تفسير مجمع البيان جلد ۱

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۶ -


/ سوره يوسف / آيه هاى 93 - 88

88 . فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ.

89 . قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ.

90 . قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ.

91 . قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا وَ إِنْ كُنَّا لَخاطِئِينَ.

92 . قالَ لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ.

93 . اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ.

ترجمه

88 - پس هنگامى كه [ برادران يوسف ] بر او وارد شدند، گفتند: هان اى عزيز [ مصر] به ما و خاندانمان [ رنج و] زيان در رسيده است و [ براى فراهم آوردن موادّ غذايى ] سرمايه اى اندك آورده ايم. اينك پيمانه ما را كامل ساز و بر ما [ بخشش و ]تصدّق نما كه خدا [ بخشندگان و ]صدقه دهندگان را پاداش مى دهد.

89 - [ يوسف به آنان روى آورد و] گفت: آيا دانستيد آن گاه كه [ به راه و رسم زندگى انسانى ] نادان بوديد، با يوسف و برادرش [ بنيامين ] چه كرديد؟!

90 - [ آنان سخت جا خوردند و] گفتند: [ تو را به خدا] آيا تو همان يوسف هستى؟! گفت: [ آرى،] من يوسف هستم و اين [ هم ]برادرم [ بنيامين ] مى باشد؛ راستى كه خدا بر ما منّت گذارده [ و ما را از همه فراز و نشيب ها سرفراز و سربلند به قله پيروزى اوج بخشيده است ] . به يقين هر كس پروا[ ى خدا] پيشه سازد و شكيبايى ورزد [ سرانجام به اوج پيروزى پر مى كشد] ؛ چرا كه خدا پاداش نيكوكرداران را ضايع نمى سازد.

91 - آنان [ كه سخت دچار حيرت و نگرانى شده بودند،] گفتند: به خداى سوگند كه خدا تو را بر ما [ برگزيده و] برترى بخشيده است، و ما [ مردمى ] لغزشكار بوديم.

92 - [ يوسف در اوج بزرگمنشى و كرامت ] گفت: امروز [ هيچ نكوهش و ]سرزنشى بر شما نخواهد بود. خدا شما را مى آمرزد و او مهربان ترين مهربان است.

93 - [ اينك بى درنگ برخيزيد و] اين پيراهن مرا [ به سوى كنعان ]ببريد و آن را بر چهره [ اندوه زده ] پدرم بيفكنيد، [ و بدانيد كه به لطف خدا] بينا مى گردد، و [ آن گاه ] همه [ نزديكان و] خاندانتان را نزد من بياوريد.

نگرشى بر واژه ها

ازجاء: به مفهوم ريختن اندك اندك آمده است، و «بضاعة مزجاة» به مفهوم سرمايه اى اندك مى باشد.

تثريب: اين واژه به معناى سرزنش و نكوهش آمده، و پاره اى نيز آن را به مفهوم اقرار به گناه گرفته اند.

آثر: اين واژه از ريشه «ايثار» بر گرفته شده و در اصل به مفهوم جستجوى اثرِ پديده يا چيزى است، و از آنجا كه نيكى و بزرگى اثرى ماندگار است، اين واژه به مفهوم برترى دادن و برگزيدن كسى يا چيزى بر ديگرى آمده، و در آيه شريفه منظور از «آثرك اللّه...» اين است كه: خدا تو را به خاطر شايسته كردارى ات بر ما برگزيد و برترى بخشيد.

تفسير

شگفتا! تو همان يوسف هستى؟

فرزندان يعقوب به سفارش پدر دگرباره به سوى مصر گام سپردند و بر آن كشور وارد شدند. اين آيات آن صحنه زيبا و درس آموز را در برابر ديدگان قرار مى دهد و مى فرمايد:

فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ

هنگامى كه برادران يوسف بر او وارد شدند، گفتند: هان اى عزيز مصر! بر اثر قحطى و گرسنگى، رنج و سختى به ما و خاندانمان روى آورده و ما را گرفتار ساخته است.

