تفسير الميزان جلد ۵

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۳ -


اين آيه شريفه به منزله بيان است براى جمله :( واللّه اركسهم بما كسبوا اتريدون ان تهدوا من اضل اللّه ) و معناى آن اين است كه چگونه مى خواهيد آنان را كه خداى تعالى گمراهشان كرده ، هدايت كنيد ؟ و حال آنكه علاوه بر اينكه خدا گمراهشان كرده و شما نمى توانيد آنان را هدايت كنيد، آنها مى خواهند شما را به طرف خود بكشند، دوست دارند شما و ايشان در كفر مساوى باشيد سپس ‍ مسلمانان را نهى مى كند ازاينكه با كفار دوستى كنند، مگر آنكه آن كفار دست از كفر برداشته به سوى اسلام هجرت كنند، پس اگر از اين كار روى گرداندند ديگر وظيفه اى جز اين نداريد كه آنان را هر جا يافتيد دستگير نموده و به قتل برسانيد، و ديگر از ولايت و نصرت آنها اجتناب كنند و اينكه فرمود:(واگر روى گرداندند...) دلالت دارد بر اينكه مؤ منين موظف شده بودند دوستان مشرك خود را وادار به مهاجرت نمايند، اگر اجابت كردن به دوستى خود با آنان ادامه دهند، و اگر اجابت نكردند به قتلشان برسانند0


الا الذين يصلون الى قوم بينكم و بينهم ميثاق ، او جاوكم حصرت صدورهم ...



اين آيه شريفه استثنائى است از حكمى كه در جمله : ( فان تولوا فخذوهم و اقتلوهم ) ، مى باشد و در آن دو طائفه را از حكم دستگير كردن و كشتن مشركين استثنا كرده ، يكى آن مشركينى كه بين آنان و بين بعضى از اقوام كه با مسلمانان پيمان صلح دارند رابطه اى باشد ، كه آن دو را به هم وصل كرده باشد، مثلا بين آن مشركين و بين آن اقوام سوگندى و چيزى نظير آن بر قرار باشد كه هر يك از دو طائفه مورد حمله قرار گرفت ديگرى ياريش كند و طائفه دوم آن مشركينى بوده اند كه نه ميل داشتند با مسلمانان قتال كنند و نه نيروى آن داشته اند كه با مشركين قوم خود بجنگند و يا عوامل ديگرى در كارشان دخالت داشته و وادارشان كرده خود را به كنارى بكشند و به مسلمانان اعلام كنند كه ما نه عليه شمائيم و نه له شما، نه به ضرر شما و نه به نفع شما0
پس اين دو طائفه از حكم مذكور در آيه قبل استثناء شده اند0 و معناى اينكه فرمود:(حصرت صدورهم ...) اين است كه سينه هايشان از جنگيدن با شما مسلمانان تنگى مى كند و خلاصه هيچ ميلى به اين كار ندارند0


ستجدون آخرين ...



