تفسير الميزان جلد ۵

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۷ -


ظاهر اين آيه اين است كه مى خواهد جمله :(نوله ما تولى و نصله جهنم ...) را كه در آيه قبل بود تعليل كند، البته اين بنا بر اين است كه آيات به يكديگر اتصال داشته باشند و در اين صورت آيه دلالت مى كند بر اينكه مشاقه و دشمنى با رسول ، شرك به خداى عظيم است و اينكه خداى تعالى اين گناه را كه به وى شرك بورزند نمى آمرزد و اى بسا اين معنا از آيه شريفه زير نيز استفاده شود كه مى فرمايد: (ان الذين كفروا و صدوا عن سبيل اللّه و شاقوا الرسول من بعد ما تبين لهم الهدى لن يضروا اللّه شيئا و سيحبط اعمالهم 0 يا ايها الذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و لا تبطلوا اعمالكم 0 ان الذين كفروا و صدوا عن سبيل اللّه ثم ماتوا و هم كفار فلن يغفر اللّه لهم ).
چون ظاهر آيه سوم اين است كه مى خواهد مضمون آيه دوم كه به اطاعت خدا و اطاعت كردن از رسول امر مى كند را تعليل كند0 در نتيجه بفهماند كه خروج از طاعت خدا و طاعت رسول او، كفرى است كه هرگز آمرزيده نمى شود، و اين را هم به حكم آياتى ديگر مى دانيم كه كفرى كه هرگز آمرزيده نمى شود شرك به خدا است .
آنچه تاكنون استفاده كرديم از الفاظآيه مورد بحث و آيات استشهادى بود، حال بايد دانست كه از مقام آيه نيز مطلبى استفاده مى شود، به اين بيان كه الحاق جمله (و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء) به جمله (ان اللّه لا يغفر ان يشرك ) به به اين منظور بوده كه بيان را تكميل كند و عظمت اين مصيبت شوم يعنى مشاقه و دشمنى با رسول را بفهماند0 و ما در جلد چهارم اين كتاب مطالبى مربوط به اين آيه آورديم (كه خواننده مى تواند بدانجا مراجعه كند)0


ان يدعون من دونه الا اناثا



كلمه (اناث ) جمع كلمه (انثى ) است ، وقتى گفته مى شود:(انث الحديد انثا).
معنايش اين است كه آهن نرم و چكش پذير شد0 و چون گفته شود: (انث المكان ) معنايش اين است كه فلان زمين خيلى زود سرسبز شد و يا قابل كشت شد0 پس از اين موارد استعمال مى فهميم يك جهت در همه موارد استعمال اين ماده هست و آن عبارت است از انفعال و نرمى و تاثر پذيرى و اگر جنس ماده از هر حيوان را نيز انثى خوانده اند از اين باب است .
وجه اينكه از خدايان دروغين به (اناث ) تعبير شده
و اگر بت پرستان ، بت ها و هر معبود ديگر خود را اناث خوانده اند، به قول بعضى ها بدين جهت است كه به زعم آنان بت ها و معبودها تاثر پذير و منفعل است و خودش فاعل و اثر بخش نيست و هيچ خواسته اى از خواسته هاى پرستندگان خود را بر نمى آورند و در جاى ديگر قرآن همين معنا را براى اناث بودن بت ها آورده و فرموده : (ان الذين تدعون من دون اللّه لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب ما قدر وااللّه حق قدره ان اللّه لقوى عزيز) و باز درجاى ديگر فرموده : (و اتخذوا من دونه الهه لا يخلقون شيئا و هم يخلقون و لا يملكون لانفسهم ضرا و لا نفعا و لا يملكون موتا و لا حيوة و لا نشورا)
بنابراين روشن مى شود كه مراد از انوثت بتها همين است كه اين دو آيه خاطرنشان كردند، يعنى اينكه فقط انفعال مى پذيرند و فعل ندارند و اين خود خاصيت مخلوق در مقايسه با خالق او تبار ك و تعالى است .
و اين وجه در اينكه چرا خدايان دروغين رااناث خوانده ، بهتر از وجهى است كه ديگران آورده و گفته اند: مراد از كلمه (انثى ) بت هاى سه گانه لات و عزى و منات و امثال آنها است ، زيرا هر قبيله اى از عرب براى خود بتى داشت و به آن مى گفتند: (انثى بنى فلان ) يعنى بت فلان قبيله . حال ، يا به خاطر اين بوده كه اسامى بت ها مونث مجازى بوده و يا به خاطر اين كه جماد و بى جان بودند و كلمه جماد وقتى جمع بسته مى شود به جمع مونث بسته مى شود و مى گويند جمادات .
وجه اينكه گفتيم توجيه ما بهتر است اين است كه توجيهى كه نقل كرديم با حصرى كه در جمله : (ان يدعون من دونه الا اناثا) آمده آنطور كه بايد نمى سازد چون مى دانيم در بين معبودهائى كه به جاى خداى تعالى پرستيده مى شود، معبودهايى هست كه كلمه (انثى ) در باره آنها صادق نيست مانند عيساى مسيح (عليه السلام ) و برهما و بودا كه هر سه مرد بوده اند0


و ان يدعون الا شيطانا مريدا



كلمه (مريد) به فتحه ميم به معناى كسى است كه از هر خيرى عارى باشد0 البته اين كلمه در مورد مطلق عارى نيز استعمال دارد، چه عارى از خير و چه عارى از غير آن 0
بيضاوى در تفسير خود گفته : كلمه (مارد) و كلمه (مريد) به كسى گفته مى شود كه با هيچ خيرى وابسته نيست ، و اصل تركيب براى توصيف به نرمى و لطافت و بى موئى و برهنگى از پر و پشم وضع شده و تعبير( صرع ممرد) و نيز (غلام امرد) و نيز (شجره مرداء) همه از اين باب است ، اولى به معناى تختى نرم و لطيف ، و دومى به معناى پسرى بى مو، و سومى به معناى درختى است كه برگ آن اندك و تك تك باشد0 اين بود گفتار بيضاوى 0
و از ظاهر گفتار بر مى آيد كه جمله مورد بحث بيانى باشد براى جمله سابق چون كلمه يدعون از دعوت است ، و دعوت كنايه از عبادت است و به اين مناسبت ، عبادت را دعوت مى گويند كه اصل عبادت و منشا آن دعوت نيازهاى آدمى است به اينكه آدمى خود را به پنا ه كسى بكشاند كه حاجتش را بر مى آورد خداى تعالى طاعت را نيز عبادت خوانده ، فرموده : (الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدونى ).
و بنابراين برگشت معناى جمله مورد بحث به اين است كه عبادت پرستندگان غير خداى تعالى ، عبادت و دعوت شيطان مريد است چون اطاعت او است .


لعنة اللّه



كلمه (لعن ) به معناى دور كردن ملعون از رحمت است و اين جمله صفت دومى است براى شيطان ، صفت اوليش اين بود كه او مريد است و از هر خيرى عارى و تهى است . صفت دوم در حقيقت تعليل صفت اول است و مى فهماند كه علت عارى بودن شيطان از هر خير اين است كه او رانده شده و دور شده از رحمت خدا است .


