تفسير الميزان جلد ۱۸

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۲۵ -


و ايـنـكـه از جـمـله (و مـا انـا بـظلام ) نفى ظلم كثير استفاده مى شود، مستلزم آن نيست كه بـگـويـيم ظلم كم مى كند، چون ظلمى كه تصور كنيم خداى تعالى بكند، هر قدر هم ناچيز بـاشد به خاطر زياد بودن افرادش باز ظلمى بسيار مى شود، و خطاب در آيه هم خطاب بـه يـك نـفـر نـيـسـت ، بـلكـه خـطـاب بـه تـمـامـى انـسـانـهـاى مـشـرك در عـصـر نزول آيه و در آينده است ، با قرينهايى كه با خود همراه دارند. و معلوم است كه اينگونه افراد بسيار زيادند و خداى سبحان اگر در جزا دادن به ايشان كمترين حد ظلم را به آنها بكند، باز هم ظلام و بسيار ستمگر خواهد بود.
وجـــوهـــى كـــه دربـــاره ســـئوال و جـــواب در آيـــه : (يـومنقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزيد) و مفاد آن گفته شده است


يـوم نـقـول لجـهـنـم هـل امـتـلات و تـقـول هل من مزيد



خطابى است از خداى تعالى به جهنم ، و پاسخى است كه جهنم به خدا مى دهد. مفسرين در حـقـيـقـت ايـن گـفـتـگـو اخـتـلاف كـرده ، بـعـضـى گـفـتـه انـد: هـم سـؤ ال و هـم جـواب زبـان حـال اسـت . ولى ايـن حـرف ، صـحـيـح نـيـسـت ، بـه دليل اينكه اگر زبان حال بود اختصاص به خداى تعالى نداشت ، و هر كس جهنم را بدان حـال مـى ديـد و آن سـؤ ال را مى كرد، آن جواب را مى فهميد، پس بطور مسلم در اختصاص ‍ يـافـتن خداى تعالى به اين سؤ ال نكته اى هست كه توجيه مذكور نمى تواند آن را بيان كند.
بعضى ديگر گفته اند: خطاب در حقيقت به خازنان جهنم است ، جواب هم جواب ايشان است ، هـر چـنـد كـه بـه ظـاهـر آن را بـه جـهـنـم نـسـبـت داده . ولى ايـن خـلاف ظـاهـر اسـت ، و حـمـل بر خلاف ظاهر وقتى صحيح است كه قرينه و دليلى در كلام باشد، و انسان مجبور شود مرتكب آن گردد.
بعضى هم گفته اند: خطاب و پاسخش به همان معناى ظاهرى است ، و دليلى هم نداريم كه ايـن خـطـاب و جـواب را جائز نداند، چطور ممكن است جائز نباشد با اينكه خداى سبحان در كـلام مجيدش از سخن گفتن دستها و پاها و پوست بدنها خبر داده . و اين وجه وجه صحيحى اسـت ، و مـا در تـفـسير سوره فصلت هم گفتيم كه علم و شعور در تمامى موجودات جارى و سارى است .
جـمـله (هـل امـتـلات ) اسـتـفـهـامـى است تقريرى و اثباتى ، و همچنين اين جمله كه از جهنم نـقـل كـرده كـه مـى گـويـد (هـل مـن مـزيـد). و گـويـا بـا ايـراد ايـن سـؤ ال و جـواب مـى خـواهـد اشـاره كـند به اينكه قهر خداى تعالى و عذاب او از اينكه به همه مجرمين احاطه يابد و جزاى آنچه را كه استحقاق دارند ايفا كند قاصر نيست ، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (و ان جهنم لمحيطه بالكافرين ).
بـعـضـى از مـفسرين به اين وجه اشكال كرده اند كه اين با صريح آيه (لاملئن جهنم ) مـنـافـات دارد، چـون ايـن آيـه صـريـحـا دلالت دارد بـر پـر شدن جهنم ، و آيه مورد بحث صـريـحـا مى گويد: جهنم پر شدنى نيست . و بعضى هم در پاسخ مى گويند: پر شدن يـك ظـرف و يـا مـكان ، همه جا به معناى اين نيست كه ديگر ظرفيتى ندارد. بعضى از جاها پر شدن به اين معنا است كه همه طبقاتش داراى سكنه هست ، و هيچ يك از آن طبقات از سكنه خـالى نيست ، همچنان كه وقتى مى گويند شهر از سكنه پر است ، معنايش همين است . علاوه بـر ايـنـكـه مـمـكـن هـم هـسـت ايـن پـاسـخ جـهـنـم ، قـبـل از داخل شدن تمامى دوزخيان در دوزخ باشد.
و بـعـضـى هـم اصل استفهام در جمله (هل من مزيد) را استفهام انكارى گرفته و گفته اند مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : نـه ، ديـگـر جـايـى زيـادى در من نيست كه افرادى ديگر را در آن بيندازى ، چون پر شده ام . آن وقت اشاره اى است به همان حكمى كه در آيه (لاملان جهنم مـن الجـنه و الناس اجمعين ) رانده ، و فرموده : از جنيان و مردمان آنقدر در دوزخ مى اندازم تـا پـر شـود. و سـؤ ال (هل امتلات ) هم سؤ ال از اين نيست كه آيا باز جا دارى يا نه ؟ بـلكـه سـؤ ال از مـحـقق شدن آن قضائى است كه رانده بود، مى پرسد: آيا اينكه گفتم و قـضـا رانـدم كـه جـهـنـم را پـر مـى كـنـم مـحـقـق شـده يـا خـيـر؟ و جـمـله (هـل مـن مـزيد) پاسخ به اين سؤ ال است ، و معنايش اين است كه : بله ، پر شده ام و آن وعده ات محقق شد.
و چه بسا اين وجه را بتوان با آيه (ما يبدل القـول لدى ) نـيـز تـاءيـيـد كـرد، البـتـه در صـورتـى كـه مـنـظـور از قول همان وعده (لاملان جهنم من الجنه و الناس اجمعين ) باشد.
وصف متقين و ورودشان به بهشت


و ازلفت الجنه للمتقين غير بعيد



از اين آيه شروع مى شود به توصيف حال متقين كه در روز قيامت چه وصفى دارند. و كلمه (ازلاف ) كه مصدر فعل (ازلفت ) است ، به معناى نزديك كردن است . و كلمه (غير بعيد) - به طورى كه گفته اند - صفت ظرفى است تقديرى ، و تقدير كلام (فى مكان غير بعيد) است .
و مـعناى آيه اين است كه : در آن روز بهشت براى مردم با تقوى نزديك مى شود، در حالى كـه در جـاى دورى قـرار نـگـيـرد، يـعـنـى در پـيـش ‍ رويـشـان بـاشـد، و داخل شدنشان در آن زحمتى نداشته باشد.


هذا ما توعدون لكل اواب حفيظ



كـلمـه (هـذا) اشـاره بـه ثـوابى است كه قبلا وعده اش را داد. و كلمه (اواب ) از ماده (اوب ) اسـت كـه مـعـنـاى رجوع را مى دهد، و اگر آن را به صيغه مبالغه آورد و فرمود (اين بهشتى كه وعده داده شده ايد، براى هر كسى است كه بسيار رجوع كند) منظورش ‍ بـسيار رجوع كردن به توبه و اطاعت است . و كلمه (حفيظ) به معناى آن كسى است كه در حفظ آنچه خدا با او عهد كرده مداومت دارد، و نمى گذارد عهد خدا ضايع و متروك شود. و جـمـله (لكـل اواب حـفـيـظ) خـبـر دومـى اسـت بـراى كـلمـه (هـذا) و يـا حال است .


