تفسير مجمع البيان جلد ۸

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۶ -


/ سوره انعام / آيه هاى 153 - 148

148 . سَيَقُولُ الَّذينَ اَشْرَكُوا لَوْشاءَ اللَّهُ ما اَشْرَكْنا وَلا اباؤُنَا وَلا حَرَّمْنا مِنْ شَىْ ءٍ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتّى ذاقُوا بَاْسَنا قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا اِنْ تَتَّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ وَاِنْ اَنْتُمْ اِلاَّ تَخْرُصُونَ.

149 . قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْشاءَ لَهَدكُمْ اَجْمَعينَ.

150 . قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمْ الَّذينَ يَشْهَدُونَ اَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا فَاِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَلا تَتَّبِعْ اَهواءَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِاياتِنا وَالَّذينَ لايُؤْمِنُونَ بِالْاخِرَةِ وَهُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ.

151 . قُلْ تَعالُوا اَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَليْكُمْ اَلاَّ تُشْرِكُوا بِه شَيْئاً وَبِالْوالِدَيْنِ اِحْساناً وَلا تَقْتُلُوا اَوْلادَكُمْ مِنْ اِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَاِيَّاهُمْ وَلا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَما بَطَنَ وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتى حَرَّمَ اللَّهُ اِلاَّ بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصَّيكُمْ بِه لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.

152 . وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ اِلاَّ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ حَتّى يَبْلُغَ اَشُدَّهُ وَاَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْميزانَ بِالْقِسْطِ لا نُكَلِّفُ نَفْساً اِلاَّ وُسْعَها وَاِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْكانَ ذاقُرْبى وَبِعَهْدِ اللَّهِ اَوْفُوا ذلِكُمْ وَصَّيكُمْ بِه لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.

153 . وَ اَنَّ هذا صِراطى مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِه ذلِكُمْ وَصَّيكُمْ بِه لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.

ترجمه

148 - آن كسانى كه شرك ورزيده اند به زودى [در توجيه شرك گرايى خويش ]خواهند گفت: اگر خدا مى خواست، نه ما شرك مى ورزيديم و نه پدران ما،و چيزى را[ نيز به دلخواه خويش ]تحريم نمى كرديم.[آرى ]كسانى كه پيش از آنان بودند [نيز پيام آوران خدا را با اين بهانه ها و دستاويزها ]همين گونه دروغگو انگاشتند،[ و حق ستيزى آنان ادامه يافت ]تا[سر انجام طعم تلخ ]عذاب [دردناك ] ما را چشيدند.[اى پيامبر به اين شرك گرايان ]بگو: آيا شما [در مورد دستاويزتان دليل و ]دانشى داريد كه آن را براى ما اشكار سازيد؟![هرگز!] شما تنها از پندار [بى اساس خويش ]پيروى مى كنيد و جز دروغ نمى گوييد.

149 - بگو: [شما بر پندار بى اساس خويش هيچ دليل و دانشى نداريد، ]برهان رسا [و قانع كننده ]تنها از آنِ خداست، و اگر او مى خواست، بى گمان همه شما را راه مى نمود.

150 - بگو: شما گواهان خويشتن را كه گواهى مى دهند خدا اين [چيزهايى ]را كه [شما مى پنداريد] حرام نموده است، بياوريد. پس اگر آنان [آمدند و به دروغ ]گواهى دادند، تو [اى پيامبر] با آنان گواهى مده، و از هواهاى كسانى كه آيات ما را دروغ شمردند، و [نيز] كسانى كه به جهان ديگر ايمان نمى آورند و [برخى پديده ها را] با پروردگارشان همتا قرار مى دهند، پيروى مكن.

151 - بگو: بياييد [تا] آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده است، [همه را ]براى شما بخوانم: [نخست ] اينكه چيزى را [همتا و ]شريك او نسازيد، و به پدر ومادر نيكى كنيد، و فرزندان خود را از [ترس فقر و ]تنگدستى مكشيد؛ ما به شما و آنان روزى مى دهيم. و به كارهاى زشت - چه آشكار و چه نهان - نزديك نشويد، و كسى را كه خدا [كشتن او را ]حرام گردانيده، جز بر اساس حق [و عدالت ]مكشيد. [آرى ]اينهاست كه [خدا ]شما را به [انجام ] آن سفارش فرموده است، باشد كه خرد خويش را به كار گيريد.

152 - و [نيز] به مال يتيم جز به نيكوترين روش نزديك نشويد تا به جوانى و رشد خويش برسد،و پيمانه و ترازو را به دادگرى، تمام بدهيد. ما هيچ كس را جز به اندازه توانش تكليف نمى كنيم. و هنگامى كه سخن مى گوييد [و به داورى و گواهى ايستاده ايد]، عدالت را پيشه سازيد گرچه [در مورد ]نزديكان [شما ]باشد. و به پيمان خدا وفا كنيد. اينهاست [آن چيزهايى ] كه [خدا] شما را به [رعايت دقيق ] آن سفارش فرموده است، باشد كه به خود آييد [و پند گيريد].

153 - و از اين رو كه راه راست [و بى انحراف ] من اين است، از آن پيروى كنيد و از ديگر راهها نرويد كه شما را از راه او پراكنده [و دور ]مى سازد. اينهاست كه [خدا ]شما را به آن سفارش فرموده است، باشد كه پروا پيشه سازيد.

