تفسير الميزان جلد ۱۶

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۱۱ -


خداى تعالى در اين آيه نخست پاداش آنهايى را كه ايمان آورده ، و عمل صالح كرده اند، بيان مى كند، و سپس آنان را عامل مى خواند، و مى فرمايد: (و نعم اجر العاملين - چه خوب است پاداش عاملان )، آنگاه همين عاملان را تفسير مى كند به (الذين صبروا و على ربهم يتوكلون - كسانى كه صبر مى كنند، و بر پروردگار خود توكل مى نمايند) و با اين بيان صبر و توكل را دو تا از خصايص مؤ منين دانسته ، و با اين اشاره ها فهمانده است كه مومن وقتى كه در راه خدا صبر كند، و بر خدا توكل نمايد، از ايمان خود راضى مى شود، پس بر هر مومن است ، كه تا آنجا كه راهى براى دين دارى خود مى يابد، دين دارى را از دست نداده ، بر هر اذيت و جفايى صبر كند، و چون كارد به استخوانش رسيد، و ديگر نتوانست مراسم دينى خود را در وطن خود به پاى دارد، آن وقت بايد از وطن بيرون شده و به سرزمينى ديگر مهاجرت كند، و بر دشوارى و تعب و رنج غربت نيز صبر كند.


الذين صبروا و على ربهم يتوكلون



اين جمله بيان گر اوصاف عاملان است ، نكته اى كه در اينجا تذكرش لازم است ، اين است كه : هر چند صبر عمومى است ، و شامل صبر بر مصيبت ، و صبر بر اطاعت خدا، و صبر بر ترك معصيت او مى شود، و ليكن مورد آيه صبر بر مصيبت است ، چون مناسب با حال مومنينى كه در مكه در چنگ مشركين قرار گرفته بودند، و به حكم اين آيات ماءمور به هجرت شده بودند، صبر بر مصيبت است .


و كاين من دابه لا تحمل رزقها الله يرزقها و اياكم ، و هو السميع العليم



كلمه (كاين ) بسيارى هر چيزى را مى رساند، و به معناى (چه بسيار) است و منظور از حمل رزق ، ذخيره كردن آن است ، همان طور كه انسانها و بعضى از حيوانات مانند مورچه و موش و زنبور عسل رزق خود را ذخيره مى كنند.
در اين آيه شريفه مؤ منين را دلخوشى و دلگرمى مى دهد، تا اگر خواستند در راه خدا مهاجرت كنند از جهت رزق نگرانى نداشته باشند، و بدانند هر جا باشند خدا رزقشان را در آنجا مى دهد، و يقين داشته باشند كه از گرسنگى نخواهند مرد، و بدانند كه رازقشان پروردگارشان است ، نه آب و خاكشان ، و به اين منظور مى فرمايد: چه بسيار از جنبدگانند كه رزق خود را ذخيره نمى كنند، بلكه خدا روز به روز رزقشان را مى رساند، شما انسانها نيز هر چند كه ذخيره مى كنيد، ولى بايد بدانيد كه روزى دهنده شما خدا است ، و او شنوا و داناست .
در اينكه دو نام بزرگ از اسامى خدا در خاتمه آيه قرار گرفته ، اشاره است به برهان بر مضمون آيه ، چون مضمون آيه اين بود كه انسان و ساير حيوانات محتاج به رزقند، و رزق خود را به زبان حاجت (نه زبان سر) از خدا مى خواهند، و خدا حاجتشان را برآورده مى سازد، براى اينكه او هم داناى به حوائج خلق خويش است ، و هم شنواى حاجت آنان است ، پس به مقتضاى اين دو اسم آنان را روزى مى دهد.
بحث روايتى (رواياتى در ذيل آيات : (الم تكن ارض الله واسعة ...) و(كل نفس ذائقة الموت ) و (كاءين من دابه لا=تحمل رزقها...)
در تفسير قمى و در روايت ابى الجارود، از امام باقر (عليه السلام ) آمده ، كه در ذيل آيه (يا عبادى الذين آمنوا ان ارضى واسعه )، مى فرمود: هرگز ملوك ستمگر و فاسق را اطاعت مكنيد، و اگر ترسيديد كه شما را از دين داريتان جلوگيرى كنند، زمين من فراخ است ، از سرزمينى كه زير سلطه آن فاسق است ، بيرون شويد، و در همين معنا است كه خداى تعالى مى فرمايد: (فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض - در چه حالى بوديد، گفتند در زمين زير دست ستمگران بوديم ) مى فرمايد (الم تكن ارض الله واسعه فتهاجروا فيها - آيا زمين خدا فراخ نبود كه در آن مهاجرت كنيد، و نقل مكان دهيد).
و در مجمع البيان از امام ابو عبدالله (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: معناى آيه اين است كه وقتى در زمين خدا عصيان مى شود، و تو در آن سرزمين زندگى مى كنى ، از آنجا بيرون شو و به جاى ديگر نقل مكان كن .
همه انسانها مى ميرند حتى پيامبران (انك ميت و انهم ميتون )
و در عيون به سند خود از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: وقتى آيه (انك ميت و انهم ميتون ) نازل شد، من عرضه داشتم : پروردگارا آيا همه خلايق تا آخرين نفر مى ميرند؟ و انبياء باقى مى مانند؟ در جوابم اين آيه نازل شد: (كل نفس ذائقه الموت ).
مؤ لف : اين روايت را الدر المنثور هم از ابن مردويه ، از على (عليه السلام ) روايت كرده ، ولى متن روايتش بى اشكال نيست ، براى اينكه جمله (انك ميت و انهم ميتون ) صريحا مى گويد: تو هم مى ميرى ، انبياى گذشته را هم كه آن جناب مى دانست مرده اند، ديگر جاى اين سوال نيست كه بپرسد آيا همه مردم مى ميرند، و انبياء باقى مى مانند؟ تا در پاسخش آيه نازل شود، كه (كل نفس ذائقه الموت - هر كسى چشنده مرگ خواهد بود).
و در مجمع البيان از عطاء از ابن عمر روايت كرده كه گفت : من با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به گردش رفتيم ، تا به چارديوارى بعضى از انصار رسيديم ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خرماهاى ريخته را جمع مى كرد و مى خورد، پس به من فرمود: اى پسر عمر! چرا نمى خورى ؟ عرضه داشتم ميل ندارم ، فرمود ولى من ميل دارم چون امروز صبح چهارمين روزى بود كه غذا نخورده بودم ، با اينكه اگر مى خواستم و دعا مى كردم كه خدا مانند ثروت كسرى و قيصر را به من بدهد هر آينه مى داد، ولى نخواستم ، و در مقابل من كسانى خواهند بود و تو آنها را ديدار خواهى كرد كه روزى يك سال خود را زير سر مى گذارند، و ذخيره مى كنند، به خاطر اينكه نصيبشان كم است ، ابن عمر مى گويد: به خدا سوگند از آن جا برنخاستيم ، تا اينكه آيه (و كاين من دابه لا تحمل رزقها الله يرزقها واياكم ، و هو السميع العليم ) نازل شد.
در الدر المنثور هم اين روايت را نقل كرده ، و سپس در سند آن ايراد گرفته . و علاوه بر ضعف سند، اصلا مضمونش با واقع شدن آيه در سياق آيات قبلش نمى سازد.
آيات 69-61 سوره عنكبوت