من خشى الرّحمن بالغيب و جاء بقلب منيب



اين آيه جمله (لكل اواب ) را بيان مى كند، و منظور از (خشيت به غيب ) ترس از عذاب خـدا اسـت ، در حـالى كـه آن عـذاب را بـه چـشـم خـود نـديده اند. و كلمه (منيب ) از مصدر (انـابـه ) اسـت كه آن نيز به معناى رجوع است . و منظور از اينكه فرمود (جاء بقلب منيب با دلى رجوع كننده بيايد) اين است كه عمر خود را با رجوع به خدا بگذراند، و در نـتـيـجـه هـنـگام مرگ با قلبى به ديدار پروردگارش رود كه انابه و رجوع به خدا در اثر تكرار شدنش در طول عمر، ملكه و صفت آن قلب شده باشد.


ادخلوها بسلام ذلك يوم الخلود



ايـن آيـه خـطـاب بـه مـتـقين است ، و معنايش اين است كه : به متقين گفته مى شود با سلامت داخـلش شـويـد در حـالى كـه از هـر مـكـروه و نـامـلايـمـى ايـمـن بـاشيد. و يا اين است كه : داخل شويد در حالى كه خدا و ملائكه بر شما سلام مى دهند. (ذلك يوم الخلود) اين جمله بشارتى است كه متقين با شنيدن آن خرسند مى گردند.


لهم ما يشاؤ ن فيها و لدينا مزيد



ممكن است كلمه (فيها) در اين آيه متعلق باشد به كلمه (يشاؤ ن ) يعنى هر چه را در بـهـشـت مـى خـواهـنـد در اخـتـيـار دارنـد. و مـمـكـن هـم هـسـت مـتـعـلق بـاشـد بـه مـوصـول ، و تـقديرش (لهم ما يشاونه حالكونهم فيها آنچه را بخواهند در اختيار دارند در حالى كه در بهشتند) و اولى باسعه كرامت و احترامى كه متقين نزد خداى سبحان دارند مساعدتر است .
معناى اينكه درباره بهشت متقين فرمود: (لهم ما يشاؤ ن فيها و لدنيا مزيد)
و حـاصـل مـعـنايش اين است كه : اهل بهشت در حالى كه در بهشتند مالك و صاحب اختيار در هر چـيـزى هـسـتـنـد كـه مـشيت و اراده شان به آن تعلق بگيرد. و خلاصه هر چه را بخواهند در اختيارشان قرار مى گيرد، بدون هيچ قيدى و استثنائى . پس هر چيزى كه ممكن باشد اراده و مشيت انسان به آن تعلق بگيرد، آن را دارند.
(و لديـنـا مـزيـد) - يـعـنى نزد ما از اين بيشتر هم هست - از سياق اينطور استفاده مى شـود. و وقتى قرار شد كه اهل بهشت آنچه را كه ممكن است مشيت و خواست آدمى به آن تعلق گـيـرد، و آنـچـه از مـقـاصـد و لذائذ كـه علم آدمى سراغش را داشته باشد در اختيار داشته بـاشـنـد، قـهـرا زيادتر از آن امرى است كه عظيم تر از آن است كه علم و مشيت انسان آن را درك كند، چون كمالاتى است مافوق آنچه كه دست علم بشر بدان مى رسد.
بـعـضـى هـم گـفـته اند: مراد از كلمه (مزيد) زيادتر از آن مقدارى است كه از جنسى مى خواهند مثلا اگر رزقى بخواهند بيشتر از يكى و بهتر و عجيب تر از آن در اختيارشان قرار مى دهند، همچنان كه از بعضى ، روايت شده كه گفته اند: ابر، از پيش رويشان مى گذرد، و مـى پـرسـد چـه مـى خـواهـيـد؟ هـر چـه بـخـواهـنـد بـرايـشـان مـى بـارد، پـس اهل بهشت هر چه را بخواهد برايشان باريده مى شود.
ولى ايـن وجـه صـحـيـح نـيـست ، زيرا بدون هيچ دليلى اطلاق كلام را مقيد كرده است ، چون ظـاهـر جـمله (لهم ما يشاون فيها) اين است كه آنچه را كه برايشان ممكن باشد بخواهند مـى تـوانـنـد بـخـواهند، نه اين كه آنچه را بخواهند به ايشان داده مى شود، تا در نتيجه مـعـناى زيادتر از آن ، زيادى عددى از آن چيزى باشد كه مثلا يكى يا دو تا از آن خواسته اند. بلكه معناى زيادتر از آن ، زيادترى از هر چيزى است كه ممكن باشد مورد خواست آنها قـرار گـيـرد. به عبارت ساده تر: چيزى است كه اصلا خود آنها آن را نخواسته اند، چون عقلشان نمى رسيده كه چنان چيزى را بخواهند.
بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد مـراد ايـن اسـت كـه خـداونـد حـسـنـه آنـان را ده بـرابـر مـى كـند. اشكال اين وجه هم همان اشكال وجه قبلى است .


و كـم اهـلكـنـا قـبـلهـم مـن قـرن هـم اشـد مـنـهـم بـطـشـا فـنـقـبـوا فـى البـلاد هل من محيص



كـلمـه (تـنـقـيـب ) كـه مـصـدر فعل ماضى (نقبوا) است ، به معناى سير است . و كلمه (محيص ) به معناى پناهگاه و گريزگاه است .
ايـن آيـه شـريـفـه بـعد از آيات قبل كه به خلقت انسان و علم خدا به آن و سير به سوى خـدايـش را بيان مى كرد، ناگهان مساءله انذار و تخويف را پيش مى كشد. و عين اين جريان در اول سوره بود، كه داشت بر مساءله معاد احتجاج مى كرد، و ناگهان به تخويف و انذار پرداخت فرمود (كذبت قبلهم قوم نوح و اصحاب الرس و ثمود...)
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : چـه بـسـيـار از اءقـوام كـه قـبـل از اين مشركين فعلى بودند، و خيلى هم از ايشان نيرومندتر بودند، و با نيروى خود بـه سـرزمـيـن هـا رفـتـه ، آنـجـاهـا را فـتح كردند، آيا توانستند از عذاب و هلاك كردن خدا گريزگاهى بيابند؟ اگر آنها توانستند اين مشركين هم خواهند توانست .


ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب او القى السمع و هو شهيد



كـلمـه (قـلب ) بـه مـعـنـاى آن نـيـروئى اسـت كـه آدمـى بـه وسـيـله آن تعقل مى كند و حق را از باطل تميز مى دهد، و خير را از شر جدا مى كند و بين نافع و مضر فـرق مـى گـذارد. و اگـر تـعـقـل نكند و چنين تشخيص و جداسازى نداشته باشد، در حقيقت وجـود او مـثـل عدمش خواهد بود، چون چيزى كه اثر ندارد وجود و عدمش برابر است . و معناى القاء سمع همان گوش دادن است ، گويا انسان در هنگام گوش دادن به سخن كسى گوش خـود را در اخـتـيـار او مـى گـذارد، تا هر چه خواست به او بفهماند. و كلمه (شهيد) به مـعناى حاضر و مشاهده كننده است . و معناى آيه اين است كه : در آنچه از حقائق كه از آن خبر داديـم ، و آنچه از داستانهاى امت هاى هلاك شده كه بدان اشاره نموديم تذكرى است كه هر كـس تـعقل كند با آن متذكر مى گردد، و آنچه خير و نفعش در آن است انتخاب مى نمايد و هر كـس كـه گـوش بـدهـد و آن را بـشـنـود، و اشـتـغـالات غـيـر حـق ، او را از شـنـيـدن حـق مشغول نكرده باشد، و در عين حال حاضر به شنيدن و فرا گرفتن شنيده هاى خود باشد، از آن متذكر مى شود.
در ايـن آيـه بـيـن كـسـى كـه قـلب دارد و كسى كه گوش دهد در حالى كه شاهد هم باشد، ترديد شده ، فرموده يا آن باشد يا اين ، و اين ترديد بدين جهت است كه مؤ من به حق دو جـور اسـت ، يـا كـسى است كه داراى عقل است ، و مى تواند حق را دريابد و بگيرد، و در آن تـفـكـر كـنـد و بـفهمد حق چيست ، و به آن اعتقاد بيابد، و يا كسى است كه تفكرش نيرومند نيست ، تا حق و خير و نافع را از باطل و شر و مضر تميز دهد، چنين كسى بايد از ديگران بـپـرسـد و پـيـروى كـنـد. و امـا كـسـى كـه نـه نـيـروى تعقل دارد و نه حاضر است از گواهان ، سخن حق را بشنود، هر چند آن گواه و شاهد رسالت داشـتـه بـاشـد، و او را انـذار كند، چنين كسى جاهلى است لجباز، نه قلب دارد و نه گوش ، هـمـچـنـان كـه در جـاى ديـگـر قـرآن مـى بـيـنيم كه مى فرمايد: (و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير).


