تفسير مجمع البيان جلد ۱۲

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۱۰ -


/ سوره هود / آيه هاى 95 - 84

84 . وَاِلى مَدْيَنَ اَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مالَكُمْ مِّنْ اِلهٍ غَيْرُهُ وَ لاتَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَالْميزانَ اِنّى اَريكُمْ بِخَيْرٍ وَاِنّى اَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ مُّحيطٍ.

85 . وَيا قَوْمِ اَوْفُوا الْمِكْيالَ وَالْميزانَ بِالْقِسْطِ وَلاتَبْخَسُوا النَّاسَ اَشْياءِهُمْ وَلاتَعْثَوْا فِى الْاَرْضِ مُفْسِدينَ.

86 . بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُّؤْمِنينَ وَما اَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ.

87 . قالُوا يا شُعَيْبُ اَصَلوتُكَ تَأْمُرُكَ اَنْ نَّتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا اَوْ اَنْ نَفْعَلَ فى اَمْوالِنا ما نَشاؤُ اِنَّكَ لَاَنْتَ الْحَليمُ الرَشيدُ.

88 . قالَ يا قَوْمِ اَرَأَيْتُمْ اِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبّى وَرَزَقَنى مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَما اُريدُ اَنْ اُخالِفَكُمْ اِلى ما اَنْهيكُمْ عَنْهُ اِنْ اُريدُ اِلاَّ الْاِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَما تَوْفيقى اِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَاِلَيْهِ اُنيبُ.

89 . وَيا قَوْمِ لايَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقى اَنْ يُصيبَكُمْ مِثْلُ ما اَصابَ قَوْمَ نُوحٍ اَوْ قَوْمَ هُودٍ اَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعيدٍ.

90 . وَاسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا اِلَيْهِ اِنَّ رَبّى رَحيمٌ وَّدُودٌ.

91 . قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثيرًا مِّمَّا تَقُولُ وَاِنَّا لَنَريكَ فينا ضَعيفاً وَلَوْلا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ وَما اَنْتَ عَلَيْنا بِعَزيزٍ.

92 . قالَ يا قَوْمِ اَرَهْطى اَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِّنَ اللَّهِ وَاتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَكُمْ ظِهْرِيًّا اِنَّ رَبّى بِما تَعْمَلُونَ مُحيطٌ.

93 . وَيا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ اِنّى عامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَاْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ وَ مَنْ هُوَ كاذِبٌ وَارْتَقِبُوا اِنّى مَعَكُمْ رَقيبٌ.

94 . وَلَمَّا جاءَ اَمْرَنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَالَّذينَ امَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَأَخَذَتِ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَاَصْبَحُوا فى دِيارِهِمْ جاثِمينَ.

95 . كَاَنْ لَّمْ يَغْنَوْا فيها اَلا بُعْدًا لِّمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ.

ترجمه

84 - و به سوى [مردم ] مدين، برادرشان شعيب را [فرستاديم، او در برابر آنان ايستاد و در اوج خيرخواهى و دلسوزى ]گفت: اى قوم من، خدا[ى يكتا] را بپرستيد [و بدانيد كه ]براى شما خدايى جز او نيست، و پيمانه و ترازو را كم نكنيد [و با كم فروشى به حقوق مردم تجاوز ننماييد]. بى گمان من [اينك ]شمارا در [ناز و] نعمت مى نگرم. [امّا ]از عذاب روزى فراگير بر شما ترسانم.

85 - و اى قوم من، پيمانه وميزان را بر اساس عدل [و داد و به طور كامل و ]تمام بدهيد، و حقوق مردم را [از آنچه كه هست ] كم مدهيد [و از آن نكاهيد]، و در زمين به تبهكارى نكوشيد.

86 - اگر [به راستى شما مردمى ] با ايمان باشيد، با قيمانده [سرمايه هاى حلال ]خدا براى شما بهتر [و سازنده تر ]است، ومن بر شما نگهبان نيستم.

87 - [امّا آنان به جاى پذيريش حق و عدالت ] گفتند: اى شعيب، آيا نماز [و پرستش خداى ] تو به تو فرمان مى دهد كه آنچه را پدران [و نياكان ] ما مى پرستيدند واگذاريم يا در داراييهايمان آنچه را [كه خود] مى خواهيم [و مى پسنديم ]انجام ندهيم؟! راستى كه تو [مردى ] بُردبار و فرزانه اى؟

88 - [پيامبر شان ] گفت: اى قوم من! به نظر شما، اگر من از سوى پروردگارم دليلى روشن داشته باشم، و او از جانب خود رزقى نيكو به من ارزانى كرده باشد، [آيا باز هم مى توانم از انجام فرمان او شانه خالى كنم؟ ]من بر آن نيستم كه در آنچه شما را از آن باز مى دارم، با شما مخالفت كنم [و خود بدان دست يازم. مردم، بهوش باشيد كه ]من تا آنجايى كه در توان دارم هدفى جز اصلاح [و به سامان آوردن كار جامعه ] ندارم و موفقيت من جز به [لطف و يارى ] خدا [ميسّر ]نيست؛ [از اين رو هماره ] بر او اعتماد نموده ام و به سوى او باز مى گردم.