پاره اى بر آنند كه آنان از نابود شدن دام ها و از ميان رفتن بوستان ها و مزرعه هاى خود شكايت كردند.

وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ

و سرمايه اى ناچيز و اندك - كه به وسيله آن روزگار را به سختى مى گذرانديم و ما را بسنده نبود - به سوى تو آورده ايم.

به باور پاره اى منظور اين است كه: ما كالاى نامرغوبى را كه در برابر آن چيزى نمى دهند با خود آورده ايم.

و به باور پاره اى ديگر سرمايه اى بسيار اندك آورده ايم؛ چرا كه واژه «مزجاة» به مفهوم اندك آمده است.

كالاى آنان چه بود؟

در اين مورد ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به بار برخى از جمله «ابن عباس» سرمايه و كالاى ناچيز آنان، شمارى از درهم هاى نامرغوب بود كه براى خريد موادّ غذايى آورده بودند.

2 - امّا به باور برخى ديگر كالاى مورد اشاره، مقدارى ريسمان هاى پوسيده، اثاثيه كهنه و بى مقدار و كالاى بى ارزشى از اين قماش بوده است.

3 - «عبداللّه بن حارث» مى گويد: آنان مقدارى پشم و روغن كه كالاى عرب به شمار مى رود، به همراه آورده بودند.

4 - و از ديدگاه «كلبى» و «مقاتل» كالاى آنان نوعى چوب و دانه هايى شبيه به پسته بود.

5 - «سعيد بن جبير» بر آن است كه آنان مقدارى پول نامرغوب به همراه داشتند.

6 - و «حسن» كالاى آنان را «كشك» دانسته است.

7 - و «ضحاك» مى گويد آنان حامل مقدارى چرم و كفش و شيره درخت بودند.

به هر حال آنان در ادامه گفتارشان افزودند:

فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ

اينك تو به بزرگى و بزرگوارى خود پيمانه ما را كامل ساز و بسان گذشته، بى آنكه به سرمايه ناچيز ما بنگرى، به ما مواد غذايى ده.

وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا

و با پذيرش كالاى نامرغوب ما به جاى كالاى ارزشمند، بر ما تصدّق نما و مواد غذايى مورد نيازمان را بده.

به باور پاره اى منظورشان اين بود كه: اينك با آزاد ساختن برادرمان «بنيامين» بر ما احسان كن!

إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ.

چرا كه خدا به بخشندگان و نيكوكرداران پاداشى بهتر و پرشكوه تر ارزانى مى دارد.

نامه يعقوب به عزيز مصر

در كتاب «النّبوة» از حضرت صادق عليه السلام آورده اند كه فرمود: يعقوب نامه اى به عزيز مصر نوشت و به همراه فرزندانش فرستاد كه اين گونه بود:

به نام خداوند بخشاينده مهربان

اين نامه اى است از سوى يعقوب فرزند اسحاق و نواده ابراهيم خليل، همو كه نمروديان او را به درياى آتش افكندند و خدا آن را بر او سرد و سلامت ساخت و نجاتش بخشيد، به فرمانرواى دادگستر و بخشنده مصر.

هان اى عزيز! ما خاندان ريشه دارى هستيم كه هماره گرفتارى و سختى از سوى خدا بر ما روى آورده تا بدين وسيله در رفاه و آسايش و گرفتارى و رنج، آزموده و ساخته شويم؛ و اينك بيست بهار است كه رنج هاى پياپى، آسمان زندگى مرا تيره و تار ساخته است.

پيش از هر چيز بايد به آگاهى شما برسانم كه من فرزند محبوب و گرانقدرى به نام يوسف داشتم كه در ميان فرزندانم از همه بيشتر مايه روشنى چشم و ميوه دلم بود. برادرانش كه از مادر با او جدا بودند، از من خواستند تا وى را به همراه آنان به صحرا گسيل دارم، من هم روزى او را به همراهشان فرستادم، امّا شامگاه آن روز فراموش نشدنى، آنان با ديدگانى اشكبار آمدند و پيراهن او را كه به خونى دروغين رنگين بود، برايم آوردند و گفتند: او را گرگ بيابان دريده و خورده است.

