تفسير مجمع البيان جلد ۱۱

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۱۶ -


/ سوره يونس / آيه هاى 98 - 94

94 . فَاِنْ كُنْتَ فى شَكٍّ مِمَّا اَنْزَلْنا اِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابِ مِنْ قَبْلِكَ لَقَدْ جاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلاتَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرينَ.

95 . وَلاتَكُونَنَّ مِنَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِاياتِ اللَّهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخاسِرينَ.

96 . اِنَّ الَّذينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لايُؤْمِنُونَ.

97 . وَلَوْ جاءَتْهُمْ كُلُّ ايَةٍ حَتّى يَرَوُا الْعَذابَ الْاَليمَ.

98 . فَلَوْلا كانَتْ قَرْيَةٌ امَنَتْ فَنَفَعَها ايمانُها اِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا امَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْىِ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَمَتَّعْناهُمْ اِلى حينٍ.

ترجمه

94 - و اگر در آنچه به سوى تو فرو فرستاده ايم در ترديد هستى، از كسانى كه پيش از تو كتاب [آسمانى ] را مى خواندند بپرس. به يقين حق از سوى پروردگارت به سوى تو آمده است،از اين رو هرگز از ترديد گران مباش.

95 - و از كسانى مباش كه آيات [و نشانه هاى يكتايى و قدرت ] خدا را دروغ انگاشتند، كه [ در اين صورت ] از زيانكاران خواهى بود.

96 - به يقين كسانى كه سخن [و فرمان ] پروردگارت بر آنان تحقّق يافته است، ايمان نمى آورند،

97 - گرچه هرگونه آيه [و نشانه ]اى براى آنان بيايد، تا زمانى كه عذاب دردناك را ببينند؛ [چرا كه بد انديشى و عملكرد نادرست آنان هرگونه امكان هدايت را از آنان سلب كرده است ].

98 - چرا هيچ شهر [و ديارى ] نبود كه [مردم آن ] ايمان بياورد و ايمانش [به هنگام باشد و ]به حال آن مفيد افتد؟! مگر قوم يونس كه وقتى در [واپسين لحظات ] ايمان آوردند، عذاب رسوايى را در زندگى اين جهان از آنان برطرف ساختيم، و تا هنگامه اى معين آنان را [از نعمت ها] بهره ور نموديم.

نگرشى بر واژه ها

«امتراء»: با وجود دليل و برهان روشن ترديد كردند.

«حقت»: تحقق يافت.

«آية»: نشانه، دليل و برهان آشكار.

تفسير

هماره در اوج يقين باش در اين آيات آفريدگار هستى روى سخن را به پيامبر گرانقدر خود نموده و در ترسيم درستى و راستى رسالت و پيامبرى او مى فرمايد:

فَاِنْ كُنْتَ فى شَكٍّ مِمَّا اَنْزَلْنا اِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابِ مِنْ قَبْلِكَ

و اگر در آنچه به سوى تو فرو فرستاده ايم ترديدى دارى، از آن كسانى كه پيش از تو كتاب هاى آسمانى را مى خواندند بپرس.

در تفسير اين فراز از آيه شريفه ديدگاه ها يكسان نيست:

1 - به باور «زجاج» اين آيه از آياتى است كه در مورد آن سخن بسيار رفته و از تفسير آن بسيار پرس و جو شده است، امّا به باور ما مى توان مفهوم آن را در خود اين سوره يافت؛ چرا كه خدا در اين آيه گرچه به ظاهر روى سخن را به پيامبرش مى نمايد امّا در حقيقت روى سخن با همه مردم مى باشد و مفهوم آن اين است كه: هان اى مردم! اگر در مورد قرآن و آسمانى بودن آن ترديدى داريد، از آن كسانى كه قرآن را تلاوت كرده اند جويا شويد تا به درستى و الهى بودن آن ايمان آوريد.

