تفسير الميزان جلد ۱۵

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۵ -


و بنابراين در حقيقت برگشت جمله مورد بحث به يك احتجاج جداگانه است بر نفى شركاء و آن احتجاج عبارت است از شهادت خود خدا به اينكه من هيچ شريكى براى خود سراغ ندارم ، همچنان كه جمله (شهد الله انّه لا اله الا هو) نيز متضمن همين شهادت است ، چيزى كه هست در اين جمله شهادت به عدم علم نداده بلكه شهادت بر نفى اصل وجود شريك داده است .
بعضى از مفسرين گفته اند: اين جمله برهان ديگرى است بر اثبات علو خدا، به اين بيان كه تعدد آلهه مستلزم جهل است كه خود يكى از نواقص و ضد علو است ، چون هر چيزى كه دو تا شد، اين يكى اطلاعى از آنچه در حقيقت ذات آن ديگرى هست ندارد، و مثل خود او را نمى شناسد، و اين خود يك نوع جهل و قصور است .
ولى اين تقرير مانند ساير تقريرهايى كه كرده اند، به درد نفى چند اله واجب الوجود مى خورد، و ما گفتيم كه وثنى مذهبان خود اقرار دارند بر اينكه واجب الوجود يكى است و آلهه خود را واجب الوجود نمى دانند، علاوه بر اين بعضى از مقدمات كه براى دليل مذكور آورده مخدوش است .


فتعالى عما يشركون



اين جمله تفريع بر همه مطالب و حجت هاى گذشته است كه بر نفى شركاء اقامه شد.


قل رب اما ترينى ما يوعدون رب فلا تجعلنى فى القوم الظّالمين



چون از نقل سخنان مشركين و انكارشان نسبت به روز قيامت و استهزايشان به رسولان فارغ شد، و علاوه بر اين به اقامه حجت بر اثبات حقيقت قيامت نيز پرداخت ، اينك در اين جمله به تهديد قبل بازگشته و به پيامبر خود دستور مى دهد كه : از پروردگار خود بخواهد تا او را به آن عذابى كه به ايشان وعده داده دچار نكند و اگر آن عذاب را ديد او را نجات دهد.
پس جمله (قل رب اما ترينى ما يوعدون ) امر به دعا و استغاثه است و تكرار كلمه (رب ) به منظور تاءكيد در تضرع است و كلمه (ما) در جمله (اما ترينى ) زايده و براى اين آورده شده كه بدان وسيله نون تاءكيد بر فعل شرط درآيد، چون اگر آن نبود جايز نبود نون تاءكيد در آخر فعل شرط بيايد، پس اصل جمله مذكور (ان ترنى ) بوده و جمله (ما يوعدون ) دلالت دارد بر اينكه بعضى از عذابهايى كه مشركين به آنها تهديد شده اند عذاب دنيوى بوده ، چون مى فرمايد: اگر آن عذاب را به من نشان دادى مرا از آن نجات بده ، و از جمله (رب فلا تجعلنى فى القوم الظالمين - پروردگارا مرا در ميان قوم ستمكار قرار مده ) به طور كنايه فهميده مى شود كه اگر آن جناب در حال فرود آمدن عذاب بر كفار در ميان آنان باشد عذاب او را هم مى گيرد.


و انا على ان نريك ما نعدهم لقادرون



اين جمله خطاب به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است و منظور از آن تسليت و دلخوش كردن او است و مى فرمايد كه : خداى تعالى قادر است تو را از عذابى كه به مشركين نشان مى دهد نجات دهد و شايد مراد از آن عذاب همان عذابى است كه در جنگ بدر بر سر مشركين آورد، و با اينكه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و مؤ منين هم نشان داد، مع ذلك آنان را نجات داده ، بلكه مايه شفاى غيظ دلهاى آنان كرد.


ادفع بالتى هى احسن السيئه نحن اعلم بما يصفون



يعنى آنچه بدى از ايشان مى بينى با نيكى تلافى كن و تازه از بين خوبى ها خوبتر آنها را انتخاب كن ، مثل اينكه اگر بدى آنان به صورت آزار و اذيت است ، تو، به ايشان احسان كن و منتها درجه طاقت خود را در احسان به ايشان مبذول بدار، و اگر اين مقدار نتوانستى هر چه را كه توانستى ، و اگر آنهم مقدور نبود حداقل از ايشان اعراض كن .
و اينكه فرمود: (نحن اعلم بما يصفون ) ما بهتر مى دانيم كه چه برداشتى از دعوت تو دارند، يك نوع تسليت خاطر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است ، تا از آنچه از ايشان مى بيند ناراحت و غمگين نشود و از جراءتى كه نسبت به پروردگارشان به خرج مى دهند، اندوهگين نگردد، چون خدا بهتر مى داند كه چه چيرها مى گويند.


و قل رب اعوذ بك من همزات الشّياطين و اعوذ بك رب ان يحضرون



معناى (همزات الشياطين ) 
در مجمع البيان گفته كلمه (همزة ) به معناى شدت دفع است ، و حرف همزه (يكى از حروف الفبا) را هم از اين جهت همزه ناميده اند كه چون از ته حلق ادا مى شود، بايد بيشتر به حلق اعتماد داشته باشد، و با فشار بيشترى به خارج دفع گردد، و همزه شيطان به معناى دفع او به سوى گناهان از راه گمراه كردن است . و در تفسير قمى از امام عسكرى (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود همزه شيطان آن وسوسه هايى است كه در دلت مى اندازد.
در اين دو آيه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را دستور مى دهد كه از اغواى شيطانها به پروردگار خود پناه ببرد، و از اينكه شيطانها نزدش حاضر شوند به آن درگاه ملتجى شود و در اين تعبير اشاره اى هم به اين معنا هست كه شرك و تكذيب مشركين هم از همان همزات شيطانها، و احاطه و حضور آنها است .
سوره مومنون ، آيات 99 - 118  


حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون (9) لعلّى اعمل صلحا فيما تركت كلاّ انّها كلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون (100) فاذا نفخ فى الصّور فلا انساب بينهم يؤ مئذ و لا يتساءلون (101) فمن ثقلت موزينه فاولئك هم المفلحون (102) و من خفت موازينه فاولئك الّذين خسروا انفسهم فى جهنم خالدون (103) تلفح وجوههم النّار و هم فيها كالحون (104) الم تكن ءايتى تتلى عليكم فكنتم بها تكذّبون (105) قالوا ربنا غلبت علينا شقوتنا و كنا قوما ضالين (106) ربّنا اخرجنا منها فان عدنا فانا ظالمون (107) قال اخسوا فيها و لا تكلمون (108) انه كان فريق من عبادى يقولون ربّنا ءامنا فاغفرلنا وارحمنا و انت خير الرّاحمين (109) فاتّخذتموهم سخريا حتى انسوكم ذكرى و كنتم منهم تضحكون (110) انى جزيتهم اليوم بما صبروا انهم هم الفائزون (111) قل كم لبثتم فى الارض عدد سنين (112) قالوا لبثنا يوما او بعض يوم فسل العادين (113) قل ان لبث تم الا قيلا لو انكم كنتم تعلمون (114) افحسبتم انّما خلقنكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون (115) فتعلى الله الملك الحق لا اله الا هو رب العرش الكريم (116) و من يدع مع الله الها ءاخر لا برهان له به فانّما حسابه عند ربه انه لا يفلح الكافرون (117) و قل ربّ اغفر وارحم و انت خير الرّاحمين (118)