و لئن سئلتهم من خلق السموات و الارض و سخر الشمس و القمر ليقولن الله فانى يوفكون (61) الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر له ان الله بكل شى ء عليم (62) و لئن سئلتهم من نزل من السماء ماء فاحيا به الارض من بعد موتها ليقولن الله قل الحمد لله بل اكثرهم لا يعقلون (63) و ما هذه الحيوه الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الاخره لهى الحيوان لو كانوا يعلمون (64) فاذا ركبوا فى الفلك دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجيم الى البر اذا هم يشركون (65) ليكفروا بما آتيناهم و ليتمتعوا فسوف يعلمون (66) اولم يروا انا جعلنا حرما آمنا و يتخطف الناس من حولهم افبالباطل يومنون و بنعمه الله يكفرون (67) و من اظلم ممن افترى على الله كذبا او كذب بالحق لما جاءه اليس فى جهنم مثوى للكافرين (68) و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين (69)



ترجمه آيات
و اگر از ايشان بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريد و چه كسى آفتاب و ماه را به فرمان خود در آورده قطعا مى گويند الله با اين حال از خداپرستى يك جا برگردانده مى شوند (61).
اين خدا است كه روزى را براى هر يك از بندگانش كه بخواهد فراخ و براى هر كس كه بخواهد تنگ مى كند كه خدا به هر چيزى داناست (62).
و اگر از ايشان بپرسى چه كسى از آسمان آبى چنان مى فرستد و زمين را بعد از مردنش زنده مى كند حتما خواهند گفت الله ، تو بگو الحمد لله ، اما بيشترشان تعقل نمى كنند (63).
و اين زندگى دنيا چيزى جز لهو و بازى نيست و به درستى كه زندگى حقيقى ، آخرت است اگر بناى فهميدن داشته باشند (64).
پس چون به كشتى سوار شوند خدا را همى خوانند و دين را خالص براى او دانند اما همين كه ايشان را نجات داده و به خشكى مى رساند باز هم شرك مى ورزند (65).
تا نعمت هاى ما را كه به ايشان داده ايم كفران كنند، باشد و هر چه مى خواهند بهره گيرى بكنند كه به زودى مى دانند كه چه كردند (66).
آيا نديدند كه ما حرمى ايمن قرار داديم كه همواره در آن جا از نعمت امنيت برخوردار بودند با اينكه اقوام ديگر كه پيرامون ايشانند همه روزه مورد دستبرد دشمنند؟ آيا به باطل مى گروند و به نعمت خدا كفران مى ورزند (67).
كيست ستمكارتر از كسى كه بر خدا به دروغ افتراء بندد و يا حق را بعد از آمدنش تكذيب كند آيا در جهنم جايى براى كفار نيست (68).
و كسانى كه در اقامه دين ما مجاهده مى كنند ما به سوى راه هاى خود هدايتشان مى كنيم و خدا همواره با نيكوكاران است (69).
بيان آيات
در اين آيات خطاب از مؤ منين به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) برگشته ، ولى در معنا، خطابى است عام ، كه همه انسانها را شامل مى شود، هر چند از نظر لفظ مخصوص به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، براى اينكه حجت هايى كه در آن ذكر شده شامل همه انسانها است .
ضد و نقيض ها در اعتقادات مشركين درباره خالق و مدبر عالم
در اين آيات ضد و نقيض گويى هاى مشركين را كه در عقايد دارند، و در فصل سابق صحيح آن عقايد به مؤ منين عرضه شد، و به آن ايمان آورده اند، ذكر مى كند، و آن تناقضات اين است كه : مشركين اعتراف دارند كه آفريدگار آسمانها و زمين و مدبر آفتاب و ماه - كه مدار ارزاق بر وجود آن دو است - خداى سبحان است ، و نيز اعتراف دارند كه تنها كسى كه آب را از آسمان مى فرستد، و زمين را بعد از مردنش دوباره زنده مى كند، خداى عز و جل است ، و در عين حال غير خدا را مى پرستند، و از آنها رزق مى خواهند، و با اينكه وقتى سوار كشتى مى شوند خدا را مى خوانند، و خدا را مى پرستند، ولى همين كه از خطر دريا نجاتشان داد، دوباره پرستش غير خدا را از سر مى گيرند، و با اينكه شهر مكه حرم امنى است كه خدا در اختيارشان گذاشته ، و اين نعمت بزرگ را به ايشان ارزانى داشته ، در همين شهر به باطل ايمان مى آورند، و حق را انكار، و نعمت خدا را كفران مى كنند.
اين نكته را هم بگوييم كه آخرين آيه سوره يعنى آيه (و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا)، مناسب با همان آيات اول سوره است ، كه مى فرمود: (الم احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون ، تا آنجا كه مى فرمود: و من جاهد فانما يجاهد لنفسه ...).


و لئن سئلتهم من خلق السموات و الارض و سخر الشمس و القمر ليقولن الله فانى يوفكون



در اين آيه به دو مساله خلقت و تدبير پرداخته ، و هر دو را به خدا نسبت داده است ، خلقت آسمانها و زمين راجع به ايجاد است ، و تسخير آفتاب و ماه كه به خاطر ما حالات گوناگون به خود مى گيرند، طلوع و غروب كرده ، و دور و نزديك مى شوند، مربوط است به تدبير او، چون پيدايش ارزاق انسانها و ساير حيوانات ، همه ناشى از تدبير آفتاب و ماه است ، و اين خلقت و تدبير از يكديگر جدا شدنى و قابل انفكاك نيستند، پس كسى كه اعتراف دارد كه خلقت آسمانها و زمين مستند به خدا است ، ناگزير بايد اعتراف كند كه تدبير نيز از اوست .
و وقتى خداى تعالى به تنهايى خالق باشد، و تدبير آسمانها و به دنبال آن تدبير زمين ، و به دنبال آن پديد آوردن ارزاق ، تنها به دست او باشد، لازم است او تنها كسى باشد كه به منظور رساندن رزق ، و ساير تدابيرش پرستش شود، و اين حوائج را تنها از او بخواهند، پس اين عجب است كه انسانهايى خدا را كنار گذاشته و از غير خدا رزق بخواهند، از كسى و چيزى كه مالك هيچ چيز نيست ، جمله (فانى يصرفون )، اشاره به همين تعجب است ، يعنى وقتى خلقت و تدبير آفتاب و ماه مستند به خدا است ، پس چگونه اين مشركين در دعاى خود متوجه غير خدا مى شوند، و بت ها را مى پرستند؟
ضيق و وسعت روزى و معيشت بدست خداوند است و بس


الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر له ، ان الله بكل شى ء عليم



در اين آيه به آنچه در آيه قبلى اشاره كرده بود تصريح مى كند و كلمه (يقدر) از ماده (قدر) است كه به معناى تنگ گرفتن ، در مقابل (بسط) كه به معناى گشايش دادن است و در آيه مورد بحث منظور معناى اين كلمه نيست . بلكه منظور لازمه معنا است يعنى توسعه ، و اگر در جمله (ان الله بكل شى ء عليم ) با اينكه مى توانست ضمير بياورد و بفرمايد: (انه بكل شى ء عليم ) ضمير نياورد و اسم (الله ) را آورد، براى اين است كه بر علت حكم دلالت كند و چنين معنا دهد كه او بر همه چيز داناست براى اينكه (الله ) است .
و معناى آيه اين است كه : خداوند رزق را بر هر كس بخواهد توسعه مى دهد و بر هر كس بخواهد تنگ مى گيرد و نمى خواهد مگر بر طبق مصلحت براى اينكه او به هر چيزى داناست ، چون الله است كه جامع تمامى صفات كمال است .