گواه اين تفسير براى آيه شريفه، آيه ديگرى از همين سوره مباركه است كه در آن آفريدگار هستى به پيامبرش دستور مى دهد كه همين پيام را به مردم برساند،(79) و اين نشانگر آن است كه در آيه مورد بحث نيز در حقيقت روى سخن با مردم است نه پيامبر گرامى؛ درست نظير اين آيه شريفه كه خطاب به ظاهر متوجّه پيامبر است، امّا ضمير جمع نشانگر آن است كه روى سخن با مردم است كه مى فرمايد: هان اى پيامبر، هنگامى كه زنان را طلاق گفتيد... يا ايّها النّبى اذا طلّقتم النساء....(80)

لازم به ياد آورى است كه اين ديدگاه را بيشتر مفسران، از جمله «حسن»، «ابن عباس»، «قتاده»، «سعيد بن جبير» نيز پذيرفته اند و بر آنند كه پيامبر گرامى هرگز در رسالت خويش و در وحى و آسمانى بودن قرآن ترديدى نداشت و از پيروان كتابهاى آسمانى نيز در اين مورد پرسشى نكرد. و از حضرت صادق عليه السلام نيز همين بيان روايت شده است.

2 - امّا به باور برخى از جمله «فرّاء» روى سخن در آيه شريفه با پيامبر گرامى است، و با اينكه آن حضرت هرگز در مورد حقيقت قرآن و درستى رسالت خود ترديدى نداشت، اين سخن به منظور تقرير و مبالغه است؛ درست بسان سخن كسى است كه به بنده و برده خويش مى گويد: اگر تو به راستى بنده من هستى بايد به گفتار من گوش جان بسپارى!

و يا به پدرش مى گويد: اگر تو پدر من هستى بايد نسبت به من مهر ورزى!

و يا به فرزندش مى گويد: اگر تو پسر من هستى بايد به من نيكى كنى؛ كه در همه اين سخنان منظور مبالغه در مفهوم ومعناست و نه ترديد در اصل آنها.

افزون بر اين، در مبالغه گويى گاه گوينده سخنى مى گويد كه در اصل ناشدنى به نظر مى رسد. براى نمونه، مى گويد: آسمان بر مرگ او گريست؛ كه مفهوم اين جمله آن است كه اگر آسمان بر مرگ كسى بخواهد بگريد، در مرگ او مى گريد. با اين بيان مفهوم آيه مورد بحث اين است كه: اى پيامبر! اگر در آنچه به سوى تو فرو فرستاده ايم در ترديد هستى - كه هرگز چنين نخواهد شد - از كسانى كه پيش از تو كتاب آسمانى مى خواندند بپرس.

3 - از ديدگاه پاره اى روى سخن در آيه مورد بحث با هر شنونده و هر تلاوتگر قرآن است، امّا اين پيام به وسيله پيامبر به مردم مى رسد و مفهوم آن اين است كه: هان اى شنونده و اى تلاوت كننده قرآن! اگر در آنچه به سوى پيامبر گرامى فرستاديم در ترديد هستى، از كسانى كه كتاب آسمانى مى خوانند بپرس.

4 - و از ديدگاه پاره اى ممكن است در آيه مورد بحث واژه «إن» را به معناى «ما» نافيه بگيريم كه در آن صورت مفهوم آيه اين گونه است: هان اى پيامبر! تو در آنچه به سوى تو فروفرستاده ايم هيچ ترديدى ندارى امّا بازهم براى فزونى آگاهى و بينش از اهل كتاب بپرس. و اين آيه و خطاب بسان داستان ابراهيم است كه هدفش فزونى ايمان و يقين بود، و در پاسخ آفريدگار هستى كه پرسيد مگر ايمان نياورده اى؟! پاسخ داد: چرا، امّا براى اطمينان بيشترِ دل، اين تقاضا را كردم و اين پرسش را نمودم. «او لم تؤمن قال بلى و لكن ليطمئن قلبى.»(81) و روشن است كه تلاش در فزونى ايمان و آرامش بيشترِ دل، هرگز با درستى عقيده و ايمان ناسازگار نيست.