نگرشى بر واژه ها

«هلّم»: بياوريد. اين واژه به باور «ابو على» اسم فعل است و «ها» ى آن براى هشدار و آگاه ساختن طرف است، امّا به باور «زجاج» اصل اين واژه «هاء» است كه «لم» به آن پيوسته و براى مفرد و تثنيه و جمع به كار مى رود.

«تعالُوا»: بياييد. اين واژه از ريشه «علوّ» بر گرفته شده و منظور اين است كه فرا خوان و دعوت كننده به كارى شايسته، در اوج قرار دارد.

«تلاوة»: به مفهوم خواندن است.

«املاق»: فقر و تنگدستى. واژه تملّق نيز به مفهوم تلاش براى جلب منافع و دفع زيان است.

«فواحش»: اين واژه جمع فاحشه، به مفهوم زشتكارى و زشتى شرم آور و بزرگ است. در فرهنگ عرب بيشتر در كارهاى زشتِ كوچك، واژه «قبيح» را به كار مى برند و در زشتكاريهاى بزرگ واژه «فاحشه» را.

«اشدّ»: اين واژه جمع «شدّ» و به مفهوم اوج جوانى است، بسان «اشرّ» كه جمع «شر» مى باشد. و به همين تناسب در مورد بر آمدن روز مى گويند: «شدّ النّهار».

«ذكر»: يادآورى. و هرگاه به باب تفعيل برود به دو مفعول متعدّى مى گردد.

تفسير

منطق پوشالى شرك گرايان در آيات پيش به بخشهايى از باورهاى خرافى و انحطاط آفرين شرك گرايان اشاره رفت و آنگاه پوچى و تباهى آنها روشن شد، اينك در اين آيه شريفه به گفتار بى اساس ديگرى از آنان مى پردازد و مى فرمايد:

سَيَقُولُ الَّذينَ اَشْرَكُوا لَوْشاءَ اللَّهُ ما اَشْرَكْنا وَلا اباؤُنَا وَلا حَرَّمْنا مِنْ شَىْ ءٍ

به زودى شرك گرايان براى توجيه شرك و كفر خويش و نيز در راه پافشارى بر حرام گردانيدن آنچه خدا حلال و روا اعلان فرموده است، با شما به بحث و ستيزه پرداخته و مى گويند: اگر خدا مى خواست كه ما شرك نورزيم و حلال خدا را حرام نساريم، هرگز ما و پدرانمان نه شرك مى ورزيديم و نه چيزى را تحريم مى كرديم.

در ادامه آيه شريفه به پوچى بافته هاى آنان پرداخته مى فرمايد:

كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ

همين گونه كه اين شرك گرايان زبان به تكذيب آيات و دروغگو انگاشتن پيامبر گشوده اند، پيشنيان اينان نيز پيامها و پيامبران ما را دروغ و درغگو مى شمردند.

دروغ انگاشتن شرك گرايان اين بود كه پيامبر خدا را - كه آنان را به توحيدگرايى و يكتاپرستى فرامى خواند و از شرك و خرافه پرستى و حرام ساختن حلال خدا هشدارشان مى داد - دروغگو مى شمردند و سخنان او را بى اساس مى خواندند و پافشارى مى كردند كه خدا همين كارهايى را كه انجام مى دهيم از ما خواسته است، و اگر جز اينها را مى خواست، همانها را انجام مى داديم.

حَتّى ذاقُوا بَاْسَنا

شرك گرايان گذشته، سرانجام طعم تلخ عذاب دردناك ما را چشيدند.

به باور برخى منظور اين است كه كيفر كردار زشت آنان در همين جهان گريبانشان را گرفته است.

در آيه شريفه از «چشيدن عذاب» سخن رفته است و اين نشانگر آن است كه در سراى آخرت عذابى سهمگين براى آنان خواهد بود، چرا كه چشيدن طعم هر چيزى مقدّمه دريافت آن است.

قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا

هان اى پيامبر، در پاسخ شرك گرايانى كه شرك و بيداد را به خواست خدا مى دانند و با اين دستاويز، گناه سهمگين خويش را توجيه و خود را تبرئه مى كنند، بگو: آيا براى اثبات درستى گفتار خود دانش و دليلى هم داريد كه آن را براى ما آشكار سازيد؟

منظور آيه شريفه اين است كه آنان بر بافته هاى پوچ خود دليل و دانشى ندارند و گفتارشان بى اساس است.

در ادامه آيه براى تأكيد در نادرستى پندار آنان مى فرمايد:

اِنْ تَتَّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ وَاِنْ اَنْتُمْ اِلاَّ تَخْرُصُونَ.

شما در بافته هاى خويش تنها از پندارهاى بى پايه و اساس پيروى مى كنيد، و جز به خدا دروغ نمى بنديد.

رهنمود آيه

آيه شريفه نشانگر اين واقعيت است كه آفريدگار هستى هرگز خواهان گناه و نافرمانى و نا سپاسى نيست؛ و به روشنى پندار شرك گرايانى را كه اين دروغها را به خدا مى بندند، بى اساس اعلان مى كند.

افزون بر آيه شريفه، دلايل بى شمار عقلى نيز نشانگر اين است كه خداى بى نياز و بى همتا از اراده كار زشت و آنچه شرك گرايان به دروغ مى بافند، پاك و پاكيزه است.