و لقد خلقنا السموات و الارض و ما بينهما فى سته ايام و ما مسنا من لغوب



كلمه (لغوب ) به معناى تعب و خستگى است ، و معناى آيه روشن است .
بحث روايتى
روايـــتـــى در ذيـــل آيـــه : (افـــعـــيـــيـــنـــا بـــالخـلق الاول ...) و درباره دو فرشته نويسندهحسنات و سيئات
در كتاب توحيد به سند خود از عمرو بن شمر، از جابر بن يزيد روايت كرده كه گفت : من از امـام ابـى جـعـفـر (عـليـه السـلام ) پـرسـيـدم : آيـه شـريـفـه (افـعـيـيـنـا بـالخـلق الاول بـل هـم فـى لبـس مـن خـلق جـديـد) چـه مـعـنـا دارد؟ حـضـرت فـرمـود: اى جـابـر، تـاءويـل ايـن آيـه چـنـيـن اسـت كـه وقـتـى ايـن عـالم و ايـن خـلقـت فـانـى شـود، و اهـل بـهـشـت در بهشت و اهل آتش در آتش جاى گيرند، خداى تعالى دست به خلقت عالمى غير ايـن عـالم مى زند، و خلقتى جديد مى آفريند، بدون اينكه مرد و زنى داشته باشند، تنها كـارشان عبادت و توحيد خدا است ، و برايشان سرزمينى خلق مى كند غير از اين زمين تا آن خـلايق را بر دوش خود بكشد، و آسمانى برايشان خلق مى كند غير از اين آسمان ، تا بر آنان سايه بگستراند.
و شـايد تو خيال مى كردى خدا تنها همين يك عالم را خلق كرده ، و يا مى پنداشتى كه غير از شـمـا ديـگـر هـيـچ بـشرى نيافريده . به خدا سوگند هزار هزار عالم ، و هزار هزار آدم آفريده كه تو فعلا در آخرين آن عوالم هستى ، و در دودمان آخرين آن آدمها قرار دارى .
مؤ لف : و در كتاب خصال ، قسمت اول اين حديث را به سند خود از محمد بن مسلم از آن جناب نقل كرده . و چه بسا مراد از اينكه فرمود (تاءويل اين آيه چنين است ) اين باشد كه اين مطلب نيز بر آيه منطبق است ، نه اينكه آيه تنها مى خواهد اين را بگويد.
و از جـوامـع الجـامـع از رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) روايت كرده كه فرمود: نويسنده حسنات در طرف راست آدمى ، و نويسنده سيئات در طرف چپ آدمى قرار دارند و دست راسـتـى بـر دست چپى فرماندهى دارد، و دست چپى به فرمان او كار مى كند. بنابراين ، اگـر انـسـان عـمـل نـيـكـى انـجـام دهـد، دسـت راسـتـى ده بـرابـرش را مـى نـويـسد، و اگر عـمـل زشـتـى مـرتـكـب شود به دست چپى مى گويد: هفت ساعت مهلتش بده ، شايد تسبيحى گويد و استغفارى كند، (اگر نكرد آن وقت گناهش را بنويس ).
و در معناى اين حديث روايات ديگرى هست ، و به جاى هفت ساعت ، شش ساعت هم روايت شده .
مـؤ لف : و در نـهـج البـلاغـه در مـعـنـاى آيـه (و جـاءت كل نفس معها سائق و شهيد) فرموده : سائقى كه او را به سوى محشر مى برد، و شاهدى كه عليه او به آنچه كرده است شهادت مى دهد.
روايـــتـــى دال بـــر ايـــنـــكـــه خـــطـــاب (القـــيـــا فـــى جـهـنـمكل كفار عنيد) به پيامبر و على (عليهما الصلوة و السلام ) مى شود
و در مجمع البيان است كه ابو القاسم حسكانى به سند خود از اعمش روايت كرده كه گفت : ابـو المـتـوكـل تـاجـر، از ابـى سـعـيـد خـدرى روايـت كـرده كـه گـفـت : رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود: چون روز قيامت شود، خداى تعالى به من و بـه عـلى فـرمـان مـى دهـد: هـر كـس شـمـا را بـه خـشـم آورده در آتـش افـكـنـيـد، و هر كس (خـوشـنـودتـان كـرده ) دوسـتـتـان داشـتـه داخـل بـهـشـت سـازيـد، ايـن اسـت مـعـنـا (و يـا تاءويل ) آيه (القيا فى جهنم كل كفار عنيد).
مـؤ لف : ايـن حـديـث را شـيـخ الطائفه شيخ طوسى (عليه الرحمه ) نيز در امالى خود به شندى كه به ابى سعيد خدرى دارد از آن جناب روايت كرده .
و در الدر المنثور است كه ابن ابى الدنيا - در كتاب ذكر الموت - و ابن ابى حاتم ، و ابـو نـعـيـم - در كـتـاب حـليـه - از جـابـر بـن عـبـداللّه روايـت كـرده كـه گـفـت : مـن از رسـول خـدا شـنـيـدم كـه فـرمـود: فـرزنـد آدم ، از آن آيـنـده اى كـه برايش مقدر شده چقدر غـافـل اسـت . خـداى تـعالى وقتى مى خواهد اين بنده را بيافريند به فرشته مى گويد: رزق او را بنويس ، آثارش را بنويس ، اجلش را هم بنويس ، اين را هم كه آيا سعيد است يا شـقـى ثـبت كن . آنگاه اين فرشته بالا مى رود، و خداى تعالى فرشته ديگرى روانه مى كند تا او را حفظ كند، آن فرشته نيز همواره مراقب او است ، تا وى به حد رشد برسد، او نـيـز بـالا مـى رود. و خـداى تـعـالى دو فـرشـتـه ديـگـر را مـوكـل بـر او مى كند، تا حسنات و گناهانش را ثبت كنند، و اين دو فرشته همچنان هستند تا آنكه مرگ آن بنده فرا رسد، آن وقت اين دو فرشته نويسنده بالا مى روند، فرشته موت مـى آيـد تـا جـان او را بـگـيـرد، و چـون او را داخل قبر كنند، دوباره جانش را به كالبدش برگرداند، و دو فرشته قبر آمده او را امتحان مى كنند سپس بالا مى روند.
و چون روز قيامت شود، دو فرشته نويسنده حسنات و گناهان ، دوباره به سراغش مى آيند، و نـامـه عـمل او را باز كرده به گردنش ‍ مى افكنند، و همچنان با او هستند، يكى به عنوان سـائق و ديـگـرى بـه عـنـوان شـهـيـد (تـا بـه عـرصـه اش بـرسـانـنـد). آنـگـاه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) فـرمـود بـه درسـتى در پيش رو، امرى عظيم داريد، امرى مافوق قدرتتان ، از خداى عظيم استقامت بجوييد.
چـــنـــد روايــت در ذيـل آيـه : (يـوم نـقـول لجـهـنـمهـل امـتـلاءت ...) و راجـع به ايـنـكـه دربـاره مـتـقـيـن در بـهـشـت فـرمـوده : (لهـم مـا يـشاؤ ن فيهاولدينا مزيد) و...
و در تـفـسـيـر قـمـى در ذيـل آيـه (يـوم نـقـول لجـهـنـم هـل امتلات و نقول هل من مزيد) مى گويد: اين استفهام از اين جهت شده كه خداى تعالى وعده داده بـود جـهنم را پر كند و جهنم مالامال آتش شود. از او مى پرسد آيا پر شده اى ؟ او مى پرسد: مگر باز هم هست ؟ و منظورش اين است كه ديگر جاى خالى ندارم .
مـؤ لف : همان طور كه ملاحظه مى كنيد بناى اين معنا كه در اين حديث براى آيه شده ، بر اين اساس است كه استفهام در آن انكارى باشد.
و در الدر المنثور است كه احمد، بخارى ، مسلم ، ترمذى ، نسائى ، ابن جرير، ابن مردويه و بـيـهـقـى - در كـتـاب اسـمـاء و صـفـات - از انـس روايـت كـرده انـد كـه گـفـت : رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله وسلّم ) فرمود: پيوسته در جهنم ريخته مى شود و او همچنان داد (هل من مزيد) ش بلند است ، تا آنكه رب العزه پاى خود را در آن بگذارد، آن وقـت اسـت كـه اجـزايـش از هم جدا شده ، و مى گويد بس ‍ است بس است ، تو را به عزت و كرمت سوگند.
و هـمـيشه در بهشت هم جاى زيادى هست ، تا آنكه خدا مخلوقى ديگر بيافريند، و آنان را در قصرهاى بهشت جاى دهد.
مـؤ لف : (پـا نـهـادن خـدا در آتـش ) و ايـنـكـه آتـش بگويد (بس است بس است ) در روايات زيادى آمده . اما همه از طرق اهل سنت است .
و در تـفـسـيـر قـمـى در ذيـل آيـه (لهـم مـا يـشاون فيها و لدينا مزيد) گفته : منظور از (مزيد) نظر كردن به رحمت خداست .
روايـــتـى در شـاءن نـزول (و لقد خلقنا السموات و الاءرض ...) و سخنى پيرامون آن
و در الدر المـنـثور است كه بزاز و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه و لالكائى - در كـتـاب السـنـه - و بـيـهقى - در كتاب البعث و النشور - از انس روايت كرده كه در تـفـسـيـر جـمـله (و لديـنـا مـزيد) گفته : (مزيد) اين است كه خداى تعالى برايشان تجلى مى كند.
و در كـافـى از بـعـضى از علماى اماميه ، بدون ذكر بقيه سند از هشام بن حكم روايت كرده كـه گـفـتـه : ابـو الحـسـن موسى بن جعفر (عليه السلام ) فرمود: اى هشام خداى عزّوجلّ در كـتـاب عزيزش مى فرمايد: (ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب ) و منظورش از قلب عقل است .
و در الدر المنثور است كه : خطيب در تاريخ خود از عوام ابن حوشب روايت كرده كه گفت : من از ابـو مـجـلز در بـاره مـردى پـرسـيـدم كه مى نشيند و پاهاى خود را رويهم مى اندازد اين چـطـور اسـت ؟ گـفـت : عـيـبـى نـدارد، يـهـوديـان ايـن را بـد مـى دانـنـد، و خـيـال مـى كـنـند كه اين گونه نشستن ، مخصوص خدا است ، چون خداى تعالى بعد از آنكه عـالم را در ظـرف شـش روز خـلق كـرد، و از خـلقـت آسـمـانـهـا و زمين فارغ شد براى رفع خـسـتـگـى ايـن طـور نـشـسـت ، و ايـنـجـا بـود كـه خـداونـد ايـن آيـه را نـازل كرد: (و لقد خلقنا السموات و الارض و ما بينهما فى سته ايام و ما مسنا من لغوب ) كه هر چند ما آسمانها و زمين را در شش روز آفريديم اما خسته نشديم .
مـؤ لف : ايـن معنا از ضحاك و قتاده نيز نقل شده ، و مفيد هم چنين معنايى در روضه الواعظين در روايتى ضعيف نقل كرده . و سند اصلى اينكه خلقت موجودات در شش روز از ايام هفتگانه هـفـته تقسيم شده تورات و قرآن است و هر چند قرآن مكرر سخن از خلقت اشياء در شش روز گفته ، و ليكن نفرموده اين شش روز از چه روزهايى است ، آيا از روزهاى هفته است يا نه . و حتى اشاره اى هم به آن نكرده .
و اگـر بـه خـاطر داشته باشيد در آغاز تفسير اين سوره گفتيم كه : بعضى از مفسرين ، آيه (و لقد خلقنا السموات و الارض ...) را مدنى دانسته اند، اينكه مى گوييم : عاملى كـه ايـشـان را بـه ايـن نـظريه وادار كرده همين روايات است كه پنداشته اند بر حسب اين روايات ، آيه شريفه پاسخ به يهود است (و يهوديان در مدينه بودند نه در مكه ) ولى در آيـه هـيـچ دلالتـى نـيـسـت كـه اگـر مـى خـواهـد كـلام يـهـود را رد كـنـد، در مـديـنـه نـازل شـده بـاشد، براى اينكه در آيات مكى هم سخن از يهود به ميان آمده ، همچنان كه در سوره اعراف چنين است .
آيات 45 - 39 سوره ق