89 - و [نيز افزود:] اى قوم من: مباد [جدايى و] دشمنى شما با من، شما را به سرنوشتى سوق دهد كه [عذابى نابود كننده ]بسان آنچه به قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح در رسيد، به شما [هم ] در رسد، و[سرزمين و زمان نابودى ]قوم لوط چندان از شما دور نيست.

90 - و [شما نيز در اين راه ] از پروردگار تان آمرزش بخواهيد و آنگاه به سوى او روى توبه آوريد كه پروردگار من مهربان و دوستدار [بندگان اصلاحگر و توبه كار ]است.

91 - [امّا آنان به جاى پذيرش حق،خيره سرانه ] گفتند: اى شعيب، بسيارى از آنچه را كه تو مى گويى ما نمى فهميم [و در نمى يابيم ]، و بى گمان ما تو رادر ميان [جامعه ]خود ناتوان [و فاقد قدرت و امكانات ] مى نگريم؛ و اگر [به خاطر ]عشيره كوچك تو نبود، سنگبارانت مى نموديم؛ و [بدان كه ] تو بر ما شكست ناپذير [و پيروز] نيستى.

92 - [پيامبر شان باز هم روشنگرى كرد و] گفت: اى قوم من! عشيره كوچك من بر شما از خدا عزيزتر است كه [فرمان ]او را پشت سر خويش افكنده [و او را از ياد برده ]ايد؟ بى گمان پروردگار من به آنچه شما انجام مى دهيد احاطه دارد [واز همه كارها آگاه است ].

93 - و اى قوم من، شما هر آنچه در توان داريد انجام دهيد كه من نيز [كار خود را بشايستگى ] انجام مى دهم. به زودى خواهيد دانست كه عذاب رسوا گر به سراغ چه كسى خواهد آمد و دروغگو كسيت؟ و [اكنون كه كار را به اينجاكشانده ايد، ]شما انتظار بريد كه من [نيز] با شما در انتظارم.

94 - و هنگامى كه فرمان ما در رسيد، شعيب و كسانى را كه به او ايمان آورده بودند، به رحمتى از سوى خودنجات داديم، و كسانى را كه بيداد پيشه ساخته بودند، آن خروش [سهمگين آسمانى ] فرو گرفت و در سراهاى خود به رو در افتادند [و صفحه روزگار از آنها پاك شد.]

95 - [به گونه اى كه ] گويى هرگز در آن [شهر و ديار و در آن سراها نزيستند و ]نبودند. هان كه دور باد مردم مدين [از مهر و رحمت خدا]، درست همان سان كه ثموديان دور شدند.

نگرشى بر واژه ها

«وزن»: سنجش كالاها و چيزها به وسيله ابزارهاى سنجش.

«شقاق»: جدايى از روى دشمنى و عداوت.

«فقه»: فهم و دريافت سخن و مطلب.

«رهط»: گروه، قبيله و فاميل انسان.

«ظهرىّ»: افكندن چيزى بر پشت سر و اهميت ندادن به آن و از ياد بردنش را مى گويند.

تفسير

پرتوى از دعوت آسمانى «شعيب»

در اين آيات آفريدگارهستى به سرگذشت درس آموز شعيب آن پيامر اصلاحگر پرداخته و مى فرمايد:

وَاِلى مَدْيَنَ اَخاهُمْ شُعَيْباً

و به سوى «مدين» و مردم آن سامان برادرشان شعيب را فرستاديم.

به باور بسيارى واژه «مدين» نام قبيله و يا شهر و ديارى بود كه آن قوم در آن زندگى مى كرد،امّا پاره اى نيز بر آنند كه اين واژه نام يكى از فرزندان ابراهيم بود كه قبيله مورد بحث به او منسوب بودند.

قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مالَكُمْ مِّنْ اِلهٍ غَيْرُهُ

و او به آنان گفت: هان اى مردم، خداى يكتا را بپرستيد و بدانيد كه جز او براى شما خدايى نيست.

وَ لاتَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَالْميزانَ

و حقوق مردم را با كم فروشى و كاستن در پيمانه و وزن كم نگذاريد.