چرا

با اينكه بيشتر اهل كتاب رسالت پيامبر گرامى را انكار مى كردند، چرا در آيه مورد بحث مى فرمايد: در مورد درستى رسالت و آسمانى بودن قرآن از آنان بپرسيد؟

پاسخ

به باور مفسّران اين دستور به يكى از دو دليل است:

1 - به باور گروهى از جمله «ابن عباس»، «مجاهد» و... منظور اين است كه از آگاهان و درست انديشان اهل كتاب همچون عبدالله بن سلام، كعب الاحبار، تميم دارى، و نظير آنان كه به كتابهاى آسمانى پيشين آشنا هستند و اينك به اسلام گراييده و قرآن را تلاوت مى كنند، در اين مورد سؤال كنيد تا ايمان بيشترى به درستى رسالت پيامبر و آسمانى بودن قرآن داشته باشيد.

2 - امّا به باور برخى منظور اين است كه از ويژگيها و نشانه هاى پيامبر كه در كتابهاى آسمانى آمده و از نويدهايى كه در مورد ظهورش به اهل كتاب داده شده است، از آنان بپرسيد و آنگاه آنها را با خُلق و خو و اوصاف پيامبر كه در برابر شماست تطبيق بكنيد تا به رسالت او ايمان بيشترى داشته باشيد و دريابيد كه چگونه اين سيماى دلنشين و رفتار حكيمانه همان است كه در كتابهاى آسمانى آمده است. به باور ما اين ديدگاه قوى تر است؛ چرا كه اين سوره در مكّه فرود آمده، در حالى كه عبدالله بن سلام و امثال او در مدينه اسلام آوردند.

«زهرى» آورده است كه اين آيه شريفه در شب معراج و در اوج آسمانها بر قلب مصفاى پيامبر فرود آمد و بدين وسيله آن حضرت فرمان يافت تا از پيامبران در اين مورد سؤال كند. اگر اين ديدگاه درست باشد اين اشكال نيز برطرف مى شود.

يادآورى مى گردد كه اين بيان از حضرت صادق عليه السلام نيز روايت شده است.

و برخى بر آنند كه منظور از «ترديد» در آيه مورد بحث، رنج و فشارى است كه از سوى مردم بر آن حضرت وارد مى شد و اذيت و آزارى است كه به او مى رسيد، و مفهوم آيه اين است كه: اگر سينه ات از اذيت و آزار مردم تنگ شده، از اهل كتاب بپرس كه پيامبران پيش از تو چگونه در برابر اذيت ها و نامردمى ها شكيبايى و پايدارى مى كردند و تو نيز آن گونه پايدارى پيشه ساز.

لَقَدْ جاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلاتَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرينَ.

به راستى كه قرآن و اسلام كه از جانب پروردگارت به سوى تو آمده، حق است؛ از اين رو هرگز از ترديد كنندگان مباش.

در دومين آيه مورد بحث روشنگرى مى كند كه:

وَلاتَكُونَنَّ مِنَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِاياتِ اللَّهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخاسِرينَ.

و از كسانى مباش كه آيات و نشانه هاى يكتايى و قدرت خدا را انكار مى كنند ودروغ مى انگارند كه در اين صورت از زيانكاران خواهى شد.

در آيه شريفه بدان جهت فرمود از زيانكاران خواهى گشت و نفرمود از كافران خواهى شد كه نهايت حسرت و دريغ انكارگران آيات خدا در روز رستاخيز را نشان دهد؛ چرا كه انسان شدت دريغ و افسوس خود را در زيانهاى سنگين و جبران ناپذير مالى - كه در برابر زيان در دين و جان و زندگى - ناچيز است به خوبى در مى يابد و از اين راه مى تواند به گرانى و وصف ناپذيرى زيان در عقيده و دين و جان و عمر تا اندازه اى پى ببرد.

در سوّمين آيه مورد بحث مى فرمايد:

اِنَّ الَّذينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لايُؤْمِنُونَ.

كسانى كه فرمان پروردگارت بر آنان تحقق يافت، و خداوند بدون هيچ شرط و قيدى خبر داد كه آنان ايمان نمى آورند، هرگز ايمان نخواهند آورد.

و بدين سان در آيه شريفه از آنان حق پذيرى و گرايش به حق نفى مى گردد، نه توان و قدرت ايمان و حقگرايى؛ و روشن است كه نفى كار، هرگز به مفهوم نفى قدرت و اختيار نمى باشد؛ و اين بسان اين واقعيت است كه خدا آمرزش شرك گرايان را نفى مى كند و مى فرمايد: من شرك گرايان را نخواهم آمرزيد، كه اين سخن نشانگر عدم آمرزش آنان است، نه اينكه آفريدگار هستى نمى تواند آنان را مورد بخشايش و آمرزش قرار دهد.