فـاصـبـر عـلى مـا يـقـولون و سـبـح بـحـمـد ربـك قـبـل طـلوع الشـمـس و قبل الغروب (39) و من اليل فسبحه و ادبار السجود (40) و استمع يوم يناد المناد من مكان قـريـب (41) يـوم يسمعون الصيحه بالحق ذلك يوم الخروج (42) انا نحن نحيى و نميت و الينا المصير (43) يوم تشقق الارض عنهم سراعا ذلك حشر علينا يسير (44) نحن اعلم بما يقولون و ما انت عليهم بجبار فذكر بالقران من يخاف وعيد (45).



ترجمه آيات
پس در برابر آنچه مى گويند خويشتن دارى كن و به حمد پروردگار خود تسبيح گوى ، هم قبل از طلوع خورشيد و هم قبل از غروب (39).
و پاره اى از شب را، و به دنبال سجده ات او را تسبيح گوى (40).
و بگوش باش روزى كه منادى از مكانى نزديك ندا برمى آورد (41).
روزى كـه هـمه آن صيحه را كه قضائش حتمى است مى شنوند كه روز خروج از قبرها است (42).
به درستى اين ماييم كه زنده مى كنيم و مى ميرانيم و بازگشت به سوى ما است (43).
بازگشت در روزى كه زمين به زودى از روى آنان مى شكافد و آن حشرى است كه براى ما آسان است (44).
مـا بـه آنچه مى گويند داناييم و تو نمى توانى مردم را به آنچه مى خواهى مجبور كنى پس تنها با قرآن كسانى را تذكر بده كه از تهديد خدا بيمناكند (45).
بيان آيات
بـيـان آيـات آخـر سـوره كـه پـيـامبر (ص ) را امر به صبر و تسبيح خدا مى كند و روز قيامترا به ياد مى آورد
اين آيات خاتمه سوره است ، كه در آن رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) را دستور مـى دهـد كـه در بـرابـر آنـچـه مى گويند و نسبتهايى كه مى دهند مثلا مى گويند سحر و جنون و شعر است - صبر كن .
و نيز در مقابل لجبازيها و استهزايى كه نسبت به معاد و برگشتن به سوى خداى تعالى دارنـد، حوصله به خرج ده ، و پروردگار خود را با تسبيح عبادت كن ، و منتظر روز قيامت باش كه با يك صيحه آغاز مى شود، و كسانى را كه از خداى نديده مى ترسند با قرآن تذكر بده .