در اين جمله خبر مى دهد به اينكه به زودى قومى ديگر با شما مواجه مى شوند كه چه بسا شبيه به طائفه دوم از آن دو طائفه استثناء شده باشند، چون اين قوم مى خواهند هم به شما امنيت بدهند و هم به قوم خودشان ، چيزى كه هست خداى سبحان خبر مى دهد به اينكه اين قوم منافقند و هيچ اعتبار و تامينى در وعده هاى آنان و ادعاى بى طرفيشان نيست . و به همين جهت دو جمله شرطيه اى كه در حق آن دو طائفه ديگر به نحو اثبات آورده ، فرموده بود:( فان اعتزلوكم فلم يقاتلوكم و القوا اليكم السلم ) را مبدل كرد به شرط منفى و فرمود: ( فان لم يعتزلوكم و يلقوا اليكم السلم و يكفوا ايديهم ...) و همين تبديل سياق از مثبت به منفى هشدارى است به مؤ منين بر اينكه از دين قوم سوم بر حذر باشند و معناى آيه روشن است .
گفتارى در معناى تحيت
گفتارى در معناى تحيت (اشاره به ريشه استكبارى داشتن تحيات در اقوام و امم غيراسلامى و توضيح و تشريح معناى كلمه (سلام ) كه تحيت مسلمين است )
امت ها و اقوام با همه اختلافى كه از حيث تمدن و توحش تقدم و تاخر دارند در اين جهت اختلافى ندارند كه هر يك در مجتمع خود تحيتى دارند، كه هنگام برخورد با يكديگر آن درود و تحيت رادر بين خود رد و بدل مى كنند، حال يا آن تحيت عبارت است از اشاره به سر و يا دست و يا برداشتن كلاه و يا چيز ديگر، كه البته اختلاف عوامل در اين اختلاف بى تاثير نيست .
و اما اگر خواننده عزيز، در اين تحيت ها كه در بين امت ها به اشكال مختلف دائر است دقت كند، خواهد ديد كه همه آنها به نوعى خضوع و خوارى و تذلل اشاره دارد، تذللى كه زير دست در برابر ما فوق خود و مطيع در برابر مطاعش و برده در برابر مولايش ، اظهار مى دارد و سخن كوتاه اينكه تحيت كاشف از يك رسم طاغوتى و استكبار است كه همواره در بين امتها در دوره هاى توحش و غير آن رائج بوده ، هر چند كه در هر دوره و در هر نقطه و در هر امتى شكلى بخصوص داشته ، و به هم ين جهت است كه هر جا تحيتى مشاهده مى كنيم كه تحيت از طرف مطيع و زير دست و وضيع شروع و به مطاع و ما فوق و شريف ختم مى شود0
پس پيدا است كه اين رسم از ثمرات بت پرستى است ، كه آن نيز از پستان استكبار و استعباد شير مى نوشد0
و اما اسلام (همانطور كه خواننده عزيز خودش آگاه است ) بزرگترين همتش محو آثار بت پرستى و وثنيت و غير خداپرستى است و هر رسم و آدابى است كه به غير خداپرستى منتهى گشته و يا از آن متولد شود ما به همين جهت براى تحيت طريقه اى معتدل و سنتى در مقابل سنت وثنيت و استعباد تشريع كرد0 و آن عبارت است از: سلام دادن كه در حقيقت اعلام امنيت از تعدى و ظلم از ناحيه سلام دهنده به شخصى است كه به وى سلام مى دهد، شخص سلام دهنده به سلام گيرنده اعلام مى كند تو از ناحيه من در امانى و هيچگونه ظلمى و تجاوزى از من نسبت به خودت نخواهى ديدو آزادى فطرى را كه خدا به تو مرحمت كرده از ناحيه من صدمه نخواهد ديد0 و اينكه گفتيم سلام طريقه اى است معتدل ، علتش اين است كه اولين چيزى كه يك اجتماع تعاونى نيازمند آن است كه در بين افراد حاكم باشد، همانا امنيت داشتن افراد در عرض و مال و جانشان از دستبرد ديگران است ، نه تنها جان و مال و عرض ، بلكه لازم است هر چيزى كه به يكى از اين سه چيز برگشت كند امنيت داشته باشند0
و اين همان سلامى است كه خداى عزّوجلّ آن را در بين مسلمانان سنت قرار داد تا هر فردى به ديگرى برخورد كند قبل از هر چيز سلام بدهد، يعنى طرف مقابل را از هر خطر و آزارو تجاوز خود امنيت دهد0 و در كتاب مجيدش فرموده :( فاذا دخلتم بيوتا فسلموا على انفسكم تحيه من عند اللّه مباركه طيبة )، و نيز فرموده :( يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستانسوا و تسلموا على اهلها ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون )0
و خداى تعالى بعد از تشريع اين سنت ، مسلمانان را با رفتار پيامبرش يعنى سلام دادن آن جناب به مسلمانان با اينكه سيد آنان و سرورشان بود، به اين ادب مودب نمود و فرمود:( و اذا جاءك الذين يومنون باياتنا فقل سلام عليكم ، كتب ربكم على نفسه الرحمة )، علاوه بر اين دستور داد به غير مسلمانان نيز سلام بدهد و فرمود:( فاصفح عنهم و قل سلام فسوف يعلمون ).
البته تحيت به كلمه (سلام ) بطورى كه از تاريخ و اشعار و ساير آثار جاهليت بر مى آيد، در بين عرب جاهليت معمول بوده ، در كتاب لسان العرب آمده : كه عرب جاهليت چند جور ت حيت داشتند، گاهى در برخورد با يكديگر مى گفتند:(انعم صباحا)، گاهى مى گفتند:(ابيت اللعن ) و يا مى گفتند:( سلام عليكم )، و كانه كلمه سوم علامت مسالمت است و در حقيقت به طرف مقابل مى گفتند: بين من و تو و يا شما جنگى نيست ، (پس از آنكه اسلام آمد تحيت را منحصر در سلام كردند و از ناحيه اسلام ماءمور شدند سلام را افشاء كنند)0
چيزى كه هست خداى سبحان در داستانهاى ابراهيم سلام را مكرر حكايت مى كندو اين خالى از شهادت بر اين معنا نيست كه اين كلمه كه در بين عرب جاهليت مستعمل بوده ، از بقاياى دين حنيف ابراهيم بوده ، نظير حج و امثال آن كه قبل از اسلام معمول آنان بوده ، توجه بفرمائيد:( قال سلام عليك ساستغفر لك ربى )، در اين جمله از ابراهيم (عليه السلام ) حكايت كرده كه در گفتگو با پدرش گفت : سلام عليك به زودى من از پروردگارم برايت طلب مغفرت مى كنم )) و نيز فرموده :( و لقد جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا سلاما قال سلام ) و اين قضيه در چند جاى قرآن كريم آمده .
و بطورى كه از آيات كريمه قرآن استفاده مى شود خداى تعالى كلمه سلام را تحيت خودش قرار داده است ، به آيات زير توجه فرمائيد:( سلام على نوح فى العالمين )، ( سلام على ابراهيم )، ( سلام على موسى و هرون )،( سلام على آل ياسين ) (سلام على المرسلين ).
و صريحا فرموده كه سلام تحيت ملائكه است ، توجه بفرمائيد:(الذين تتوفاهم الملائكه طيبين يقولون سلام عليكم )،( و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم )0
و نيز فرموده :(تحيت اهل بهشت در بهشت سلام است :(وتحيتهم فيها سلام (،( لا يسمعون فيها لغوا و لا تاثيما الا قيلاسلاما سلاما).
بحث روايتى
(رواياتى درباره آداب تحيت و رواياتى درباره شاءننزول آيات گذشته )
در مجمع البيان در ذيل آيه شريفه :(واذا حييتم ...) گفته : على بن ابراهيم در تفسير خود ازامام باقر و امام صادق (عليهما السلام ) روايت آورده كه فرمودند: مراد از تحيت در آيه شريفه سلام و ساير كارهاى خير است ، (منظور اين است كه تنها رد سلام واجب نيست ، هر احسانى ديگر كه به مسلمان بشود مسلمان موظف است آن را تلافى كند.(مترجم ).
و در كافى به سند خود از سكونى روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمود: سلام مستحب و رد آن واجب است .
در همان كتاب به سند خود از جراح مدائنى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: كوچكتر به بزرگتر و رهگذر به كسى كه ايستاده و عده كم به عده بسيار سلام مى كند0
و در همان كتاب به سند خود از عيينة (در نسخه بدل عنبسه آمده ) از مصعب از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: در برخورد نفرات كمترباعده زياد، كمترها ابتدا به سلام مى كنند و در برخورد سواره به پياده ، سواره ابتدا مى كند و اگر همه سوارند بعضى قاطر سوار و بعضى ديگر الاغ سوارند، قاطر سوارها ابتدا مى كنند0 و در برخورد اسب سواران با قاطر سواران ، اسب سواران آغاز مى كنند.
و در همان كتاب به سند خود از ابن بكير از بعضى از اصحابش از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : من از آن جناب شنيدم مى فرمود: سواره به پياده و پياده به نشسته سلام مى كند0 و چون دو طائفه به هم برخوردند، آن طائفه كه عده نفراتش كمتر است به آنان كه بيشترند سلام مى كنند0 و چون يك نفر به جمعيتى برخورد كند آن يك نفر به جماعت سلام مى كند0
مؤّلف : قريب به اين مضمون را صاحب تفسير درالمنثور از بيهقى از زيد بن اسلم از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت كرده .
و در همان كتاب به سند خود از آن جناب (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: وقتى چند نفر از جمعيتى مى گذرند، كافى است كه يك نفر آنان به جمعيت سلام كردند و وقتى به جمعيتى سلام مى دهند كافى است يك نفر از آنان جواب سلام را بدهد0
و در تهذيب به سند خود از محمد بن مسلم روايت كرده كه گفت : شرفياب حضور حضرت باقر (عليه السلام ) شدم ، ديدم كه در نمازند، عرضه داشتم : السلام عليك ، فرمود:السلام عليك ، عرضه داشتم : حالتان چطور است ؟ حضرت چيزى نفرمودند، همينكه ازنماز فارغ شدند، پرسيدم : آيا در نماز مى توان جواب داد ؟ فرمود: آرى ، به همان مقدارى كه به او سلام داده اند0
و در همان كتاب به سند خود از منصور بن حازم ازامام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: وقتى كسى به تو سلام داد در حالى كه مشغول نماز هستى جواب سلامى آهسته و به مثل سلام او به او بده 0
و در كتاب فقيه به سند خود از مسعدة بن صدقه از امام باقر از پدرش (عليهما السلام ) روايت آورده كه فرمود: بر يهود و نصارا و بر مجوس سلام ندهيد، و همچنين بر بت پرستان و بر كسانى كه كنار سفره شراب نشسته اند0 و بر كسى كه مشغول بازى شطرنج و نرد است ، و بر مخنث (كسى كه مردان را به خود مى كشد) وبر شاعرى كه نسبت هاى ناروا به زنان پاكدامن مى دهد و بر نمازگزار سلام ندهيد، چون نمازگزار نمى تواند جواب شما را رد كند0 آرى سلام دادن براى شما مستحب است ولى رد آن براى شنونده واجب است و نيز به ربا خوار و به كسى كه در حال ادرار كردن است و به
كسى كه در حمام است ، و نيز بر فاسقى كه فسق خود را علنى مى كند سلام ندهيد0
سلام در اسلام از لسان روايات
مؤّلف : روايات در معانى گذشته بسيار است و احاطه به بيانى كه ما درباره تحيت آورديم معناى روايات را روشن مى سازد0
پس كلمه (سلام ) تحيتى است كه گسترش صلح و سلامت و امنيت در بين دو نفر كه به هم برمى خورند را اعلام مى دارد، البته صلح و امنيتى كه نسبت به دو طرف مساوى و برابر است و چون تحيت هاى جاهليت قديم و جديد علامت تذلل و خوارى زير دست نسبت به ما فوق نيست .
و اگر در روايات فرمودند كه كوچكترها به بزرگترها سلام كنند، يا عده كم به عده زياد يا يك نفربه چند نفر، منافاتى با اين مساوات ندارد، بلكه خواسته اند با اين دستور خود حقوق رعايت شده باشد و بفهمانند كه حتى در سلام كردن نيز حقوق را رعايت كنيد0
آرى اسلام هرگز حاضر نيست به امت خود دستورى دهد كه لازمه اش لغو شدن حقوق و بى اعتبار شدن فضايل و مزايا باشد، بلكه به كسانى كه فضيلتى را ندارند، دستور مى دهد فضيلت صاحبان فضل را رعايت نموده ، حق هر صاحب حقى را بدهند، بله به صاحب فضل اجازه نمى دهد كه به فضل خود عجب بورزد، و به خاطر اينكه ( مثلا پدر و يا مادر است و يا عالم و معلم است و يا سن و سال بيشترى دارد نسبت به فرزندان و مريدان و شاگردان و كوچكتران تكبر ورزيده ، خود را طلبكار احترام آنان بداند و بدون جهت به مردم ستم كند و با اين رفتار خود توازن بين اطراف مجتمع را بر هم زند0
و اما اينكه از سلام كردن بر بعضى افراد نهى كرده اند، اين نهى ، فرع و شاخه اى است از نهى واردى كه از دوستى و ركون به آن افراد نهى نموده ، از آن جمله فرموده :( لا تتخذوا اليهود و النصارى ) و نيز فرموده :( لا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء).
و نيز فرموده :( و لا تركنوا الى الذين ظلموا) و آياتى ديگر از اين قبيل 0
بله چه بسا مى شود كه مصلحت اقتضاء كند انسان به ستمكاران تقرب بجويد براى اينكه دين خدا را تبليغ كند، بطورى كه اگر با آنها نسازد نمى گذارند تبليغ دين در بين مردم صورت بگيرد و يا براى اينكه كلمه حق را به گوش آنها برساند، و اين تقرب حاصل نمى شود مگر با سلام دادن به آنها، تا كاملا با ما مانوس شوند و دلهاشان با دل ما ممزوج گردد، به همين خاطر كه گاهى مصلحت چنين اقتضا مى كند رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نيز به اين روش ماءمور شدند، در آيه :( فاصفح عنهم و قل سلام )، همچنانكه در وصف مؤ منين فرمود:( و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما).
