تفسير مجمع البيان جلد ۱۵

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۸ -


/ سوره اسراء / آيه هاى 81 - 78

78 . اَقِمِ الصَّلوةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ اِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْانَ الْفَجْرِ اِنَّ قُرْانَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً.

79 . وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى اَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً.

80 . وَ قُلْ رَبِّ اَدْخِلْنى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ اَخْرِجْنى مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لى مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصيراً.

81 . وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ كان زَهُوقاً.

ترجمه

78 - [چهار] نماز را از هنگامه برگشتن [و متمايل شدن ] خورشيد [از وسط آسمان به سوى مغرب ] تا نهايت تاريكى شب [كه نيمه آن ] است، [آن گونه كه شايسته و بايسته است ] به پادار؛ و نيز نماز بامدادى را؛ چراكه نماز بامدادى هماره مورد گواهى [فرشتگان شب و روز] است.

79 - و پاسى از شب را به [خاطر به پاداشتن ] آن [نماز،] بيدار باش چه كه اين [نماز شب ] براى تو يك فزونى است؛ [و در نتيجه پاداشى پرشكوه دارد] باشد كه پروردگارت تو را در جايگاهى ستوده [و در خور كارت ]برانگيزد.

80 - و بگو: پروردگارا، مرا [در هر كار و هر برنامه اى ] با راستى [و درستى ]وارد ساز و مرا با راستى [و درستكارى ] خارج ساز و از نزد خود براى من برهانى يارى رسان [و نيرو بخش ] قرار ده.

81 - و بگو: حق آمد و باطل نابود شد، آرى باطل [و بيداد]، نابود شدنى است.

نگرشى بر واژه ها

«دلوك»: رسيدن خورشيد به وسط آسمان و تمايل آن به سوى مغرب. پاره اى آن را به «غروب» معنا كرده اند؛ و برخى نيز از ظهر تا غروب گفته اند. اين واژه از «دلك» برگرفته شده كه به مفهوم «ماليدن» است، چرا كه انسان به هنگام ظهر و يا غروب خورشيد اگر به آن نگاه كند،بر اثر شدّت شعاع آن ناگزير مى گردد دست بر ديدگانش نهد و آنها را بمالد.

«غسق»: شدت تاريكى شب.

«تهجّد»: اين واژه مصدر و به مفهوم بيدار ماندن است؛ و واژه «هجود» و «تهجيد» به مفهوم خواب، و خواب كردن آمده است.

«نافله»: غنيمت و فزونى.

تفسير

نماز و راه و رسم آن را به پا داريد!

پس از دعوت به توحيد و تقوا و ترسيم دليل هاى روشن در اين مورد، و هشدار از شرك و بيداد، اينك قرآن در اين آيات به برپاداشتن و نماز و فرهنگ عادلانه و انسانساز آن فرمان مى دهد اگرچه در آيه، به ظاهر روى سخن با پيامبر است امّا پيام و روح فرمان، براى عصرها و نسل هاست و مى فرمايد:

اَقِمِ الصَّلوةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ اِلى غَسَقِ اللَّيْلِ

چهار نماز را از هنگامه برگشتن و متمايل شدن خورشيد به سوى مغرب تا نهايت تاريكى شب و نيمه هاى آن به پاداريد. در تفسير «دلوكِ شمس» ديدگاه ها متفاوت است:

1 - گروهى، از جمله «ابن عباس»، «ابن عمر»، «حسن»، «شعبى» «مجاهد» و... بر اين باورند كه منظور هنگامه ظهر است.

از دو امام راستين حضرت باقر عليه السلام و حضرت صادق عليه السلام نيز همين مطلب روايت شده است.

با اين بيان «لدلوك الشمس»، به مفهوم «عند دلوك الشمس» است، و منظور اين است كه: از هنگامه ظهر و زوال خورشيد تا فرا رسيدن تاريكى شب، نماز را بر پا داريد.

2 - امّا به باور گروهى ديگر از جمله «نخعى» و ضحاك» و... منظور غروب خورشيد، و به پاداشتن نماز مغرب است.

3 - به باور ما ديدگاه نخست بهتر است، چرا كه طبق آن، همه نمازهاى پنجگانه و برپاداشتن آنها از آيه شريفه دريافت مى گردد، و منظور اين است كه: از هنگامه برگشتن خورشيد به سوى مغرب و زوال آن، تا نيمه هاى شب، نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا را به پاداريد؛ و نماز بامدادى را نيز با عنوان «قرآنِ فجر»، مورد سفارش قرار مى دهد.

در مورد «غسق ليل» نيز چند نظر آمده است:

1 - به باور «ابن عباس» و «قتاده»، منظور آغاز شب است.

2 - امّا به باور «مجاهد»، منظور غروب خورشيد است.

3 - از ديدگاه «جبايى»، به مفهوم سياهى و تاريكى شب است.

4 - و از روايات رسيده از حضرت باقر عليه السلام و حضرت صادق عليه السلام چنين دريافت مى گردد كه منظور نيمه هاى شب است.

گروهى با استدلال به آيه مورد بحث برآنند كه هنگام نماز ظهر و فرصت براى انجام آن از ظهر تا غروب است، چراكه آيه شريفه مى فرمايد: نماز را از زوال خورشيد تا آغاز شب برپاداريد؛ و اين فرمان وجوب را، در اين فرصت مى رساند.

امّا «شيخ ابوجعفر» اين ديدگاه را نمى پسندد، چرا كه وقتى كسى واژه «دلوك» را به مفهوم غروب مى داند، چنين چيزى را از آيه دريافت نمى دارد، بلكه به باور او منظور اين است كه نماز مغرب را از غروب خورشيد تا نهان شدن سرخى از افق مغرب، مى توان به جا آورد.

گروهى از جمله «حسن» كه «دلوك» را به مفهوم «ظهر» گرفته اند ممكن است بگويند: اين آيه شريفه در انديشه بيان وجوب نمازهاى پنجگانه است و نه وقت خواندن آنها.