اِنّى اَريكُمْ بِخَيْرٍ

به باور برخى از جمله «ابن عباس» منظور اين است كه: من اينك زندگى شما را سرشار از خوشى و شادمانى و فراوانى و ارزانى قيمتها مى نگرم؛ كه با اين بيان آن حضرت آنان را از خطر قحطى و گرسنگى و گرانى كه سر راه جامعه هاست بر حذر مى دارد.

امّا به باور گروهى ديگر، از جمله «قتاده» و «ابن زيد» و... منظور از واژه «خير» دارايى و زر و زيور است و مفهوم آيه اين گونه مى باشد كه: من اينك وضعيت اقتصادى را خوب مى نگرم، دارايى شما مردم بسيار و روزيتان گسترده است، پس چرا كم فروشى؟!

وَاِنّى اَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ مُّحيطٍ.

و من بر شما مردم از آن روزى كه عذابش گريبان همه كفرگرايان راگرفته و همه بيداد گران را احاطه مى كند و كسى نمى توانداز آن بگريزد و از آن جلوگيرى كند، ترسانم.

ياد آورى مى گردد كه منظور آيه شريفه، روز رستاخيز مى باشد و واژه «محيط» نيز گرچه به ظاهر وصف «يوم» است امّا در حقيقت وصف عذاب است؛ چرا كه فرو گرفتن روز، به مفهوم فرو گرفتن عذاب آن روز است.

داد و ستد تنها بر اساس دادگرى و رعايت حقوق در دومين آيه مورد بحث نيز، قرآن پند و اندرزهاى اخلاقى و اقتصادى شعيب را ترسيم مى كند و مى فرمايد:

وَيا قَوْمِ اَوْفُوا الْمِكْيالَ وَالْميزانَ بِالْقِسْطِ

و اى مردم، حقوق ديگران را در چيزهايى كه وزن مى كنيد يا با پيمانه و سنجش به مردم مى دهيد بر اساس عدل و داد بدهيد.

وَلاتَبْخَسُوا النَّاسَ اَشْياءِهُمْ

و كالاهاى مردم را در داد و ستدها با عيب تراشى و بهانه جويى كم مكنيد.

وَلاتَعْثَوْا فِى الْاَرْضِ مُفْسِدينَ.

و در زمين به تباهى و بيداد نكوشيد و در اين راه گام نسپاريد.

و نيز آن اصلاحگر آسمانى، به آنان خاطر نشان مى سازد كه:

بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُّؤْمِنينَ

هان اى مردم بدانيد كه آنچه پس از درست و عادلانه دادن پيمانه و وزن و اداى شايسته حقوق مردم خداى ارزانى دارنده نعمت ها براى شما به جاى گذارد، از ثروتها و گنجينه هاى بسيارى كه از راههاى ظالمانه و كم فروشى به دست آورديد برايتان بهتر و سود بخش تر است اگر به راستى ايمان داشته باشيد.

در آيه شريفه اين واقعيت را به ايمان مشروط مى كند؛ چرا كه اگر مردمى ايمان داشته باشند اين سخن را در مى يابند و مى فهمند.

به باور «ابن جبير» تفسير آيه اين است كه: آن ثروت و نعمتى را كه خدا براى شما باقى گذارد بهتر از آن سودى است كه از راه كم فروشى به دست آوريد.

و «حسن» و «مجاهد» بر آنند كه: فرمان بردارى خدا بر اينان بهتر از همه دنيا و ثروتهاى آن است ؛ چرا كه پاداش بندگى خدا نجات بخش و ماندگار است، امّا ثروتهاى دنيا زوال و فنا مى پذيرد، و قرآن در اين مورد مى فرمايد: المال و البنون زينة الحيوة الدنّيا و الباقيات الصالحات خيرٌ عند ربك ثواباً...(175)

دارايى و پسران زيور زندگى اين جهانند، و كارهاى شايسته ماندگار از نظر پاداش و ثواب، نزد پروردگارت بهتر و اميدبخش تر است.

و برخى نيز «بقيةالله» را روزى خدا معنا كرده اند.

وَما اَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ.

ومن حافظ و نگهبان نعمت هاى خدا نيستم وتضمين نمى كنم كه آنها را از شما بازستاند؛ چرا كه حافظ و نگهبان همه چيز و همه كس تنها خداست و اوست كه اگر بخواهد آنها را برايتان نگاه مى دارد از اين رو، ادامه نعمت و ماندگار بودن آن را با فرمانبردارى از ارزانى دارنده نعمت ها بجوييد.

و به باور برخى منظور اين است كه: من نگهبان رفتار و عملكرد شما نيستم، بلكه اين خداست كه از كارهاى شما حراست مى كند و پاداش آنها را به شما مى دهد.

