تفسير مجمع البيان جلد ۵

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۶ -


/ سوره نساء / آيه هاى 57 - 48

48 . اِنَّ اللَّهَ لايَغْفِرُ اَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى اِثْماً عَظيماً.

49 . اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ يُزَكُّونَ اَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ يُزَكِّى مَنْ يَشاءُ وَ لايُظْلَمُونَ فَتيلاً.

50 . اُنْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ كَفى بِهِ اِثْماً مُّبيناً.

51 . اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ اُوتُوا نَصيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ اَهْدى مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً.

52 . اُوْلئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصيراً.

53 . اَمْ لَهُمْ نَصيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَاِذاً لّايُؤْتُونَ النَّاسَ نَقيراً.

54 . اَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ اِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيماً.

55 . فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعيراً.

56 . اِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْليهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ اِنَّ اللَّهَ كانَ عَزيزاً حَكيماً.

57 . وَالَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْاَنْهارُ خالِدينَ فِيها اَبَداً لَهُمْ فِيها اَزْواجٌ مُّطَهَّرةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَليلاً.

ترجمه

48 - بى ترديد، خدا اين [گناه سهمگين ] را كه به او شرك ورزيده شود [نمى بخشايد و] نمى آمرزد؛ و آنچه را كه فروتر از آن باشد، براى هر كه بخواهد[و او را شايسته بداند] مى آمرزد؛ و هر كس به خدا شرك ورزد، به يقين دروغى [رسوا ]بربافته و به گناهى سهمگين دست زده است.

49 - آيا به آن كسانى كه خويشتن را به پاكى مى ستايند، ننگريسته اى؟! [اين شيوه ناپسندى است،] بلكه خداست كه هر كس را بخواهد [و شايسته بداند] پاك مى سازد، و به اندازه رشته اى كه بر هسته خرماست به آنان ستم نخواهد شد.

50 - [هان اى پيامبر!] ببين چگونه بر خدا دروغ مى بندند! و همين بس كه اين گناهى آشكار است.

51 - آيا به كسانى كه بهره اى از كتاب [خدا] به آنان ارزانى شده است، نظر نيفكندى؟! آنان به بت و طاغوت مى گروند، و در مورد كسانى كه كفر ورزيده اند مى گويند: اينان از كسانى كه ايمان آورده اند راه يافته ترند.

52 - آنان كسانى هستند كه خدا از [مهرو]رحمت خود دورشان ساخته است و هركس را خدا از رحمت خويش دور سازد، هرگز براى او ياورى نخواهى يافت.

53 - آيا براى آنان از فرمانروايى [ كران تا كران هستى ] بهره اى است ؟! [اگر براى آنان بهره اى بود] در آن صورت به اندازه نقطه اى كه در پشت هسته خرمايى است، بهره اى به مردم نمى دادند.

54 - آيا [آنان نسبت به مردمِ [برگزيده ] به خاطر آنچه خدا از فزون بخشى اش به آنان ارزانى داشته است، حسد مى ورزند؟! در حالى كه ما به خاندان ابراهيم كتاب، و حكمت داديم، و به آنان فرمانروايى شكوهبارى ارزانى داشتيم.

55 - پس برخى از آنان به او ايمان آوردند و برخى، از او روى برگردانيدند؛ و [براى آنان ] همين بسنده است كه دوزخ شعله بركشد [و آنان را به كام خود بر گيرد].

56 - كسانى كه به آيات ما كفر ورزيدند، به زودى به آنان حرارت آتشى [شعله ور] را خواهيم چشاند؛ هرگاه پوست بدنشان بريان گردد پوست ديگرى جايگزين پوستشان مى سازيم تا عذاب را بچشند؛ به يقين خدا پيروزمند و فرزانه است.

57 - و كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام دادند، به باغ هايى [از بهشت ] كه از زير درختانش جويبارها روان است وارد مى سازيم در حالى كه هماره در آن جا جاودانه اند و برايشان همسرانى [پاك ] و پاكيزه در آن جا خواهد بود، و آنان را به سايه اى گسترده [و پاينده از مهر و رحمت خود ]در مى آوريم.

نگرشى بر واژه ها

«افتراء»: دروغ بربافتن.

«تزكيه»: پاك ساختن.

«فتيل»: اين واژه در فرهنگ واژه شناسان به مفهوم پديده كوچك و ناچيز، و چيز پيچيده شده و رشته بسيار نازكى است كه در شكاف هسته خرما ديده مى شود. در اصل از ريشه «فتل»به مفهوم تابيدن گرفته شده است.

«نظر»: نگاه نمودن به پديده و يا روى آوردن به آن را گويند. براى نمونه، نظر رحمت، به مفهوم روى آوردن به كسى يا چيزى از روى مهر آمده است.

«جبت»: به مفهوم بت آمده است. از سعيدبن جبير آورده اند كه اين واژه در فرهنگ مردم حبشه به معناى «سحر» و يا «ساحر» است؛ بنابراين ممكن است از آن جا گرفته شده، و يا هر دو گروه، يعنى عرب و اهل «حبشه» به يك معنا به كار برده اند.

«لعنت»: دور ساختن از رحمت خدا.

«نقير»: از ريشه «نقر» به مفهوم اثرى است كه مانند جاى منقار است، و واژه «ناقور» صورى است كه در آن دميده مى شود.

«حسد»: اين واژه به مفهوم آرزوى نابودى نعمت ديگران و به سختى افتادن آنان است؛ اما واژه «غبطه» به اين معناست كه انسان آرزو نمايد كه خدا از نعمت هايى كه به ديگران ارزانى داشته است، به او نيز ارزانى دارد. با اين بيان، حسد يك آفت و يك خصلت نكوهيده و غبطه يك ويژگى انسانى و اخلاقى بسيار پسنديده اى است.

پاره اى برآنند كه حسد به مفهوم زياده روى در بخل است؛ چرا كه بخل به معناى سختى در بخشش است، و حسد احساس رنج و سختى از برخوردارى ديگران.