فقدان فرزند دوست داشتنى ام يوسف، زندگى ام را آكنده از غم و اندوه ساخت و از فراق او گريه ها كردم، به گونه اى كه ديدگانم سپيد شد. پس از هجران او به برادرش «بنيامين» دلخوش بودم و او همدم تنهايى ام بود، و هنگامى كه عشق يوسف در دلم شعله ور مى شد، او را به سينه مى چسباندم تا آرامش خاطرى بيابم، كه با آمدن برادرانش به مصر براى تهيه موادّ غذايى، و آشنايى آنان با شما، به آنها دستور داده شد كه در سفر آينده او را به همراه خود به آنجا بياورند، چرا كه در غير آن صورت از موادّ غذايى محروم خواهند شد، من نيز او را به همراهشان به سوى شما فرستادم، امّا آنان از اين سفر بدون او باز آمدند و گفتند كه وى به كيفر سرقت پيمانه شاه - كه گويى در بارِ او پيدا شده - بازداشت شده است.

هان اى فرمانرواى دادگر مصر! شما بدين وسيله با نگاه داشتن «بنيامين» در كشورت مرا به اندوه فراق او گرفتار نموده و درد و رنج هايم را در دورى او شدت بخشيدى، كار به جايى رسيد كه از اين رويداد تلخ كمرم خم شد، و افزون بر مصيبت ها و گرفتارى هاى پياپى، با اين رويداد اندوهم گران تر گرديد. اينك بيا و با منّت نهادن بر من او را از زندان آزاد ساز و بهره ما را از مواد غذايى در اين سال هاى سخت و قحطى، كامل در نظر بگير و در بهاى آن بر ما سخت مگير و در فرستادن نسل و تبار ابراهيم شتاب فرما!

فرزندان يعقوب با نامه پدر به حضور فرمانرواى مصر شتافتند و با تقديم آن نامه گفتند:

يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ...

هان اى عزيز مصر، به ما و خاندانمان رنج و سختى رسيده و ما با سرمايه اى ناچيز به سوى شما آمده ايم، اينك بر ما منّت گذار و پيمانه را برايمان تمام ده و بر ما بخشش نما كه خدا بخشايندگان را دوست مى دارد و پاداش مى دهد و برادرمان «بنيامين» را نيز به احترام نامه پدرمان آزاد ساز و به همراه ما به سوى پدر نگرانش گسيل دار كه خدا مهرش را بر تو بباراند.

فرمانرواى مصر، نامه يعقوب را گرفت و آن را بوسه باران ساخت و بر ديده نهاد، و آن گاه در برابر شگفتى وصف ناپذير فرزندان يعقوب گريه سر داد، و پس از گريه بسيار رو به آنان كرد و گفت:

قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ

آيا شما مى دانيد كه در حق يوسف چه بيدادى روا داشتيد؟

مى دانيد چگونه او را از پدرش دور ساختيد و پس از كشيدن نقشه كشتن او، وى را به چاه افكنديد، و آن گاه كه كاروانيان او را از چاه بالا آوردند، وى را به بهايى اندك فروختيد؟

آيا به ياد داريد كه با برادرش «بنيامين» چگونه با خشونت و تندى رفتار مى كرديد، به صورتى كه به هنگام رويارويى با شما به گونه اى وحشت مى كرد كه گويى انسان ذلّت زده اى در برابر فرد استبدادگر و پراقتدارى سخن مى گويد؟

آرى، شما با يوسف چنين كرديد امّا او از آنجايى كه مى دانست آنچه به وى مى رسد در جهت آزمون و به منظور افزونى پاداش و تقرب بيشتر به بارگاه خدا و رفعت مقام اوست، در همه اين مراحل شكيبايى پيشه ساخت و به خدا توكّل كرد و با آن همه رنج هايى كه به او مى رسيد نامى از پدر نياورد.