و پاره اى نيز مى گويند: منظور اين است كه من نگهبان و حافظ ميزان و وسيله سنجش شما نيستم تا حقوق مردم را به طور شايسته و بايسته بپردازيد و بيداد روا مداريد، بلكه وظيفه و مسئوليت من تنها همين است كه شما را از كم فروشى وديگر كارهاى ظالمانه و ناروا هشدار دهم.

واكنش قوم در برابر اندرزها و خيرخواهى ها اينك واكنش آنان در برابر دعوت اصلاحى و آسمانى شعيب ترسيم مى گدد كه اين گونه بود:

قالُوا يا شُعَيْبُ اَصَلوتُكَ تَأْمُرُكَ اَنْ نَّتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا

از آنجايى كه آن پيامبر بزرگ خدا، بسيار عبادت آفريدگارش رامى نمود و نماز مى گزارد وهماره در اندرزها خاطر نشان مى ساخت كه نماز، انسان را از زشتيها و گناهان باز مى دارد، از اين رو به او گفتند: هان اى شعيب! آيا نمازت - كه به پندار تو انسان را از گناه باز داشته و به كارهاى شايسته فرمان مى دهد - اين دستور را به تومى دهد كه ما پرستش خدايانى را كه پدرانمان مى پرستيدند واگذاريم؟!

به باور گروهى از جمله «ابن عباس» «حسن» و... منظور اين است كه: آيا دين و آيين تو، به تو فرمان مى دهد كه دست از دين پيشنيان بردارى؟! و بدان دليل نماز را به جاى دين نهاده اند كه نماز از مهم ترين دستورات دين است، گرچه آنان اين سخن را از روى تمسخر مى گفتند.

اَوْ اَنْ نَفْعَلَ فى اَمْوالِنا ما نَشاءُ

يا آن گونه كه در داراييهاى خود مى خواهيم تصرّف نكينم و دست از كم فروشى و ديگر راههاى ثروت اندرزى برداريم؟

اِنَّكَ لَاَنْتَ الْحَليمُ الرَشيدُ.

«ابن عباس» مى گويد: اين گفتار آنان نيز از روى تمسخر بود كه به پيامبرشان مى گفتند: راستى كه تو بسيار بردبار و از نظر فكرى سخت رشد يافته و فرزانه اى.

يادآورى مى گردد كه منظور شان اهانت به شعيب بود و مى خواستند بگويند: راستى كه تو كم خرد و نادانى!

پاره اى نيز بر آنند كه آنان اين سخن را از روى حقيقت مى گفتند ومنظور شان آن بود كه: تو در ميان جامعه، مردى بردبار و رشد يافته اى و در خور مقام و موقعيت كسى چون تونيست كه با مردمش از سر مخالفت درآيد و سخنانى كه خوشايند آنان نيست بر زبان آورد.

باز هم روشنگرى و خير خواهى آن پيامبر خدا بازهم به روشنگرى و خير خواهى و اندرز گويى اش افزود و گفت:

قالَ يا قَوْمِ اَرَأَيْتُمْ اِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبّى

هان اى قوم من! به باور شما اگر من از سوى پروردگار خويش بر دليل روشن باشم...

وَرَزَقَنى مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً

و او مقام والاى رسالت را به من ارزانى داشته باشد، آيا با چنين مهر ولطف او وارزانى داشتن چنين نعمت هايى، باز هم مى توانم از پرستش او روى گردانم و پيام اورا به شما نرسانم؟!

به باور بسيارى ازمفسّران منظور از «رزق نيكو» مقام وحى و رسالت است، امّا به باور «حسن» منظور اين است كه: خدا مرا به دين خود راه نموده و دارايى بسيارى روزى من ساخته است؛ چرا كه شعيب ثروت فراوانى داشت.

و پاره اى نيز بر آنند كه: هر نعمتى كه از سوى خدا به انسان ارزانى گردد، همان نعمت روزى گسترده خدا به شمار مى رود.

به هرحال در آيه شريفه جمله اى در تقدير است كه از نظر ادبى جوابِ پرسش در آغاز آيه مى باشد و منظور اين است كه: آيا با چنين نعمت هايى كه خدا به من ارزانى داشته است، مى توانم از پرستش او روى برتابم.

وَما اُريدُ اَنْ اُخالِفَكُمْ اِلى ما اَنْهيكُمْ عَنْهُ

و من بر آن نيستم كه شما را از چيزى هشدار دهم و باز دارم و آنگاه خود به آن دست يازم، نه، هرگز، بلكه من آنچه را براى خود مى خواهم و مى پسندم همان را براى شما مردم مى خواهم و مى پسندم و بر مى گزينم.

