تفسير الميزان جلد ۱۵

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۶ -


(الزانية و الزانى ... جلدة ) - مراد مرد و زنى است كه اين عمل شنيع از آن دو سر زده ، كه بايد به هر يك از آن دو صد تازيانه بزنند، و صد تازيانه حد زنا است به نص اين آيه شريفه ، چيزى كه هست در چند صورت تخصيص خورده ، اول اينكه زناكاران محصن باشند، يعنى مرد زناكار داراى همسر باشد، و زن زناكار هم شوهر داشته باشد، يا يكى از اين دو محصن باشد كه در اين صورت هر كس كه محصن است بايد سنگسار شود، دوم اينكه برده نباشند كه اگر برده باشند حد زناى آنان نصف حد زناى آزاد مى باشد.
بعضى از مفسرين گفته اند: اگر زن زناكار را جلوتر از مرد زناكار ذكر كرده ، براى اين بوده كه اين عمل از زنان شنيع تر و زشت تر است و نيز براى اين بوده كه شهوت در زنان قويتر و بيشتر است .
و خطاب در آيه متوجه به عموم مسلمين است ، در نتيجه زدن تازيانه كار كسى است كه متولى امور مسلمانان است ، كه يا پيغمبر است و يا امام ، و يا نايب امام .
(و لا تاخذكم بهما رافة فى دين الله ...) - اين نهى كه از رافت شده از قبيل نهى از مسبب است به نهى از سبب ، چون رقت كردن به حال كسى كه مستحق عذاب است باعث مى شود كه در عذاب كردن او تساهل شود، و در نتيجه نسبت به او تخفيف دهند، و يا به كلى اجراى حدود را تعطيل كنند، و به همين جهت كلام را مقيد كرد به قيد (فى دين اللّه ) تا جمله چنين معنا دهد كه در حالتى كه اين سهل انگارى در دين خدا و شريعت او شده است .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (دين اللّه ) همان حكم خدا است ، همچنان كه در آيه (ما كان لياخذ اخاه فى دين الملك ) بدين معنا است ، يعنى رافت ، شما را در اجراى حكم خدا و اقامه حد او نگيرد.
(ان كنتم تؤ منون باللّه و اليوم الاخر) - يعنى اگر شما چنين و چنان هستيد در اجراى حكم خدا دچار رافت نشويد و اين خود تاءكيد در نهى است .
(و ليشهد عذابهما طائفة من المؤ منين ) - يعنى و بايد جماعتى از مؤ منين ناظر و شاهد اين اجراى حد باشند، تا آنان نيز عبرت گيرند و نزديك عمل فحشاء نشوند.


الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة ، و الزانية لا ينكحها الا زان او مشرك ، و حرم ذلك على المؤ منين


.
ظاهر آيه و مخصوصا با در نظر گرفتن سياق ذيل آن ، كه مرتبط با صدر آن است ، چنين مى رساند كه : آيه شريفه در مقام بيان حكمى تشريعى تحريمى است ، هر چند كه از ظاهر صدر آن بر مى آيد كه از مساءله اى خبر مى دهد، چون مراد از اين خبر تاءكيد در نهى است ، چون امر و نهى وقتى به صورت خبر بيان شود. امر و نهى موكد مى شود، و اين گونه تعبيرها زياد است ، (مثلا مى گوييم فلانى اين كار را مى كند، و يا ديگر از اين كارها نمى كند، يعنى به هيچ وجه نبايد كند).
معناى اينكه فرمود: (زانى جز با زانيه يا مشركه نكاح نمى كند، و با زانيه جززانى يا مشرك ازدواج نمى كند...)
و حاصل معناى آيه با كمك روايات وارده از طرق اهل بيت (عليهم السلام ) اين است كه : زناكار وقتى زناى او شهرت پيدا كرد، و حد بر او جارى شد، ولى خبرى از توبه كردنش نشد، ديگر حرام است كه با زن پاك و مسلمان ازدواج كند، بايد يا با زن زناكار ازدواج كند و يا با زن مشرك ، و همچنين زن زناكار اگر زنايش شهرت يافت ، و حد هم بر او جارى شد ولى توبه اش آشكار نگشت ، ديگر حرام مى شود بر او ازدواج با مرد مسلمان و پاك ، بايد با مردى مشرك ، يا زناكار ازدواج كند.
پس اين آيه ، آيه اى است محكم و باقى بر احكام خود كه نسخ نشده و احتياج به تاءويل هم ندارد، و اگر در روايات حكم را مقيد كرده اند به صورت اقامه حد و ظهور توبه ، ممكن است اين قيد را از سياق آيه نيز استفاده كرد، براى اينكه حكم به تحريم نكاح ، در آيه شريفه بعد از امر به اقامه حد است ، و همين بعد واقع شدن ظهور در اين دارد كه مراد از زانى و زانيه ، زانى و زانيه حد خورده است و همچنين اطلاق زانى و زانيه ظهور در كسانى دارد كه هنوز به اين عمل شنيع خود ادامه مى دهند، و شمول اين اطلاق به كسانى كه توبه نصوح كرده اند، از داءب و ادب قرآن كريم بعيد است .
وجوهى كه درباره اين آيه گفته شده است  
مفسرين در معناى آيه مشاجراتى طولانى و اقوالى مختلف دارند.
يكى اينكه گفتار در آيه به منظور اخبار از مقدار لياقت مرتكبين اين عمل زشت
است ، و مى خواهد بفرمايد: افراد پليد همان پليدى ها را دوست مى دارند، و لياقت بيش از آن را ندارند آدم زناكار به خاطر خباثت و پليدى ذاتش جز به زنى مثل خود ميل نمى كند، او از زنى خوشش مى آيد كه چون خودش زناكار و پليد، و يا بدتر از خودش زنى مشرك و بى دين باشد و همچنين زن زناكار جز به مردى مثل خود متعفن و پليد، و يا بدتر از خودش مشرك و بى دين تمايل ندارد. پس آيه شريفه در مقام بيان اعم اغلب است ، همچنان كه در آيه ديگر از همين سوره فرموده : (الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات ).
يكى ديگر اينكه مراد از آيه شريفه تقبيح اينگونه افراد است ، و معنايش اين است كه لايق به حال مرد زناكار اين است كه جز زن زناكار و يا بدتر از او را نگيرد و لايق به حال زن زناكار هم اين است كه جز به مرد زناكار و يا بدتر از او يعنى مشرك ، شوهر نكند و مراد از (نكاح ) عقد نكاح و ازدواج مشروع است و جمله (و حرم ذلك على المؤ منين ) عطف است بر اول آيه ، و مراد اين است كه زنا بر مؤ منين حرام شده ، (نه ازدواج با زناكار).
ولى اين دو وجه از اين رو صحيح نيستند كه با سياق آيه و مخصوصا با اتصال صدر و ذيل آن به يكديگر كه قبلا بدان اشاره رفت سازگار نيستند.
وجه سوم اينكه اصلا اين آيه شريفه نسخ شده ، و ناسخ آن آيه (وانكحوا الايامى منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم است ).
جواب اين وجه هم اين است كه نسبت ميان آيه مورد بحث و اين آيه نسبت عموم و خصوص مطلق است ، يعنى اين آيه عام است و آيه مورد بحث آن را تخصيص زده ،فرموده : اينكه در آنجا به طور عموم گفتيم (دختران خود و صالحان از برده و كنيزان خود را همسر دهيد) مخصوص است به غير زناكاران مصر در زنا و در اينگونه موارد كه عامى بعد از خاص وارد مى شود آن را نسخ نمى كند.
بله اگر هم بگوييم نسخ شده مناسب تر آن است كه بگوييم ناسخ آن ، آيه 221 سوره بقره است ، كه مى فرمايد: (و لا تنكحوا المشركات حتى يؤ من و لامه مؤ منة خير من مشركة و لو
اعجبتكم و لا تنكحوا المشركين حتى يؤ منوا و لعبد مؤ من خير من مشرك و لو اعجبكم اولئك يدعون الى النار و اللّه يدعوا الى الجنة و المغفرة باذنه ).
به اين بيان كه كسى ادعا كند كه اين آيه نيز هر چند عامى است بعد از خاص ، و ليكن لسان آن لسانى است كه تخصيص نمى پذيرد و وقتى آيه خاص آن را تخصيص نزد، قهرا آيه عام ، ناسخ خاص مى شود، بعضى از مفسرين هم ادعا كرده اند كه نكاح كافر با زن مسلمان تا سال ششم از هجرت جايز بوده ، بعد از آن در آيه 221 سوره بقره تحريم آن نازل شده ، پس شايد آيه مورد بحث كه مربوط به زانى و زانيه است و ازدواج زن زناكار مسلمان را با مشرك جايز دانسته قبل از نزول تحريم بوده ، و آيه تحريم بعد از آن نازل شده (در نتيجه آيه 221 سوره بقره ازدواج زناكار با مشرك را نسخ كرده ) البته درباره اين آيه اقوال ديگرى نيز هست كه چون فسادش روشن بود متعرض نقل آنها نشديم .
تشريع حد قذف  