سيره ائمه اطهار عليه السلام در خصوص تحيت و سلام
و در تفسير صافى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آل و سلم ) روايت آورده كه مردى به آن جناب سلام كرد و گفت : السلام عليك ، حضرت در پاسخش فرمود: السلام عليك و رحمة اللّه ،مردى ديگر رسيد و گفت : السلام عليك و رحمة اللّه ، حضرت در پاسخش ‍ فرمود: السلام عليك و رحمة اللّه و بركاته ، مردى ديگر رسيد و گفت : السلام عليك و رحمة اللّه بركاته ، حضرت در پاسخش فرمود: و عليك ، آن مرد سوال كرد كه چطور رد سلام مرا كوتاه كردى ، و به آيه شريفه :( و اذا حييتم بتحيه فحيوا باحسن منها...) عمل نكردى ؟
حضرت فرمود: تو براى من چيزى باقى نگذاشتى تا من رد سلام خود را با آن بچربانم و بدين جهت عين سلامت را به تو برگرداندم 0
مؤّلف : نظير اين روايت را سيوطى در درالمنثور از احمد (در كتاب زهد) و از ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و طبرانى و ابن مردويه ، به سندى حسن از سلمان فارسى نقل كرده 0
و در كافى ا ز امام باقر (عليه السلام ) و آن جناب از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) روايت كرده : كه روزى به جمعيتى عبور كرد و به آنان سلام گفت ،گفتند: عليك السلام و رحمة اللّه و بركاته و مغفرته و رضوانه ، حضرت به ايشان فرمود:( در ادب و تحيت )از ما اهل بيت جلو نزنيد (و ما در تحيت اكتفا مى كنيم به ) مثل آنچه ملائكه به پدر ما ابراهيم (عليه السلام ) گفتند، رحمة اللّه و بركاته عليكم اهل البيت .
مؤّلف : در اين روايت اشاره اى است به اينكه سنت در سلام اين است كه آن را تمام و بطور كامل بدهند و سلام كامل اين است كه سلام دهنده بگويد: السلام عليك و رحمة اللّه و بركاته ، و اين سنت از حنفيت ابراهيم (عليه السلام ) اخذ شده و تاييدى است براى چيرهائى كه فبلا گفته شد كه تحيت به سلام از دين حنيف است .
و در كافى روايت شده كه فرمود: از تماميت و كمال تحيت اين است كه شخص وارد با آن كسى كه او به وى وارد شده ، مصافحه كند و وى با آن شخص اگر از سفر آمده معانقه نمايد0
و در خصال از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود : وقتى شنيديد كه يكى از شما در حضورتان عطسه كرد بگوئيد: يرحمكم اللّه و او هم در پاسخ بگويد: يغفراللّه لكم و يرحمكم و دعا(يغفراللّه لكم ) رااضافه كند، چون خداى تعالى فرمود:(و اذا حييتم بتحيه فحيوا باحسن منها...)
و در كتاب مناقب آمده كه كنيزى از كنيزان امام حسن (عليه السلام ) دسته اى ريحان براى آن جناب آورد، حضرت در عوض به وى فرمود: تو در راه خدا آزادى ، شخصى پرسيد: آيا براى يك طاقه ريحان كنيزى را آزاد مى كنى ؟ فرمود: خداى تعالى ما را ادب آموخته و فرموده :(اذا حييتم بتحيه فحيوا باحسن منها...) و تحيت بهتر از يك طاقه ريحان براى او ، همين آزاد كردنش بود0
مؤّلف : اين روايات بطورى كه ملاحظه مى كنيد معناى تحيت در آيه شريفه را عموميت مى دهند، بطورى كه شامل هديه و تحفه نيز بشود0
و در تف سير مجمع البيان در تفسير آيه شريفه :( فما لكم فى المنافقين فئتين ...) گفته است : مفسرين در اينكه اين آيه شريفه درباره چه كسى نازل شده ، اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: درباره قومى نازل شد كه از مكه به مدينه آمدند و نزد مسلمانان اظهار اسلام كردند و سپس به مكه برگشتند، چون آب و هواى مدينه را مساعد با حال خود نيافتند و همينكه به مكه برگشتند اظهار شرك كردند، سپس مال التجاره مشركين را بار كردند كه به طرف يمامه ببرند، مسلمانان سر راه را بر آنان گرفتند و خواستند تا با ايشان جنگ كنند، در بينشان اختلاف افتاد بعضى گفتند: نبايد جنگ كنيم ، زيرا اينها مومنند، بعضى ديگر گفتند: مشركند و خداى عزّوجلّ اين آيه را درباره آنان نازل كرد اين شان نزول از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شده .
داستان دو قبيله اشجع و بنى ضمره و شاءننزول آيه (ودوّا لو تكفرون كما كفروا...)
و در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه :(ودوالوتكفرون كما كفروا...) آمده كه اين آيه در شان قبيله اشجع و بنى ضمره نازل شده و يكى از اخبار اين دو قبيله اين است كه وقتى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به قصد جنگ حديبيه از مدينه خارج شد، از نزديكى سرزمين اين دو قبيله عبور كرد و قبلا آن جناب با قبيله بنى ضمره صلح كرده ، قراردادى رد و بدل كرده بود، اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) عرضه داشتند: اينجا نزديكى هاى سرزمين بنو ضمره است و ما بيم آن داريم كه وقتى بفهمند ما از مدينه بيرون شده ايم به مدينه حمله كنند و يا قريش را عليه ما كمك نمايند، چه صلاح مى دانى كه اول به سركوبى آنان بپردازيم ؟ رسول خدا(صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمود: ابدا و هرگز، چون بنو ضمره از هر قبيله ديگر عرب احترام و احسان به پدر و مادر را بيشتر رعايت مى كنند و بيشتر به صله رحم مى پردازند و بيشتر پاى بند به عهد و پيمانند0
قبيله اشجع نيز در نزديكى هاى بنى ضمره زندگى مى كردند و اين قبيله شاخه اى از دودمان كنانه بودند و بين آنان و بنى ضمره نيز پيمان صلح برقرار بود، سوگند خورده بودند كه امنيت و حال يكديگر را رعايت كنند، اگر يكى از آن دو گرفتار خشكسالى شد حيوانات خود را در سرزمين ديگرى بچراند واتفاقا در همان ايام سرزمين اشجع دچار خشكى و قحطى شده بود و سرزمين بنى ضمره از فراوانى نعمت و سرسبزى بيابانها برخوردار بود، و در نتيجه قبيله اشجع داشتند به سرزمين آنان كوچ مى كردند، مسلمانها از پيمان اين دو قبيله بى خبر بودند و پنداشتند كه اشجع قصد دارد به بنى ضمره حمله كند، وقتى به رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) خبر دادند كه اشجع دارد به طرف بنى ضمره مى رود، آماده شد تا به خاطر پيمانى كه با بنى ضمره بسته بود، با قبيله اشجع جنگ كند، در چنين حالى آيه شريفه زير نازل شد:( ودوا لو تكفرون كما كفروا، فتكونون سواء، فلا تتخذوا منهم اولياء حتى يهاجروا فى سبيل اللّه ، فان تولوا فخذوهم و اقتلوهم حيث وجدتموهم و لا تتخذوا منهم وليا و لا نصيرا)، و سپس قبيله اشجع را استثناء كرده ، فرمود:( الا الذين يصلون الى قوم بينكم و بينهم ميثاق ، او جاوكم حصرت صدورهم ان يقاتلوكم ، او يقاتلوا قومهم ، و لو شاء اللّه لسلطهم عليكم فلقاتلوكم فان اعتزلوكم فلم يقاتلوكم و القوا اليكم السلم فما جعل اللّه لكم عليهم سبيلا).
و قبيله اشجع در چند نقطه فرود آمده بودند، يكى بيضاء و يكى حل و ديگرى مستباح ، و چون اين سه محل نزديك به لشگر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بود دچار وحشت شدند، كه مبادا آن جناب كسانى را به جنگ با آنان روانه كند، از سوى ديگر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نيز بيم آن داشت كه اشجع از اطراف حمله اى بيفكنند و دستبردى بزنند، تصميم گرفت مستقيما به طرف اشجع برود، در همين بين بود كه قبيله اشجع كه هفتصد نفر بودند به رياست مسعود بن رجيله از راه رسيد و در دره سلع اطراق كرد، و اين جريان در ماه ربيع الاول سال ششم از هجرت بود، پس رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) اسيد بن حصين را خواست و به او فرمود: با چند نفر از يارانت به طرف اشجع برو و ببين چرا به طرف ما آمده اند0 اسيد با سه نفر از يارانش نزد آن قبيله رفت و پرسيد: منظورتان از آمدن به طرف ما چيست ؟ مسعود بن رجيله كه رئيس اشجع بود برخاست و بر اسيد و يارانش سلام كرد و گفت : ما آمده ايم تا با محمد پيمان ترك مخاصمه ببنديم ، اسيد نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) برگشته ، جريان را به عرض رسانيد، رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: اينان ترسيدند كه مبادا ما براى جنگ با آنان آمده ايم ، خواستند تا بين من و خودشان صلحى برقرار سازند، آنگاه قبل از آنكه خودش به ميان اشجع برود، ده بار شتر خرما به عنوان هديه براى آنان فرستاد و فرمود: هديه فرستادن پيشاپيش رسيدن به هدف چيزخوبى است ، آنگاه خودش به ميان آنان تشريف برد و فرمود: اى گروه اشجع به چه منظور به طرف ما آمديد ؟ عرضه داشتند: خانه هاى ما نزديك تو است و ما در ميان اقوام خود از هر تيره ديگر كم عددتريم لذا نه توانائى آن داشتيم كه با تو بجنگيم ، چون محل زندگى ما نزديك به تو بود و نه مى توانستيم با تيره هاى قوم خود در بيفتيم چون عده ما كم بود، فكر كرديم با شما مذاكره كنيم و پيمان ترك مخاصمه اى برقرار سازيم ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پيشنهاد آنان را پذيرفت و پيمانى با آنان ببست ، اشجع آن روز را درنگ كردند و فردايش به طرف بلاد خود برگشتند، و درباره آنان اين آيه شريفه نازل گرديد:( الا الذين يصلون الى قوم بينكم و بينهم ميثاق ... فما جعل اللّه لكم عليهم سبيلا.)
حكايت قبيله بنى مدلج و پيمان پيامبر با آنان
و در كافى به سند خود از فضل ابى العباس ،از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در ذيل آيه :( او جاوكم حصرت صدورهم ان يقاتلوكم ،او يقاتلوا قومهم ) فرمود: اين آيه در شان بنى مدلج نازل شد، چون اين قبيله نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمدند و عرضه داشتند: سينه ما تنگى مى كند (و به عبارت ساده تر براى ما گران است ) ، اينكه شهادت بدهيم كه تو فرستاده خدائى ، ما آمده ايم اعلام كنيم كه نه با شما هستيم و نه عليه شما، با قوم خود همكارى مى كنيم ، راوى مى گويد: پرسيدم : بالاخره رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با آنها چه معامله كرد ؟ فرمود: پيمان ترك مخاصمه بست ، تا مدتى كه از كار عرب بپردازد، بعد از آنكه از آن كار پرداخت ، دعوتشان كند اگر اسلام را پذيرفتند كه هيچ و اگر نپذيرفتند با آنان كارزار كند0
و درتفسير عياشى از سيف بن عميره روايت آورده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) از آيه :( ان يقاتلوكم او يقاتلوا قومهم و لو شاء اللّه لسلطهم عليكم فلقاتلوكم ) پرسيدم فرمود: پدرم همواره مى فرمود: اين آيه درباره قبيله بنى مدلج نازل شد كه خود را كنار كشيدند، نه با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )جنگيدند و نه كارى به كار قوم خود داشتند، پرسيدم : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با آنان چه كرد ؟فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با آنها نجنگيد تا از كار دشمنان خود بپرداخت ، آنگاه با آنان برابر همه اقوام معامله كرد، يعنى به سوى اسلام و يا جنگ دعوتشان كرد، ولى (حصرت صدورهم ) از قبول اسلام مضايقه كردند0
و در تفسير مجمع البيان آمده كه از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شده كه فرموده است : مراداز قوم در جمله :( قوم بينكم و بينهم ميثاق )،قبيله هلال بن عويمر سلمى است ، چون وى به وكالت از طرف قوم خود با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پيمان بست و د ر اين مذاكره گفت : كه اى محمد بر اين پيمان مى بندم كه احدى از شما را كه نزد ماآيد نترسانيم ، و شما نيز احدى از ما را كه نزد شما بيايند نترسانيد اينجا بود كه خداى تعالى آن جناب را از اينكه متعرض كسى شود كه با آن پيمان بسته نهى فرمود0
مؤّلف : اين معانى و قريب به آن به طرق مختلفه اى از ابن عباس و غير او در تفسير الدرالمنثور نيز روايت شده 0
و در تفسير الدرالمنثور است كه ابو داود در ناسخ خود، و ابن منذر و ابن ابى حاتم و نحاس و بيهقى در سنن خود از ابن عباس روايت كرده اند كه در تفسير آيه :( الا الذين يصلون الى قوم ...) گفته است : اين آيه را سوره برائت نسخ كرده ، آنجا كه مى فرمايد:( فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم 0)
آيات 94 92 نساء


