تفسير مجمع البيان جلد ۱۲۲

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۱۲ -


/ سوره هود / آيه هاى 108 - 105

105 . يَوْمَ يَأْتِ لاتَكَلَّمُ نَفْسٌ اِلاَّ بِاِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِىٌّ وَسَعيدٌ.

106 . فَاَمَّاالَّذينَ شَقُوا فَفِى النَّارِ لَهُمْ فيها زَفيرٌ وَشَهيقٌ.

107 . خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّمواتُ وَالْاَرْضُ اِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ اِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِّما يُريدُ.

108 . وَاَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِى الْجَنَّةِ خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّمواتُ وَالْاَرْضُ اِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ.

ترجمه

105 - [آن روز، همان ] روزى است كه وقتى در رسد، هيچ كس جز به اجازه او سخن نمى گويد، و آنگاه [است كه ]پاره اى از آنان تيره بخت خواهند بود و پاره اى نيك بخت.

106 - و امّا آن كسانى كه تيره بخت شده اند، در [شعله هاى ]آتش هستند، [و ]در آنجا فرياد و ناله اى دارند [كه سخت جانكاه است ].

107 - تا آسمانها و زمين بر پاست، آنان در آن [آتش شعله ور ]ماندگارند، مگر آنچه پروردگارت بخواهد؛ چرا كه پروردگار تو هرچه بخواهد همان را انجام مى دهد.

108 - و امّا آن كسانى كه نيك بخت گرديده اند، تا آسمانها و زمين بر پاست، در بهشت [پرطراوت و زيباى خدا ]جاودانه خواهند بود، مگر آنچه پروردگارت بخواهد؛ [كه اين ] بخششى است كه گسستنى نيست.

نگرشى بر واژه ها

«شقاء»: تيره بختى، و نيك بختى ضد آن است.

«زفير»: به آغاز صداى الاغ، و نيز به دم و باز دم پياپى و اندوهناك و پر صدا گفته مى شود.

«شهيق»: آخر صداى الاغ، و نيز صداى جانسوزى كه از ژرفاى دل بر مى آيد.

«خلود»: جاودانه و ماندگار بودن در كارى را مى گويند.

«دوام»: بقاى هماره و هميشه.

«جذّ»: قطع.

تفسير

نيك بختان و تيره بختان روز رستاخيز

در آخرين آيات بخش گذشته به روز رستاخيز و گرد آمدن مردم در آن روز بزرگ اشاره رفت، اينك در ادامه سخن در مورد آن روز مى فرمايد:

يَوْمَ يَأْتِ لاتَكَلَّمُ نَفْسٌ اِلاَّ بِاِذْنِهِ

هنگامى كه روز رستاخيز در رسد، هيچ كس در آن روز جز به اجازه آفريدگار هستى سخن نخواهد گفت.

به باور «جبايىّ» منظور اين است كه در آن روز جز گفتار شايسته و پسنديده اى كه از سوى او اجازه دارند، چيزى بر زبان نمى آورند؛ چرا كه در آنجا جز گفتار و رفتار شايسته چيزى از مردم سر نمى زند. و از آنجايى كه سراى قيامت سراى حقيقت است، آنان به كار زشت نمى انديشند و از پى آن نمى روند.

امّا به باور ما منظور اين است كه در روز رستاخيز هيچ كس سخن سودمندى چون شفاعت از ديگران - جز به اذن پروردگار - بر زبان نمى آورد.

چگونه؟

از آيه مورد بحث چنين دريافت مى گردد كه در روز رستاخيز، تنها به اذن و فرمان او سخن گفته مى شود، و نه بدون اجازه او؛ در حالى كه از آيات ديگرى دريافت مى گردد كه در آن روز كسى سخن بر زبان نمى آورد و از كسى پرس و جو نمى شود. براى نمونه:

قرآن در اين مورد مى فرمايد: هذا يوم لا ينطقون و لايؤذن لهم فيعتذرون(179) روز رستاخيز، روزى است كه مردم، دم نمى زنند و به آنان اجازه داده نمى شود تا پوزش بخواهند.

