قرآن و اسرار آفرينش
(تفسیر سوره رعد)

آية الله جعفر سبحانى

- ۶ -


اعجاز پيامبر به هوس اين و آن نيست

7. «وَيَقُولُ الَّذِيْنَ كَفَرُوا لَولا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَّبِّهِ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ؛

افراد كافر مى‏گويند كه چرا براى او از طرف پروردگار نشانه‏اى (معجزه‏اى) نازل نمى‏گردد. (آنان بدانند) كه تو فقط بيم دهنده‏اى و براى هر گروهى راهنما وجود دارد».

رسالت پيامبر اسلام، به سان پيامبران ديگر با يك سلسله معجزه‏ها و اَسناد نبوت همراه بوده است، با اين كه خداوند، بزرگ‏ترين معجزه‏ها، يعنى قرآن مجيد را در اختيار او نهاده بود و هم اكنون سند برجسته نبوت او، به صورت معجزه‏اى جاويدان باقى مانده و بر تارك اعصار مى‏درخشد با وجود اين، وى معجزاتى شبيه معجزات حضرت موسى وحضرت مسيح(ع) نيز براى اثبات نبوت در اختيار داشت. دانشمندان عقايد و مذاهب اين مطلب را، كه پيامبر اسلام علاوه بر قرآن، داراى معجزات ديگرى هم بوده است، بادلايل زير اثبات كرده‏اند:

1. پيامبر اسلام در قرآن مجيد براى پيامبران گذشته معجزاتى مانند عصاى موسى ويد بيضاء و شفادادن بيماران و... ثابت و صريحاً اعتراف كرده كه آنان داراى چنين معجزاتى بوده‏اند.

ناگفته پيداست در اين موقع، طبعاً اگر مردم از او معجزه‏اى مانند معجزات پيامبران گذشته درخواست مى‏نمودند او نيز به حكم عقل بايد معجزه‏اى مانند معجزات پيامبران گذشته مى‏آورد، تا وسيله هدايت مردم را از هر طريقى كه امكان دارد فراهم سازد. هرگاه او در اين صورت، سخن از عجز و ناتوانى به زبان بياورد و بگويد: من، اگر چه مانند ديگران پيامبرم ولى كارى را كه آنان انجام مى‏دادند، نمى‏توانم انجام دهم، بى‏شك چنين سخنى موجب دورى و روى‏گردانى مردم مى‏گردد و چنين كارى بر خداوند حكيم، كه خواهان هدايت مردم است محال است و هرگز خداوند به پيامبر خود دستور نمى‏دهد كه سخنى بگويد كه موجب تفرق مردم گردد، خصوصاً كه پيامبر اسلام را افضل پيامبران و خاتم آنان معرفى كند.

2. از برخى از آيات قرآن استفاده مى‏شود كه رسول اكرم علاوه بر قرآن، داراى معجزاتى ديگر نيز بوده است؛ مانند آيه «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ...؛(1)

رستاخيز نزديك شد، و قمر دو نيم گشت».(2)

3. روايات متواترى كه محدثان اسلامى درباره معجزه پيامبر اسلام گرد آورده‏اند بزرگ‏ترين سند بر وجود اين نوع اَسناد و دلايل مى‏باشد.(3)

با توجه به اين مطالب بايد ديد مقصود از آيه كه مى‏فرمايد: «كافران به پيامبران اعتراض مى‏كنند كه چرا بر او آيه‏اى نازل نمى‏گردد» چيست؟ آيا به راستى اين آيه دلالت مى‏كند كه پيامبر داراى معجزه‏اى جز قرآن نبوده است يا اين كه آيه به اين حقيقت اشاره ندارد، بلكه هدفى دارد كه در ذيل بيان مى‏شود:

اصولا بايد توجه نمود كه هدف از اعجاز چيست؟ آيا هدف از معجزه، جز هدايت مردم چيز ديگرى است و اگر چنين نتيجه‏اى بر معجزه مترتب مى‏گردد باز بر پيامبر لازم است كه به در خواست آنان پاسخ بگويد؟