و قال لاتخذن من عبادك نصيبا مفروضا



كانه مى خواهد اشاره كند به گفتارى كه خداى عزّوجلّ در جاى ديگر از شيطان حكايت كرده و آن اين است كه آن ملعون گفته بود: (فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين ).
و در اينكه گفت : (بطور قطع از بندگانت نصيبى مقدر خواهم گرفت .) در حقيقت اعتراف و تقدير بر اين معنا است كه فريب خوردگان او در عين اينكه فريب او را خورده اند بنده خداى تعالى هستند و يك انسان هر قدر هم كه فريب شيطان را بخورد نمى تواند از بندگى خدا بيرون شود و چگونه ممكن است بيرون شود در حالى كه خداى تعالى رب او است و هرحكمى كه بخواهد در باره او مى راند.
بيان حال فريب خوردگان شيطان و عاقبت كار آنها


و لاضلنهم و لامنينهم ...



كلمه (تبتيك ) كه مصدر باب تفعيل است و جمله : (فليبتكن ) از آن مشتق شده به معناى شكافتن است و شكافتن گوش ‍ حيوانات با مطلبى كه بعضى ها نقل كرده اند تطبيق مى شود و آن اين است كه گفته اند: عرب جاهليت را رسم بر اين بود كه گوش ماده شترى كه پنج شكم زائيده باشد (بحيره ) و شترى كه به عنوان وفاء به عهد رها مى كردند (سائبه ) را مى شكافتند تا اعلام كنند كه اين حيوان آزاد است و در نتيجه خوردن گوشت آن بر همه جايز است .
و اين امورى كه در آيه شمرده شده همه اش مصاديقى از ضلالت است 0 و با اينكه در جمله و (لا ضلنهم ) مساله ضلالت را صريحا ذكر كرده اگر اين مصاديق از ضلالت را نيز بر شمرده از باب ذكر عام و سپس نام بردن از بعضى افراد آن عام است 0 كه گوينده به شنونده مى فهماند عنايت خاصى به اين چند فرد دارد0
در اين آيه شريفه از شيطان حكايت شده كه گفته است : من انسانها را از راه سرگرم كردنشان به پرستش غير خدا و ارتكاب گناهان گمراه خواهم كرد و آنان را با اشتغال به آمال و آرزوهائى كه از اشتغال به واجبات زندگيشان باز بدارد فريب مى دهم ، تاآنچه را كه برايشان مهم و حياتى است به خاطر آنچه موهوم و خالى از واقعيت است ، رها كنند و دستورشان مى دهم كه گوش چهار پايان خود را بشكافند و (با اينگونه عقايد خرافى و موهوم ) حلال خدا را بر خود حرام سازند و نيز دستورشان مى دهم كه خلقت خدائى را تغيير دهند مثلا مردان را كه مرد خلق شده اند و استعداد زن گرفتن را دارند اخته نموده اين استعداد را در آنها بكشند و يا انواع مثله - بريدن اعضاء - راباب كنند و يا مردان با يكديگر لواط و زنان با يكديگر مساحقه كنند0
و بعيد نيست كه مراد از تغيير خلقت خداى تعالى خروج از حكم فطرت و ترك دين حنيف باشد آن دينى كه خداى تعالى در باره اش ‍ فرمود: (فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة اللّه التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه ، ذلك الدين القيم ).
خداى تعالى بعد از حكايت كلام شيطان وعده او را كه همان اطاعت او در آنچه امر مى كند، مى باشد را ولى گرفتن او دانسته ، فرموده : اطاعت او معنايش اين است كه شما او را به جاى خداى تعالى ولى و سرپرست خود بگيريد: (و من يتخذ الشيطان وليا من دون اللّه فقد خسر خسرانا مبينا) و در افاده اين معنا نفرمود: (و من يكن الشيطان له وليا، و هر كس كه شيطان ولى او باشد) تا همان نكته اى را بفهماند كه آيات سابق آن را فهمانيد و آن اين بود كه تنها ولى عالم خداى تعالى است و هيچ كس ديگر بر هيچ چيز عالم ولايت ندارد، هر چند كه مردمى او را ولى خود بگيرند0


يعدهم و يمنيهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا...



از ظاهر سياق بر مى آيد كه اين جمله تعليلى براى اين قسمت از آيه قبلى باشد كه مى فرمود:( فقد خسر خسرانا مبينا) و چه خسرانى روشن تر از اين خسران كه سعادت حقيقى كسى مبدل به سعادت خيالى و شقاوت واقعى شود و با وعده هاى دروغين و آرزوهاى موهوم كمال خلقت او مبدل به خسران و نقص شود همچنانكه خداى تعالى مى فرمايد: (و الذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة ، يحسبه الظمان ماء حتى اذا جاءه لم يجده شيئا و وجد اللّه عنده ، فوفيه حسابه ، والله سريع الحساب ).
اما وعده هاى شيطان عبارت است از وسوسه هائى كه او بدون واسطه مى كند، به خلاف امانى (كه جمله : و يمنيهم آرزومندشان مى كند - متضمن آن است ) كه آن از نتائج وسوسه است و منظور از آن هر امر خيالى است كه وهم از آن لذت ببرد0 و به همين جهت بود كه خداى تعالى تمنى و يا به عبارت ديگر استفاده از آرزوهاى دروغى بشر را غرور نخواند بلكه وعده او را غرور خواند و فرمود: شيطان وعده شان نمى دهد مگر غرور و فريب را، و اين نكته بر كسى پوشيده نيست .
خداى تعالى بعد از بيان وعده هاى شيطان ، عاقبت حال فريب خوردگان او را بيان نموده ، فرمود: (اولئك ماويهم جهنم و لا يجدون عنها محيصا)، عاقبت حالشان اين است كه منزلگهى در دوزخ دارند كه به هيچ وجه محيصى از آن ندارند و محيص از ماضى (حاص ) كه به معناى (فلانى عدول كرد يا جا عوض كرد و يا گريزگاهى يافت و از آنجا پا به فرار گذاشت ) مى باشد0
خداى سبحان بعد از بيان عاقبت حال فريب خوردگان شيطان ، حال كسانى را بيان كرد كه در مقابل آن طائفه قرار دارند، يعنى مؤ منين ى كه از فريب شيطان بر حذر هستند و منظورش از بيان حال طرف مقابل فريب خوردگان اين بود كه بيان خود نسبت به فريب خوردگان را تكميل كند،لذا فرمود: (و الذين آمنوا و عملوا الصالحات سندخلهم جنات ...) و در اين آيات التفاتى از سياق تكلم مع الغير (نوله - نصله ) به سياق غيبت (ان اللّه لا يغفر - لعنة اللّه - من دون اللّه ) بكار رفته ، روشن تر بگويم در اول خداى تعالى مى فرمود: (ما او را چنين و چنان مى كنيم ) و در وسط خود را غايب فرض كرده مى فرمايد: (خداى تعالى چنين و چنان مى كند)
و در اين التفات دو نكته در نظر بوده : يكى اينكه آنجا كه مقام اقتضاء دارد به عظمت خداى تعالى اشاره اى بشود، در آنجا به جاى ضمير (ما چنين و چنان مى كنيم ) اسم جلاله (اللّه تعالى ) را بياورد، همينكه اين غرض تامين شد، دو باره به سياق اول كه سياق اصلى بود برگردد، همچنانكه در اين آيات دوباره به سياق اصلى برگشته ، مى فرمايد: (سندخلهم جنات )، نكته دوم اشاره به قرب حضور خداى تعالى و محجوب نبودنش از وضع بندگان اشاره مى كند كه معناى ولى مؤ منين هم همين است .