و الّذين يرمون المحصنات ثم لم ياتوا باربعة شهداء فاجلدوهم ثمانين جلدة ...



معناى (رمى ) (انداختن ) معروف است ولى به عنوان استعاره در نسبت دادن امرى ناپسند به انسان نيز استعمال مى شود، مانند نسبت زنا و دزدى دادن ، كه آن را (قذف ) هم مى گويند.
و از سياق آيه بر مى آيد كه مراد از رمى نسبت زنا دادن به زن محصنه و عفيفه است و مراد از آوردن چهار شاهد كه ناظر و گواه زنا بوده اند، اقامه اين شهود است براى اثبات نسبتى كه داده و در اين آيه خداى تعالى دستور داده در صورتى كه نسبت دهنده چهار شاهد نياورد او را تازيانه بزنند و از آن به بعد شهادت او را نپذيرند و در ضمن حكم به فسق او نيز كرده است و معناى آيه اين است كه كسانى كه به زنان عفيف نسبت زنا مى دهند و چهار شاهد بر صدق ادعاى خود نمى آورند،بايد هشتاد تازيانه به ايشان بزنيد و چون ايشان فاسق شده اند، ديگر تا ابد شهادتى از آنان قبول نكنيد.
و اين آيه به طورى كه ملاحظه مى فرماييد از نظر نسبت دهنده مطلق است ، يعنى هم
شامل مرد مى شود و هم زن ، هم حر و هم برده ، روايات اهل بيت (عليهم السلام ) هم همين طور تفسير كرده .


الا الدين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان اللّه غفور رحيم



اين استثناء هر چند راجع به جمله اخير يعنى حكم به فسق نامبردگان است . و ليكن از آنجايى كه به شهادت سياق براى جمله و (هرگز شهادتى از ايشان نپذيريد) جنبه تعليل را دارد، لازمه اش ارتفاع حكم به ارتفاع فسق است ، كه حكم ابدى نپذيرفتن شهادت هم برداشته شود، در نتيجه لازمه رفع دو حكم اين مى شود كه استثناء به حسب معنا به هر دو جمله مربوط باشد، و معنا چنين باشد كه هرگز از آنان شهادت نپذيريد، چون فاسقند، مگر آنان كه توبه نموده و عمل خود را اصلاح كنند، چرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است ، و چون چنين است گناهشان را مى آمرزد، و به ايشان رحم مى كند، يعنى حكم به فسق و نپذيرفتن ابدى شهادت آنان را بر مى دارد.
بعضى از مفسرين گفته اند كه استثناء مزبور تنها و تنها راجع به جمله اخير است ، در نتيجه اگر قذف كننده بعد از اقامه حد توبه كند و اصلاح نمايد، گناهش آمرزيده مى شود، ولى باز هم شهادتش تا ابد پذيرفته نيست ، ولى بنا به گفته كسى كه استثناء را راجع به هر دو جمله مى داند نتيجه اش اين مى شود كه هم گناهش آمرزيده مى شود و هم شهادتش پذيرفته مى گردد.
و ظاهر امر چنين است كه اين اختلاف مفسرين از يك مساءله اصولى كه در علم اصول عنوان شده است منشاء مى گيرد، و آن اين است كه آيا استثنايى كه بعد از چند جمله واقع مى شود به همه آنها بر مى گردد و يا تنها به جمله آخرى ؟ و حق مطلب اين است كه استثناء فى نفسه صلاحيت براى هر دو را دارد، و تعين يكى از آن دو وجه ، محتاج قرينه است ، تا ببينى از قرائنى كه در كلام است چه استفاده شود و در آيه مورد بحث آنچه از سياق بر مى آيد اين است كه استثناء به جمله اخير بر مى گردد، ولى چون افاده تعليل مى كند - همانطور كه گفتيم - به ملازمه ، جمله قبلى را هم به معناى خود مقيد مى كند.


و الّذين يرمون ازواجهم و لم يكن لهم شهداء الا انفسهم ... من الكاذبين



شهادتشان را تاءييد كند (فشهادة احدهم اربع شهادات باللّه ) چنين كسانى شهادتشان كه يك شهادت از چهار شاهد است ، چهار بار خواهد بود و شهادتش را متعلق به خدا كند كه راست مى گويد.
بيان حكم (لعان )  
معناى مجموع اين دو آيه چنين است كه : كسانى كه به همسران خود نسبت زنا مى دهند، و چهار شاهد ندارند - و طبع قضيه هم همين است ، چون تا برود و چهار نفر را صدا بزند كه بيايند و زناى همسر او را ببينند تا شهادت دهند غرض فوت مى شود و زناكار اثر جرم را از بين مى برد - پس شهادت چنين كسانى كه بايد آن را اقامه كنند چهار بار شهادت دادن خود آنان است كه پشت سر هم بگويند: خدا را گواه مى گيرم كه در اين نسبتى كه مى دهم صادقم و بار پنجم بعد از اداى همين شهادت اضافه كند كه لعنت خدا بر من باد اگر از دروغگويان باشم .


