تفسير مجمع البيان جلد ۳

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۱۵ -


سوره آل عمران / آيه هاى 44 - 38

38. هُنالِكَ دَعا زَكَرِيّا رَبَّهُ قالَ رِبِّ هَبْ لى مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِبَةً اِنَّكَ سَميعُ الدُّعاءِ.

39. فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلّى فِى الْمِحْرابِ اَنَ اللَّهَ يُبَشّرُكَ بِيَحْيى مُصَدِّقَاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ سَيِّدَاً وَ حَصُورَاً وَ نَبِيَاً مِنَ الصّالِحينَ.

40. قالَ رَبِّ اَنّى يَكُونُ لى غُلامٌ وَ قَدْ بَلَغَنِىَ الْكِبَرُ وَ امْرِأَتى عاقِرٌ قالَ كَذلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ.

41. قالَ رَبِ اجْعَلْ لى آيَةً قالَ آيَتُكَ اَلّا تُكَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَةَ اَيّامٍ اِلّا رَمْزَاً وَاذْكُرْ رَبَّكَ كَثيرَاً وَ سَبِّحْ بِالْعَشّىِ وَ الاَبْكارِ.

42. وَ اِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ اِنَ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَاْصَطفاكِ عَلى نِساءِالْعالَمينَ.

43. يا مَرْيَمُ اقْنُتى لِرَبِّكِ وَاسْجُدى وَارْكَعى مَعَ الرّاكِعينَ.

44. ذلِكَ مِنْ اَنْباءِالْغَيْبِ نُوحيهِ اِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ اِذْيُلْقُونَ اَقْلامَهُمْ اَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ اِذْ يَخْتَصِمُونَ.

ترجمه

38. آنجا بود كه زكريّا پروردگار خويش را [ نيايشگرانه ]خواند [ و ]گفت: «پروردگارا! فرزندى پاك [ و شايسته كردار ]ازجانب خود به من ارزانى دار، كه تو شنونده دعايى.»

39. پس در همان حال كه او در محراب [ عبادت ]به نماز ايستاده بود، فرشتگان او را ندا دادند كه خداوند تو را به [ فرزند شايسته اى چون ]يحيى نويد مى دهد؛ [ به ولادت كسى ]كه تصديقگر كلمه اى(130) ازجانب خدا، سالار، و پرهيز كننده از زنان و پيامبرى از شايستگان است.

40. [ زكريّا ]گفت: «پروردگارا: چگونه براى من پسرى خواهد بود بااينكه [ از سويى ]كهنسالى ام فرا رسيده و [ از دگرسو ]زنم [ بانويى ]نازاست؟» [ پيام رسان خدا ]گفت: «[ خواست پروردگارت ]چنين است! خداوند هر چه بخواهد، انجام مى دهد.»

41. [ زكريّا ]گفت: «پروردگارا! براى من نشانه اى قرار ده [ تا دل بر اين مژده آرامش يابد].» گفت: «نشانه تو اين است كه سه روز با مردم جز به اشاره سخن نگويى؛ و پروردگارت را فراوان ياد كن و شامگاهان و بامدادان [ او را ]به پاكى ستايش نما.»

42. و هنگامى را [ بياد آور ] كه فرشتگان گفتند: «اى مريم! بيقين خدا تو را برگزيده و پاك [ و پاكيزه ]ساخته و تو را بر زنان گيتى برترى بخشيده است.»

43. هان اى مريم! پروردگار خويش را فروتنانه فرمان بر و [دربرابر او ]سجده كن و با ركوع كنندگان به ركوع پرداز.

44. [ اى پيامبر! ]اين از خبرها [ و گزارشها]ى غيب است كه آن را به تو وحى مى فرستيم؛ و[ گرنه ]آن هنگام كه [ دانشوران و پارسايان يهود ]قلمهاى خويش را [ براى قرعه كشى در آب ]مى افكندند تا [ روشن سازند كه ]كدامين [ آنان ]تدبير امور مريم را بعهده گيرد، تو نزد آنان نبودى؛ و [ نيز ]آنگاه كه [ در اين موضوع ]با هم كشمكش مى كردند، تو در نزدشان حضور نداشتى [ و ما اين خبرهاى جهان غيب را به تو وحى كرديم ].

نگرشى بر واژه ها

«هبه»: دادن چيزى به كسى و مالكيت دادن او به آن چيز بدون دريافت عوض و برابر.