وعد اللّه حقا و من اصدق من اللّه قيلا



در اين جمله ، وعده خداى تعالى را در مقابل وعده اى كه قبلا از شيطان آورد ذكر نموده ، آنجا مى فرمود: وعده شيطان چيزى به جز غرور نيست ودر اينجا مى فرمايد: وعده خداى تعالى حق و گفتار او صدق است .


ليس بامانيكم و لا امانى اهل الكتاب



در اين آيه شريفه ، به آغاز سخن برگشت شده و كانه مى خواهد از گفتار مفصلى كه تاكنون آورده بود خلاصه گيرى كند.
كرامت نزد خدا بستگى به اعمال دارد و كسى از خداوند طلبكار نيست
آرى از اعمالى كه در آيات قبل ، از بعضى مؤ منين حكايت و از اقوالى كه از آنان نقل فرمود و از اصرارى كه آنان به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى كردند كه رعايت جانب آنان را بفرمايد و در مواقعى كه بين آنان و ديگران نزاع و مشاجره اى رخ مى دهد، آنان را عليه ديگران معاضدت و مساعدت فرمايد، اين معنا بطور خلاصه به دست مى آيد كه مؤ منين اينطور فكر مى كرده اند: حال كه ما ايمان آورده ايم ، حقى بر خدا و پيامبرش پيدا كرده ايم وبر خدا و رسول واجب است كه رعايت احترام ما را نموده ، جانب ما را رعايت كنند و هر زمان كه بين ما و ديگران مشاجره اى رخ دهد از ما طرفدارى كنند، چه اينكه ما بر حق و آنان بر باطل باشند و چه ما بر باطل و آنان بر حق باشند و چه اينكه طرفدارى از ما عدالت باشد و يا ظلم باشد، اين طرز تفكر عينا همان طرز تفكرى است كه پيشوايان ضلالت و اطرافيان آنان و روساى جور و قوم و خويش و اذناب آنان دارند، يك فرد طاغوتى را اگر در نظر بگيريم مى بينيم هم به زير دست خود منت مى گذارد و هم به ما فوق خود و در عين اينكه در برابر ما فوقش خضوع و كوچكى نموده دستوراتش را اطاعت مى كند، در عين حال خود را مستحق احترام او مى داند و توقع دارد كه رئيسش به او احترام نموده ، رعايت جانبش را بكند و اگر وقتى با ديگران نزاع و مشاجره كرد، رئيس از او حمايت كند، چه اينكه حق با او باشد و چه با خصم او باشد0
بطورى كه قرآن كريم در آيه شريفه : (و قالت اليهود و النصارى نحن ابناء اللّه و احباوه ) و در آيه شريفه : (و قالوا كونوا هودا او نصارى تهتدوا) و آيه شريفه : (قالوا ليس علينا فى الاميين سبيل ) حكايت فرموده يهود و نصارا چنين طرز تفكرى داشته اند، يعنى در عين اينكه خدا را به خيال خود عبادت مى كردند، خود را طلبكار او نيز مى دانستند0
و به همين جهت خداى عزّوجلّ در اين آيه هم مؤ منين مذكور را رد كرد و هم به دنبال آنان اهل كتاب را و طرز تفكر غلط مزبور را امانى خواند و اين تعبير، مجازى و استعاره اى است ، كانه آرزوها وتوقعات غلط مذكور را صورت هائى خيالى و لذت آور و به عبارت ساده تر دلخوش كنك هايى دانسته كه در عالم خارج هيچ اثرى ندارد و فرموده : (ليس بامانيكم )، به دلخواه شما مسلمانان و يا شما گروهى از مسلمانان منحرف و خيال پرداز نيست و به دلخواه اهل كتاب هم نيست بلكه كرامت نزد خدا و حمايت خدا از شما دائر مدار اعمال شما است تا اعمال شما چگونه باشد، اگر خير باشد، خدا هم نظر خيرى به شما خواهد داشت و اگر شر باشد به جز شر پاداشى نخواهيد داشت ، و اگر اول سيئة و گناه را ذكر كرد و بعد حسنه را، براى اين بود كه عمده خطاى اين خوش خيالها در سيئات تبلور مى يابد0
مرتكب عمل زشت سزاى خود را مى بيند هم در دنيا و هم در آخرت


من يعمل سوءا يجز به ولا يجد لها من دون اللّه وليا و لا نصيرا



اين جمله بطور فصل آمده ، يعنى با واو عاطفه ، عطف به ما قبل نشده و به اصطلاح ادبى به فصل آمده نه به وصل و اين بدان جهت است كه اين جمله موقعيت جواب از سوالى فرضى را دارد و تقدير آن سوال و اين جواب اين است : (وقتى صرف گفتن شهادتين و داخل شدن در حريم اسلام و ايمان اين خاصيت را نداشته باشد كه همه خيرات را به سوى آدمى جلب كند و همه منافع زندگى ما را تامين نمايد و همچنين وقتى يهوديت و نصرانى گرى نيز چنين اثرى نداشته باشد، پس چه فرقى بين داشتن اين اديان با نداشتن آن هست و بالاخره حال آدمى به كجا كشيده مى شود؟
قرآن در پاسخ مى فرمايد:(هر كس عمل زشتى را مرتكب شود كيفرش را مى بيند و به غير از خدا هيچ ولى و ناصرى براى خود نخواهد يافت و هر كس هم كه اعمال نيك انجام دهد ، چه مرد باشد و چه زن (البته در صورتى كه ايمان داشته باشد) پاداش خود را كه همان بهشت است خواهد ديد...).
جمله : (من يعمل سوءا يجز به ) مطلق است و به هم ين جهت هم شامل كيفرهاى دنيوى مى شود كه شريعت اسلام آن را مقرر كرده ، از قبيل قصاص كردن جانى و بريدن دست دزد و شلاق زدن و سنگسار كردن زانى و امثال آن از احكام سياسات و غير سياسات و هم شامل كيفرهاى اخروى مى شود كه خداى تعالى چه در كتابش و چه به زبان رسول گراميش آنها را وعده داده است .
مناسب با مورد آيات كريمه مورد بحث و منطبق با آنها نيز همين بود كه جمله مورد بحث را مطلق بياورد، چون در رواياتى كه در شان نزول اين آيات وارد شده ، آمده است كه : اين آيات درباره سرقتى نازل شد كه شخصى مرتكب آن شده بود و آنگاه گناه خود را به گردن فردى يهودى يا مسلمان انداخته بود، تازه او و دار و دسته اش به پيغمبر (صلى اللّه عليه وآ له و سلم ) اصرار مى كردند كه عليه آن يهودى يا مسلمان بى گناه حكم كند0
و باز به همين جهت جمله : (و لا يجد من دون اللّه وليا و لا نصيرا) نيز مطلق شده ، هم شامل ولى و نصيرهاى دنيوى از قبيل رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) و يا اولى الامر مى شود و در نتيجه مى فهماند كه آن دو وى را شفاعت مى كنند و نه خويشاونديش با آن دو برايش فائده اى دارد و نه احترام اسلام و دين از شلاق خوردن او جلوگيرى مى كند و هم شامل ولى و نصيرهاى اخروى مى شود و مى فهماند كه در آخرت هيچ كس نمى تواند از معذب شدن گنهكاران مانع شود مگر افرادى كه آيات بعد شامل آنان است .
عمل كنندگان به بخشى از اعمال صالحه ، چه زن و چه مرد، به شرط مؤ من بودن بهبهشت مى روند