فـاصـبـر عـلى مـايـقـولون و سـبـح بـحـمـد ربـك قـبـل طـلوع الشـمـس و قبل الغروب



اين آيه تفريع و نتيجه گيرى از همه مطالب گذشته است كه از آن جمله است مساءله انكار مـعـاد ازنـاحـيـه مـشـركـيـن ، و سـخـن از جـزئيـات مـعـاد و اسـتـدلال بر آن ، و تهديد منكرين و مكذبين نبوت خاتم الانبياء، و تهديدشان به اين كه سرنوشت همان است كه مكذبين از امت هاى گذشته بدان مبتلا شدند.
(و سبح بحمد ربك ...) - اين جمله رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) را دستور مـى دهـد كـه خـداى تـعـالى را از آنـچـه در بـاره اش مـى گويند تسبيح كند و منزه بدارد، تـنـزيـهـى كـه تـواءم بـا حـمـد او بـاشـد. و حـاصـلش اين است كه مى خواهد تا براى او فـعـل جـمـيـل اثـبـات نـمـوده ، هـر نـقـص و نـنـگـى را از او دور بـدارد. و تـسـبـيـح قـبـل از طـلوع آفـتـاب مى تواند با نماز صبح منطبق شود، يعنى مى شود گفت مراد از آن ، نماز صبح ، و مراد از تسبيح قبل از غروب ، نماز عصر و يا ظهر و عصر باشد.


و من الليل فسبحه و ادبار السجود



يـعـنـى در پـاره اى از شـب ، تـسبيح گو؛ كه اين نيز مى تواند با نمازهاى مغرب و عشاء منطبق باشد.
(و ادبـار السـجود) - كلمه (ادبار) جمع (دبر) است ، و در عبارت است از منتهى اليـه هـر چـيـز؛ البـته منتهى اليه آن و مابعدش . و گويا مراد از آن ، تسبيح بعد از همه نـمـازهـا بـاشـد، چـون سـجـده ، در آخر هر ركعت از نماز است ، و قهرا با تعقيبات نمازهاى پـنجگانه منطبق مى شود. بعضى گفته اند: مراد از آن نافله هايى است كه هر نمازى دارد. و بـعـضـى گـفته اند: مراد دو ركعت و يا چند ركعت نماز بعد از نماز مغرب است . و بعضى گفته اند: مراد از آن نماز وتر است كه در آخر نافله هاى شب قرار دارد.


و استمع يوم يناد المناد من مكان قريب



در ايـن آيه (استماع ) را به معانى مختلفى تفسير كرده اند، و از همه به ذهن نزديكتر ايـن اسـت كـه مـتـضـمـن معناى انتظار باشد، يعنى منتظر روزى باش كه در آن روز بشنوى نـداى مـنـادى را از مـكـانـى نـزديـك . و جـمـله (يـوم يـنـاد المـنـاد) روى هـم مـفـعـول (و اسـتـمـع ) اسـت ، و مـراد از نـداى مـنـادى هـمـان نـفـخـه صـور اسـت كـه مـسـؤ ول آن به طورى كه از آيه بعد استفاده مى شود در آن مى دمد.
و ايـنـكـه فـرمود: (ندا از مكانى نزديك است ) بدين جهت است كه ندا آن چنان به خلائق احـاطـه دارد كـه بـه نـسبت مساوى بگوش ‍ همه مى رسد، و افراد نسبت به آن دور و نزديك نيستند، چون ندا - همانطور كه گفتيم - نفخه بعث و كلمه حيات است .


يوم يسمعون الصيحه بالحق ذلك يوم الخروج



ايـن آيـه بـيـان آن روزى است كه منادى ندا مى دهد. و اگر فرمود: صيحه اى است به حق ، بـراى ايـن اسـت كـه قـضـائى اسـت حـتـمى ، همان طور كه در تفسير جمله (و جاءت سكره الموت بالحق ...) گفتيم .
و مـعـناى اينكه فرمود (ذلك يوم الخروج ) اين است كه امروز روز خروج از قبرها است ، همچنان كه در جاى ديگر فرموده (يوم يخرجون من الا جداث سراعا).


انا نحن نحيى و نميت و الينا المصير



مـراد از (احـياء) افاضه حيات بر جسدهايى است كه در دنيا مرده اند. و مراد از (اماته ) هـمـان مـيـرانـدن در دنـيـا اسـت ، كـه عـبـارت اسـت از منتقل شدن به عالم قبر. و مراد از جمله (و الينا المصير) به طورى كه از سياق برمى آيد احياء در روز قيامت است .


يوم تشقق الارض عنهم سراعا ذلك حشر علينا يسير



كـلمـه (تـشـقـق ) در اصـل (تـتـشـقـق ) و از بـاب (تـفـعـل ) اسـت كـه بـه مـعـناى شكافته شدن است ، و معنايش اين است كه : زمين از روى ايشان شكافته مى شود، و ايشان به سرعت به سوى دعوت كننده بيرون مى شوند.
(ذلك حـشـر عـليـنـا يـسير) - يعنى آنچه گفتيم (كه از قبور شكافته شده به سرعت بيرون مى شوند) حشرى است كه انجامش براى ما آسان است .


نحن اعلم بما يقولون و ما انت عليهم بجبار فذكر بالقران من يخاف وعيد



ايـن جـمـله در مـقـام تـعليل جمله (فاصبر على ما يقولون ) است ، مى فرمايد در برابر آنـچـه مـى گـويـنـد صـبر كن ؛ براى اينكه ما مى دانيم كه چه مى گويند، و تو كه نمى تـوانـى مـجـبـورشان سازى ، پس تنها وظيفه ات اين است كه با قرآن تذكرشان دهى تا آنـان كـه از تـهديد خداوندشان مى ترسند متذكر شوند. و كلمه (جبار) در اين آيه به معناى تسلطى است كه بتواند مردم را بر اجراى خواسته هاى خود مجبور سازد.
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : تو بر آنچه مى گويند صبر كن ، و به حمد پروردگارت تسبيح گوى ، و منتظر بعث باش كه ما مى دانيم چه مى گويند، و به زودى سزايشان را در بـرابـر و مـطـابق آنچه كرده اند كف دستشان مى گذاريم ، و تو مسلط بر آنان نيستى كـه بـتـوانى بر اجراى خواسته خود مجبورشان سازى ، و در نتيجه آنچه را دعوتشان مى كـنـى انـجـام دهـنـد - يـعـنـى بـه خـدا و روز جـزا ايـمـان بـيـاورنـد - و وقـتـى حـال و وضـع آنان چنين است پس تو وظيفه خودت را انجام ده ، و كسانى را با قرآن تذكر بده كه از تهديد من مى هراسند.
بحث روايتى
(چـــنـــد روايـــت در ذيـــل آيـــه : (و ســـبـــح بـــحـــمـــد ربـكقبل طلوع الشمس و قبل الغروب ) و مراد از (ادبار السجود)
در الدر المـنـثور است كه طبرانى - در كتاب اوسط - و ابن عساكر از جرير بن عبداللّه از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) روايت كرده اند كه در معناى آيه شريفه (و سـبـح بـحـمـد ربـك قـبـل طـلوع الشـمـس و قـبـل الغـروب ) فـرمـود: قبل از طلوع شمس ، نماز صبح ، و قبل از غروب شمس ، نماز عصر است .
و در مجمع البيان است كه از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه در پاسخ شخصى كـه پـرسـيـد مـنـظـور از آيـه (و سـبـح بـحـمـد ربـك قبل طلوع الشمس و قبل الغروب ) چيست ، فرمود: صبح كه شد ده مرتبه مى گويى (لا اله الا اللّه وحـده لا شـريـك له له المـلك و له الحـمـد و هـو عـلى كل شى ء قدير) و همين ده مرتبه را در عصر هم مى گويى .