و به باور پاره اى، معناى ديگر اين فراز اين است كه: هدف من از اين هشدارها تأمين منافع خودم نيست و چنان نيست كه با باز داشتن شما از كم فروشى و ديگر راههاى ظالمانه كسب ثروت، بخواهم سودى برم، بلكه هدف من سعادت و سلامت جامعه و تضمين حقوق آن است.

اِنْ اُريدُ اِلاَّ الْاِصْلاحِ مَا اسْتَطَعْتُ

و من از اين بيان مقررات و ارزش ها و هشدار از گناهان و بيدادگريها تا آنجايى كه در توان دارم جز به سامان آوردن كار دين و دنياى جامعه هدفى ندارم.

وَما تَوْفيقى اِلاَّ بِاللَّهِ

و موفقيت من در اين راه تنها در پرتو لطف خدا ميسّر است و آنچه انجام مى دهم تنها به نيرو و قدرتى است كه او ارزانى مى دارد و بس.

عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ

بر او تو كل نموده و به تدبير او خشنودم و كار خود را به او واگذارده ام و مفهوم شايسته توكلّ همين است كه انسان كار خود را به او واگذارد و از او فرمانبردارى كند.

وَاِلَيْهِ اُنيبُ.

به باور «مجاهد» منظور اين است كه: در روز رستاخير بازگشت من به سوى اوست.

امّا به باور «حسن» منظور اين است كه: در انديشه و نيت قلبى و دركارها به خدا رو مى آورم و همه كارها را براى كسب خشنودى او انجام مى دهم.

درس راستين اخلاق در ادامه سخن با آنان، آن پيامبر بزرگ و آن آموزگار راستين اخلاق به بيان درس اخلاق مى پردازد و مى گويد

وَيا قَوْمِ لايَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقى اَنْ يُصيبَكُمْ

هان اى قوم من، مباد مخالفت و دشمنى با من شما را به عذاب زود رس بكشاند.

«حسن» مى گويد منظور اين است كه: مباد دشمنى با من شما را به دشمنى با خدا بكشاند كه در نتيجه به عذابى بسان پيشينيان گرفتار خواهيد شد.

به نظر مى رسد مهم ترين دليل دشمنى آنان با آن حضرت اين بود كه او آنان را به وانهادن خدايان مورد پرستش پدران و نياكانشان فرا مى خواند و راه و رسم آنان را شرك آلود و بى اساس مى شمرد و با هشدار از كم فروشى آنان را به عدالت اقتصادى دعوت مى كرد.

مِثْلُ ما اَصابَ قَوْمَ نُوحٍ اَوْ قَوْمَ هُودٍ اَوْ قَوْمَ صالِحٍ

مباد همانند قوم نوح به غرقاب گرفتار گرديد و يا بسان عاديان به باد عقيم دچار شويد و يا همچون ثموديان زمين لرزه ويرانگر گريبانتان را بگيرد و نابودتان سازد.

وَما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعيدٍ.

به باور «قتاده» منظور اين است كه: زمان شما از زمان نابودى قوم لوط چندان دور نيست.

و به باور برخى ديگر، سرزمين آنان به سرزمين شما نزديك است، از نابودى آنان عبرت گيريد.

و به آنان روشنگرى و خيرخواهى كرد كه:

وَاسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا اِلَيْهِ

و از پروردگارتان آمرزش بخواهيد و آنگاه روى توبه به بارگاه او بياوريد.

به باور برخى منظور اين است كه: براى لغزشها و گناهان گذشته آمرزش بخواهيد و براى آينده تصميم بگيريد كه هرگز گناه نكنيد.

و به باور برخى ديگر، منظور اين است كه از خدا آمرزش بخواهيد و به همان حال زندگى را ادامه دهيد.

و پاره اى مى گويند: در آشكار و نهان از خدا آمرزش بخواهيد و در ژرفاى جان از گناهان و لغزشها پشيمان باشيد.

اِنَّ رَبّى رَحيمٌ وَّدُودٌ.

به راستى كه خداى من نسبت به بندگان خود مهربان است، از اين رو توبه آنان را مى پذيرد و از گناهانشان مى گذرد، و آنان را دوست مى دارد و منافع آنان را مى خواهد.

برخى مى گويند: منظور آن است كه خدا با بخشش بسيارِ نعمت بر بندگان، دوستى آنان را به خود جلب مى كند. و به باور برخى ديگر، منظور اين است كه اگر بندگان فرمانبردارى نمايند آنان را دوست مى دارد.