و من يعمل من الصالحات من ذكر او انثى و هو مومن فاولئك يدخلون الجنة و لا يظلمون نقيرا



اين آيه شريفه بيانگر وضع شق دوم است و پاداش كسانى را خاطرنشان مى سازد كه اعمال صالح مى كنند و آن پاداش عبارت است از بهشت ، چيزى كه هست خداى تعالى در اين آيه از جهت رسيدن به بهشت را توسعه و تعميم داده و از سوى ديگر فعليت آن را مقيد كرده به قيدى كه آن فعليت را تضييق مى كند0
از يك سو شرط كرده كه صاحب عمل صالح اگر بخواهد به پاداش خود يعنى بهشت برسد، بايد كه داراى ايمان باشد، چون هر چند پاداش در برابر عمل است و ليكن آنكه كافر است كفرش براى او عملى باقى نمى گذارد و هر عمل صالحى بكند آن را حبط و بى اجر مى نمايد، همچنانكه قرآن كريم در جاى ديگر فرموده : (و لو اشركوا لحبط عنهم ما كانوا يعملون ).
و نيز فرموده : (اولئك الذين كفروا بايات ربهم و لقائه ، فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيمه وزنا).
و از سوى ديگر نفرمود: (و من يعمل الصالحات ) تا در نتيجه پاداش اخروى و بهشت را منحصر كرده باشد به كسانى كه همه اعمال صالحه را انجام دهند، بلكه فرمود: و (من يعمل من الصالحات ) و اين خود توسعه اى است در وعده به بهشت 0
بله ، از آنجا كه مقام ، مقام بيان جزاءاست ، رعايت اين دقت لازم بود، فضل الهى نيز همين را اقتضاء مى كرد كه جزاى خير آخرت را منحصر در افرادى انگشت شمار نكند بلكه آن را عموميت دهد تا شامل حال هر كسى كه ايمان آورد و مقدارى اعمال صالحه انجام دهد بگردد و آنگاه از راه توبه بنده و يا شفاعت شفيعان ، بقيه اعمال صالح را كه او انجام نداده و گناهانى را كه مرتكب شده ، تدارك و جبران نمايد همچنانكه در كلام مجيدش فرموده : (ان اللّه لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء) و بحث مفصل ما پيرامون توبه در ذيل آيه شريفه : (انما التوبة على اللّه ) در جلد چهارم عربى اين كتاب و بحث ديگرمان پيرامون مساله شفاعت در ذيل آيه : (و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيئا) در جلد اول اين كتاب گذشت 0
واز سوى سوم با آوردن جمله : (من ذكر او انثى ) حكم را عموميت داده تا شامل مردان وزنان هر دو بشود و اختصاص به مردان نداشته باشد0
آرى از نظر اسلام هيچ فرقى بين مرد و زن نيست ، بر خلاف پندار قدماى اهل ملل و نحل از قبيل هند و مصر و ساير بت پرستان كه مى پنداشتند زنان اصلا عملى ندارند و اعمال صالحه آنان پاداش ندارد و نيز بر خلاف آنچه از يهوديان و مسيحيان به ظهور رسيده كه گفته اند: زنان نزد خدا خوار و بى مقدارند، چون خلقتشان ناقص و اجرشان خاسر است ، هر چه حرمت و كرامت هست از آن مردان است و نيز بر خلاف آنچه عرب جاهليت مى پنداشت كه آنان نيز گرفتار اين عقائد خرافى بودند ولى اسلام دو طائفه زن و مرد را يكسان معرفى نموده ، فرمود:(من ذكر او انثى )0
و چه بسا همين سر در كار بوده كه دنبال جمله : (فاولئك يدخلون الجنة )اضافه كرد كه : (و لا يظلمون نقيرا) تا جمله اول دلالت كند بر اينكه زنان نيز مانند مردان داراى مثوبت و اجرند و جمله دوم بفهماند كه هيچ فرقى بين آن دو از جهت زيادت پاداش و نقصان آن نيست ، همچنانكه در جاى ديگر به اين حقائق تصريح نموده و فرموده :(فاستجاب لهم ربهم انى لا اضيع عمل عامل منكم من ذكر او انثى بعضكم من بعض ).


و من احسن دينا ممن اسلم وجهه لله و هو محسن ...



