تفسير مجمع البيان جلد ۳

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۱۳ -


سوره آل عمران / آيه هاى 32 - 28

28. لايَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ اَوْلياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فى شَىْ ءٍ اِلّا اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اِلَى اللَّهِ الْمَصيرُ.

29. قُلْ اِنْ تُخْفُوا ما فى صُدُورِكُمْ اَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمهُ اللَّهُ وَ يَعْلَمُ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الْاَرْض ِ وَاللَّهُ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ.

30 يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْس ٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرَاً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ اَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ اَمَدَاً بَعيدَاً وَ يُحَذِّرَكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَاللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ.

31. قُلْ اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاَتَّبِعُونى يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ.

32. قُلْ اَطيعُوااللَّهَ وَالرَّسُولَ فَاِنْ تَوَلَّوْا فَاِنَ اللَّهَ لايُحَبُّ الْكافِرينَ.

ترجمه

28. ايمان آورندگان نبايد كافران را بجاى مؤمنان به دوستى برگيرند؛ و هر كه چنين كند، هيچ [ چيز ]از [ دوستى ]خدا [ براى او بهره اى ]نيست؛ مگر اينكه از آنان [ به دليلى ]بترسيد [ كه در اينصورت، تظاهر به دوستى با آنان مانعى ندارد ]؛ و خدا شما را از [ كيفر نافرمانى ]خود بيم مى دهد. و بازگشتِ [ همگان، تنها ]به سوى اوست.

29. [ اى پيامبر! ]بگو: «اگر آنچه در سينه هاى شماست، نهان داريد يا آشكارش سازيد، خدا [ همه ] آن [ ها ]؛ را مى داند و آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمين است مى داند؛ و خدا بر هر چيزى تواناست».

30. [ بيادآور ]روزى را كه هر كس آنچه [ كار نيك و ]خوبى انجام داده و آنچه بدى [ و زشتى ]كرده است [ همه را دربرابر ديدگان خود ]حاضر شده مى يابد؛ و [ آنجاست كه ]آرزو مى كند كه اى كاش ميان او و آن [ اعمال زشت و ظالمانه ]، فاصله اى دور بود؛ و خدا شما را از [ نافرمانى ] خود مى ترساند. و خدا به بندگان [ خود ]پرمهر است.

31. [ اى پيامبر! ]بگو: «اگر خدا را دوست مى داريد، از من [ كه پيام آور او هستم،] پيروى كنيد، تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را بر شما ببخشايد. و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است».

32. بگو: «از خدا و پيامبرش فرمان بريد». پس، اگر روى برتافتند، [ بدانند كه ] خدا كافران را دوست نمى دارد.

نگرشى بر واژه ها

«صدر»: سينه. اين واژه در اصل، به معناى «برجسته ترين قسمت جلوى هر چيزى است» و «صدرا» به نوعى لباس زنانه كوتاه گفته مى شود كه تنها بالاتنه و سينه را مى پوشاند.

«امد»: انتها و پايان هر چيزى. همچنين به «فاصله بسيار» گفته مى شود.

«محبّت»: اراده و خواستن. اين اراده و خواست، گاهى به خود مطلوب و محبوب مى خورد و گاه به بُعدى و چيزى كه به او مربوط است؛ براى نمونه، گاه گفته مى شود: «حسن را دوست دارم» و گاه گفته مى شود: «احترام و تكريم او را دوست دارم». روشن است كه در مثال نخست، خود فرد محبوب است و در مثال دوّم، چيزى كه مربوط به اوست... گفتنى است كه مهر خدا به بندگانش، خواست او به ارزانى داشتن پاداش فراوان به آنان است؛ امّا محبّت بندگان به خدا، خواستن خود او و كسب خشنودى اش از راه فرمانبردارى از اوست.

«طاعت»: پيروى كردن از فراخوان كسى كه انسان را به راهى فرا مى خواند.