و يدرو عنها العذاب ان تشهد... ان كان من الصادقين



كلمه (درء) به معناى دفع است و مراد از (عذاب ) همان حد زنا است ، و معناى آيه اين است كه اگر زن همان پنج شهادتى را كه مرد داد عليه او اداء كند، حد زنا از وى بر داشته مى شود و شهادتهاى چهارگانه زن اين است كه بگويد: خدا را شاهد مى گيرم كه اين مرد از دروغگويان است ، و در نوبت پنجم اضافه كند كه (لعنت خدا بر من باد اگر اين مرد از راستگويان باشد). و به اين سوگند دو طرفى در فقه اسلام لعان مى گويند، كه مانند طلاق مايه انفصال زن و شوهر است .


و لو لا فضل اللّه عليكم و رحمتة و ان اللّه تواب حكيم



جواب كلمه لولا در اين آيه حذف شده و قيودى كه در فعل شرط اخذ شده آن جواب را مى فهماند، چون معناى آيه اين است كه اگر فضل خدا و رحمتش نبود و اگر توبه و حكمتش نمى بود، هر آينه بر سرتان مى آمد آنچه كه فضل و رحمت و حكمت و توبه خدا از شما دور كرد. پس به طورى كه قيود ماخوذ در شرط مى فهماند، تقدير آيه چنين است (لولا ما انعم الله عليكم من نعمة الّذين و توبة لمذنبيكم و تشريعه الشرايع لنظم امور حياتكم ، لزمتكم الشقوة ، و اهلكتكم المعصية و الخطيئة و اختل نظام حياتكم بالجهالة ) يعنى اگر نعمت دين و توبه بر گنهكارانتان و تشريع شرايع براى نظم امور زندگيتان را خدا بر شما ارزانى نمى داشت ، هرگز از شقاوت رهايى نداشتيد، و هميشه به معصيت و خطا دچار بوديد، و به خاطر جهالت ، نظام امورتان مختل مى گشت ، (خدا داناتر است ).
بحث روايتى
چند روايت در باره آيه حد زنا و آيه : (الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة ...) وشاءن نزول آن .
در كافى به سند خود از محمد بن سالم از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: سوره نور بعد از سوره نساء نازل شده ، و شاهد صدق اين سخن اين است كه خداى تعالى در سوره نساء فرمود: (و آن دسته از زنان شما كه عمل زنا مرتكب مى شوند عليه آنان استشهاد كنيد به چهار نفر از خودتان ، كه اگر شهادت دادند ايشان را در خانه ها زندانى كنيد تا بميرند، و يا خداى تعالى راه نجاتى بر ايشان قرار دهد) و در سوره نور به عنوان جعل و قرار داد راه نجات فرموده : (سورة انزلناها و فرضناها و انزلنا فيها آيات بيّنات لعلكم تذكّرون الزانية و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما مائة جلده و لا تاخذكم بهما رافة فى دين الله ان كنتم تؤ منون باللّه و اليوم الاخر و ليشهد عذابهما طائفة من المؤ منين ).
و در تفسير قمى و در روايت ابى الجارود از ابى جعفر (عليه السلام ) در ذيل جمله (و ليشهد عذابهما) فرموده اند: يعنى ببينند تازيانه زدن به ايشان را (طائفة من المؤ منين ) و مردم را براى اين ديدن دعوت و جمع كنند.
و در تهذيب به سند خود از غياث بن ابراهيم از جعفر از پدرش از اميرالمؤ منين روايت كرده كه در ذيل جمله (و لا تاخذكم بهما رافة فى دين اللّه ) فرمود: مقصود از دين الله اقامه حدود خدا است و در ذيل جمله (و ليشهد عذابهما طائفة من المؤ منين ) فرمود: طائفه ، يك نفر را هم شامل مى شود.
و در كافى به سند خود از محمد بن سالم از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود آيه (الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة ...) در مدينه نازل شد، و در اين آيه خداى تعالى زناكار از زن و مرد را مؤ من نناميد، و هيچ اهل علمى شك ندارد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: زناكار در حالى كه زنا مى كند مؤ من نيست ، و دزد هم در حالى كه دزدى مى كند مؤ من نيست ، چون اين گونه افراد وقتى به چنين عملى دست مى زنند ايمان از وجودشان كنده مى شود، آنطور كه پيراهن از تن كنده مى شود.
و در همان كتاب به سند خود از زراره روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) از معناى آيه (الزّانى لا ينكح الا زانية او مشركة ) سؤ ال كردم ، فرمود: اينها زنان و مردانى معروف به زنا بودند كه به اين عمل شهرت داشتند، و مردم به اين عنوان آنها را مى شناختند، مردم امروز هم مانند مردم عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى باشند پس هر كس كه حد زنا بر او جارى شد و يا متهم به زنا شد سزاوار نيست مردم با او ازدواج كنند تا او را به توبه بشناسند و توبه اش شهرت پيدا كند.
مؤ لف : مثل اين روايت را كافى به سند خود از ابى الصباح نيز نقل كرده . و به سند خود از محمد بن سالم از ابى جعفر (عليه السلام ) به اين عبارت آورده : ايشان مردان و زنانى بودند كه در عهد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مشهور به زنا بودند. پس خداى تعالى مردم را از اين مردان و زنان نهى فرمود، و مردم امروز هم به مانند مردم آن روز مى باشند پس كسى كه معروف به زنا شده و يا حد بر او جارى شده باشد، بايد از ازدواج با او خوددارى كنند تا وقتى كه توبه اش شناخته و معروف شود.
و در همان كتاب به سند خود از حكم بن حكيم از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود : اين تنها مربوط به زنا كارهاى علنى است ، و اما اگر كسى احيانا زنايى كند و توبه نمايد، هر جا بخواهد مى تواند ازدواج كند.
و در الدرالمنثور است كه احمد و عبد بن حميد و نسايى و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه و بيهقى در سنن خود، و ابو داوود در ناسخش از عبدالله بن عمر روايت كرده اند كه گفت : زنى بود كه او را ام مهزول مى ناميدند، و به مردى زنا مى داد، به شرطى كه خرجى او را بدهد، پس يكى از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خواست او را تزويج كند خداى تعالى اين آيه را فرستاد: (زن زناكار را نمى گيرد مگر مرد زناكار يا مشرك ).
مؤ لف : قريب به اين معنا از عده اى از نويسندگان جوامع از مجاهد نقل شده .
باز در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم از مقاتل روايت كرده كه گفت : وقتى مهاجرين مكه به مدينه آمدند به جز چند نفر انگشت شمار همه در شدت تنگى بودند، در شهر
مدينه هم گرانى و قحطى بود، و نيز در بازار مدينه فاحشه هاى علنى و رسمى بود از اهل كتاب ، و اما از انصار يكى اميه دختر كنيز عبداللّه بن ابى بود، و يكى ديگر نسيكه دختر اميه بود، كه از مردى از انصار بود، و از اين كنيز زادگان انصار عده اى بودند كه زنا مى دادند، و هر يك به در خانه خود بيرقى افراشته بود تا مردان بفهمند اينجا خانه يكى از آن زنان است ، و اين زنان از همه اهل مدينه زندگى بهترى داشتند، و بيش از همه به ديگران كمك مى كردند.
پس جمعى از مهاجرين براى نجات از قحطى و گرسنگى با اشاره بعضى تصميم گرفتند با اين زنان ازدواج كنند، تا به اين وسيله معاششان تاءمين شود. يكى گفت خوب است قبلا از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) دستور بگيريم ، پس نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شده گفتند: يا رسول الله گرسنگى بر ما شدت كرده ، و چيزى كه سد جوع ما كند پيدا نمى كنيم ، و در بازار فاحشه هايى از اهل كتاب و كنيز زادگانى از ايشان و از انصار هستند كه با زنا كسب معاش مى كنند، آيا صلاح هست ما با آنان ازدواج كنيم و از زيادى آنچه به دست مى آورند استفاده كنيم البته هر گاه زندگى خودمان راه افتاد، و بى نياز از ايشان شديم ، رهايشان مى كنيم ؟ در اين هنگام خدا اين آيه را فرستاد: (الزّانى لا ينكح ...) - و بر مؤ منين حرام كرد ازدواج با زناكاران را كه علنى زنا مى دادند.
مؤ لف : اين دو روايت سبب نزول آيه (الزّانية لا ينكحها الا زان او مشرك ) را بيان كرده ، نه شان نزول جمله (الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة ) را.
رواياتى درباره آيات راجع به قذف و لعان و شاءننزول آنها
