تفسير مجمع البيان جلد ۴

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۶ -


/ سوره آل عمران / آيه هاى 122 - 121

121. وَاِذْ غَدَوْتَ مِنْ اَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَاللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ.

122. اِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ اَنْ تَفْشَلا وَاللَّهُ وَلِيُّهُما وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ.

ترجمه

121. و هنگامى را [بياد آور] كه بامدادان [از مدينه و] از نزد خانواده ات. [براى حضور در ميدان اُحد] بيرون آمده و ايمان آوردگان را براى پيكار [در راه حقّ و عدالت ]، در [سنگرها و ] جايگاههايى جاى مى دادى. و [آنچه گفته شد و انجام گرفت، از آفريدگار هستى نهان نبود؛ چرا كه ] خداوند شنوا و دانا است.

122. [و ] آنگاه را كه دو گروه از شما [ايمان آوردگان ] - باآنكه خدا ياورشان بود بر آن شدند كه سستى ورزند [و دربرابر انبوه دشمن پايمردى نكنند]؛ درحاليكه ايمان آوردگان فقط بايد بر خدا توكّل كنند.

نگرشى بر واژه ها

«تبوّئُ»: جاى مى دادى.

«فشل»: سستى،ترس.

تفسير پيكار درس آموز «اُحُد»

در اين آيه شريفه و آيات پس از آن آفريدگار هستى از دو رويداد بسيار مهم و سرنوشت ساز سخن مى گويد، نخست از جنگ «احد» اين گونه ياد مى كند:

«و اذ غدوت من اهلك تبوّئُ المؤمنين مقاعد للقتال»

هان اى پيامبر! بياد آور هنگامى را كه بامدادان براى حضور در پيكار احدُ از نزد خانواده ات و از مدينه بيرون مى آمدى و ايمان آوردگان را براى پيكار در راه حقّ و عدالت، در جايگاهها و سنگرهاى خويش جاى مى دادى.

در اينكه آيه شريفه به چه روزى اشاره مى كند، ديدگاهها متفاوت است:

1. به اعتقاد برخى از مفسّران، روز مورد نظر، روز «اُحُد» بوده است. در اين مورد، از پنجمين امام نور نيز روايت رسيده است.

2. بعضى ديگر معتقدند كه مقصود، روز نبرد «بدر» بوده است.

3. و برخى نيز برآنند كه منظور، روز پيكار سرنوشت ساز «خندق» بوده است.

«واللّه سميعٌ عليمٌ»

و خدا شنوا و دانا است.

آرى؛ آفريدگار هستى، هم آنچه را كه پيامبر به شما رهنمود و پيام مى دهد، مى شنود و هم به آنچه شما در دلهاى خويش نهان مى داريد، داناست.

از اين جمله چنين برمى آيد كه پيامبر گرامى به منظور چگونگى رويارويى با شرك گرايان، با مؤمنان مشورت فرمود؛ و آنان در اين مورد كه در مدينه بمانند و از شهر دفاع كنند يا به استقبال دشمن بشتابند، همرأى و همداستان نبودند. و خداى دانا مردمى را كه نيّت خالص داشتند، ستود و به بد انديشان و گمراهان و بازيگران هشدار داد.

دسته اى در تفسير آيه شريفه گفته اند: «خداوند اظهار نظر افرادى را كه طرف مشورت پيامبر بودند، مى شنود و از ژرفاى دل آنان آگاه است»؛ و پاره اى نيز معتقدند: مقصود اين است كه «خدا همه شنيدنيها را مى شنود و تمامى دانستنيها را مى داند».

در ادامه سخن در اين مورد مى فرمايد:

«اذ همّت طائفتان منكم اَنْ تفشلا»

و نيز آنگاه را بياد آوريد كه دو گروه از شما ايمان آوردگان - بااينكه خداى توانا يار و ياورشان بود - رسيدند و بر آن شدند كه دربرابر دشمن سستى ورزند

بيشتر مفسّران برآنند كه اين دو گروه، قبيله «بنوسلمه» و «بنوحارثه» از مسلمانان انصار بودند؛ كه اين ديدگاه از دو امام نور حضرت باقر و صادق - كه درود خدا بر آنان باد - نيز روايت شده است. امّا عدّه اى نيز اعتقاد دارند كه اين دو گروه، از مهاجران و انصار - يعنى از ياران مكّى و مدنى پيامبر گرامى - بودند؛ و علّت سستى و ترس آنان نيز وسوسه هاى «عبداللّه بن ابى سلول» - سردسته نفاق پيشگان - بود كه اصرار داشت «بايد به مدينه بازگرديم و با برپاداشتن سنگرها در آنجا، از شهر دفاع كنيم».