«ابن انبارى» در اين مورد مى گويد: در آيه شريفه گر چه سخن به صورت پرسشى است، امّا هدف، بزرگ نشان دادن آن رويداد تلخ و دردناك مى باشد و منظور اين است كه: آيا شما مى دانيد كه به چه گناهى بزرگ و بيدادى زشت دست يازيديد؟ شما پيوند خانوادگى را گسستيد و حق برادرتان را تباه ساختيد... و اين بسان گفتار كسى است كه مى گويد: هيچ مى دانيد كه نافرمانى چه كسى را كرده ايد؟!

و اين آيه مباركه همان نويدى بود كه در سخت ترين لحظات از سوى خدا به يوسف داده شد كه: غم مدار روزى فرا خواهد رسيد كه آنان را از اين عملكردشان - در حالى كه نمى دانند - با خبر خواهى ساخت.(11)

إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ.

آيا دانستيد آن گاه كه نادان بوديد در حق برادرتان يوسف و برادر او «بنيامين» چه بيدادى روا داشتيد؟

به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: آن گاه كه كودك بوديد.

امّا «حسن» مى گويد: آن گاه كه جوان بوديد.

با اين بيان منظور اين است كه شما به برادرتان در حالى ستم كرديد كه به نادانى كودكى و غرور جوانى گرفتار بوديد و در شرايطى به سر مى برديد كه احساسات بر انسان چيره مى گردد و نادانى او را مغلوب مى سازد.

قهرمان زيباترين داستان ها، نادانى آنان را به دوران كودكى و نوجوانى شان نسبت مى دهد، نه به آن روزى كه در برابر يوسف ترسان و نگران ايستاده بودند؛ چرا كه به باور آن حضرت آنان در آن هنگام كه در برابر فرمانرواى پراقتدار مصر ايستاده بودند، ديگر از عملكرد خود توبه كرده و از بارگاه خدا آمرزش خواسته بودند، و بدين سان بزرگوارانه راه عذر را پيش پاى آنان گشود تا بدانند چگونه از خود دفاع كنند، و اين اوج شكوه و گذشت و كرامت است كه هم آنان را مورد عفو قرار داد و هم راه دفاع از خود را به آنان آموخت.

آيا تو همان يوسف هستى؟

پس از سخنان بزرگوارانه فرمانرواى پرشكوه مصر، برادران يوسف كه غرق نگرانى و حيرت شده بودند، گامى به پيش نهادند و گفتند: آيا تو همان يوسف نيستى؟

پاره اى از مفسران آورده اند كه: آن حضرت به هنگام بيان اين جمله كه مى فرمود: هان! آيا دانستيد كه در حق يوسف چه بيدادى روا داشتيد؟! تبسّم كرد و آنان از ميان دو لب زيباى او دندان هاى سپيد او را كه بسان مرواريدى رديف شده بود و مى درخشيد، او را شناختند و گفتند: آيا تو همان يوسف هستى؟

قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ

و او در پاسخ آنان گفت: آرى، من يوسف هستم و اين هم برادرم «بنيامين»است.

قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي

فرمود: آرى، من همان يوسف هستم و اين نيز برادر ستمديده ام «بنيامين» است كه از شما بر او ستم رفت.

آن حضرت بدان جهت نگفت: آرى، من او هستم، و پاسخ روشن تر و گوياتر داد و فرمود: آرى، من همان يوسف هستم، تا بدين وسيله با آوردن نام خود آنان را به ياد آن روز تلخ كه او را به چاه افكندند و دست به خشونت و شرارت زدند بيندازد.

به بيان ديگر پاسخ او گويى اين گونه است كه فرمود: آرى، من همان ستمديده اى هستم كه شما حرمت او را پايمال ساختيد و با تجاوز به آزادى و امنيّت او، قصد جانش نموديد و خدا او را نجات داد، و اين هم برادر من است.