«سيّد»: از واژه «سواد» برگرفته شده؛ و سيّد قوم، يعنى صاحب و مالك سواد اعظم و كسى كه فرمانبردارى او بر آن جامعه لازم است. امّا هنگامى كه به چيزى اضافه نشود، تنها زيبنده آفريدگار هستى است.

«حصور»: خويشتندار از آميزش با زنان. همچنين درمورد كسى كه شادى و خوشحالى درونى را نهان مى دارد، بكار مى رود.

«عاقر»: مصدر است به معناى نازا و كسى كه فرزند به او ارزانى نشود.

«غلام»: جوان. و «غلمه» و «اغتلام»، به جوانى گفته مى شود كه بسيار زن دوست و زن خواه است.

«رمز»: اشاره با لب و گاه با چشم و ابرو و دست.

«عشى»: از نيمروز تا غروب خورشيد. و «عشاء»، از غروب خورشيد تا گذشت پاسى از شب است.

«ابكار»: از طلوع فجر تا ظهر.

«انباء»: خبرها، گزارشها. مفرد اين واژه، «نبأ» آمده است.

«ايحاء»: افكندن معنا و مفهوم به ديگرى بطور رمزى و اشاره و نهانى و فرستادن پيام به سوى پيامبران. اين واژه، به معناى «الهام» و «نوشتن» هم بكار رفته است.

«قلم»: وسيله نگارش و نيز چيزى كه هر انسانى ميان گروه و جامعه خود به جولان مى آورد. همچنين به «چيدن ناخن» گفته شده، و اصل آن به معناى «بريدن و جداكردن كنار يا لبه چيزى» است.

تفسير

سرگذشت درس آموز خاندان عمران

در ادامه، سرگذشت خاندان شايسته كردار و باايمان عمران و زكريّا مى فرمايد:

«هنالك دعا زكريّا ربّه قال ربّ هب لى من لدنك ذرّيّةً طيّبةً انّك سميع الدّعاء»

آيه شريفه نشانگر اين واقعيت است كه وقتى زكريّا ميوه هاى پرطراوت و تازه را در غير موسم و فصل آنها دربرابر مريم ديد، نيايشگرانه به بارگاه خدا رو آورد و او را خواند كه: «پروردگارا! ازجانب خود فرزندى پاك و پسنديده به من ارزانى دار، كه تو شنواى دعا و برآورنده خواسته هايى».

زكريّا در آن شرايط به اين انديشه افتاد كه خدا به همسر نازايش و خود وى - كه به مرحله پيرى رسيده بود - فرزندى شايسته و پاك ارزانى دارد؛ و اين سوز دل و خواست قلبى را گفت. او فرزندى پاك و مبارك و فرزندى سالم ازنظر جسم و جان و خرد و درون و برون از آفريدگار هستى خواست و بعد از بيان راز دل گفت: پروردگارا! تويى كه شنونده دعايى و پذيرنده و برآورنده آن. و «سمع اللّه لمن حمده» به همين معناست كه خداى يكتا دعاى ستايشگران خود را مى پذيرد.

يادآور مى شود كه واژه «سمع» به معناى «پذيرفتن دعا» نيز بكار مى رود؛ و رمز آن اين است كه: هر كه شايستگى آن را داشته باشد كه آفريدگار هستى دعايش را بشنود، صلاحيت پذيرفته شدن دعايش نيز در بارگاه خدا هست. همچنين، كسى كه به سخن او اعتنا نشود، گويى چنان است كه گفتارش را نشنيده اند.

و مى فرمايد:

«فنادته الملائكة و هو قائمٌ يصلّى فى المحراب»

پس درحاليكه زكريّا در محراب عبادت به نماز ايستاده بود و با خدا راز و نياز مى كرد، فرشتگان وى را ندا دادند.

بعضى معتقدند كه ندادهنده، فرشته امين خدا بوده كه در اينصورت، منظور اين است كه منادى از جنس فرشتگان بود. و برخى نيز گفته اند: گروهى از فرشتگان او را ندا دادند.

«انّ اللّه يبشّرك بيحيى»

كه خدا تو را به ولادت فرزندى چون يحيى بشارت مى دهد.

به صراحت قرآن شريف، خداوند پيش از طلوع نور وجود «يحيى»(ع) او را به اين اسم نامگذارى فرمود.