«سعير»: از ريشه «سعر» به مفهوم برافروختن آتش و شعله ور ساختن آن است، و به طور كنايه به شعله ورشدن آتش جنگ نيز به كار رفته است. به قيمت كالا نيز، «سعر» متاع گفته مى شود. واژه «ساعور» نيز از همين ريشه به معناى «تنور» است.

«نصليهم»: آنان را در آتش مى افكنيم. واژه «اصلاء» به مفهوم در آتش افكندن آمده است، اما واژه «صلاء» به معناى بريان كردن، و «مصلى» به مفهوم بريان است.

«بدّلنا»: دگرگون مى سازيم. اين تغيير و تبديل ممكن است در شكل و قيافه پديده اى باشد و يا در جايگزين ساختن پديده ديگرى به جاى آن.

«ظلّ»: اين واژه در اصل به مفهوم پوشش است، و بدان دليل به معناى سايه به كار مى رود كه سايه انسان را در برابر اشعه خورشيد پوشش مى دهد، و به مفهوم شب هم آمده است، چرا كه ازخورشيد پوشيده است.

«ظليل»: به سايه اى ماندگار گفته مى شود.

شأن نزول

1 - در شأن نزول و داستان فرود نخستين آيه مورد بحث آورده اند كه اين آيه شريفه در مورد شرك گرايانى چون «وحشى» و همفكرانش فرود آمد؛ چرا كه او در برابر وعده آزادى از سوى «هند»، حمزه سردار ستم ستيز و حق طلب پيامبر را ناجوانمردانه به شهادت رسانيد و آن گاه پس از اين شقاوت سهمگين به مكه باز گردانده شد و آزاد نگرديد.

اين عنصر فريب خورده و دوستانش، پس از مدتى از جنايت خود پشيمان شدند و نامه اى به پيامبرگرامى نوشتند كه اگر نه اين بود كه از ديدگاه اسلام، شرك گرايى و كشتن بى گناهان و كارِ زشتِ زنا، سه گناه نابخشودنى است، ما به شما ايمان مى آورديم، امّا دريغ كه توبه و بازگشت و ايمان ما بى ثمر است، چرا كه به همه اين پليدى ها آلوده ايم؛ و درست در اين شرايط بود كه فرشته وحى اين آيه را بر قلب پاك پيامبر مهر و يكتاپرستى فرود آورد كه: «الاّ من تاب و آمَنَ و عمل صالحا فاولئك يدخلون الجنة و لا يظلمون شيئاً»(50)

بيدادگران و گناهكاران به كيفر و عذاب گرفتار مى گردند، مگر آن كسانى كه به سوى خدا باز گردند و توبه كنند و ايمان آورند و كار شايسته انجام دهند كه در آن صورت به بهشت پر نعمت خدا وارد شده و بر آنان ذرّه اى ستم نخواهد رفت.

پيامبر مهر اين آيه را براى «وحشى» و همدستانش فرستاد؛ اما آنان پاسخ دادند: اى پيامبر خدا! اين آيه شرايط سختى را براى نجات ترسيم مى كند و ما نگران آن هستيم كه نتوانيم چنين كنيم؛ و آن گاه بود كه اين آيه شريفه فرود آمد كه: «انّ اللّه لا يغفر ان يشرك به...».(51)

آنان با خواندن اين آيه دگرباره نوشتند كه اى پيامبر خدا! ما مى ترسيم از كسانى نباشيم كه بخشايش و آمرزش خدا نصيب ما شود، چرا كه گناه ما سنگين است؛ و آن گاه بود كه اين آيه فرود آمد كه: «قل يا عبادى الّذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة اللّه...».(52)

و نيز از «عمر» آورده اند كه: ما در زمان پيامبر در مورد كسى كه با گناه كبيره اى مى مرد، حكم آتش دوزخ مى داديم، تا اين آيه فرود آمد.

2 - در داستان فرود دومين آيه مورد بحث آورده اند كه اين آيه در مورد گروهى از يهوديان فرود آمد؛ چرا كه آنان كودكان خود را نزد پيامبر آوردند و با گستاخى و بهانه جويى پرسيدند: اى پيامبر خدا! آيا اين كودكان دربارگاه خدا گناهكارند؟

آن حضرت فرمود: نه.

آنان بازيگرانه گفتند: به خدا سوگند ما نيز بسان آنان هستيم؛ چرا كه هرگاه در زندگى خويش به گناهى دست يازيم، شبانگاه به مهر خدا مورد بخشايش او قرار مى گيريم، و هر گاه شب گناه كنيم، در روز مورد آمرزش قرار خواهيم گرفت. اين جا بود كه خدا با اين آيه شريفه دروغزنى آنان را روشن ساخت و فرمود: «الم تر الى الّذين يزكّون انفسهم...

و نيز آورده اند كه اين آيه شريفه در نكوهش يهود ونصارا آمده است، چرا كه آنان مى گفتند:«... نحن ابناء اللّه...»(53) ما فرزندان خداييم. و مدّعى بودند كه: «...لن يدخل الجنّة الاّ من كان هودا او نصارى...(54) هيچ كس به بهشت پرطراوت و زيباى خدا راه نخواهد يافت جز اين كه يهودى يا مسيحى باشد...

يادآورى مى گردد كه اين شأن نزول از پنجمين امام نور نيز روايت شده است.

3 - در داستان فرود سومين آيه مورد بحث آورده اند كه:

در جاهليت مردى به نام «ابو برزه» در كار سحر و جادوگرى بود و مردم نادان براى روشن ساختن آينده خويش و رفع نابسامانى ها، به او پناه مى بردند. پس از ظهور اسلام و روشنگرى قرآن و پيامبر از شمار مشتريان او كاسته شد، اما برخى از مسلمانان نيز به سوى او مى رفتند و از او كمك مى جستند، كه اين آيه شريفه در نكوهش آنان فرود آمد: الم تر الى الّذين اوتوا نصيبا من الكتاب يؤمنون بالجبت...