و آن گاه همه را به بارگاه خداى توانا و بى همتا متوجّه ساخت و فرمود:

قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا

آرى، راستى كه خدا بر ما منّت نهاد و آن فراق جانسوز را به وصال تبديل ساخت.

به باور پاره اى منظور اين است كه: آرى، راستى كه خدا با ارزانى داشتن نعمت هاى گران مادى و معنوى و نعمت هاى اين جهان و آن جهان بر ما منّت نهاد.

إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ.

راستى كه هر كس پرواى خدا پيشه سازد و از او بترسد و در برابر گرفتارى ها و هواهاى نفسانى قهرمانانه شكيبايى ورزد، خدا پاداش او را تباه نمى سازد؛ چرا كه خدا پاداش نيكوكرداران را ضايع نخواهد ساخت.

تنها خدا مى داند كه در آن لحظات وصف ناپذير وصال در آن دل ها چه شور و شوقى موج مى زد و آنان چگونه به سوى آن محبوب گرانقدر روى آوردند.

قرآن نخستين واكنش آنان را اين گونه ترسيم مى كند كه:

قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا

گفتند: به خداى سوگند كه خدا تو را به وسيله دانش و خرد و بردبارى و جمال و اقتدار و كمال و رسالت و فرمانروايى، بر ما برگزيده و برترى بخشيده است.

وَ إِنْ كُنَّا لَخاطِئِينَ.

و ما نيز در اين كارهايى كه كرديم لغزشكار و گناهكار بوديم.

اين فراز نشانگر آن است كه آنان از عملكرد خود ندامت زده و پشيمان بودند و ديگر هرگز حاضر نبودند كه به آن گونه كارها دست يازند. امّا بزرگوارى و كرامت يوسف فراتر از آن بود كه آنان را در نگرانى و شرمندگى بگذارد؛ از اين رو با بيانى جانبخش آنان را مورد عفو قرار داد، كه قرآن در ترسيم بيان او مى فرمايد:

قالَ لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ

يوسف گفت: امروز ديگر بر شما سرزنش و نكوهشى در مورد آنچه آن روز انجام داديد نخواهد بود.

يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ

خودم از بارگاه خدا براى شما طلب آمرزش مى كنم و او شما را مى آمرزد.

وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ.

و او در عفو بندگان و مهر به آنان مهربان ترين مهربانان است.

به باور پاره اى منظور اين است كه: و خدا در مورد رفتارى كه با من كرد و مرا از قعر چاه و بردگى و گرفتارى، به اوج اقتدار و شكوه رسانيد، مهربان ترين مهربانان است.

منظور از «اليوم» در آيه شريفه، نه به مفهوم «امروز» بلكه به مفهوم عصر و زمان مى باشد و منظور اين است كه اين عصر و روزگارى كه در آن هستيم ديگر سرزنش و نكوهشى بخاطر گذشته بر شما نخواهد بود.

و پاره اى بر آنند كه فراز نخست آيه مربوط به آيه پيش است كه يوسف آن را در پاسخ آنان بيان كرد، و از «اليوم يغفر اللّه»، سخن جديدى آغاز مى گردد كه آن حضرت آن را به صورت دعا براى آنان و در طلب آمرزش و بخشايش برايشان بيان فرموده و منظور اين است كه: اينك در اين روز، خدا شما را بيامرزد و بر شما ببخشايد.

پيراهن معجزه آسا

و آن گاه رو به برادران نمود و فرمود:

اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً

اينك اين پيراهن مرا به سوى كنعان ببريد و آن را بر چهره پدرم بيفكنيد تا بينا گردد.

در اين مورد آورده اند كه: يوسف پس از شناساندن خود به برادران، از حال پدر پرسيد و گفت او روزگار فراق و هجران را چگونه مى گذراند؟

پاسخ دادند، او از فشار اندوه و بسيارى گريه، ديدگانش را از دست داده و نابينا شده است.