ترجمه آيات
تا آنگاه كه وقت مرگ هر يكشان فرا رسد در آن حال آگاه و نادم شده گويد بارالها مرا به دنيا بازگردان (99).
تا شايد به تدارك گذشته عملى صالح به جاى آرم و به او خطاب شود كه هرگز نخواهد شد و اين كلمه (مرا بازگردان ) را از حسرت همى گويد و از عقب آنها عالم برزخ است تا روزى كه برانگيخته شوند (100).
پس آنگاه كه نفخه صور قيامت دميد ديگر نسبت و خويشى در ميانشان نماند و كسى از كس ديگر حال نپرسد (1.1).
پس در آن روز هر آن كه اعمالش وزين است آنان رستگارانند (102).
و هر آن كه اعمالش سبك وزن باشد آنان كسانى هستند كه نفس خويش را در زيان افكنده به دوزخ مخلد خواهند بود (103).
آتش دوزخ صورتهاى آنها را مى سوزاند و در جهنم زشت منظر خواهند زيست (104).
(و به آنها خطاب شود) آيا آيات من بر شما تلاوت نشد؟ و شما از جهل تكذيب آيات ما نكرديد؟ (105).
آن كافران در جواب گويند بار الها به ما (رحم كن ) كه شقاوت بر ما غلبه كرد و كار ما به گمراهى كشيد (106).
پروردگارا ما را از جهنم نجات ده اگر ديگر بار عصيان تو كرديم همانا بسيار ستمكار خواهيم بود (107).
باز به آنان خطاب سخت شود اى سگان به دوزخ شويد و با من لب از سخن فرو بنديد (108).
زيرا شماييد كه چون طايفه اى از بندگان صالح من روى به من آورده و عرض مى كردند بارالها ما به تو ايمان آورديم تو از گناهان ما درگذر و در حق ما لطف و مهربانى فرما كه تو بهترين مهربانان هستى (109).
در آن وقت شما كافران آن بندگان خاص مرا تمسخر مى كرديد تا آنجا كه مرا به كلى فراموش كرده بر آن خداپرستان خنده استهزاء مى نموديد (110).
من هم امروز جزاى صبر بر آزار و سخريه شما را به آن بندگان پاك خود خواهم داد و آنها امروز سعادتمند و رستگاران عالمند (111).
آنگاه خدا به كافران گويد كه مى دانيد شما چند سال در زمين درنگ كرديد(112).
آنها پاسخ دهند كه تمام زيست مادر زمين يا يك روز بود يا يك جزء از روز (اگر ما خطا گوييم ) از فرشتگان حسابگر عمر خلق باز پرس (113).
خدا فرمايد شما اگر از حال خود آگاه بوديد مى دانستيد كه مدت عمرتان در دنيا بسيار اندك بود (114).
آيا چنين پنداشتيد كه ما شما را به عبث و بازيچه آفريده ايم هرگز به ما رجوع نخواهيد كرد (115).
زيرا خداى به حق ، برتر از آن است كه عبث كند كه هيچ خدايى به جز همان پروردگار عرش كريم نخواهد بود (116).
و هر كس غير خدا كسى را به الهيت خواند حساب كار او نزد خداست و البته كافران را فلاح و رستگارى نيست (117).
و تو اى رسول ما دعا كن و بگو بارالها بيامرز و ببخش كه تو بهترين بخشندگان عالم وجودى (118).
بيان آيات
اين آيات عذاب آخرتى را كه در خلال آيات قبل به مشركين وعده داد به طور مفصل بيان مى كند و آغاز آن را از روز مرگ تا قيامت و از قيامت تا ابديت معرفى مى كند، و اين معنا را خاطر نشان مى سازد كه زندگى دنيا كه ايشان را مغرور كرده ، و از آخرت باز داشته ، بسيار ناچيز و اندك است ، (اگر بخواهند بفهمند) و در آخر اين آيات كه آخر سوره است سوره را با خطابى به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ختم مى كند، و در آن خطاب به وى دستور مى دهد كه از او درخواست كند همان چيزى را كه خودش از بندگان مؤ من خود و رستگاران در آخرت حكايت كرده بود، و آن اين بود كه گفتند: (رب اغفر و ارحم و انت خير الراحمين - پروردگارا بيامرز و رحم كن كه تو بهترين رحم كنندگان هستى ) اتفاقا سوره را هم با مساءله رستگارى همين طائفه افتتاح كرده و فرموده بود كه اينها وارث بهشتند.
وصف حال مشركين در حال رويارو شدن با مرگ و تمناى بازگشت نمودن و عدم اجابت آن(قال ربّ ارجعون ...)


حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون



كلمه (حتى ) متعلق به ما قبل است كه به خداى تعالى نسبت ها مى دادند ، كه منزه از آنها است ، يعنى ، همچنان اينگونه نسبت ها به او مى دهند، و به او شرك مى ورزند و با مال و فرزندان كه به ايشان داده ايم مغرور مى شوند تا مرگشان برسد، و آياتى كه ميان اين غايت (حتى ) و آن مغيا (شرك ورزيدن آنان ) فاصله شده ، جمله هاى معترضه هستند.
(قال رب ارجعون ) - ظاهرا خطاب در (برگردانيد مرا) به ملائكه موكل بر مرگ است ، و كلمه رب استغاثه اى است كه حرف ندايش (اى ) حذف شده ، و اين استغاثه جمله اى است معترضه كه ميان (قال )،و (ارجعون ) فاصله شده و تقدير آن گفت - در حالى كه به پروردگار خود استغاثه مى كند- برگردانيد مرا مى باشد.
بعضى از مفسرين گفته اند: خطاب (ارجعون ) به همان (رب ) است ، و اگر آن را جمع آورده و گفته : (برگردانيد) از باب تعظيم است ، همچنان كه همسر فرعون بنا به حكايت قرآن كريم به شوهر خود فرعون گفت : (قرة عين لى و لك لا تقتلوه - نور چشم من و تو باشد و او را نكشيد).
بعضى ديگر گفته اند: اين از باب جمع فعل است نه جمع فاعل ، به اين معنا كه مى رساند چند مرتبه مى گويد (پروردگارا ارجعنى ارجعنى ارجعنى ) مرا برگردان برگردان ، برگردان ، همچنان كه بعضى در معناى شعر زير همين را گفته اند:
قفانبك من ذكرى حبيب و منزل


بسقط اللوى بين الدخول فحومل


(برخيزيد، برخيزيد تا گريه كنيم از ياد محبوب و منزل واقع در سقط اللوى بين دخول و حومل ) كه معناى قفا (كه صيغه تثنيه و دو نفرى است ) (قف ، قف ) است .
ولى اين دو وجه شاذ و در محاورات عرب نادر است ، هم جمع آوردن به منظور تعظيم و هم به منظور جمع فعل ، و نبايد كلام فصيح خداى را بر چنين معانى حمل كرد.