در دومين آيه مورد بحث مى افزايد:

قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ

هان اى پيامبر! اينك كه شرك گرايان در اثبات پندارهاى خويش وامانده اند، به آنان بگو: برهانِ رسا و درست و روشنگر - كه ضامن درستى احكام و مقررات زندگى است - تنها از آنِ خدا و نزد اوست، و روشنگرى اوست كه راه بهانه جويى را مسدود مى سازد و همه چيز را روشن مى كند.

واژه «حجت» به مفهوم آهنگ اثبات حكم است، و «بالغة» يعنى به جايى رسيده است كه ديگر جايى براى عذر و بهانه باقى نمى گذارد، با اين بيان، دو واژه «حجة بالغة» به مفهوم آن دليل و برهانى است كه نزد هركسى باشد و به آن توسلّ جويد، هرگونه ترديدى را مى زدايد. و بدينسان قرآن براى شرك گرايان روشنگرى مى كند كه دليل و برهان خداست كه درست و روشنگر و رساست؟ چرا كه دليل او بر اساس حق است و انسان را به اوج آگاهى و يقين مى رساند.

فَلَوْشاءَ لَهَديكُمْ اَجْمَعينَ.

اگر خدا مى خواست همه شما را اجبار مى كرد تا ايمان بياوريد و به راه راست گام گذاريد؛ امّا او چنين نمى كند؛ چرا كه شيوه اجبار و اكراه با اصل آزمون و تكليف كه كارى است اختيارى، نمى سازد.

ياد آورى اين نكته لازم است كه خواست خدا در اين آيه، باخواست خدا كه درآيه پيش گذشت تفاوت اساسى دارد؛ چرا كه قرآن آن را نادرست و اين را درست اعلان مى كند، آرى، آيه پيش نشانگر آن است كه خدا آنان را آزاد خواسته و آنان با سؤاستفاده از اختيار، راه شرك را در پيش گرفته اند و نه به اجبار از سوى خدا. اگر آفريدگار هستى بر آن بود كه فرد يا جامعه اى را اجبار كند، به سوى هدايت و رستگارى اجبار مى كرد، نه به سوى شرك و شقاوت. با اين بيان آن پندار شرك گرايان مردود است، امّا اين يكى درست و مورد قبول است.

پاره اى مى گويند: منظور اين است كه اگر خدا مى خواست شما را بدون قرار دادن در بوته آزمون و تكليف به سوى پاداش پرشكوه خويش و رسيدن به بهشت پرطراوت و زيبا راه مى نمود، امّا چنين نكرد، بلكه شما را در روند تكليف و پاداشى قرار داد كه آن پاداش پرشكوه ثمره شيرين عملكرد تان باشد، نه ابتدايى و از فزونبخشى خويش.

با اين بيان، به اين نكته ظريف مى رسيم كه اگر باور جبرگرايان درست باشد، منطق پوشالى شرك گرايان نيز كه به باور آنها و آنچه مى گويند و انجام مى دهند و مى پرستند، همه و همه براساس خواست خداست، درست مى شود، چرا كه از نظر آنان اين خداست كه شرك را آفريده و آن را از آنان خواسته است؛ و اگر پيام خدا را درست دريافت داريم، هم پندار جبرگرايان بى اساس است و هم باور خرافى مشركان.

در ادامه سخن، اينك در اين آيه شريفه به ترسيم اين نكته مى پردازد كه شرك گرايان براى اثبات پندار بى اساس خويش نه دليل درست عقلى دارند و نه نقلى و شنيدنى.

قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمْ الَّذينَ يَشْهَدُونَ اَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا

اى پيامبر! به شرك گرايان بگو: گواهان خود را كه به درستى گفتار شما گواهى داده و مى گويند اينها را كه شما مى شماريد، خدا تحريم كرده است، بياوريد.

فَاِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ

پس اگر گواهى نيافتند و به ناگزير خود گواهى دادند، تو به همراه آنان گواهى نده؛ چرا كه گواهى آنان بى اساس و دروغ و ظالمانه است.

چرا؟

جاى اين پرسش است كه چرا قرآن آنان را به گواهى مى خواند و آنگاه به پيامبر دستور مى رسد كه با آنان همراه و همگام نباشد؟

پاسخ

آفريدگار هستى به آنان دستور مى دهد كه براى گفتار بى اساس خويش گواه آورند. روشن است كه آنان در اين مورد گواه شايسته و بايسته اى نخواهند يافت و به ناگزير ممكن است خود به گواهى برخيزند و يا از همدستان خويش براى گواهى برگزينند؛ در اين مورد به پيامبر دستور مى رسد كه شهادت آنان را نپذيرد و خود نيز با آنان نباشد؛ چرا كه گواهى افراد بى طرف و گواهان فاقد شرايط فراتر از ادّعا نيست و چيزى را ثابت نمى كند.

به باور برخى دستور خدا اين بود كه شرك گرايان براى اثبات درستى پندارهاى خويش گواهانى از ديگر جامعه ها بياورند، امّا آنان از ديگر امتها گواهانى نمى يافتند كه به سود بافته هايشان گواهى دهند؛ چرا كه درستى پرستش هاى ذلّت بار و بافته هاى خرافى آنان را هيچ دانشور و خردمندى گواهى نمى كرد.