و نيز مى فرمايد: در آنروز هيچ انس و جنّى از گناهش پرسيده نشود. فيومئذٍ لا يُسئل عن ذنبه انس و لا جان(180)

و نيز مى فرمايد: و آنان را باز داشت كنيد كه خودشان مسئولند. وقفوهم انهم مسؤلون(181)

و آيات ديگرى كه همين مفهوم و پيام را دارد. اينك جاى طرح اين پرسش است كه آيا اين دسته از آيات با آيه مورد بحث ناسازگار نيستند؟

پاسخ

در اين مورد سه پاسخ آمده كه هر سه جالب است:

1 - روز رستاخيز، گذرگاه ها و توفقگاه هاى گوناگونى دارد كه در برخى از آنها به مردم اجازه سخن داده مى شود و در برخى اجازه داده نمى شود، و هر كدام از اين دو گروه از آيات ناظر به برخى از ايستگاه ها و گذرگاه هاى روز رستاخيز است.

2 - و به باور پاره اى ديگر، آن گروه از آيات كه مى فرمايد: در آن روز سخن نمى گويند و يا به آنان اجازه سخن داده نمى شود، منظور اين است كه از روى منطق و استدلال سخن نمى گويند، وگرنه در آنجا و آن روز بزرگ، گناهكاران در مورد گناهان خويش زبان به اعتراف مى گشايند و يكديگر را سرزنش مى كنند و هر كدام گناه خود را به گردن ديگرى مى اندازد، امّا هيچ يك از اينها گفتار حساب شده ومنطقى نيست و مى توان گفت هيچ كدام سخن درستى نمى گويند، و زمانى كه انسان سخن درستى براى گفتن نداشته باشد و درست نگويد، همانند آن است كه هرگز نگفته است. پيام اين آيات، بسان سخن كسى است كه به گوينده بى منطقى مى گويد: شما چيزى نياوردى و چيزى نگفتى.

و نظير آيات مورد اشاره، آن آياتى است كه مردمِ بيگانه از خرد و بينش را كه در آيات قدرت خدا آن گونه كه بايد نمى انديشند و تدبّر و تفكّر نمى كنند، كور و كر و گنگ مى شمارد: «صم بكم عمى فهم لايرجعون.(182)»

3 - در مورد آياتى نظير اين آيه شريفه كه مى فرمايد: در آن روز هيچ انسان و پرى از گناهش مورد پرسش قرار نمى گيرد،(183) نيز، بايد توجّه داشت كه معناى آيه اين است كه: آرى از آنان براى شناخت ماهيت و گناهانشان پرسش نمى شود؛ چرا كه خداى دانا و آگاه از نيت ها و كارهاى آنان آگاه است و نيازى به پرسش و پاسخ نيست، بلكه پرسش و بازخواست از آنان، به خاطر نكوهش و سرزنش آنان انجام مى گيرد، كه در آيه شريفه مى فرمايد: آنان را بازداشت كنيد كه آنان مسؤولند.(184)

به بيان ديگر مى توان گفت: قرآن شريف پرسش به منظور شناسايى را نفى مى كند، امّا به منظور نكوهش و سرزنش را هرگز؛ و با اين بيان هيچ ناسازگارى و تناقضى در ميان آيات نيست.

در ادامه آيه شريفه آفريدگار هستى خبر مى دهد كه آنان در روز رستاخيز به دو دسته تقسيم مى گردند:

فَمِنْهُمْ شَقِىٌّ وَسَعيدٌ.

پاره اى از آنان تيره بخت خواهند بود و پاره اى نيكبخت، كه گروه نخست در خور كيفر و عذابند و گروه دوّم در خور پاداش و ثواب.

ياد آورى ميگردد كه شقاوت يا تيره بختى باعث عذاب و كيفر تيره بختان مى گردد، همان گونه كه سعادت و نيكبختى باعث ارزانى شدن نعمت ها به نيكبختان است. با اين بيان، انسان تيره بخت آن كسى است كه به خاطر عملكرد زشت و ظالمانه اش در نافرمانى خدا تيره بخت گرديده، و انسان نيكبخت آن كسى است كه در راه فرمانبردارى خدا و به خاطر انجام كارهاى شايسته، به اوج نيكبختى پر كشيده است.

در آيه شريفه، ضمير «منهم» به واژه «الناس»(185) كه در آيه پيش است باز مى گردد؛ گرچه پاره اى بر آنند كه به واژه «نفس»(186) كه اسم جنس است باز مى گردد.

در دومين آيه مورد بحث به سرنوشت هركدام از اين دو گروه پرداخته و مى فرمايد:

فَاَمَّاالَّذينَ شَقُوا فَفِى النَّارِ

پس آن كسانى كه به خاطر دست يازيدن به كارهاى زشت و ظالمانه، تيره بخت گرديده و در خور عذاب شده اند، در آتش دوزخ خواهند بود.