به باور پاره اى مفهوم آيه شريفه اين است كه : آن كسانى كه خشم و غضب خدا بر ايشان لازم آمده، ايمان نخواهند آورد.

و به باور پاره اى ديگر، منظور اين است كه: آن كسانى كه هشدارها و تهديدهاى خدا در موردشان لازم شده و تحقق يافته، هرگز ايمان نمى آورند.

در چهارمين آيه مورد بحث مى فرمايد:

وَلَوْ جاءَتْهُمْ كُلُّ ايَةٍ حَتّى يَرَوُا الْعَذابَ الْاَليمَ.

آرى، و اگر براى اين حق ستيزان هرآيه و معجزه اى كه بخواهند در رسد، بازهم ايمان نمى آورند تا عذاب دردناك خدا را باچشم ببينند و ناگزير به پذيرش حق گردند و آنگاه ايمان آورند.

توبه و ايمان به هنگام و بجا در آيات پيش روشن شد كه توبه و ايمان نابجا و نابهنگام فرعون در آستانه مرگ و ديدن عذاب، پذيرفته نشد و او به كيفر بيداد خود رسيد؛ اينك در اين آيه به داستان قوم يونس و ايمان آنان كه بجا وپيش از رسيدن عذاب بود پرداخته و مى فرمايد:

فَلَوْلا كانَتْ قَرْيَةٌ امَنَتْ فَنَفَعَها ايمانُها

پس چرا هيچ شهر و ديارى نبود كه مردم آن ايمان آورد و ايمانش بجا و به هنگام باشد و به حالشان مفيد اُفتد؟!

در تفسير اين فراز از آيه شريفه سه نظر آمده است:

1 - به باور «زجاج» منظور اين است كه: چرا نبايد مردم هر شهر و ديارى - به هنگامى كه ايمان آوردن آنان سودشان مى بخشد - ايمان به خدا بياورند؟!

بدين وسيله آفريدگار هستى اعلام مى دارد كه حق پذيرى و ايمان به خدا به هنگامه فرود عذاب و در آستانه مرگ بى فايده است، امّا قوم يونس هنگامى كه ايمان آوردند، عذاب را از آنان برداشتيم.

«زجاج» در اين مورد مى افزايد: جريان قوم يونس نيز چنين نبود كه عذاب بر آنان فرودآمده باشد و آنگاه توبه كنند و ايمان آورند و خدا عذاب را بردارد، هرگز، بلكه آنان باديدن نشانه هاى عذاب و علايم مرگ و نابودى توبه كردند و ايمان آوردند؛ به بيان ديگر داستان آنان بسان داستان آن بيمارى است كه در اوج بيمارى و رنج، هم از فرارسيدن مرگ مى ترسد و هم با اميد به نجات و بهبودى، دستور پزشك دانا و دلسوز را آن گونه كه مى بايد به كار مى بندند و نجات مى يابد.

2 - امّا به باور «حسن» منظور اين است كه: بى سابقه است كه مردم شهر و ديارى - جز قوم يونس - يكسره توبه كنند و ايمان بياورند، پس چرا نبايد ديگر جامعه ها و مردم ديگر شهرها اين گونه باشند؟!

3 - و از ديدگاه پاره اى تفسير آيه اين است كه: چنان نبود ه است كه مردم شهر و ديارى به هنگام ديدن عذاب ايمان بياورند و ايمانشان بر ايشان مفيد افتد، مگر قوم يونس كه اين كار را تنها در مورد آنان انجام داديم و توبه و ايمان آنان را پذيرفتيم و نه ديگرجامعه ها.

اِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا امَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْىِ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا

پس چرا هيچ شهر و ديارى نبود كه مردم آن ايمان بياوردو ايمانش بجا و بموقع باشد و سودشان بخشد؟! مگر قوم يونس كه وقتى در واپسين لحظات ايمان آوردند، ماعذاب خوارى را در زندگى دنيا از آنان برداشتيم.