وَلا تَتَّبِعْ اَهواءَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِاياتِنا

در اين فراز از آيه شريفه روى سخن با پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله وسلم است، امّا منظور مردم مى باشند كه مى فرمايد: و از هوا و هوس كسانى كه آيات ما را دروغ انگاشتند پيروى مكن، و به مذهب چنين كسانى معتقد نباش.

لغزشگاهها در گزينش مذهب انسان از نظر مذهب و عقيده، به دلايلى ممكن است در كمند هواى نفس گرفتار آيد و آگاهانه يا نا آگاهانه پيروهوسهاى خويش گردد.

1 - گاه انسان به دليل دنباله روى و تقليد از گذشتگان ممكن است مذهب و راه و رسم خرافى و ظالمانه و نادرست آنان را گردن نهد و عمرى پيرو هواى دل گردد.

2 - و گاه ممكن است اسير پندارها و بافته هاى خويش شود و هر چيزى را به آسانى بپذيرد و آن را درست بداند، در حالى كه اگر به خرد خويش بازگردد و درست بينديشد به پوچ بودن آن پى مى برد.

3 - زمانى ممكن است انسان زحمت تحقيق و مطالعه را بخود ندهد و براى فرار از تفكّر و انديشه و مقايسه و انتخاب، پيروى از مذهب بى اساس و راه و رسم نادرستى را بپذيرد.

4 - و زمانى نيز ممكن است با مذهبى خوگرفته و بزرگ شده باشد و آنگاه كه صاحب خرد و درك شد برايش دشوار آيد كه آن را رها كند و بدين سان اسير تعصّب شود.

آرى، اينها لغزشگاههايى است كه ممكن است انسان را از نظر مذهب به اسارت هواى دل بكشاند و او را از هستى ساقط كند؛ و روشن است كه هيچ يك ازاينها خردمندانه و خدا پسندانه نيست.

امّا وانهادن اينها و مطالعه و تحقيق و شنيدن نظرات و گزينش بهترين ها در پرتو خرد و انصاف هم، كار هر كسى نيست.

وَالَّذينَ لايُؤْمِنُونَ بِالْاخِرَةِ

و نيز از هواى دل كسانى كه به سراى آخرت ايمان نمى آورند، پيروى مكن.

در آيه شريفه گروه نخست كه آيات خدا را دروغ مى شمارند، با اين گروه كه به سراى آخرت ايمان نمى آورند، هردو مورد نكوهش هستند؛ امّا قرآن هركدام را جداگانه ياد مى كند تا بدين وسيله روشن سازد كه كفر و كفرگرايى چهره هاى گوناگونى دارد. گاه بسان كفر اهل كتاب ممكن است اقرار به سراى آخرت نيز باشد و گاه بسان شرك گرايان با انكار آخرت خود را نشان مى دهد.

وَهُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ.

و براى پروردگارشان همتا و نظير قرار مى دهند:

از آيه شريفه اين نكته ظريف دريافت مى گردد كه دنباله روى، آفت عقيده و ايمان و رشد انسان است؛ چرا كه آفريدگار هستى از شرك گرايان مى خواهد كه براى اثبات درستى پندار و گفتار خويش دليل بياورند، و هنگامى كه آنان در اين راه ناتوان و زبون مى گردند، همين ناتوانى از آوردن دليل و برهان را سند پوچى و نادرستى عقيده و باور آنان عنوان مى سازد، و اين نشانگر اين واقعيت است كه انسان بايد براستى پيرو دليل و برهان باشد نه پيرو هواى دل.

فرمانهاى جاودانه و زندگى ساز در آيات پيش ديدگاه شرك گرايان در مورد برخى از چيزهاى حلال و حرام ترسيم شد، اينك قرآن آنچه را براستى ناروا و حرام است به تابلو مى برد و مى فرمايد:

قُلْ تَعالُوا اَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَليْكُمْ

هان اى پيامبر! به اين شرك گرايان بگو: بياييد تا آنچه را خدا بر شما حرام كرده است، برايتان بخوانم و بر شمارم.

اَلاَّ تُشْرِكُوا بِه شَيْئاً

به شما دستور داده است كه چيزى را همتا و نظير و شريك او قرار ندهيد.

وَبِالْوالِدَيْنِ اِحْساناً

و به شما سفارش مى كند كه نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد.

از آنجايى كه نعمت وجود پدر و مادر از نظر ارزش و اهمّيت، پس از نعمتهاى گران خداست، به همين جهت پس از دستور به پرستش و عبادت خدا، نيكىِ به آنان را مورد سفارش قرار مى دهد.

وَلا تَقْتُلُوا اَوْلادَكُمْ مِنْ اِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَاِيَّاهُمْ

به باور گروهى از جمله «ابن عباس» منظور اين است كه فرزندانتان را از بيم نيازمندى و تنگدستى نكشيد؛ چرا كه رزق و روزى شما و آنان از سوى ماست و ما همه شما را روزى مى دهيم.

وَلا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَما بَطَنَ

در تفسير اين فراز ديدگاهها متفاوت است:

1 - به باور «حسن» منظور اين است كه: به كارهاى زشت و گناهان آشكار و نهان نزديك نشويد.