و لئن سئلتهم من نزل من السماء ماء فاحيا به الارض بعد موتها...لا يعقلون



مراد از احياى زمين بعد از مردن آن ، روياندن گياهان در بهار، بعد از مردن آنها در زمستان است .
(قل الحمد لله ) - يعنى خدا را در برابر اينكه حجت را بر دشمنان تمام كرد، و مجبورشان كرد كه اعتراف كنند به اينكه مدبر امور خلقت نيز خداست ، حمد بگو، چون با اين تماميت حجت ديگر چاره اى ندارند جز اينكه تنها خدا را بپرستند، و بت ها و ارباب آنها را رها كنند.
(بل اكثرهم لا يعقلون ) - يعنى بيشترشان در آيات خدا تدبر نمى كنند، و عقل خود را قاضى و حاكم نمى كنند، تا خدا را بشناسند، و حق را از باطل تميز دهند، پس معناى جمله (لا يعقلون )، اين شد كه آن طور كه سزاوار است تعقل نمى كنند.
توضيح اينكه زندگى دنيا لهو و لعب و زندگى آخرت حيات واقعى است


و ما هذه الحيوه الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الاخره لهى الحيوان ، لو كانوا يعلمون



كلمه (لهو)، به معناى هر چيز و هر كار بيهوده اى است كه انسان را از كار مهم و مفيدش باز بدارد، و به خود مشغول سازد، بنابراين يكى از مصاديق لهو، زندگى مادى دنياست ، براى اينكه آدمى را با زرق و برق خود و آرايش فانى و فريبنده خود از زندگى باقى و دائمى باز مى دارد، و به خود مشغول و سرگرم مى كند.
و كلمه (لعب )، به معناى كار و يا كارهاى منظمى است با نظم خيالى و براى غرض خيالى مثل بازيهاى بچه ها، زندگى دنيا همان طور كه به اعتبارى لهو است ، همين طور لعب نيز هست ، براى اينكه فانى و زودگذر است ، همچنان كه بازيها اين طورند، عده اى بچه با حرص و شور و هيجان عجيبى يك بازى را شروع مى كنند، و خيلى زود از آن سير شده و از هم جدا مى شوند.
و نيز همان طور كه بچه ها بر سر بازى داد و فرياد راه مى اندازند، و پنجه بر روى هم مى كشند، با اينكه آنچه بر سر آن نزاع مى كنند جز وهم و خيال چيزى نيست ، مردم نيز بر سر امور دنيوى با يكديگر مى جنگند، با اينكه آنچه اين ستمگران بر سر آن تكالب مى كنند، از قبيل اموال ، همسران ، فرزندان ، مناصب ، مقامها، رياستها، مولويت ها، خدمتگذاران ، ياران ، و امثال آن چيزى جز اوهام نيستند، و در حقيقت سرابى هستند كه از دور آب به نظر مى رسد، و انسان منافع مذكور را مالك نمى شود، مگر در ظرف وهم و خيال .
به خلاف زندگى آخرت ، كه انسان در آن عالم با كمالات واقعى كه خود از راه ايمان و عمل صالح كسب كرده زندگى مى كند، و مهمى است كه اشتغال به آن آدمى را از منافعى باز نمى دارد، چون غير از آن كمالات واقعى واقعيت ديگرى نيست ، و جدى است ، كه لعب و لهو و تاثيم در آن راه ندارد، بقايى است كه فنايى با آن نيست ، لذتى است كه با الم آميخته نيست ، سعادتى است كه شقاوتى در پى ندارد، پس آخرت حياتى است واقعى ، و به حقيقت معناى كلمه ، و اين است معناى اينكه خداى تعالى مى فرمايد: (و ما هذه الحيوه الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الاخره لهى الحيوان ).
در اين آيه شريفه به طورى كه ملاحظه مى فرماييد زندگى دنيا را منحصر در لهو و لعب كرده ، و با كلمه (هذه - اين زندگى دنيا) آن را تحقير نمود، و زندگى آخرت را منحصر در حيوان يعنى زندگى واقعى كرده ، و اين انحصار را با ادوات تاكيدى چون حرف (ان ) و حرف (لام ) و ضمير فصل (هى )، و آوردن مطلب را با جمله اسميه ، تاكيد نموده است .
(لو كانوا يعلمون ) - يعنى اگر مردمى دانا بودند مى دانستند كه مطلب از همين قرار است كه ما گفتيم .


فاذا ركبوا فى الفلك دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجيهم الى البر اذا هم يشركون



حكايت تناقض ديگر از تناقضهاى مشركين
فاى تفريعى كه در اول آيه آمده مطلب مذكور آيه را نتيجه مطلبى كرده كه از آيات سابق استفاده مى شود، چون از آيات سابق برمى آيد كه مشركين در شرك خود به خدا دروغ بسته اند، و بيشترشان تعقل نمى كنند، در اين آيه مى فرمايد: حال كه اينان به خدا دروغ مى بندند، و از عبادت خدا به عبادت غير خدا مى گرايند، و بيشترشان تعقل نمى كنند، و در اعتراف به خالقيت خدا، و انكار ربوبيت او، مرتكب تناقض مى شوند، پس در نتيجه وقتى سوار كشتى مى شوند چنين و چنان مى كنند.
كلمه (ركوب ) به معناى نشستن بر بالاى چيزى است كه حركت داشته باشد، و اين كلمه خود به خود متعدى مى شود، و احتياج به هيچ يك از حروف تعديه ندارد، مثلا مى گوييم : (فلان ركب الفرس - فلانى سوار اسب است )، و اگر در آيه مورد بحث با حرف (فى ) متعدى شده ، بدان جهت است كه سوار كشتى شدن نوعى استقرار گرفتن يا منزل كردن را متضمن است ، و معناى آيه اين است كه : چون با استقرار در كشتى سوار بر آن مى شوند، (و يا چون در كشتى مستقر مى شوند، در حالى كه سوار بر آنند)، خداى را به خلوص مى خوانند، و معناى بقيه آيه روشن است ، مى خواهد يك تناقض ديگر از تناقض هاى مشركين را حكايت كند كه در يك حال خدا را به خلوص مى خوانند، و چون بر آنان منت مى نهد و نجاتشان مى بخشد كفران نعمت مى كنند.


