هـدايـتـگـر جـهـانيان است ، قلب مطهّر آن حضرت نيز چنين است و اگر (قرآن ) (رحمْ للعالمين ) است ، قلب مطهر پيغمبر نيز رحمْللعالمين است و اگر قرآن بشارت جهان اسلام است ، قـلب پـاك رسـول خـدا نـيز بشارت جهان اسلام است ؛ هر وصفى را كه خدا براى قرآن اثبات فـرمـوده ـ چـون قـرآن در قـلب پـيـامـبـر تـنـزّل كـرده ـ هـمـه آن اوصـاف بـراى قـلب مـطـهـر رسـول ثـابـت بـوده و در سـراسـر حـيـات رسـول خـدا مـتـجـلّى اسـت ... پـيامبر اكرم ، كه انسان كـامل است چون به امّالكتاب رسيد از نشئه طبيعت و زمان بالا آمده است . پس هم بر لبه (ماضى ) پـا مى گذارد و هم بر لبه (مستقبل ) يعنى به جايى مى رسد كه زمان زير پاى اوست لذا هـم از گـذشـتـه بـا خـبـر اسـت و هـم از آيـنده مستحضر. خاصيت كسى كه روى زمان پا مى گذارد (لازمـانـى ) شـدن اسـت و خـاصـيـت لازمـانـى شـدن آن اسـت كـه گـذشـتـه و آيـنـده را مـى نگرد...(513)
4 ـ فرانژادى و فراجنسيتى
پـيـامـهـاى اسلام جاويد از نظر نژادى نيز عام و فراگير است و منحصر به تيره ، نژاد يا رنگ خـاصـى از انـسـانها نيست و به سياه و سفيد، سرخ و زرد با يك چشم مى نگرد، همه را بندگان خـداى يـگـانـه مـى دانـد و جـمـلگـى را بـه سـوى او دعـوت مـى كـنـد. آنـچه در بند دو آورديم ، دليل اين مطلب نيز هست علاوه بر آن ، رسول اكرم (ص ) نيز بر آن تصريح كرده مى فرمايد:
(اِنَّ النـّاسَ مـِنْ آدَمَ اِلى يـَوْمـِنـا هـذا مـِثْلُ اَسْنانِ الْمُشْطِ؛ لا فَضْلَ لِلْعَرِبِىِّ عَلَى الْعَجَمِىِّ وَ لا لِلاَْحْمَرِ عَلَى الاَْسْوَدِ اِلاّ بِالتَّقْوى )(514)
مردم ، از حضرت آدم تا امروز، همانند دندانه هاى شانه هستند؛ عرب بر عجم و سرخ ‌پوست بر سياه پوست ، امتيازى ندارد مگر به تقوا.
هـمـچـنـيـن اسـلام ، رسالت تربيت انسان را برعهده دارد و از اين جهت هيچ تفاوتى ميان زن و مرد نمى گذارد و با صراحت اعلام مى دارد:
(... اِنّى لا اُضيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ اَوْ اُنْثى بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ...)(515)
مـن عـملكرد هيچ عمل كننده اى از شما را، زن باشد يا مرد، ضايع نمى كنم ؛ شما همنوع و از جنس ‍ يكديگريد.
زنـان بـه عـنـوان نـيمى از جامعه انسانى همواره مخاطب پيامهاى الهى پيامبران بوده اند و آخرين پـيـام الهـى نـيـز عـلاوه بـر مـطـالب عـمـومـى ـ كه براى نوع انسان تبيين كرده ـ هزاران مسأ له تـربـيـتـى ، اجـتماعى ، حقوقى ، عبادى و غيره را متوجه زنان نموده و مسؤ وليتهاى خطيرى را در روابط اجتماعى به عهده آنان گذاشته است .