واللّه و ليّهما و على اللّه فليتوكّل المؤمنون»

و خدا ياورشان بود؛ و ايمان آوردگان بايد در همه فراز و نشيبها، تنها بر خدا توكّل كنند.

از «جابربن عبدالله انصارى» آورده اند كه: «اين آيه شريفه درمورد ما فرود آمد؛ و از آن جهت كه در آن، آفريدگار هستى ضمن انتقاد از خاطره اى كه در صفحه مغز برخى از ما گذشت، سرانجام مهر و لطف خود را شامل حالمان كرد، چرا كه فرمود: واللّه وليّهما (و خدا ياورشان بود)، از فرودش شادمان شديم». امّا جمعى از محقّقان را اعتقاد بر آن است كه آنچه در ذهن آنان خطور كرد، خاطره و انديشه اى زودگذر بود، نه آهنگ و تصميم به بازگشت يا سستى ؛ زيرا آيه مباركه آنان را ستوده؛ و روشن است كه اگر جز اين بود، آنان درخور نكوهش بودند، نه ستايش.

پيكار «اُحُد»

درمورد دليل شعله ور شدن آتش پيكار «اُحُد»، از ششمين امام نور آورده اند كه: پس از بازگشت خفّت بار شرك گرايان قريش از ميدان «بدر»، كه به بهاى نابودى هفتاد تن از سردمداران آنان و همين تعداد اسير برايشان تمام شد، ابوسفيان گفت: اى مردم! نگذاريد زنان بر كشتگانِ بدر گريه كنند، چرا كه با فروريختن اشك، شراره اندوه و دشمنى با «محمّد» در دلها فرو مى نشيند و آنگاه ما نمى توانيم انتقام خويش را بگيريم.

در پى آن نقشه شرربار ديگرى كشيدند و با سه هزار سواره و دوهزار پياده و به همراه آوردن انبوه زنان، براى پيكارى ديگر، به سوى مدينه حركت كردند.

پيامبر با دريافت خبر حركت دشمن، مؤمنان را فرا خواند و ضمن مشورت با آنها، آنان را به جهاد و دفاع از حقّ و عدالت و شهر و ديار و دين و موجوديت خويش تشويق كرد.

دو ديدگاه

در اين ميان، گروهى ازجمله «عبداللّه بن ابى سلول» به عرض رسول اكرم رسانيدند. كه «بايد در شهر بمانيم و با ساختن سنگر، همه - كوچك و بزرگ، پير و جوان، زن مرد و توانمند و ناتوان - از شهر دفاع كنيم و در اين راه، تمامى كوچه ها و خيابانها و پشت بامها را به سنگر دفاع و مبارزه مبدّل سازيم». و افزودند: «تاكنون با هيچ سپاه مهاجمى در درون شهر و دژهاى آن پيكار نكرده ايم، مگر اينكه سرانجام پيروزى از آنِ ما بود؛ امّا هر گاه بيرون رفتيم با شكست و ناكامى روبرو شده ايم».

و دربرابر اين نظر، «سعدبن معاذ» و مردانِ رزم آورِ ديگرِ قبيله «اوس» بپاخاستند و گفتند: «اى پيامبر خدا! تاكنون هيچ تيره اى از عرب، انديشه پيروزى بر ما را به مغز خود راه نداده؛ و اين در شرايطى بوده است كه ما شرك گرا بوديم و پيشواى گرانقدر و پرشكوهى چون شما هم نداشتيم. و اينك با وجود ايمان به خدا و پيامبرش، چگونه اجازه دهيم كسى چنين جرأت و جسارتى به مغز خود راه دهد؟ پس، بايد به استقبال سپاه تجاوزكار شرك شتافت و ترديدى به دل راه نداد؛ چرا كه در اين راه، هر كه به شهادت رسيد، به بهشت خدا اوج گرفته و هر كه زنده ماند، پاداش جهاد و اخلاص از آنِ اوست».

پيامبر اين رأى را پذيرفت و با ياران از مدينه حركت كرد تا - به بيان آيه شريفه - در نقطه اى، سنگرهاى خويش را براى دفاع بسازند؛ امّا جمعى از «خزرجيان» به سردمدارى «عبداللّه»، با اين تصميم مخالفت كردند و نرفتند.