ليكفروا بما آتيناهم و ليتمتعوا فسوف يعلمون



لام در كلمه (ليكفروا) و هم چنين در كلمه (ليتمتعوا) لام امر است ، و معلوم است كه وقتى بزرگى زيردست خود را به چيزى امر مى كند كه دوست ندارد، مى خواهد او را تهديد كند، مثل اينكه خود شما به فرمانبرتان بگوييد: هر چه مى خواهى بكن ، و نيز مانند اين تهديد خداى تعالى كه فرموده : (اعلموا ما شئتم انه بما تعملون بصير).
بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه : (لام مذكور لام غايت باشد، و معناى آيه اين است كه : مشركين اين كارها را مى كنند كه كفران نعمت كرده باشند، كفران آن نعمت هايى كه ما به ايشان داديم ، و نيز اين كارها را مى كنند تا به خيال خود لذت برده باشند)، ولى وجه اول با ذيل آيه كه مى فرمايد (فسوف يعلمون - به زودى خواهند دانست ) بهتر مى سازد، و مويد آن ، اين آيه است كه در سوره روم ، آيه 34 مى فرمايد: (ليكفروا بما آتيناهم فتمتعوا فسوف تعلمون - كفر بورزند به آن نعمت ها كه به ايشان داديم ، آرى خوش ‍ بگذرانيد كه به زودى خواهيد فهميد) و به همين جهت بعضى از قاريان (لام ) در كلمه (وليتمتعوا) را با سكون خوانده اند، چون غير از لام امر هيچ لام ديگرى به سكون خوانده نمى شود.


اولم يروا انا جعلنا حرما آمنا، و يتخطف الناس من حولهم



مكه مكرمه حرم امن الهى است
منظور از (حرم آمن ) مكه و پيرامون آن است ، كه خداى تعالى آن را به دعاى ابراهيم (عليه السلام ) مامن خلق قرار داد، كلمه (تخطف ) مانند كلمه (خطف ) به معناى قاپيدن چيزى به سرعت ، و دزديدن آن است ، چون آن روز عرب كارش غارت يكديگر بود، و از چپاول گرى امرار معاش مى كرد، و همواره اين قبيله به آن قبيله حمله مى كرد، و مى كشت و اسير مى گرفت ، و ليكن با همه اين احوال شهر مكه را محترم مى شمرد، و به ساكنين اين شهر كارى نداشت .
و معناى آيه اين است كه : آيا نمى نگرند كه ما حرم امنى درست كرديم ، كه ساكنين آن در معرض قتل و اسارت قرار نمى گيرند، و اموالشان غارت نمى شود، با اينكه بيرون اين شهر مردم مشغول غارت و چپاول يكديگرند؟
(افبالباطل يومنون و بنعمه الله يكفرون ) - اين جمله توبيخ ديگرى است به مشركين مكه ، كه نعمت بزرگ امنيت مكه را با كفران مقابله مى كنند، و در عوض به صنم ها كه جز اسم خدا چيز ديگرى ندارند ايمان مى آورند، خلاصه حقايق را زير پا نهاده و به موهومات ايمان مى آورند.


و من اظلم ممن افترى على الله كذبا او كذب بالحق لما جاءه ، اليس فى جهنم مثوى للكافرين



اين آيه ، مشركين را به آتش دوزخ تهديد مى كند، و آنان را به ارتكاب شديدترين ظلم ، و بزرگترين ستم معرفى مى كند، و آن عبارت است از دو چيز: اول اين است كه به خدا افتراء بسته اند، چون خدايانى دروغى را شريك او معرفى نموده اند، و دوم اينكه بعد از آمدن حق آن را تكذيب كردند و اين دو صفت هر دو در مشركين وجود داشت ، چون هم بت مى پرستيدند، و هم رسالت پيامبر و قرآن كريم را تكذيب كردند با اينكه قرآن براى آنان آمده بود، پس به اين دو جهت كافر بودند، و جاى كافران و محل اقامتشان در آخرت ، جهنم است .
معناى آيه : (والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين )


و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين



كلمه (جاهدوا) از ماده (جهد) است ، و (جهد) به معناى وسع و طاقت است ، و (مجاهده ) به معناى به كار بردن آخرين حد وسع و قدرت در دفع دشمن است ، و جهاد بر سه قسم است ، جهاد با دشمن ظاهرى ، و جهاد با شيطان ، و جهاد نفس . راغب اين طور گفته .
و معناى (جاهدوا فينا) اين است كه جهادشان همواره در راه ما است ، و اين تعبير كنايه از اين است كه : جهادشان در امورى است كه متعلق به خداى تعالى است ، چه جهاد در راه عقيده باشد، و چه در راه عمل ، و چون جهادشان در راه خدا است هيچ عاملى ايشان را از ايمان به خدا و اطاعت اوامر و نواحى او بازنمى دارد.
(لنهدينهم سبلنا) - در اينجا خداى تعالى براى خود سبيل هايى نشان مى دهد، و راه ها هر چه باشد بالاخره به درگاه او منتهى مى شود، براى اينكه راه را براى اين راه مى گويند كه به سوى صاحب راه منتهى مى شود، و آن صاحب راه منظور اصلى از راه است . (مثلا وقتى مى گويند اين راه سعادت است ، معنايش اين است كه : اين راه به سوى سعادت منتهى مى شود)، پس راه هاى خدا عبارت است از طريقه هايى كه آدمى را به او نزديك و به سوى او هدايت مى كند، و وقتى خود جهاد در راه خدا هدايت باشد، قهرا هدايت به سوى سبل ، هدايت روى هدايت خواهد بود، و آن وقت آيه شريفه با آيه (و الذين اهتدوا زادهم هدى ) منطبق مى شود.
از آنچه گذشت روشن گرديد كه ديگر هيچ احتياج به تقدير گرفتن (شاءن ) نيست ، كه بگوييم كلمه (فنيا) فى (شاءننا) بوده ، و كلمه (شاءن ) حذف شده .
(و ان الله لمع المحسنين ) - بعضى گفته اند: (معناى معيت ، و به عبارتى ديگر بودن خدا با محسنين اين است كه : خدا يارى شان كند، و اينكه مساله جهاد، كه محتاج به نصرت است جلوتر آمده ، خود قرينه است بر اينكه كلمه (مع ) به همين معناى نصرتى است كه ما گفتيم ). و اين وجه ، وجه بدى نيست .
از اين بهتر نظريه آن مفسر ديگر است كه : كلمه (مع ) را به معيت رحمت و عنايت تفسير كرده ، چون شامل نصرت و يارى او و ساير اقسام عنايات خداى سبحان با بندگان محسن او خواهد بود، چون او كمال عنايت را به ايشان دارد، و رحمتش شامل حال ايشان است ، و اين معيت اخص از معيت وجودى است كه در جمله (و هو معكم اين ما كنتم ) آمده ، براى اينكه خدا از نظر وجود با تمامى موجودات و انسانها هست ، چه نيكان و چه بدان ، ولى با محسنين بودنش معيت مخصوصى است كه گفتيم بنابر تفسير اول معيت نصرت و معونت ، و بنابر تفسير دوم معيت رحمت و عنايت است .
در سابق هم گفتيم كه اين آيه كه سوره با آن ختم مى شود، به آيات اول سوره انعطاف دارد، و همان حقيقت را تكرار مى كند.
بحث روايتى (چند روايت در ذيل برخى آيات گذشته )
در الدر المنثور است كه ابن ابى الدنيا، و بيهقى ، در شعب الايمان ، از ابى جعفر روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: تعجب تمام تعجب از كسى است كه خانه حيات را تصديق دارد، ولى همه سعى و كوشش او براى خانه غرور است .
و در همان كتاب است كه : جويبر، از ضحاك ، از ابن عباس ، روايت كرد كه گفت : مشركين به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفتند: تنها مانع ما از اينكه به دين تو در آييم ، اين است كه مى ترسيم مردم ما را بربايند، چون ما جمعيت كمى هستيم ، و جمعيت اعراب از ما بيشتر است ، وقتى بشنوند كه ما به دين تو درآمده ايم ، ما را نابود مى كنند، چون ما براى آنان لقمه اى بيش نيستيم ، خداى تعالى در پاسخ اين بهانه اين آيه را نازل كرد: (اولم يروا انا جعلنا حرما آمنا...).
و در تفسير قمى در ذيل آيه (و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين ) گفته : در روايت ابى الجارود از ابى جعفر (عليه السلام ) آمده كه فرمود: اين آيه درباره آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و شيعيان ايشان است .
سوره روم مكى است و شصت آيه دارد
سوره روم ، آيات 1 - 19