به باور ما آفريدگار هستى فرصت به جا آوردن نمازهاى ظهر، عصر، مغرب و عشا را از آغاز ظهر و زوال خورشيد تا نهان شدن سرخى شب در افق، مقرّر فرموده است، امّا با اين وصف فرصت نماز ظهر و عصر از زوال خورشيد تا غروب آفتاب، و فرصت به جا آوردن نماز مغرب و عشا از غروب آفتاب تا نهان شدن سرخى شب از مغرب است.

وَ قُرْانَ الْفَجْرِ

و نماز بامدادى را نيز به پا داريد.

بدين سان آيه شريفه با بيان نماز بامدادى در جمله اى جداگانه هم حكم نمازهاى پنجگانه را بيان فرمود، و هم هنگام به جا آوردن آنها را.

«عياشى» از حضرت صادق در اين مورد آورده است كه اين دريافت ما از آيه شريفه را تأييد مى كند، چراكه آن بزرگوار مى فرمايد:

انّ اللّه افترض اربع صلوات: اوّل وقتها من زوال الشّمس الى انتصاف اللّيل...(68)

خدا چهار نماز را واجب ساخته است كه آغاز وقت آنها ظهر و پايان وقت آنها نيمه شب است؛ دو نماز از اينها، از ظهر تا غروب خوانده مى شود و يكى پيش از ديگرى است؛ و دو نماز ديگر از غروب تا نصف شب كه يكى پيش از ديگرى است.

مرحوم «سيد مرتضى» نيز همين نكته را بيان مى كند.

«زجاج» مى گويد: از «قرآن الفجر» دريافت مى گردد كه نماز بدون قرائت ممكن نيست؛ چراكه نخست مى فرمايد: نماز را به پادار، و از پى آن مى فرمايد: «قرآن فجر» را نيز به پادار؛ نتيجه اين مى شود كه نماز نيز قرائت قرآن است، چرا كه از نماز به قرآن تعبير شده، و نماز بدون قرائت ممكن نيست.

اِنَّ قُرْانَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً.

نماز بامدادى مورد گواهى فرشتگان شب و روز است.

پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله فرمود:

تفضل صلوة الجماعة صلوة احدكم وحده بخمسة و عشرين جزءاً...(69)

يك نماز به جماعت از نظر پاداش برابر با بيست و پنچ نماز است و فرشتگان شب و روز در نماز «فجر» گرد مى آيند.

نماز نافله شب

در دومين آيه مورد بحث مى فرمايد:

وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ

پاسى از شب را به پاخيز و قرآن و نماز بخوان.

به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: هان اى پيامبر! شبانگاه را نماز بخوان.

امّا به باور «مجاهد»، «علقمه» و «اسود» منظور اين است كه پس از خواب و استراحت در بخشى از شب نماز را به پادار؛ چراكه واژه «تهجّد» به مفهوم عبادت پس از خواب شب است؛ و بيشتر مفسران همين ديدگاه را پذيرفته اند.

پاره اى نماز نافله شب را كه شبانگاه خوانده شود، «تهجّد» مى گويند و «متهجّد» كسى است كه خواب را از خود دور سازد.

نافِلَةً لَكَ

نماز شب را كه شبانگاه مى خوانى، افزون از نمازهاى واجب بوده و براى تو غنيمت و پاداشى است.

به باور برخى منظور اين است كه، نماز شب بر پيامبر واجب، و براى مردم مستحبّ است؛ امّا به باور برخى ديگر بر پيامبر واجب بود و به وسيله اين آيه نسخ گرديد.

پاره اى گفته اند: منظور اين است كه: هان اى پيامبر! نماز شب براى تو فضيلت و براى ديگران باعث آمرزش گناه است؛ چراكه انسان بيم پذيرفته نشدن نماز و يا ديگر كارهاى خود در بارگاه خدا را دارد و اين نماز شب وسيله اى براى آمرزش است؛ امّا پيامبر گرامى چون نيازى به كفّاره ندارد، نماز شب برايش وسيله امتياز و برترى و شكوه بيشتر معنوى است.

امّا به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه نماز شب براى تو و ديگران پاداش پرشكوهى است كه افزون بر پاداش كارهاى شايسته واجب است؛ و قرآن بدان دليل تنها پيامبر را مخاطب مى سازد كه ديگران به آن حضرت اقتدا نمايند.

عَسى اَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً.

واژه «عسى» هرگاه در رابطه با خدا به كار رود به مفهوم لزوم و وجوب است؛ و واژه «مقام» به مفهوم «بعث» آمده و مفعول مطلق مى باشد و منظور اين است كه: اگر چنين كنى خدا در روز رستاخيز تو را آن گونه كه شايسته است برمى انگيزد و پاداش مى دهد.

نخستين شفاعت كننده

پاره اى برآنند كه واژه «بعث» در آيه شريفه را ممكن است به مفهوم «اقامه» و برپاداشتن بگيريم، كه در ادبيات عرب «بَعَثْتُ بَعيرى» به مفهوم اين است كه شترم را به پاداشتم؛ كه با اين بيان منظور آيه اين است كه: هان اى پيامبر نماز شب را به پادار... كه خدا تو را در روز رستاخيز در موقعيتى پرشكوه و مقامى بلند و ستوده قرار مى دهد كه همگان تو را ستايش كنند.

اين مقام پرفراز، همان مقام شفاعت است كه پيامبر را بر همگان برترى روشن و آشكار مى بخشد. در اين جايگاه است كه هرچه از او بخواهند و شايسته باشند، آن حضرت به اذن خدا عطا مى كند؛ و هركس از او شفاعت بخواهد و مصلحت باشد به اذن خدا شفاعتش مى نمايد.