از سوى ديگر حضور چشمگير و فزاينده زنان در امور اجتماعى جامعه اسلامى و در سراسر جهان ، نشانگر موفقيت فراخوانى زنان به دين و نفوذ انكارناپذير پيام الهى در اقشار مختلف جامعه اسـت ، ايـن حـضـور، هـمـخـوانـى قـوانين و مقررات دينى را باخواسته هاى فطرى و طبيعى انسان ثابت مى كند كه خود دليل مستقلى بر جهان شمولى و فراگيرى اسلام نيز هست .
رسالت هميشگى امّت
آنـچـه يـاد كرديم براى اثبات جاودانگى و جهان شمولى اسلام ـ به عنوان آخرين پيام خدا به انسان ـ كافى است . اينك به تبيين چگونگى آن مى پردازيم .
1 ـ نـظـر بـه اخـتـلاف وسـيـع فـهـم و درك مـردم نـسـبـت بـه مـسـائل عـقـلى و مـعـنـويـات ، قـرآن مـجـيـد بـه شـكـلى هـنـرى ، سـمـبـليـك و قـابـل انـعـطـاف طـراحـى شده تا هر كسى به اندازه توان خويش از آن بهره مند گردد و هر چه قدرت فهم بشر و ابزار و راههاى درك او بهتر شود، از منبع بى انتهاى قرآن ، بيشتر سود مى بـرد و هـمـه امـّتـها ـ با هر سليقه و توانى ـ تا ابديت از اين چشمه جوشان سيراب خواهند شد بدون آنكه از جوشش و گوارايى آن كاسته گردد.
تصريح قرآن مجيد بر اينكه برخى از آياتش (محكم ) و برخى (متشابه ) است ، سفره فهم عـمـيـق آن را در بـرابـر قـاريـان خـويـش مـى گـشـايـد. هـمـيـن طـور تـأ ويـل داشـتـن آيـات قـرآنـى ، مـؤ يـّد ديـگـر ايـن مـعـنـاسـت . آيـه هـفـت سـوره آل عـمـران ، ضـمـن تـصـريـح بـر مـحـكـم و مـتـشـابـه بـودن آيـات ، بـه تـأ ويل قرآن نيز اشاره مى كند، سپس مى فرمايد:
(وَ مـا يـَعـْلَمُ تـَأْويـلَهُ اِلا اللّهُ وَ الرّاسـِخـُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلُّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ اِلاّاُولُوا الاَْلْب ابِ)
تـأ ويـل قـرآن را كـسـى جز خدا و راسخان در علم نمى داند. (راسخان در علم ) مى گويند: ما به همه آن ايمان آورديم كه از سوى پروردگارمان هست و اين حقيقت را جز خردمندان درك نمى كنند.
رسول خدا(ص ) نيز در اين باره مى فرمايد:
(لَيْسَ مِنَ الْقُرْآنِ آيٌَْ اِلاّ وَ لَها ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ وَ ما مِنْ حَرْفٍ اِلاّ وَ لَهُ تَأْويلٌ)(516)
هيچ آيه اى در قرآن نيست جز آنكه ظاهر و باطنى دارد و هيچ حرفى نيست جز آنكه تأ ويلى دارد.
2 ـ چـون دريـاى مـعـارف اسلام هرگز پايان نمى پذيرد و منبع تغذيه همه دلها و افكار است ، شـالوده امـّت اسـلامى نيز براساس تبليغ و دعوت پى ريزى شده و هر مسلمانى موظّف است در حـد تـوان و دانـش خـويـش در گـسـتـرش مـعـارف الهـى بكوشد. قرآن مجيد در اين باره نخست مى فرمايد:
(كـُنـْتـُمْ خـَيـْرَ اُمٍَّْ اُخـْرِجـَتْ لِلنـّاسِ تـَأْمـُرُونَ بـِالْمـَعـْرُوفِ وَ تـَنـْهـَوْنَ عـَنِ الْمـُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ)(517)
شـمـا بهترين امّتى هستيد كه براى مردم ظهور كرده ؛ امر به نيكى مى كنيد و از زشتى باز مى داريد و به خداوند ايمان مى آوريد.