يك شبهه و پاسخ به آن
كانه اين آيه مى خواهد از يك سؤ الى و شبهه اى كه ممكن است به ذهن شنونده بيايد قبلا پاسخ داده باشد و آن سوال اين است كه وقتى براى اسلام مسلمان و يا ايمان يهوديان و نصرانيان هيچ تاثيرى در جلب خير به سوى آنان در حفظ منافعشان ندارد و كوتاه سخن اينكه وقتى در برابر ايمان به خدا و آيات او هيچ چيز به انسان نمى دهند و وجود و عدم آن يكسان است ، ديگر چه كرامتى و ارزشى براى اسلام هست و ديگر چه مزيتى براى ايمان تصور مى شود كه يك انسان به عشق رسيدن به آن مزيت به سوى ايمان گرايش پيدا كند؟.
در پاسخ به اين سوال (كه گفتيم ممكن است در دل شنونده آيات قبل پيدا شود) گفته شده : كرامت و احترام داشتن دين امرى است كه شكى در آن نبوده ، حسن آن بر هيچ عاقلى پوشيده نيست : (و من احسن دينا) و با اين استفهام از طريق اصطلاحى (ارسال مسلم ) اين معنا را مسلم داشت كه اسلام بهترين دين است ، توضيح اينكه هيچ انسانى چاره اى از داشتن دين ندارد و بهترين دين اين است كه انسان روى خود تسليم خدائى كند كه آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است از آن او است و در برابر او خضوع كند، خضوع عبوديت و بر طبق آنچه كيش و ملت حنيف ابراهيم اقتضا مى كند عمل نمايد و كيشى كه مطابق فطرت باشد همين است و به همين جهت است كه خداى سبحان ابراهيم (عليه السلام ) را كه اولين كسى است كه وجه خود را در حالى كه نيكوكار بود تسليم خداى تعالى نموده ، ملت حنفيت را پيروى كرد، خليل خود گرفت 0
ليكن اين را هم اضافه كنيم كه كسى خيال نكند خليل خدا بودن مانند خلت و دوستى دائر در بين مردم و حاكم در ميان آنان است ، نه ، هرگز، زيرا دوستى در بين مردم تنها دائر مدار حق نيست ، گ اهى دوستى ها بر سر حق است و گاهى بر سر باطل و همين قسم دوستى است كه منشا شده فسادهائى از قبيل جزاف گوئى ها و زورگوئى ها در بين بشر راه بيابد و اما خداى سبحان مالكى است غير مملوك و محيطى است كه كسى به او احاطه ندارد به خلاف مولى هاى بشر و روسا و پادشاهان كه از بردگان و رعايا و زير دستان خود مالك هيچ چيزى نيستند و اگر چيزى از آنان را مالك شوند در مقابل چيزى از خود در مقابل آن مى دهند و اگر نسبت به بعضى ها قاهر و غالب و حاكم مى شوند، يك تنه حكومت نمى كنند بلكه به وسيله بعضى ديگر اين قهر و غلبه را به دست مى آورند، اگر نسبت به بعضى ظلم مى كنند با كمك بعضى ديگر است و به همين جهت اگر روزى اراده همين كمك كاران ، مخالف اراده او شود، او را از رياست و سلطنت مى اندازند، ديگر نمى توانند در مقام خود ثابت بمانند0
از اينجا روشن مى شود كه چرا دنبال جمله : (و من احسن قولا...)) فرمود: (و لله ما فى السموات و ما فى الارض و كان اللّه بكل شى ء محيطا).
بحث روايتى
شاءن نزول آيه (انا انزلنا اليك الكتاب بالحق ...)
در تفسير قمى آمده كه سبب نزول اين آيه شريفه : (انا انزلنا اليك الكتاب ...)اين بوده كه دسته اى از انصار از قبيله بنى ابيرق كه سه برادر به نام بشير و بشر و مبشر و جزء منافقين بودند، ديوار خانه عموى قتاده بن نعمان را سوراخ ‌كرده و مقدارى طعام را كه او براى زن و بچه خود تهيه كرده بود با يك شمشير و يك زره را بردند و اين قتاده از رزمندگان جنگ بدر بود0
وى شكايت نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) برده ، عرضه داشت : يا رسول اللّه ! چند نفر خانه عموى مرا نقب زده ، طعامى را كه او براى عيال خود تهيه كرده بود با يك شمشير و يك زره بردند و اين چند نفر از يك خانواده بدى هستند، از سوى ديگر در بين آنان مردى مومن به نام لييدبن سهل بود كه در راءى همفكر آنان بود و بنى ابيرق كه خانواده اى شرور بود، در پاسخ قتاده (كه از نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) برگشته بود) گفتند: اين سرقت كار لبيدبن سهل است و چون خبر به لبيد رسيد شمشير خود را گرفته ، به سوى بنى ابيرق شتافت و گفت : كه آيا نسبت دزدى به من مى دهيد؟ با اينكه خود شما سزاوارتر از من به اينگونه اعماليد ؟ و با اينكه منافق هستيد و (بارها خودم شنيدم كه ) رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را هجومى كرديد؟ و در هجو آن جناب اشعارى مى سروديد و آنگاه اشعار خود را به قريش نسبت مى داديد؟، يا بايد اين مساله روشن و اين سارق معلوم شود و يا آنكه شمشيرم را از خون شما سيراب خواهم كرد، خانواده بنى ابيرق ، از در مدارا و ملايمت در آمدند و به او گفتند: خدا رحمتت كند تو بر گرد كه از اين گناه مبرائى 0
آنگاه بنى اب يرق نزد مردى از قبيله خود كه نامش (اسيد بن عروه ) و مردى حرف زن و زبان آور بود رفتند و جريان را با او در ميان گذاشته ، او را نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله ) فرستادند0 اسيد به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) عرضه داشت : يا رسول اللّه ! قتاده بن نعمان به نزد خاندانى از ما كه اهل شرف و حسب و نسبند رفته و آنان را به عمل سرقت متهم كرده است با اينكه اهل آن خانواده اين كاره نيستند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از شنيدن اين سخن اندوهناك شد (كه چرا قتاده مرتكب تهمت شده است ) و به عنوان گلايه به او فرمود: آيا به سر وقت خاندانى شريف و آبرومند و داراى حسب و نسب مى روى و آنان را متهم به سرقت مى كنى ؟ و او را به سختى عتاب فرمود، قتاده از اين بابت سخت در اندوه شد و به سوى عمويش برگشت و گفت : اى كاش مرده بودم و ماجراى تو را نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نبرده بودم و اينطور مورد عتاب آن جناب قرار نمى گرفتم ، عمويش در پاسخ گفت : (الله المستعان )، (تنها كسى كه بايد از او يارى خواست خداى تعالى است )0
چيزى نگذشت كه اين آيه شريفه بر پيامبر نازل شد:(انا انزلنا اليك الكتاب بالحق ...اذ يبيتون ما لا يرضى من القول )0
قمى سپس گفته است : يعنى (ما لا يرضى من الفعل ) كارى را كه خدا راضى نيست طرح ريزى مى كنند و در اين آيه ، كلمه قول در جاى فعل قرار گرفته :(ها انتم هولاء جادلتم عنهم فى الحيوة الدنيا... و من يكسب خطيئُة او اثما ثم يرم به بريئا)، قمى گفته است : اين لبيدبن سهل بود كه (احتمل بهتانا و اثما مبينا)0
و در تفسير قمى است كه ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: چند تن از خويشاوندان نزديك بشير به يكديگر گفتند: چه خوب است نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) رفته و با وى در باره رفيقمان وساطت كنيم و يا او را بى گناه قلمداد نموده ، بگوئيم : بشير مبراى از دزدى است ولى وقتى آيه :(يستخفون من اللّه ... وكيلا) نازل شد، خويشاوندان بشر نزد او آمده ، گفتند: اى بشر ! استغفار كن و به درگاه او از گناهانت توبه ببر، بشر گفت : سوگند به آن كسى كه همواره به وى سوگند مى خورم اموال عموى قتاده را كسى به جز لبيد ندزديده ، چون او اين سخن بگفت آيه زير بر پيامبر نازل گرديد كه : (و من يكسب خطيئة او اثما ثم يرم به بريئا فقد احتمل بهتانا و اثما مبينا)0
بعد از نزول اين آيه بشر از اسلام دست كشيد و كافر شد و به مكه نزد كفار رفت و در اين ماجرا در باره كسانى كه آمدند تا بشر را بى گناه قلمداد كنند، آيه زير نازل شد كه مى فرمايد: (و لو لا فضل اللّه عليك و رحمته لهمت طائفه منهم ان يضلوك ... و كان فضل اللّه عليك عظيما)0
داستان بشر منافق بر روايت قتادبن نعمان
و در تفسير درالمنثور است كه ترمذى و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابوالشيخ و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) از قتاده بن نعمان روايت كرده اند كه گفت : خانواده اى از قبيله ما به نام (بنى ابيرق ) سه برادر بودند به نام هاى بشر و مبشر و بشر مردى منافق بود و اشعارى در هجو و بد گوئى اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى گفت و از ترس آن را به بعضى از عرب هاى ناشناس نسبت مى داد و مى گفت : اين اشعار را فلان عرب گفته و شعر ديگرى مى گفت و اظهار مى كرد كه اين اشعار را بهمان عرب گفته ، ولى اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) هر جا آن اشعار را مى شنيدند، مى دانستند كه از سروده هاى بشر است ، مى گفتند: به خدا سوگند اين شعر را جز آن خبيث پليد كسى نسروده و چون اين سخن به گوش بشر رسيد، به عنوان اينكه چرا سروده هر كسى را به من نسبت مى دهيد گفت :
(او كلما قال الرجال قصيده