شأن نزول

به گونه اى كه مفسران آورده اند دو آيه 31 و 32 آل عمران درمورد هيئت بلندپايه مسيحيان «نجران» - كه به محضر پيامبر مهر و عدالت شرفياب شدند و ماجراى شنيدنى مباهله پيش آمد - نازل شده است. آنان به هنگام سخن از حضرت عيسى، آن پيامبر برگزيده و بنده شايسته كردار خدا مى گفتند: «ما مسيح را در دوستى خدا بسيار گرانمايه و بزرگ و والا مى شماريم». و گويى دوست داشتن آن حضرت را مجوّزى براى سه گانه پرستى مى ساختند. كه درست در پاسخ آنان، اين دو آيه مباركه بر قلب مصفّاى پيامبر توحيد و تقوا فرود آمد.

تفسير

پيوند با حق ناپذيران هرگز

آفريدگار هستى كه مالك دنيا و آخرت است و تمامى عزّتها و ذلّتها در كف قدرت اوست، در آيات پيشين مردم باايمان را از دوستى با دشمنان خدا برحذر داشت و روشن ساخت كه چيزى از عزّت و ذلّت به دست آنان نيست و همه چيز به اراده خداست تا آنان را به سوى خود جلب كند و به آنچه نزد خدا و دوستان او و مردم باايمان است، دلگرم سازد. و اينك ادامه مى دهد كه:

«لايتّخذالمؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين»

مردم باايمان نبايد بجاى مؤمنان، كافران را به دوستى برگيرند

آيه شريفه بيانگر اين واقعيت است كه براى مؤمنان زيبنده نيست كه كافران را به دوستى و يا سرپرستى خويش برگزينند، در فرازونشيبهاى زندگى به آنان پناه برند و يا به آنان اظهار مهر و محبّت كنند.

اين پيام در آيات ديگرى از قرآن شريف نيز طنين انداز است؛ براى نمونه:

«لاتَجِدُ قَوْمَاً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حادَّاللَّهَ...»(124)

گروهى را نيابى كه به خدا و روز بازپسين ايمان بياورند و در همانحال كسانى را كه با خدا و پيامبرش سرستيز دارند...، دوست بدارند.

«يا اَيُّهَاالَّذينَ آمَنوُا لا تَتَّخِذُواالْيَهُودَ وَالنَّصارى اَوْلِياءَ...»(125)

هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! يهود و نصارا را دوست خود مگيريد.

يا اَيُّهَاالَّذينَ آمَنوُا لا تَتَّخِذُوا عَدُوّى وَ عَدُوَّكُمْ اَوْلِياءَ...»(126)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دشمن من و دشمن خودتان را به دوستى برمگيريد...

همه اين آيات، نشانگر اين واقعيت اند كه مردم باايمان بايد با همدينان خويش و مؤمنان به خدا و پيامبر طرح دوستى و مهر بريزند و از دوستى با كافران متجاوز بپرهيزند.

واژه «اولياء» در آيه شريفه، جمع «ولى» است؛ و «ولى» به كسى گفته مى شود كه با رضايت كسى، تدبير امور او را بعهده مى گيرد و به انگيزه يارى رساندن به او، سررشته دار كارهايش مى شود. و اين، بر دو وجه است:

1. گاه بصورت اسم فاعل و به مفهوم «يارى رساندن و يارى دهنده» است.

2. و گاه بصورت اسم مفعول و به معناى «يارى شونده و دريافت دارنده كمك» است.

در آيه مباركه «اَللّه وَلِىُ الَّذينَ آمَنوُا...»(127) نيز واژه «ولى» به معناى «يارى رسان» است؛ و هنگامى كه گفته مى شود انسان باايمان «ولى» خداست، يعنى دوست اوست و ازسوى او يارى مى شود.

«و من يفعل ذلك فليس من اللّه فى شى ءٍ»

و هر كه چنين كند، هيچ بهره اى از دوستى خدا براى او نيست.

چنين فردى، نه از دوستان خداست و نه خدا او را دوست مى دارد؛ بلكه از ولايت خدا بى بهره است و راه و رسم او، با دين و با دين باورى ارتباطى ندارد.