بسم الله الرحمن الرحيم الم (1) غلبت الروم (2) فى ادنى الارض و هم من بعد غلبهم سيغلبون (3) فى بضع سنين لله الامر من قبل و من بعد و يومئذ يفرح المومنون (4) بنصر الله ينصر من يشاء و هو العزيز الرحيم (5) وعد الله لا يخلف الله وعده ولكن اكثر الناس لا يعلمون (6) يعلمون ظهرا من الحيوه الدنيا و هم عن الاخره هم غافلون (7) اولم يتفكروا فى انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق و اجل مسمى و ان كثيرا من الناس بلقاء ربهم لكافرون (8) اولم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبه الذين من قبلهم كانوا اشد منهم قوه و اثاروا الارض و عمروها اكثر مما عمروها و جاءتهم رسلهم بالبينات فما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون (9) ثم كان عاقبه الذين اسوا السواى ان كذبوا بايات الله و كانوا بها يستهزؤ ن (.1) الله يبدوا الخلق ثم يعيده ثم اليه ترجعون (11) و يوم تقوم الساعه يبلس المجرمون (12) و لم يكن لهم من شركائهم شفعوا و كانوا بشركائهم كافرين (13) و يوم تقوم الساعه يومئذ يتفرقون (14) فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فهم فى روضه يحبرون (15) و اما الذين كفروا و كذبوا بايتنا و لقاى الاخره فاولئك فى العذاب محضرون (16) فسبحان الله حين تمسون و حين تصبحون (17) و له الحمد فى السموت و الارض و عشيا و حين تظهرون (18) يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى و يحى الارض بعد موتها و كذلك تخرجون (19)



ترجمه آيات
به نام خداوند بخشنده مهربان الم (1).
روم شكست خورد (2).
در نزديكترين زمين به سرزمين عرب ، و هم ايشان بعد از شكست خوردن به زودى غلبه خواهند كرد (3).
در چند سال بعد، آرى زمام امور چه قبل از شكست خوردن روم و چه بعد از غلبه ايشان به دست خدا است ، و آن وقت كه روميان غلبه كنند مؤ منين خوشحال شوند (4).
خوشحال مى شوند به اينكه خدا به وعده خود درباره روميان وفا كرد، آرى او هر كه را بخواهد نصرت مى دهد و او عزيز و رحيم است (5).
بايد به وعده خدا دل بست چون خدا هرگز خلف وعده نمى كند و ليكن بيشتر مردم نمى دانند (6).
آنها تنها ظاهرى از زندگى دنيا مى دانند و از آخرت غافلند (7).
آيا در نفس خود نمى انديشند كه خدا آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو است جز به حق نيافريده و جز براى مدتى معين خلق نكرده ؟ ولى بسيارى از مردم به مساله معاد و ديدار پروردگار خود كافرند (8).
آيا در زمين سير نمى كنند ببينند عاقبت كفارى كه قبل از ايشان بودند چه شد با اينكه آنها از اينها نيرومندتر بودند و زمين را زير و رو كردند و آباد نمودند بيشتر از آن آباديها كه اينان كردند، اما همين كه رسولان خدا با معجزه ها به سويشان آمدند كفر ورزيدند و خدا نابودشان كرد و خدا به ايشان ظلم نكرد بلكه خودشان به خود ظلم كردند (9).
و سرانجام كسانى كه بديها را به بدترين وجه مرتكب مى شدند اين شد كه آيات خدا را تكذيب نموده و به آن استهزاء كنند (.1).
خدا است كه خلق را براى نخستين بار آفريد و سپس براى بار دوم نيز برمى گرداند و شما هم به سويش برمى گرديد (11).
و روزى كه قيامت به پا شود مجرمين ماءيوس مى گردند (12).
و از شركاء كه درست كرده بودند هيچ يك شفيع آنان نگشته و خودشان به شركايشان كفر مى ورزند (13).
و روزى كه قيامت به پا شود آن روز فرقه ها از يكديگر جدا مى شوند (14).
اما آنان كه ايمان آوردند و عمل صالح كردند در باغى و بهشتى شاد و خرمند (15).
و اما آنهايى كه كفر ورزيده و آيات ما و روز ديدار آخرت را تكذيب كردند ايشان در عذاب احضار خواهند شد (16).
پس منزه است خدا، هم در آخر روز و هم در حينى كه صبح مى كنيد (17).
و تنها او سزاوار ستايش در آسمانها و زمين است ، هم در آخر شب و هم در حينى كه ظهر مى كنيد (18).
زنده را از مرده بيرون مى كند و مرده را از زنده درمى آورد و زمين را بعد از مردنش زنده مى كند و به همين نحو شما بيرون مى شويد (19).
بيان آيات
اشاره به مضامين و غرض سوره مباركه روم
اين سوره با وعده اى از خدا آغاز شده ، و آن اين است كه : به زودى امپراطورى روم كه در ايام نزول اين سوره از امپراطورى ايران شكست خورد، بعد از چند سال بر آن امپراطورى غلبه خواهد كرد، و بعد از ذكر اين وعده ، منتقل مى شود به وعده گاه اكبر كه قيامت و يوم الوعدش گويند، روزى كه تمامى افراد و اقوام در آن روز به سوى خدا باز مى گردند، آنگاه به استدلال بر مساله معاد پرداخته ، سپس كلام را به آيات ربوبيت معطوف مى دارد و صفات خاصه خدا را برمى شمارد، و در آخر، سوره را با وعده نصرت به رسول گرامى اش ختم مى كند، و در فرا رسيدن اين وعده تاكيد بليغ نموده و مى فرمايد: (فاصبر ان وعد الله حق و لا يستخفنك الذين لا يوقنون - صبر كن كه وعده خدا حق است ، و كسانى كه يقين ندارند تو را در كارت سست نسازند)، و در چند آيه قبل نيز فرموده بود: (و كان حقا علينا نصر المومنين - يارى ما براى مؤ منين حقى است بر ما).
پس معلوم شد كه غرض سوره وعده دادن قطعى خدا به يارى دين است ، و اگر قبل از بيان اين غرض ، مساله وعده غلبه روم را در چند سال بعد ذكر كرد، براى اين است كه مؤ منين وقتى ديدند كه وعده غلبه روم عملى شد، يقين كنند كه وعده ديگر خدا نيز عملى خواهد شد، و نيز يقين كنند كه وعده آمدن قيامت هم ، مانند ساير وعده هايش عملى مى شود، آرى عقل هر عاقلى حكم مى كند كه وقتى خداى تعالى دو تا از وعده هايش را عملى كرد ساير وعده هايش نيز عملى مى شود، و بايد از خطرهايى كه وعده آن را مى دهد بر حذر بود.