در فلسفه اين نامگذارى، ديدگاهها متفاوت است:

1. بباور پاره اى، پروردگار بدان علّت اين نام را براى او برگزيد كه رحم نازاى مادر را ازطريق او زنده و بارور ساخت.

2. امّا بباور پاره اى ديگر: اين نامگذارى، بدان جهت بود كه خداوند او را به ايمان زنده ساخت.

3. و برخى نيز برآنند كه آفريدگار هستى، قلب پاك او را به نور رسالت و وحى، حياتى نوين بخشيد.

«مصدّقاً بكلمةٍ من اللّه»

در تفسير اين جمله از آيه شريفه، دو نظر آمده است:

1. جمعى از مفسّران گفته اند: منظور اين است كه «يحيى» تصديقگر حضرت عيسى بود و راه و رسم او را تصديق و تأييد مى كرد.

2. و پاره اى نيز برآنند كه «او تصديق كننده كتاب خدا بود». به عبارت ديگر، واژه «كلمه» را به مفهوم «كتاب» گرفته اند.

«مسيح»(ع) را بدان دليل «كلمه» خدا گفته اند كه با فرمان خدا و كلمه «كُنْ - فَيَكُون»، بدون پدر، از مادرى تنها بدنيا آمد. بعضى نيز گفته اند بدان علت كه مردم به واسطه او راه يافتند؛ درست همانگونه كه به كلام و سخن و پيام خدا راه مى يابند.

همچنين از اين جهت به او «روح اللّه» گفته شده، كه مردم حيات معنوى و فكرى و دينى خود را از او يافته اند.

حضرت «يحيى»، شش ماه از «مسيح» بزرگتر بود؛ امّا نبوّت و رسالت او را تصديق كرد و آشكارا گواهى داد كه عيسى بنده شايسته و برگزيده خدا و پيامبر و كلمه و روح و آفريده اوست. و اين، يكى از معجزات مسيح و نيرومندترين وسيله نشر افكار آسمانى و فرهنگ دينى و وحى و رسالت او بود؛ چرا كه مردم ديدگاه «يحيى» را كه پارسا و راستگوى روزگار خويش بود، مى پذيرفتند و به او ايمان داشتند.

«و سيّداً و حصوراً و نبيّاً من الصّالحين»

و سالار و پرهيز كننده از زنان و پيام آورى از شايستگان است

در مفهوم واژه «سيّد»، نظرهايى ارائه شده است:

1. برخى برآنند كه منظور اين است كه «يحيى» در دانش و عبادت، سالار بود.

2. امّا برخى گفته اند كه او در پرواى از خدا و دانش و ارزشهاى اخلاقى، نمونه بود.

3. پاره اى بر اين عقيده اند كه او سالار مردم باايمان عصر و نسل خويش بود.

4. بباور پاره اى، مقصود اين است كه او در بارگاه خدا، گرانمايه و ارجمند بود.

5. و به نظر برخى ديگر، منظور اين است كه او داناى عصر خويش بود.

6. سعيدبن جبير گفته است كه او فرمانبردار پروردگار خويش بود.

7. و مفسّر ديگرى بر آن است كه او عبادتگر و اطاعت كننده حق بود.

8. «جبابى» مى گويد او سالار مردم باايمان بود و امور و شئون جامعه آنان را تدبير مى كرد.

9. و سرانجام اين حقيقت كه «يحيى»، شخصيتى خداساخته با ابعاد گوناگون بود كه همه اين مفاهيم در او نمود داشت. او به سبب صلاحيت علمى و اخلاقى و انسانى و كارآيى و پرواپيشگى و راستى در گفتار و درستى در كردار، پيشوا و دلسوز مردم بود و درخور اين موقعيت كه تدبير دين و دنياى مردم به او سپرده شود.

واژه حَصُور

در تفسير اين واژه نيز ديدگاهها متفاوت است:

1. بعضى آن را به «خوددارى از آميزش با زنان» تفسير كرده اند. با اين بيان، آن بزرگوار نفس را مهار ساخته، از زنان پرهيز مى كرد و خود را از شهوات پاس مى داشت. اين ديدگاه، از امام صادق(ع) هم روايت شده است.

2. به عقيده پاره اى از مفسّران، منظور اين است كه آن حضرت، خويشتن را از كارهاى بيهوده دور مى داشت.

3. و پاره اى نيز گفته اند: مقصود اين است كه آن حضرت تمايلى به زنان نداشت و خداوند او را از جنس مخالف بى نياز ساخته بود.