و در مجمع البيان در ذيل آيه (الا الّذين تابوا) گفته : مفسرين در اين استثناء اختلاف كرده اند كه به كجا بر مى گردد و در آن دو قول گفته اند: يكى اينكه تنها به فسق بر مى گردد، و نه به جمله (و لا تقبلوا لهم شهادة ابدا) تا آنجا كه مى گويد: دوم اينكه به هر دو جمله بر مى گردد، پس اگر قذف كننده اى توبه كند شهادتش قبول مى شود، چه حد خورده باشد و چه نخورده باشد (نقل از ابن عباس ) تا آنجا كه مى گويد: اين نظريه قول امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) نيز هست .
و در الدرالمنثور است كه عبدالرزاق و عبد بن حميد و ابن منذر از سعيد بن مسيب روايت كرده كه گفت : سه نفر عليه مغيره بن شعبه شهادت به زنا دادند، و زياد كه چهارمى بود از دادن شهادت خوددارى كرد، در نتيجه آن سه نفر به دستور عمر حد خوردند، و عمر به
ايشان گفت : توبه كنيد تا شهادتتان پذيرفته شود دو نفر توبه كردند و ابوبكرة توبه نكرد، و هيچ وقت هم شهادتش پذيرفته نشد، و اين ابوبكرة برادر مادرى زياد بود، و چون زياد كرد آنچه را كه كرد (و خود را پسر ابوسفيان و مادرش را زناكار معرفى نمود) ابوبكرة سوگند خورد كه تا هر چند كه زنده است با او حرف نزند و حرف نزد تا مرد.
و در تهذيب به سند خود از حلبى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: اگر برده به حر نسبت زنا دهد هشتاد تازيانه مى خورد، و آنگاه فرمود: اين از حقوق النّاس است .
روايتى در شاءن نزول آيه لعان  
و در تفسير قمى در ذيل جمله (و الّذين يرمون ازواجهم ... ان كان من الصادقين ) روايت كرده كه اين آيه درباره لعان نازل شده ، و سبب نزولش اين بوده كه وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از جنگ تبوك برگشت عويمر بن ساعدة عجلانى كه از انصار است نزدش آمد، و گفت : يا رسول اللّه همسر من به شريك بن سمحاء زنا داده ، و از او حامله شده ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از او روى بگردانيد، عويمر مجددا سخن خود را تكرار كرد، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روى گردانيد، تا چهار مرتبه اين كار تكرار شد.
پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به خانه اش رفت و آيه لعان بر او نازل شد. پس براى نماز عصر بيرون شد و بعد از نماز به عويمر فرمود: برو همسرت را بياور كه خدا آيه قرآنى درباره شما زن و شوهر نازل كرده . پس مرد نزد زن آمد و گفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تو را مى خواهد، زن كه زن آبرومندى بود با جمعى از قوم خود آمد، همينكه داخل مسجد شد رسول خدا به عويمر فرمود: برويد نزديك منبر و آنجا ملاعنه كنيد !عويمر پرسيد چگونه ملاعنه كنيم ؟ فرمود پيش بيا و بگو: خدا را شاهد مى گيرم كه من در آنچه به اين زن نسبت داده ام از راستگويانم ، عويمر جلو منبر آمد و يكبار صيغه لعان را جارى كرد، حضرت فرمود: اعاده كن دوباره خواند، تا چهار بار، فرمود: در نوبت پنجم بگو كه لعنت خدا بر من باد اگر از دروغگويان باشم : آنگاه حضرت فرمود (مواظب باش كه لعنت ، دعاى مستجابى است ، اگر دروغ بگويى تو را خواهد گرفت ).
آنگاه باو فرمود: برو كنار و به همسرش فرمود: مثل او شهادت بده ، و گرنه حد خدا را بر تو جارى مى كنم ، زن به صورت افراد فاميلش ‍ نگريست و گف ت : من اين رويها را در اين
شبانگاه سياه نمى كنم ، پس نزديك منبر آمد و گفت خدا را شاهد مى گيرم كه عويمر در اين نسبت كه به من بسته از دروغگويان است ، حضرت فرمود: اعاده كن ، تا چهار نوبت اعاده كرد سپس فرمود: حالا خودت را لعنت كن اگر او از راستگويان باشد، زن در نوبت پنجم گفت غضب خدا بر من باد اگر چنانچه عويمر در نسبتى كه به من داده از راستگويان باشد، حضرت فرمود: واى بر تو! اين نفرين مستجاب است ! اگر دروغگو باشى تو را مى گيرد.
پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به شوهرش فرمود: برو كه ديگر تا ابد اين زن بر تو حلال نيست ، گفت پس آن مالى كه من به او داده ام چه مى شود؟ حضرت فرمودند. اگر تو در اين نسبت كه به او دادى دروغگو باشى كه آن مال از خود اين زن نيز از تو دورتر شده است ، و اگر راست گفته باشى آن مال مهريه اين زن ، و عوض كامى است كه از او گرفته اى ، و رحم او را براى خود حلال كرده اى ، (تا آخر حديث ).
و در مجمع البيان در روايت عكرمه از ابن عباس آمده كه گفت : سعد بن عباده وقتى آيه قذف را شنيد از تعجب گفت : (به به )، اگر به خانه درآيم و ببينم كه مردى ميان رانهاى فلانى است هيچ سر و صدايى نكنم ، تا بروم چهار بيگانه ديگر را بياورم ، جريان را نشان آنان بدهم ؟ اگر چنين چيزى پيش بيايد به خدا سوگند كه تا من بروم چهار نفر را بياورم ، آن مرد كارش را تمام كرده ، مى رود، در نتيجه اگر از دهانم بيرون كنم هشتاد تازيانه به پشتم فرود خواهد آمد.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به مردم مدينه كه سعد بزرگ ايشان بود فرمود: اى گروه انصار نمى شنويد كه سعد چه مى گويد؟ گفتند: يا رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) بزرگ ما را ملامت مكن ، چون او مردى بسيار غيرتمند است ، و به همين جهت جز با دختران باكره ازدواج نكرده ، و هيچگاه زنى را طلاق نگفته ، تا مبادا كسى از ما جراءت كند و مطلقه او را بگيرد، خود سعد بن عباده گفت : يا رسول اللّه پدر و مادرم فداى تو باد، به خدا سوگند من اين حكم را جز حكم خدا نمى دانم ، و ليكن به خاطر همان اشكالى كه به ذهنم آمد و عرض كردم از اين حكم تعجب كردم ، حضرت فرمود خدا غير از اين را نخواسته ، سعد گفت صدق اللّه و رسوله ، به گفته خدا و رسول ايمان دارم .
پس چيزى نگذشت كه پسر عمويى داشت به نام هلال بن اميه از باغ آمد در حالى كه ديد مردى با زنش جمع شده ، پس صبح نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) رفت و گفت :
ديروز عصر به خانه آمدم و ديدم كه مردى با او است ، و با دو چشم خود ديدم و با دو گوش خود شنيدم ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خيلى ناراحت شد، به طورى كه كراهت از رخساره اش مشاهده گشت ، هلال گفت مثل اينكه مى بينم ناراحت شديد، به خدا قسم كه من راست مى گويم ، و اميدوارم كه خدا فرجى فراهم كند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) تصميم گرفت او را بزند.
راوى مى گويد: پس انصار جمع شدند، گفتند: ما به همان حرفى كه ديروز سعد مى گفت : مبتلا شديم ، آيا راضى شويم كه هلال تازيانه بخورد، و براى ابد شهادتش مردود گردد؟ پس وحى نازل شد. همين كه شنيدند وحى نازل شده سكوت كردند، آن وحى عبارت بود از آيه (و الّذين يرمون ازواجهم ...)
پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: اى هلال بشارت باد تو را كه خداوند فرج قرار داد، همان فرجى كه آرزويش مى كردى ، پس فرمود، بفرستيد تا همسر او بيايد، پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) ميان اين زن و شوهر ملاعنه كرد بعد از آن كه لعان تمام شد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ميان آن دو تفرقه افكند، و حكم كرد كه فرزند از آن زن باشد، در حالى كه پدر معينى نداشته باشد، ولى مردم هم فرزند او را به بدى نسبت ندهند.
آنگاه فرمود:( اگر چنين و چنان بياورد براى شوهرش آورده ، و اگر چنين و چنان بياورد براى كسى آورده كه درباره اش اين حرفها زدند).
احتمال دارد به صورت استفهام فرموده باشد يعنى حكم خدا چنين است آيا به رسم جاهليت عمل كنيم كه قيافه شناس بگويد اگر چنين و چنان است از شوهر اوست و گرنه از ديگران ؟.
مؤ لف : اين روايت را در الدرالمنثور از عده اى از ارباب جوامع از ابن عباس روايت كرده است .
سوره نور، آيات 11  