آنچه در تفسير آيه آمد، ديدگاه گروهى از جمله «ابن عباس» و «قتاده» بود. امّا «جبايى» مى گويد: آغاز آيه شريفه در مورد قوم «ثمود» است كه عذاب خدا به كيفر گناهانشان بتدريج به سوى آنان آمد و بسان قوم يونس صداى گامهاى آن را شنيدند، با اين تفاوت كه قوم يونس توبه كردند و ايمان آوردند و خدا عذاب را از آنان دور ساخت امّا آنان توبه نكردند و ايمان نياوردند و در نتيجه گرفتار عذاب شدند و نابود گشتند. با اين بيان معناى آيه اين گونه است: آيا هيچ شهر و ديارى نبود كه مردم آن ايمان آورند...؟! مگر قوم يونس...

لازم به ياد آورى است كه ديدگاه «جبايى» را در صورتى مى توان پذيرفت كه «قوم يونس» را در آيه شريفه به رفع بخوانيم و آن را صفت و يا بدل از «قريه» بگيريم، در حالى كه همه آن را به نصب خوانده اند.

وَمَتَّعْناهُمْ اِلى حينٍ.

پس از پذيرفتن توبه و ايمانشان، آنان را تامدتى معلوم و سرآمدى مقرّر از زندگى دنيا و نعمت هاى آن بهره ور ساختيم.

سرگذشت قوم يونس

گروهى از جمله «سعيد بن جبير»، «وهب» و «سدى» آورده اند كه: جامعه ومردم «يونس» در شهر «نينوا» در سرزمين «موصل» زندگى مى كردند، و آن پيامبر خدا آنان را به توحيد و تقوا و عدالت و فرمانبردارى از مقررات عادلانه و انسانى خدا فرامى خواند، امّا آنان راه نافرمانى و حق ستيزى را در پيش گرفته بودند.

كار بيداد و كفرشان به جايى رسيد كه پيامبر شان به آنان هشدار داد كه اگر روى توبه به بارگاه خدا نياورند و به خود نيايند عذاب خدا از بامداد فردا تا سه روز آينده بر آنان فرود خواهد آمد.

آنان كه از حضرت يونس جز سخنان درست چيزى نشنيده بودند بايكديگر گفتند: اينك بنگريد كه يونس شب را در شهر خواهد ماند و يا بيرون خواهد رفت، كه اگر شهر را ترك كرد بدانيد كه عذاب خواهد آمد.

به هنگام نيمه هاى شب بود كه يونس ازميان آن مردم رفت و آنگاه بامداد آن شب عذاب الهى به سراغ آنان آمد.

در اين مورد «وهب» آورده است كه : فرود عذاب اين گونه بود كه نخست ابرى تيره و تار آسمان منطقه را فرا گرفت و دود غليظ و تاريكى از ابر زبانه كشيد و سراسر شهر را تيره و تار ساخت و تا پشت بامها، يا به بيان «ابن عباس» تا نزديك پشت بامها را گرفت.

هنگامى كه مردم فرود عذاب را ديدند و به نابودى خويش يقين كرده و به سراغ پيامبرشان آمدند، او را نيافتند، بناگزير همگى به همراه همه موجودات زنده و دامهاى خويش شهر را ترك نمودند و در دشت و صحرا با پوشيدن جامه هاى خشن روى توبه به بارگاه خدا نموده و ضمن توبه و اظهار ندامت از كفر و بيداد خويش، ايمان آوردند و دلها و جانها را از اخلاص لبريز ساختند، و ضمن جدايى افكندن ميان مادران و كودكان و نيز دام ها و بچه هاى آنها بيابان را از صداى گريه و ضجّه و صداى حيوانات و شيون مادران آكنده ساختند و خود نيز با گريه و زارى و چشمان اشكبار رو به بارگاه خدا آوردند كه: بار خدايا! ما به آنچه بر پيامبرت يونس فروفرستاده اى ايمان آورده ايم. درست در اين هنگام بود كه خداى پرمهر و بنده نواز توبه و ايمان آنان را پذيرفت و عذاب رااز آنان دور ساخت.