از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود: شعيب، سخنور و سخنرانِ پيامبران خدا بود. كان شعيب خطيب الانبياء.(176)

منطق پوسيده حق ستيزان آنان به جاى درست انديشى و تفكّر در رهنمودهاى انسانساز و اندرزهاى خيرخواهانه شعيب، به مخالفت برخاستند و گفتند:

قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثيرًا مِّمَّا تَقُولُ

هان اى شعيب، ما مفهوم و معناى بسيارى از آنچه را تو مى گويى نمى فهميم.

پاره اى مى گويند منظور اين است كه: ما بسيارى از حرفهاى تو را نمى پذيريم و به آنها عمل نمى كنيم. اين سخن بسان گفتار كسى است كه به او انجام كارى را پيشنهاد مى دهند و او هنگامى كه نمى خواهد انجام دهد، مى گويد من نمى دانم شما چه مى گوييد! اين بدان معنا نيست كه سخن آنان را نمى فهمد، بلكه نمى خواهد آن را دريابد و انجام دهد كه اين گونه پاسخ مى دهد. قوم شعيب نيز در برابر منطق پولادين و آيات روشنگر او ديگر راهى جز پذيرش حق نداشتند، امّا از آنجايى كه پذيرش حق با هواى دل و منافع و بافته هاى ذهنى و نژادى و قبيلگى آنان ناسازگار مى نمود، مى گفتند ما نمى دانيم شما چه مى گويى:

وَاِنَّا لَنَريكَ فينا ضَعيفاً

و ما تو را در ميان جامعه خود ناتوان مى نگريم.

منظور آنان از ناتوانى شعيب چه بود؟ در اين مورد چهار نظر آمده است:

1 - به باور «جبايى» منظور آنان ناتوانى جسمى شعيب بود.

2 - امّا به باور «سفيان» منظور ضعف بينايى آن حضرت بود.

3 - «قتاده» و «سعيد بن جبير» بر آنند كه آن حضرت نابينا بود، و آنان نابينا را ناتوان مى شمردند. امّا به باور ما اين ديدگاه درست نيست؛ چرا كه اگر كسى نابينا باشد همه جا نابيناست و مفهومى ندارد كه به او گفته شود: تو در ميان ما نابينايى.

افزون بر اين، آيا ممكن است كسى كه از سوى خدا به رسالت برگزيده شده است نابينا باشد؟ پاره اى بر آنند كه هرگز؛ چرا كه نابينايى عيب و نقصى است كه موجب تنفّر مردم مى گردد و پيامبران از چنين عيوبى بدورند. امّا برخى گفته اند: نابينايى نيز بسان ديگر بيماريهاست و نفرتى پديد نمى آورد.

4 - و «حسن» بر آن است كه منظور آنان از ناتوان خواندن شعيب اين بود كه او را از نظر قدرت و امكانات و موقعيت اجتماعى و سياسى، ناتوان مى شمردند.

وَلَوْلا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ

و اگر به خاطر احترام عشيره و قبيله ات نبود، تو را سنگباران مى كرديم و با سنگ مى كشتيم.

پاره اى بر آنند كه واژه «رجم» به مفهوم ناسزاگويى مى باشد، و منظور شان اين بود كه: اگر به خاطر احترام قبيله ات نبود به تو دشنام و ناسزا نثار مى كرديم.

وَما اَنْتَ عَلَيْنا بِعَزيزٍ.

و تو در برابر ما نيرو و قدرتى ندارى، و چنان نيست كه به خاطر توان و نيرويى كه دارى دست از تو برداريم، نه، بلكه به خاطر حرمت عشيره توست كه تو را نمى كشيم.

«حسن» در اين مورد آورده است كه شعيب در ميان قبيله خود بسيار محترم و گرانقدر بود، و پس از لوط، خدا هيچ پيامبرى را فرمان بعثت نداد، جز اينكه در ميان قبيله و جامعه اش عزيز و از جايگاه والايى برخوردار بود.

شعيب دگر باره رو به آنان كرد و بزرگوارانه و حكيمانه گفت:

قالَ يا قَوْمِ اَرَهْطى اَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِّنَ اللَّهِ

هان اى مردم، آيا حرمت قبيله ام نزد شما فراتر از حرمت آفريدگار هستى است؟!

آيا شما به خاطر حرمت عشيره ام از اذيت و آزار من دست بر مى داريد، امّا از آن خداى توانايى كه مرا به سوى شما فرستاده است حساب نمى بريد؟!

وَاتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَكُمْ ظِهْرِيًّا

و خدا را پشت سر افكنده و يكسره فراموش ساخته ايد.

به باور «مجاهد» ضمير به محتواى رسالت شعيب بر مى گردد و منظور اين است كه: و آنچه را از سوى خدا برايتان آورده ام، همه را پشت سرتان انداخته و از ياد برده ايد.