ان الّذين جاء و بالافك عصبة منكم لا تحسبوه شرا لكم بل هو خير لكم لكل امرى منهم ما اكتسب من الاثم و الّذى تولى كبره منهم له عذاب عظيم (11) لو لا اذ سمعتموه ظنّ المؤ منون و المؤ منات بانفسهم خيرا و قالوا هذا افك مبين (12) لو لا جاء و عليه باربعة شهداء فاذ لم ياتوا بالشهداء فاولئك عند اللّه هم الكاذبون (13) و لو لا فضل اللّه عليكم و رحمتة فى الدنيا و الاخرة لمسكم فى ما افضتم فيه عذاب عظيم (14) اذ تلقونه بالسنتكم و تقولون بافواهكم ما ليس لكم به علم و تحسبونه هينا و هو عند اللّه عظيم (15) و لو لا اذ سمعتموه قلتم ما يكون لنا ان نتكلم بهذا سبحانك هذا بهتان عظيم (16) يعظكم الله ان تعودوا لمثله ابدا ان كنتم مؤ منين (17) و يبيّن الله لكم الايت و اللّه عليم حكيم (18) ان الّذين يحبّون ان تشيع الفحشة فى الّذين ءامنوا لهم عذاب اليم فى الدنيا و الاخرة و اللّه يعلم و انتم لا تعلمون (19) و لو لا فضل الله عليكم و رحمتة و ان اللّه رءوف رحيم (20) يايها الّذين ءامنوا لا تتبعوا خطوت الشيطان و من يتبع خطوت الشيطان فانّه يامر بالفحشاء و المنكر و لو لا فضل اللّه عليكم و رحمتة ما زكى منكم من احد ابدا و لكن اللّه يزكى من يشاء و اللّه سميع عليم (21) ولا ياتل اولوا الفضل منكم و السعة ان يوتوا اولى القربى و المساكين و المهاجرين فى سبيل اللّه و ليعفوا و ليصفحوا الا تحبون ان يغفر اللّه لكم و اللّه غفور رحيم (22) ان الّذين يرمون المحصنات الغا فلات المؤ منات لعنوا فى الدنيا و الاخرة و لهم عذاب عظيم (23) يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون (24) يومئذ يوفّيهم اللّه دينهم الحق و يعلمون ان اللّه هو الحق المبين (25) الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثت و الطيبات للطيبين و الطيبون للطيبات اولئك مبرّون ممّا يقولون لهم مغفرة و رزق كريم (26)