بدان دليل قران آنان را پيش از ورود به دوزخ، به شقاوت و تيره بختى وصف مى كند كه رفتار و كردار آنان به گونه اى است كه كارشان را به تيره بختى سوق مى دهد و به دوزخشان مى كشاند. و اين روايت كه از پيامبر گرامى در اين مورد رسيده است كه: «الشّقى شقى فى بطن امه...»(187) انسان تيره بخت، در شكم مادرش تيره بخت است، بسان آيه شريفه از آينده كسى خبر مى دهد كه خود با دست يازيدن به كارهاى زشت و ناروا راه بدبختى را پيش مى گيرد و با گام سپردن در آن راه به دوزخ مى رسد؛ درست همان گونه كه در مورد كسى كه پدرى كهنسال دارد، مى گويند: او يتيم است، و منظورشان اين است كه به طور طبيعى، به زودى پدر را از دست مى دهد، نه اينكه هم اكنون يتيم است.

لَهُمْ فيها زَفيرٌ وَشَهيقٌ.

«زجاج» بر آن است كه دو واژه «زفير» و «شهيق» به صداى انسان اندوه زده گفته مى شود.

و پاره اى ديگر بر آنند كه «زفير» به صداى درد آلود، و نيز صداى ناهنجار همچون آغاز صداى الاغ گفته مى شود. و «شهيق» به ناله سخت و بلند و نيز به صداى ناهنجار همانند صداى الاغ گفته مى شود.

و به باور «ابن عباس» واژه «شهيق» به مفهوم آه و ناله، گريه طولانى و درد آلود، و دم و باز دمِ بلند است.

در ادامه سخن از سرنوشت تيره بختان مى فرمايد:

خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّمواتُ وَالْاَرْضُ اِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ

تا آسمان و زمين برپاست، آنان در آتش شعله ور دوزخ ماندگارند، مگر آنچه پروردگارت بخواهد.

در تفسير و تأويل اين آيه شريفه دو بحث است، و هر دو از جاهاى مشكل قرآن است:

1 - نخست اين بحث مطرح است كه: ماندگار بودن تيره بختان در دوزخ، به مدت برپايى و پايدارى آسمانها و زمين محدود شده است كه بسيار جاى بحث دارد.

2 - و بحث دوّم در مفهوم اين فراز ميباشد كه به صورت استثنا آمده و مى فرمايد: تا آسمانها و زمين برپاست، آنان در آن آتش شعله ور ماندگارند، مگر آنچه پروردگارت بخواهد الاّ ما شاء ربّك...

تفسير فراز نخست

در مورد فراز نخست آيه شريفه - كه مى فرمايد: خالدين فيها ما دامت السّموات و الأَرض... تا آسمان و زمين برپاست آنان در آتش دوزخ ماندگار خواهند بود - ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور برخى از جمله «جبايى» و «ضحّاك» منظور آسمان و زمين آخرت است كه بر خلاف آسمان و زمين دنيا جاودانه و فنا ناپذير است.

2 - امّا به باور برخى ديگر منظور آسمان و زمين بهشت و دوزخ است؛ چرا كه هر آنچه بالاى سر انسان باشد، آن را آسمان مى گويند و هر آنچه زير پايش باشد زمين ناميده مى شود.

3 - از ديدگاه «حسن» اين فراز نشانگر نوعى تشبيه مى باشد و منظور اين است كه: تا رستاخيز برپاست، آنان در آتش شعله ور دوزخ ماندگارند. و مى دانيم كه رستاخيز و جهان ديگر جاودانه و هميشگى است؛ چنانكه دوام آسمان و زمين دنيا به اندازه عمر و دوام دنياست.

4 - و از ديدگاه پاره اى ديگر، اين فراز از آيه شريفه كنايه از جاودانگى و ابديت است و منظور آسمان و زمين نيست، و اين شيوه در فرهنگ عرب رايج است كه براى نشان دادن ابديّت و جاودانگى يك مطلب، اين گونه سخن مى گويند. براى نمونه: هنگامى كه هرگز نمى خواهند كارى را انجام دهند، مى گويند: لا افعل ذلك ما اختلف الليل و النهار، و مادامت السموات و الارض، و ما نبت النبت...

تا شب و روز در گردش است و تا زمانى كه آسمان و زمين برپاست و گياه مى رويد و شتر ناله مى كند و يادهانش كف مى كند و يا تا هنگامى كه آفتاب مى تابد... من چنين كارى را نخواهم كرد.