همه مفسّران برآنند كه «مقام محمود» يا «موقيعت ستوده» همان مقام شفاعت آن حضرت است؛ در اين مقام والاست كه آن بزرگوار مردم را شفاعت مى كند، و پرچم «حمد» به دست توانمندش برافراشته شده و پيامبران و فرشتگان در سايه آن گرد مى آيند.

با اين بيان آن حضرت نخستين شفاعت كننده و نخستين كسى است كه شفاعت او به بارگاه خدا پذيرفته مى شود.

در سومين آيه مورد بحث قرآن به ترسيم روح نماز و جان عبادت و بندگى خدا پرداخته و به پيامبر رو مى آورد و مى فرمايد:

وَ قُلْ رَبِّ اَدْخِلْنى مُدْخَلَ صِدْقٍ

هان اى پيامبر! بگو: پروردگارا مرا در هر كار و برنامه اى بر اساس راستى و درستى وارد ساز، و چنان بخواه كه هركارى را خداپسندانه و درست آغاز نمايم.

وَ اَخْرِجْنى مُخْرَجَ صِدْقٍ

و مرا با راستى و درستكارى و درست انديشى از هر كارى خارج ساز، و چنان كن كه آن كار بر اساس راستى به پايان برم.

دو واژه «مدخل» و «مخرج» در آيه شريفه «مصدر» هستند و منظور «ادخال صدق» و «اخراج صدق» مى باشد و در تفسير آن نيز ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور «مجاهد»، منظور اين است كه پروردگارا، مرا به هر آنچه رسالت داده و براى هركارى برانگيخته اى، بر اساس راستى و درستى بر آن كار وارد ساز، و بر اساس صداقت بيرون آور، و چنان كن كه كارها را از آغاز تا انجام شايسته و صادقانه انجام دهم، و در اين راه كه راه وحى و رسالت و رساندن پيام آسمان است: ياريم فرما.

2 - امّا به باور «ابن عباس»، «قتاده»، «حسن» و... منظور اين است: پروردگارا! مرا در پرتو مهر و اقتدار وصف ناپذيرت وارد «مدينه» ساز و آنگاه با فراهم آمدن امكانات و شرايط براى فتح «مكّه» از آنجا بيرون آور.

3 - از ديدگاه «ابومسلم»، آن حضرت فرمان يافت كه هرگاه كارى را آغاز مى كند و يا آن را به پايان مى برد و از آن بيرون مى آيد، اين دعا را بخواند، و منظور اين است كه: پروردگارا! مرا بر اساس صداقت وارد اين كار و اين برنامه ساز و با صداقت و درستى بيرون آور.

4 - و «عطيّه» در اين مورد مى گويد: منظور اين است كه: پروردگارا! به هنگام مرگ مرا به گونه اى كه خود مى پسندى و از نظر دين و دنيا آبرومندانه و درست است به خانه قبرم وارد ساز، و در روز رستاخيز نيز همان گونه كه خود خشنود مى گردى و درست مى دانى بيرونم بياور.

يادآورى مى گردد كه در آيه شريفه وارد شدن و بيرون آمدن را به خدا نسبت مى دهد، درحالى كه آغاز كار و ادامه آن و بيرون آمدن از هر كارى در اختيار انسان است، و منظور درخواست لطف و مهر و بخشايش از خداست تا او را به آنچه خير دنيا و آخرت اوست راه نمايد و توفيق آن را ارزانى دارد.

وَ اجْعَلْ لى مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصيراً.

و به من نيرو و توانى ارزانى دار كه دشمنان دين تو به من دسترسى نداشته باشند، و من در پرتو مهر تو امكان يابم هم پيام تو را به بندگانت برسانم و هم به وظيفه انسانى و توحيدى خويش عمل كنم.

به باور پاره اى منظور اين است كه: پروردگارا! به من قدرتى ارزانى دار كه بتوانم نيروى گناهكاران و بيدادگران را درهم بكوبم؛ و بر اثر همين دعا بود كه دشمنان حق از او حساب مى بردند...

امّا به باور «مجاهد» منظور اين است كه: پروردگارا! به من دليلى روشن و روشنگر ارزانى دار كه در پرتو آن، بر همه مرام ها و كيش هاى باطل چيره گردم.

آيه شريفه، اين دليل روشن و روشنگر را «نصير» و يار و ياور تعبير مى كند، چراكه او را در برابر دشمنان حق و فضيلت و ددمنشان و حق ستيزان يارى مى كند.

فرجام باطل و بيداد

در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ

هان اى پيامبر! بگو حق آمد و اسلام و دين خدا فرا رسيد و باطل و شرك از ميان رفت.

به باور «مقاتل»، منظور از «حق»، توحيد و پرستش خدا، و منظور از «باطل» بت پرستى است.

امّا به باور قتاده منظور از حق، قرآن شريف و منظور از باطل شيطان است كه با آمدن قرآن شكست خورده است.

از «ابن مسعود» آورده اند كه: پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله هنگامى كه پيروزمندانه وارد مكّه شد، بر گرد خانه خدا و جاى جاى كعبه سيصد و شصت بت قرار داشت؛ آن حضرت با اعلان نفرت و انزجار از بت و بت پرستى و شرك و بيداد فرمود: حق فرا رسيد و باطل رفتنى است؛ جاء الحقّ...

«كلبى» مى گويد: هنگامى كه آن حضرت اين آيه را تلاوت كرد، بتها در غلطيدند و به رو بر زمين افتادند؛ و شرك گرايان به جاى پذيرش حق، با خود گفتند: راستى كه افسونگرى بى نظير است!

اِنَّ الْباطِلَ كان زَهُوقاً.

آرى، راستى كه باطل و بيداد سرانجام رفتنى است.