غلبت الروم فى ادنى الارض



كلمه (روم ) نام اقوامى از انسانهاست كه در ساحل مديترانه در غرب آسيا زندگى مى كنند، در آن ايام اين اقوام امپراطورى بزرگ و وسيعى تشكيل داده بودند، به طورى كه دامنه آن تا حدود شامات توسعه يافته بود، در ايام نزول اين سوره جنگى بين اين امپراطورى ، و امپراطورى ايران در سرزمينى ميان شام و حجاز در گرفت ، و روم از ايران شكست خورد، و ظاهرا مراد از كلمه (ارض ) سرزمين حجاز و مراد از (ادنى الارض ) نزديكيهاى اين سرزمين است ، و الف و لام در كلمه (الارض ) الف و لام عهد است .


و هم من بعد غلبهم سيغلبون فى بضع سنين



ضمير جمع اولى و سومى به روم برمى گردد، ولى ضمير جمع دومى (غلبهم ) - بعضى گفته اند - به فرس برمى گردد، و معنايش اين است كه : روميان بعد از غلبه فارسيان برايشان ، به زودى غلبه خواهند كرد.
ولى ممكن است آن را نيز به روم برگردانيم ، و بگوييم كه مصدر (غلبهم ) مصدر مفعولى است ، و در نتيجه اختلافى هم در مرجع ضميرهاى سه گانه پديد نمى آيد، و معناى آيه چنين مى شود كه : روميان بعد از مغلوب شدنشان به زودى غالب مى شوند، و كلمه (بضع ) در اعداد از سه تا نه را گويند.


لله الامر من قبل و من بعد



دو كلمه قبل و بعد، در صورتى كه به چيزى اضافه شوند، حركات سه گانه فتحه و كسره و ضمه را مى گيرند، و در صورتى كه اضافه نشوند، و مضاف اليه آنها منوى و در تقدير باشد، مبنى بر ضمه مى شوند، يعنى غير از ضمه حركت ديگرى به خود نمى گيرند.
در جمله مورد بحث مضاف اليه آن دو منوى و مورد نظر است ، و تقدير آن چنين است (لله الامر من قبل ان غلبت الروم و من بعد ان غلبت - امر به دست خدا است قبل از آنكه روم مغلوب شود، و بعد از آنكه غلبه كند)، يعنى قبل از آن و بعد از اين امر به دست او است ، به هر چه بخواهد امر مى كند، پس هر كس را بخواهد يارى مى كند، و هر كس را نخواهد يارى نمى كند.
بعضى از مفسرين گفته اند معنايش اين است كه : امر به دست خدا است ، قبل از غالب شدن روم ، يعنى همان هنگامى كه مغلوب بودند، و از بعد از مغلوب شدنشان ، يعنى هنگامى كه غالب بودند، و خلاصه هم هنگام مغلوب شدن و هم هنگام غالب شدنشان ، ولى معناى اول بهتر است ، هر چند كه بهتر بودنش به حدى نيست كه بگوييم تنها آن معنا متعين است .


و يومئذ يفرح المومنون بنصر الله ينصر من يشاء و هو العزيز الرحيم



ظرف : در اين روز، متعلق است به (يفرح )، و همچنين كلمه (بنصر الله )، و معناى آيه اين است كه : روزى كه روم غلبه مى كند مومنان به نصرت خدا - كه وعده ديگر او است - خوشحال مى شوند، (و با خود مى گويند خدا دو وعده داده بود، يكى پيشگويى غلبه روم بود، و دوم يارى مومنان ، اولى صورت خارج به خود گرفت ، پس معلوم مى شود آن ديگر هم خواهد شد).
جمله (ينصر من يشاء)، جمله اى است از نو، كه جمله (لله الامر من قبل و من بعد) را تقرير و اثبات مى كند، و در جمله (و هو العزيز الرحيم ) مى خواهد بفرمايد: خدا عزيز است ، و به همين جهت هر كه را بخواهد با يارى خود عزت مى دهد، و رحيم است ، رحمت خود را به هر كس بخواهد اختصاص مى دهد.
وجوهى كه در معناى آيه : (يومئذ يفرح المؤ منون بنصر الله ...) و ارتباط آن باقبل (غلبت الروم ...) گفته شده است
البته در معنا و تفسير آيه مورد بحث وجوه ديگرى است ضعيف ، كه ذيلا از نظر خواننده مى گذرد.
اول اينكه : جمله (و يومئذ) عطف باشد بر جمله (من قبل )، و مراد از آن اين باشد كه سلطنت خدا مختص به قبل و بعد نيست ، بلكه حال نيز در تحت سلطنت اوست ، گويا فرموده : امر به دست خدا است ، چه قبل از فلان ، و چه بعد از آن ، و چه در حال ، آنگاه جمله (يفرح المومنون ) ابتداى كلام است ، اشكال اين وجه اين است كه نظم آيه را به هم مى زند، و اول آن از آخرش جدا مى گردد.
دوم اينكه : كلمه (بنصر الله ) متعلق است به كلمه (مومنون ) نه به كلمه (يفرح ) آنگاه به ملازمه اى كه در مقام هست ، فهميده مى شود كه غلبه روم به نصرت خدا بوده . اشكال اين وجه اين است كه : مستلزم آن مى شود كه مؤ منين هم در روز غلبه فرس ‍ خوشحال شوند، و هم در روز غلبه روم ، چون در غلبه نصرتى است براى طرف غالب ، و نصرت هم هميشه از خدا است ، همچنان كه خودش فرموده : (و ما النصر الا من عند الله العزيز الحكيم ) پس اگر در آيه ، فرح مؤ منين را اختصاص داده به روز غلبه روم ، ترجيح بدون مرجحى مرتكب شده است ، - دقت بفرماييد -.
سوم اينكه : مراد از (نصر الله ) يارى مؤ منين عليه مشركين در روز جنگ بدر است ، نه يارى روم عليه فرس ، هر چند كه هر دو يارى در يك زمان اتفاق افتاده باشد، پس گويا فرموده : روم به زودى و در چند سال بعد غلبه مى كند، و در هنگام غلبه روم مؤ منين هم بر مشركين غلبه مى كنند، و به نصرتى كه خدا به ايشان داده خوشحال مى گردند. اشكال اين وجه اين است كه : با جمله : (خدا هر كه را بخواهد يارى مى كند) سازگار نيست .
چهارم اينكه : مراد از (نصرت ) نصرت مؤ منين است ، اما نه در جنگ بدر، بلكه به همين كه روم طبق پيشگويى قرآن غلبه كرده ، چون اين پيشامد مؤ منين را سرفراز مى كند، و مى توانند قرآن و دين خود را به رخ كفار بكشند.
بعضى ديگر گفته اند: (مراد از (نصرت )، استيلاى بعضى از كفار بر بعضى ديگر، و تفرقه كلمه آنها و شكستن شوكت آنهاست ). و اين وجوه و امثال اينها وجوه قابل اعتناء نيست .
اشاره اى در مورد وجه اينكه خداوند خلف وعده نمى كند (لا يخلف الله وعده )