ياد آورى مى گردد كه آنان به پندار خودشان اين چيزها را ماندگار و غير قابل تغيير مى دانستند و بدين وسيله بر پايدار بودن تصميم خود پاى مى فشردند، و قرآن نيز در اين آيه شريفه هماهنگ با خرد و دريافت و فرهنگ آنان، حقيقت مورد نظر را بيان فرموده است.

گفتنى است كه در اشعار عرب نيز از اين نمونه گفتار بسيار است، از جمله «عمرو» مى گويد:

و كلّ اخ مفارقة اخوه
لعمر ابيك الاّ الفرقدان

به جان پدرت سوگند كه هر برادرى از برادر خويش جدا ميگردد، مگر ستاره هاى فرقدان.

تفسير فراز دوّم

در تفسير فراز دوّم نيز كه مى فرمايد: الاّ ما شاء ربّك... ديدگاه ها يكسان نيست:

1 - به باور گروهى از جمله «زجاج»، «فرّاء»، «على بن عيسى» و... استثناى مورد بحث، بيانگر زيادى عذاب دوزخيان و بسيارى نعمت بهشتيان ميباشد، و منظور اين است كه: تيره بختان در آتش شعله ور دوزخ خواهند بود و در آنجا ناله و فريادى درد آلود خواهند داشت، جز آن اندازه كه خدا بخواهد بر عذاب و كيفرشان بيفزايد. اين فراز، به اين گفتار مى ماند كه فردى به دوست خود بگويد: من يكهزار دينار از تو طلبكارم و اين غير از دو هزار دينارى است كه پيشتر به تو وام دادم، كه در اينجا دو هزار دينار هرگز از يكهزار استثنا نمى شود، چرا كه بيشتر از آن است و مبلغ بيشتر را نمى توان از كمتر استثنا كرد. به بيان ديگر، «الاّ» در آيه شريفه به مفهوم «سوى» مى باشد، و همان گونه كه در جمله «ما كان معنا رجل الاّ زيد»، واژه «اِلاّ» به مفهوم «سوى» مى باشد ومفهوم جمله اين است كه: مردى جز «زيد» به همراه ما نيست، در آيه شريفه نيز منظور اين است كه: دوزخيان در آنجا ناله و فريادى درد آلود خواهند داشت. به جز آن عذابهايى كه خدا براى آنان بخواهد.

2 - امّا به باور برخى از جمله «مازنى» و «جبايى» اين استثنا، در مورد توقف تيره بختان در محشر و براى حسابرسى و نيز توقّف آنان در عالم برزخ مى باشد و منظور اين است كه: تيره بختان در آتش دوزخ ماندگارند، جز آن مدتى كه پروردگارت بخواهد در عالم برزخ و قيامت و محشر پيش از ورود به دوزخ بمانند؛ چرا كه اگر اين استثنا نباشد ممكن است كسى بپندارد كه كفر گرايان و بيدادگران از همان لحظات پس از مرگ به دوزخ مى روند و در آنجا ماندگار مى گردند! آرى اين استثنا براى نشان دادن اين نكته است كه دوران عالم برزخ و محشر و حسابرسى تحت مشيت خداست و ماندگار شدن در دوزخ پس از اين مراحل است.

چگونه؟

چگونه در آيه شريفه پيش از ورود تيره بختان به دوزخ، از ماندگار بودن آنان در آنجا استثنا شده است؟

پاسخ

پاسخ اين است كه اين استثنا در موردى كه خبر از ورود آنان به دوزخ نيز پيش از آن صورت گيرد، ممكن است، و آيه مورد بحث اين گونه است.

3 - از ديدگاه «زجاج» اين استثنا مربوط به فراز «لهم فيها زفير و شهيق» مى باشد، نه به ماندگار بودن دوزخيان در آتش دوزخ، و منظور اين است كه: تيره بختان در ميان آتش شعله ور دوزخ ناله ها و فريادهاى درد آلود دارند، به جز آنچه خدا از ديگر انواع عذاب بخواهد؛ همان گونه كه در آيه بعد در مورد بهشتيان نيز كه نظير اين استثنا آمده، مربوط به نعمت هاى اهل بهشت است، و منظور آن آيه نيز اين است كه: بهشتيان از نعمت هاى بى شمارى برخوردارند به جز آن نعمت هاى ديگرى كه خدا براى آنان بخواهد و دليل اين نكته ادامه آيات است كه مى فرمايد: عطاء غير مجذوذ.