و نيز در اين مورد بيشتر مفسران آورده اند كه:

پس از پايان پيكار اُحُد، «كعب بن اشرف» با زير پا نهادن پيمان يهود با پيامبر، با هفتادتن از ياران خويش به مكه رفت تا با قريش بر ضدّ پيامبر همدست گردد. هنگامى كه او و همراهانش بر ابوسفيان وارد شدند، مورد احترام قرار گرفتند و پس از طرح دليل آمدن خويش، برخى گفتند: شما بسان پيامبر اسلام داراى كتاب آسمانى هستيد و ما به پيمان با شما اطمينان نداريم و مى ترسيم در باطن با مسلمانان باشيد، اگر به راستى مى خواهيد ما باور كنيم، بياييد و به اين دو بتِ ما سجده كنيد و بدانها ايمان آوريد؛ و آنان در برابر بت ها سجده كردند؛ و آن گاه بود كه اين آيه شريفه در نكوهش آنان فرود آمد.

پاره اى مى افزايند: كعب و همراهانش پس از سجده براى بت ها، هنگامى كه خواستند هم پيمان شوند، مقرر شد كه 30 نفر از يهود و 30 تن از سران مشركان مكه سينه هاى خود را به ديوار كعبه بچسبانند آن گاه با پروردگار خويش و خانه كعبه پيمان بندند كه در راه جنگ با پيامبر از هيچ كوششى فروگذار نكنند.

پس از سوگند، ابوسفيان رو به «كعب» نمود و گفت: دوست عزيز! شما اهل كتاب هستيد و ما مردمى بى كتاب و درس ناخوانده؛ به باور شما راه و رسم ما بهتر است يا آيين محمد صلى الله عليه وآله؟

«كعب» گفت: آيين شما چيست؟

ابوسفيان، پاسخ داد:ما براى پذيرايى از زائران كعبه، شتران برجسته كوهان مى كشيم و براى آنان آب فراهم مى آوريم؛ ميهمان را گرامى داشته و اسير را آزاد مى كنيم، ما با خويشاوندان پيوند برقرار مى سازيم، امّا محمّد صلى الله عليه وآله از دين و آيين پدرانش دست كشيده و پيوند با خويشاوندان را بريده، و از حرم جدا شده است؛ دين او جديد است و راه ما ديرين و اصيل، يا حال شما داورى كنيد كه راه و رسم كدام يك بهتر است و كدامين ما هدايت يافته تريم؟

«كعب» پاسخ داد: به خداى سوگند شما راه يافته تر و دين و آيين شما از اسلام او بهتر است.

و آن گاه بود كه اين آيه شريفه فرود آمد.

تفسير

اميدبخش ترين آيه قرآن

در اين آيه شريفه، خدا كفرگرايان را از مهر و رحمت خويش نوميد مى سازد و ديگران را اميدوار؛ و مى فرمايد:

اِنَّ اللَّهَ لايَغْفِرُ اَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ

به يقين خدا اين گناه سهمگين را كه به او شرك ورزيده شود نمى بخشايد و غير آن را براى هر كس كه شايسته بداند و بخواهد مى بخشايد.

از ديدگاه محققان و قرآن پژوهان، اين آيه مباركه اميدبخش ترين آيه از آيات قرآن است؛ چرا كه اين آيه شريفه، همه گناهان جز شرك به خدا را در مشيّت آمرزش و بخشايش خدا وارد ساخته و مردم با ايمان را ميان بيم و اميد و عدل و فزون بخشى خدا در انتظار و در تلاش و تكاپوى سازنده قرار داده است.

در ديگر آيات و منابع دينى نيز يكى از ويژگى هاى انسان با ايمان اين است كه هماره ميان بيم و اميد و عدل و فزون بخشى خدا قرار داشته باشد.

ششمين امام نور در اين مورد مى فرمايد:

«لو وزن رجاء المؤمن و خوفه لأعتدلا.»(55)

اگر بيم و اميد انسان با ايمان سنجيد شود، توازن و اعتدال در آنها نمايان خواهد بود.

و نيز اين آيه شريفه بيانگر همين واقعيت است كه مى فرمايد:

«... و من يقنط من رحمة ربّه الاّ الضّالّون»(56)

و جز گمراهان چه كسى از مهر و رحمت پروردگار خود نوميد مى گردد.

و نيز اين آيه مباركه كه مى فرمايد:

«... فلا يأمن مكر اللّه الاّ القوم الخاسرون.»(57)

پس جز مردم زيانكار كسى خويشتن را از تدبير و كيفر خدا در امان نمى نگرد.

از ابن عباس آورده اند كه هشت آيه در چهارمين سوره قرآن موجود است كه از هر چه خورشيد بر آن طلوع و غروب كند، براى اين امّت سودبخش تر و ارزشمندتر است. اين آيات عبارتند از آيات 26، 28، 31، 40، 47، 110، 123 و 147 اين سوره مباركه.

چگونه؟

بيان اين واقعيت كه خداى بخشاينده همه گناهان انسان، جز گناه سهمگين شرك را سرانجام بدون توبه مى آمرزد، اين است كه آمرزش گناه شرك را به صراحت در گرو توبه قرار داده است. درست است كه از ظاهر آيات چنين دريافت مى گردد كه گناه سهمگين شرك و كفر نابخشودنى است، اما از ديدگاه همه امّت، گناه شرك به وسيله توبه و بازگشت و جبران آن، مورد عفو قرار مى گيرد. گروه «معتزله» بر اين پندارند كه اين عفو و بخشايش بر خدا واجب و لازم است، اما به باور ما پذيرش توبه بندگان از فزون بجشى و كرامت خداست.

بر اين اساس منظور از: «و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء» اين است كه گناهانِ فروتر از شرك، در صورتى كه خدا بخواهد و انسان به راستى ايمان داشته باشد، قابل آمرزش است.