2 - امّا به باور گروهى از جمله «ابن عباس»، «ضحّاك» و «سدى»، شرك گرايان زناى نهانى را گناه نمى دانستند و تنها از زناى آشكار نهى مى كردند، امّا خداى فرزانه از هردو بازداشت و به همگان هشدار داد.

از حضرت باقر عليه السلام نيز روايتى رسيده است كه گناه آشكار را به زنا تفسير مى كند و گناه نهان را به دوست داشتن بتها و تمايل به پرستش آنها.

3 - از ديدگاه پاره اى گناه آشكار كار اعضا و اندامهاست و گناه نهان كار دل مى باشد.

به هرحال آيه شريفه هشدار مى دهد كه بايد همه گناهان را وانهاد و راه پاكى را در پيش گرفت.

وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتى حَرَّمَ اللَّهُ اِلاَّ بِالْحَقِّ

و جان انسانى را كه خدا حرمت بخشيده است، جز بحق و بر اساس عدل و داد نكشيد.

با اينكه آدمكشى در ميان گناهان آشكار است و در آيه شريفه مردم را از ارتكاب آنها نهى فرموده، دگر باره به طور جداگانه از آن هشدار مى دهد، تا بدين وسيله ارزش جان انسانها را روشن ساخته و سهمگين بودن گناه آدمكشى را خاطر نشان كند؛ چرا كه جان مسلمان و كسى كه با مسلمانان سرستيزندارد و با آنان با صلح و احترام متقابل و بر اساس همزيستى زندگى مى كند نبايد در خطر قرار گيرد.

اعدام در سه مورد در سه مورد مى توان بر اساس حق و عدالت ديگرى را به مرگ محكوم ساخت:

الف: در برابر ريختن خون ديگرى و به عنوان قصاص.

ب: به كيفر زناى محصنه.

ج: و به كيفر كفر گرايى و حق ستيزى به مفهوم واقعى آن پس از ايمانِ آگاهانه و آزادانه به خدا.

در اين سه مورد كشتن كسانى كه خونشان محترم است، به ناگزير روا شمرده مى شود؛ امّا كفر گرايانى كه براستى به پيكار با دين خدا و دينداران واقعى برخيزند، به كيفر كارزشت و ظالمانه اى كه بدان دست يازيده اند كشتن آنان رواست.

ذلِكُمْ وَصَّيكُمْ بِه لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.

روى سخن با همه انسانهاست و منظور اين است كه آنچه در آيه شريفه آمد، فرمانهاى زندگى ساز و جاودانه خداى شماست، باشد كه خرد خويش را در مورد آنها به كار گيريد و حلال خدا را حلال، و حرام او را حرام شماريد.

ياد آورى مى شود كه از واژه «وصَّاكم»، اين نكته دريافت مى گردد كه واژه «وصيت» از آغاز در تقدير بود است. و نيز از «اَن لا تشركوا» اين موضوع روشن مى شود كه فرمان خدا و تكليف، هم به انجام كارهاى شايسته مربوط مى شود و هم به وانهادن كارهاى ناپسند و هردو داراى كيفر و پاداش هستند.

در ادامه سخن مى فرمايد:

وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ اِلاَّ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ

و به مال يتيم جز به نيكوترين سبك و روش نزديك نشويد.

منظور از نزديك شدن، دست نهادن بر روى آن و تصرف در آن است، و مى دانيم كه دست درازى به ثروت و دارايى هركسى كارى نارواست، امّا بدان دليل در آيه شريفه دست درازى به مال يتيم را خاطر نشان مى سازد كه او توان دفاع از حقوق خود را ندارد، و به همين جهت انسانهاى بى بندوبار بيشتر به مال او طمع مى ورزند.

آيه شريفه نشانگر آن است كه تنها در يك صورت مى توان در مال يتيم تصرف نمود، و آن هم در صورتى است كه انسان بهترين و شايسته ترين شيوه را براى اصلاح امور اقتصادى و مالى او برگزيند و با انگيزه اى براستى خدا پسندانه در امور مالى و اقتصادى او دخالت كند.

نيكوترين شيوه در اين كه منظور از نيكوترين سبك و شيوه در نزديك شدن به مال يتيم چيست؟ ديدگاهها متفاوت است:

1 - به باور گروهى از جمله «مجاهد» منظور اين است كه ثروت و دارايى او را به وسيله تجارت افزايش دهند.

2 - امّا به باور گروهى از جمله «جبايى» منظور اين است كه سر پرست يتيم تنها به اندازه خوراك خود از آن بهره برد و نه پوشاك و يا چيز ديگر.

3 - و از ديدگاه برخى منظور اين است كه ثروت او را تا رسيدنش به كمال وجوانى، به صورت شايسته اى برايش نگاه دارند.

حَتّى يَبْلُغَ اَشُدَّهُ

به مال و ثروت يتيم جز به نيكوترين شيوه نزديك نشويد تا او به جوانى و رشد خود برسد.

در تفسير اين فراز نيز ديدگاهها يكسان نيست:

1 - به باور برخى از جمله «شبعى» منظور از رسيدن به رشد و كمال، رسيدن به مرحله بلوغ است.

2 - امّا به باور برخى ديگر رسيدن به مرز هيجده سالگى است.

3 - از ديدگاه «سدى» منظور رسيدن به مرز سى سالگى است، امّا اين حكم به وسيله آيه شش از سوره نساء نسخ شده است، چرا كه در آنجا مى فرمايد: و يتيمان را چون به حدّ بلوغ برسند بيازماييد و اگر در آنان رشد و كمال يافتيد دارايى شان را به آنان بدهيد: و ابتلوا اليتامى حتى إذا بلغوا النكاح...