لعلى اعمل صالحا فيما تركت ، كلا انها كلمة هو قائلها



كلمه (لعل ) براى اميدوارى است و در اينجا وقتى عذاب خداى را مى بينند كه مشرف بر ايشان شده اظهار چنين اميدى مى كنند كه اگر برگردند عمل صالح كنند، همچنان كه در جاى ديگر قرآن وعده صريح به عمل صالح مى دهند و مى گويند: (فارجعنا نعمل صالحا) و در جاى ديگر همين معنا را با تعبير تمنى ذكر كرده ، كه مى گويند: (يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربّنا).
(اعمل صالحا فيما تركت ) - يعنى (اعمل عملا صالحا) تا به جاى آورم عملى صالح
در آنچه كه (از اموال ) از خود به جاى گذاشته ام يعنى آن اموال را در راه خير و احسان و هر راهى كه مايه رضاى خدا است خرج كنم .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (ما تركت ) دنيا است كه با مردن تركش كردند و مراد از عمل صالح تنها انفاق مالى نيست ، بلكه همه عبادات مالى و غير مالى از قبيل نماز، روزه ، حج ، و غيره است .
گفتار اين مفسر بد نيست ولى احتمال اولى با ظاهر آيه بهتر وفق مى دهد.
(كلاّ انها كلمة هو قائلها) - يعنى هرگز، او به دنيا برنمى گردد، و اين سخن (مرا برگردانيد باشد كه در آنچه به جاى نهاده ام عملى صالح كنم )، تنها سخنى است كه او مى گويد: يعنى سخنى است بى اثر، و اين كنايه است از اجابت نشدن آن .
(و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون ...)
معناى (برزخ ) و مراد از: (و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون )  
كلمه (برزخ ) به معناى حائل در ميان دو چيز است ، همچنان كه در آيه (بينهما برزخ لا يبغيان ) به اين معنا آمده ، و مراد از اينكه فرمود: برزخ در ماوراى ايشان است ، اين است كه اين برزخ در پيش روى ايشان قرار دارد، و محيط به ايشان است و اگر آينده ايشان را و راءى ايشان خوانده ، به اين عنايت است كه برزخ در طلب ايشان است ، همان طور كه زمان آينده امام و پيش روى انسان است و در عين حال گفته مى شود: (وراءك يوم كذا) معنايش اين است كه چنين روزى به دنبال تو است و اين تعبير به اين عنايت است كه زمان طالب آدمى است ، يعنى منتظر است كه آدمى از آن عبور كند، و اينهم كه بعضى گفته اند: كلمه (وراء) به معناى احاطه است معنايش همين است ، همچنان كه در آيه (و كان وراءهم ملك ياخذ كل سفينة غصبا هم معناى دنبال هست و هم معناى احاطه .
و مراد از (برزخ ) عالم قبر است كه عالم مثال باشد و مردم در آن عالم كه بعد از مرگ است زندگى مى كنند تا قيامت برسد اين آن معنايى است كه سياق آيه و آياتى ديگر و روايات بسيار از طرق شيعه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) و نيز از طرق اهل سنت بر آن دلالت دارد و بحث پيرامون آن در جلد اول اين كتاب گذشت .
بعضى گفته اند: مراد از آيه اين است كه بين ايشان وبين دنيا حاجز و حائلى است كه نمى گذارد ايشان تا روز قيامت ديگر به دنيا باز گردند، بعد از قيامت هم كه ديگر بر نگشتن معلوم است پس اين جمله مى خواهد بر نگشتن به دنيا را تاءكيد كند و به كلى ماءيوسشان نمايد. ولى اين حرف صحيح نيست ، چون از ظاهر سياق بر مى آيد كه حائل و برزخ مذكور بين دنيا و روز قيامت كه در آن مبعوث مى شود امتداد دارد نه بين ايشان و برگشت به دنيا، چون اگر مراد حائل ميان ايشان و برگشت به دنيا بود قيد (الى يوم يبعثون ) لغو مى شد، البته نه از اين جهت كه مفهوم جمله (تا روز قيامت بر نمى گردند) اين است كه بعد از قيامت بر مى گردند و آن هم محال است ، بلكه از اين جهت كه اصل اين تقييد لغو است و لو اينكه از خارج يا از آيات ديگر دانسته باشيم كه بعد از قيامت بازگشت محال است .
علاوه بر اين ، بين اين سخن كه گفتند: (پس ، اين جمله مى خواهد بر نگشتن به دنيا را تاءكيد كند، و به كلى ماءيوسشان نمايد) و اينكه مى گويند بر نگشتن بعد از قيامت مفهوم از خارج است نظير تناقض است ، بلكه بر گشت معنا به اين مى شود كه بخواهد بر نگشتن مطلق را كه از كلمه (كلا) استفاده مى شود با بر نگشتن موقت محدود به حد (الى يوم يبعثون ) تاءكيد كند (دقت بفرماييد).
مقصود از اينكه در قيامت حسب و نسبى در بين نيست و كسى ازحال ديگرى نمى پرسد


فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يؤ مئذ و لا يتساءلون



مراد از اين نفخه ، نفخه دوم صور است كه در آن همه مردگان زنده مى شوند، نه نفحه اول كه زندگان در آن مى ميرند، همچنان كه بعضى پنداشته اند، چون نبودن انساب و پرسش و سنگينى ميزان و سبكى آن و ساير جزئيات همه از آثار نفخه دوم است .
و در جمله (فلا انساب بينهم ) آثار انساب را با نفى اصل آن نفى كرده ، نه اينكه واقعا در آن روز انساب نباشد، (زيرا انساب چيزى نيست كه به كلى از بين برود)، بلكه مراد اين است كه در آن روز انساب خاصيتى ندارد، چون در دنيا كه انساب محفوظ و معتبر است ، به خاطر حوايج دنيوى است . و زندگى اجتماعى دنيا است كه ما را ناگزير مى سازد تا خانواده و اجتماعى تاءسيس كنيم . و وقتى اين كار را كرديم ، باز مجبور مى شويم عواطف طرفينى ، و تعاون و تعاضد و ساير اسباب را كه مايه دوام حيات دنيوى است معتبر بشماريم آن كه فرزند خانواده است به وظايفى ملتزم مى شود، و آن كه پدر و يا مادر خانواده است به وظايفى ديگر
ملتزم مى گردد. ولى روز قيامت . ظرف پاداش عمل است ، ديگر نه فعلى هست ، نه التزام به فعلى . و در آن ظرف همه اسباب كه يكى از آنها انساب است از كار مى افتد و ديگر انساب اثر و خاصيتى ندارد.
(و لا يتساءلون ) - در اين جمله روشن ترين آثار انساب را يادآور شده ، و آن احوال پرسى ميان دو نفر است كه با هم نسبت دارند، چون در دنيا به خاطر احتياجى كه در جلب منافع و رفع مضار به يكديگر داشتند، وقتى به هم مى رسيدند احوال يكديگر را مى پرسيدند، ولى امروز كه روز قيامت است ديگر كسى احوال كسى را نمى پرسد.
خواهى گفت : اين معنا با آيات ديگر كه تسائل را اثبات مى كند منافات دارد، مانند: آيه (و اقبل بعضهم على بعض يتساءلون ) در پاسخ مى گوييم : نه ، منافات ندارد، زيرا اين آيه مربوط به تسائل اهل بهشت بعد از ورود به بهشت ، و تسائل اهل جهنم بعد از ورود به جهنم است ، و آيه مورد بحث مربوط به تسائل در پاى حساب و حكم است ، و تسائل اهل محشر را در آن هنگام نفى مى كند.


فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون ... فى جهنم خالدون



كلمه (موازين ) جمع ميزان و يا جمع مؤ زون است ، و مؤ زون عبارت است از همان اعمالى كه آن روز سنجيده مى شود و درباره معناى ميزان و سنگينى و سبكى آن در تفسير سوره اعراف كلامى گذرانديم .


تلفح وجوههم النار و هم فيها كالحون



در مجمع البيان گفته كلمه (لفح ) و همچنين (نفح ) به يك معنا است ، با اين تفاوت كه لفح تاءثير بيشتر و كاريتر دارد، كه عبارت است از مسموميت جلدى كه پوست صورت را خراب مى كند، ولى نفح به معناى باد شديدى است كه پوست صورت را اذيت كند و كلمه (كالح ) از (كلوح ) است كه به معناى جمع شدن و خشكيدن لبها است ، به طورى كه ديگر نتواند دندانها رابپوشاند.
و معناى آيه اين است كه لهيب و هرم آتش آنچنان به صورتهايشان مى خورد كه لبهايشان را مى خشكاند، به طورى كه دندانهايشان نمايان مى شود، مانند: سر گوسفندى كه روى آتش گرفته باشند.


الم تكن آياتى تتلى عليكم ...



يعنى به ايشان گفته مى شود: آيا آيات من براى شما خوانده نشد و آيا شما نبوديد كه آنها را تكذيب مى كرديد؟.
توضيح اينكه اهل عذاب در مقام اعتراف و تقاضاى برگشت مى گويند: (ربّنا غلبتعلينا شقوتنا...)


قالوا ربّنا غلبت علينا شقوتنا وكنا قوما ضالين



كلمه (شقوت و شقاوت و شقاء) ضد سعادت است ، و سعادت هر چيزى خيرى است كه مختص به او است و شقاوتش نداشتن آن خير است و به عبارت ديگر: شقاوت به معناى شر مختص به هر چيزى است .
(غلبت علينا شقوتنا) - يعنى پروردگارا شقاوت ما بر ما غلبه كرد و اگر شقاوت را به خود نسبت دادند، اشاره است به اينكه خودشان نيز در غلبه شقاوتشان مؤ ثر و دخيل بوده اند و آن را به سوء اختيار خود براى خود انتخاب كردند، به دليل اينكه دنبال اين آيه گفتند: پروردگارا ما را از دوزخ در آور كه اگر اين دفعه همان خطاها را تكرار كنيم ستمكار خواهيم بود، چون در اين جمله وعده حسنات مى دهند. و اگر سعادت و شقاوت اختيارى و اكتسابى نباشد، وعده معنا ندارد، چون اگر از جهنم به سوى دنيا باز گردند تازه همان حال اول را خواهند داشت .
ولى در عين اينكه خود را مقصر دانسته اند، در عين حال خود را مغلوب شقاوت هم دانسته اند، به اين معنا كه نفس خويش را چون صفحه اى بى رنگ دانسته اند كه هم مى توانسته رنگ سعادت قبول كند و هم به رنگ شقاوت در آيد، چيزى كه هست شقاوت بر آنها غلبه كرده و محل را به زور اشغال نموده ، اما اين شقاوت ، شقاوت خودشان بوده ، (شقوتنا) شقاوتى بوده كه در صورت سوء اختيار و ارتكاب گناهان حتمى بوده است ، چون در اول خود را مانند صفحه اى بى رنگ و خالى از سعادت و شقاوت فرض كردند، پس اگر در عين حال شقاوت را شقاوت خود دانسته اند، اين ارتباط به خاطر همان سوء اختيار و ارتكاب گناهان است .
و كوتاه سخن اينكه ، مى خواهيم بگوييم : در اين جمله اعتراف كرده اند بر اينكه شقاوت جزء ذاتشان نبوده ، بلكه بدانها ملحق و عارض ‍ شده و وقتى هم عارض شده كه حجت بر آنها تمام بوده ، چون اين سخن را بعد از اعتراض خداى تعالى به ميان آوردند، كه پرسيد: (آيا آيات من بر شما تلاوت نمى شد...)
اهل دوزخ بعد از جمله مذكور گفتند (و كنا قوما ضالين ) و با اين جمله اعتراف خود را تاءكيد كردند. و اين اعتراف مؤ كد را بدان جهت كردند كه به اين وسيله از عذاب خلاصى
يافته به دنيا بر گردند تا براى خود سعادت كسب كنند، چون در دنيا سابقه اين كار را داشتند كه اعتراف گناهكار و متمرد، به گناه و تمرد خود، توبه و پاك كننده او است و او را از آثار سوء گناه نجات مى دهد. خواهى پرسيد كه : مگر نمى دانند آخرت ، دارپاداش و جزاء است ، نه دار عمل و توبه چون اعتراف به گناه هم خود يكى از اعمال است ؟ مى گوييم : چرا، مى دانند ولى اين اظهار ندامت از باب ظهور ملكات باطنى است ، همچنان كه در آن روز ملكات ديگرى كه در دنيا كسب كردند نيز از ايشان بروز مى كند، مثلا، وقتى حق برايشان ظاهر مى شود و با چشم خود مى بينند، شروع مى كنند به انكار كردن ، كه ما چنين و چنان نكرديم ، و با اين انكار خود، ملكه دروغگويى و انكار خود را بروز مى دهند و قرآن كريم چند جا از اين موارد را حكايت نموده ، از آن جمله فرموده : (يوم يبعثهم اللّه جميعا، فيحلفون له كما يحلفون لكم ) و نيز فرموده : (ثم قيل لهم اين ما كنتم تشركون من دون اللّه ؟ قالوا ضلوا عنا، بل لم نكن ندعوا من قبل شيئا).


ربّنا اخرجنا منها فان عدنا فانا ظالمون



منظور از اين درخواست ، به طورى كه آيات ديگر بر آن دلالت مى كند، درخواست برگشتن به دنيا است ، و اين در حقيقت از قبيل درخواست مسبب ، به زبان درخواست سبب است ، و مرادشان اين است كه به دنيا برگردند، و عمل صالح كنند، توبه هم كه الان (در دوزخ ) كه اين درخواست را مى كردند كرده اند، در نتيجه از جمله كسانى خواهند شد كه هم توبه كرده و هم عمل صالح انجام داده اند.


قال اخسوا فيها و لا تكلّمون



راغب در مفردات مى گويد: (خساءت الكلب فخسئا) معنايش اين است كه سگ را از روى اهانت چخ كردم ، رفت و در گوشه اى نشست ، و عرب وقتى مى خواهد به سگ بگويد: چخ ، مى گويد: (اخسا) و بنا به گفته راغب ، در كلام استعاره كنايه اى به كار رفته ، و مراد از
اين كلام زجر و چخ كردن اهل جهنم و قطع كلام ايشان است .