و ما كان لمومن ان يقتل مومنا الا خطا و من قتل مومنا خطا فتحرير رقبة مومنة و دية مسلمة الى اهله الا ان يصدقوا فان كان من قوم عدو لكم و هو مومن فتحرير رقبة مومنة و ان كان من قوم بينكم و بينهم ميثاق فديه مسلمة الى اهله و تحرير رقبة مومنة فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين توبة من اللّه و كان اللّه عليما حكيما(92) و من يقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم خالدا فيها و غضب اللّه عليه و لعنه و اعد له عذابا عظيما(93) ياايها الذين امنوا اذا ضربتم فى سبيل اللّه فتبينوا و لا تقولوا لمن القى اليكم السلام لست مومنا تبتغون عرض الحيوه الدنيا فعند اللّه مغانم كثيرة كذلك كنتم من قبل فمن اللّه عليكم فتبينوا ان اللّه كان بما تعملون خبيرا(94).



ترجمه آيات
هيچ مومنى حق ندارد مومنى ديگر را بكشد، مگر به خطا، حال اگر كسى مومنى را به خطا به قتل برساند بايد (در كفاره آن ) يك برده مومن را آزاد كند و خون بهائى هم به كسان او تسليم نمايد، مگر آنكه خونخواهان آن را ببخشند، و اگر ورثه مقتول مومن از مردمى باشد كه بين شما و آنان عداوت و جنگ است ، همان آزاد كردن برده مومن كافى است و اگر مقتول از قومى باشد كه بين شما و آنان پيمانى برقرار هست بايد برده اى مومن آزاد و خون بهائى به كسان او تسليم كند و كسى كه نمى تواند برده اى آزاد كند به جاى آن دو ماه پى در پى روزه بگيرد، اين بخشايشى از ناحيه خدا است كه خدا همواره داناى فرزانه بوده است (92)0
و هر كس مومنى را به عمد بكشد جزايش جهنم است كه جاودانه در آن باشد و خدا بر او غضب آرد و لعنتش كند و عذابى بزرگ برايش آماده دارد (93)0
اى كسانى كه ايمان آورديد چون در راه خدا سفر مى كنيد و به افراد ناشناس بر مى خوريد درباره آنان تحقيق كنيد - و به كسى كه سلام به شما مى كند نگوئيد مومن نيستى - تا به منظور گرفتن اموالش او را به قتل برسانيد و بدانيد كه نزد خدا غنيمت هاى بسيار هست ، خود شما نيز قبل از اين ، چنين بوديد و خدا (با نعمت ايمان ) بر شما منت نهاد، پس به تحقيق بپردازيد كه خدا به آنچه مى كنيد با خبر است (94)0
بيان آيات