4 - و از ديدگاه «ابو حنيفه» منظور اين است كه هرگاه آنان به مرز بيست و پنج سالگى رسيدند، مال و ثروتشان را به خودشان بدهيد، و پيش از اين، در صورتى كه رشد فكرى و اجتماعى لازم براى تدبير امور اقتصادى خود نداشته باشند، نمى توان مالشان را به آنان وانهاد.

5 - برخى بر آنند كه حدّ و مرز مشخصى از نظر سن و سال براى اين موضوع نيست؛ بنابر اين بنظر مى رسد منظور اين است كه هرگاه يتيم به مرحله بلوغ رسيد و از نظر خردِ زندگى نيز كمال يافت، و روشن شد كه براى حفظ حقوق و اداره اموال خويش از رشد كافى برخودار است، در آن صورت بايد دارايى او را بازگرداند.

به نظر مى رسد كه اين ديدگاه از ديدگاههاى ديگر بهتر است؛ چرا كه تنها بارسيدن به مرحله بلوغ نمى توان دارايى او را به وى داد.

از آيه شريفه و ديگر آيات در اين مورد، چنين دريافت مى گردد كه به مال يتيم جز به نيكوترين سبك نمى توان نزديك شد، تا او به مرحله رشد و كمال برسد، و هنگامى كه او به اين مرحله رسيد مى توان مسؤوليت حفظ اموالش را به خود او وانهاد، گرچه خود اين واگذارى به وسيله سرپرست اموال به نيكوترين سبك تصرّف نباشد و نگاه داشتن آن نيكوترين سبك باشد، چرا كه نزديك شدن به دارايى يتيم، تا هنگامى كه به مرحله رشدو كمال نرسيده است بايد به نيكوترين شيوه باشد، همان گونه كه قرآن نيز هشدار مى دهد كه: مال آنان را از بيم آنكه مبادا بزرگ شوند و در اختيار گيرند، به اسراف و شتاب نخوريد: و لا تأكلوها اسرافاً وبداراً اَنْ يكبروا...(208) امّا پس از رسيدن او به مرحله رشد و كمال مى توان مسؤوليت حفظ اموالش را به او واگذاشت، گرچه اين واگذارى تصرّف «احسن» و يا نزديك شدن به مال او به نيكوترين روش نباشد.

وَاَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْميزانَ بِالْقِسْطِ

و كالاى پيمانه و ميزان را عادلانه و كامل بپيماييد و وزن كنيد و چيزى از حق كسى نكاهيد.

لا نُكَلِّفُ نَفْساً اِلاَّ وُسْعَها

ما هر كسى را تنها در خور توان و امكاناتش تكليف مى نماييم.

از آنجايى كه عدالت و دادگرى شايسته و بايسته در وزن و پيمانه ممكن است دشوار به نظر برسد، و گاه دانه هايى از گندم و يا جو و برنج به ناروا جابجا شود و جلوگيرى از آن دشوار و يا امكان ناپذير به نظر آيد، از اين رو قرآن روشنگرى مى كند كه ما از شما مى خواهيم كه تا سر حد امكان عدل و داد را در همه ميدانها رعايت نموده و از پايمال شدن حقوق جلوگيرى كنيد، نه فراتر از امكان.

وَاِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْكانَ ذاقُرْبى

و هنگامى كه به داورى و گواهى يا در هر موردى سخن مى گوييد، دادگرى پيشه سازيد، گرچه به زيان يكى از نزديكانتان تمام شود.

روشن است كه رعايت عدل وداد تنها در گفتار ضرورت ندارد، بلكه بايد در عملكردها نيز عدالت را پيشه ساخت؛ امّا بدان دليل در اينجا به دادگرى در گفتار سفارش شده است كه هركس در گفتار خويش دادگرى پيشه سازد، در كردار نيز عدالت پيشه خواهد بود.

به باور برخى: هرگاه به گواهى بر مى خيزيد يا داورى مى كنيد، اگرچه به زيان يكى از خويشاوندان شما باشد، عدل و داد را رعايت كنيد.

ياد آورى اين نكته لازم است كه اين فراز كوتاه از فرمانهاى جامع و كاملى است كه موضوعات پر اهميتى چون اقرار، شهادت، وصيّت، فتوا، قضاوت، بيان احكام و مقررات و دعوت به ارزشها و هشدار از ضد ارزشها را شامل مى شود و مقرّر مى دارد كه در همه اين ميدانها و صحنه ها بايد دادگرى را پيشه ساخت.

وَبِعَهْدِ اللَّهِ اَوْفُوا

و به عهد خدا وفا كنيد.

در مورد اين پيمان دو نظر است:

1 - به باور گروهى هر آنچه خدا بر بندگان خود واجب ساخته پيمان اوست كه بايد با انجام آنها به عهد خويش وفا كرد.

2 - امّا به باور برخى منظور نذر و عهد مى باشد كه اگر در راه نافرمانى نبود، وفاى به آن لازم مى شود. با اين بيان منظور پيمانى است كه انسان با خداى خويش مى بندد.

ذلِكُمْ وَصَّيكُمْ بِه لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.