انه كان فريق من عبادى يقولون ربّنا آمنا فاغفرلنا و ارحمنا و انت خير الرّاحمين



اين (فريق ) كه در اين آيه درباره آنان بحث فرموده مؤ منين در دنيا هستند كه ايمانشان ، توبه و بازگشت به سوى خدا است ، همچنان كه در كلام مجيدش آن را توبه خوانده و درخواستشان شمول رحمت را، - همان رحمتى كه در آخرت مخصوص به مؤ منين است - در خواست توفيق براى سعادت است ، تا در نتيجه عملى كنند كه داخل بهشت شوند و به همين جهت در اين آيه كه متوسل به خدا شده اند، اسم خيرالراحمين او را وسيله قرار دادند.
پس كلام مؤ منين در دنيا معنايش توبه و درخواست رستگارى و سعادت است ، و اين عين همان چيزى است كه اينان در اين آيه خواسته اند، تنها فرقى كه هست اين است كه موقف مختلف شده ، اين حرف را بايد در موقف دنيا مى زدند.


فاتّخذتموهم سخريا حتى انسوكم ذكرى و كنتم منهم تضحكون



همه ضميرهاى خطاب به كفار و ضميرهاى غيبت به مؤ منين بر مى گردد، و سياق شاهد است بر اينكه مراد از (ذكرى ) همان كلام مؤ منين است كه در دنيا مى گفتند (ربّنا آمنا فاغفرلنا و ارحمنا...) كه مضمون كلام خود كفار هم در آتش دوزخ همين است .
و اينكه فرمود: (حتى انسوكم ذكرى ) معنايش اين است كه همين اشتغالتان به مسخره كردن مؤ منين ، و خنديدن به ايشان ، ذكر مرا از يادتان برده ، و اگر اينطور نفرمود، بلكه فرمود: مؤ منين ذكر مرا از يادتان بردند، خواست تا بفهماند مؤ منين در نظر آنان احترام و شاءنى نداشتند، مگر همين كه مسخره شوند.


انى جزيتهم اليوم بما صبروا انهم هم الفائزون



مراد از (اليوم ) روز جزا است ، و متعلق صبر چيزى است كه از سياق فهميده مى شود و به خاطر اختصار نامش را نبرده و معنايش ‍ صبر در ذكر خدا است ، با اينكه شما ايشان را به خاطر همان ذكر مسخره مى كرديد و اينكه فرمود: (انهم هم الفائزون ) در مقام حصر است ، يعنى تنها ايشان رستگارند نه شما.
جواب رد خداوند به توبه و تقاضاى دوزخيان  
و اين آيات چهارگانه (قال اخسوا... هم الفائزون ) در مقام ماءيوس كردن كفار است كه به طور قطع از رستگارى خود ماءيوس شوند، به خاطر آن اعترافى كه كردند، و دنبالش تقاضاى بازگشت به دنيا نمودند، و حاصل معناى آنها اين است كه به طور قطع ماءيوس باشيد، از آنچه طلب مى كنيد، و در طلب آن اعتراف به جرم نموديد، زيرا اين طلب خود نوعى عمل است ، كه آنهم ظرفش دنيا است ، همچنان كه بندگان مؤ من من دنيا را وسيله رستگارى
خود كرده ، و عمل مى كردند، و شما ايشان را مسخره مى كرديد، و به آنان مى خنديديد، تا آنجا كه عمل را رها كرده ، و آن را با سخريه اهل عمل عوض كرديد ، تا امروز رسيد، كه روز جزا است ، و ديگر عمل ممكن نيست ، در نتيجه آنان با رسيدن به پاداش عمل خود رستگار شدند، و شما تهى دست مانديد، و چون خود را تهى دست يافتيد، در تلاش بر آمديد كه براى خود كارى كنيد و حال آنكه امروز روز كار و عمل نيست ، تنها روز جزا است .


قال كم لبثتم فى الارض عدد سنين



اين از جمله پرسش هايى است كه خدا در قيامت از مردم مى كند، كه مدت درنگ شما در زمين چقدر بود؟ و اين پرسش در چند جا از كلام مجيدش آمده و منظور از آن پرسش از مدت درنگ در قبور است ، همچنان كه آيه (و يوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة ) و آيه (كانهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الا ساعة من نهار) و غير از اين دو از آيات ديگر بر آن دلالت دارد پس ‍ ديگر نبايد به گفتار بعضى از مفسرين اعتنا كرد كه گفته اند: مراد از درنگ درنگ در دنيا است ، و همچنين احتمال بعضى ديگر كه گفته اند ممكن است مجموع مكث در دنيا و برزخ باشد.


قالوا لبثنا يوما او بعض يوم فسئل العادين



ظاهر سياق اين است كه مراد از (روز) يك روز از روزهاى معمولى دنيا باشد. و اگر درنگ در برزخ را معادل بعضى از يك روز از روزهاى دنيا كردند، از اين باب است كه خواسته اند عمر آن را در مقايسه با زندگى ابدى قيامت كه آن روز برايشان مشهود مى شود، اندك بشمارند. مؤ يد اين معنا تعبيرى است كه در جاى ديگر قرآن آمده كه از عمر برزخ به ساعت و در بعضى جاها به شامى از يك روز، و يا به ظهرى از آن تعبير كردند.
و اينكه گفتند: (فسئل العادين ) معنايش اين است كه : ما خوب نمى توانيم بشماريم ، از كسانى بپرس كه مى توانند بشمارند، كه بعضى از مفسرين آنان را به ملائكه
تفسير كرده اند، كه شمارشگر ايامند، و بعيد هم نيست كه چنين باشد.


قال ان لبثتم الا قيلا لو انكم كنتم تعلمون



گوينده اين جمله خداى سبحان است و در اين جمله نظريه كفار كه عمر برزخ را اندك شمردند تصديق شده و زمينه براى جمله آخر آيه فراهم شده كه مى فرمايد: اى كاش مى دانستيد.
و معناى آن اين است كه خداى تعالى فرمود: مطلب همين است كه شما گفتيد، مدت مكث شما در برزخ اندك بود، ولى اى كاش در دنيا هم اين معنا را مى دانستيد كه مكث شما در قبور چقدر اندك است و پس از آن مكث اندك ، از قبرها بيرون مى شويد، و در نتيجه منكر بعث نمى شديد تا به چنين عذابى جاودانه دچار گرديد و البته آرزو در كلام خداى تعالى و همچنين رجاء و اميد راجع به مخاطب و يا راجع به مقام است نه راجع به خود خدا، (چون آرزو و اميد در ذات بارى تعالى معنا ندارد).
بعضى از مفسرين كلمه (لو) را در آيه شريفه شرطيه و جمله را فعل شرط گرفته و جزاء آن را محذوف دانسته ، و آنگاه در تصحيح اين فرضيه دست و پايى كرده كه ذوق سليم به هيچ وجه آن را نمى پسندد و اصولا شرطيه بودن كلمه مذكور، از سياق آيه بعيد است كه بعدش براى خواننده روشن است ، و از آن بعيدتر اين است كه كلمه مذكور را (لو) وصليه بگيريم ، چون (لو) وصليه هيچ وقت بدون واو عطف استعمال نمى شود.
اشاره به برهانى براى مساءله بعث با بيان منزه بودن خداى ملك حق از انجام كاربيهوده و عبث .