وعد الله ، لا يخلف الله وعده و لكن اكثر الناس لا يعلمون



كلمه (وعد الله ) مفعول مطلق فعل حذف شده است ، و تقدير آن (وعد الله وعدا) مى باشد، يعنى خدا وعده داده وعده دادنى چنين و چنان . و جمله (لا يخلف ) از اخلاف است ، و اخلاف به وعده وفا نكردن است . و جمله (وعد الله ) تاكيد و تثبيت وعده سابق است ، كه مى فرمود (سيغلبون )، و (يفرح المومنون )، همچنان كه جمله (لا يخلف الله وعده )، تاكيد و تثبيت جمله (وعد الله ) است .
مساله خلف وعده نكردن خدا، در آيه مورد بحث و آيه (ان الله لا يخلف الميعاد) آمده ، كه به كلى خلف وعده را از خدا نفى مى كند و خلف وعده هر چند در پاره اى اوقات از قبيل موارد اضطرارى عملى پسنديده مى شود، و به همين جهت مى توان گفت قبح آن ذاتى نيست ، و ليكن از آنجايى كه هيچ عاملى خدا را مضطر به خلف وعده نمى كند، پس خلف وعده در حق او هميشه زشت است .
علاوه بر اين خلف ملازم با كمبود داشتن است ، و خدا كاملى است كه كمبود درباره او محال است .
از اين هم كه بگذريم خودش در آيات مذكور از كلام مجيدش خبر داده كه خلف وعده نمى كند، و او راستگوترين راست گويان است ، و همو است كه در كلام بى مانندش فرموده : (و الحق اقول ).
(و لكن اكثر الناس لا يعلمون ) - يعنى و ليكن بيشتر مردم به شؤ ون خداى تعالى جاهلند، و به وعده او اطمينان و وثوق ندارند، او را چون امثال خود مى پندارند، كه هم راست مى گويند، و هم دروغ ، هم وعده مى دهند، و هم خلف وعده مى كنند.


يعلمون ظاهرا من الحيوه الدنيا و هم عن الاخره هم غافلون



چند وجه در بيان مفاد آيه : (يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا...)
جمله (يعلمون ) به طورى كه در كشاف گفته - بدل است از جمله (لا يعلمون ) و با در نظر گرفتن اينكه هر جا بدل در كلام آيد (مبدل منه ) آن در حكم سقوط است ، از اين به دست مى آيد كه فرقى بين ندانستن يعنى جهل و بين دانستنى كه از امور مادى تجاوز نمى كند نيست ، يعنى كسى كه عملش تنها در امور مادى است ، در حقيقت با جاهل هيچ فرقى ندارد.
بعضى ديگر گفته اند: (جمله مذكور استثنايى است ، مى خواهد علت جهلشان را بيان كند، جهلشان به حقانيت وعده خدا، و اينكه امر به دست اوست ، چه قبل و چه بعد، و او مؤ منين را عليه كفار يارى خواهد كرد، و آن علت اين است كه : علم خود را به امورى مادى اختصاص داده اند، و معناى آن اين است كه : كفار حقايق مذكور را نمى دانند، و علمى ندارند، مگر به امور ظاهرى دنيا) و اين ظاهرتر است .
و اگر كلمه (ظاهرا) را نكره آورد، و فرمود: ظاهرى از حيات دنيا را مى دانند، براى اين است كه آن را تحقير كند، و ظاهر حيات دنيا، در مقابل باطن آن ، همان چيزهايى است كه با حواس ظاهريشان احساس مى كنند، و اين احساس وادارشان مى كند كه در پى تحصيل آن برآيند، و به آن دل بسته ، غير آن را يعنى حيات آخرت ، و معارف مربوط به آنرا فراموش كنند، و از خيرات و منافعى كه در آن است ، و منافع و خيرات واقعى و به حقيقت معناى كلمه است غفلت بورزند.
بعضى ديگر گفته اند: (كلمه (ظاهر) در آيه به معناى زايل است ، و استشهاد كرده اند به شعر شاعر كه گفته :
و عيرها الواشون اءنى احبها و تلك شكاه ظاهر عنك عارها
يعنى سخن چينان محبوبه مرا سرزنش كردند به اينكه من او را دوست مى دارم و ننگ اين سرزنش از محبوبه من زايل شدنى است .
و معناى آيه اين است كه : (كفار از دنيا چيزهايى را مى دانند كه زايل و ناپايدار است ). و ليكن اين معنا كه براى كلمه (ظاهر) كرده اند، معناى غير متداولى است .


اولم يتفكروا فى انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق و اجل مسمى ...