و از ديدگاه «زجاج» ضمير به فرمان خدا بر مى گردد و منظور اين است كه و فرمان خدا را پشت سر افكنده و آن را وانهاده ايد.

اِنَّ رَبّى بِما تَعْمَلُونَ مُحيطٌ.

به راستى كه پروردگار من كارهاى شما را مى شمارد و چيزى از آنها از نظر او نهان نمى ماند.

و به باور «حسن» منظور اين است كه: بى گمان خدا نسبت به كارهاى شما بينا و آگاه است و پاداش عملكردتان را مى دهد.

و آنگاه با درايت و شهامت وصف ناپذيرى به تهديد آنان پاسخ داد و فرمود:

وَيا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ

هان اى مردم، بر همين موقعيت و حال وروزى كه هستيد، هرچه مى خواهيد انجام دهيد.

واژه «مكانة» به مفهوم موقعيت و شرايط و حالى است كه انسان در آن قرار دارد و مى تواند كارى انجام دهد. و اين فراز در حقيقت تهديدى است در قالب فرمان و مفهومش اين است كه: شما مردم گويى فرمان يافته ايد كه در حال كفر و بيداد بمانيد، و اين نهايت پستى و فرو مايگى شماست.

پاره اى مى گويند: منظور اين است كه شما هر آنچه در توان داريد انجام دهيد، و من نيز آنچه را مى گويم به انجام مى رسانم.

و به باور پاره اى ديگر، آيه مورد بحث بسان آن آيه شريفه است كه مى فرمايد: دين شما براى شما و دين من براى من است «لكم دينكم ولى دين» و اين بيان نشانگر نا اميدى آن حضرت از حق پذيرى مردم است.

اِنّى عامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ

و من نيز بر طبق دستور پروردگار عمل مى كنم و به زودى خواهيد دانست كه كدامين ما بر خطا و بيداد هستيم و كدام يك بر راه درست گام سپرده ايم.

پاره اى بر آنند كه منظور آيه شريفه اين است كه: و من نيز بر آنچه از هشدار دادن به شما فرمان دارم عمل مى كنم و به زودى سرانجام كار بر شما مردم روشن خواهد شد و فرجام كار را خواهيد دانست.

مَنْ يَاْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ وَ مَنْ هُوَ كاذِبٌ

و راستگو از دروغ پرداز مشخّص و معلوم خواهد شد و آنگاه هر كدام از ما دو طرف دروغگو باشد، به عذاب رسواگر خدا گرفتار خواهد گرديد.

وَارْتَقِبُوا اِنّى مَعَكُمْ رَقيبٌ.

شما در انتظار عذاب خدا باشيد كه من نيز چشم به راه آمدن عذاب و فرود آن بر شمايم.

«ابن عباس» مى گويد: شما در انتظار عذاب و لعنت خدا باشيد كه من نيز در انتظار پاداش ويارى او هستم.

به باور برخى ديگر منظور اين است كه: شما در انتظار وعده هاى دروغ شيطان باشيد كه من هم چشم به راه وعده هاى درست خداى مهربانم.

از هشتمين امام نور آورده اند كه در اين مورد فرمود:

«ما احسن الصّبر و انتظار الفرج! أَما سمعت قول العبد الصالح: و ارتقبوا انّى معكم رقيب.»(177)

چه بسيار نيكو و زيباست شكيبايى و انتظار گشايش از سوى خدا، مگر سخن آن بنده شايسته كردار خدا را نشنيده ايد كه مى گفت: شما چشم به راه باشيد كه من نيز چشم به راهم.

فرجام شوم حق ستيزى و بيداد سرانجام مردم حق ستيز و بيداد پيشه «مدين» نيز پس از ناشنيده گرفتن اندرزها و پندها و آگاهى بخش هاى پيامبرشان، و پس از به هيچ انگاشتن هشدارهاى دلسوزانه او از عذاب خدا، به فرجام شوم حق ستيزى و بيداد خود كه چشيدن طعم تلخ كيفر خدا بود رسيدند، كه در اين مورد مى فرمايد:

وَلَمَّا جاءَ اَمْرَنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَالَّذينَ امَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا

و هنگامى كه فرمان ما بر كيفر اين مردم بيداد پيشه و حق ستيز در رسيد، نخست شعيب و كسانيرا كه با او ايمان آورده بودند، به رحمتى از سوى خود نجات بخشيديم.

وَأَخَذَتِ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ

و از پى آن ، خروش سهمگين آسمانى آن كسانى را كه ستم كرده بودند فرو گرفت.