افحسبتم انّما خلقناكم عبثا... رب العشر الكريم



بعد از آنكه احوال بعد از مرگ و سپس مكث در برزخ ، و در آخر مساءله قيامت را با حساب و جزايى كه در آن است براى كفار بيان كرد، در اين جمله ايشان را توبيخ مى كند كه خيال مى كردند مبعوث نمى شوند، چون اين پندار خود جراءتى است بر خداى تعالى ، و نسبت عبث به او دادن است ، و بعد از اين توبيخ به برهان مساءله بعث اشاره نموده و مى فرمايد: (افحسبتم ...)، و حاصل اين برهان اين است كه وقتى مطلب از اين قرار بود كه گفتيم : هنگام مشاهده مرگ ، و بعد از آن مشاهده برزخ ، و در آخر مشاهده بعث و حساب و جزا دچار حسرت مى شويد، آيا باز هم خيال مى كنيد كه ما شما را بيهوده آفريديم ، كه زنده شويد و بميريد و بس ، ديگر نه هدفى از خلقت شما داشته باشيم ، و نه اثرى از شما باقى بماند، و ديگر شما به ما بر نمى گرديد؟!.
( فتعالى الله الملك الحق ، لا اله الا هو رب العرش الكريم ) - اين جمله اشاره است به همان برهان كه گفتيم بعث را اثبات و نفى آن را انكار مى كند، و اين برهان به صورت تنزيه خدا است از كار بيهوده ، چون در اين تنزيه ،يخود را به چهار وصف ستوده : اول اينكه خدا فرمانرواى حقيقى عالم است دوم اينكه او حق است و باطل در او راه ندارد. سوم اينكه معبودى به غير او نيست . چهارم اينكه مدبر عرش كريم است .
و چون فرمانرواى حقيقى است هر حكمى درباره هر چيزى براند چه ايجاد باشد و چه بر گرداندن ، چه مرگ باشد و چه حيات و رزق ، حكمش نافذ و امرش گذرا است .
و چون حق است آنچه از او صادر مى شود و هر حكمى كه ميراند حق محض است ، چون از حق محض غير از حق محض سر نمى زند و باطل و عبث در او راه ندارد. و چون ممكن بود كسى تصور كند با اين خدا، خدايى ديگر و داراى حكمى ديگر باشد، كه حكم او را باطل سازد، لذا خدا را به اينكه جز او معبودى نيست وصف كرد، و معبود به اين جهت مستحق عبادت است كه داراى ربوبيت است ، و چون معبودى غير از او نيست ، پس تنها رب عرش كريم هم او است ، - و تنها مصدر احكام اين عالم او است - عرشى كه مجتمع همه ازمه امور است ، و احكام و اوامر جارى در عالم همه از آنجا صادر مى شود.
پس خلاصه كلام اين شد كه خداوند آن كسى است كه هر حكمى از او صادر مى شود، و هر چيزى كه از ناحيه او هستى مى گيرد، و او جز به حق حكم نمى راند، و غير از حق فعلى انجام نمى دهد. پس موجودات همه به سوى او برگشت مى كنند، و به بقاى او باقيند، و گرنه عبث و باطل مى بودند، و عبث و بطلان در صنع او نيست و دليل اينكه خداى تعالى متصف به اين چهار صفت است اين است كه او الله است ، يعنى ، موجود بالذات و ايجاد كننده ما سوى است .


و من يدع مع الله الها آخر لابرهان له به فانّما حسابه عند ربه انه لا يفلح الكافرون



مراد از (خواندن الهى غير از خدا)، اين است كه با وجود خدا اله ديگرى بخوانند، نه اينكه هم خداى را بخوانند و هم الهى ديگر را، چون مشركين يا اكثر ايشان اصلا خداى را نمى خوانند، بلكه تنها شركايى را كه ادعا مى كنند مى خوانند، ممكن هم هست مراد از دعا، اثبات خداى ديگر باشد، چون خواندن خدايى غير از آفريدگار منفك از اثبات آن نيست .
قيد (لا برهان له به ) قيدى است توضيحى براى خدايان ادعايى كه مى فهماند معبود
ديگرى كه برهان بر معبوديتش باشد غير از خدا نيست بلكه برعكس ، برهان بر نبود چنين معبودهايى قائم است هر چه مى خواهد باشد.
و جمله (فانما حسابه عند ربه ) كلمه تهديد است كه در ضمن حساب را منحصر در محضر الهى نموده مى فهماند كه هيچ كس ‍ ديگرى در حساب او مداخله ندارد هر كيفر و پاداشى كه حساب او آن را اقتضا كند همان را جارى مى سازد. و آن كيفر عبارت است از آتش دوزخ - كه آيات سابق بر آن تصريح داشت - كه به طور قطع بدان مى رسد، و برگشت اين جمله به انكار و نفى هر شفيع ، و نوميد ساختن از هر سبب نجاتى است ، كه همين مضمون را جمله (انه لا يفلح الكافرون ) تتميم كرده .