پرتوى از آيات

ترجمه و تفسير آيات چهارگانه مورد بحث به پايان رسيد. در اين آيات افزون بر آنچه آمد نكات ارزشمند ديگرى انسان را به خود توجه مى دهد كه به يكى دو نكته درس آموز اشاره مى رود:

1 - نيايش شبانه يا نماز شب

خداى پرمهر اين فرصت گرانبها را به بندگان شايسته كردار و شيفته اش داده است تا آنگاه كه مردم در بسترها خفته و چرخ هاى زندگى از حركت باز ايستاده و همه به خاموشى و استراحت گراييده اند، آنان فارغ از غوغاى زندگى روزانه، و به دور از هرگونه بازيگرى و ظاهرسازى و خودنمايى و آفت رياكارى، از همه جا و همه كس دل برگيرند و با دل نهادن در گرو عشق هستى بخش، روح شيفته و شيداى خويش را به راز و نياز با معشوق و محبوب و مطلوب واقعى مفتخر ساخته و از جام عشق او سيراب و به دل جلا و روشنى و معنويت بخشند و دل و جان و روح و روان و انديشه و عقيده و گفتار و عملكرد را صيقل دهند و خود را از همه جا آزاد و به بندگى او كه سرفرازى و سربلندى و اوج كمال است، مفتخر سازند.

پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله در شكوه و معنويت و سازندگى اين نيايش شبانه مى فرمود:

خيركم من اصاب الكلام، و اطعم الطّعام و صلّى باللّيل و الناس نيام.(70)

بهترين شما كسى است كه سخنى را پاك و لبريز از ادب به زبان آ ورد، به گرسنگان و محرومان غذا دهد و شب هنگام كه مردم در بسترهايند، به نيايش و نماز برخيزد.

و نيز آن گرامى از فرشته وحى اندرز خواست كه او گفت:

يا محمد! عش ما شئت فانّك ميّت،

و احبب ما شئت، فانك مفارقه،

و اعمل ما شئت فانّك ملاقيه،

و اعلم ان شرف المؤمن صلاته باللّيل و عزّه كفه عن اعراض النّاس.(71)

هان اى محمد صلى الله عليه وآله! هرچه مى خواهى در اين سرا زندگى كن امّا بهوش كه سرانجام زندگى مرگ است، و به هرچه مى خواهى دل بند و دوست داشته باش، امّا بدان كه سرانجام از آن جدا خواهى شد؛ و هرآنچه مى خواهى انجام ده امّا به ياد داشته باش كه سرانجام با عملكردت روبه رو خواهى گشت. هان اى بزرگمرد! بدان كه شرافت انسان با ايمان به نيايش شبانه اوست و عزّت و آبرومندى اش در بارگاه خدا به رعايت حرمت و آبروى بندگان خداست.

از ششمين امام نور آورده اند كه فرمود:

ثلاثة هي فخر المؤمن و زينته في الدّنيا و الاخرة:

الصّلوة في اخر اللّيل،

و يأسه مما في ايدي النّاس،

و ولاية الامام من آل محمد صلى الله عليه وآله.(72)

سه چيز است كه افتخار انسان توحيدگرا و با ايمان و مايه زينت و آراستگى او در اين جهان و جهان ديگر است:

نخست نيايش شبانه و نماز او در آخر شب،

و دل ندادن به حقوق و هستى ديگران و بى اعتنايى به آنچه در دست مردم است،

و ولايت و عشق امامان معصوم.

2 - هدف عادلانه و مقدس تنها با وسائل مقدس و عادلانه

اين آيات، اين درس انسانساز را به پيروان راستين پيامبر مى دهد كه در زندگى خويش هميشه و همه جا بايد هم هدف را عادلانه و انسانى و مقدّس برگزينند و هم وسيله رسيدن به آن را؛ و هرگز خود را فريب ندهند كه مى توان با وسائل نامقدس و ظالمانه به هدف عادلانه رسيد؛ و بدانند كه پيروزى و سرفرازى واقعى در گرو همين راز بزرگ است و عامل بسيارى از شكست ها و نگونسارى ها و انحرافات بزرگ و بيدادگرى هاى وحشتناك در تاريخ همين بوده است كه بسيارى پنداشته اند مى توانند كاخ عدالت و آزادى را با شيوه ها و وسائل ظالمانه و ابليسى پى افكنند و با استبداد آزادى به ارمغان آورند.

بر اين اساس است كه پيامبر فرمان مى يابد كه از بارگاه خدا با همه وجود اين عوامل سرفرازى را بخواهد و بگويد:

1 - مرا در هر كار و برنامه اى صادقانه وعادلانه وارد ساز.

2 - و با راستى و درستى كارم را پيش بر و از آن خارج ساز.

3 - به من تكيه گاهى تزلزل ناپذير از سوى خود ارزانى دار.

4 - و در پرتو لطف و مهر و اقتدارت اعتماد به نفس به من ببخش و از وابستگى به ديگران مصون و محفوظ بدار(73).

/ سوره اسراء / آيه هاى 89 - 82

82 . وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْانِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظّالِمينَ اِلاَّ خَساراً.

83 . وَ اِذا اَنْعَمْنا عَلىَ الْاِنْسانِ اَعْرَضَ وَنَا بِجانِبِه وَ اِذامَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً.

84 . قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِه فَرَبُّكُمْ اَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ اَهْدى سَبيلاً.

85 . وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ اَمْرِ رَبّى وَ ما اُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ اِلاَّ قَليلاً.

86 . وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذى اَوْحَيْنا اِلَيْكَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِه عَلَيْنا وَكيلاً.

87 . اِلاَّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ اِنَّ فَضْلَهُ كانَ عَلَيْكَ كَبيراً.

88 . قُلْ لَئِنْ اجْتَمَعَتِ الْاِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى اَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْانِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لَبَعْضٍ ظَهيراً.

89 . وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنّاسِ فى هذَا الْقُرْانِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ فَابى اَكْثَرُ النّاسِ اِلاَّ كُفُوراً.

ترجمه

82 - و [اين ] قرآن [شكوهمند] را كه شفا و بخشايشى است براى ايمان آوردگان فرومى فرستيم و جز بر زيان بيدادگران نخواهد افزود.