ترجمه آيات
همانا آن گروه منافقان كه به شما مسلمين بهتان بستند مى پنداريد ضررى به آبروى شما مى رسد بلكه خير و ثواب نيز خواهيد يافت و هر يك از آنها به عقاب اعمال خود خواهند رسيد و آن كس از منافقان كه راءس و منشاء اين بهتان بزرگ گشت هم او به عذابى سخت معذب خواهد شد (11).
آيا سزاوار اين نبود كه شما مؤ منان زن و مردتان چون از منافقان چنين بهتان و دروغها شنيديد حسن ظنتان درباره يكديگر بيشتر شده و گوييد اين دروغى است آشكار؟!(12).
چرا منافقان بر ادعاى خود چهار شاهد اقامه نكردند پس در حالى كه شاهد نياوردند البته نزد خدا مردمى دروغگويند (13).
و اگر فضل و رحمت خدا در دنيا و عقبى شامل حال شما مؤ منان نبود به مجرد خوض در اين گونه سخنان به شما عذاب سخت مى رسيد (14).
زيرا شما آن سخنان منافقان را از زبان يكديگر تلقى كرده و حرفى بر زبان مى گوييد كه علم به آن نداريد و اين كار را سهل و كوچك مى پنداريد در صورتى كه نزد خدا بسيار بزرگ است (15).
چرا به محض شنيدن اين سخن نگفتيد كه هرگز ما را تكلم به اين روا نيست ؟ خداوندا منزهى تو، اين بهتان بزرگ و تهمت محض ‍ است (16).
خدا به شما مؤ منان موعظه مى كند و زنهار ديگر اگر اهل ايمانيد گرد اين سخن نگرديد (17).
و خدا آيات خود را براى شما بيان فرمود كه او به حقايق امور و سراير خلق دانا و به مصالح بندگان و نظام عالم آگاه است (18).
آنان كه دوست مى دارند كه در ميان اهل ايمان كار منكرى را اشاعه و شهرت دهند آنها را در دنيا و آخرت عذاب دردناك خواهد بود و خدا مى داند و شما نمى دانيد (19).
و اگر فضل و رحمت خدا و رافت و مهربانى او شامل حال شما مؤ منان نبود در عقابتان عجله مى كرد ولى او رؤ وف و رحيم است (20).
اى كسانى كه به خدا ايمان آورده ايد مبادا پيروى شيطان كنيد كه هر كس قدم به قدم از پى شيطان رفت او به كار زشت و منكرش ‍ واداشت و اگر فضل و رحمت خدا نبود احدى از شما پاك و پاكيزه نمى شد و ليكن خدا هر كس را مى خواهد منزه و پاك مى كند كه خدا شنوا و دانا است (21) .
و نبايد صاحبان ثروت و نعمت درباره خويشاوندان خود و مسكينان و مهاجران راه خدا از بخشش و انفاق كوتاهى كنند بايد مؤ منان هميشه بلند همت بوده و نسبت به خلق عفو و گذشت پيشه كنند و از بديها درگذرند آيا دوست نمى داريد كه خدا هم در حق شما مغفرت و احسان كند كه خدا بسيار آمرزنده و مهربان است (22).
كسانى كه به زنان با ايمان عفيف بى خبر از كار بد، تهمت بستند محققا در دنيا و آخرت ملعون شدند و هم آنان به عذاب سخت معذب خواهند شد (23).
بترسيد از روزى كه زبان و دست و پاى ايشان بر اعمال آنها گواهى دهد (24).
كه در آن روز خدا حساب و كيفر آنها را تمام و كامل خواهد پرداخت (25).
زنان بد كار و ناپاك شايسته مردانى بدين صفتند و مردان زشتكار ناپاك شايسته زنانى بدين صفتند و بالعكس زنانى پاكيزه و نيكو لايق مردانى چنين و مردانى پاكيزه و نيكو لايق زنانى به همين گونه اند و اين پاكيزگان از سخنان بهتان كه ناپاكان درباره شان مى گويند منزهند و از خدا به
ايشان آمرزش مى رسد و رزق آنها نيكو است (26).
بيان آيات
بيان آيات مربوط به داستان افك  
اين آيات به داستان افك اشاره مى كند، كه اهل سنت آن را مربوط به عايشه ام المؤ منين دانسته اند، ولى شيعه آن را درباره ماريه قبطيه مادر ابراهيم معتقد است ، همان ماريه كه (مقوقس ) پادشاه مصر او را به عنوان هديه براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرستاد، و هر دو حديث - چه آن حديثى كه از سنى ها است و چه آن حديثى كه از شيعه ها رسيده - خالى از اشكال نيست ، كه هم خودش ‍ و هم اشكالش در بحث روايتى خواهد آمد - ان شاء اللّه تعالى .
پس بهتر اين است كه به بحث پيرامون متن آيات پرداخته و به كلى فعلا از روايات صرف نظر كنيم ، ولى در عين حال اين نكته را بايد مسلم بدانيم كه افك مورد بحث مربوط به يكى از خانواده هاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بوده ، حال يا همسرش و يا كنيز ام ولدش كه شايد همين نكته هم به طور اشاره از جمله (و تحسبونه هينا و هو عند اللّه عظيم )
استفاده شود و همچنين از آيات اين داستان كه مى رساند مطلب در ميان مسلمانان شهرت يافت ، و سر و صدا به راه انداخت و اشارات ديگرى كه در آيات هست اين معنا فهميده مى شود.
و از آيات بر مى آيد كه به بعضى از خانواده رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نسبت فحشاء دادند و نسبت دهندگان چند نفر بوده و داستان را در ميان مردم منتشر كرده و دست به دست گردانده اند، و نيز به دست مى آيد كه بعضى از منافقين يا بيماردلان در اشاعه اين داستان كمك كرده اند، چون به طور كلى اشاعه فحشاء در ميان مؤ منين را دوست مى داشتند، و لذا خدا اين آيات را نازل كرده ، و از رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله ) دفاع فرمود.


ان الّذين جاءوا بالافك عصبة منكم ...



كلمه (افك ) - به طورى كه راغب گفته - به معناى مطلق دروغ است ، و معنايش در اصل ، هر چيزى است كه از وجهه اصلى اش ‍ منحرف شود، وجهه اى كه بايد داراى آن باشد، مانند اعتقاد منحرف از حق به سوى باطل و عمل منحرف از صحت و پسنديدگى به سوى قباحت و زشتى ، و كلام بر گشته از صدق به سوى كذب و در كلام خداى تعالى در همه اين معانى و موارد استعمال شده .
و نيز راغب مى گويد: كلمه (عصبه ) به معناى جماعت دست به دست هم داده و متعصب است . و بعضى ديگر گفته اند: در عدد ده تا چهل استعمال مى شود.
خطاب در آيه شريفه و آيات بعدى اش به مؤ منين است ، آن مؤ منينى كه ظاهر ايمان را دارند، چه اينكه واقعا هم ايمان داشته اند، يا منافق بوده اند و در دل مرض داشته اند، و اما قول بعضى از مفسرين كه گفته اند مخاطب به چهار خطاب اول ، و يا تنها مخاطب به خطاب دوم و سوم و چهارم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و آن زن و مرد متهم است صحيح نيست ، زيرا مستلزم تفكيك ميان خطابهايى است كه در ده آيه اول از آيات مورد بحث قرار دارند، چون بيشتر خطابهاى مذكور كه بيست و چند خطاب است متوجه عموم مؤ منين است ، و با اين حال بدون شك معنا ندارد چهار و يا سه خطاب اول آن ، متوجه افراد معينى باشد.
بدتر از اين حرف سخن بعضى ديگر است كه گفته اند: خطابهاى چهارگانه و يا
سه گانه اى كه گفته شد، به مؤ منينى است كه از اين پيش آمد متاءثر شده بودند، چون علاوه بر اينكه همان اشكال تفكيك در سياق لازم مى آيد، گزاف گويى نيز هست ، (چون نه وجهى برايش متصور است و نه دليلى بر آن هست ).
و معناى آيه اين است كه كسانى كه اين دروغ را تراشيدند - لام در كلمه (الافك ) لام عهد است - جماعت معدودى از شما هستند، كه با هم تبانى و ارتباط دارند. و اين تعبير خود اشاره است به اينكه در اين تهمت توطئه اى در كار بوده ، مبنى بر اينكه اين دروغ را بتراشند، و آن را اشاعه هم بدهند، تا قداست و نزاهت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را لكه دار ساخته ، و او را در ميان مردم رسوا سازند.
پس معلوم شد كه جمله مذكور فايده اى را افاده مى كند و آن طور كه بعضى پنداشته و گفته اند از باب تسليت رسول خدا (صلى الله عليه و آله )، و يا تسليت آن جناب و مؤ منين متاءثر از اين پيشامد نيست ، چون سياق با تسليت سازگار نيست .
شناخته و رسوا شدن عناصر فاسد، براى مجتمع صالح و اسلامى خير است (لاتحسبوه شرّا لكم ...)
(لا تحسبوه شرا لكم بل هو خير لكم ) - مقتضاى اينكه گفتيم خطاب متوجه عموم مؤ منين است ، و مراد از آن نفى شريت و اثبات خيريت اين پيشامد است ، اين است كه يكى از سعادتهاى مجتمع صالح اين است كه اهل ضلالت و فساد در آن مجتمع شناخته شوند، تا جامعه نسبت به وضع آنها بصيرت پيدا كند،و براى اصلاح اين اعضاى فاسده دست به اقدام زند، مخصوصا در مجتمع دينى كه سر و كارش با وحى آسمانى است ، و در هر پيشامدى وحيى بر آنان نازل مى شود، و ايشان را موعظه و تذكر مى دهد كه چگونه از اين پيشامد استفاده كنند، و ديگر نسبت به امور خود سهل انگارى و غفلت روا ندارند، بلكه در امر دين خود و هر مهم ديگر زندگيشان احتياط كنند.
دليل بر اين معنا، جمله (لكل امرى منهم ما اكتسب من الاثم ) است ، چون اثم عبارت است از آثار سوئى كه بعد از گناه براى آدمى باقى مى ماند، پس ظاهر جمله اين است كه آنهايى كه اين تهمت را زده بودند به آثار سوء عملشان شناخته مى شوند، و از ديگران متمايز مى گردند و در نتيجه به جاى اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را رسوا كنند خود مفتضح مى شوند.
و اما قول مفسرى كه گفته : مراد از (خير بودن اين پيشامد براى متهمين )، اين است كه خدا به خاطر اين تهمت اجرشان مى دهد، همچنان كه مرتكبين آن را رسوا مى كند، در
صورتى درست است كه خطاب در آيه متوجه خصوص متهمين باشد، و خواننده محترم در نظر دارد كه گفتيم چنين نيست .