در واژه (اُخـْرِجـَتْ) كـه از مـصـدر (اخـراج ) سـاخته شده ، اين مزيت نهفته است كه بر حدوث و شـكـل گيرى اشعار دارد.(518) يعنى تشكيل امّت اسلامى و ظهور و بروز آن با امر به مـعـروف و نهى از منكر ـ كه جزئى از ايمان به خداست ـ توأ م بوده و اين ويژگى در خميره اين امّت عجين شده و علت احراز مقام ارجمند (بهترين امّت ) نيز همين خصيصه است .
و بـراى حـفـظ ايـن جـايـگـاه والا بـر امـّت اسـلامـى تكليف مى كند كه حتماً بايد به طور جدّى و سازمان يافته و منسجم به امر حياتى تبليغات قيام كنند و همواره پيام آور نيكى ، حامى خوبيها و دشمن زشتيها باشند؛
(وَلْتـَكـُنْ مـِنـْكـُمْ اَمٌَّْ يـَدْعُونَ اِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)(519)
بـايـد از مـيـان شـمـا جـمـعـى دعـوت بـه نيكى و امر به معروف و نهى از منكر كنند و اينان همان رستگارانند.
از قـيـد (لِلنّاسِ) در آيه پيش و مقيد نبودن آيه دوم برمى آيد كه ميدان و گستره تبليغات نيز همه مردم ، در سراسر جهان و در همه زمان است . چنانكه راه رستگارى امّت نيز همين است .
اصول گرايى
پرداختن به مسائل ريشه اى و اصلى پيش از مسائل فـرعـى و روبـنـايـى و تـرجـيـح اهم بر مهمّ، كارى است عقلايى و در برنامه همه خردمندان نيز يافت مى شود و در دستور كار مبلّغ دينى هم قرار دارد.
در نـظـام تـعليم و تربيت دينى ، مسائل بى شمار عقيدتى ، عملى و اخلاقى در يك دسته بندى اهـميتى قرار مى گيرد و برخى نسبت به برخى ديگر از موقعيت برترى برخوردارند گر چه جـمـلگـى ضـرورى و داراى نـقـش ويـژه خويشند و مبلّغ موظّف است شرايط مختلف مخاطبان خود را شناسايى كند و ضمن اولويت دادن به اصول ، پيامها را به تناسب آن شرايط ابلاغ نمايد در غـيـر ايـن صـورت عـلاوه بـر ايـنـكه اهداف پراهميت تبليغى فداى هدفهاى كم اهميت مى شود، مى تـوان گـفـت ؛ مـسـائل فـرعـى و درجـه دوم نـيز چندان مثمرثمر نخواهد بود، اگر نگوييم اصلاً ثمرى نخواهد داشت .
سيره پيامبران
مبلّغان معصوم بدون استثنا از اين اصل پيروى مى كردند و در تبليغ دين خدا اولويت نخست را به مـسـائل اصـولى و ريـشـه اى مـى دادنـد و پـس از تـحـكـيـم اعـتـقـادات زيـربـنـايـى بـه مسائل فرعى مى پرداختند. به طور مثال :
قـاعـده اصـلى و سـنـگ زيـريـن آسـيـاى ديـن را (تـوحـيـد) تشكيل مى دهد. به همين دليل نخستين جمله تبليغى رسولان الهى دعوت به يگانه پرستى بود. قرآن مجيد دراين باره مى فرمايد:
(وَ لَقـَدْ بـَعـَثـْنا فى كُلِّ اُمٍَّْ رَسُولاً اَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَُْ...)(520)
مـا در مـيـان هـر مـلّتـى ، پـيـامـبـرى بـرانـگيختيم كه ؛ تنها خدا را بپرستيد و از طاغوت ، دورى گزينيد. پس ‍ برخى از آنان را خداوند هدايت كرد و دامان برخى ديگر را گمراهى گرفت .