آرايش سپاه اسلام

پيامبر به همراه ياران فداكار خويش به «اُحُد» رسيد و در آنجا به آرايش نظامى پرداخت؛ از سپاه هفتصد نفرى خويش، پنجاه تيرانداز را به فرماندهى «عبداللّه بن جبير» براى جلوگيرى از شبيخون دشمن، در شكاف كوه «اُحُد» گماشت و به آنان فرمود: مسئوليت شما، حفاظت از اين گذرگاه حسّاس است؛ و شما هيچگاه نبايد اين محلّ را ترك كنيد گرچه ما دشمن را شكست داده و تا پشت دروازه هاى مكّه دنبال كنيم يا آنان ما را تا مدينه تعقيب نمايند.

سردمدار سپاه شرك نيز «خالدبن وليد» را با دويست سوار در نقطه اى مستقر كرد و به آنان گفت: آنگاه كه درگيرى دو سپاه در ميدان «اُحُد» شدّت گرفت، شما از اين گذرگاه عبور كنيد و از پشت به مسلمانان يورش بريد.

پيامبر بعد از آراستن منظّم سپاه، پرچم را به دست تواناى اميرمؤمنان سپرد.

در همان يورشِ نخست مسلمانان، لشكر ابوسفيان به شكستى خفّت بار تن داد؛ قرارگاه آنان سقوط كرد و به دست نيروهاى اسلام افتاد و تلاش مذبوحانه «خالد» نيز براى عبور از آن گذرگاه حسّاس، با مقاومت شديد و قهرمانانه «عبداللّه» و يارانش عقيم ماند.

در اين پيكار تاريخساز و نابرابر، اميرمؤمنان پرچمدار سپاه شرك - «طلحه عبدى» - را قهرمانانه ازپا درآورد و جانشين او «ابوسعيد» را نيز با شمشير ستم سوز خويش به خاك هلاكت افكند و همچنان خروشيد و حماسه آفريد تا نه تن از سردمداران جسور و بيباك دشمن را كه همگى از «بنى عبدالّدار» بودند و براى گرفتن انتقامى سهمگين به جنگ آن حضرت آمده بودند، نابود ساخت. ترس و هراسى شديد بر دل دشمن سايه افكند و روزگار دشمن، تيره و تار شد. سپاه ازهم پاشيده شرك عقب نشينى كرد و مسلمانان به جمع آورى غنايم پرداختند. در اين هنگام، گروهى كه مأمور حفاظت از گذرگاه حسّاس كوه «اُحُد» بودند، با مشاهده شكست دشمن، آنچنان ذوق زده شدند كه توصيه پيامبر گرامى را ناديده گرفتند و جز عبداللّه و دوازده تن، بقيه براى رسيدن به غنيمت، از كوه فرود آمدند. «خالد» فرصت را مغتنم شمرد و با دويست سوار از شكاف كوه يورش آورد و پس از به شهادت رساندن عبداللّه و آن دوازده تن، از پشت به مسلمانان تاخت. سپاه شرك نيز كه پا به فرار نهاده بود، با ديدن اين منظره بازگشت. درنتيجه، ياران پيامبر از دو سو زير فشار سنگين دشمن قرار گرفته و ناگزير به دامنه كوه پناه بردند. رسول اكرم آنان را ندا داد كه: هان اى ياران! به سوى من بياييد؛ به سوى پيامبر خدا. كجا مى رويد؟ و از خدا و پيامبر، به جانب كه مى گريزيد و پناه مى بريد؟ امّا آنان نتوانستند به دعوت پيامبر براى پايدارى و بازگشت، پاسخ مثبت دهند و كار به وخامت گراييد.

شقاوت دشمن

سپاه شرك تاخت وتاز خود را ازسر گرفت و - «هند» زن «ابوسفيان» - به همراه زنان و دختران، نيروهاى كفر را ترغيب مى كردند و ضمن نكوهش بسيارِ فراريان، به آنان وسايل آرايش مى دادند و مى گفتند: «شما مرد پيكار نيستيد؛ پس، خود را بسان زنان بياراييد».

«هند» به برده خود - «وحشى» - وعده كرده بود كه اگر بتواند پيامبر گرامى يا اميرمؤمنان و يا حمزه را هدف قرار دهد و به شهادت برساند، به او جايزه هاى زيادى خواهد داد. و آن عنصر برده صفت نيز، در كمين اين سه آزادمرد نشسته بود. بعدها «وحشى» گفت: هرچه كوشيدم، نتوانستم بر پيامبر و اميرمؤمنان دست يابم، زيرا آنان با شهامت وصف ناپذيرى مى جنگيدند و با دقّت و هوشمندى بسيار، مراقب اطراف خويش بودند؛ پس، در كمين حمزه نشستم. او نيز همانند شيرى خشمگين بر سپاه شرك يورش مى برد؛ همه از برابر او مى گريختند و كسى جرأت رويارويى با او را نداشت. وقتى از كنار من گذشت، به هنگام عبور از نهرى، پايش لغزيد و به زمين خورد. من كه از دور در كمين او نشسته بودم، فرصت را ازدست ندادم؛ او را هدف قرار دادم و ازپا درآوردم. آنگاه به دستور «هند» او را مثله كردم و جگرش را براى وى هديه بردم. «هند» وقتى جگر حمزه را در دهان نهاد، آن را بسان سنگى سخت يافت؛ بناگزير آن را بيرون افكند و به پيكر حمزه نزديك شد و شقاوتمندانه دست و پا و گوش آن بزرگمرد را بريد».