«ابن مسعود» در اين مورد آورده است كه: توبه قوم يونس اين گونه بود كه هركس حقوقى از ديگرى به گردن داشت، به طور كامل اداكرد تا آنجا كه اگر قطعه سنگى از مال ديگرى بر پايه خانه اش نهاده بود، آن را بيرون كشيد وبه صاحب آن داد.

و «ابومخلّد» در اين مورد آورده است كه: هنگامى كه عذاب به سوى قوم يونس آمد، يكى از دانشورانشان كه سالخورده اى با ايمان بود و از او چاره انديشى و راه نجات را مى جستند، گفت: روى توبه به بارگاه خدا آوريد و بگوييد: «يا حىّ حين لاحىّ، و ياحىّ محى الموتى، و يا حىّ لاإله الاّ انت.»

هان اى زنده آنگاه كه زنده اى نبود!

و اى زنده و پاينده اى كه زندگى بخش مردگانى!

و اى زنده اى كه خدايى جز تو نيست!

آنان روى توبه به بارگاه خدا آورده و بادلى سرشار از ايمان و اخلاص اين دعا ونيايش را زمزمه كردند و خدا توبه آنان را پذيرفت و عذاب را از آنان دور ساخت.

«على بن ابراهيم» در تفسيرش از حضرت صادق عليه السلام آورده است كه فرمود: در ميان قوم يونس دو مرد سرشناس بودند كه يكى در عبادت و نيايش نامور بود و «مليخا» نام داشت و ديگرى در دانش و بينش كه نامش «روبيل» بود.

مرد عابد هماره از گناه و زشتكارى قوم رنج مى كشيد واز يونس مى خواست كه آنان را نفرين كند، امّا آن مرد دانشور با اينكه از كفر و بيداد قوم در فشار بود، يونس را از نفرين آنان باز مى داشت و مى گفت: اى پيامبر خدا! اگر شما آنان را نفرين كنى، خدا خواسته ات را خواهد پذيرفت وآنان رابه كيفر كفر و بيداد شان نابود خواهد ساخت، امّا خودت خوب مى دانى كه خدا، نابودى بندگانش را دوست نمى دارد، پس بر آنان نفرين مكن.

امّا سرانجام جام شكيبايى يونس لبريز گرديد و سفارش عابد را پذيرفت، و پيام آمد كه عذاب در تاريخ مقرر بر قوم فرود خواهد آمد.

با نزديك شدن ساعت فرود عذاب، يونس به همراه آن عابد شهر را ترك كردند، امّا آن مرد دانشور با اجازه يونس ماند و باديدن نشانه هاى خشم خدا و عذاب او رو به مردمِ هراسان كرد و گفت: «افزعوا الى الله فلعله يرحمكم ويردّ العذاب عنكم، فاخرجوا الى المفازة و فرقوا بين النساء والاولاد و بين ساير الحيوان و اولادها ثم بكوا...»(82)

هان اى مردم ! تا دير نشده است رو به درگاه خدا آوريد بدان اميد كه او بر شما ببخشايد و رحمت آورد و عذابى را كه كيفر گناهان شماست، از شهر و ديارتان دور سازد.

بندگان خدا! براى توبه، شهر را ترك نموده و به بيابان روى آوريد، و ميان مادران و كودكان و دام ها و بچه هاى آنها جدايى افكنيد و آنگاه همه باديدگانى اشكبار به نيايش برخيزيد. آنان به سفارش آن دانشور هوشمند عمل كردند و خدا عذابى را كه در چند قدمى آنان بود، دور ساخت و آنان را نجات بخشيد.

پرتوى از سرگذشت شگفت انگيز يونس

يونس كه شهر وجامعه خود راترك كرده بود، به كنار ساحل رسيد و در آنجا يك كشتى آكنده از سرنشين را نگريست كه آماده حركت است، از ناخداى آن كشتى خواست تا او را نيز سوار كند، ناخدا پذيرفت و وى را سوار كرد.

هنگامى كه به وسط آن درياى پهناور رسيدند، ماهى بزرگى از سوى آفريدگا رهستى فرمان يافت تا سر راه كشتى قرار گيرد، و سرنشينان كشتى نيز با ديدن آن شرايط ميان خود قرعه افكندند كه كدامين سرنشين را به كام آن ماهى بيفكنند و ديگران را نجات دهند؟ و شگفتا كه هرچه قرعه زدند، به نام يونس در آمد؛ از اين رو او را به دريا افكندند و آن ماهى او را فروبرد و به زير آب رفت.