پـرهيز دادن مردم از نزديك شدن به طاغوت و شوراندن آنان بر ضد طاغوتها روى ديگر سكّه تبليغ و لازمه و فرع دعوت به توحيد است كه پيام آوران معصوم هرگز از آن غفلت نورزيدند؛
(هـمـه انـبـيـا بـا دو جـهـت سـلب و اثـبـات آمـدنـد و بـراسـاس نـبـوت عـامـّه ، مـردم را بـه اصول كلّى رهبرى و به پيام مشتركشان آشنا مى كردند و همچنين براساس مسؤ وليت خاص ، امّت خـويـش را بـه قـوانـيـن مـربـوط بـه عـصـر خـود دعـوت مـى كـردنـد. يـكـى از آن اصـول مـشـترك اين است (لَقَدْ بَعَثْنا فى ...) پرهيز از طغيانگرى و هر طاغوت و بتى ، بعد سـلبـى و عبادت خداى سبحان هم بعد اثباتى قضيه را دربردارد... (لا اله الا الله ) سخن همه انـبـيـاسـت كـه بـه دو اصـل سـلبـى و اثـبـاتـى در عـرض هـم تـحـليـل نـمـى شـود كـه يـكـى اثـبـات بـاشـد و ديـگـرى سـلب ، بـلكـه در حـقـيـقـت يـكـى اصل است و ديگر فرع ...)(521)
هـمـيـن طـور جـمـله (فـَاتَّقـُوا اللّهَ وَ اَطـيـعـُونِ)(522) شـعـار مـعمول پيامبران الهى بود ولى نه بدين معنا كه اوامر آنان در عرض امر خدا قرار بگيرد بلكه امـر پـيـامـبـر هـمـواره در طـول امـر خـدا قـرار دارد و هـر كس از پيامبر اطاعت كند، او را به خدا مى رساند:
(مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ اَطاعَ اللّهَ وَ مَنْ تَوَلّى فَما اَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظاً)(523)
كـسـى كـه پيامبر را اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده و هر كس سر باز زند، تو را نگهبان بر آنان نفرستاديم .
پيامبران هرگز مردم را به پرستش خود دعوت نكرده اند و اگر كسانى در باتلاق دوگانه يا سه گانه پرستى فرو رفته اند و عزير پيامبر يا حضرت مسيح را پسر خدا تلقى كرده اند، خود به ضلالت رفته اند و از پيامبران ، قصور و تقصيرى سر نزده است :
(وَ ما كانَ لِبَشَرٍ اَنْ يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتابَ وَالْحُكْمَ وَالنَّبُوََّْ ثُمَّ يَقُولَ لِلنّاسِ كُونُوا عِباداً لى مِنْ دُونِ اللّهِ...)(524)
هـيـچ بشرى را نشايد كه خداوند، كتاب و حكم و نبوت به او عطا كند، سپس او به مردم بگويد: (بجز خدا مرا بپرستيد!)
پس از توحيد، محورهاى زير نيز از اصول مشترك پيام آوران الهى است :
1 ـ تـبـشير و انذار: همه پيامبران از روش تبشير و انذار براى تربيت مردم و تحكيم عقايد آنان استفاده كرده اند.(525)
2 ـ تبليغ رايگان : مبلّغان الهى جملگى مخلصانه و بدون هيچ گونه چشمداشتى از غير خدا به تبليغ و دعوت مردم همّت مى گماشتند.(526)
3 ـ تـمـجـيـد، تـأ يـيد و تصديقِ پيامبرانِ ديگر، نيز از اوصاف همه آن بزرگواران بود و هيچ پـيـامـبـرى پـيامبر ديگر را تكذيب نكرد و سخنان و كارهاى او را تخطئه ننمود، همان گونه كه به طور معمول از پيامبر پس از خود خبر مى دادند و مردم را به پيروى از او فرامى خواندند.