پاسخ: با توجه به بررسى زير ثابت خواهد شد كه هدف آيه، نفى صدور معجزه از پيامبر نيست؛ بلكه هدف، نفى آن نوع از خارق عادت‏هاست كه واجد شرايط و وسيله هدايت نباشند؛ به عبارت ديگر هدف از درخواست اعجاز اين است كه در پر تو آن، به صدق گفتار مدعى نبوت پى برده شود، بنابر اين هر گاه در ميان درخواست كنندگان معجزه، گروه حقيقت جو و بى‏غرضى باشند كه با ديدن اعجاز به سوى او گرايش پيدا كرده به او ايمان بياورند، در اين صورت موافقت با درخواست معجزه، بى‏اشكال خواهدبود؛ ولى اگر درخواست كنندگان، توده‏هاى لجوج و بازيگر باشند و مقصدى جز تفريح و سرگرمى به سان سرگرمى‏هاى مرتاضان نداشته باشند در اين صورت ساحت مقدس پيامبر اسلام بالاتر از آن است كه با درخواست آنان موافقت نمايد.

قرآن در خود اين سوره آشكارا تصريح مى‏كند كه درخواست‏كنندگان معجزه لجوجند و هرگاه پيامبر به بزرگ‏ترين اعجاز هم دست بزند باز آنان ايمان نخواهند آورد و لجاجت و عناد خود را ادامه خواهند داد، آن جا كه مى‏فرمايد:

«وَلَوْ أَنَّ قُرآناً سُيِّرَتْ‏بِهِ الْجِبَالُ أَوْقُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوتى...؛(4)

هر گاه قرآن كوه‏ها را از بيخ بر كند و زمين را قطعه‏قطعه كند و مردگان را زنده نمايد (باز آنان ايمان نخواهند آورد)».

اين آيه حاكى است كه گروه معترض در صدد هدايت و كشف حقيقت نبودند اگر بالاترين و عظيم‏ترين معجزه را هم با چشم مى‏ديدند باز ايمان نمى‏آوردند. آيا با اين وضع صحيح است پيامبر وقت و اراده خود را در اختيار چنين مردم بى‏هدفى قرار دهد؟

گذشته از اين، بايد توجه نمود كه به مضمون آيه «وَ مَا كَانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِىَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ...؛(5) هيچ پيامبرى نمى‏تواند معجزه‏اى بياورد جز به اذن خداوند» معجزات پيامبران، در اختيار آنان نيست كه هر موقع بخواهند و يا مردم به آنان پيشنهاد نمايند فوراً به اعجاز دست بزنند، بلكه آنها از مشيت و اراده خدا پيروى مى‏كنند و هرگز در خواست مردم، تكليفى براى آنان ايجاد نمى‏كند.

بنابر اين جمله «إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ؛ تو بيم دهنده‏اى و براى هر گروهى راهنمايى وجود دارد» ناظر به همين مطلب است و آن اين كه، تو اى پيامبر! بيم‏دهنده‏اى بيش نيستى و هرگز در اجابت درخواست مردم اختيارى از خود ندارى و تا اذن الهى نباشد، هيچ نوع كارى صورت نمى‏گيرد نه اين كه هيچ وقت در هيچ شرايطى تو صاحب معجزه نيستى.

روى اين بيانات روشن گرديد، كه آيه به نفى اعجاز به‏طور مطلق ناظر نيست؛ بلكه آن نوع معجزات را نفى مى‏كند كه درخواست كنندگان هدفى جز سرگرمى و تفريح و ادامه لجاجت نداشته باشند و يا اين كه پيامبر در انجام معجزه، مختار و آزاد باشد و بدون مشيت الهى دست به كار بزند و هر چه مردم بخواهند فوراً اقدام نمايد. ناگفته پيداست نفى اعجاز در چنين زمينه‏هاى مخصوصى، دليل بر نفى مطلق نيست.(6)

مفسران در تفسير جمله «اِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَومٍ هَادٍ» نظريات مختلفى دارند كه سه نظر مهم را متذكر مى‏شويم:

1. گروهى جمله ياد شده را چنين تفسير مى‏كنند: اى پيامبر! تو بيم دهنده و رهبر تمام اقوام و ملل هستى و شكل اصلى جمله چنين است: «إِنما أَنت منذرو هاد لكل قوم».