يادآور مى شود كه ديدگاه اخير درست بنظر نمى رسد؛ چرا كه اين پندار، بجاى ستايش پيامبر، عيبجويى از اوست، و پيامبران ازنظر ظاهر و باطن، سالمترين انسانها بودند.

دو نكته ظريف

آيه شريفه، بيانگر اين واقعيت است كه حضرت زكريّا با مشاهده آن همه مهر و لطف خدا بر «مريم»، اين انديشه در مغزش راه يافت كه از خداى توانا فرزندى شايسته كردار بخواهد، كه او درپرتو مهرش، از راه اعجاز، خواسته بنده اش را برآورده سازد. زكريا(ع) ايمان داشت هرچند كه همسرش نازا و خودش نيز به سالخوردگى رسيده، چنانچه آفريدگار هستى اراده فرمايد، اجابت اين دعا براى او سهل و آسان است. آن بزرگوار پيش از اين نيز، هم به قدرت خدا ايمان داشت و هم به لطف و مهر او؛ امّا مى دانست كه بنا به مصالحى، به او فرزند عنايت نشده است، ولى در آن شرايط كه با اعجاز و كرامتى بيشمار درباره مريم روبرو شد، اين فكر در او قوّت گرفت كه باز هم از خدا بخواهد و اعتقاد راسخ داشت كه درصورت اقتضاى حكمت، برآوردن آرزويش براى خدا آسان است.

اين آيه شريفه همچنين نشانگر آن است كه فرزند شايسته، نعمتى از نعمتهاى خداست؛ و بر اين اساس است كه خداوند بشارت ولادت «يحيى» را به زكريّا مى دهد.

در ادامه داستان انسانساز زكريا باز هم قرآن سخن او را پس از دريافت مژده ولادت يحيى ترسيم مى كند و مى فرمايد:

«قال ربّ انّى يكون لى غلامٌ و قد بلغنى الكبر وامرأتى عاقرٌ»

زكريّا گفت: «پروردگارا! چگونه براى من فرزندى خواهد بود درحاليكه سالخورده ام و پيرى و سستى بر من چيره شده و همسرم نيز نازا است؟»

اين آيه شريفه بيانگر آن است كه زكريّا(ع) نويد فرزند را از فرشته وحى دريافت داشت؛ امّا باز هم رو به بارگاه خدا كرد و راز و نياز خود را با خدا ادامه داد.

آن پيامبر بزرگ بدان دليل فرمود: «پيرى به من رسيده است»، كه درواقع سالخوردگى است كه انسان را مى جويد و دنبال مى كند و به او مى رسد، نه برعكس.

از «ابن عبّاس» نقل آورده اند كه زكريّا به هنگام دريافت نويد ولادت فرزند، 120 سال داشت و همسرش 98 سال.

برخى اين پرسش را طرح كرده اند كه چرا زكريّا با وجود دريافت نويد ولادت فرزند، باز هم اظهار شگفتى كرد و گفت: «پروردگارا! چگونه براى من فرزندى خواهد بود، درحاليكه پيرى ام فرا رسيده است...؟»

در پاسخ به اين پرسش، نظرهايى چند مطرح است:

1. زكريّا بعد از دريافت نويد ولادت فرزند، اصل مطلب را قطعى مى دانست و پرسش او درباره چگونگى آن بود. مقصود او اين بود كه «خداوندا! اين نعمت، چگونه به من ارزانى مى شود؟ بطور طبيعى يا ازطريق اعجاز؟ آيا من و همسرم را جوان مى كنى يا در همين سنّ و سال، آرزويمان را برمى آورى؟»

2. از آنجا كه همسر زكريّا نازا بود، ممكن است اين سؤال برايش پيش آمده باشد كه نويد ولادت ازطريق همين همسرش تحقّق خواهد يافت، يا بايد همسرى ديگر برگزيند؟

شايد ادامه آيه نيز نشانگر اين مطلب باشد؛ چرا كه مى فرمايد:

«كذلك اللّه يفعل مايشاء»

چنين است؛ در همين سنين سالخوردگى خود و همسرت و نازابودن او. و خداى توانا هر آنچه را بخواهد و شايسته بداند، انجام مى دهد؛ همانگونه كه خود شما را جامه هستى پوشاند.