آن گاه بود كه فرمود: اينك پيراهن مرا ببريد و بر چهره اش بيندازيد تا بينا گردد.

وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ.

و چون پدرم بينا گرديد با همه خاندانتان به سوى مصر حركت كنيد و نزد من بياييد.

اين فراز نشانگر اعجازى از آن پيامبر خداست كه پيراهن را به آنان داد و پيشگويى كرد كه با افكنده شدن آن بر چهره پدر، به قدرت خدا و خواست او بينا مى گردد.

پس تو اين پيراهن را ببر!

در اين مورد آورده اند كه يوسف فرمود: بايد پيراهن مرا همان كسى ببرد كه آن روز غمبار، پيراهن آغشته به خون را نزد پدر برد. «يهوذا» گفت: من بودم كه آن روز آن پيراهن را كه به خونى دروغين رنگين كرده بوديم نزد پدر بردم.

فرمود: پس امروز نيز تو اين پيراهن را ببر و به تلافى آن روزى كه اندوه زده اش ساختى، امروز شادمانش ساز، و به او نويد ده كه يوسف زنده است.

او پيراهن را برداشت و از شدّت شادمانى با سر و پاى برهنه به راه افتاد. به هنگام حركت از مصر، هفت قرص نان به همراه داشت و به گونه اى مسافت ميان مصر و كنعان را - كه هشتاد فرسخ بود - طى كرد كه هنوز نان ها تمام نشده بود به آنجا رسيد.

از پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله آورده اند كه فرمود: هنگامى كه نمروديان ابراهيم را به درياى آتش افكندند، جبرئيل فرود آمد و يك قطعه فرش با يك پيراهن از بهشت براى او آورد. پيراهن را بر تن خليل خدا نمود و فرش را در دل درياى آتش بگسترد و گفت اينجا بنشين! و خود نيز در كنارش نشست و با او به گفتگو پرداخت. ابراهيم آن پيراهن را به فرزندش اسحاق پوشانيد و او نيز آن را به يعقوب داد و يعقوب نيز آن را در ظرفى خاصّ كه از نقره و به شكل نى بود، قرار داد و به گردن يوسف انداخت كه در چاه نيز همراه او بود.

«ابن عباس» در اين مورد مى افزايد: هنگامى كه او به وسيله برادرانش به چاه افكنده شد، آن پيراهن را از ظرف نقره اى اش درآورد و پوشيد.

و «مجاهد» آورده است كه: پس از گفتگوى يوسف با برادران و آگاهى از نابينايى پدر، جبرئيل به او گفت: اينك پيراهن خويشتن را براى پدرت يعقوب بفرست كه بوى بهشت در آن است و بر هر بيمار و دردمند و نابينايى افكنده شود، شفا يافته و بينايى اش باز مى گردد.

پرتوى از آيات

از آيات ششگانه مورد بحث افزون بر آنچه آمد، اين نكات ارزشمند و انسانساز نيز دريافت مى گردد كه به طور فشرده و كوتاه به آنها اشاره مى رود:

1 - دو آفت زندگى انسانى و اسلامى

اصل دفاع از جان و مال و خانواده و حقوق و حدود براى انسان و هر موجود زنده اى يك اصل طبيعى و غريزى است و در نگرش قرآنى نيز يك ارزش شناخته شده و به آن سفارش گرديده است؛ چرا كه ستم ناپذيرى و دفاع از حق، هم باعث امنيّت و مصون ماندن حقوق انسان مى شود و هم از پيدايش و گسترش و رشد ميكرب قتال تجاوز و استبداد جلوگيرى مى كند؛ هم فضاى جامعه و دنيا را سالم مى سازد و هم تجاوزكار را به حقوق و حدود خود آشنا مى سازد و او را نيز از نگونسارى نجات مى بخشد، در حالى كه ستم پذيرى راه استبداد را صاف، استبداگر را يارى و فضاى سالم جامعه را نيز به حق كشى آلوده مى سازد.