بنابر اين نظر، اين جمله از دلايل جهانى بودن رسالت رسول اكرم و خاتم بودن اوست. و ظاهرِ آيه اين است كه تا روز رستاخيز پيامبر، مُنْذِر و هادى بشر و امم جهان است.

2. مقصود از جمله ياد شده اين است كه، تو اى پيامبر! بيم‏دهنده‏اى و براى هر قومى، راهنمايى هست و از آن‏جا كه «انذار» و «هدايت» غالباً از شؤون پيامبران مى‏باشد در اين صورت «منذر» و «هاد» كنايه از پيامبر است و بازگشت آيه به اين است كه، تو پيامبرى و براى هر قومى در هر دوره‏اى پيامبرى است و تو مانند پيامبران پيشين در اعجاز و تصرف در تكوين، اختيارى از خود ندارى و همه اين كارها بايد به اذن خداوند جهان انجام گيرد.

بنابر اين نظر، جمله ياد شده بيانگر آن است كه در تمام ادوار در ميان مردم هادى و رهبر بوده و هيچ دوره‏اى خالى از رهبر نبوده است و اگر بگوييم كه مقصود از هادى، نبى و پيامبر است در اين صورت، گواه برو جود پيامبر در ميان اقوام مختلف مى‏باشد.

3. از رواياتى كه گروهى از دانشمندان اسلامى - اعم از شيعه و سنى - آنها را نقل كرده‏اند استفاده مى‏شود كه مقصود از «منذر» پيامبر است و مقصود از «هادى» امام و جانشين اوست. گويى «انذار» كنايه از مقام نبوت و «هدايت» كنايه از مقام امامت است و پيامبر بنا به نقل بسيارى از محدثان چنين فرموده است: «من بيم‏دهنده‏ام و تو اى على! راهنمايى».

محدث بزرگوار شيعه، مرحوم سيد هاشم بحرينى در كتاب غاية المرام و تفسير خود برهان قسمتى از اين احاديث را جمع آورى كرده است. او تنها در تفسير خود، 27 روايت در اين باره نقل نموده كه برخى از آنها از كتاب‏هاى اهل تسنن است.

سيوطى در الدر المنثور قسمتى از اين روايات را ذكر كرده است. از آن جا كه اين روايات با اسناد مختلف و در كتاب‏هاى متعدد و از محدثان عالى‏قدر نقل شده است مى‏توان گفت مفاد حديث به حد «تواتر» رسيده است.

تنها در برهان، هفده روايت به اين مضمون نقل شده است كه پيامبر فرمود: «أنا المنذر و على الهادي؛ منم بيم دهنده و على راهنماست» و يا: «أنت الهادى يا علي؛ تويى راهنما اى على!».

در دو روايت وارد شده است كه پيامبر اسلام(ص) آبى خواست كه وضو بگيرد وقتى از وضو فارغ شد دست على را گرفت آن را روى سينه خود گذارد و گفت: «إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ» سپس روى سينه على(ع) نهاد و گفت: «وَلِكُلِّ قَومٍ هَادٍ».

در پاره‏اى از احاديث، پيامبر تذكر مى‏دهد كه هيچ‏گاه روى زمين از حجت خالى نمى‏ماند و براى استشهاد، آيه مورد بحث را مى‏خواند و خود را «منذر» و على را «هادى» معرفى مى‏كند بعد او صياى خود را يكى پس از ديگرى نام مى‏برد تا سخن را به مهدى مى‏رساند و هدف قيام آن حضرت را تشريح مى‏فرمايد.