اين دستوراتى كه خدا در مورد مال يتيم،

كامل و عادلانه دادن وزن و كيل،

عمل به وظيفه تا سر حد امكان،

رعايت راستى و عدالت در گفتار و كردار و وفاى به عهدها و پيمانها بيان فرمود، همه و همه سفارش او به شما انسانهاست تا پند گيريد و از انجام شايسته و بايسته آنها غفلت نورزيد.

در آخرين آيه مورد بحث با روشنگرى و تأكيد بيشترى مى فرمايد:

وَ اَنَّ هذا صِراطى مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ

و اين است راه راست و بى انحراف من؛ پس اين راه را پى گيريد و در اين راه هر آنچه روا شناخته شده است روا بدانيد و هر آنچه تحريم شده است ناروا بشماريد و بر اين باور باشيد كه آنچه به شما فرمان داده شده است درست و بر اساس حق و عدالت است.

«ابن عباس» مى گويد: منظور آيه شريفه اين است كه: اين دين حنيف و حقگراى من استوارترين و بهترين و كاملترين دين است. و به باور پاره اى منظور اين است كه: آياتى كه در مورد حلال و حرام فرود آمده، همه و همه بيانگر راه من است، راه نجاتبخشى كه هركس در آن گام سپارد به پاداش پرشكوه خدا و بهشت و نعمتهاى آن خواهد رسيد.

وَلاتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِه

به باور «مجاهد» منظور اين است كه: به راههاى كفر و بدعت آميزگام نسپريد كه شما را از راه خدا پسندانه و مورد نظراو منحرف مى سازد. امّا به باور «ابن عباس» منظور اين است كه از پيمايش راه گمراه كننده يهود و نصارى و شرك گرايان دورى گزينيد؛ چرا كه اين بيراهه ها مورد پسند خدا نيست و شما را از او و راه ورسم او دور مى سازند.

ذلِكُمْ وَصَّكُمْ بِه لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.

خدا شما را اين گونه و به اين چيزها سفارش مى كند، باشد كه با دورى گزيدن از نافرمانى او به تقوا گراييد و از كيفر او در امان باشيد.

«ابن عباس» مى گويد: آياتى كه گذشت از آيات روشن و محكم قرآنند و هرگز نسخ نگرديده اند.

اين دستورات ويژه اسلام و مردم مسلمان نيست، بلكه در تمام اديان آسمانى بندگان خدا به گونه اى به اين مقررات سفارش شده اند. اين آيات، مادرِ كتاب و پايه و اساس آن هستند كه هركس به آنها عمل كند به بهشت پر طراوت خدا مى رسد، و هر كس اين آيات را واگذارد و بدانها عمل نكند فرودگاه او آتش دوزخ خواهد بود.

«كعب الاحبارِ» يهودى مى گويد: به خداى سوگند نخستين دستوراتى كه در تورات آمده اين است كه: بسم الله الرّحمن الرحيم؛ قل تعالوا اتل ما حرّم ربكم عليكم...

به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر؛ اى موسى! بگو بياييد تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام گردانيده است براى شما بخوانم...

پرتوى از آيات آيات كه گذشت درسهاى انسانساز و ارزنده اى مى دهد كه سخت در خور انديشه، باور، برنامه زندگى ساختن و به كار بستن است؛ در آن صورت است كه سيماى زندگى فرد و خانواده، و جامعه را دگرگون ساخته و از شرايط موجود به صورت مطلوب و محبوب و زيبايى جلوه گر مى سازد.

در اين آيات آفريدگار هستى با ده فرمان جاودانه، انسانها را به اصول و اساس ارزشها و والاييها فرا خوانده و از زشت كاريها هشدار مى دهد و چگونگى رابطه انسان با خدا، با خويشتن، با ديگر انسانها و با پديده هاى هستى را آن گونه كه بايد باشد طرح مى كند، كه به برخى از آنها به طور فشرده اشاره مى رود.

1 - دعوت به توحيد گرايى و يكتا پرستى توحيدگرايى به مفهوم حقيقى و قرآنى آن براستى نفى اسارتها، بردگيها، خفت ها، تملق ها، چاپلوسى ها، بت تراشى ها، شخص پرستى ها، پرستش ذلت بار در همه چهره ها و قيافه ها و عنوانها، و اثبات اوج آزادى و آزادگى و عزت و شكوه و هويت انسان است. و اگر ملل مسلمان سوگمندانه از نعمت عزّت و اقتدار و آزادى و آراستگى به ارزشهاى والاى قرآنى كم بهره يا بى بهره اند، بايد در توحيد گرايى خود ترديد كنند و آن را مورد تجديد نظر قرار دهند؛ قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم ألاَّ تشركوا به شيئاً ...

2 - رعايت حقوق و حرمت پدر و مادر از آنجايى كه پس از اصل توحيدگرايى و چگونگى رابطه انسان با خدا، حقوق و حرمت پدر و مادر كه دو معمار شخصيت وجود انسان هستند مطرح مى شود، بايد به نقش و اهميت و عظمت آنان پى برد كه تا كجاست؛ و بالوالدين احساناً ...

3 - رعايت حقوق كودك و اين نيز اهميت حقوق كودك، اين نعمت گران خدا به خانواده، و اين گل بوستان خانواده كه قرآن حق حيات، تربيت، نگاهدارى شايسته و پرورش و سازندگى روح و جان و عواطف او را پس از حقوق پدر و مادر طرح مى كند؛ و لا تقتلوا اولادكم...