و الذى تولى كبره منهم له عذاب عظيم



مفسرين كلمه (كبره ) را به معناى معظم تهمت معنا كرده اند، و ضمير آن را به تهمت بر گردانده و گفته اند: معنايش اين است : كسى كه معظم اين افك و مسؤ وليت بيشتر آن را گردن گرفته باشد و از ميان تهمت زنندگان از همه بيشتر آن را در ميان مردم اشاعه داده باشد عذابى عظيم خواهد داشت .
توبيخ كسانى كه وقتى اتهام دروغ (افك ) را شنيدند آن را رد و تكذيب نكردند وبدون تحقيق و علم آن را شايع ساختند.


لو لا اذ سمعتموه ظنّ المؤ منون و المؤ منات بانفسهم خيرا و قالوا هذا افك مبين



اين آيه توبيخ كسانى است كه وقتى داستان افك را شنيدند آن را رد ننمودند، و متهمين را اجل از چنين اتهامى ندانسته و نگفتند كه اين صرفا افترايى است آشكار.
جمله (ظنّ المؤ منون و المؤ منات بانفسهم ) از باب به كار بردن اسم ظاهر در جاى ضمير است ، و اصل آن (و لو لا ظننتم بانفسكم ) بوده و اگر اينطور نفرمود و آن طور فرمود براى اين بود كه بر علت حكم دلالت كند و بفهماند كه صفت ايمان طبعا مؤ من را از فحشاء و منكرات عملى و زبانى رادع و مانع است پس كسى كه متصف به ايمان است بايد به افراد ديگرى كه چون او متصف به ايمان هستند ظن خير داشته باشد، و درباره آنان بدون علم سخنى نگويد، زيرا همه اهل ايمان هم چون شخص واحدى هستند كه متصف به ايمان و لوازم و آثار آن است .
بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود كه چرا وقتى افك را شنيديد به جاى اينكه نسبت به مؤ منين متهم ، حسن ظن داشته باشيد، به تراشنده افك ، حسن ظن پيدا كرديد و بدون علم درباره اهل ايمان سخنى گفتيد؟.
و اينكه فرمود: (قالوا هذا افك مبين ) معنايش اين است كه شما مؤ منين و مؤ منات كه شنونده افك بوديد نگفتيد كه اين مطلب افك و دروغى است آشكار، با اينكه بر حسب قاعده دينى خبرى كه مخبر آن علمى بدان ندارد، و ادعائى كه مدعى آن شاهدى بر آن ندارد، محكوم به كذب است ، چه اينكه در واقع هم دروغ باشد، يا آنكه در واقع راست باشد، دليل بر اين معنايى كه ما كرديم جمله (فاذلم ياتوا بالشهداء فاولئك عند اللّه هم الكاذبون ) است ، كه
مى فرمايد: وقتى مدعى ، شاهد نياورد، نزد خدا - شرعا - محكوم است به دروغگويى .


لو لا جاءوا عليه باربعة شهداء فاذلم ياتوا بالشهداء فاولئك عنداللّه هم الكاذبون



يعنى اگر در آنچه مى گويند و نسبت مى دهند راستگو باشند، بايد بر گفته خود شاهد بياورند و شهود چهارگانه را كه گفتيم شهود در زنا هستند حاضر سازند، پس وقتى شاهد نياورند شرعا محكومند به كذب ، براى اينكه ادعاى بدون شاهد كذب است و افك .


و لو لا فضل اللّه عليكم و رحمته فى الدنيا و الاخرة لمسكم فى ما افضتم فيه عذاب عظيم



(افاضه ) در حديث به معناى سر و صدا راه انداختن و تعقيب كردن يك داستان است و اينكه فرمود: (اگر فضل خدا نبود...) عطف است بر جمله (لولا اذ سمعتموه ...) و در جمله مورد بحث بار ديگر به مؤ منين حمله شده است و اگر فضل و رحمت خدا را مقيد به دنيا و آخرت كرده براى اين بوده كه دلالت كند بر اينكه عذابى كه در ذيل آيه مى آيد عذاب دنيا و آخرت (هر دو) است .
و معناى آيه اين است كه اگر فضل و رحمت خدا در دنيا و آخرت متوجه شما نمى شد، به خاطر اين خوض و تعقيبى كه درباره داستان افك كرديد، عذاب عظيمى در دنيا و آخرت به شما مى رسيد.


اذ تلقونه بالسنتكم و تقولون بافواهكم ما لبس لكم به علم ...



ظرف (اذ) مت علق به جمله (افضتم ) است . و تلقى قول ، به معناى گرفتن و پذيرفتن سخنى است كه به انسان القاء مى كنند و اگر تلقى را مقيد به السنه كرد، براى اين بود كه دلالت كند بر اينكه داستان افك صرف انتقال سخنى از زبانى به زبانى ديگر است ، بدون اين كه درباره آن سخن ، تدبر و تحقيقى به عمل آورند.
و بنابراين ، اينكه فرمود: (و تقولون بافواهكم ما ليس لكم به علم ) از قبيل عطف تفسيرى است كه همان تلقى را تف سير مى كند. و باز اگر گفتن را مقيد به دهانها كرد براى اشاره به اين بود كه قول عبارت است از گفتن بدون تحقيق و تبين قلبى ، كه جز دهانها ظرف و موطنى ندارد واز فكر و انديشه و تحقيق سر چشمه نگرفته است .
و معناى آيه اين است كه شما بدون اينكه درباره آنچه شنيده ايد تحقيقى كنيد، و علمى به دست آوريد، آن را پذيرفتيد و در آن خوض ‍ كرده دهان به دهان گردانيديد و منتشر ساختيد. و اينكه فرمود: (و تحسبونه هينا و هو عند اللّه عظيم ) معنايش اين است كه شما اين
رفتار خود را كارى ساده پنداشتيد و حال آنكه نزد خدا كار بس عظيمى است ، چون بهتان و افتراء است علاوه بر اين بهتان به پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله ) است ، چون شيوع افك درباره آن جناب در ميان مردم باعث مى شود كه آن حضرت در جامعه رسوا گشته و امر دعوت دينى اش تباه شود.