«الاّ ان تتّقوا منهم تقاةً»

در اين جمله از آيه شريفه، يك مورد از اين قانون كلّى استثنا مى شود؛ بدينصورت: «با كافران تجاوزكار طرح دوستى نريزيد و اظهار مهر و محبت نكنيد، مگر در يك حالت، و آن اينكه آنان چيره باشند و انسان باايمان درصورت تظاهرنكردن به دوستى با آنان، با خطر تجاوز آنان روبرو شود. كه در اين شرايط، مى توان با سپر دفاعى تقيّه، عقيده و ايمان راستين خويش را در ژرفاى جان پاس داشت و براى نجات از خطر و شرارت آنان، به زبان، موافق ميل آنان سخن گفت.

اصل دفاعى «تقيّه»

اين جمله از آيه شريفه، بيانگر اين واقعيت است كه اصل دفاعى و انسانى «تقيّه» ازنظر اسلام و قرآن، جايز است.

درمورد قلمرو «تقيّه» عدّه اى برآنند كه آدمى تنها به هنگام بخطرافتادن جانش مى تواند تقيّه كند؛ اما پيروان مذهب اهل بيت بر اين عقيده اند كه قلمرو آن گسترده است، از نجات جان و مال و آبرو گرفته تا فراتر از آن، گاه براى نوعى اصلاح طلبى نيز «تقيه» لازم مى گردد.

امّا «تقيّه» گاه روا نيست؛ براى مثال، با عنوان تقيّه نمى توان خون بيگناهى را بر زمين ريخت و انسان باايمانى را كشت، چنانكه نمى توان دست به كارهايى زد كه به تباهى دين مى انجامد.

مرحوم «مفيد» تقيّه را به چهار بخش تقسيم كرده است:

1. گاه تقيّه واجب است؛ كه در اينصورت بايد رعايت شود؛

2. گاه روا است، امّا واجب نيست؛

3. گاه رعايت آن از رعايت نكردنش بهتر و مفيدتر است؛

4. و گاه واگذاشتن آن پسنديده تر است، اگرچه فرد معذور است.

مرحوم شيخ طوسى در اين باره مى گويد:

ظاهر روايات نشانگر آن است كه «تقيه» به هنگام بخطرافتادن جان، واجب است؛ از سوى ديگر، اجازه داده شده است كه انسان عالم و آگاه، براى بيان حق و روشن ساختن حقيقت و كنارزدن پرده ها از روى حق، تقيّه را ترك كند.

در اين باره، روايتى آورده اند كه اين گونه است:

دو تن از ياران پيامبر(ص) را نيروهاى متعصّب و گمراهِ پيامبرِ دروغين - «مسيلمه» - دستگير كردند. مسيلمه به يكى از آنان گفت: آيا به رسالت محمّد(ص) گواهى مى دهى؟

آن بنده خدا پاسخ داد: آرى!

پرسيد: به رسالت من هم معتقدى و بر آن گواهى مى دهى؟

او به زبان گفت: «آرى!» و آزاد شد.

دوّمى را فراخواند و از او نيز پرسيد: آيا به پيامبرى محمّد(ص) گواهى مى دهى؟

پاسخ داد: آرى!

پرسيد: به رسالت من چطور؟

پاسخ داد: «در اين مورد گنگم و زبانم نمى چرخد». و سرانجام به همين جرم گردنش را زدند.

هنگامى كه ماجرا به اطّلاع پيامبر گرامى رسيد، فرمود: امّا نفر دوّم، شهيد راستگويى و ايمان تزلزل ناپذير خود شد؛ و اين افتخار بر او گوارا و مبارك باد. و ديگرى كه «تقيّه كرد» و نجات يافت نيز از راه اجازه خدا بر رعايت تقيّه، بهره گرفت و بر او گناهى نيست.

از اين روايت برمى آيد كه اصل دفاعى و عقلايى «تقيّه»، رخصت است، نه واجب يا حرام. با اين بيان، فرد خردمند و باايمان است كه مى تواند به هنگام لزوم تقيّه كند و يا حق را در برابر باطل و بيداد طنين افكن سازد.