83 - و هنگامى كه به انسان نعمت ارزانى مى داريم، [از حق ] روى مى گرداند و [مغرورانه ] دورى مى جويد؛ امّا هنگامى كه بدى [و رنجى ] به او مى رسد [از همه چيز و همه جا] نوميد مى گردد.

84 - [هان اى پيامبر!] بگو: هر كسى بر اساس ساختار [انديشه و شخصيت و هماهنگ با راه و رسم ] خويش رفتار مى كند، و پروردگار شما آن كسى را كه راه يافته تر است بهتر مى شناسد.

85 - و از تو [اى پيامبر!] درباره روح مى پرسند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است، و از دانش، جز اندكى به شما ارزانى نشده است.

86 - و اگر بخواهيم آنچه را به تو وحى كرده ايم [از ياد تو] مى بريم، آنگاه براى [به ياد آوردن ] آن در برابر ما، كارسازى براى خود نمى يابى.

87 - مگر بخشايشى از سوى پروردگارت [به تو رسد]، چراكه بخشايش او بر تو بزرگ است.

88 - [اى پيامبر!] بگو: اگر [همه ] جنيان و آدميان گرد آيند تا [كتابى ]نظير اين قرآن را بياورند، هرگز همانند آن را نخواهند آورد، گرچه برخى از آنان پشتيبان برخى [ديگر ]باشند.

89 - و به يقين در اين قرآن براى مردم از هر نمونه اى [از مفاهيم و معارف زندگى ساز به صورت ] گوناگون بيان كرديم، امّا بيشتر مردم جز [حق ستيزى و ]ناسپاسى را نپذيرفتند.

نگرشى بر واژه ها

«شاكله»: راه و روش.

«اعرض»: از ريشه «اعراض» است كه به مفهوم روى گردانيدن آمده است.

«نآ»: به مفهوم «دور شد» مى باشد.

«ظهير»: يار و پشتيبان.

«تصريف»: گردانيدن چيزى را گويند، امّا در سخن به اين معناست كه آن را در قالب هاى گوناگون بياوريم تا مفاهيم گوناگون از آن دريافت داريم.

تفسير

كتاب شفابخش و زندگى ساز

در آيات پيش، از توحيد و تقوا و ايمان و عمل سخن رفت و از شرك و بيداد هشدار داده شد، اينك در اين آيه شريفه به پرتوى از شكوه و عظمت قرآن اشاره مى رود و در اين مورد مى فرمايد:

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْانِ ما هُوَ شِفاءٌ

و اين قرآن پرشكوه را كه نسخه اى شفابخش است...

وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ

و نيز بخشايشى براى مردم توحيدگرا و با ايمان است، فرو مى فرستيم.

چگونه شفابخش است؟

قرآن شريف در ابعاد گوناگون و جهات مختلفى براى مردم حق جو و درست انديش، سرمايه هدايت و نسخه اى شفابخش است؛ براى نمونه:

1 - اين كتاب پرمعنويت با رهنمودهاى راستين خود بيمارى مرگبار كورى، نادانى و جهل، و آفت ويرانگر ترديد و حيرت را از دل ها و مزرعه جان ها و جامعه ها مى زدايد.

2 - از چنان نظم شگفت انگيز، هماهنگى و همسويى در هدف، زيبايى واژه ها و قالب ها و آيات، مفاهيم بلند و پرمحتوا، و فصاحتى اعجاز آميز موج مى زند كه به روشنى رسالت و دعوت پيامبر را گواهى مى نمايد و از اين زاويه مردم را از آفت نادانى و ناآگاهى در راه شناخت دينِ حق و گزينش دين درست و دين باورى و دين دارى واقعى، شفا مى بخشد.

3 - قرآن كتابى است كه ايمان آوردگان راستين از آن شفا مى جويند و شفا مى طلبند و با خواندن آن براى برطرف شدن بيمارى ها، از فروفرستنده اش مى خواهند كه به بركت كتابش، لطف و مهرش را ارزانى دارد و او نيز بر اساس حكمت و مصلحت بسيارى از رنج ها و زيان ها و بيمارى ها و آفت ها را از مردم دور مى سازد.

4 - و نيز بدان دليل كه در كران تا كران مفاهيم بلند، معارف انسانساز، مقررات سازنده، پندها و اندرزهاى جانبخش و مثال هاى هدفدار و روشنگرش، مردم را به توحيد و تقوا، عدل و داد و ارزش ها فرا مى خواند و از زشتى و گناه و ضد ارزش ها هشدار مى دهد، به راستى شفابخشِ دردهاى بى درمان جامعه ها و تمدن ها و رنج هاى دنيوى و اخروى مردم است.

چرا تنها براى ايمان آورندگان؟

آرى، قرآن شفابخش دردهاست، امّا زمانى كه به اين نسخه شفابخش، دور از بازيگرى ها عمل شود، و بدان دليل تنها براى مردم با ايمان رحمت و بخشايش و نعمت گران است كه تنها ايمان آوردگان راستين از آن بهره ور مى گردند و با ايمان به مفاهيم و مقررات و پند و اندرزهاى آن، از مشعل نورافشانش چراغ زندگى برمى افروزند.

وَ لا يَزيدُ الظّالِمينَ اِلاَّ خَساراً.

و بيدادگران نه تنها از قرآن بهره ور نمى گردند، كه بر زيانكارى آنان نيز افزون مى گردد، هم پاداشى را كه مردم شايسته كردار در خور آن مى گردند، از دست مى دهند، و هم در خور كيفر و عذاب مى شوند، چراكه بدون تفكّر در آن، آن را انكار مى كنند و حقيقت را نمى پذيرند؛ درست نظير جامعه سركش و گناهكار عصر نوح كه دعوت طولانى و خيرخواهانه پيامبرشان جز بر زيان حق ستيزان نيفزود(74).

به باور پاره اى منظور اين است كه: قرآن پليدى درونى حق ستيزان را رو مى كند و از نيرنگ ها و بيدادشان در برابر پيامبر، پرده برمى دارد و آنان را رسوا مى سازد.