مـؤ لف : امـام ايـن معنا را از اطلاق تسبيح در آيه استفاده كرده اند، هر چند كه موردش خاص نـمـاز صـبـح و عصر باشد، پس منافاتى بين اين دو روايت نيست ، چون مورد مخصص نمى شود.
و در كـافـى بـه سـند خود از حريز از زراره از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه گـفـت : بـه حـضـورش عـرضه داشتم معناى جمله (و ادبار السجود) چيست ؟ فرمود: چند ركعت بعد از مغرب است .
مـؤ لف : ايـن روايـت را قـمـى هـم در تفسير خود به سندى كه به ابن ابى بصير دارد از حـضـرت رضـا (عـليـه السلام ) نقل كرده ، و عبارت آن چنين است : چهار ركعت بعد از مغرب است .
و در الدر المـنـثـور اسـت كـه مـسـدد در مـسـند خود، و ابن منذر و ابن مردويه از على بن ابى طـالب (عـليـه السـلام ) روايـت كـرده انـد كـه فـرمـود: از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) معناى (ادبار السجود) را پرسيدم ، فرمود: مـنـظـور دو ركـعـت بـعـد از مـغـرب اسـت ، و مـنـظـور از (ادبـار النـجـوم ) دو ركـعـت قبل از نماز صبح است .
مـؤ لف : نـظـيـر ايـن روايـت از ابـن عـبـاس و عـمـر از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) نقل شده . و در مجمع البيان آن را مستند به حسن بـن عـلى (عـليـهـمـاالسـلام ) نـيـز كـرده كـه آن جـنـاب از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) نقل كرده است .
و در تفسير قمى در ذيل آيه (فذكر بالقران من يخاف وعيد) آمده كه امام فرمود: يعنى اى محمد! با آن وعده هاى عذابى كه در قرآن داده ايم ايشان را تذكر بده .
سوره ذاريات مكى است و شصت آيه دارد
سوره ذاريات آيات 19 - 1


بـسـم اللّه الرّحـمـن الرّحـيـم و الذاريت ذروا (1) فالحاملات وقرا (2) فالجاريت يسرا (3) فـالمـقسمات امرا (4) انما توعدون لصادق (5) و ان الدين لواقع (6) و السماء ذات الحبك (7) انـكـم لفـى قـول مـخـتـلف (8) يـوفـك عـنـه مـن افـك (9) قتل الخراصون (10) الذين هم فى غمره ساهون (11) يسئلون ايان يوم الدين (12) يوم هم عـلى النـار يـفـتـنـون (13) ذوقوا فتنتكم هذا الذى كنتم به تستعجلون (14) ان المتقين فى جـنـات و عـيـون (15) اخـذيـن مـا اتـيـهـم ربـهـم انـهـم كـانـوا قـبل ذلك محسنين (16) كانوا قليلا من اليل ما يهجعون (17) و بالاسحارهم يستغفرون (18) و فى اموالهم حق للسائل و المحروم (19).



ترجمه آيات
بـه نـام خـدا كـه هم رحمان است و هم رحيم . سوگند به بادهايى كه ذرات سر راه خود را به اطراف مى پراكند (1).
و پس از آن سوگند به ابرهاى سنگين بار از آب (2).
و سپس سوگند به كشتى هايى كه به آسانى در درياها در حركتند (3).
و آنگاه به فرشتگانى سوگند كه امر خدا را در بين خود تقسيم مى كنند (4).
كه آنچه بدان تهديد شده ايد صادق و آمدنى است (5).
و محققا روز جزا واقع شدنى است (6).
به آسمان آراسته سوگند (7).
كه شما در سخنانى مختلف سرگردانيد (8).
سخنانى كه هر كس از كتاب خدا منحرف مى شود به وسيله آن منحرف مى شود (9).
خـدا بـكشد كسانى را كه بى دليل و برهان در باره روز جزاء سخن مى گويند (و مردم را منحرف مى كند) (10).
آنهايى كه در جهلى عميق غرق در غفلتند (11).
و در چنين ظلمت و غفلتى مى پرسند روز جزاء كى است (12).
روزى است كه همين خراصان در آتش گداخته مى شوند (13).
و به ايشان گفته مى شود بچشيد ان عذابى را كه مى خواستيد در آمدنش عجله شود (14).
محققا مردم با تقوى در بهشت ها و چشمه سارهايى وصف ناپذيرند (15).
در حـالى كـه بـه آنـچـه پـروردگـارشـان بـه ايشان مى دهد راضى اند، چون در دنيا از نيكوكاران بودند (16).
آرى ، اندكى از شب ها را مى خوابيدند (17).
و در سحرها استغفار مى كردند (18).
و در اموال خود براى سائل و محروم حقى قائل بودند (19).
بيان آيات
بيان غرض و مفاد اين آيات شريفه
دعـوت پـيامبر اسلام همواره لبه تيزش به طرف وثنيت بود، كه ايشان را به توحيد در ربـوبـيـت مـى خـواند، و مى خواست به آنها بفهماند كه خداى تعالى تنها رب آنان و رب تمامى عالم است . و اين دعوتش از دو طريق بود، يكى از راه بشارت و نويد، و يكى از راه انذار و تهديد كه مخصوصا بر اين انذار بيشتر تكيه داشت . و انذارش به دو چيز بود: يـكـى عـذاب دنيا كه اقوام و ملل گذشته را به جرم تكذيب منقرض ساخت . و يكى هم عذاب آخرت كه عذابى است جاودانه . و در پيشبرد دعوت همين انذار مؤ ثر و عمده بود، چون اگر حساب و جزاى روز قيامت نباشد، ايمان به وحدانيت خدا و نبوت انبياء لغو و بى اثر است .
همچنان كه مشركين به همين منظور خداى آسمان و زمين را با خدايان دروغين معاوضه كردند، و شديدا با اصول سه گانه توحيد و نبوت و معاد مخالفت و انكار مى ورزيدند.
آرى مى خواستند با انكار معاد و اصرار در اينكه چنين چيزى نيست و مسخره كردن آن به هر راهـى كـه مـمـكـن باشد خود را از قيد و بند آزاد كنند، چون آنها هم اين قدر مى فهميدند كه اگـر بـتـوانـنـد اصـل سـوم يـعـنـى مـعـاد را بـاطـل كـنـنـد آن دو اصل ديگر خود به خود باطل مى شود.
و ايـن سـوره متعرض مساءله معاد و انكار مشركين نسبت به آن است . و با اين مساءله ختم مى شـود. امـا نـه از ايـن جـهت كه خود معاد را اثبات كند، همچنان كه در مواردى از كلام مجيدش ، معاد بدان جهت كه معاد است مورد نظر قرار گرفته ، بلكه از اين جهت متعرض ‍ آن شده كه روز جزاء است ، و كسى كه وعده آن را داده خداى تعالى است ، و خداى تعالى هم يگانه رب ايشان است ، و وعده او صدق است ، و در آن شكى نيست .
و بـه همين منظور وقتى رشته كلام به احتجاج بر مساءله معاد مى كشد، بر مساءله توحيد احـتـجاج مى كند، و آيات بيرونى از زمينى و آسمانى و آيات درونى را به رخ مى كشد. و عـذابـهـايـى كـه بـا آن عـذابـهـا امـت هـاى گـذشـتـه را بـه دنـبـال دعـوت بـه تـوحـيـد عـقوبت كرد - وقتى دعوت انبيا را نپذيرفتند، و نبوتشان را تكذيب كردند - ذكر مى كند، و اين نيست مگر براى همين منظور كه با اثبات توحيد، روز جزاء را كه خداى واحد وعده داده اثبات كند، خدايى كه هرگز خلف وعده نمى كند، از سوى ديگر روز جزاء را اثبات كند كه دعوت نبويه از آن خبر داده ، (دعوتى كه هرگز دروغ و فـريـب در آن وجـود نـدارد)، تـا در نتيجه راهى براى انكار معاد برايشان باقى نماند، و نتوانند از راه انكار معاد مساءله توحيد و نبوت را هم لغو جلوه دهند، كه بيانش گذشت .
اين سوره به شهادت سياق آياتش ، در مكه نازل شـده ، و احـدى هـم در اين معنا اختلاف ندارد. و هر چند همه آياتش برجسته است ، اما يكى از برجسته ترين آياتش آيه شريفه (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ) است .
و ايـن نـوزده آيـه اى كـه از اول سوره در اينجا آورديم ، در حقيقت آغاز گفتار است ، و در آن خـاطـرنـشـان مـى سـازد ايـن وعده اى كه داده شده اند وعده اى است حق و صدق ، و انكارشان نـسـبـت بـه آن و لجـبـازيـشـان در انـكـار آن بـه جـز تـخـمـيـن و احـتـمـال دليـلى نـدارد، آنـگـاه بـه تـو صـيـف روز جزاء مى پردازد كه متقين در آن روز چه وصفى دارند، و منكرين چه حالى .