4 - سازندگى برون و درون قرآن در اين آيات از زشتيهاى آشكار و پليديهاى نهان هشدار مى دهد و بدين وسيله به سازندگى و برازندگى و شايستگى درون و برون و ظاهر و باطن فرد و جامعه و خانواده و سياست و اجتماع فرمان مى دهد، چرا كه فرد و خانواده و جامعه و تشكيلات ظاهر ساز و رياكار رويش ديدنى نيست؛ و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن...

5 - رعايت حقوق بشر حق حيات و زندگى از طبيعى ترين و اساسى ترين حقوق انسانهاست، چرا كه ديگر حقوق انسان همچون حق انديشه و تفكّر، حق زيستن به صورت موجودى با شعور و انتخابگر، حق معيشت، حق آزادى، حق برابرى، حق حاكميت بر سرنوشت، حق دفاع و حق بهره ورى از نعمتهاى و امكانات، همه و همه به حق حيات و امنيّت جان و زندگى بر مى گردد، و اين آيات، حق حيات را پاس مى دارد؛ و لا تقتلوا النّفس التى حرم الله الاّ بالحقّ...

6 - سفارش به تفكّر و خرد ورزى از اساسى ترين ويژگيهاى انسان نعمتِ گران خرد و قدرت تفكّر و انديشيدن است و اين از حقوق طبيعى اوست كه به كران تا كران هستى بنگرد و در همه آنها بينديشد و ديگران را نيز به انديشه و تفكّر بر انگيزد. اين آيات روشنگرى مى كند كه انديشه در كران تا كران هستى نه تنها حق انسان است كه از وظايف و مسؤوليتهاى اوست و بايد امكانات آزادى انديشه را براى او فراهم ساخت، و او نيز بايد بينديشد تا پديده ها و پديد آورنده آنها را بشناسد و انسانها بر اساس عدالت و آزادگى و رعايت حقوق و حدود با هم زندگى كنند؛ لعلكم تعقلون.

7 - رعايت حقوق قشرهاى آسيب پذير اين آيات نشانگر آن است كه در جامعه مطلوب و دنياى مورد نظر قرآن، بايد حقوق همگان پاس داشته شود و حقوق و امنيّت اجتماعى و اقتصادى قشرهاى آسيب پذير و بى دفاع محترم شمرده شود؛ و لا تقربوا مال اليتم الاّ بالتى هى احسن.

8 - امنيت اقتصادى و اين نيز درس ديگر اين آيات است كه به رعايت حقوق مالى و امنيّت اقتصادى و پرهيز از كم فروشى و خيانت و تقلّب در بازار و ستم و تجاوز در سيستم توليد و توزيع سفارش مى كند؛ و اوفوا الكيل و الميزان بالقسط...

9 - انتظار بر اساس امكانات و تواناييها و اين نيز يك اصل انسانى و اسلامى است كه از هركس بايد به اندازه توان و امكانات مادى و معنوى اش انتظار عمل داشت، كه اين رمز سعادتها و سلامتهاست و هركس نيز بايد در نهايت توان و ظرفيت خود احساس مسئووليت نمايد؛ لا نكلف نفساً الا وسعها...

10 - عدالت در گفتار و داورى اگر همه گويندگان، مصاحبه شوندگان، نويسندگان، صاحبان قدرت و امكانات، رسانه هاى گروهى و ارگانهاى تبليغاتى به اين اصل قرآنى بينديشند كه بر اساس عدالت و قانون و قانونگرايى سخن گويند، چه تحول مباركى در جهت سازندگى معنوى و اخلاقى و انسانى و سياسى و اجتماعى پديد مى آيد و دنيا چه رنگ مطلوبى به خود مى گيرد! و اين آيات اين درس زندگى ساز را نيز مى دهد؛ و اذا قلتم فاعدلوا و لو كان ذا قربى ...

11 - وفادارى و به اصل وفادارى و وفاى به عهد و پيمانها در همه ابعاد سفارش مى كند و از مردم مى خواهد كه به عهد خود با خدا، پيامبر، خويشتن، همدينان و همنوعان خود وفا كنند و از خيانت و پيمان شكنى پروا نمايند؛ و بعهداللَّه اَوفوا...

12 - گام سپردن در شاهراه درست و بى انحراف اين آيات به انسانها اين درس دگرگونساز را مى دهد كه در شاهراه راستى و درستى گام سپارند و از راه مستقيم توحيد و تقوا و عدالت و پاكى و صفا و وفا، كه اين آيات راهگشاى آن است، ذرّه اى انحراف نجويند؛ و انّ هذا صراطى مستقيماً فاتبعوه...

13 - وحدت جويى و پرهيز از تفرقه و پراكندگى در اين آيات، قرآن از توحيدگرايى آغاز مى كند و با هشدار از تفرقه و پراكندگى، درسهاى انسانسازش را به پايان مى برد؛ و لا تتبعوا السُبُل فتفرق بكم عن سبيله.

14 - دعوت به پرواپيشگى و ميوه و ثمره اين درسها نيز زندگى بر اساس پرواى واقعى و حساب بردن از خدا در قلمرو انديشه و گفتار و كردار است؛ ذلكم وصَّاكم به لعلكم تتقون.