4 - و از ديدگاه «فرّاء» واژه «اِلاّ» در آيه مورد بحث به مفهوم «واو» است، همان گونه كه در برخى از شعرها و سرودهاى عرب آمده است. با اين بيان مفهوم آيه اين گونه است: تيره بختان هميشه در آتش دوزخند و آنچه خدا بخواهد... امّا اين ديدگاه كه واژه «الاّ» را به مفهوم «واو» بگيريم، از ديدگاه محققان پذيرفته نيست.

5 - گروهى از جمله «ابن عباس»، «جابر بن عبدالله»، «ابو سعيد خدرى»، «قتاده»، «سدى» و... بر آنند كه منظور از تيره بختان در آيه شريفه، همه كسانى هستند كه به دوزخ مى روند، نه كفر گرايانِ تنها كه در دوزخ ماندگارند. به بيان ديگر، دوزخيان به اعتبارى دو گروهند: گروهى از آنان مردم با ايمانى هستند كه به خاطر دست يازيدن به گناه براى مدتى به دوزخ ميروند و در خور آتش مى گردند امّا سر انجام از آنجا نجات يافته و به بهشت راه مى يابند، و گروهى ديگر از آنان كفر گرايانى هستند كه براى هميشه در آنجا ماندگارند. با اين بيان منظور از جمله «الاّ ما شاء ربك» همان ايمان آوردگان گناهكارند كه سر انجام پس از مدتى از دوزخ نجات مى يابند و به بهشت مى روند.

گفتنى است كه اين ديدگاه هنگامى پذيرفته است كه واژه «ما» به مفهوم «مَن» باشد، تا معناى آيه شريفه درست شود؛ و مى دانيم كه در آيات ديگرى از قرآن شريف «ما» به مفهوم «مَن» آمده است كه يك نمونه آن اين آيه است كه مى فرمايد: «سبّح لله ما فى السّماوات و الارض»(188) هر آنكه در آسمانها و در زمين است به ستايش خدا مى پردازند.(189)

با اين بيان، جمله اى كه در آيه بعد به همين معنا در مورد بهشتيان آمده است نيز درست است؛ چرا كه منظور از آيه شريفه اين است كه: نيك بختان در بهشت پر طراوت و زيبا جاودانه اند مگر آن كسى كه خدا بخواهد؛ و استثناء در مورد همان كسانى است كه از دوزخ بيرون آمده و به بهشت زيبا وارد مى گردند؛ و بدينصورت استثنا از زمان جاودانگى آنان در بهشت است... به عبارت ديگر استثنا در مورد بهشتيان، استثناى از زمان است و در مورد دوزخيان، از خودشان. و در حقيقت مفهوم استثنا در مورد بهشتيان اين گونه است كه: آن گروهى كه به بهشت مى روند نيز، در آنجا جاودانه اند، مگر آنهايى را كه خدا بخواهد كه پيش از رفتن به بهشت، آنان را به دوزخ برد، كه آنان نيز پس از آمدن به بهشت در آنجا جاودانه خواهند بود.

چگونه؟

پرسش ديگرى كه بنا بر ديدگاه پنجم بايد طرح گردد و پاسخ داده شود، اين است كه: چگونه قرآن واژه «شقى» را در مورد ايمان آوردگان گناهكار به كار مى برد، بويژه كه اينان براى مدتى به دوزخ مى روند و پس از آن از آنجا نجات يافته و به بهشت بال مى گشايند و در حقيقت «نيكبخت» هستند و نه «تيره بخت»؟

پاسخ

در اين مورد پاسخ داده شده است كه دو واژه «شقى» و «سعيد» با توجّه به حالات گوناگون انسانها، در مورد آنان به كار مى رود آنان زمانى كه در دوزخ هستند و در ميان تيره بختان و كفر گرايانند، در زمره آنها قرار مى گيرند و واژه «تيره بخت» در مورد شان به كار مى رود، و هنگامى كه به بهشت راه مى يابند و در زمره شايسته كرداران وارد مى گردند «نيكبخت» به حساب مى آيند. با اين بيان به كار رفتن هر كدام از اين واژه ها به تناسب حال آنان است.

در اين مورد از «ابن عباس» آورده اند كه: منظور از اين تيره بختان، مؤمنان گناهكارند كه به خاطر دست يازيدن به گناه براى مدتى به دوزخ مى روند، و آنگاه به فضل و مهر خدا از آنجا نجات يافته و به بهشت وارد مى شوند؛ از اين رو آنان هنگامى كه به دوزخ مى روند از تيره بختان هستند و زمانى كه به بهشت راه مى يابند از سعادتمندان به شمار مى آيند.