و ما كان لمومن ان يقتل مومنا الا خطا



كلمه (خطاء) به دو فتحه بدون مد و به يك فتحه با مد (يعنى بر وزن ادب و بر وزن عصاء) هر دو به معناى اشتباه و غلط است و مقابل آن كلمه (صواب ) قرار دارد و مراد از آن در اينجا معنائى است در مقابل عمد و تعمد، چون آيه
در مقابل آيه بعدى قرار دارد كه مى فرمايد:( و من يقتل مومنا متعمدا...).
استثناء (الا خطاء) از (ما كان لمؤ من انيقتل مؤ منا متعمدا) استثناء حقيقى و متصل است
و مراد از نقى در جمله مورد بحث نفى اقتضاء است ، مى خواهد بفرمايد: در مومن بعد از دخولش در حريم ايمان و قرقگاه آن ، ديگر هيچ اقتضائى براى كشتن مومنى مثل خودش وجود ندارد، هيچ نوع كشتن مگر كشتن از روى خطا0
بنابراين استثناى در آيه شريفه ، استثناى متصل است و برگشت معناى كلام به اين مى شود كه مومن هرگز قصد كشتن مومن را بدان جهت كه مومن است نمى كند، يعنى با علم به اينكه مومن است قصد كشتن او نمى كند، نظير اين جمله در افاده نفى اقتضاء آيه شريفه زير است كه مى فرمايد:( و ما كان لبشر ان يكلمه اللّه ) و آيه زير كه مى فرمايد:( ما كان لكم ان تنبتوا شجرها) و آيه زير كه مى فرمايد:( فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل (،و آياتى ديگر نظير اينها.
و آيه مورد بحث با اين حال در مقام آن است كه بطور كنايه از كشتن مومن به نهى تشريعى كند و بفرمايد خداى تعالى هرگزاين عمل را مباح نكرده و تا ابد نيز مباح نمى كند، و او كشتن مومن ، مومن ديگر ر ا تحريم كرده ، مگر در يك صورت و آن صورت خطا است ، چون در اين فرض - كه قاتل قصد كشتن مومن را ندارد يا بدين جهت كه اصلا قصد كشتن را ندارد و يا اگر قصد دارد به اين خيال قصد كرده كه طرف كافرى است جائز القتل - در مورد كشتن او هيچ حرمتى تشريع نشده .
ولى جمعى از مفسرين گفته اند: استثناى (الا خطا) منقطع است و در توجيه گفتار خود گفته اند: اگر جمله :( الا خطا) را حمل بر حقيقت استثناء نكرديم براى اين بود كه اگر اينطور حمل مى كرديم برگشت معنايش به امر به قتل خطا و يا حداقل مباح بودن آن مى شد و معنايش اين مى شد كه مؤ منين بايد - و يا حداقل مى توانند - به خطا مؤ منين را بكشند، اين بود توجيه مفسرين مزبور0
و خواننده محترم توجه فرمودند كه حمل كردن بر حقيقت استثناء جز به رفع حرمت از قتل خطائى و يا عدم وضع حرمت در آن منتهى نمى شود و ساده تر بگويم اگر استثناء را حمل بر استثناى حقيقى كنيم ، بيش از اين لازمه اى ندارد كه آيه شريفه مى خواهد بفرمايد: قتل عمدى حرام است ، اما قتل خطائى حرمتش برداشته شده ، يا اصلا حرمتى برايش وضع نشده است 0 و قطع هيچ محذورى در اين لازمه نيست ، پس حق مطلب همين است كه استثناى حقيقى و متصل است .
حكم قتل خطائى