4 ـ رفـع ظـلم و سـتـم و دعـوت بـه عـدالت و اقـامـه قـسـط اصـل مـشـتـرك ديـگر در ميان همه پيامبران بود و آنان تلاش مى كردند تا جامعه خويش را بسان مدينه فاضله اى بسازند كه قسط و عدل جاى هرگونه تبعيض و ستم را بگيرد.(527)
5 ـ تـوجـه دادن بـه عـالم آخرت و عينى كردن معاد در زندگى مردم نيز در همه اديان الهى وجود داشت و آنان به طور متناوب ، پيروان خويش را از عالم پس از مرگ آگاه مى ساختند.
مـشـتـركـات متعدد ديگرى نيز در اديان الهى وجود دارد كه به خاطر رعايت اختصار به آنها نمى پردازيم .
روش پيامبر اسلام
آنچه ياد كرديم به گونه اى دقيق و كاملتر در آيين مقدس اسلام وجود دارد و در قرآن و روايات ، سـخـت بـر آن تأ كيد و ابعاد گوناگونش تشريح شده است و بايد گفت آن گونه كه اسلام به اصول و اركان دين خدا پرداخته و براى تحكيم و بقاى آن ، طراحى كرده ، منحصر به فرد است و در هيچ مكتبى مانند آن يافت نمى شود.
رسـول گـرامـى اسـلام علاوه بر ترويج اصول مشترك اديان الهى ، به عنوان معمار آخرين دين خـدا، آنـچـه شـرط بـلاغ بـود بـا مـردم در مـيـان گـذاشـت و اصـول و فروع آن را بيان كرد. اصولى كه در سيره تبليغى و عملى آن حضرت ، بيشتر مورد تأ كيد قرارگرفته از اين قرار است :
1 ـ توحيد
حـضـرت مـحـمّد مصطفى (ص ) خدايى ترين موجود هستى و موحّدترين موحّدان است كه به نهايى ترين اوج قرب الى اللّه بار يافت و خداوند درباره معراج آن جان آفرينش فرمود:
(ثُمَّ دَنى فَتَدَلّىَ فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ اَوْ اَدْنى )(528)
سپس نزديك و نزديكتر شد تا آنكه به اندازه دو كمان يا كمتر نزديك شد.
رسول اللّه (ص ) چه مقدار به قرب الهى رسيده است ؟ چگونه رفت و باز آمد؟
چنان رفته باز آمده باز پس
كه نايد در انديشه هيچ كس !
اينكه چگونه رفت و عروج كرده و چطور باز آمد و هبوط نمود، فقط خودش مى داند و آن كسى كه بـه مـنـزله جـان اوسـت . قـرآن هـمـه اسرار و رموز و ره آورد اين سفر الهى را شرح نداد، بلكه گوشه هايى از اين سفرنامه را تبيين كرد.(529)
و خداوند به او فرمود:
(قـُلْ اِنَّ صَلاتى وَ نُسُكى وَ مَحْياىَ وَ مَماتى لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينََ لا شَريكَ لَهُ وَ بِذلِكَ اُمِرْتُ وَ اَنَا اَوَّلُ الْمُسْلِمينَ)(530)
بـگـو: (نـماز و عبادات من و زندگى و مرگ من (جملگى ) براى اللّه ، پروردگار جهانيان است همتايى براى او نيست و به همين مأ مور شده ام و من نخستين مسلمانم .
پـس در وجـود نـبـى اكـرم (ص ) و آنـچـه به او تعلّق دارد از عقيده و گفتار و كردار و آثار، هيچ جايى براى غير خدا نيست و آن شخصيت نازنين با همه وجود خويش ، مظهر و مبلّغ توحيد ناب است و هـيـچ كـس در شـنـاخـت و شـنـاسـانـدن خـدا و صـفـات و اسـمـا و افـعال او به مقام شامخ آن حضرت نمى رسد و نمى تواند ابعاد وسيع توحيد را آن گونه كه خاتم الانبيا تشريح كرد، تبيين كند.