آفت غرور و فراموش ساختن ارزانى دارنده نعمت ها

پس از اشاره به نعمت گران قرآن شريف و آورنده اش پيامبر گرامى، اينك در دومين آيه مورد بحث د رهشدار از آفت غرور و فراموش ساختن نعمت و ارزانى دارنده نعمت ها، مى فرمايد:

وَ اِذا اَنْعَمْنا عَلىَ الْاِنْسانِ اَعْرَضَ وَنَا بِجانِبِه

و هنگامى كه به انسان نعمت ارزانى مى داريم، از ياد ما و از سپاس نعمت ها روى بر مى گرداند، به گونه اى كه گويى هرگز به بارگاه ما روى نياز و يارى خواهى نياورده است، و از انجام وظايف و اداى حقوق و سپاسى كه در برابر اين نعمت ها بر عهده دارد، خود را دور مى سازد و ناسپاسى مى كند، همان گونه كه از نعمت ارجدار قرآن نيز روى برمى تابد.

«مجاهد» مى گويد: منظور اين است كه: از ما دور مى گردد و دچار غرور و خودپسندى مى گردد، چراكه فرد خودپسند و خودخواه از مردم فاصله مى گيرد.

وَ اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً.

امّا هنگامى كه بدى و رنجى به او برسد و دچار تهيدستى و گرفتارى گردد، ناشكيبايى پيشه ساخته و دچار نوميدى مى گردد.

گفتنى است كه اين خصلت انسان هاى ساخته نشده و تربيت نيافته است، امّا مردم با ايمان اين گونه نيستند و هماره اميد به بارگاه خدا دارند و پرنشاط و شادمانند.

با اين بيان آيه شريفه اگرچه به ظاهر عمومى است امّا در حقيقت در مورد مردم تربيت نيافته و فاقد ايمان است.

قرآن بدان دليل بيمارى ها و بلاها را شرّ و بدى مى نامد كه اين چيزها از ديدگاه كفرگرايان بدى و شرّ به حساب مى آيد،چراكه كفرگرايان در برابر آنها اميد پاداش ندارند؛ و افزون برآن انسان به طور طبيعى از آنها بيزار است و گرنه بيمارى ها و فراز و نشيب ها، بر اساس حكمت و مصلحت بوده و نيكو هستند.

يك اصل جهان شمول

در سوّمين آيه مورد بحث روى سخن را به پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله نموده و مى فرمايد:

قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِه

هان اى محمد! به آنان بگو: هركس بر اساس ساختار انديشه و هماهنگ با راه و رسم خويش عمل مى كند.

به باور «ابن عباس» منظور اين است كه مردم با ايمان و كفرگرا هر كدام بر اساس فطرت و طبيعت و خوى و خلق و منش و راه و رسم خويش عمل مى كنند.

امّا به باور «فرّاء» و «زجاج» منظور اين است كه هركس طبق روش و راه و رسم خود رفتار مى نمايد.

و «جبايى» مى گويد: منظور اين است كه هركس بر اساس آنچه به نظرش پسنديده تر و بهتر است، رفتار مى كند.

در ادامه آيه شريفه مى فرمايد:

فَرَبُّكُمْ اَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ اَهْدى سَبيلاً.

و پروردگار شما آن كسى را كه راه يافته تر است بهتر مى شناسد.

به بيان ديگر خدا بهتر از هر كس ديگر مى داند كه چه كسى به راه راست و درست گام سپرده است و چه كسى حق ستيزتر و گمراه تر است.

پاره اى از دانشوران و اهل ادب مى گويند: اين آيه شريفه، اميدواركننده ترين آيات قرآن است، چرا كه آنچه براى كرامت او زيبنده تر است، عفو و گذشت است؛ از اين رو اميد كه او مردم را مورد عفو قرار دهد.

واقعيت مرموز و پر اسرار «روح»

در اين آيه شريفه، قرآن روى سخن را به پيامبر نموده و مى فرمايد:

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ

هان اى پيامبر! از تو درباره روح مى پرسند:

قُلِ الرُّوحُ مِنْ اَمْرِ رَبّى

بگو: روح، از فرمان پروردگار من است.

در مورد «روح» و تفسير آيه شريفه ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور گروهى از جمله «ابن عباس» و «ابن مسعود»، منظور اين است كه، آنان از روح، كه در پيكر انسان است پرسيدند، و پيامبر در پاسخ آنان به انتظار وحى نشست. اين پرسشگران به باور «جبايى» و گروهى ديگر، از يهود بودند.

پيامبر بدان جهت در پاسخ آنان سكوت را برگزيد و چيزى نفرمود، كه در انتظار وحى بود. افزون بر آن سكوت را به صلاح آنان مى ديد، چرا كه مى دانست كه آنان در انديشه حق جويى و حق پويى نبوده، بلكه اين پرسش را با هدف بهانه جويى و حق ستيزى طرح كردند، از اين رو اگر آن حضرت پاسخى هم مى داد بر عناد و كينه آنان افزون مى شد.

برخى در اين مورد آورده اند كه يهوديان به كفرگرايان قريش گفتند: از محمد صلى الله عليه وآله در مورد «روح» بپرسيد؛ كه اگر به شما پاسخ داد پيامبر خدا نيست امّا اگر پاسخ نداد و به انتظار وحى نشست، پيامبر خداست، چراكه ما اين نكته را از كتاب هاى خود دريافت داشته ايم؛ از اين رو خدا به پيام آورش فرمان داد كه به پرسش آنان پاسخ ندهد و گشودن اين معمّا را به خرد و انديشه خودشان واگذارد.

2 - امّا به باور برخى آنان از پيامبر پرسيدند: اى محمد صلى الله عليه وآله! روح، پديده است و پديدار شده، يا قديم و ديرين است؟

و آفريدگار هستى به پيامبرش پيام داد كه: اى پيامبر! بگو: «روح»، آفريده پروردگار من است؛ كه با اين بيان پيامبر پرسش آنان را پاسخ گفت.