3. پرسش زكريّا، به انگيزه شگفت زدگى و به جهت گراميداشت مهر و لطف خدا بود؛ كه اين حالت، به هنگام تجلّى آيات حق در انسان پديدار مى شود. گاه آدمى در شرايط عادّى نيز دربرابر بخشش بسيار دوست خود، شگفت زده مى شود و در مقام سپاس مى گويد: «شما چقدر در حقّ من بزرگوارى مى كنيد!» يا «چه سخاوتمندانه مى بخشيد!». زكريّا نيز قصد دارد لطف وصف ناپذير خدا را سپاس گزارد و بگويد: «پروردگارا! چقدر به من لطف كردى؟! و چگونه مرا درخور اين همه احسان و بخشش ساختى؟!»

امّا اين پندار سست كه او ندادهنده را شيطان پنداشت و در مقام تحقيق بود، نادرست است؛ چرا كه پيامبران نداى فرشته را از وسوسه و صداى شيطان بازمى شناسند، و شيطان را نرسد كه آنان را به بازى گيرد يا راه دريافت حقايق را با فريب و اغوا بر آنان ببندد.

در چهارمين آيه مورد بحث، درخواست آن پيامبر بزرگ ترسيم مى شود كه از بارگاه خدا نشانه اى در اين مورد خواست؛ تا دل آرامش يابد و بيشتر از گذشته، سپاس پروردگار گويد و او را عبادت كند.

در اين مورد مى فرمايد:

«قال ربّ اجعل لى آيةً قال آيتك الاّ (اَنْ لا) تكلّم النّاس ثلاثة ايامٍ الاّ رمزاً»

زكريا گفت: «پروردگارا! براى من نشانه اى قرار ده كه اين وعده ات چه زمانى تحقّق خواهد يافت؟» فرمود: «نشانه تو در اين مورد اين است كه زبانت بى آنكه دچار آفتى شود، از گفتار بازمى ايستد و سه روز جز با اشاره با مردم سخن نمى گويى»

درمورد اين «رمز و اشاره» نيز ديدگاهها متفاوت است:

1. پاره اى آن را مطلق اشاره معنا كرده اند.

2. و پاره اى ديگر، آن را به حركت لبها تفسير كرده اند.

3. امّا برخى گفته اند: منظور اين است كه «تو اى زكريّا! سه روز روزه سكوت خواهى گرفت».

«واذكر ربّك كثيراً و سبّح بالعشىّ والابكار»

و پروردگارت را بسيار ياد كن و شامگاهان و بامدادان به ستايش او بپرداز!

آيه شريفه بيان مى دارد كه «از سخن گفتن با مردم بازداشته شده اى، نه از ياد خدا و ذكر او بر لب داشتن»؛ به همين جهت، زكريّا با آواى رسا ذكر خدا را مى گفت. و اين، نشانه قدرت خداوند را آشكارتر مى سازد.

آيه شريفه همچنين زكريّا را به ستايش خالصانه فرمان مى دهد كه: «هاى اى زكريّا! خداى را به پاكى و شكوه ياد كن». شايد اين ستايش، اشاره به همان تسبيح معروف خدا باشد و يا ممكن است منظور، نماز باشد؛ چرا كه درميان عرب، هنگامى كه كسى نماز را بپايان مى برد، مى گويد تسبيح را بپايان بردم.

در آياتى كه گذشت آفريدگار هستى، از همسر باايمان و پرفضيلت «عمران» و نيز دخت ارجمندش «مريم» ياد كرد؛ و اينك در آياتى كه تفسير آنها خواهد آمد، از آنان سخن مى گويد و مى فرمايد:

«و اذ قالت الملائكة يا مريم انّ اللّه اصطفاك و طهّرك»

و بياد آور هنگامى را كه فرشتگان گفتند: هان اى مريم! خداى تو را برگزيده و پاك و پاكيزه ات ساخته است.

در تفسير «و اذ قالت» - در آغاز آيه - مى توان به يكى از دو صورت عمل كرد:

1. مى توان آن را به «اذ قالت امرأة عمران» در آيه 35 عطف كرد.

2. يا با تقدير گرفتن «اُذكر»، آن را جمله جديد بحساب آورد.

مقصود از فرشتگان در آيه شريفه، فرشته وحى است.

و منظور از گزينش مريم اين است كه: «خدا تو را برگزيد و لطف و مهرش را شامل حالت كرد تا در پرستش او و انجام دادن كارهايى كه او را خشنود مى سازد، فرصت و فراغت كافى داشته باشى و به بندگى خاصّ او موفق و مفتخر شوى». جمعى نيز در تفسير آن گفته اند: «خدا براى ولادت مسيح، تو را بعنوان مادر او برگزيد».