و قل رب اغفر و ارحم و انت خير الرّاحمين



اين آيه خاتمه سوره است ، و در آن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را امر مى فرمايد كه شعار و گفتار مؤ منين را كه در دنيا ورد زبان دارند، و خداى تعالى آن را برايش حكايت كرده به مردم خود برساند و نيز برساند كه پاداش اين گفتار رستگارى در روز قيامت است ، همچنان كه در آيات 109 و 111 اين سوره كه فرموده : (انه كان فريق من عبادى يقولون ...) از آن پاداش خبر داده است .
و اين بيان كه سوره با آن ختم مى شود، همان بيانى است كه سوره با آن آغاز شد و فرمود: (قد افلح المؤ منون ) كه بحث در معنايش ‍ گذشت .
بحث روايتى  
در كافى به سند خود از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: هر كس قيراطى از زكات نپرداخته باشد نه مؤ من است و نه مسلمان ، همان است كه خداى تعالى درباره اش فرموده : (رب ارجعونى لعلى اعمل صالحا فيما تركت ).
مؤ لف : اين معنا به طريقى ديگر از آن جناب ، و از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت شده ، و مقصود تطبيق آيه با مانع زكات است ، نه اينكه آيه در خصوص اين مورد نازل شده باشد.
پاره اى از روايات مربوط به برزخ و احوال آن  
در تفسير قمى در ذيل جمله (و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون ) فرموده : برزخ به
معناى امر بين دو امر و حد وسط آن دو است و در آيه به معناى ثواب و عقاب بين دنيا و آخرت است ، و امام صادق (عليه السلام ) فرمود: به خدا سوگند من بر شما نمى ترسم مگر از برزخ ، چون وقتى كار دست ما بيفتد، ما به شما اولى خواهيم بود يعنى آنگاه كه در قيامت اجازه شفاعت به ما بدهند غير از شما را بر شما مقدم نمى داريم ).
مؤ لف : ذيل اين روايت را كلبى در كافى به سند خود از عمرو بن يزيد، از آن جناب روايت كرده .
و نيز در همان كتاب مى گويد: على بن الحسين (عليه ماالسلام ) فرمود: قبر يا باغى است از باغات بهشت ، و يا حفره و گودالى است ازگودال هاى آتش .
و در كافى به سند خود از ابى ولاد الحناط، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : به آن جناب گفتم : فدايت شوم روايت مى كنند كه ارواح مؤ منين در سنگدان مرغانى سبز، پيرامون عرش طيران مى كنند، فرمود: نه ، مؤ من نزد خدا گرامى تر از اين است كه او را در سنگدان مرغ جاى دهد، ليكن در بدنهايى مانند همين بدنها حلول مى كند.
و نيز در آن كتاب به سند خود از ابى بصير روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ارواح مؤ منين در باغى از بهشت قرار دارند، و از طعام آن مى خورند و از آب آن مى نوشند، و مى گويند: پروردگارا قيامت را براى ما به پا كن و آنچه به ما وعده داده اى منجر فرما، و آخر ما را به اولمان ملحق ساز.
و نيز در همان كتاب به سند خود از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: ارواح نيز مانند اجسادند، در باغى از بهشت قرار گرفته و با يكديگر آشنايى و گفتگو دارند، و چون روحى بر ارواح ديگر وارد شود، آن ارواح به يكديگر مى گويند فعلا با او حرف نزنيد، بگذاريد تا خستگى دركند، چون ازهولى عظيم گذشته است ، سپس از او احوال دوستان و فاميل خود را مى پرسند كه فلانى چطور بود؟ آن ديگرى چكار مى كرد؟ اگر در پاسخ بگويد: زنده بود اميدوار آمدنش مى شوند، و اگر بگويد: مرده مى فهمند كه دوزخى شده ، و ديگر او را نمى بينند، با خود مى گويند: سقوط كرد، سقوط كرد.
مؤ لف : اخبار در مساءله برزخ و تفاصيل آنچه بر سر مؤ منين و غير مؤ منين مى آيد بسيار
زياد و به حد تواتر است كه ما قسمتى از آنها را در ابحاث متفرقه گذشته ايراد نموديم .
در قيامت هر حسب و نسبى منقطع است جز حسب و نسبرسول اللّه (ص )
در مجمع البيان مى گويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: تمامى حسب و نسب ها در روز قيامت منقطع مى شود مگر حسب و نسبت من .
مؤ لف : به نظر مى رسد اين روايت را از طرق عامه نقل كرده باشد، چون در كتب عامه آمده از آن جمله الدرالمنثور آن را از عده اى از صاحبان جوامع حديث ، از مسور بن مخرمه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده و عبارتش چنين است : همه انساب در روز قيامت منقطع است مگر نسب من ، و سبب من و دامادى من . و از عده اى از اصحاب جوامع از عمر بن خطاب از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايتى نقل كرده كه عبارتش چنين است : هر سببى و نسبى در روز قيامت منقطع است مگر سبب و نسب من و از ابن عساكر از ابن عمر از آن جناب به اين عبارت نقل كرده : هر نسبى و هر دامادى در روز قيامت منقطع است مگر نسب من و دامادى من .
و در مناقب در حديث طاووس از امام زين العابدين (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: خداوند بهشت را خلق كرده براى هر كسى كه اطاعتش كند و احسان نمايد، هر چند عبد حبشى باشد، و آتش را خلق كرده براى هر كس كه نافرمانيش كند، هر چند قرشى زاده باشد، مگر نشنيدى كلام خداى را كه مى فرمايد (فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يؤ مئذ و لا يتساءلون ) به خدا سوگند فرداى قيامت هيچ چيز به دردت نمى خورد مگر عمل صالحى كه خودت از پيش فرس تاده باشى .
مؤ لف : سياق آيه شريفه هم سياقى است كه تخصيص نمى پذيرد و بعيد نيست مقصود از روايات بالا اين باشد كه منسوب بودن به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اين اثر را دارد كه در دنيا آدمى را موفق به عمل صالح مى كند، عملى كه در روز قيامت به درد آدمى بخورد.
روايتى ديگرى درباره بهشت و دوزخ و ساكنان آنها  
و در تفسير قمى در ذيل جمله (تلفح وجوههم النار) فرموده اند: يعنى آتش لهيب مى زند بر ايشان و آنان را مى سوزاند (و هم فيها كالحون ) در حالى كه رويها متغير و دهنهايشان باز باشد.
و در توحيد به سند خود از بى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه (ربّنا غلبت علينا شقوتنا) فرمود: اين شقاوت هم اثر اعمال خود آنان است .
و در علل به سند خود از مسعده بن زياد روايت كرده كه گفت : مردى به جعفر بن محمد (عليه السلام ) گفت : يا ابا عبد اللّه آيا ما براى امرى عجيب خلق شديم ؟ پرسيد خدا خيرت دهد چطور؟ گفت : آخر ما براى فنا خلق شده ايم . فرمود: ساكت باش ، اى برادر زاده ، ما براى بقاء خلق شده ايم ، چگونه فانى مى شويم با اينكه بهشت و جهنم فنا ندارند، نه بهشت از بين مى رود، و نه آتش دوزخ فرو مى نشيند؟ نه ، و ليكن ما در مردن از خانه اى به خانه اى ديگر منتقل مى شويم .
و در تفسير قمى در ذيل آيه (قال كم لبثتم ... فسئل العادين ) روايت آمده كه فرمودند: يعنى از ملائكه اى كه ايام را عليه ما مى شمارند و ساعتهاى ما را مى نويسند و اعمال ما را از نيك و بد ضبط مى كنند، بپرس .
و در الدرالمنثور است كه ابن ابى حاتم از ايفع بن عبدالكلاعى ، روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: خداوند وقتى اهل بهشت را وارد بهشت ، و اهل جهنم را داخل جهنم كرد. به اهل بهشت مى فرمايد: چقدر در زمين زندگى كرديد؟ مى گويند: روزى يا بعضى از يك روز مى فرمايد: در اين مدت كوتاه چه خوب تجارتى كرديد، كه رحمت و رضوان و بهشت مرا كسب نموديد، پس در آن جاودانه بمانيد.
آنگاه به اهل دوزخ خطاب مى فرمايد كه : چقدر در دنيا زندگى كرديد؟ مى گويند: روزى يا پاره اى از يك روز. مى فرمايد: چه بد تجارتى كرديد در يك روز يا كمتر از آن كه در اين مدت كوتاه آتش و غضب مرا كسب نموديد پس در آن جاودانه بمانيد.
مؤ لف : انطباق مضمون اين حديث با آيه شريفه با آن سياقى كه دارد، و نيز با آن آيات ديگرى كه نظير اين آيه است ، روشن نيست ، و ما با استمداد از شواهدى پيرامون مدلول آيه بحث كرديم .
سوره نور مدنى است ، و شصت و چهار آيه دارد
سوره نور، آيات 1 تا 10 