از پيامبر گرامى روايت كرده اند كه بعد از اين ماجرا، فرشته اى فرمان يافت تا جگر «حمزه» را به جايگاه خود در پيكر مقدّس او بازگرداند.

شهامت و ايمانى وصف ناپذير

در آن شرايط دشوار، پيامبر تنها مانده بود و جز شهسوار اسلام - اميرمؤمنان - و «ابودجانه»، كسى همراهش نبود. سپاه شرك براى ريختن خون پاك رسول اكرم پياپى به سويش هجوم مى آوردند، امّا هر بار اميرمؤمنان يورش آنان را قهرمانانه دفع مى كرد. كار به جايى رسيد كه شمشير ستم سوز على(ع) شكست و پيامبر شمشير خودش - «ذوالفقار» - را به او داد. بتدريج پيامبر و اميرمؤمنان به دامنه كوه نزديك شدند و از محاصره بيرون آمدند امّا هجوم دشمن همچنان از يك سو ادامه داشت و اميرمؤمنان پى درپى آنان را طعمه شمشير ستم سوز خويش مى ساخت و لحظه اى از پاى نمى نشست، آنچنانكه هفتاد زخم بر سراسر پيكر مطهرش وارد آمد.

«على بن ابراهيم» در تفسير خويش آورده است كه:

فرشته وحى به پيامبر گرامى گفت:

«انّ هذه لهى المواساة يا محمّد! فقال محمد(ص): انّه منّى و انا منه؛

فقال جبرائيل: و انا منكما يا رسول الله!

اى پيامبر خدا! راستى كه اين رزم قهرمانانه و فداكارى وصف ناپذير «على»، مواسات با شماست. پيامبر فرمود: مگر نمى دانى كه على از من است و من از او؟ فرشته وحى گفت: چرا؛ و من نيز سرفرازم كه از شما دو بنده برگزيده و پرشكوه خدايم.

ششمين امام نور فرمود: پيامبر گرامى در همان شرايط، فرشته وحى را ديد كه ميان آسمان و زمين بر جايگاهى قرار گرفته است و ندا مى دهد كه: «لاسيف الّا ذوالفقار و لافتى الّا على».

به روايت مورّخان و محدّثان، اين جنگ با ورود سپاه شرك به احد در روز چهارشنبه اى از ماه شوّال سال سوّم هجرى و ورود سپاه اسلام در جمعه همان ماه و سال، در روز شنبه روى داد. در آن پيكار خونبار، دندان پيامبر شكست و چهره ملكوتى اش زخم برداشت و هفتاد تن از ياران آن حضرت در بستر شهادت آرميدند. سپاه شرك، برخى از پيكرهاى به خون خفته را مثله كرد، كه در ميان آنها بدن «حمزه»، بيش از همه مثله شد. بعضى از ياران نيز زخمى شدند.

پيوند آيات

در آيات پيش آفريدگار هستى مردم باايمان را به شكيبايى و پرواى از خدا فرا خواند و درپى آن، با اشاره به پايداريشان، از يارى خود به آنان سخن گفت و اينك در اين دو، از پيكار «اُحد» و آن آزمون سختى كه به سبب تخلّف از فرمان پيامبر نتوانستند آنگونه كه بايد، سرفراز بيرون آيند، ياد مى كند.

به اعتقاد گروهى از مفسّران، قرآن كريم درحقيقت مى فرمايد: هان اى مردم باايمان! اگر در فراز و نشيبهاى زندگى، شكيبايى و پروا پيشه سازيد، شما را همانگونه كه در روز «بدر» يارى كردم، پيوسته مدد خواهم رساند و اگر چنين نكنيد، بر شما همان خواهد رفت كه در «اُحُد» به دليل ناديده گرفتن فرمان پيامبر رفت.

و «ابومسلم» معتقد است كه اين دو آيه، درواقع به آيه سيزدهم همين سوره مباركه باز مى گردد.