و لو لا اذ سمعتموه قلتم ما يكون لنا ان نتكلم بهذا، سبحانك هذا بهتان عظيم )



اين آيه عطف است بر آيه (لو لا اذ سمعتموه ...) و در آن براى با رسوم به مؤ منين حمله شده ، و ايشان را توبيخ مى فرمايد كه چرا چنين نگفتيد؟ و كلمه (سبحانك ) در اين ميان ، كلمه اى است معترضه ، و اين از ادب قرآن كريم است كه هر جا مى خواهد كسى را منزه از عيب معرفى كند، براى رعايت ادب نخست خدا را منزه مى كند.
كلمه (بهتان ) به معناى افتراء است ، و اگر آن را بهتان ناميده اند، چون شخص مورد افتراء را مبهوت مى كند كه يا للعجب من كى چنين حرفى را زده و يا چنين كارى را كرده ام ؟ و اگر آن را بهتانى عظيم خوانده ، بدين جهت بوده كه تهمت مربوط به ناموس ، آن هم ناموس متعلق به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بوده . و بهتان بودنش بدين سبب بوده كه اخبارى بدون علم و ادعايى بدون شاهد بوده ، آن شاهدى كه شرحش در ذيل جمله (فاذلم ياتوا بالشهداء فاولئك عند اللّه هم الكاذبون ) گذشت . و معناى آيه روشن است .


يعظكم الله ان تعود و المثله ابدا... و اللّه عليم حكيم



اين دو آيه اندرز مى دهد كه تا ابد چنين عملى را تكرار نكنند. و معناى دو آيه روشن است .


ان الّذين يحبون ان تشيع الفاحشه فى الّذين آمنوا...



اگر اين آيه با آيات راجع به افك نازل شده باشد و متصل به آنها باشد و مربوط به نسبت زنا به مردم دادن و شاهد نياوردن باشد، قهرا مضمونش تهديد تهمت زنندگان است ، چون افك از مصاديق فاحشه است ، و اشاعه آن در ميان مؤ منين به خاطر اين بوده كه دوست مى داشتند عمل زشت و هر فاحشه اى در بين مؤ منين شيوع يابد.
پس مقصود از (فاحشه ) مطلق فحشاء است ، چون زنا و قذف و امثال آن ، و دوست داشتن اينكه فحشاء و قذف در ميان مؤ منين شيوع پيدا كند، خود مستوجب عذاب اليم در دنيا و آخرت براى دوست دارنده است .
و بنابراين ، ديگر علت ندارد كه ما عذاب در دنيا را حمل بر حد كنيم ، چون دوست داشتن شيوع گناه در ميان مؤ منين حد نمى آورد، بله اگر لام در (الفاحشه ) را براى عهد بدانيم ، و مراد از فاحشه را هم قذف تنها بگيريم ، و حب شيوع را كنايه از قصد شيوع و خوض و
دهن به دهن گرداندن قذف بدانيم ، در آن صورت ممكن است عذاب را حمل بر حد كرد. ولى سياق با آن نمى سازد.
علاوه بر اين قذف به مجرد ارتكاب حد مى آورد، و جهت ندارد كه ما آن را مقيد به قصد شيوع كنيم ، و نكته اى هم كه موجب اين كار باشد در بين نيست .
(و اللّه يعلم و انتم لا تعلمون ) - اين جمله تاءكيد و بزرگ داشت عملى است كه موجب سخط و عذاب خدا است ، هر چند مردم از بزرگى آن بى خبر باشند.


و لو لا فضل اللّه عليكم و رحمته



اين جمله تكرار همان امتنانى است كه قبلا هم يادآور شده بود، و معنايش روشن است .


يا ايها الّذين آمنوا لا تتبعوا خطوات الشيطان و من يتبع خطوات الشيطان فانه يامر بالفحشاء و المنكر



تفسير اين آيه در ذيل آيه 208 از سوره بقره در جلد دوم اين كتاب گذشت .
اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود هيچ يك از شما هرگز پاك و تزكيه نمى شد


و لو لا فضل الله عليكم و رحمته ما زكى منكم من احد ابدا...



در اين آيه باز هم به ياد آورى امتنان به فضل و رحمت بازگشت شده و اين اهتمام خود مؤ يد اين احتمال است كه افك مورد بحث در آيه مربوط به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بوده ، و اهتمام به خاطر احترامى است كه آن جناب نزد خداى سبحان داشته است .
در اين آيه كه براى با رسوم امتنان به فضل و رحمت يادآورى مى شود، جواب لولا را آورده ، و فرموده اگر فضل و رحمت خدا به شما نبود هيچ يك از شما ابدا تزكيه و پاك نمى شد و اين معنايى است كه عقل هم بر آن دلالت دارد، چون افاضه كننده خير و سعادت تنها خداى سبحان است ، و تعليم قرآنى نيز آن را افاده مى كند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده :(بيدك الخير - خير تنها به دست تو است ) و نيز فرموده : (ما اصابك من حسنة فمن الله - آنچه خير به تو مى رسد از خدا است ).
و اينكه فرموده : (و لكن اللّه يزكى من يشاء و اللّه سميع عليم ) اعراض از مطالب قبلى است ، و حاصلش اين است كه خداى تعالى هر كه را بخواهد تزكيه مى كند. پس امر منوط به مشيت او است ، و مشيت او تنها به تزكيه كسى تعلق مى گيرد كه استعداد آن را داشته ، و به زبان استعداد آن را درخواست كند، كه جمله (و اللّه سميع عليم ) اشاره به همين درخواست به
زبان استعداد است ، يعنى ، خدا شنواى خواسته كسى است كه تزكيه را به زبان استعداد درخواست كند، و دانا به حال كسى است كه استعداد تزكيه را دارد.


و لا ياتل اولوا الفضل منكم و السعة ان يوتوا اولى القربى و المساكين والمهاجرين فى سبيل الله ...



كلمه (ايتلاء) به معناى تقصير و ترك و سوگند است ، و هر سه معنا با هم تناسب دارند، و معناى آيه اين است كه صاحبان فضل و سعه يعنى توانگران از شما نبايد در دادن اموال خود به خويشاوندان و مساكين و مهاجرين در راه خدا كوتاهى كنند. و يا معنايش اين است كه توانگران چنين كارى را ترك نكنند و يا اين است كه توانگران هيچ وقت سوگند نخورند كه ديگر به نامبردگان چيزى نمى دهيم ، (و ليعفوا عنهم و ليصفحوا - اگر هم از نامبردگان عمل ناملايمى ديدند صرف نظر كنند، و ببخشايند). آنگاه توانگران را تحريك نموده و مى فرمايد: (الا تحبون ان يغفر اللّه لكم و اللّه غفور رحيم - مگر دوست نمى داريد كه خدا هم بر شما ببخشايد؟ و خدا آمرزنده و مهربان است ).