و الذاريات ذروا فالحاملات وقرا فالجاريات يسرا فالمقسمات امرا




كـلمـه (ذاريـات ) جمع (ذاريه ) است ، و ذاريه از (ذرو) گرفته شده . وقتى مى گويند (ذرت الريح التراب ) و يا مى گويند تذور الريح التراب ذروا معنايش اين اسـت كـه باد، خاكها را پراكنده كرد، و به پرواز درآورد. و كلمه (وقر) - به كسره واو و سكون قاف - به معناى سنگينى بار در پشت و يا شكم است .
اشـــاره بـــه ايـنـكـه سوگندهاى چهارگانه در آيات : (والذاريات ذروا...)سوگند بههمه اسباب مؤ ثر در تدبير سراسر جهان است
و ايـنـكـه در ايـن آيات پشت سر هم سوگند خورده ، براى اين بوده كه مطلبى را كه بر سـر آن سـوگـنـد مى خورد تاءكيد كند، و آن مطلب عبارت است از آمدن روزى كه در آن روز جـزاى اعـمـال داده مى شود. در جمله (و الذاريات ذروا) سوگند مى خورد به نسيم هايى كه خاك را بلند مى كند و به هوا مى برد، و جمله (فالحاملات وقرا) با فائى كه در آغـازش دارد و تـاءخـير و ترتيب را مى فهماند، جمله اى است كه عطف بر جمله (الذاريات ) شـده ، و سـوگـنـدى اسـت به ابرهاى حامله و باردار از باران ، و جمله (فالجاريات يسرا) كه باز عطف به جمله قبلى است ، سوگندى است به كشتى هايى كه به سهولت در دريا روانند.
و جـمـله (فـالمقسمات امرا) كه عطف بر جمله قبلى است سوگندى است به ملائكه اى كه كارشان اين است كه به امر پروردگار عمل مى كنند، و اوامر خدا را در بين خود به اختلاف مقامهايى كه دارند تقسيم مى كنند.
آرى ، امـر پروردگار صاحب عرش ، در خلقت و تدبير، امرى است واحد، ولى وقتى اين امر واحـد را ملائكه اى حمل مى كنند كه پست هاى مختلف و ماءموريت هاى گوناگون دارند، قهرا همان امر واحد بر طبق اختلاف مقامات ايشان تقسيم و تكه تكه مى شود، و همچنين اين تقسيم ادامه دارد تا به دست فرشتگانى برسد كه ماءمور پديد آوردن حوادث جزئى عالمند، در آنجا ديگر بيشتر تكه تكه مى شود و تكثير مى پذيرد.
و ايـن آيـات چهارگانه به طورى كه ملاحظه مى فرماييد تمامى تدابير عالم را در زير پـوشـش خـود مى گيرد، و به همه اشاره دارد، چون هم نمونه اى از تدبير امور خشكيها را كـه هـمـان (و الذاريـات ذروا) بـاشـد آورده و هم نمونه اى از تدابير امور درياها را در جمله (فالجاريات يسرا) ذكر كرده ، و هم نمونه اى از تدابير مربوط به فضا را در عـبـارت (فالحاملات وقرا) خاطرنشان ساخته ، و هم تدابير مربوط به تمامى باقى مـانـدگـان زوايـاى عـالم ، و بالاخره مجموع عالم را در عبارت (فالمقسمات امرا) اشاره كرده كه گفتيم منظور از آن ملائكه است كه واسطه هاى تدبير هستند، و اوامر خداى تعالى را تقسيم مى كنند.
پـس ايـن آيات چهارگانه در اين معنا است كه فرموده باشد: سوگند مى خورم به تمامى اسبابى كه در تدبير سراسر جهان مؤ ثرند كه مطلب چنين و چنان است . در رواياتى كه از طـرق شـيـعـه و سـنـى از عـلى (عـليـه افـضـل الصـلوات و السـلام ) نقل شده آيات مزبور به همان معنايى كه گذشت تفسير شده .
ولى از فخر رازى حكايت مى كنند كه در تفسير كبير خود گفته : اين به ذهن نزديكتر است كـه هـر چـهـار آيـه را حـمل كنيم بر همان بادها، چون بادها، هم ذارياتند، و خاك را بالا مى بـرند، و هم حاملاتند، چون به بارانها آبستنند، و هم جارياتند كه به سهولت در فضا جريان دارند، و هم مقسماتند براى اينكه ابرها را در بين اقطار مختلف زمين تقسيم مى كنند.
ولى حق مطلب اين است كه آنچه كه وى آن را نزديك به ذهن خوانده از ذهن دور است ، و آنچه ما گفتيم منيع تر از توجيه او است .


انما توعدون لصادق و ان الدين لواقع



كـلمـه (ما) موصوله است و ضمير در (توعدون ) به آن برمى گردد، چيزى كه هست ضـمـيـر حـذف شـده ، و تـقـديـر آن (ان الذى توعدونه ) است . البته ممكن است (ما) مـصـدريـه ، و جـمـله (توعدون ) از وعده باشد، نه از وعيد، همچنان كه وقوع جمله (ان الديـن لواقـع ) ايـن مـعـنا را تاءييد مى كند، چون كلمه دين به معناى مطلق جزا است ، چه وعـده بـاشـد و چـه وعـيـد. بـعـضـى هـم گفته اند: جمله (توعدون ) از (ايعاد) مصدر (وعـيـد) اسـت ، و تـنـهـا شـامـل عـذاب مـى شـود، نه مطلق جزاء همچنان كه آيه (فذكر بالقران من يخاف وعيد) نيز مؤ يد آن است .
و اگـر وعده (و يا وعيد) را صادق خوانده ، با اينكه در حقيقت صادق ، وعده و وعيد دهنده اسـت ، از بـاب مـجاز در نسبت است ، همان طور كه اين مجاز در جمله (فى عيشه راضيه ) نـيـز بـه كـار رفته ، چون در حقيقت صاحب عيش راضى است نه خود عيش . و يا از باب اين است كه مضافى از آن حذف شده و تقديرش (وعده ذوصدق ) است ، يعنى وعده كسى كه داراى صدق مى باشد، همچنان كه نظير اين را در جمله (فى عيشه راضيه ) گفته اند، و كلمه (دين ) به معناى جزاء است .
تاءكيد بر صدق و وقوع معاد و جزا
و به هر حال جمله (انما توعدون لصادق ) جواب قسم است ، يعنى همان مطلبى است كه بـراى اثـبات و تاءكيد ثبوتش آن سوگندها را خورد. و جمله (و ان الدين لواقع ) عطف اسـت بـر آن ، و بـه مـنزله تفسير آن است . و معناى مجموع كلام اين است كه : به چه و چه سـوگـنـد مـى خـورم كـه آنچه وعده داده شده ايد (يعنى آن وعده هايى كه در قرآن هست و يا رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله وسلّم )، به وسيله وحى به شما وعده مى دهد كه روز جزايى هست و به زودى در آن روز به سزاى اعمالتان مى رسيد، اگر اعمالتان خير است ، بـه جـزاى خـيرش و اگر شر است به سزاى شرش مى رسيد) صادق است ، و روز جزاء آمدنى است .