به باور پاره اى منظور از خروش آسمانى همان خروشى بود كه جبرئيل به فرمان خدا طنين افكن ساخت.

امّا به باور «بلخى» ممكن است منظور از خروش و صيحه همان خروش آسمانى باشد.

و از ديدگاه پاره اى منظور، نابودى آنان به وسيله نوعى از عذاب بوده است، چنانكه در فرهنگ عرب به نابودى و هلاكت مردم گفته مى شود: «صاح الزمان بهم» آنان نابود شدند.

فَاَصْبَحُوا فى دِيارِهِمْ جاثِمينَ.

و آنان بر اثر اين خروش آسمانى در خانه هاى خود به رو در افتادند و مردند.

و در آخرين آيه مورد بحث مى افزايد:

كَاَنْ لَّمْ يَغْنَوْا فيها

آنان به گونه اى از صفحه روزگار محو و نابود شدند كه گويى هرگز در آن شهر و ديار نزيسته و نبوده اند.

اَلا بُعْدًا لِّمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ.

بدانيد كه مردم بيدادگر «مدين» از رحمت خدا بسيار دورند، درست همان گونه كه ثموديان دور شدند.

و پاره اى مى گويند: منظور اين است كه: مرگ و نابودى بر مردم مدين باد، همان گونه كه بر قوم ثمود فرود آمد و نابود شدند.

پرتوى از آيات

از آيات دوزادگانه اى كه ترجمه و تفسير آنها از نظر شما خواننده گرامى گذشت، افزون بر آنچه آمد، اين نكات ارزشمند نيز در خور بسى تعمّق است:

1 - با دقت در اين آيات، روشن مى شود كه آن پيامبر بزرگ خدا دعوتش را از توحيدگرايى و يكتا پرستى آغاز كرد. قال يا قوم اعبدوا اللَّه...

2 - و پس از اصل توحيد، بى درنگ به تنظيم امور اقتصادى و موضوع معاش روى آورد و مردم را از كم فروشى و ديگر راههاى ظالمانه ثروت اندوزى برحذر داشت و نظام دادوستد و تجارت را بر اساس عدل و داد بنياد ريخت، و اين شيوه شايسته او، نقش سرنوشت ساز معاش و لزوم اداره شايسته زندگى اقتصادى جامعه را ميرساند. ولا تنقصوا المكيال و الميزان...

3 - از اين آيات به روشنى دريافت مى گردد كه دعوت آسمانى شعيب با پرستش هاى خرافى و ذلّت بار و با ابزار سلطه وقدرت قرار دادن نعمت هاى خدا براى زيان وارد آوردن به خود و جامعه انسانى، سر سازش نداشت و مى كوشيد تا با آگاهى بخشى و محو بتهاى گوناگون، روح و فكر مردم را آزاد سازد و ثروتها و امكانات نيز به جاى قرار گرفتن در مسير تباهى و اسارت مردم، همان گونه كه خدا خواسته است باعث زينت زندگى باشد. «اصلوتك تأمرك أَنْ نترك ما يعبد آباؤنا...»

4 - و نيز نشانگر آن است كه شعيب براى خود امتيازى نمى شناخت، بلكه خود را بنده اى از بندگان خدا اعلان مى كرد و از او يارى مى جست و از او موفقيت مى طلبيد. «و ما توفيقى الا باللّه...»

5 - تنها هدف او در دعوت آسمانى اش اصلاح و اصلاحگرى بود و براى خود چيزى نمى جست و چيزى نمى خواست. إن اريد الاّ الاصلاح....

6 - او از پيشوايان راستين آسمانى است كه آنچه را براى خود مى خواست براى مردم نيز مى خواست و آنچه را به مردم توصيه مى كرد، خود بدانها عمل مى نمود و از هر آنچه مردم را بر حذر مى داشت، خود پيش از همه آنان دورى مى جست. و ما اريد أَن اخالفكم الى ما انهاكم...

7 - او به ارزش هاى اخلاقى و انسانى بسيار اهميت مى داد و بعد اخلاقى دعوت آسمانى اش از كران تا كران اندرزهاى انسانسازش جلوه گر است. و يا قوم لا يَجْرِمَنَّكم شقاقى...

8 - و شهامت و شجاعت و راستى او در دعوت آسمانى اش تفكّر انگيز است كه نخست با همه وجود به مردم خويش آگاهى مى بخشد و پند و اندرز مى دهد و روشنگرى مى كند و از پى آن هشدارها مى دهد كه از عذاب خدا بترسيد، و آنگاه با شهامتى تحسين برانگيز در برابر دجّالگرى ها و تهديدها و شانتاژهاى آنان دلاورانه مى ايستد.(178) و يا قوم اعملوا على مكانتكم...