اضموا فقالوا ابن ابيرق قالها)

اقتاده بن نعمان ، ناقل جريان مى گويد: اين خانواده هم در جاهليت فقير و اهل حاجت بودند و هم در اسلام ، و مردم خوراك معموليشان در مدينه خرما و جو بود و اين بشر هر زمانى كه دستش به دهانش مى رسيد از كاروانانى از شام كه كالا مى آوردند براى خوراك خودش آرد ممتاز و بدون سبوس مى خريد و براى زن و بچه اش جو و خرما خريدارى مى كرد0
روزى كاروانى از شام رسيد و عموى من رفاعة بن زيد يك بار شتر از آن آردهاى ممتاز خريدارى نموده ، آن را در حوضخانه منزلش ‍ جاى داد و اتفاقا دو شمشير و دو زره وآلات و ابزارى كه مربوط به اسلحه وى بود در همان حوضخانه جاى داشت ، شبى ديوار حوضخانه را سوراخ كرده ، آرد و اسلحه را ربودند، همينكه صبح شد عمويم رفاعه نزد من آمد و گفت : اى برادر زاده هيچ مى دانى چه شده ؟ ديشب بر ما دستبرد زدند، ديوار مشرف به (حوضخانه ) را سوراخ نموده ، طعام و سلاح ما را بردند0
قتاده مى گويد: ما به جستجوى خانه بشر برخاستيم و بعد از بررسى ، اين مقدار برايمان مسلم شد كه همان شب پسران ابيرق ، تنورى آتش كرده و نانى پخته بودند و به دست آورديم كه جنس آرد از همان آرد عموى من بوده ، قتاده مى گويد: در حينى كه ما مشغول بررسى و تحقيق از افراد خانه بوديم بنى ابيرق گفتند: به خدا سوگند ما به غير از لبيدبن سهل (كه يكى از افراد خانواده آنان و مردى صالح و مسلمان بود) دزدى براى كالاى شما نمى شناسيم ، كار، كار او است و چون اين خبر به گوش لبيد رسيد شمشير خود را برهنه نموده ، به سر وقت بنى ابيرق آمد و گفت : آيا دزد من هستم ؟ به خدا سوگند يا اين شمشير را با گوشت و خونتان در مى آميزم و يا بايد روشن كنيد كه عامل اين سرقت چه كسى بوده ، بنو ابيرق گفتند: دست از سر ما بردار اى مرد، به خدا سوگند تو دزد اين اموال نيستى و همچنان به سوال از اهل خانه ادامه داديم تا ديگر شكى برايمان نماند كه كار، كار بنو ابيرق است ، عمويم گفت : اى برادر زاده حال كه چنين است پس چه خوب است نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) رفته و نتيجه بررسى خود را به آن جناب بگوئى 0
قتاده مى گويد به حضور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) رفتم و عرضه داشتم : يا رسول اللّه از قبيله ما يك خانواده ستمكار و اهل جفا هستند و اخيرا به سراغ عموى من رفاعة بن زيد رفته ، حوض خانه او را نقب زدند و سلاح و طعام او را دزديدند، دستور بفرما حداقل سلاح ما را به ما برگردانند و اما طعام از آن خودشان باشد، ما حاجتى به آن نداريم ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: در اين باره فكر مى كنم ، خبر اين گزارش به گوش بنى ابيرق رسيد، نزد مردى از كسان خود كه نامش (اسير بن عروه ) بود رفته و در باره اين ماجرا با او صحبت كردند، رفته رفته همه اهل آن خاندان دور ابن عروه جمع شدند به اتفاق ، به حضور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمدند و عرضه داشتند: يا رسول اللّه ! قتاده بن نعمان و عمويش مى خواهند آبروى خاندانى از قبيله ما را كه اهل اسلام و اهل صلاحند بريزند، براى اينكه بدون هيچ شاهد و دليلى نسبت دزدى به آنان داده اند0
قتاده مى گويد: در اين ميان خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) رسيدم ، فرمود: آيا تصميم گرفته اى آبروى خاندانى را كه مى گويند خاندانى مسلمان و صالحند ببرى ؟ و آيا بدون هيچ شاهد و دليلى نسبت دزدى به آنها مى دهى ؟ مى گويد: از شنيدن اين سخن بسيار ناراحت شدم به حدى كه دلم مى خواست غرامت عمويم را از مال خودم مى دادم و با رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) در باره سرقت رفتن اموال عمويم سخن نمى گفتم ، با حالت ناراحتى نزد عمويم رفاعه آمدم ، پرسيد: برادر زاده چه كردى ؟ من جريان را به او گفتم و فرمايش رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را برايش باز گو كردم ، او گفت : (اللّه المستعان ) تنها كسى كه بايد به ياريش اميد بست خدا است 0
چيزى نگذشت كه آياتى از قرآن دراين باره نازل شد كه : (انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اراك اللّه و لا تكن للخائنين خصيما)كه منظور از خائنين همان بنى ابيرق است و ((استغفراللّه ) و تو اى ابن عروه از آنچه به قتاده گفتى خدا را استغفار كن 0 (ان اللّه كان غفورا رحيما) كه خداى تعالى آمرزگار و رحيم است ، و (لا تجادل عن الذين يختانون انفسهم ) - و تو اى ابن عروة زنهار كه از بنى ابيرق كه به خود خيانت كرده اند دفاع كنى - تا آنجا كه مى فرمايد: (ثم يستغفر اللّه يجد اللّه غفورا رحيما) يعنى اهل خاندان بنى ابيرق اگر از آنچه كه مرتكب شده اند استغفار كنند، خدا را آمرزگار و رحيم مى يابند،(و من يكسب خطيئه او اثما... فقد احتمل بهتانا و اثما مبينا) يعنى اينكه خود دزدى مى كنند و با اين حال عمل خود را به لبيد نسبت داده اند گناهى بزرگ مرتكب شده اند0 (و لو لا فضل اللّه عليك و رحمته لهمت طائفه منهم ان يضلوك ).
يعنى اى پسر عروه و هر كس ديگر كه با تو همدست بوده ، اگر فضل و رحمت خدا نبود طائفه اى از آنان مى خواستند تو را گمراه كنند تا آنجا كه مى فرمايد: (فسنوتيه اجرا عظيما) همينكه قرآن كريم براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) معين كرد كه دزد اسلحه كيست رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) سلاح را به رفاعه برگردانيد0
قتاده مى گويد: من وقتى سلاح را براى عمويم آوردم او كه پيرمردى بود كه هنوز تمايلى به جاهليت داشت و من اسلام او را خالص ‍ نمى دانستم ، وقتى سلاح را ديد گفت : اى برادر زاده اين سلاح را من در راه خدا دادم من آن وقت فهميدم كه اشتباه كرده ام و اسلام او اسلامى صحيح بوده 0