توضيح مراد از اينكه فرمود: خداوند جهان را جز به (حق ) و(اجل مسمى ) نيافريد
مراد از حق بودن خلقت آسمانها و زمين ، و آنچه بين آن دو است ، - و خلاصه حق بودن همه عوالم محسوس - اين است كه : خلقت آن عبث و بى نتيجه نبوده ، كه موجود شود و بعد معدوم گردد، و دوباره موجود گشته و سپس معدوم شود، بدون اين كه غرضى و هدفى از آن منظور باشد، پس خداى تعالى اگر عالم را خلق كرده به خاطر غايت و نتيجه اى بوده كه بر خلقت آن مترتب مى شده .
ممكن است گفته شود غايت و نتيجه خلقت هر جزء از عالم جزئى ديگر است ، كه بعد از آن موجود مى شود، مانند فرزند كه بعد از پدر به وجود مى آيد، پس هر موجود آينده اى خلف و نتيجه موجود قبلى خويش است . ليكن اين حرف صحيح نيست ، چون سراپاى عالم با همه اجزايش دائم الوجود نيست بلكه همه آن فانى و هالك است ، و قهرا بايد نتيجه و هدفى از خلقت آن در بين باشد، كه آن نتيجه بعد از فناى آن هويدا مى شود، و به همين جهت مى بينيم كه جمله : (خلق نكرد آسمانها و زمين و ما بين آن دو را مگر به حق ) مقيد كرد به جمله : (و سرآمدى معين ).
پس معلوم مى شود هستى عالم تا مدتى معين است ، و بنابراين استفهام در آيه ، براى تعجب است ، و تعبير به تفكر در نفوس ، از باب به كار بردن كنايه است ، و معناى آن اين است كه : آيا اين قدر فراغت خاطر ندارند كه در اين مساله بينديشند؟ و آن را در ذهن خود بياورند؟ گويا كفار از بس سرگرم امور دنيا هستند، و براى آن تلاش نموده ، و فكرشان پريشان است كه خود را هم فراموش كرده اند، و در صورتى كه خود را در ذهن خود حاضر سازند، در حقيقت در خويشتن خود قرار گرفته اند، آن وقت تفكرشان تفكرى با تمركز خواهد بود، و فكرشان پراكنده و متفرق نخواهد بود، پس آن وقت فكر ايشان را به سوى حق هدايت و به واقع امر ارشاد مى كند.
بعضى گفته اند: (مراد از تفكرشان در انفسشان ، اين است كه : در خلقت خود فكر كنند، كه يك يكشان حادثند، و حادث محتاج به پديد آورنده اى قديم ، زنده ، قادر، دانا و حكيم است ، پس چنين پديد آورنده اى آنچه پديد مى آورد عبث و بيهوده نمى باشد، بلكه به منظور هدفى پديد مى آورد، كه مطلوب و پسنديده است ، به طورى كه نمى توان از آن چشم پوشيد، و اين هدف چيزى نيست كه عايد خود او گردد، براى اينكه او غنى مطلق است ، بلكه چيزى است كه باز عايد خلق مى شود، و آن عبارت است از پاداش نيك ، و اين پاداش نيك ممكن نيست داده شود مگر در برابر عمل صالح ، پس بايد دينى و شريعتى باشد تا عمل نيك را از عمل زشت مشخص ‍ كند، و چون پاى دين به ميان آيد، ناچار بايد كلاسى باشد كه افراد در آن كلاس امتحان خود را نسبت به آن دين بدهند، و نيز بايد عالم ديگرى باشد كه آنان كه در آن كلاس مردود شده اند، كيفر، و آنانكه موفق شده اند پاداش داده شوند، آن كلاس همان دنيا، و آن عالم ديگر عالم آخرت است ).
ولى اين تفسير صحيح نيست ، براى اينكه هر چند جمله (اولم يتفكروا فى انفسهم ) با آن سازگارى دارد، اما اتصال آن با جمله (ما خلق الله السموات )، با آن نمى سازد، مگر اينكه از اتصال صدر و ذيل آيه صرف نظر شود، و آن هم صحيح نيست .
جمله (ما خلق الله السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق و اجل مسمى )، همان واقعيت و فكر است كه بايد در آن امعان و دقت كنند، و بيانش بنابر آنچه گذشت . اين است كه : خداوند، همه عالم و جزئى از آن را هم جز به حق نيافريده ، حال چه اين خلق ملابس ‍ و متصف به حق باشد و يا مصاحب و همراه با آن ، هر چه باشد، آن را به خاطر غرضى و غايتى حقيقى آفريده ، نه اينكه غرضش ‍ سرگرمى و عبث بوده باشد، و نيز نيافريده مگر براى مدتى معين ، پس هيچ يك از اجزاى عالم تا بى نهايت باقى نمى ماند، بلكه روزى فانى مى شود، و وقتى يك يك اجزاى عالم ، و نيز مجموع آن ، مخلوقى داراى نتيجه و غايت باشد، و نيز وقتى هيچ يك از اجزاى آن دائمى نباشد، معلوم مى شود غايت و نتيجه آن بعد از فناى آن مترتب مى شود، و اين همان آخرتى است كه بعد از گذشتن عمر دنيا و فناى آن ظاهر مى شود.
جمله (و ان كثيرا من الناس بلقاء ربهم لكافرون ) با اينكه فعل تعجب در آن نيامده ، مع ذلك افاده تعجب مى كند، همچنان كه آيه با استفهام تعجبى آغاز شد. و مراد از (لقاء الله ) همان بازگشت به سوى او در معاد است ، و اگر آن را ديدار خوانده ، براى اين است كه كفر آنان را شگفت آورتر سازد، و بفهماند كه چطور ممكن است از ناحيه خدا آغاز گردند، ولى سرانجامشان به سوى او نباشد، و به همين جهت مطلب را با كلمه (ان ) تاكيد كرد تا اشاره كرده باشد به اينكه كفر به معاد فى نفسه چيزى است كه قابل قبول نيست .


اولم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبه الذين من قبلهم ...



بعد از آنكه فرمود: بسيارى از مردم به معاد كافرند، و چون با كفر به معاد، دين حق لغو مى شود، لذا دنباله آن سرگذشت امتهاى كافر گذشته را خاطرنشان ساخت ، باشد كه از شنيدن آن عبرت گرفته و از كفر دست بردارند، و كلمه (اثاروا الارض ) به معناى زير و رو كردن زمين براى زراعت و تعمير و امثال آن است .
(و لكن كانوا انفسهم يظلمون ) - يعنى خدا به ايشان ستم نكرد، بلكه خودشان با كفر و معصيت به خود ستم كردند.


ثم كان عاقبه الذين اساوا السوآى ان كذبوا بايات الله و كانوا بها يستهزون



دو وجه در معناى آيه : (ثم كان عاقبة الذين اساؤ ا السوآى ان كذبوا بآيات الله...)
اين آيه سرانجام كار ستمگران مذكور را بيان مى كند، و به همين جهت باكلمه (ثم - سپس ) تعبير كرد، و كلمه (عاقبه ) با (نصب ) خوانده مى شود، چون خبر (كان ) و اسم (كان ) كلمه (سوآى ) است ، و با اينكه قاعدتا بايد اسم (كان ) اول بيايد، و سپس ‍ خبر، اگر خبر را مقدم ذكر كرده ، براى اين است كه حصر را افاده كند، و بفهماند كه سرانجامشان جز (سوآى ) چيزى نيست .
در كلمه (اساوا) نفرموده در چه چيز بد كردند، و خلاصه متعلق آن را ذكر نكرده و معنايش (عملوا السوء - بد كردند)، است و كلمه (سوآى ) به معناى حالتى است كه صاحبش از آن در رنج باشد، و مقصود از آن در اين جا عذاب بد است و جمله (ان كذبوا بايات الله ) در تقدير (لتكذيبهم بايات الله ) است ، و لام تعليل از آن حذف شده .
و معنايش اين است كه : سپس سوء العذاب سرانجام كار كسانى شد كه عمل بد مى كردند، و غير اين سرانجامى نداشتند، براى اينكه آيات خدا را تكذيب و استهزاء مى كردند.
بعضى گفته اند: (كلمه (سوآى ) مفعول است براى كلمه (اساوا) و خبر كان جمله (ان كذبوا...) است ، و معناى آيه اين است كه : (گناهان سرانجام گنه كاران را به كفر و تكذيب آيات خدا و استهزاى آن كشانيد).
ليكن هر چند اين معنا در جاى خود صحيح است ، و گناه چنين طبعى دارد، و ليكن مناسب با مقام همان معناى اول است ، چون مقام ، مقام انذار و بصيرت و عبرت است ، و مناسب با چنين مقامى اين است كه : سرانجام گنه كاران كه همان (سوء العذاب ) است به رخ آنان كشيده شود، نه اينكه بگوييم : (زنهار گناه مكنيد كه سرانجام كسانى كه قبل از شما گناه كردند اين شد كه به بزرگترين گناهان يعنى تكذيب آيات خدا و استهزاى آن دچار شدند).


الله يبدوا الخلق ثم يعيده ثم اليه ترجعون



بعد از آنكه حجت بر معاد را ذكر كرد و تكذيب بسيارى از مردم را خاطرنشان ساخت ، نتيجه را به طور خلاصه بيان فرمود، و آن اين است كه : آغاز و انجام به دست خداى سبحان است ، و همه به سوى او باز مى گردند، و مراد از خلق ، مخلوقات است ، و به همين جهت ضمير جمع را به آنان برگردانيد، و فرمود (ترجعون - برمى گردانده مى شويد).


يوم تقوم الساعه يبلس المجرمون



اين آيه حال مجرمين را بيان مى كند، كه بعد از قيام ساعت يعنى برگشتن به سوى خدا براى حساب و جزاء، چه حالى دارند. و كلمه (يبلس ) از مصدر (ابلاس ) است ، كه : به معناى نوميدى از رحمت خداست ، كه منشا همه شقاوتها و بدبختى ها است .

next page

fehrest page

back page