دليل اين دريافت اين است كه هرگاه سخنى نظير اين آيه شريفه از نفى و اثبات ساخته شده باشد،و دو چيز كه يكى بالاتر و ديگرى فروتر است، در ساختار آن به كار رفته باشد، در اين صورت بايد حكم دومى با حكم نخست از هر نظر مخالف باشد؛ براى نمونه، اين گونه سخن گفتن درست نيست كه كسى بگويد: من به خانه شاه گام نمى گذارم مگر اين كه دعوت شوم، و در خانه ديگران وارد مى گردم هرگاه دعوت شوم. آرى، اين سبك سخن گفتن درست نيست بلكه بايد بگويد: من به خانه ديگران وارد مى شوم گر چه مرا دعوت نكنند.

سه پرسش وپاسخ آنها

1 - «معتزله» برآنند كه اگر پيام ظاهرى آيه شريفه را نگيريم، و جز گناه سهمگين شرك همه گناهان را قابل آمرزش بدانيم، آيا ثمره اين بيان، وسوسه مردم به سوى گناه و انحراف نخواهد بود؟

پاسخ

اين پندار هنگامى درست خواهد بود كه ما به مردم وعده قطعى بدهيم و مردم به آمرزش گناهان خويش اطمينان يابند، اما اگر همان گونه كه از آيه دريافت مى گردد، مردم ميان بيم و اميد زندگى كنند و ما آمرزش را بر اساس خواست خداى دانا و فرزانه بنگريم، نه تنها آن گونه كه مى پندارند نخواهد بود، بلكه راه هدايت و نجات و دورى از گناه به روى فرد و جامعه گشوده مى شود، كه قرآن نيز در اين مورد مى فرمايد: «... يدعون ربّهم خوفا و طمعا...»(58)

تنها كسانى به آيات ما ايمان مى آورند كه ... پروردگارشان را از روى بيم و طمع بخوانند.

يادآورى مى گردد كه اين واقعيت، چيزى است كه همه امّت بر آن اجماع كرده اند و روايات بسيارى از طريق شيعه و سنى در اين مورد رسيده است.

2 - به باور برخى، اگر آمرزش خدا را شامل حال گروهى بدانيم و گروهى ديگر را از آن محروم تصور كنيم، تبعيض پيش مى آيد كه با عدل خدا ناسازگار خواهد بود.

پاسخ

در پاسخ اين پندار بايد خاطرنشان ساخت كه اين آمرزش بر اساس فضل و فزون بخشى خداست، نه براساس عدل او. بنابراين هيچ مانعى نخواهد بود كه گروهى از اين بخشايش بهره ور، و گروهى ديگر از آن بى بهره شوند. افزون بر آن، خداى فرزانه عادل است و براساس عدل خود به كسى ذرّه اى ستم روا نمى دارد و اين يك اصل اساسى است؛ اما آيا اين اصل ازديدگاه عقل و شرع با فزون بخشى و فضل او ناسازگار است كه شامل حال انسانى شود؟ به باور ما هرگز.

3 - پاره اى نيز برآنند كه: گرچه ظاهر آيه شريفه كه مى فرمايد: «و يغفر ما دون ذلك» پيام عمومى دارد و همه گناهان انسان جز شرك را شامل مى گردد، اما مى توان گفت كه آيه ناظر بر گناهان كوچك و يا گناهانى است كه انسان پس از انجام آنها به خود مى آيد و توبه مى كند. با اين بيان، پيام اين آيه با پيام تمامى آياتى كه انسان را از انجام گناه هشدار و براى آن وعده كيفر مى دهند، هماهنگ و سازگار مى شود.

پاسخ

به باور ما، بايد به خاطر پيام روشن اين آيه شريفه، از ظاهر آن آيات گذشت؛ همان گونه كه برخى نيز روايت آورده اند كه آيه مورد بحث، استثنايى براى همه قرآن است، كه منظور همان آياتى است كه از ديگر گناهان هشدار و بر انجام آنها وعده كيفر مى دهد.

افزون بر اين، همه بر اين عقيده ايم كه گناهان كوچك مورد بخشايش قرار گرفته، و انسان در برابر آنها بازخواست نمى گردد. با اين بيان،چه نيازى است كه خواست خدا و آمرزش آن شامل آنها شود؟

وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى اِثْماً عَظيماً

و هر كس به خدا شرك ورزد، به يقين گناهى بزرگ بربافته است.

از اميرمؤمنان آورده اند كه فرمود:

«ما فى القرآن آية ارجى عندى من هذه الآية».(59)

به باور من در كران تا كران قرآن، آيه اى نويدبخش تر از اين آيه شريفه نيست.

نكوهش از خودستايى

يهود و نصارا با وجود آلودگى به آفت كفر و شرك و بيداد و تحريف كتاب هاى آسمانى خويش، باز هم به ستايش خويش مى پرداختند و خود را پاك و پاكيزه جا مى زدند؛ از اين رو خداوند در اين آيه شريفه به آنان هشدار داد كه:

اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ يُزَكُّونَ اَنْفُسَهُمْ

هان اى پيامبر! آيا به كسانى كه خويشتن را پاك و پاكيزه مى شمارند، نظر نيفكنده اى؟

اين پرسش از پيامبرگرامى، در حقيقت براى اعلان است و پيام آن اين است كه: اى پيامبر! داستان آنان را بدان كه چگونه خودستايى مى كنند. به باور برخى منظور اين است كه آنان يكديگر را به پاكى مى ستايند؛ و بدان دليل واژه «انفسهم» در مورد آنان به كار رفته است كه همه بر يك دين و آيين هستند و بسان يك پيكر به شمار مى روند.

بَلِ اللَّهُ يُزَكِّى مَنْ يَشاءُ

در اين فراز به پوچ بودن ادعاى آنان پرداخته و روشن مى سازد كه پاك شمردن و گواهى دادن بر ايمان و اخلاص انسان ها، تنها در شأن خداست و اوست كه هر كه را بخواهد از گناه پاك مى سازد.

به باور برخى منظور اين است كه خداست كه عملكرد انسان ها را پاك مى سازد و مى پذيرد و او كارهاى زشت اين خودستايان را نمى پذيرد و كيفرشان مى كند.