بعد از آنكه قرآن كريم مقصر اصلى را معرفى و متهم را تبرئه كرد، بشر ازمدينه به طرف مكه و نزد مشركين رفت و در آنجا در خانه سلافه دختر سعد وارد شد و به اين مناسبت خداى تعالى اين آيه را نازل كرد كه : (و من يشاقق الرسول من بعد ما تبين له الهدى و يتبع غير سبيل المؤ منين نوله ما تولى ... ضلالا بعيدا) كه ترجمه اش گذشت ، وقتى همه فهميدند كه سلافه ميزبان بشر شده ، حسان بن ثابت (شاعر معروف ) چند بيتى عليه سلافه سرود و سلافه كه آبروى خود را در خطر بديد اثاث و رحل بشر را برداشته بر سر خود نهاد و از خانه بيرون و تا لبه دره آمد و آن اثاث را به طرف ابطح (ته دره ) پرتاب كرد و رو كرد به صاحب اثاث و گفت : تو براى من به جاى هر سوغاتى مطلوب شعر حسان را به ارمغان آورده اى ؟0
حكايت زره دزدى و مرد يهودى و نزول آيه انا انزلناه اليك الكتاب بالحق ...
مولف : اين سرگذشت به طرقى ديگر نيز روايت شده و در همان كتاب است كه ابن جرير از ابن زيد روايت كرده كه در تفسير آيه مورد بحث گفته است : مردى در زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) زرهى آهنى بدزديد و آن را به خانه مردى يهودى پرت كرد، و يهودى (بعد از آنكه دستگير شد) عرضه داشت : اى اباالقاسم به خدا سوگند كه من اين زره را ندزديده ام و ليكن آن را به داخل خانه ام پرتاب كردند، ابن زيد مى گويد: آرى مردى آن زره را دزديده بود و همسايگانش كه خواسته بودند او را تبرئه كنند زره را به خانه يهودى پرتاب كرده ، به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عرضه داشتند: اين يهودى خبيث به خدا كفر مى ورزد و نيز به آنچه تو آورده اى ايمان ندارد، آنقدر عليه او بدگوئى كردند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) او را به چند كلمه عتاب كرد0
و به اين جهت خداى تعالى خود آن جناب را مورد عتاب قرار داد كه : (انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اراك اللّه و لا تكن للخائنين خصيما و استغفراللّه ) كه ترجمه اش در همين فصل گذشت 0 و در آن به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: از آنچه به اين مرد يهودى گفتى استغفار كن كه خدا غفور و رحيم است ، آنگاه عتاب خود را متوجه همسايگان سارق مذكور كرده ، فرمود: (ها انتم هولاء جادلتم عنهم فى الحيوه الدنيا، فمن يجادل اللّه عنهم يوم القيمه ، ام من يكون عليهم وكيلا)، آنگاه توبه را پيشنهاد كرده ، فرمود: (و من يعمل سوءا او يظلم نفسه ، ثم يستغفر اللّه يجد اللّه غفورا رحيما و من يكسب اثما يكسبه على نفسه )، (و من يكسب خطيئه او اثما ثم يرم به بريئا) (فقد احتمل بهتاناو اثما مبينا)، (و من يشاقق الرسول من بعد ما تبين له الهدى ) ابن زيد در معناى اين جمله گفته است : يعنى توبه اى را كه خداى تعالى به او عرضه كرده نپذيرد و به جاى آن از مدينه به سوى مشركين مكه برود و در آنجا خانه مردم را نقب بزند و بدزدد و خدا آن خانه را به رويش خراب كرده ، به قتلش برساند.
مولف : اين معنا به طرق بسيار و با مختصر اختلافى روايت شده است 0
و در تفسير عياشى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نقل شده كه فرمود: هيچ بنده اى گناهى مرتكب نمى شود كه بعد از گناه ، برخاسته وضوئى بگيرد و از گناهش استغفار كند مگر آنكه بر خدا زيبنده آن مى شود كه او را بيامرزد، چون همواست كه مى فرمايد: (من يعمل سوءا او يظلم نفسه ثم يستغفر اللّه يجد اللّه غفورا رحيما)0
و نيز فرمود: خداى تعالى بنده خود را كه دوست مى دارد مبتلا مى كند تا تضرع و زارى او را بشنود0
و نيز فرمود: خداى تعالى ممكن نيست هم بنده اش را موفق به دعا كند و در دعا به رويش بگشايد و هم از سوى ديگر در استجابت را به رويش ببندد، چون خود او فرموده : (ادعونى استجب لكم ) مرا بخوانيد تا دعايتان را اجابت كنم 0
و نيز فرمود : خداى تعالى ممكن نيست باب توبه را به روى كسى بگشايد و در عين حال باب مغفرت را به رويش ببندد، چون همواست كه فرموده : (من يعمل سوءا او يظلم نفسه ، ثم يستغفر اللّه يجد اللّه غفورا رحيما)0
و در همان كتاب است از عبداللّه بن حماد انصارى از عبداللّه بن سنان روايت آمده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) فرمود: غيبت آن است كه گناهى را كه برادر مومنت مرتكب شده و خدا آن را پوشانده تو بر ملايش كنى و اما اگر چيزى درباره او بگوئى كه در او نيست ، آن گفتار تو غيبت نيست بلكه بهتان است كه خداى تعالى در باره اش فرموده : (فقد احتمل بهتانا و اثما مبينا)0
رواياتى در ذيل (لا خير فى كثير من نجويهم ...)
و در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه : (لا خير فى كثير من نجويهم ...) آمده كه پدرم از ابن ابى عمير از حماد از حلبى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرد كه فرمود: خداى تعالى تمحل را در قرآن واجب كرده ، عرضه داشتم : تمحل چيست فدايت شوم ؟ فرمود: اينكه تو از برادر مومنت آبرومندتر و سرشناس تر باشى و او به منظور رفع گرفتاريش به تو مراجعه كند و تو راز دل او را آهسته و محرمانه به ديگرى بگوئى تا چاره كار او كنى 0
و در كافى به سند خود از عبد اللّه بن سنان از ابى الجارود روايت كرده كه گفت : امام باقر ابو جعفر (عليه السلام ) فرمود: هر وقت من براى شما حديثى گفتم از من بپرسيد شاهد آن در قرآن كريم كدام آيه است ، آنگاه در بعضى از سخنان خود فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از قيل و قال و از فساد مال و از كثرت سوال نهى فرموده ، شخصى پرسيد: يا بن رسول اللّه شاهد اين گفتار در كجاى قرآن كريم است ؟ فرمود: خداى عزّوجلّ فرموده : (لا خير فى كثير من نجويهم ، الا من امر بصدقه ، او معروف ، او اصلاح بين الناس )، كه اين آيه از نجوا نهى مى كند و قيل و قال نيز يكى از مصاديق نجوااست 0
و نيز فرموده : (و لا توتوا السفهاء اموالكم التى جعل اللّه لكم قياما) و اين همان نهى از افساد مال است 0
و نيز فرموده : (لا تسئلوا عن اشياء ان تبد لكم تسوكم ) و اين نهى از كثرت سوال است 0
و در تفسير عياشى از ابراهيم بن عبدالحميد از بعضى معتمدين از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه : (لا خير فى كثير من نجويهم الا من امر بصدقه او معروف او اصلاح بين الناس ) فرموده : منظور خداى تعالى ازكلمه معروف قرض است 0