«و يحذّر كم اللّه نفسه و الى اللّه المصير»

و خدا شما را از كيفر نافرمانى خود مى ترساند و هشدار مى دهد كه مبادا گناه كنيد و يا كافران حق ستيز و تجاوزكار را بجاى مردم باايمان به دوستى بگيريد. و بازگشت همگان تنها به سوى اوست.

در آيه پيش، آفريدگار هستى مردم باايمان را از دوستى با كافران تجاوزكار برحذر داشت. اكنون يك گام ديگر به پيش مى رود و در اين آيه هشدار مى دهد كه «مبادا دوستى آنان را در دل نهان داريد، كه خدا آگاه است».

«قل ان تخفوا ما فى صدوركم او تبدوه يعلمه اللّه»

هان اى پيامبر! بگو: «خدا از هر آنچه در سينه هاى شماست، نهان داريد يا آشكارش سازيد، آگاه است.

منظور از «سينه» در آيه شريفه، «دل» است؛ و بدان جهت واژه «سينه» بجاى «دل» بكار رفته، كه جايگاه آن است.

«و يعلم مافى السّماوات و مافى الارض»

و آنچه در آسمانها و زمين است را مى داند.

بنابراين، نهان داشتن از آفريدگار هستى، چه سود؟!

و بدينسان، آيه شريفه با ذكر پرتوى از دانش و آگاهى گسترده خدا بر كران تا كران هستى و احاطه او بر پديده ها، بر آن است تا به مردم هشدارى جدّى تر دهد و روشن سازد كه آفريدگارى كه بر آسمانها و زمين و تمامى پديده هاى رنگارنگ آنها آگاه است بى ترديد از ژرفاى سينه ها و اعماق دلها نيز آگاه است.

«واللّه على كلّ شى ءٍ قديرٌ»

و خدا بر هر كارى توانا است؛ از اين رو، مى تواند شما را به كيفر گناهانتان بازخواست كند.

قرآن شريف در آيه پيشين مردم را از كيفر شديد خدا برحذر داشت؛ و اينك در اين آيه مباركه، هنگامه رسيدن كيفر دردناك گناهان و نافرمانى خدا را ترسيم مى كند و مى فرمايد:

«يوم تجد كلّ نفس ٍ ماعملت من خيرٍ محضراً و ماعملت من سوءٍ»

بياد آوريد روزى را كه هر كسى آنچه خوبى كرده و آنچه زشتى و بدى مرتكب شده است، همه را دربرابر ديدگان خويش حاضر و آماده مى يابد.

اصل تجسّم عمل در نگرش قرآن، اصلى است ترديدناپذير كه در آيات ديگر نيز آمده است؛ براى نمونه در آيه اى مى فرمايد:

«... وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِرَاً...»(128)

و آنچه را انجام داده اند، در برابر خويش حاضرشده مى نگرند.

و مى فرمايد:

«عَلِمَتْ نَفْس ٌ ما اَحْضَرَتْ»(129)

000 هر كسى دريابد و بداند كه چه فراهم آورده است.

چگونگى تجسّم عمل

در اين باره، ديدگاهها متفاوت است:

1. بباور گروهى از مفسّران، تجسّم عمل بدينصورت است كه هر انسانى با كارنامه و صحيفه زندگى اش روبرو مى شود و نيك درمى يابد كه هر آنچه از نيك و بد و زشت و زيبا انجام داده، همه در آن به ثبت رسيده و آماده است.

2. امّا بباور گروهى ديگر، آدمى نه با صورت و ثبت كارهاى انجام شده خود، بلكه با پاداش پرشكوه اعمال شايسته و كيفر سهمگين كارهاى زشت و ظالمانه خود روبرو مى شود.

با اين بيان، تجسّم عمل، يعنى تجسّم پاداش و كيفر كارها بصورت بهشت و دوزخ، يا نعمتها و مجازاتهاى اين دو، و نه بازآوردن همان اعمال انجام شده در اين دنيا.