روشن شدن اين نظر در گرو پاسخ به سؤالاتى است كه در مورد اين تفسير وجود دارد. اكنون اين سؤالات را مطرح نموده و درباره آنها گفتگو مى‏كنيم:

ممكن است سؤال شود: چگونه «انذار» مخصوص پيامبر(ص) مى‏باشد و هدايت از آنِ امام(ع) در صورتى كه پيامبر نيز، هادى و راهنماى امت است؟ و به عبارت ديگر، پيامبر و امام هر دو هم مقام «انذار» را دارند و هم مقام «هدايت» را. استاد عالى قدر علامه طباطبائى در الميزان جمله‏اى دارند كه مى‏تواند روشنگر پاسخ اين پرسش باشد. ايشان مى‏فرمايد:

«منذر» آن راهنما را مى‏گويند كه راهنمايى او توأم با ادعاى نبوت باشد، ولى «هادى» به آن راهنما مى‏گويند كه دعوى نبوت نداشته باشد در اين صورت مقصود از «منذر» نبى و پيامبر خواهد بود و مراد از «هادى» جانشين او؛ زيرا راهنمايى پيامبر همواره توأم با ادعاى نبوت مى‏باشد و هرگز صرف راهنمايى نيست، بلكه آن امام است كه هدايت او، مجرد از دعوى نبوت مى‏باشد.(7)

در احاديث به اين پرسش به‏طور ديگرى پاسخ گفته شده است و آن اين كه، مقصود از «هادى» در اين آيه مطلق راهنما نيست تا گفته شود پيامبر نيز هادى امت و راهنماى مردم است، پس چرا هدايت در اين آيه از آن جانشينان پيامبر شمرده شده است؛ بلكه مقصود از آن، هدايت است به آن‏چه پيامبرى آن را آورده است. امام باقر در تفسير اين آيه مى‏فرمايد:

«ولكل زمان منا هاد يهديهم إلى ما جاء به نبى الله؛(8)

در هر زمان از خاندان وحى، راهنمايى است كه مردم را به آن‏چه پيامبر خدا آورده است رهبرى مى‏نمايد».

بنابر اين تفسير، مقصود از «هادى» جز امام و جانشين او نمى‏تواند باشد. توضيح اين سخن اين است كه، پيامبر در حقيقت پايه گذار انقلاب و نهضت است و امام جانشين و رهبر انقلاب پس از در گذشت او مى‏باشد؛ زيرا هر نوع انقلاب هر چه هم به ثمر برسد و درخشندگى خاصى پيدا كند در هر حال، به وجود رهبرى نيازمند است كه پس از درگذشت بنيان گذار، رهبرى انقلاب را به عهده بگيرد و موانع پيشرفت را از سر راه آن بر دارد و با الهام از اصول انقلاب، مشكلات آن را براى مردم توضيح دهد و تفسير نمايد؛ به عبارت ديگر، پيامبر پايه گذار دين وامام، حافظ و مدافع و مبين تعاليم پيامبر است. در اين صورت صحيح است بگوييم مقصود از «هادى» همان امام است كه روشن كننده آيين است.

مفسر عالى قدر شيعه، مرحوم على بن ابراهيم در مقام بيان اختصاص هدايت به امام اين نكته را خاطر نشان مى‏سازد و مى‏گويد: مقصود از هادى، همان مبيِّن مجملات آيين است و طبعاً اين مقام در اختيار امام خواهد بود. آن‏گاه آياتى را مى‏آورد كه لفظ هدايت در آنها به معناى بيان كردن به كار رفته است از آن جمله آيه «وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ...» أى بَيَّنالَهُمْ...؛(9) يعنى براى ايشان بيان كرديم.

مؤيد نظر سوم كه در روايات وارد شده است اين است كه قرآن در برخى از موارد كه در مورد «امام» سخن مى‏گويد، بلافاصله مسأله هدايت و راهنمايى را پيش مى‏كشد و مى‏رساند كه هدايت و رهبرى مردم از شؤون امام مى‏باشد؛ مانند

«وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا...؛(10)

آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به امر و فرمان ما، مردم را با كمال بردبارى و استقامت، هدايت مى‏نمايد».(11)

سؤال ديگر: ممكن است گفته شود آيا مقام هدايت و راهنمايى فقط از آن حضرت على(ع) است يا اين كه پيشوايان گرامى ديگر، بلكه او صياى تمام پيامبران نيز راهنمايان مردم هستند؟