منظور از «روحِ» مورد پرسش

اينك جاى اين پرسش است كه منظور از اين «روح» كه پيامبر فرمود: «آفريده پروردگار من است» چيست؟

در اين مورد سه نظر آمده است:

الف - از ديدگاه گروهى از جمله «ابن عباس»، منظور «روح» و «روان» انسان است.

ب - امّا از ديدگاه «حسن» و «قتاده» منظور جبرئيل يا فرشته ديگرى است كه از شگفت انگيزترين آفريده هاى خدا و داراى هفتاد هزار چهره، و در هر چهره داراى هفتاد هزار زبان و با همه زبان هايش، هماره ستايشگر آفريدگار خويش است.

اين موضوع در روايتى از امير مؤمنان عليه السلام نيز رسيده است.

ج - و پاره اى برآنند كه ممكن است منظور «مسيح» باشد، چراكه آن حضرت را نيز «روح» ناميده اند.

3 - و از ديدگاه گروهى منظور از «روح»، قرآن است؛ و شرك گرايان از پيامبر مى پرسيدند كه قرآن چگونه به وسيله فرشته وحى به او تلاوت و الهام مى گردد؟ و يا چگونه نظم و ترتيب و قالب و محتواى قرآن، با گفتار و اشعار آنان اين قدر متفاوت، و چگونه سند رسالت و معجزه جاودانه اوست؟

خدا در آيه ديگرى از قرآن شريف، از اين كتاب به روح تعبير نموده و مى فرمايد:

«و كذلك اوحينا اليك روحاً من امرنا»(75)

و همين گونه، روحى از امر خودمان به سوى تو وحى كرديم....

با اين بيان در آيه مورد بحث به پيامبر فرمان مى رسد كه در پاسخ پرسش آنان - كه از «روح» مى پرسند - پاسخ دهد كه: هان اى مردم! اين قرآن از سوى پروردگار من است و او آن را بر من فرو فرستاده تا سند رسالت من باشد؛ آرى اين قرآن سخن انسان نيست، و كسى نمى تواند همانند آن را بياورد.

و بدين سان اين پاسخ در برابر پرسش آنان است؛ و ديدگاه نخست نيز بيانگر اين واقعيت است كه روح حقيقتى است كه خدا بر آن آگاه است و جز ذات پاك او كسى از اين راز آگاه نيست.

حقيقت روح و ديدگاه ها

در مورد ماهيت پراسرار و پيچيده روح و ويژگى هاى پر راز و رمز آن، ديدگاه ها يكسان نيست:

به باور بيشتر دانشمندان كلام از جمله سيد مرتضى، روح جسمى رقيق و ظريف و بسان هواست كه در ساختمان بدن انسان و ديگر موجودات زنده وارد مى گردد.

«على بن عيسى» مى گويد: «روح»، جسمى هوايى است همانند حيوان كه در كران تا كران آن حيات و زندگى در جريان است.

با اين بيان هر حيوانى داراى روح و جسم است، امّا در پاره اى روح چيره است و در پاره اى ديگر جسم.

گروهى از دانشمندان نيز «روح» را «عرضى» شناخته اند و در تعريف آن تعبيرهاى گوناگونى دارند، براى نمونه:

مرحوم «مفيد» در اين مورد مى گويد: «روح» حيات و حقيقتى است كه به هر كجا وارد شد، فرودگاه و جايگاه خود را در خور دانش و بينش، و شايسته اختيار و اقتدار مى سازد.

اين ديدگاه را دانشمندان ديگرى، از جمله گروهى از «معتزله» پذيرفته اند.

«السوارى» مى گويد: روح، واقعيتى مرموز و ناشناخته در قلب و دل انسان است.

«نظام» و «ابن اخشيد» مى گويند: روح، حقيقت انسان است و زندگى انسان و تكاليف او در گرو آن و بر عهده آن است.

پاره اى از دانشمندان آورده اند كه خدا روح را از شش حقيقت پديد آورده است كه عبارتند از:

1 - نور و روشنايى،

2 - عطرآگينى و خوشبويى،

3 - بقا و ماندگارى،

4 - دانش و بينش،

5 - برترى و تعالى جويى،

6 - حيات و زندگى.

بر اين اساس است كه تا آنگاه كه روح در پيكر انسان است، بدن روشن و نورانى است؛ هم پديده ها را مى بيند و هم نداها و دعوت ها را مى شنود، و هم خوشبوست؛ امّا هنگامى كه روح بدن را ترك مى كند، هم پيكر انسان بدبو مى گردد و هم رو به فرسودگى و متلاشى شدن مى گذارد، و همه نشانه هاى حيات و بقا و زندگى را از دست مى دهد.

«روح»، حقيقتى است ظريف و لطيف و از عالم بالا، چراكه خدا در مورد شهيدان راه حق با اينكه پيكرشان در خاك است مى فرمايد:

و لا تحسبنّ الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربّهم يرزقون(76)

و هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپندار، بلكه زنده اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.

در ادامه آيه شريفه مى فرمايد:

وَ ما اُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ اِلاَّ قَليلاً.

و از دانش جز اندكى به شما ارزانى نشده است.

به باور پاره اى روى سخن در اين فراز به پيامبر و همه انسان هاست، و روشنگرى مى كند كه بهره شما از دانش و بينش، ناچيز است؛ چراكه هماره مجهولات انسان در برابر دانايى و آگاهى اش بسيار است، امّا دانش آفريدگار هستى بى كران و وصف ناپذير است و چيزى بر او پوشيده نمى ماند.

به باور پاره اى ديگر، در اينجا روى سخن با همان يهوديانى است كه در باره «روح» پرسش كردند.