امّا بسيارى، دفاع شايسته و عادلانه از حقوق و حدود را با كينه توزى و انتقام جويى، كه واكنش فرومايگى و ناتوانى و حقارت و معلول آسيب و زيان ديدگى از طرف است، به اشتباه مى گيرند و گاه براى خنك ساختن دل يا ارضاى خشم به جناياتى هولناك دست مى يازند كه هم خود غرق مى گردند و هم بسيارى را غرق مى سازند.

اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:

المبادرة الى الانتقام من شيم اللئام.(12)

پيشى جستن به انتقام گيرى از خصلت هاى زشت فرومايگان است.

و نيز فرمود:

دع الانتقام فانّه من اسوء افعال المقتدر.(13)

كينه توزى و انتقامجويى را واگذار كه اين روش از بدترين و زيانبارترين كارهاى زورمندان است.

و قهرمان بهترين داستان ها نيز در آيات مورد بحث، همين درس را در ميدان زندگى مى دهد و روشنگرى مى كند كه بزرگى و بزرگمنشى با كينه توزى و انتقامجويى - آن هم در اوج قدرت و شكوه - سخت ناسازگار است؛ از اين رو نه تنها فضاى زندگى و جامعه را به اين دو آفت آلوده نساخت كه فرمود: امروز ديگر بر شما سرزنشى نخواهد بود.

لاتثريب عليكم اليوم...(14)

اين كار يوسف چنان بزرگ بود كه پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله در فتح مكّه هنگامى كه در اوج قدرت رو به روى دوست و دشمن ايستاد، فرمود:

ماذا تظنون يا معشر قريش... قالوا خيراً اخ كريم و ابن اخٍ كريم و قد قدرت.

هان اى گروه قريش، اينك در مورد شما چه دستورى بدهم؟ آنان گفتند: ما از تو كه بزرگمنش و فرزند كرامت هستى و اكنون نيز در اوج قدرت مى باشى جز نيكى و بزرگوارى انتظارى نداريم.

فرمود: و انان اقول كما قال اخى يوسف: لا تثريب عليكم اليوم...

من در مورد شما همان را مى گويم كه برادرم يوسف گفت... و آن گاه نسيم جانفزاى گذشت وزيدن گرفت.

2 - سپاس پيروزى

حق سپاس از حقوق ويژه خداست و يوسف اين درس بزرگ را داد كه انسان پس از رسيدن يارى خدا و لطف او بايد از او سپاسگزارى كند و بهترين سپاس اين است كه نعمت و قدرت را در راه بيداد و گناه به كار نيندازد و به شكرانه پيروزى، گذشت و بزرگوارى را راه و رسم خويش سازد.

اميرمؤمنان عليه السلام نيز فرمود:

اذا قدرت على عدوّك فاجعل العفو عنه شكراً.(15)

هنگامى كه بر دشمن خويش پيروز شدى گذشت را سپاس پيروزى خويش قرار ده.

3 - رابطه شكيبايى و تقوا با پيروزى و سرفرازى

رابطه مرموز و ناشناخته اى ميان دو اصل انسانساز و افتخارآفرين شكيبايى و پايدارى و تقوا از يك سو، و پيروزى و كاميابى از سوى ديگر وجود دارد كه هر كجا آن دو ارزش و آن دو ويژگى جلوه يافت و شكوفا شد، سرانجام پيروزى و سرفرازى و كاميابى را ميوه مى دهد. و قهرمان بهترين داستان ها در اين آيات همين درس را مى دهد كه: هان اى جوانان، سالخوردگان، سياستمداران، فرمانروايان، محرومان؛ هان اى عصرها و نسل ها! بهوش باشيد كه هر كس و هر خانواده و هر جامعه و تمدّنى پرواى خدا پيشه سازد و حقوق يكديگر را رعايت كند و در برابر فراز و نشيب زندگى شكيبايى پيشه سازد، سرانجام پيروز مى گردد؛ چرا كه خدا پاداش شايسته كرداران را تباه نمى سازد.

إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ(16)