وَ لايُظْلَمُونَ فَتيلاً

منظور اين است كه كيفر اين تبهكاران گزافه گو، و پاك و پاكيزه نساختن آنان از گناه، ظلم نيست؛ و كيفرشان نيز ذرّه اى ستم در حق آنان نمى باشد، چرا كه آنان در خور اين كيفر هستند.

واژه «فتيل» به عنوان نمونه و مثال به كار مى رود و در مورد مفهوم آن، ديدگاه ها يكسان نيست:

1 - به باور گروهى «فتيل» آن چيزى است كه در شكاف هسته خرما قرار دارد.

2 - اما به باور برخى، چيزى است كه در دل هسته است؛ و واژه «نقير» به چيزى كه در پشت هسته خرما قرار دارد گفته مى شود، و واژه «قطمير» پوست هسته است.

3 - پاره اى نيز برآنند كه «فتيل» به چرك ميان انگشتان گفته مى شود.

كوتاه سخن اين كه آيه شريفه بيانگر عدالت خدا و پاكى و پاكيزگى وجود مقدس او از ظلم و ستم است؛ و با به كار بردن اين واژه نشان مى دهد كه آفريدگار و گرداننده هستى ذرّه اى ستم نمى كند.

اُنْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ

به باور برخى پيام آيه شريفه اين است كه: اى پيامبر! بنگر كه چگونه با تحريف تورات و انجيل،به خدا دروغ مى بندند. به باور برخى ديگر منظور اين است كه: ببين چگونه به دورغ خويشتن را مى ستايند و به گزاف خود را پسران و دوستان خدا اعلان مى كنند(60) و مدّعى مى شوند كه تنها يهوديان يا مسيحيان به بهشت راه پيدا مى كنند.

وَ كَفى بِهِ اِثْماً مُّبيناً

و همين بس كه اين گناهى آشكار است.

به كار بردن واژه «كفى به» براى نمايش دادن بزرگى موضوع است، خواه پسنديده باشد و يا ناپسند؛ همان گونه كه گاه گفته مى شود: «كفى بحال المؤمن نيلاً و كفى بحال الكافر حزناً». وبدين سان روشن مى سازد كه آنان براى نگونسارى و بدبختى خويش به گناهى سهمگين تر از دروغ بستن به خدا كه بدان آلوده اند نيازى ندارند و همين زشت كردارى برايشان كافى است؛ و شايد منظور اين باشد كه اين كار، خود به تنهايى گناهى سهمگين است و چيزى كم ندارد.

همان گونه كه در داستان فرود آيه شريفه آمد، روى سخن با پيامبرگرامى است و بدين صورت انحراف عقيدتى و زشت كردارى كعب بن اشرف و همراهان او را - كه براى برانگيختن مشركان قريش بر ضدّ پيامبر، شرك آنان را بهتر از توحيدگرايى عنوان ساختند - به باد نكوهش مى گيرد و مى فرمايد:

اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ اُوتُوا نَصيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ

آيا به كسانى كه از كتاب هاى آسمانى بهره اى داده شده اند ننگريستى كه چگونه به دو بُت «جبت» و «طاغوت» ايمان مى آورند و براى آنها سجده مى كنند؟

وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ اَهْدى مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً

به باور گروهى منظور اين است كه آنان به ابوسفيان و ياران تبهكارش مى گويند: اينان از پيامبر و مسلمانان به دين خدا نزديك ترند. اما به باور «ابن عباس» منظور آنان، گروهى از سران يهود همچون حىّ ابن اخطب، كعب بن اشرف و سلام بن ابى حقيق ... است.

يادآورى مى گردد كه واژه «جبت» در مورد بت ها به كار مى رود و «طاغوت» نيز كسانى هستند كه به دروغ و دجالگرى هواهاى نفسانى خويش را از زبان بت ها به مردم ساده دل و نگونسار باز مى گويند و در حقيقت مردم را به پرستش خويش فرا مى خوانند. پاره اى نيز برآنند كه منظور از «جبت» ساحران، و منظور از طاغوت، شيطان و شيطان ها هستند. و پاره اى ديگر «جبت» را افسون و سحر معنا كرده اند.

برخى از جمله سعيد بن جبير بر آنند كه «جبت» به مفهوم ساحر و «طاغوت» به معناى كاهن است.

و برخى نيز گفته اند: «جبت» به مفهوم شيطان و «طاغوت» به دوستداران او گفته مى شود.

و سرانجام اين كه، گروهى از جمله«ابن عباس» مى گويند: دو واژه «جبت»و «طاغوت» چيزى است كه به جاى خداى يكتا مورد پرستش قرار گيرد، خواه سنگ باشد يا انسان.

آن گاه در ترسيم كيفر آنان مى فرمايد:

اُوْلئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصيراً

اينان همان كسانى هستند كه خدا لعنتشان كرده، و از رحمت خود دورشان ساخته است، و هر كه را خدا لعنت كند، هرگز براى او يار و ياورى نخواهى يافت؛ چرا كه وقتى خدا بنده اى را به خاطر زشت كردارى و گناهش خوار سازد، هرگز كسى توان يارى او را نه در دنيا خواهد داشت و نه در سراى آخرت.

قرآن در آيه پيش، داورى ظالمانه يهود را كه شرك گرايان را از پيامبر و ايمان آوردگان، راه يافته تر اعلان كردند، بيان فرمود؛ اينك هشدار مى دهد كه آنان هرگز شايسته داورى نيستند تا اين گونه داورى كنند؛ چرا كه آنان از آفرينش و گردانندگى هستى بهره اى ندارند.

اَمْ لَهُمْ نَصيبٌ مِنَ الْمُلْكِ

اين استفهام براى انكار است و مفهوم آيه اين است كه آنان بهره اى از فرمانروايى بر جهان هستى ندارند تا چنين پندارهايى ببافند.

در مورد واژه «مُلك» دو نظر است:

1 - «جبايى»مى گويد: منظور از آن در آيه شريفه، نبوّت و رسالت است و معناى آيه اين است كه: آيا آنان از رسالت بهره اى دارند تا فرمانبردارى از آنان بر مردم لازم باشد؟

2 - و برخى برآنند كه منظور همان است كه يهود مدّعى بودند و مى گفتند سرانجام مردى از ميان آنان قيام مى كند و ضمن تجديد و بازسازى جامعه آنان مردم را به دين يهود فرا مى خواند و بر همگان پيروز مى گردد؛و بدين سان خدا در اين آيه شريفه پندارشان را دروغ اعلان مى كند.