2 و 3 ـ نبوت و معاد
رسـول گـرامـى اسـلام (ص ) هـمـه پـيـامـبـران خـدا را تصديق كرد، آيينشان را حرمت نهاد، بخش بـزرگـى از قرآن نيز به ياد كرد تاريخ آنان اختصاص يافت و به پيروان خويش نيز آموخت كه بگويند:
(... لا نُفَرِّقُ بَيْنَ اَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ...)(531)
ما در ميان هيچ يك از پيامبران خدا تفاوتى قائل نيستيم .
زنده بودن نام و ياد پيامبران الهى در جوامع غير اسلامى نيز مرهون تكريم و تصديق اسلام از آن بـرگـزيـدگان الهى است و گرنه كتابهاى تحريف شده و پيروان شناسنامه اى برخى از پـيـامبران ، صلاحيت و توان ايستادگى در برابر كفر و شرك را نداشته و ندارند تا بتوانند از عهده اثبات نبوت و آيين پيامبران خود برآيند.
پيرامون معاد نيز آيين جاودان اسلام بهترين و بيشترين معارف را ارائه كرده و عاليترين روش را در پـيش گرفته و تعداد فراوانى از سوره هاى قرآن مجيد بدين مهمّ اختصاص يافته و گفتنى هـا را دربـاره سـراى جـاويـد بـيـان داشـته است و مطالب بكر و دست نايافتنى ، كه در آيات و روايـات اسـلامـى در تـشـريح برزخ و قيامت بيان شده ، در جاى ديگر هرگز يافت نخواهد شد گرچه در اديان قبل از اسلام ، مراتب نازل و اندك آن بيان شده است .
4 و 5 ـ قرآن و عترت
قـرآن مـجـيـد، كـه سـيـره رسـول اكـرم (ص ) را تـرسـيـم كـرده اسـت ، در آيـات مـتـعـدّدى بر دو اصـل گـرانـسـنـگ (قرآن و عترت ) تأ كيد كرده و براى انسانهاى با انصاف و محقق ، جاى هيچ گـونـه تـرديـدى بـاقـى نـگـذاشـتـه كـه ايـن دو از اركـان اصـلى اسـلام و قـويـتـريـن عـامـل بـقـاى آن هـسـتـنـد. تـشـريـح آيـاتـى كـه پـيـرامـون خـود قـرآن و ولايـت اهـل بـيت پيامبر(ص ) وارد شده و تفسير و شأ ن نزول آنها كتابهاى مستقلّى را به خود اختصاص داده و عـالمـان فـرهيخته اسلامى با جدّيت تمام بدان پرداخته اند و ما را از آوردن نمونه هم بى نـيـاز مـى كـنـد. در ايـنـجـا تـنـهـا بـه گـوشـه اى از سـيـره تـبـليـغـى رسول خدا(ص ) پيرامون قرآن و عترت بسنده مى كنيم .
رهبر عظيم الشأ ن اسلام از نخستين روزهاى دعوت به اسلام تا واپسين لحظات عمر شريف خود، در مـنـاسـبـتـهـاى گـونـاگون و به طور مرتب و حساب شده امّت خويش را به پيروى از قرآن و عـترت فراخواند و نقش محورى و بى بديل آن دو را بيان نمود. در مورد قرآن ، چون مورد اتفاق هـمـه فـرقـه هـاى اسـلامـى اسـت ، نـيـاز بـه تـوضـيـح نـدارد ولى در مـورد عـتـرت ، كـه در طـول تـاريـخ مـورد بـى مـهـرى قـرار گـرفـتـه ، گـفـتـنـى اسـت كـه رسـول خـدا(ص ) در اوّليـن نـشـسـت تـبـليـغى خود كه در جمع محدود مردان قبيله بنى هاشم انجام گـرفـت ، نبوت و ولايت را توأ مان اعلام كرد و فرمود: (من فرستاده خدا به سوى شمايم و هر كـس بـه مـن ايـمـان بياورد و كمكم كند، وصىّ و جانشين من خواهد بود.) اين جمله سه بار تكرار شد و هيچ كس جز امير مؤ منان (ع ) به آن پاسخ مثبت نداد.(532)