بسم الله الرّحمن الرّحيم سوره انزلنها و فرضنها و انزلنا فيها آيات بينت لعلكم تذكّرون (1) الزّانية و الزانى فاجلدوا كل وحد منهما مائة جلدة و لا تاءخذكم بهما رافة فى دين الله ان كنتم تؤ منون باللّه و اليوم الاخر و ليشهد عذابهما طائفة من المؤ منين (2) الزّانى لا ينكح الا زانية او مشركة و الزّانية لا ينكحها الا زان او مشرك و حرم ذلك على المؤ منين (3) و الّذين يرمون المحصنات ثم لم ياتوا باربعة شهداء فاجلدوهم ثمانين جلده و لا تقبلوا لهم شهده ابدا و اولئك هم الفاسقون (4) الا الّذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان اللّه غفور رحيم (5) و الّذين يرمون ازواجهم و لم يكن لهم شهداء الا انفسهم فشهادة احدهم اربع شهادت بالله انه لمن الصّادقين (6) و الخامسة ان لعنت اللّه عليه ان كان من الكاذبين (7) و يدرؤ ا عنها العذاب ان تشهد اربع شاهدت بالله انه لمن الكاذبين (8) و الخمسة ان غضب اللّه عليها ان كان من الصادقى (9) و لو لا فضل اللّه عليكم و رحمتة و ان اللّه تواب حكيم (10)


.
ترجمه آيات
به نام خداى بخشنده مهربان . اين سوره را فرستاديم و (احكامش را
آيات روشن نازل ساختيم براى اين كه بندگان متذكر آن حقايق شوند (1).
بايد شما مؤ منان هر يك از زنان و مردان زناكار را به صد تازيانه مجازات و تنبيه كنيد و هرگز درباره آنان در دين خدا رافت و ترحم روا مداريد اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد و بايد عذاب آن بدكاران را جمعى از مؤ منان مشاهده كنند (2).
مرد زناكار جز با زن زناكار و مشرك نكاح نكند و زن زناكار هم جز با مرد زانى و مشرك نكاح نخواهد كرد و اين كار بر مردان مؤ من حرام است (3).
و آنان كه به زنان با عفت نسبت زنا بدهند آنگاه چهار شاهد عادل بر ادعاى خود نياورند آنان را به هشتاد تازيانه كيفر دهيد و ديگر هرگز شهادت آنها را نپذيريد كه مردمى فاسق و نادرستند (4).
مگر آنهائى كه بعد از آن فسق و بهتان به درگاه خدا توبه كردند و در مقام اصلاح خود بر آمدند در اين صورت خدا آمرزنده و مهربان است (5).
و آنان كه به زنان خود نسبت زنا دهند و جز خود بر آن شاهد نداشته باشند بايد هر يك از آنها چهار مرتبه شهادت وقسم به نام خدا ياد كه او در اين ادعاى زنا از راستگويان است (6).
و بار پنجم قسم ياد كند كه لعن خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد (7).
پس براى رفع عذاب حد، آن زن نيز نخست چهار مرتبه شهادت و قسم به نام خدا ياد كند كه البته شوهرش دروغ مى گويد (8).
و بار پنجم قسم ياد كند كه غضب خدا بر او اگر اين مرد در اين ادعا از راستگويان باشد (9).
و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما مؤ منان نبود و اگر نه اين بود كه خداى مهربان البته توبه پذير و درستكار است حدود و تكليف را چنين آسان نمى گرفت و با توبه از شما رفع عذاب نمى كرد(10).
بيان آيات
غرض اين سوره همان است كه سوره با آن افتتاح شده و آن بيان پاره اى از احكام تشريع شده ، و سپس پاره اى از معارف الهى مناسب با آن احكام است ، معارفى كه مايه تذكر مؤ منين مى شود.
معنا و مورد استعمال كلمه (سورة ) و مقصود از اينكه فرمود: (سورة انزلناها وفرضناها)
سوره


انزلناها و فرضناها و انزلنا فيها آيات بينات لعلّكم تذكّرون


.
كلمه (سوره ) به معناى پاره اى از كلمات و جمله بندى هايى است كه همه براى ايفاى يك غرض ريخته شده باشد، و به همين جهت در اين آيه شريفه يك بار مجموع آيات سوره به اعتبار معنايى كه دارند يك سوره ناميده شده ، و فرموده : (اين سوره را نازل كرديم ) و
بار ديگر ظرف براى بعضى آياتش اعتبار شده ، از باب ظرفيت مجموع براى بعض و فرموده : (در آن آياتى روشن نازل كرديم ).
و اين كلمه از كلماتى است كه قرآن كريم آن را وضع كرده و هر دسته از آياتش را يك سوره ناميده ، و استعمال آن در كلام خداى تعالى مكرر آمده ، و مثل اينكه وجه اين نامگذارى معناى لغوى آن است ، كه همان ديوار دور شهر باشد كه بر شهر احاطه مى كند، چون سوره قرآن نيز حصارى است كه چند آيه و يا يك غرض معينى را كه در مقام ايفاى آن است در بر گرفته است .
راغب مى گويد كلمه (فرض ) به معناى بريدن چيز محكم و تاءثير در آن مى باشد، مانند، فرض آهن و... سپس گفته : فرض ، همان معناى ايجاب را مى دهد، با اين تفاوت كه واجب كردن چيزى را به اعتبار وقوع و ثباتش ايجاب مى گويند، و به اعتبار بريده شدن ، و يك طرفى شدن تكليف در آن ، فرض مى گويند، همچنان كه خداى تعالى فرموده : سوره (انزلناها و فرضناها)، يعنى سوره اى كه ما عمل به آن را بر تو واجب كرديم .
و نيز مى گويد: اين كلمه هر جا كه در جمله (فرض اللّه عليه - خدا بر او فرض كرد) واقع شده باشد، معناى ايجابى را مى دهد كه خداى تعالى مكلف را بدان وارد و تكليف كرده ، و هر جا در جمله (فرض اللّه له ) واقع شده باشد، معناى توسعه و رخصت را مى دهد، مانند: (ما كان على النبى من حرج فيما فرض اللّه له ) - در آنچه خدا نصيب كرده براى پيغمبر حرجى بر او نيست .
پس اينكه فرمود: سوره (انزلناها و فرضناها)، معنايش اين است كه اين سوره را ما نازل كرديم ، و عمل به آن احكامى كه در آن است واجب نموديم ، پس اگر آن حكم ايجابى باشد، عمل به آن اين است كه آن را بياورند، و اگر تحريمى باشد عمل به آن اين است كه ترك كنند و از آن اجتناب نمايند.
و اينكه فرمود: (و انزلنا فيها آيات بينات لعلّكم تذكرون ) مراد از آن - به شهادت سياق - آيه نور، و آيات بعد از آن است كه حقيقت ايمان و كفر و توحيد و شرك را ممثل مى سازد، و اين معارف الهى را تذكر مى دهد.
بيان حد زناى زانى و زانيه  


الزانية و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما مائة جلدة ... المؤ منين



كلمه (زنا) به معناى جماع بدون عقد يا بدون شبه عقد يا بدون خريد كنيز است ، و كلمه
(جلد) به معناى زدن تازيانه است و كلمه (راءفت ) به معناى دلسوزى و تحريك شدن عواطف است ، بعضى از لغويين گفته اند: به معناى رحمت آميخته با دلسوزى است و كلمه (طائفه ) در اصل به معناى جماعت است وقتى كه كوچ مى كنند، بعضى گفته اند: اين كلمه بر دو نفر و حتى بر يك نفر هم اطلاق مى شود.