«قتاده» مى گويد: خدا، خود مى داند كه با آنان چگونه رفتار كند؛ ما همين اندازه مى دانيم كه گروهى بر اثر گناه، گرفتار آتش مى گردند و آنگاه خدا به مهر و رحمت خود آنان را از دوزخ نجات داده و به بهشت مى برد، و همين مردم هستند كه شفاعت شامل حال آنان مى گردد.

«اَنس» از پيامبر گرامى آورده است كه فرمود: در قيامت گروهى از دوزخ نجات يافته و بيرون مى آيند.

به باور ما اين ديدگاه از ديگر ديدگاه ها در تفسير و تأويل آيه بهتر و رساتر است.

6 - به باور پاره اى، وانهادن اين حكم به خواست خدا، يا تعليق آن به مشيت الهى، در حقيقت تعليق حكم به محال و نا ممكن است و اين فراز در حقيقت تأكيدى بر ماندگار بودن آنان در دوزخ است، چرا كه خدا هرگز بيرون آمدن آنان از دوزخ را نمى خواهد و خواست او جز بر ماندگار بودنشان جريان نمى يابد.

7 - و به باور پاره اى ديگر همچون «حسن»، خدا در آغاز آيه شريفه استثنا مى كند، امّا در ادامه آيه با اين فراز كه: به يقين پروردگارت هرچه بخواهد همان را انجام مى دهد اِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِّما يُريدُ. ماندگار بودن آنان در آتش را قطعى اعلان مى كند و اين خواستِ او، از اين فراز دريافت مى گردد.

8 - «ابن سلام بصرى» مى گويد: استثنا مربوط به زمانِ ورود آنان به دوزخ است؛ چرا كه بهشتيان و دوزخيان به صورت گروه گروه و به تدريج وارد بهشت و دوزخ مى گردند(190) با اين بيان استثنا مربوط به مقدار زمانى است كه ميان ورود آنان به بهشت و دوزخ فاصله مى شود.

9 - مرحوم شيخ طوسى در تفسيرش از گروهى از دانشوران مذهب اهل بيت آورده است كه: عذاب و ماندگار بودن آنان در آن، مربوط به عالم قبر و برزخ مى باشد و منظور اين است كه: تا هنگامى كه آسمان و زمين دنيا بر پاست، اين تيره بختان در آتش و عذاب ماندگارند، و پس از انهدام آسمان و زمين و فرا رسيدن روز رستاخيز عذابشان برداشته مى شود تا براى باز خواست و حسابرسى روز رستاخيز حاضر گردند.

10 - و پاره اى نيز بر آنند كه منظور از استثنا اين است كه آنان در آتش دوزخ ماندگارند، مگر كسانى را كه خدا بخواهد و از آنان در گذرد كه منظور مؤمنان گناهكار ميباشند، كه اگر خدا بخواهد، از آنان مى گذرد و به دوزخشان نمى برد.

و در آخرين آيه مورد بحث در مورد نيك بختان مى فرمايد:

وَاَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِى الْجَنَّةِ خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّمواتُ وَالْاَرْضُ

و امّا آن كسانى كه با فرمانبردارى از خدا و دورى گزيدن از گناه و بيداد، نيكبخت شدند، تا آسمانها و زمين برجا و برپاست، در بهشت پرطراوت و زيبا ماندگار خواهند بود.

اِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ

مگر آنچه پروردگارت بخواهد.

گفتنى است كه همه مفاهيم و معانى مورد اشاره در اينجا نيز مطرح است و تنها اين نكته نيست كه برخى از تيره بختان ممكن است از دوزخ نجات يافته و وارد بهشت گردند امّا هركس وارد بهشت گرديد، ديگر بيرون نخواهد رفت؛ چرا كه اين عطا و بخشى است كه هرگز از آنان گسسته و قطع نمى گردد: عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ.