مولف : اين روايت را قمى نيز در تفسير خود به همين سند نقل كرده و اين معنا از چند طريق از طرق اهل سنت نيز نقل شده و به هر حال روايت از باب جرى است ، يعنى از باب تطبيق كلى بر بعضى از مصاديق آن است 0
و در تفسير درالمنثور است كه مسلم و ترمذى و نسائى و ابن ماجه و بيهقى از سفيان بن عبداللّه ثقفى روايت كرده اند كه گفت : به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) عرضه داشتم : مرا به امرى فرمان بده كه در مسلمانيم از هر خطرى محفوظ بمانم ، حضرت فرمود: بگو: (آمنت باللّه ثم استقم )، عرضه داشتم : يا رسول اللّه از چه چيزى بيشتر از هر چيز بر من خوف دارى ؟ حضرت نوك زبان خود را گرفت و فرمود: از اين 0
مرگ سرنوشتى محتوم است و با فرار از ميدان جنگ و جهاد نمى توان از چنگ آن رهايىيافت
مولف : اخبار در مذمت زياد حرف زدن و مدح كم سخن گفتن و سكوت و مطالبى مربوط به آن بسيار زياد است كه هم در جوامع شيعه روايت شده و هم در جوامع اهل سنت 0
و در همان كتاب است كه ابونصر سجزى در كتاب (الابانه ) از انس روايت كرده كه گفت : مردى اعرابى به حضور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شرفياب شد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به وى فرمود: اى اعرابى خداى عزّوجلّ در قرآن اين آيه را بر من نازل كرده : (لا خير فى كثير من نجويهم ... فسوف نوتيه اجرا عظيما)، اى اعرابى منظور از اجر عظيم بهشت است ، اعرابى گفت : حمد آن خدائى را كه ما را به سوى اسلام هدايت فرمود0
و در همان كتاب در تفسير آيه : (و من يشاقق الرسول ...) مى گويد: ترمذى و بيهقى در كتاب (الاسماء و الصفات ) از پسر عمر روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: خداى عز و جل اين امت را هرگز بر ضلالت ، جمع و متحدالقول نمى كند و دست خدا بر سر جماعت سايه افكنده ، هر كس از جماعت كناره گيرى كند در داخل آتش نيز تنها خواهد بود0
و در همان كتاب آمده كه ترمذى و بيهقى از ابن عباس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: خداى تعالى امت مرا (و يا فرمود: ابن امت را) بر ضلالت مجتمع نمى سازد و دست خدا بر جماعت سايه مى افكند0
مولف : اين روايت از احاديث معروف است و امام هادى (عليه السلام ) در رساله اش كه به اهل اهواز نوشته آن را از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نقل كرده و رساله امام هادى (عليه السلام ) در جلد سوم بحار الانوار است و ما در بيان سابق خود معناى اين روايت را آورديم 0
و در تفسير عياشى از حريز از بعضى رجال شيعه از يكى از دو امام يعنى باقر و صادق (عليهما السلام ) روايت آمده كه فرمود: آن روزها كه امير المؤ منين (عليه السلام ) در كوفه بود، مردمى به حضورش آمدند و عرضه داشتند ! براى ما پيشنمازى معين كن كه در ماه مبارك رمضان به او اقتداء كنيم ، حضرت فرمود: لازم نيست و آنان را نهى كرد از اينكه در ماه رمضان جمع شوند، مردم نامبرده عصر آن روز دور هم جمع شدند و براى ماه رمضان ، مجلس بر پا كردند و مرثيه خوانى كردند، وارمضانا گفتند، حارث اعور با جمعى نزد امير المؤ منين آمده ، عرضه داشتند: مردم به گريه و شيون در آمدند و سخن تو سخت آنان را ناخوش آمده ، حضرت فرمود: حال كه چنين است به حال خود واگذارشان كنيد، هر كس را كه خواستند خود امام جماعت خودشان كنند، آنگاه استشهاد كرد به آيه شريفه : (و من يتبع غير سبيل المؤ منين نوله ما تولى و نصله جهنم و ساءت مصيرا) كه ترجمه اش گذشت .
فرمايشات گهر بار پيامبر اكرم (ص ) در سرزمين تبوك
و در تفسير درالمنثور در ذيل جمله : (و من اصدق من اللّه قيلا...) آمده كه بيهقى در كتاب دلائل از عقبه بن عامر روايتى نقل كرده كه عقبه در آن ، ماجراى رفتن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به سوى جنگ تبوك را نقل مى كند و در آن آمده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) صبح هنگام به تبوك رسيد، خداى را حمد و ثنا گفت ، ثنائى كه خدا اهل آن باشد آنگاه فرمود:
بعد از حمد و ثناى خداى تعالى به شما مردم مى گويم : كه راست ترين سخن ، كتاب خدا است و محكم ترين دست آويز كلمه تقوا است و بهترين كيش ، كيش و مذهب ابراهيم (عليه السلام ) است و بهترين سنت و روش سنت محمد (صلى اللّه عليه و آله ) است و شريف ترين گفتار ذكر خدا است و زيباترين داستان ها همين قرآن است و بهترين امور آن است كه اساس دينى داشته باشد، امورى كه سهل انگارى در آن روا نيست و بدترين آن امرى است كه بشر به دست خود بدعت نهاده باشد و بهترين هدايت ها، هدايت انبياء و شريف ترين مردنها، كشته شدن شهدا و كورترين كورى ها، كورى آن كسى است كه بعد از هدايت گمراه شود و بهترين علم ها آن علمى است كه نافع باشد و بهترين هدايت ها آن هدايتى است كه پيروى گردد و بدترين ضلالت ها و كورى ها، كورى دلها است ، هان اى مردم دست دهنده بهتر است از دست گيرنده (دست فوق بهتر است از دست زير) و (از بهره هاى مادى ) آنچه اندك و كافى باشد بهتر است از بسيارى كه آدمى را به خود مشغول ساخته ، از سعادت واقعيش باز بدارد و بدترين معذرت ها، معذرت در هنگام رسيدن مرگ است و بدترين ندامت ها، پشيمانى روز قيامت است و بعضى از مردمند كه به نماز نمى آيند مگر در اواخرش و بعضى از آنان كسى است كه به ياد خدا نمى افتد مگر به لقلقه زبان ، و بزرگترين خطاها، خطائى است كه با زبان دروغگو انجام مى شود و بهترين بى نيازى ها، بى نيازى دل است و بهترين توشه ها تقوا و سر منشا حكمت ترسيدن از خداى عزوجل است و بهتر چيزى كه در دلها جاى بگيرد و دل آن را عظيم بداند يقين است و شك و ترديد از كفر است و نوحه سرائى كردن از رسوم جاهليت است و آنچه از غنيمت جنگى كه سرقت شود، تلى از سنگ در دوزخ تشكيل مى دهد و درهم و دينارى كه گنجينه شود داغى از آتش است و شعر، خود يكى از ناى هاى ابليس است

next page

fehrest page

back page