به همين جهت آورده اند كه آنان گفتند: اى پيامبر! چگونه با اينكه تورات نزد ماست، دانش و شناخت ما اندك و ناچيز است؟

پيامبر، پاسخ داد: تورات و ديگر كتابها و نوشته ها، در برابر علم بى كران آفريدگار هستى ناچيز است.

در پنجمين آيه مورد بحث باز هم قرآن روى سخن را به پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله نموده و مى فرمايد:

وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذى اَوْحَيْنا اِلَيْكَ

هان اى پيامبر! اگر بخواهيم همين قرآن پرشكوه را كه به سوى تو وحى نموده ايم، برمى گيريم و از نزدت مى بريم. بدين سان آفريدگار هستى روشنگرى مى كند كه او مى تواند آنچه را به پيامبرش ارزانى داشته است بازپس گيرد، امّا او رحمت و كرامت خود را به آن حضرت ارزانى داشته و آنچه مورد نيازش بوده، به او داده، و آنچه مورد نيازش نيست، از او دريغ داشته است، گرچه پاره اى جز اين پندارند.

بنابراين اى پيامبر! به آن چه خدا برايت پسنديده است خشنود باش و با تلاش و اقتدار، به رساندن پيام او همت گمار.

ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِه عَلَيْنا وَكيلاً.

اگر ما قرآن را از تو بازگيريم، آنگاه خواهى ديد كه كسى را نخواهى يافت كه در برابر ما از تو دفاع كند و قرآن را به تو بازگرداند.

از ديدگاه گروهى، منظور اين است كه: اگر ما بخواهيم اين قرآن را از قلب تو و جامعه ات برگيريم و اثرى از آن برجاى نگذاريم، كسى نخواهى يافت كه آن را حفظ كند و به يادت آورد.

اين ديدگاه از «ابو مسلم»، «حسن» و «اصم» روايت شده است، و اينان برآنند كه از آيه شريفه چنين دريافت مى گردد كه پرسش از «روح» در آيه پيش نيز، همان پرسش از قرآن است.

اِلاَّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ

امّا خدا در پرتو رحمت بى كران خود دانش گوناگونى به تو ارزانى داشت، و قرآن را بر گستره قلب تو نوشت و مردم با ايمان را به حفظ آن توفيق بخشيد، و چيزهايى كه مورد نيازت نبود به تو نياموخت.

اِنَّ فَضْلَهُ كانَ عَلَيْكَ كَبيراً.

راستى كه فزون بخشى و كرامت پروردگارت بر تو بزرگ و گران است، چراكه او تو را به رسالت برگزيد و قرآن را به سوى تو وحى كرد، بنابراين او را سپاس گوى و از سپاسگزارى اش غفلت مكن.

«ابن عباس» مى گويد: منظور آيه اين است كه خدا تو را سالار و سرور فرزندان آدم قرار داد و به عنوان آخرين سفير و پيامبر خويش برگزيد و به تو جايگاهى بلند و مقامى ستوده و والا ارزانى داشت.

هماورد طلبى قرآن

اينك در مورد اعجاز قرآن مى فرمايد:

قُلْ لَئِنْ اجْتَمَعَتِ الْاِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى اَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْانِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ

هان اى پيامبر! به شرك گرايان بگو: اگر همه آدميان و پريان گرد آيند و يكديگر را يارى كنند و نيرو و توان خود را روى هم گذارند تا كتابى - از نظر زيبايى قالب و محتوا، نظم و آهنگ دلربا، جاذبه و هماهنگى شگفت انگيز، و بدون ناهماهنگى و تناقض و نداشتن واژه هاى سبك و بى محتوا - بسان اين قرآن پرشكوه را بياورند، هرگز نخواهند توانست و همگى در اين پيكار شكست خواهند خورد.

وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لَبَعْضٍ ظَهيراً.

به باور «ابن عباس» منظور اين است كه، اگرچه همان گونه كه شعرپردازان در سرودن بندى از شعر، ديگرى را يارى مى كنند، آنان نيز به يارى يكديگر برخيزند.

در اين مورد آورده اند كه يكى از مغزهاى متفكّر شرك و بيداد در عصر رسالت، «نضر بن حارث» بود. او به دروغ به لاف و گزاف پرداخت كه مى تواند كتابى بسان كتاب محمد صلى الله عليه وآله بياورد، و درست آن گاه بود كه قرآن با فرود اين دعوت جهانى، همه را به هماورد فراخواند و بدين وسيله او را رسوا ساخت.

«ابو مسلم» مى گويد: اين آيه نيز نشانگر آن است كه پرسش شرك گرايان و يا يهود از «روح»، در حقيقت پرسش از قرآن و در مورد چگونگى دريافت آن بوده است، چرا كه اين آيه نيز ادامه پاسخ پيامبر به آن پرسش است.

جامعيت قرآن

در آخرين آيه مورد بحث در اشاره به يكى از ويژگى هاى قرآن شريف مى فرمايد:

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنّاسِ فى هذَا الْقُرْانِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ

و ما در اين قرآن براى مردم از هر مثل و از هر نمونه اى از مفاهيم بلند و معارف پرمحتوا و گوناگون را به روشنى بيان كرديم؛ و هرآنچه مورد نياز فرد و جامعه بود، در قالب دليل هاى روشن و روشنگر، مثال هاى گويا، پندها و اندرزهاى دلنشين، هشدارهاى تكان دهنده و فرمان هاى راهگشا، احكام سازنده و مقررات زندگى، و هرآنچه براى دين و دنياى آنان مورد نياز است، همه را آورديم تا آنان بينديشند و درس گيرند و پند پذيرند.

فَابى اَكْثَرُ النّاسِ اِلاَّ كُفُوراً.

امّا با اين وصف بيشتر مردم راه حق ستيزى و انكار را در پيش گرفتند، و از اين نسخه شفابخش بهره نبردند.

واژه «مثل» گاهى به مفهوم خود يك چيز، گاه به مفهوم وصف آن و گاهى هم به مفهوم مشابه آن آمده است.