پرتوى از آيات

در مورد سعادت و شقاوت 1 - گمشده انسانها سعادت و نيك بختى خواسته طبيعى هر انسان خردمند و هر خانواده با فرهنگ و هر جامعه و تمدّن تعالى طلب و مترقى است؛ همچنانكه همه انسانها از شقاوت و نگونسارى بيزارند. همه مى كوشند تا هماهنگ با شناخت و امكانات و توانمندى هاى مادى و فكرى و معنوى خويش، راه را به سوى نيكبختى بگشايند و اسباب آن را فراهم آورند و موانعِ بال گشودن به سوى آن را از سر راه خويش، براى رسيدن به آن گمشده مطلوب و محبوب بر طرف سازند - تا اينجا همه انسانها يكسان و همانند فكر مى كنند، امّا موضوع پيچيده اى كه هماره انسان را سر گردان ساخته شناخت نيكبختى و بدبختى است كه از ديدگاه هر انسانى به گونه اى است، و گويى معيار و ملاك و مقياسِ همگانى ندارد.

2 - ديدگاه ها در مورد سعادت و شقاوت همه از خود و ديگران مى پرسند كه به راستى سعادت چيست و چه نشانه و ويژگى و اسباب و شرايطى دارد؟ و در برابر آن بدبختى كدام است؟

در اين مورد پاسخ قانع كننده اى نمى توان يافت، و شايد بتوان گفت نيكبختى و بدبختى از پشت عينك هر انسانى رنگ و نشانه خاصّى دارد.

براى نمونه:

الف: گروهى از دانشوران نيكبختى را در گرو رشد معنوى و انسانى، به ويژه شكوفا ساختن و آراستن جان به چهار ارزش: بينش، شجاعت، عدالت و عفّت مى نگرند و بر آنند كه اگر كسى مزرعه جان را به اين ارزش ها آراست، شاهد نيكبختى را دريافته است، گرچه از نظر مادى و جسمى و اجتماعى دچار مشكلات باشد.

ب: امّا گروهى ديگر نيكبختى را در گرو بهتر زيستن و بيشتر لذّت بردن و آسايش و راحتى بيشتر داشتن و رسيدگى بى حساب به نيازهاى جسم و خواسته هاى آن مى نگرند و اصل را در پول و زور و لذت جويى و قدرتمدارى مى جويند.

ج: و بسيارى نيك بختى را در گرو زندگى شايسته و بايسته اى دانسته اند كه هماهنگ با سرشت انسانى و فطرت بشرى باشد و در مسير آن، هم حقوق جسم محفوظ باشد و هم روح و جان و مزرعه وجود با الهام از كشش هاى معنوى به ارزش ها آراسته گردد و هيچ كدام قربانى ديگرى نشود.

3 - حقيقت سعادت و شقاوت شايد مناسب ترين تعريف در مورد اين دو موضوع اين باشد كه گفته شود: سعادت و نيكبختى عبارت از فراهم بودن اسباب رشد و تكامل همه جانبه براى فرد، خانواده و جامعه در دنياى خويش است، و شقاوت نيز عبارت است از فقدان شرايط رشد و اوج و تكامل و پيشرفت و وجود موانع گوناگون در مسير كمال انسان و رشد او.

با اين بيان، هركس از نظر شرايط جسمى، روحى، فكرى، خانوادگى، اجتماعى، فرهنگى، سياسى، جغرافيايى، صنعتى و ديگر شرايط، اسباب و امكانات بهتر و بيشترى براى رشد و رسيدن به هدف هاى والا در دسترس داشته باشد سعادتمندتر است و هركس كمتر، از سعادت كم بهره تر و يا بى بهره است.

به نظر مى رسد اين ديدگاه را مى توان از آيات و روايات بسيارى دريافت داشت.

براى نمونه به يكى چند آيه و حديث در اين بند بسنده مى شود:

1 - پيامبر گرامى در ترسيم شمارى از اسباب و نشانه هاى نيكبختى و بدبختى، بر روى چهار موضوع مهمّ مادى و معنوى كه هر كدام مى توانند نقش سرنوشت سازى در پويايى و يا ايستايى انسان داشته باشند، انگشت مى گذارد و مى فرمايد:

اربع من اسباب السعادة و اربع من اسباب الشقاوة، فالاربع التّى من السعادة: المرأة الصّالحة،

و المسكن الواسع،

و الجار الصّالح،

و المركب البهىّ.

و الاربع التى من الشقاوة: الجار السّوء، و المرأة السّوء، و المسكن الضّيق، و المركب السّوء.(191)

چهار چيز از وسايل نيك بختى و چهار چيز از اسباب بدبختى است:

امّا آن چهار چيزى كه از اسباب نيكبختى است عبارتند از: همسر شايسته و برازنده، خانه وسيع و گسترده، همسايه نيكوكردار و درست كار و ديگر مركب خوب و مناسب.