فَاِذاً لّايُؤْتُونَ النَّاسَ نَقيراً

اگر تمامى فرمانروايى هستى نيز به آنان داده مى شد اندكى از حقوق مردم را به آنان نداده و به اندازه نقطه پشت هسته خرمايى به مردم نمى بخشيدند.

در تفسير ابن عباس در اين مورد آمده است كه اگر براى يهود بهره اى از فرمانروايى هستى بود، به پيامبر و مردم با ايمان چيزى نمى دادند. پاره اى نيز گفته اند: منظور اين است كه آنان داراى بوستان ها و ثروت بسيارى بودند اما از آنها به بينوايان انفاق نمى كردند.

آفت مرگبار حسد

در هفتمين آيه مورد بحث در ادامه نكوهش همان خودپرستان و خوكامگان مى افزايد:

اَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ اِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ

آيا آنان نسبت به مردمِ برگزيده، به خاطر آنچه خداوند از فزون بخشى اش به آنان ارزانى داشته است حسد مى ورزند؟

در مورد كسانى كه هدف حسدورزان قرار مى گيرند ميان مفسّران بحث است:

1 - برخى برآنند كه منظور خود پيامبر گرامى است كه حسدورزان بر آنچه خدا از مهر و فضل خويش - از وحى و رسالت گرفته تا ديگر امتيازات - به او ارزانى داشته بود، حسد مى ورزيدند؛ از اين رو خدا روشنگرى مى كند كه مقام والاى نبوت و رسالت در دودمان ابراهيم سابقه ديرين دارد و اين پيامبر نيز نزديك ترين انسان ها به او و راه و رسم توحيدى اوست؛ و ما به اين خاندان كتاب و حكمت داديم و فرمانروايى پرشكوهى به آنان ارزانى داشتيم. با اين بيان، اينان نبايد نسبت به پيامبر اسلام حسد بورزند، چرا كه او نيز از فرزندان ابراهيم است، و از فرزندان او كسانى چون داوود و سليمان نيز بودند كه هم قلمرو حكومتشان گسترده تر از پيامبر بود و هم شمار خاندانشان.

در اين مورد كه چگونه مى توان واژه «النّاس» را در مورد پيامبر گرامى به كار برد، پاسخ مى دهند كه: بدان دليل كه پايه و مايه برپايى دين در گرو وجود پيامبر و رسالت او بود؛ از اين رو، حسد ورزيدن حسودان نسبت به آن حضرت بسان حسد ورزيدن به همه انسان هاست.

2 - و برخى ديگر بر اين عقيده اند كه منظور، پيامبر و خاندانش هستند كه مورد حسد قرار مى گيرند، كه از حضرت باقر عليه السلام نيز روايتى در اين مورد آمده است، و منظور از «فضل» نيز رسالت پيامبر و امامت راستين خاندان گرانمايه اوست.

در تفسير عيّاشى از امام صادق عليه السلام آمده است كه آن حضرت به «ابوصباح» فرمود: «يا ابا صباح نحن قوم فرض اللّه طاعتنا، لنا الأنفال و لنا صفو المال و نحن الرّاسخون فى العلم و نحن المحسودون الّذين قال اللّه فى كتابه: ام يحسدون النّاس...».(61)

ما مردمى هستيم كه خدا فرمانبردارى از ما را بر مردم واجب ساخته، انفال و برگزيده مال خودكامگان را براى ما قرار داده و ما را به عنوان راسخان در علم برگزيده است؛ و نيز ما هستيم كه خدا ما را مورد لطف خويش قرار داده و آن گاه هدف حسدورزى حسودان قرار گرفته ايم و خدا در نكوهش بدانديشان و حسدورزان به ماست كه فرمود: ام يحسدون الناس.

و آن گاه افزود كه منظور از كتاب، نبوّت و رسالت، حكمت و فرزانگى، ژرف نگرى و فهم و داورى درست، و منظور از فرمانروايى شكوهبار، لزوم اطاعت مردم از ما خاندان پيامبر است.

3 - «جبايى» مى گويد: منظور، پيامبر و ياران او هستند، چرا كه در دو آيه پيشين سخن از آنان است كه يهود حسدورز، شرك گرايان را راه يافته تر از آنان خواندند: «اهدى من الّذين آمنوا سبيلا».(62)

4 - پاره اى نيز بر اين باورند كه منظور اين است كه «عرب» حسادت مى ورزند كه پيامبر از آنان برگزيده شده است.

در مورد واژه «كتاب» در آيه شريفه برخى گفته اند منظور، تورات و انجيل و زبور است و حكمت نيز آن دانشى است كه به آنان ارزانى شده است.

وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيماً

به باور گروهى منظور از «مُلك عظيم» رسالت و نبوّت است كه فرمانروايى شكوهمند معنوى و قلبى است؛ اما به باور «ابن عباس» منظور، فرمانروايى سليمان است. پاره اى نيز برآنند كه اشاره به همسران شايسته داود و سليمان دارد؛ و پاره اى نيز مى گويند: منظور، فرمانروايى دينى و تدبير امور دنيوى است كه به آنان ارزانى شده بود.

در ادامه سخن در مورد يهود و نصارا مى افزايد:

فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ

در مورد اين فراز از آيه شريفه دو نظر است:

1 - به باور گروهى منظور اين است كه دسته اى از اهل كتاب به پيامبرگرامى اسلام ايمان آوردند و دسته اى از حق و عدالت روى برتافتند.

2 - اما به باور گروهى ديگر، منظور اين است كه: آنان با اين كه بر پيامبر حسادت مى ورزيدند و در مخالفت با آن حضرت به كارهاى زشت و ناجوانمردانه اى دست مى زدند، باز هم برخى از افراد جامعه آنان به پيامبر ايمان آوردند.