پاسخ: على(ع) فرد روشن و كامل هاديان امت است؛ ولى اين مقام اختصاص به وى ندارد و ساير امامان و بلكه اوصياى همه پيامبران نيز هادى و راهبر مردمند و جمله «أنت الهادى يا علي» از قبيل تطبيق كلى به يك فرد كامل است و اين حقيقتى است كه در روايات به آن تصريح شده است چنان كه مى‏فرمايد: «كل إمام هاد لكل قوم فى زمانهم...».(12)

سؤال سوم: آيا از جمله استفاده مى‏شود كه در هر قرن و زمانى در ميان تمام اقوام و ملل راهنمايى وجود داشته است؟ پاسخ آن مثبت است و ظاهر يا صريح جمله «وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» وجود راهنما در ميان تمام اقوام و ملل است و از برخى از آيات و بسيارى از روايات استفاده مى‏شود كه خداوند براى مردم هر عصر و زمانى، حجت و راهنمايى فرستاده و حجت را بر آنها تكميل نموده است.

مؤيد اين نظر گفتارى است كه امير مؤمنان در نخستين خطبه نهج البلاغه دارند و مى‏فرمايند:

«ولم يخل سبحانه خلقه من نبى مرسل أو كتاب منزل أو حجة لازمة أو محجة قائمه...؛(13)

خداوند جامعه بشر را هيچ‏گاه از وجود پيامبرى فرستاده شده و يا كتابى نازل گرديده و برهانى حتمى و قاطع و يا راهى استوار و روشن، محروم ننموده است».

و نيز مى‏فرمايد:

«اللهم بلى لاتخلو الأرض من قائم لله بحجة إما ظاهراً مشهوداً أو خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بيناته...؛(14)

بار خدايا! زمين هيچ گاه از حجتى كه براى خدا قيام كند، خالى نمى‏ماند و او يا ظاهر و آشكار است و يا پنهان (علت وجود چنين حجت به خاطر اين است كه دلايل روشن خدا از بين نرود)».

آيا فيض نبوت مخصوص خاور زمين است؟

گاهى تصور مى‏شود كه دين و آيين ارمغان شرق است و پيامبران آسمانى فقط از شرق برخاسته‏اند و لذا نام پيامبرانى كه در قرآن و عهدين آمده است همگى از خاور زمين بوده و هرگز در غرب، آيين و پيامبرى نبوده و مردم مغرب زمين آيين و مذهب را از شرق گرفته‏اند.

اين مطلب، گمانى بيش نيست و تاريخ مذاهب در ملل جهان نيز بر خلاف آن حكم مى‏كند و قرآن مجيد براى همه ملت‏ها و امت‏ها پيامبر و بيم‏دهنده و راهنمايى ثابت مى‏كند.

آيه مورد بحث با صراحت هر چه كامل‏تر مى‏گويد: «وَلِكُلِّ قَومٍ هَادٍ؛ براى هر گروهى راهنما و رهبرى وجود دارد». صريح اين آيه اين است كه هر ملتى - اعم از شرقى و غربى، حتى ملل چين و هند، وحشيان استراليا، سرخ پوستان امريكا - داراى هادى و راهنما بوده است هر چند اين «هادى» (بنابر تفسير سوم) پيامبر نباشد.

قرآن در آيات ديگرى با صراحت كامل‏تر براى هر ملتى رسول و پيامبر و بيم‏دهنده‏اى ثابت مى‏كند چنان كه مى‏فرمايد:

«وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّخَلافِيها نَذِيرٌ...؛(15)

هيچ امتى نيست مگر اين كه در ميان آنها بيم رسانى بوده است».

«وَ لَقَدْ بَعَثْنافِى كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ...؛(16)

در ميان هر ملتى پيامبرى را بر انگيختيم كه به مردم بگويد خدا را بپرستيد».

«وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِىَ بَيْنَهُمْ...؛(17)

براى هر امتى پيامبرى است كه در ميان آنها حكم و داورى مى‏نمايد».