و السماء ذات الحبك



كلمه (حبك ) به معناى حسن و زينت است ، و به معناى خلقت عادلانه نيز هست ، و وقتى به (حـبـيـكـه ) يـا (حـبـاك ) جمع بسته مى شود معنايش طريقه يا طرايق است ، يعنى آن خطها و راههايى كه در هنگام وزش باد به روى آب پيدا مى شود.
مـــعـــنـــاى آيـــه : (والســـمـــاء ذات الحـــبـــك ) و مـــقـــصـــود از ايـــنـــكـــه كــفـار در(قول مختلف ) هستند
و معناى آيه بنا بر معناى اول چنين مى شود: به آسمان داراى حسن و زينت سوگند مى خورم . در ايـن صـورت ايـن آيـه بـه آيـه (انـا زيـنا السماء الدنيا بزينه الكواكب ) شباهت خـواهـد داشـت . و بـنـا بـر مـعـنـاى دوم چـنـيـن مـى شـود: بـه آسـمـان كـه خـلقـتـى مـعـتـدل دارد سـوگند. و در اين صورت به آيه (و السماء بنيناها بايد) شباهت دارد. و بـنـا بـر مـعـنـاى سـوم چـنـيـن مـى شـود: به آسمانى كه داراى خطوط است سوگند. در اين صورت به آيه (و لقد خلقنا فوقكم سبع طرائق ) نظر دارد.
و بـعـيـد نـيـسـت كـه ظـهورش در معناى سوم بيشتر باشد، براى اينكه آن وقت سوگند با جـوابـش مـنـاسب تر خواهد بود، چون جواب قسم عبارت است از اختلاف مردم و تشتت آنان در طـريـقـه هـايـى كـه دارنـد. هـمـچـنـان كـه ظـهـور قـسـم هـاى سـه گـانـه قـبـل ، يعنى ذاريات و حاملات و جاريات ، در معناى جرى و سير با جوابش كه جمله (انما تـوعـدون ...) است ، در معناى جرى مشترك است ، چون جواب قسم نيز متضمن معناى رجوع و سير به سوى خدا مى باشد.


انكم لفى قول مختلف يوفك عنه من افك



قول مختلف سخن متناقضى را گويند كه ابعاضش با يكديگر نسازد، و يكديگر را تكذيب كنند. و از آنجايى كه زمينه كلام اثبات صدق قرآن و يا دعوت و يا صدق گفتار آن جناب در وعـده هـايـى اسـت كـه از مـسـاءله بـعـث و جـزاء مـى دهـد، نـاگـزيـر مـراد از قـول مـخـتـلف - البـتـه ايـن كـه مـى گـوييم قطعى نيست ليكن از احتمالات ديگر به ذهن نزديك تر است - سخنان مختلفى است كه كفار به منظور انكار آنچه قرآن اثبات مى كند مى زدند، اينك فهرستى از سخنان ايشان :

1- مى گفتند: اين كتاب سحر است ، و آورنده اش ساحر.
2- مى گفتند: جن به او صدمه زده و ديوانه اش كرده .
3- مـى گـفـتـنـد: القـاءهـاى شـيـطـانـهـاى جـنـى اسـت و خـود او مـردى كـاهـن و رمال است .
4- اين كتاب شعر و آورنده اش شاعر است .
5- مى گفتند: دروغهايى است كه به خدا مى بندد.
6- مى گفتند: فردى از بشر او را درس مى دهد.
7- هـمـه ايـنها كه مى گويد خرافات كهنه اى است كه از جايى پيدا كرده ، و از روى آن نوشته است .
(يـوفـك عـنـه مـن افـك ) - كـلمـه (افـك ) به معناى صرف و منحرف كردن است . و ضـمـيـر (عـنـه ) بـه كـتـاب بـرمـى گـردد، امـا از ايـن جـهـت كـه مـشتمل بر وعده به آمدن قيامت ، و اثبات جزاء است . و معنايش اين است كه : منحرف مى شود از قـرآن هـر كـس كـه مـنـحـرف مـى شـود. و بـعـضـى ضـمـيـر عـنـه را بـه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) برگردانيده ، گفته اند: معناى جمله اين است كه مـنـحـرف مـى شـود از ايـمـان بـه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) هر كس كه مى شـود. ولى خـوانـنـده مـحـترم توجه دارد كه معناى قبلى با سياق موافقتر است ، هر چند كه برگشت هر دو به يك معنا است .
وجوه مختلف در معناى جمله : (يؤ فك عنه من افك )

و از بـعـضى از مفسرين حكايت شده كه گفته اند: ضمير (عنه ) به كلمه (ما توعدون ) و يـا بـه (ديـن ) بـرمـى گـردد زيـرا خـداى تـعـالى اول سـوگـنـد خـورد بـه (ذاريـات ) و آن چـند چيز ديگر كه بعث و جزاء حق است ، سپس سـوگـند خورد به آسمان كه كفار در باره وقوع بعث در قولى مختلف هستند، بعضى شك دارنـد و بعضى منكرند، آنگاه مى فرمايد منحرف مى شوند از اقرار به امر قيامت و جزاء، اشـخـاصـى كه به دست ديگران منحرف شده اند. و اين وجه هم قريب به همان وجه سابق است .
و از بـعـضـى ديـگـر حـكـايـت شـده كـه گـفـتـه انـد: ضـمـيـر در (عـنـه ) بـه قول مختلف بر مى گردد، و كلمه (عن ) تعليل را مى رساند، همچنان كه در آيه (و ما نحن بتاركى الهتنا عن قولك ) علت را افاده مى كند، و در نتيجه جمله مورد بحث صفتى مى شود براى قول ، و معنايش اين است كه : شما در قولى مختلف هستيد، قولى انحرافى كه به سبب اشخاص منحرف كننده ، انحرافى شده است . و اين وجه خوبى است .
بـعـضـى ديگر گفته اند: ضمير در (انكم ) به مسلمان و كافر، هر دو برمى گردد، و در نتيجه منظور از قول مختلف قول مسلمين است كه مى گويند بعث و جزاء واقع شدنى است ، و قـول كـفـار اين است كه مى گويند: واقع شدنى نيست . و شايد سياق آيه با اين وجه خـيـلى سـازگـار نباشد. و بعضى ديگر وجوهى ديگر ذكر كرده اند، كه خيلى بى اساس است و فايده اى در نقل آنها نيست .


قتل الخراصون الذين هم فى غمره ساهون يسئلون ايان يوم الدين



اصل كلمه (خرص ) عبارت است از سخنى كه با گمان و تخمين و بدون علم زده شود، و چـون چنين سخنى در خطر اين هست كه دروغ در آن رخنه كرده باشد، لذا كذاب دروغپرداز را هـم (خـراص ) گفته اند. و اما اينكه منظور از خراصان چه كسانى هستند، از هر احتمالى بـه ذهـن نـزديـك تـر ايـن احـتـمال است كه بگوييم مراد همان كسانى هستند كه بدون علم و بدون دليل علمى در باره بعث و جزاء داورى مى كردند، و در آن از روى مظنه و تخمين شك و ترديد نموده ، منكر آن مى شدند.
و جمله (قتل الخراصون ) نفرينى است بر آنان كه كشته شوند. و اين كنايه اى است از نـوعـى طـرد و مـحـروم كـردن كـسـى از رسـتـگـارى . و آن مـفـسـرى هـم كـه كـلمـه (قتل ) را به معناى (لعن ) گرفته برگشت سخنش به همين معنا است .
(الذيـن هـم فـى غـمـره سـاهون ) - كلمه (غمره ) به طورى كه راغب مى گويد: آب بسيار زيادى است كه بستر خود را پوشانده باشد، يعنى ته آب پيدا نباشد. و اين كلمه مـثلى شده است براى جهاتى كه صاحبش را پوشانده باشد. و مراد از سهو - به طورى كه گفته اند - مطلق غفلت است .
و معناى آيه با در نظر داشتن اينكه در وصف خراصون است ، اين است كه : اين خراصان در جهالتى عميق قرار دارند، آنچنان جهل بر آنان احاطه دارد كه از حقيقت آنچه به ايشان خبر مى دهند غافلند.
(يـسـئلون ايـان يـوم الديـن ) - ضمير جمع در جمله (يسالون مى پرسند) به همان خـراصـان بـرمـى گـردد. آنـهـا بـودنـد كـه بـه عـنوان استهزاء عجله مى كردند كه بايد بـگـويـى روز جـزاء چـه وقـت اسـت ، هـمـچـنـان كـه در جـاى ديگر از ايشان حكايت كرده كه پرسيدند (متى هذا الوعد ان كنتم صادقين ).