در مفهوم «و طهّرك» نيز دو نظر آمده است:

1. بعضى معتقدند كه منظور از آن، پاك و پاكيزه ساختن مريم از كفر و شرك و گناه، با نور ايمان و تقوا و فرمانبردارى از خداست.

2. و برخى گفته اند خدا او را از ضدّارزشها پيراست و به ارزشهاى اخلاقى آراسته ساخت.

«واصطفاك على نساءالعالمين»

و تو را بر زنان جهان برترى داده است.

اين جمله از آيه شريفه بيانگر آن است كه خدا او را بر همه بانوان عصر و زمان خويش برترى بخشيد، نه همه زنان روزگاران؛ چرا كه سالار زنان گيتى و برترين بانوى عصرها و نسلها، فاطمه(س)، دخت فرزانه پيامبر(ص) است. اين مطلب از پنجمين امام نور روايت شده است.

و از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود:

«فضّلت خديجه على نساء امّتى كما فُضّلت مريم على نساءالعالمين.»(131)

بانوى جهان عرب خديجه بر زنان امتم برترى يافته است، همانگونه كه مريم بر زنان روزگار خويش.

از امام باقر(ع) روايت كرده اند كه در تفسير آيه شريفه فرمود: «خداوند تو را از خاندان پيامبران انتخاب كرد؛ از آلودگيهاى اخلاقى پاك و پاكيزه ساخت؛ و تو را بدون داشتن همتا و همسرى، براى ولادت مسيح(ع) برگزيد». با اين بيان، تكرارى در آيه صورت نگرفته است.

و باز هم روى سخن با همان بانوى برگزيده است كه مى فرمايد:

«يا مريم اقنتى لربّك واسجدى واركعى مع الرّاكعين»

هان اى مريم! پروردگار خويش را با همه وجود و فروتنانه فرمان بر؛ خالصانه او را پرستش كن؛ در برابر او سجده كن و با ركوع كنندگان به ركوع پرداز

مقصود اين آيه شريفه آن نيست كه ركوع و سجده را همراه مردم و به جماعت برگزار كن؛ بلكه منظور اين است كه همانند ركوع كنندگان و سجده گزاران پراخلاص، دربرابر خدا ركوع و سجده كن.

علّت آنكه در اين آيه شريفه، بظاهر سجده بر ركوع مقدّم شده است درحاليكه بطور طبيعى بايد عكس آن باشد، اين است كه «واو» در اينجا، نه براى ترتيب، بلكه براى عطف است؛ افزون بر آن، برخى از مفسّران، «واركعى» را به مفهوم «نماز» گرفته اند. و معناى آيه چنين مى شود كه «براى پروردگارت سجده گزار و با نمازگزاران نماز بخوان».

در آخرين آيه مورد بحث كه گويى جمع بندى بخشهايى از داستان درس آموز مريم، زكريّا و يحيى است، روى سخن را به پيامبر گرامى مى كند و مى فرمايد:

«ذلك من انباءالغيب نوحيه اليك»

اى پيامبر! اين از خبرها و گزارشهاى جهان غيب است كه آن را به تو وحى مى فرستيم

واژه «ذلك» در اين جمله، اشاره به نكاتى است كه درباره مريم، زكريّا و يحيى ذكر شد.

و مقصود از خبرهاى جهان غيب نيز اين است كه اين داستانها براى تو و امّتت نهان و ناشناخته بود؛ و ما اينها را براى پندپذيرى و درس آموزى مردم، به تو وحى كرديم؛ و همين آيات، سند حقّانيت كتاب و دعوت و رسالت تو، و معجزه جاودانه توست؛ چرا كه انسان تنها از سه طريق مى تواند از گذشته و آينده باخبر شود:

1. از راه مطالعه كتابها و آثار پيشينيان يا حاضران؛

2. آموزش از ديگران؛

3. و از راه وحى و رسالت.

و پيامبر گرامى اسلام كه نه نزد كسى دانش آموخته، و نه كتاب و نوشته اى خوانده بود، اين اخبار دقيق و اين پيشگوييهاى صادقانه و ظريف را از كجا آورده بود؟ جز از راه وحى و رسالت.