و من قتل مومنا خطا...يصدقوا



كلمه (تحرير) مصدر باب تفعيل و به معناى آزاد كردن برده است 0 و كلمه (رقبه ) به معناى گردن است ، و ليكن استعمال آن مجازا در نفس انسان مملوك شايع شده ، آزاد كردن برده را (عتق رقبه ) گفته اند و كلمه :( ديه ) به معناى خونبها است ، يعنى مالى كه از طرف جانى به شخص جنايت شده - اگر عضوى از دست داده باشد - و يا به ورثه او - اگر كشته شده باشد - مى دهند و معناى آيه اين است كه هر كس مومنى را بطور خطائى به قتل برساند بر او واجب مى شود كه برده مومن را آزاد كند و خونبهائى هم به اهل مقتول بدهد، مگر آنكه اهل مقتول خونبها را به وى صدقه دهند و خلاصه او را از دادن خونبها عفو نمايند، كه در اينصورت ديگر دادن ديه واجب نيست .


فان كان من قوم عدو لكم ...



ضمير در(كان - بوده ) باشد به مومن مقتول بر مى گردد و منظور از قومى كه عدو شما باشند همان كفارى است كه سر جنگ با مسلمانان داشتند و معناى آيه اين است كه اگر آنكه كشته شده و به خطا كشته شده ، خودش مومن و ورثه و اهلش كفار حربى باشند، از او ارث نمى برند و چون ارث نمى برند خونبها ندارند0


و ان كان من قوم بينكم و بينهم ميثاق ...



بطورى كه از سياق بر مى آيد در اين جمله نيز ضمير در (كان ) به مومن مقتول بر مى گردد و كلمه ( ميثاق ) به معناى مطلق عهد است ، چه عهد ذمه و چه هر عهدى ديگر و معناى آيه اين است كه :(اگر مومن مقتول از قومى باشد كه بين ش ما و بين ايشان عهدى برقرار است واجب است ديه را بپردازد و برده اى را آزاد كند و اگر مساله ديه را جلوتر از آزاد كردن برده ذكر كرد، براى اين بود كه تاكيد در جانب ميثاق را رعايت كرده باشد0


فمن لم يجد فصيام ...)
نزديك ترين معنا با لفظ اين جمله اين است كه بگوئيم :(



كسى كه نمى تواند برده اى آزاد كند واجب است دو ماه پشت سر هم روزه بگيرد).


توبة من اللّه ...



يعنى اين حكم (كه گفتيم واجب است روزه بگيرد) بازگشت و عطف توجهى و عطف رحمتى است از ناحيه خداى تعالى درباره كسى كه نمى تواند برده آزاد كند، و اين بازگشت خدا منطبق با تخفيف است در نتيجه اين حكم تخفيفى است كه از ناحيه خداى تعالى در حق افرادى كه استطاعت مالى ندارند0
البته احتمال اين هم دارد كه كلمه (توبه ) قيدى باشد كه به همه مطالب آيه شريفه راجع باشد و معنا چنين باشد: اينكه : كفاره براى قاتل خطائى واجب شد، خو د تو به عنايتى است از ناحيه خداى تعالى به قاتل ، در مورد آثار شومى كه بطور قطع گريبانش را خواهد گرفت و آن آثار عبارت است از همان روزه و آن خونبها، پس مسلمانها خود را ضبط كنند و بى محابا و به آسانى به كشتن مردم مبادرت نكنند، همچنانكه در آيه شريفه :( و لكم فى القصاص حيوة )، قصاص را مايه حيات جامعه دانسته .
آزادى نوعى حيات ، و بردگى نوعى قتل است تهديد سخت به خلود در آتش دربارهكسى كه مؤ منى را عمدا بكشد
و همچنين اين حكم توبه ، برگشتى است از ناحيه خداى تعالى براى مجتمع و عنايتى است به آنان چون با اجراى اين دستور رفته رفته عدد بردگان جامعه كمتر و عدد آزادها بيشتر مى شود، اگر يك نفر از آنان به خطا كشته شده ، يك نفر به عدد احرارشان افزوده مى شود و ضرر مالى هم كه به اهل مقتول رسيده ، بوسيله ديه اى كه به آنان تسليم مى شود جبران مى گردد0
از اينجا روشن مى شود كه اسلام آزادى را نوعى حيات ، و بردگى را نوعى قتل مى داند و نيز حد وسط از بها و منافع وجود يك فرد انسان را همان ديه كامله (يعنى هزار دينار و يا صد شتر و ياده هزار درهم ) مى داند كه ان شاء اللّه در مباحث آينده اين معنا را روشن مى سازيم 0
و اما تشخيص اينكه كشتن در چه شرايطى عمدى است ؟ و چه وقت خطائى است ؟ و اينكه ديه چقدر است ؟ و اهل مقتول كه ديه را بايد به آنان داد چه كسانيند ؟ و ميثاق كه اگر باشد خونبها به اهل مقتول داده مى شود و اگر نباشد داده نمى شود چگونه ميثاقى است ؟ پاسخ همه اينها به عهده سنت است نه به عهده فن تفسير، كسانى كه مى خواهند به اين مسائل آگاه شوند بايد به كتب فقه مراجعه نمايند.


و من يقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم ...



كلمه :(تعمد) به معناى آن است كه قصد كنى عملى را به همان عنوانى كه دارد انجام دهى ، و چون فعل اختيارى خالى از قصد عنوان نيست ، تصور دارد كه يك عمل داراى چند عنوان باشد، و در نتيجه ممكن است كه يك فعل از جهتى عمدى باشد و از جهتى ديگر خطائى ، مثلا كسى كه از دور شبحى مى بيند و مى پندارد آهو و يا گورخر است ، در حالى كه در واقع انسانى است (كه دارد چيزى از زمين جمع مى كند) بيننده به خيال شكار آن را هدف قرار مى دهد و مى كشد، تيراندازى او به سوى شكار عمدى است ، ولى انسان كشتنش خطائى است .و همچنين وقتى معلم كودكى را به عنوان تاديب مى زند و اتفاقا چوب و يا مشت و يا لگدش به قتلگاه او بر مى خورد و او را مى كشد، عمل واحدى را انجام داده ، اما عنوان تاديبش عمدى است و كشتنش خطائى ، و بنابراين كسى مومنى را عمدا به قتل رسانده كه مقصودش از عملى كه كرده - زدن - يا - تير انداختن - همان قتل بوده باشد، يعنى هم بداند كه اين مشت ولگد و يا تير او را مى كشد و هم بداند شخصى كه به دستش كشته مى شود مومن است .
خداى عزّوجلّ در اين آيه شريفه چنين قاتلى را به سختى تهديد كرده و به او وعده خلود در آتش داده ، چيزى كه هست در سابق ، آنجا كه پيرامون آيه : (ان اللّه لا يغفر ان يشرك به ) و آيه :( ان اللّه يغفر الذنوب جميعا)، بحث مى كرديم گفتيم اين دو آيه مى تواند حكم خلود قاتل را مقيد كند و در نتيجه مى توان گفت : هر چند آيه مورد بحث وعده آتش خالد و دائم رامى دهد، ليكن صريح در حتمى بودن آن نيست و ممكن است خلود آن بوسيله توبه و يا شفاعت مورد عفو قرار گيرد0


يا ايها الذين آمنوا اذا ضربتم فى سبيل اللّه فتبينوا...