«تودّ لو ان بينها و بينه امداً بعيداً»

و آنجاست كه آرزو مى كند اى كاش ميان او و كارهاى ناهنجار و ظالمانه اش فاصله اى بسيار بود.

منظور آيه شريفه اين است كه گناهكار آرزو مى كند اى كاش آن كارها از آنِ او نبود و هرگز اين زشتكاريها را مرتكب نمى شد.

در مفهوم «امداً بعيداً» دو نظر مطرح است:

1. بعضى آن را به مفهوم «فاصله مكانى بسيار دور» گرفته اند.

2. و برخى ديگر مى گويند: منظور از آن، «فاصله ميان خاور و باختر» است.

«و يحذّركم اللّه نفسه واللّه رؤفٌ بالعباد»

و خدا شما را از نافرمانى خود بيم مى دهد و خداوند نسبت به بندگان خود پرمهر است

و يكى از جلوه هاى مهر و بخشايش پروردگار بر بندگان اين است كه پيش از فرارسيدن رستاخيز، به آنان هشدار مى دهد و آنان را از فرجام كارها مى ترساند، تا نيك بينديشند و درست عمل كنند.

شرط دوستى خدا

قرآن كريم پس از هشدار درس آموز در آيات گذشته، اينك پيام ديگرى مى دهد و مى فرمايد: ايمان به خدا بايد همراه و همگام با ايمان به پيام آور او و برنامه آسمانى اش باشد.

«قل ان كنتم تحبّون اللّه فاتّبعونى يحببكم اللّه و يغفر لكم ذنوبكم»

هان اى پيامبر! بگو: اگر براستى خداى را دوست داريد و به او ايمان آورده ايد، از من كه پيام او را رسانده ام و راه او را نشان داده ام، پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را بر شما ببخشايد.

درمورد دوست داشتن خدا و چگونگى آن، دو نظر ارائه شده است:

1. پاره اى از مفسّران معتقدند: منظور اين است كه اگر دين و آيين خدا را دوست داريد، از من پيروى كنيد.

2. و جمعى نيز گفته اند: مقصود اين است كه اگر براستى خدا را دوست داريد، از من فرمان بريد؛ كه اگر چنين كنيد، خداى شما را دوست مى دارد و گناهانتان را بر شما مى بخشايد...

«واللّه غفورٌ رحيمٌ»

و خداى، بسيار آمرزنده و مهربان است

در آخرين آيه مورد بحث نيز روى سخن با پيامبر است تا پيام خدا را به مردم برساند.

«قل اطيعوااللّه والرّسول»

اى پيامبر! به آنان بگو: خدا و پيامبرش را فرمان بريد

آرى؛ اگر براستى خداى را دوست مى داريد، اين نشانه صداقت در خدادوستى و نشانه ادّعاى شما در ايمان و پرواپيشگى است.

«فان تولّوا فانّ اللّه لايحبّ الكافرين»

پس اگر از حق و فرمانبردارى از حق روى برتافتند، بدانند كه خدا كافران را دوست نمى دارد.

منظور از «دوست نداشتن كافران»، تنها معناى ظاهرى آن نيست؛ بلكه مفهوم آيه شريفه اين است كه خداى آنان را پاداش نمى دهد، گناهانشان را نمى بخشايد و آنان را سخت دشمن مى دارد. و ترسيم جنبه نفى محبّت از كافران، نشانگر آن است كه در هيچ بُعدى از ابعاد و در هيچ جهتى آنان را دوست نمى دارد و رفتار و عملكرد آنان را نمى پسندد. با اين بيان، پندار جبرگرايان كه مى گويند خدا كافران را به سبب كفرشان دوست ندارد و به همين دليل هم به آنان پاداش نمى دهد، پندارى نادرست است؛ بلكه واقعيت اين است كه آنان را از هيچ جهتى دوست ندارد، و هم خودشان و هم رفتارشان را دشمن مى دارد.