«و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايّهم يكفل مريم»

و تو آنگاه كه آنان قلمهاى خود را كه با آنها تورات را مى نوشتند، در آب افكندند و يا ظرفهاى مخصوص قرعه را نشانه گذاردند تا روشن سازند كه چه كسى بايد سرپرستى مريم را بعهده بگيرد، نزد آنان نبودى.

در آيه شريفه گويى چيزى در تقدير است و اصل آن چنين است: «... تا بنگرند كه قرعه به نام كدامين آنان اصابت مى كند تا سرپرستى مريم را برعهده گيرد». و اين جمله، نشانگر شدّت شور و شوق دانشوران و پارسايان يهود براى بعهده گرفتن سرپرستى كودك شگفت انگيزى است كه مام پرفضيلت مسيح(ع) خواهد شد.

«و ما كنت لديهم اذ يختصمون»

و نيز آنگاه كه آنان در اين مورد با يكديگر كشمكش مى كردند، تو در نزدشان حضور نداشتى.

در اينكه اين كشمكش چه وقت انجام گرفته، دو نظر ارائه شده است:

1. بيشتر مفسّران گفته اند: بعد از آنكه مريم ولادت يافت و مادرش طبق نذرى كه كرده بود او را به معبد آورد، اين كشمكش بر سر پرورش و تربيت و هزينه زندگى او پيش آمد.

2. امّا پاره اى نيز برآنند كه اين موضوع پس از رسيدن مريم به سنّ رشد پيش آمد.

موضوع قرعه

آيه شريفه، بيانگر اين نكته است كه قرعه، ريشه اسلامى و قرآنى دارد و مى توان از آن براى جداسازى و مشخّص ساختن حقوق و حدود مردم طبق شرايط فقهى بهره گرفت.

ششمين امام نور در اين باره فرمود:

«ما تقارع قومٌ ففوضوا امورهم الى اللّه إِلاّ خرج سهم الحقّ.»(132)

جامعه و مردمى قرعه نخواهند زد و كار خود را در آن، به خدا واگذار نخواهند كرد، جز آنكه بهره صاحب حق از قرعه درخواهد آمد.

و نيز فرمود:

«اىّ قضية أعدل من القرعه اذا فوض الامر الى اللّه؟ أليس اللّه يقول: فساهم فكان من المدحضين.»(133)

به هنگامى كه راههاى شناخت مسدود باشد و كار را به خدا واگذاريم، كدامين راه از قرعه عادلانه تر خواهد بود؟ آيا نه اين است كه خدا مى فرمايد: آنان درمورد سرنوشت يونس قرعه انداختند و او به حكم قرعه، به آب افكنده شد؟

پنجمين امام نور نيز در اين مورد فرمود:

«اوّل من سُوهم عليه مريم...»(134)

نخستين كسى كه درمورد او قرعه افكنده شد، مريم بود.

و آنگاه آن حضرت، به تلاوت همين آيه پرداخت كه «و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم...». سپس افزود: آنگاه درمورد يونس قرعه زده شد؛ و سوّمين فرد در اين رابطه، عبداللّه بود، چرا كه خدا به پدرش عبدالمطّلب، نُه پسر ارزانى داشت و او با پرودرگار عهد بسته بود كه دهمين پسر را در راه خدا قربانى كند، و عبداللّه دهمين آنان شد. عبدالمطّلب در انديشه وفاى به عهد خود بود؛ امّا از آنجا كه خداوند مقرّر فرموده بود عبدالله، پدر گرانمايه پيامبر باشد، در اين راه با مشكلى جدّى روبرو شد؛ به همين دليل، به قرعه توسّل جست، بدين ترتيب كه ده شتر را در يك سو و عبداللّه را در سوى ديگر قرار دادند و قرعه زدند كه كدامين را قربانى كنند، عبدالله را، يا شتران را؟ امّا شگفتا كه قرعه به نام عبداللّه درآمد. ده شتر ديگر افزودند و دگرباره قرعه افكندند؛ باز هم قرعه به نام والاى عبداللّه اصابت كرد. و اين جريان آنقدر تكرار شد تا شماره شترها به صد رسيد و آنگاه در كمال حيرت، قرعه به نام شترها درآمد. عبدالمطّلب گفت: اين انصاف نيست؛ و سه بار ديگر قرعه افكند كه هر بار به نام شترها درآمد. پس گفت: «اينك دريافتم كه خدا به نتيجه قرعه راضى است». آنگاه همه شتران را قربانى كرد.