پاره اى آورده اند كه: ناخدايان كشتى گفتند: ما بناگزير قرعه مى زنيم و به نام هركسى در آمد او را به دريا مى افكنيم تا ديگران نجات يابند، چرا كه در ميان ما بنده اى گريز پا و نا فرمان و جود دارد كه اين رويداد سهمگين و پر خطر براى ما پيش آمده است.

همه پيشنهاد ناخدايان را پذيرفتند و زمانى كه قرعه افكندند، به نام يونس در آمد، و شگفت اينكه قرعه را هفت بار تجديد نمودند كه نتيجه همان بود.

در اين هنگام يونس به پا خاست و گفت: «انا العبد الابق و القى نفسه فى الماء ...» مردم! آن بنده گريز پا منم! و آنگاه خود را بر امواج توفنده آب افكند و آن ماهى او را بلعيد وناپديد شد. امّا خداى توانا به آن ماهى فرمان داد كه مباد به بنده ام يونس آزارى برسد، چرا كه من شكم تو را زندان او ساخته ام و او را هرگز طعمه تو نمى سازم.

دوران زندانى بودن يونس در شكم ماهى را پاره اى سه روز، برخى يك هفته و گروهى چهل روز گفته اند. در روايت است كه يكى از يهود به اميرمؤمنان عليه السلام گفت: اى اميرمؤمنان! كدامين زندان بود كه زندانى خود را برداشت و دريا به دريا گردانيد؟

حضرت فرمود: آن زندان متحرّك و زنده، آن ماهى بود كه يونس را به فرمان خدا فرو برد و او را دريا به دريا گردانيد.

نيايش در شكم ماهى

«عبدالله بن مسعود»، در اين مورد آورده است كه: هنگامى كه آن ماهى بزرگ حضرت يونس را فرو برد، ماهى ديگرى آن را بلعيد و به اعماق دريا رفت. يونس به مدت چهل روز در شكم آن ماهى بودكه در آن دنياى تيره و تار به نيايش با خدا برخاست كه: بار خدايا! خدايى جز تو نيست، تو پاك و منزهى و من از ستمكاران بودم... فنادى فى الظّلمات...(83)

و آنگاه خداى پر مهر دعاى او را شنيد و پذيرفت و به آن ماهى فرمان داد تا وى را در كنار ساحل بيفكند، و آن ماهى به كنار دريا آمد و چنين كرد. يونس كه بر اثر ناتوانى و ضعف به جوجه بى بال و پرى مى ماند. در ساحل دريا توان زندگى نداشت؛ از اين رو خداى فرزانه، در دم، «كدو بنى» براى او روياند، تا يونس در سايه آن آرام گيرد، و به آهويى شيرده فرمان داد تا نزد او برود و از شيرش به وى بنوشاند.

پس از چندى آن «كدوبن» دچار آفت گرديد و خزان شد. يونس كه به همسايگى آن انس گرفته بود، از خزان شدن آن گريست. در آن هنگام پيام آمد كه: هان اى بنده برگزيده ام! تو براى خزان شدن اين «كدوبن» گريه مى كنى امّا براى يكصد هزار انسان كه نابودى آنان را از من مى خواستى، گريه نمى كنى؟! «فاوحى اللَّه تعالى اليه: تبكى على شجرة يبست و لا تبكى على مائة الف او يزيدون اردت أَنْ اهلكهم؟!»(84)

يونس از آنجاحركت كرد و به نوجوانى چوپان برخورد و از او پرسيد تو كيستى؟

نوجوان پاسخ داد: من از قوم يونس هستم.

فرمود: هنگامى كه نزد مردم رفتى به آنان بگو كه يونس را ديده اى.

آن نوجوان به سوى قوم رفت و جريان را باز گفت و خدا نيز دگرباره قدرت و توان پيشين او را به وى باز داد، و دگر باره به ارشاد و هدايت جامعه و مردم خود - و به باور برخى جامعه و مردم ديگرى - پرداخت.