كلمه ( ضرب ) به معناى سير در زمين و مسافرت است و اگر ضرب را مقيد كرده به قيد( سبيل اللّه )، براى اين بود كه بفهماند منظور از اين سفر خارج شدن از خانه به منظور جهاد است 0 و كلمه (تبين ) به معناى تميز دادن و منظور از آن تميز دادن مومن از كافر است به قرينه اينكه مى فرمايد:( و به كسانى كه در برابر شما القاى سلام مى كنند نگوئيد: تو مومن نيستى ) و مراد از القاى سلام همان تحيت سلام است كه تحيت اهل ايمان است ولى بعضى آيه را به صورت ( لمن القى اليكم السلم ) به فتح لازم خوانده اند كه به اين قرائت منظور سلام دادن نيست بلكه تسليم شدن و تقاضاى صلح است .
و مراد از اينكه فرمود:( لست مومنا تبتغون عرض الحيوة الدنيا) ( به ابتغاء عرض حياة دنيا به او مگوئيد تو مومن نيستى )، اين است كه مسلمانان بخاطر اينكه مجاز باشند در جنگيدن و گرفتن غنيمت مساله مسلمان نبودن آنان را بهانه نكنند، مى فرمايد: چنين هدف پست و مادى را مجوز جنگيدن با آنان نسازيد زيرا:( عند اللّه مغانم كثيرة ) نزد خدا مغانم بسيار هست و كلمه ( مغانم ) جمع مغنم است و مغنم به معناى غنيمت است مى فرمايد: غنيمت ها و فوائدى كه نزد خداى تعالى است افضل از غنيمت هاى دنيائى است ، براى اينكه هم بيشتر است و هم باقى و دائمى است ، پس اگر شما طالب غنيمتيد جا دارد غنيمت هاى الهى را مقدم بداريد و بر غنيمت هاى دنيائى ترجيح دهيد0


كذلك كنتم من قبل ، فمن اللّه عليكم فتبينوا...