3 - و پاره اى مى گويند: منظور اين است كه از جامعه ابراهيم، كسانى به او ايمان آوردند و كسانى از دين توحيدى او روى برتافتند؛ همان گونه كه شما نيز در برابر دعوت پيامبر اين گونه عمل كرديد. و همان گونه كه دشمنى و حق ستيزى مخالفان ابراهيم كار بزرگ و دعوت شكوهمند او را كوچك نساخت، مخالفت شما نيز به دعوت شكوهبار پيامبراسلام زيانى نمى رساند، و او به هدف هاى بلند خويش دست خواهد يافت.

وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعيراً

و براى اين حق ستيزان عذاب دوزخ كه آتشى برافروخته دارد، بسنده است، و آن جا به كيفر واقعى كارهاى خود خواهند رسيد.

در آيات پيش در مورد مردم با ايمان و كفرگرا سخن رفت؛ اينك به هر دسته، وعده پاداش يا كيفرى را كه در خور آن هستند مى دهد و مى فرمايد:

اِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْليهِمْ ناراً

كسانى كه به آيات ما كفر ورزيدند و دلايل يكتايى و سند درستى دعوت پيامبران ما را دروغ شمردند، به زودى آنان را در آتشى شعله ور خواهيم افكند.

واژه «سوف» نشانگر آن است كه اين كيفر دردناك آنان مربوط به آينده است.

كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها

در اين مورد ديدگاه ها يكسان نيست:

1 - گروهى از جمله «على بن عيسى» برآنند كه از ظاهر قرآن چنين دريافت مى گردد كه با بريان شدن و سوختن پوست گناهكاران، خدا پوست جديدى بر آنان مى روياند تا طعم تلخ عملكرد نادرست خويش را بچشند.

يك پرسش و پاسخ آن

با اين كه اين پوست جديد در انجام گناه نقشى نداشته است، چرا بايد بسوزد و بريان گردد؟

پاسخ اين است كه:

الف: كيفر واقعى، براى فرد گناهكار است و نه پوست و يا اعضا و اندام ها.

ب: افزون بر آن، پوست واسطه اى است كه تبهكار به وسيله آن كيفر گناه و ستم خويش را مى چشد، و نه اين كه خودپوست شكنجه مى شود؛ چرا كه انسان حقيقتى فراتر از اين اعضا و اندام هاست و آن، حقيقت انسان است كه كيفر مى شود.

2 - گروه ديگرى از مفسّران بر اين عقيده اند كه خدا همان پوست نخستين را به حالت اول باز مى گرداند؛ به گونه اى كه وقتى فرد تبهكار را بنگرند، به او مى گويند: تو پيش تر با چهره ديگرى نزد ما آمدى، با اين كه فرد همان است و پوستِ چهره او تغيير نموده است؛ درست بسان انگشتر شكسته اى كه تعمير گردد.

با اين بيان، هر دو پوست سوخته شده و جديد، و چهره و بدن يك فرد كه در آنها تغيير و تبديل صورت گرفته است در حقيقت يكى است.

3 - و پاره اى نيز مى گويند: منظور، پيراهن آتشين است كه بر اندام تبهكاران پوشانده مى شود، و به دليل نزديكى آن جامه با پوست بدن، به آن، پوست گفته شده است، كه قرآن مى فرمايد: «سرابيلهم من قطران...»(63)

تن پوش هايشان از قير است و چهره آنان را آتش مى پوشاند.

يادآورى مى گردد كه پذيرش اين ديدگاه در گرو دست برداشتن از ظاهر آيه شريفه، بدون دليل است.

اما اشكالى كه به ديدگاه نخست وارد بود كه گناه اين پوست جديد چيست؟ بر اين ديدگاه وارد نمى گردد.

لِيَذُوقُوا الْعَذابَ

منظور اين است كه خدا به جاى پوست هاى بريان شده، پوست هاى جديدى مى روياند، تا گناهكاران هماره طعم دردناك كيفر گناهان خود را بچشند، نه اين كه بر اثر گذشت زمان و سوختن تدريجى بدن به آن عادت كنند و كمتر احساس درد نمايند.

اِنَّ اللَّهَ كانَ عَزيزاً حَكيماً

به يقين خدا توانا و شكست ناپذير است. آرى، ذات پاك و بى همتاى او نه نياز به دفاع از خود در برابر ديگران دارد و نه كسى مى تواند مانع تحقق بخشيدن وعده ها و هشدارهاى او در پاداش و كيفر شايستگان وپليدان گردد؛ و نيز او فرزانه است و در تدبير و تقدير خويش در پاداش و كيفر شايسته كرداران و گناهكاران بر اساس حكمت رفتار مى كند.

يادآورى مى گردد كه در مورد تبديل و تغيير پوست گناهكاران در دوزخ، از برخى آورده اند كه روزى هفتادهزار مرتبه پوست ها بريان گرديده و پوست جديدى جايگزين مى گردد.

در آخرين آيه مورد بحث در اشاره به پاداش شكوهبارى كه خداى مهربان براى مردم با ايمان و عدالت پيشه و آزادمنش و رعايت كننده حقوق ديگران فراهم كرده است مى فرمايد:

وَالَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْاَنْهارُ خالِدينَ فِيها اَبَداً لَهُمْ فِيها اَزْواجٌ مُّطَهَّرةٌ

و كسانى كه به آنچه مى بايد، ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، آنان را در باغ هايى كه از زير درختان آن جويبارها روان است وارد مى سازيم. در آن بوستان ها و باغ هاى پرنعمت و طراوت براى هميشه ماندگارند، و برايشان همسرانى خواهد بود كه از آلودگى هاى ظاهرى و عادت هاى زنانه و هرگونه اخلاق زشت، پاك و پاكيزه اند، نه شوى خويش را ناراحت مى كنند و نه به كارى كه آنان را آزرده خاطر سازد دست مى زنند.

وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَليلاً

و آنان را در سايه اى پاينده وارد مى سازيم كه گرما و سرمايى ندارد و هماره آرام بخش و نشاط آور است.