و آن چهار چيز كه از اسباب بدبختى است، عبارتند از: همسايه نادرست، همسر نالايق، خانه كوچك و مركب بد و نا مناسب.

2 - در بيان انسانساز ديگرى در ترسيم برخى نشانه هاى شقاوت مى فرمايد:

من علامات الشّقاء جمود العينين، و قسوة القلب، و شدّة الحرص فى طلب الرّزق، و الاصرار على الذنب.(192)

از نشانه هاى بدبختى اين چهار چيز است:

1 - دو ديده اى كه هرگز در شادمانى و شوق و يا اندوه و ترسِ از خدا اشكى نريزند.

2 - سنگدلى و قساوت قلب.

3 - حرص و آز بسيار در طلب دنيا و رزق.

4 - گناه بر روى گناه.

3 - اميرمؤمنان در ترسيم حقيقت نيك بختى مى فرمايد:

السعيد مَنَ وعظ بغيره، و الشقّى من انخدع لهواه و غروره.(193)

نيكبخت آن كسى است كه از سر نوشت دردناك و يا خوش ديگران درس عبرت گيرد، و بدبخت آن كسى است كه فريب هواى دل و غرور خويشتن را بخورد و بيدار نگردد.

4 - و نيز مى فرمايد:

انّ من حقيقة السعادة ان يختم للمرء عمله بالسّعادة، و انّ من حقيقة الشقاوة أَنْ يختم للمرء عمله بالشقاوة.(194)

از حقيقت نيكبختى اين است كه فرجام زندگى انسان سعادتمندانه پايان يابد و حقيقت بدبختى اين است كه فرجام زندگى وعمر، شقاوتمندانه پايان پذيرد.

4 - در گرو اتفاق و تصادف است يا به دست انسان؟ نكته مهمّ و حياتى ديگر در اين مورد پاسخ به اين پرسش است كه اساس نيكبختى و بدبختى فرد و خانواده و جامعه به دست كيست؟ و در گرو چيست؟ آيا همان گونه كه پاره اى مى پندارند، در گرو شانس، اقبال، اتفاق، تصادف يا اين ابر قدرت و آن شخصيت است يا در دسترس خود انسان و در اختيار او؟ كدام يك؟

در اين مورد نيز ديدگاه ها گوناگون است:

بسيارى اصل اختيار و آزادى انسان را ناديده انگاشته و او را محكوم و مقهور انواع جبرهاى درونى و برونى دانسته و در نتيجه نيكبختى و بدبختى او را ذاتى و ياثمره شوم جبر اجتماعى و طبقاتى و جبر محيط مى انگارند؛ و بسيارى ديگر نيكبختى و بدبختى او را به شانس و اتفاق حواله مى دهند.

امّا به باور ما در نگرش قرآنى و اسلامى، سعادت و يا شقاوت نه دو موضوع ذاتى و درونى است كه با انسان به دنيا آمده و با او مى رود، و نه دور از دسترس اراده و اختيار و خواست انسان مى باشد، بلكه اساس هر دو از خود انسان و خواست و اراده خير و توانمندانه يا اراده شرّ و فرومايگى او سرچشمه مى گيرد؛ انسان، هم مى تواند اسباب نيكبختى خود و خاندان و جامعه اش را پديد آورد و در پرتو آگاهى و تلاش خستگى ناپذير آنها را فراهم سازد و هم مى تواند موانع را كنار زند و حتى اسباب بدبختى را يكسره نابود سازد. او در اين راه از توانايى و امكاناتى بهره ور است كه مى تواند بسيارى از موانع ارثى، محيطى، آداب و رسوم و ديگر مشكلات را كنار بزند و دنيايى نو آزاد و آباد و سعادتمندانه بسازد. آرى، اين كارى بزرگ، طاقت فرسا، سهمگين پيچيده و شاهكار است، امّا هرچه هست به خود او مربوط مى شود، به او و هم نوعانش و شايد به همين دليل است كه قرآن پس از يازده بار سوگند بر پديده هاى گوناگون آسمانى و زمينى و جان بشر، در اشاره به اين حقيقت مى فرمايد: به همه اينها سوگند كه هركس جان را پاك گردانيد و به ارزش ها آراسته ساخت راستى كامياب و نيكبخت گرديد، و هر كس آن را آلوده به ضد ارزش ها ساخت بى گمان درباخت و زيان كرد قد افلح من زكيها...(195)(196)