يعنى شما قبل از اينكه ايمان بياوريد همين وضع را داشتيد، يعنى همه پى در پى به دست آوردن عرض و متاع حيات دنيا بوديد، ولى خداى تعالى بر شما منت نهاد، ايمانى به شما داد كه آن ايمان شما را از آن هدف پست منصرف نموده ، متوجه به سوى خدا و مغانم بسيارى كه نزد او است كرد، حال كه خدا چنين منتى بر شما نهاده ، وقتى با جمعيتى روبرو مى شويد كه وضعشان برايتان روشن نيست كه آيا دوستند يا دشمنند ؟ مى خواهند با شما بجنگند و يا سر جنگ ندارند ؟ مسلمانند و يا كافرند ؟ تحقيق كنيد، تا بى گدار به آب نزده باشيد و اگر(تبين ) را تكرار كرد، براى اين بود كه حكم را تاييد كرده باشد0
اين آيه شريفه گذشته از اينك ه در مقام نصيحت و موعظه است ، مشتمل بر نوعى توبيخ و سرزنش نيز هست ، ولى تصريح ندارد به اينكه آن قتلى كه (على الظاهر) واقع شده ، قتل عمد و آن هم قتل مومن بوده ، و بنابراين از ظاهر آيه بر مى آيد كه قتل خطائى بوده كه بوسيله بعضى از مؤ منين صورت گرفته ، و او كسى از مشركين را كشته ، به خيال اينكه مشرك است و اگر القاى سلام كرده از ترس ‍ بوده ، و حال آنكه اينطور نبوده و او به راستى مسلمان شده و يا مى خواسته مسلمان شود0 و آيه شريفه توبيخش مى كند به اينكه اسلام ، ظاهر حال و گفتار افراد را معتبر مى داند و مسلمانان حق تفتيش از باطن كسى ندارند، باطن هر كسى را خدا مى داند و امر دلها به دست خداى لطيف و خبير است .
و بنا بر آنچه ما از ظاهر آيه فهميديم جمله :( تبتغون عرض الحيوه الدنيا) از باب اقتضاى حال در كلام آمده ، مى خواهد بفهماند حال و وضع شما كه اين كار را كرديد و شخصى را با اينكه اظهار اسلام و ايمان كرد بدون اعتنا به سرنوشت او و بدون تحقيق از اسلام و كفرش به قتل رسانديد، حال كسى است كه در پى غنيمت است و جز به دست آوردن مال از هر راهى كه باشد هدفى ندارد، هر چند كه كشتن افراد با ايمان باشد0 و معلوم است كه چنين كسى كوچكترين مساله را بهانه قرارمى دهد و بدون هيچ عذر موجهى افراد را مى كشد، تا اموال كشته خود را به غنيمت بردارد و اين همان حال است كه مؤ منين قبل از ايمان آوردن داشتند، آرى در دوره جاهليت مردم هيچ هدفى به جز دنيا و ماديات نداشتند و امروز كه خداى منان بر آنان منت نهاده و نعمت ايمان را انعامشان كرده ، واجب است كه ديگر چنين كارى را نكنند و وقتى مى خواهند عملى را انجام دهند، تحقيق كنند و باز هم تابع و منقاد خلق و خوى دوران جاهليت و آثارى كه از آن دوره باقى مانده نشوند0
بحث روايتى
بحث روايتى
(درباره شاءن نزول آيات مربوط به قتل عمد وقتل خطاى مؤ من )
دركتاب درالمنثور در تفسير آيه :( و ما كان لمومن ان يقتل مومنا الا خطا...( (آمده : كه ابن جرير از عكرمه روايت كرده كه گفت : حارث بن يزيد بن نبيشه از بنى عامر بن لوى و ابى جهل ، همواره عياش بن ابى ربيعه را شكنجه مى كردند، سپس همين حارث از مكه بيرون آمد تا به مدينه نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مهاجرت نموده اسلام آورد، در بين راه يعنى در حره به عياش نامبرده برخورد، عياش فرصت را غنيمت شمرده ، جستن كرد و روى سينه حارث نشست و به خيال اينكه او هنوز كافر است به قتلش رسانيد و سپس نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمده ، جريان را به اطلاع آن جناب رسانيد و چيزى نگذشت كه آيه :( و ما كان لمومن ان يقتل مومنا الا خطا...) نازل شد و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آيه را براى عياش قرائت كرد و سپس فرمود برخيز و يك برده مومن آزاد كن .
مؤّلف : اين معنا به چند طريق ديگر روايت شده و در بعضى از آنها آمده كه عياش حارث را در روز فتح مكه كشت ، و جريان بدين قرار بود كه عياش تا آن روز در بند مشر كين گرفتار بود و مشركين او را شكنجه مى كردند، وقتى مكه فتح شد و عياش آزاد گرديد، بى خبر از اينكه حارث مسلمان شده ، به انتقام از آن شكنجه ها او را به قتل رسانيد، ليكن روايتى كه ما از عكرمه نقل كرديم به اعتبار عقلى نزديك تر و با تاريخ نزول سوره نساء سازگارتر است .
طبرى در تفسير خود از ابن زيد روايت كرده كه گفت آن كسى كه آيه مذكور در شان او نازل شده ، ابو درداء است ، كه در سريه اى (جنگى ) شركت داشت ، از ميان لشكر به كنارى رفت و بخاطر حاجتى كه داشت ، راه خود را به طرف دره اى كج كرد، در آنجا به مردى برخورد كه داشت گوسفندان خود را شبانى مى كرد، با شمشير به او حمله كرد، او گفت : لا اله الا اللّه ، ليكن ابو درداء با ضربت شمشير كارش را تمام كرد و گوسفندانش را به ميان لشگر آورد، چون از اين عمل خود دلواپس بود، نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمد و جريان را به اطلاع آن حضرت رسانيد و آيه مورد بحث درباره اين داستان نازل گرديد0
و نيز در درالمنثور از رويانى و ابن منده و ابى نعيم ، از بكر بن حارثه جهنى روايت كرده كه گفت : اين آيه درباره وى نازل شده ، به خاطر قصه اى كه نظير قصه ابى الدرداء داشته ، و روايات به هر حال بر بيش از تطبيق دلالت ندارد0
و در تهذيب به سند خود از حسين بن سعيد از اساتيد و راويان سند خود از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: هر جا كه آزاد كردن يك برده به عنوان كفاره واجب است مى توان برده خردسال و تازه به دنيا آمده را آزاد كرد، مگر كفاره قتل كه حتما بايد برده بالغ را آزاد كرد، چون خداى عزّوجلّ درباره كفاره قتل فرموده : ( فتحرير رقبه مومنة )، و منظورش از رقبه مومنه كسى است كه اقرارش مسموع باشد و به حد بلوغ رسيده باشد (تا آخر حديث )0
و در تفسير عياشى از موسى بن جعفر (عليهما السلام ) روايت آمده كه شخصى از آن جناب پرسيد: از كجا فهميده مى شود كه فلان برده مومن است ؟ فرمود: بر اساس فطرت .
و در كتاب فقيه از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در پاسخ از اين مساله كه لشگر اسلام در بلاد كفر مردى مسلمان را (به خيال اينكه كافر است ) كشته اند، فرمود: امام مسلمين وقتى از ماجرا خبر دار مى شود، بجاى آن مسلمان كه كشته شده ، يك برده مسلمان آزاد مى كند، اين دستور خداى عزّوجلّ است كه مى فرمايد:( فان كان من قوم عدو لكم ).
مؤّلف : نظير اين روايت را عياشى آورده و در اينكه فرمود:(به جاى آن ) اشاره است به اينكه حقيقت آزاد كردن برده ، اضافه شدن فردى است به آزادگان مسلمين ، بخاطر اينكه يك نفر از عدد آنان كاسته شده ، و مادر سابق به اين نكته اشاره كرديم 0
و چه بسا كه از اين نكته استفاده شود كه بطوركلى مصلحت در آزاد كردن بردگان در همه كفارات همين افزوده شدن يك فرد غير عاصى است به جمعيت مؤ منين ، بخاطر كم شدن يك فرد عاصى از آنان ،(دقت بفرمائيد)0
و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: اگر شخصى كه كفاره دو ماه پى در پى روزه به گردن دارد و در بين ماه اول يك روز روزه را بخورد، بايد دوباره همه يك ماه را از نو بگيرد و اگر يك ماه اول را پى در پى گرفت و چند روزى هم از ماه دوم گرفت ، ولى پيش آمدى برايش شد كه نتوانست ماه دوم را به پايان برساند، آن چند روز را قضا مى كند.
مؤّلف : منظور حضرت بطورى كه ديگران هم گفته اند اين است كه آنچه به عهده اش باقى مانده قضا مى كند، اين نكته از مساله تتابع (واينكه بايد پشت سر هم باشد) استفاده شده است .
رواياتى در ارتباط با قتل عمد و آيه (و منيقتل مؤ منا متعمدّا...)
و در كافى و تفسير عياشى ، از آن جناب روايت شده در پاسخ شخصى كه پرسيد: آيا توبه مومنى كه مومن ديگر را عمدا به قتل رسانده باشد قبول است يانه ؟ فرمود: اگر او را به جرم اينكه مومن و داراى ايمان است كشته باشد توبه ندارد و توبه اش قبول نيست و اگر از شدت خشم و يا به خاطر چيزى از منافع دنيا بوده ، توبه اش اين است كه از او انتقام بگيرند و اگر هيچكس نفهميده كه او قاتل است (و در نتيجه كارش به محكمه نكشيده ) خودش نزد ورثه مقتول مى رود و اقرار مى كند به اينكه مقتول آنان را وى كشته ، اگر او را عفو كردند و به قتل نرساندند خونبها مى پردازد و علاوه بر دادن خونبها به ورثه به عنوان توبه به درگاه خداى عزّوجلّ يك برده آزاد مى كند و دو ماه پى در پى روزه مى گيرد و شصت مسكين را طعام مى دهد0
و در تهذيب به سند خود از ابى السفاتج از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه درتفسير جمله :( و من يقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم ) فرموده : جزاى او جهنم است ، البته اگر بخواهد كيفرش كند0
مؤّلف : اين معنا در تفسير درالمنثور از طبرانى وديگران از ابى هرير، از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت شده ، و روايات بطورى كه ملاحظه مى كنيد مشتمل است بر نكاتى كه گفتيم آيات مشتمل بر آن است و در باب قتل و قصاص روايات بسيارى وارد شده كه علاقمندان مى توانند آنها را در جوامع حديث از نظر بگذرانند0
و در تفسير مجمع البيان در ذيل جمله :( و من يقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم ...) مى گويد: اين آيه درباره ضبابه كنانى نازل شده ، كه برادرش هشام را در محله بنى النجار كشته يافت و جريان را به عرض رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) رسانيد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) قيس بن هلال فهرى را با وى روانه كرد و به وى فرمود: به بنى النجار بگو اگر قاتل هشام را مى شناسيد تحويل برادرش دهيد تا از او قصاص كند، و اگر نمى شناسيد خونبهاى هشام را به برادرش بپردازيد، قيس بن هلال فهرى رسالت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را ابلاغ نموده ، بنى النجار خونبها را دادند، وقتى قيس بن هلال فهرى به اتفاق ضبابه بر مى گشتند شيطان در دل وى وسوسه اى انداخت ، كه چطور اين ننگ را بر خود هموار مى كنى كه بنى النجار خون برادرت را بريزند و تو، به گرفتن پول خون اكتفا كنى ؟ خوب است همان قيس بن هلال را كه همراه تو است به قتل برسانى ، تا يك نفر را به جاى برادرت كشته باشى و ديه اى هم اضافه عايدت شده باشد، سرانجام شيطان كار خود را كرد و تيرى به طرف قيس افكند و او را كشت و شترى را سوار شده ، با حالت كفر به مكه برگشت ، و اين اشعار را سرود: قتلت به فهرا و حملت عقله سراة بنى النجار ارباب فارع
فادركت ثارى و اضطجعت موسدا و كنت الى الاوثان اول راجع

next page

fehrest page

back page