در وصف اين سايه ديدگاه ها متفاوت است.

1 - به باور برخى، آنان را در سايه اى، نه مانند سايه دنيا كه پاينده نيست و بابرآمدن خورشيد از ميان مى رود، وارد مى سازيم.

2 - و به باور برخى ديگر، به سايه اى ماندگار و پرتوان و جاودانه آنان را در مى آوريم، كه در اين ديدگاه واژه دوم، مبالغه براى واژه نخست است.

پرتوى از آيات

آيات گذشته درس هاى انسانساز و پيام هاى روح بخشى براى فرد و خانواده و جامعه ها دارد كه به پرتوى از آنها به صورت فشرده مى نگريم.

1 - نويدبخش ترين آيات

از شيوه هاى تربيتى قرآن و عترت، توازن در گفتار و تعادل در رفتار و هدايت انسان به سوى ارزش ها در ميان بيم و اميد است.

پاره اى از مكتب ها يا چهره ها به گونه اى سخن مى گويند كه فرد و جامعه را از نجات از آتش دوزخ و اوج گرفتن به خشنودى خدا و بهشت پرطراوت او نوميد مى سازند؛ و روشن است كه آفت يأس و نوميدى، مايه و ريشه در جازدن و انحطاط است. پاره اى نيز به گونه اى گزاف مى گويند و وعده هاى پوچ و ميان تهى مى دهند كه مردم را مغرور مى سازند، و طبيعى است كه فرد و جامعه مغرور و مستِ فريب نيز عقب خواهد ماند؛ اما قرآن انسان را ميان بيم و اميد سير مى دهد، تا نه خوبان مغرور گردند و از تلاش و خودسازى و انجام كارهاى شايسته خود را بى نياز بنگرند، و نه گناهكاران درهاى نجات و توبه و جبران را بر روى خويشتن مسدود ببينند و با يأس و نوميدى، خويشتن را به نگونسارى بيشترى سوق دهند. آرى، قرآن در اين اميد بخش ترين آيات خود، همه را به بارگاه خداى بخشاينده فرا مى خواند.

از مفسّر بزرگ قرآن، ابن عباس آورده اند كه نويد بخش ترين آيات قرآن اين هشت آيه است:

1 - يريد اللّه ليبيّن لكم... و يتوب عليكم...

خدا مى خواهد مقررات خويش را بر شما به روشنى بيان كند... و بر شما ببخشايد..

2 - يريد اللّه ان يخفّف عنكم...(64)

خدا مى خواهد بارتان را سبك گرداند؛ و او مى داند كه انسان، ناتوان آفريده شده است.

3 - ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفّر عنكم سيّئاتكم...(65)

اگر از گناهان بزرگى كه هشدار داده شده ايد دورى گزينيد، بدى هاى شما را مى زداييم و شما را در جايگاهى ارجمند وارد مى سازيم.

4 - انّ اللّه لا يظلم مثقال ذرّة و ان تك حسنة يضاعفها و يؤت من لدنه اجرا عظيما.(66)

به يقين خدا هموزن ذره اى ستم روا نمى دارد، و اگر آن ذرّه كار نيكى باشد دو چندانش مى سازد...

5 - و من يعمل سوء او يظلم نفسه ثم يستغفر اللّه يجد اللّه غفوراً رحيماً.(67)

هركس گناهى مرتكب شود، يا بر خود ستم روا دارد و آن گاه از خدا آمرزش بخواهد، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد يافت.

6 - ما يفعل اللّه بعذابكم ان شكرتم و آمنتم...(68)

اگر سپاس خدا گزاريد و ايمان بياوريد، خدا مى خواهد با كيفر شما چه كند؟

7 - انّ اللّه لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء...(69)

خدا، اين را كه به او شرك ورزيده شود نمى بخشايد، و جز آن را براى هر كس كه بخواهد و شايسته بداند مى آمرزد.

2 - آفت ويرانگر حسد

صفت زشت و نكوهيده حسد به مفهوم آرزوى نابودى نعمت و زوال برخوردارى ديگران است، تا بدين وسيله آن انسان حسود آن نعمت را در انحصار خويش بگيرد و يا به طور كلّى نابود سازد.

اين صفت زشت اخلاقى موجب بسيارى از مشكلات فاميلى و خانوادگى و سرچشمه بسيارى از گرفتارى هاى اجتماعى و سياسى است؛ چرا كه:

1 - حسادت ورزان بخشى از نيرو و فرصت و امكانات خويش را براى زوال نعمت از ديگران به كار مى گيرند، كه در صورت نيل به آرزوى ابليسى خويش، به ديگرى(70) زيان مى رسانند و خود نيز زيان مى بينند و در صورت ناكام ماندن، باز هم فرصت و امكانات بسيارى را به باد داده اند.

2 - اين صفت ناهنجار انگيزه بسيارى از تجاوزكارى ها، كشتارها، جنگ ها، آدم كشى ها و شرارت هاست، و اگر پرونده هاى جنايات تاريخ بشر، محققانه و منصفانه تحليل گردد، جاى پاى اين آفت هستى سوز همه جا نمايان خواهد شد.

3 - حسد، افزون بر اين، نقش هاى انحطاط آفرين و اثرات و يرانگرى نيز در سلامت جسم و تعادل فكرى انسانِ مبتلا به اين آفت بر جاى مى نهد و او را دچار بحران هاى روانى و آن گاه بيمارى هاى جسمى مى كند.

4 - و آثار تباه كننده آن بر روى خرد و وجدان و ايمان انسان وحشتناك است؛ چرا كه انسان حسود به هر قيمتى در انديشه نابودى و عقب ماندگى ديگران است، و طبيعى است كه ديگر نورى از خرد و ايمان و وجدان در او وجود ندارد. راستى كه چه زيبا فرمود آن امير سخن كه: آفت هستى سوز حسد ايمان را مى خورد و نابود مى سازد، همان گونه كه آتش هيزم را: «الحسد يأكل الايمان كما يأكل النّار الحطب».(71)