به‏طور مسلم، پيامبران هر امتى در ادوار پيشين متناسب با فهم و ادراك آنها و راهنمايى آنان در حدود و قابليت و شايستگى آنها بوده است. اما اين كه چرا در قرآن نامى از پيامبران مغرب زمين نيامده است براى اين است كه خود قرآن تصرح مى‏كند پيامبرانى از طرف خداوند، براى هدايت مردم مبعوث شده‏اند كه شرح نام و تفصيل دعوت آنها را در قرآن باز گو ننموده است، چنان كه مى‏فرمايد:

«وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَّمْ‏نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ...؛(18)

پيامبرانى كه قبلاً سرگذشت آنها را بيان كرده‏ايم و پيامبرانى كه درباره آنها گفتگو ننموده‏ايم».(19)

ولى علت اين كه مذاهب بزرگ جهان به پيامبران مشرق زمين تعلق دارد اين است كه شرق گهواره تمدن و فرهنگ آن اصيل‏تر از غرب است و علم و فلسفه و هنر و نظام حقوق فردى و اجتماعى از مشرق زمين به غرب رفته است از اين نظر، مذاهب متناسب با تمدن و فرهنگ، به شرق تعلق دارد و غرب، مذهب و آيين را به سان فرهنگ و هنر از شرق گرفته و آن را جاى‏گزين مذاهب ابتدايى - كه متناسب با دوره ابتدايى زندگى بشر، يعنى دوره ما قبل تمدن و فرهنگ و علم بوده - ساخته است.

چگونگى علم خداوند به موجودات

8. «اَللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى وَ مَا تَغِيْضُ الْأَرْحامُ وَ مَاتَزْدَادُ وَ كُلُّ شَىْ‏ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ؛

خداوند از وضع جنين هر زن بار دارى آگاه است و آن چه را رحم‏ها از بين مى‏برند و سقط مى‏كنند و آن‏چه را مى‏افزايند. و هر چيزى نزد او به اندازه معين و ميزان خاصى است».

9. «عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ؛

خدايى كه آگاه از پنهان و آشكار و بزرگ و برتر است».

10. «سَوَاءٌ مِنْكُمْ مِنْ اَسَرَّالْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِالَّيْلِ وَ سَارِبٌ بِالنَّهَارِ؛

در پيشگاه او يك‏سانست كه كسى سخن را پنهان دارد (يا آهسته سخن بگويد) يا آن را آشكار سازد و كسى كه در تاريكى شب راه برود يا در روز روشن راه بپيمايد».

هدف ابتدايى اين آيات، معرفى علم محيط خداوند است و اين كه او از رازهاى پوشيده رحم‏ها، از وضع جنين‏هايى كه در آن قرار دارند، آگاه است و پنهان و آشكار، شب و روز، صداهاى آهسته و بلند، براى او يك‏سان است و به كارهاى مخفى و آشكار بندگان خود، آگاهى دارد و چون او بزرگ و برتر است، بر تمام مصنوعات خود محيط و مسلط مى‏باشد.

عقل و خرد در اين باره مى‏گويد: نظام هر ورقى از اوراق هستى، هر برگى از گياهان، هر اتمى از اتم‏هاى بى‏شمار، هر ذره‏اى از ذرات وجود انسان، هر سلولى از سلول‏هاى جانداران، هر سياره‏اى از سيارات آسمان، گواهى مى‏دهند كه آفريدگار آنها از تمام خصوصيات وجودى آنها آگاه است و هرگز بدون آگاهى كامل، از رازهاى درونى و برونى يك مصنوع، نمى‏توان آن را با اين نظم شگفت‏انگيز آفريد. آيا مى‏توان گفت سازنده يك هواپيما، از قسمت‏هاى علمى و فنى آن بى‏خبر است، يا نويسنده يك دوره دائرة المعارف از محتويات آن اطلاع ندارد؟

قرآن اين حقيقت علمى را با لطيف‏ترين بيان توضيح داده و مى‏فرمايد:

«أَلا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ؛(20)

آيا او از اوضاع مخلوق و مصنوع خود آگاه نيست، در حالى كه اوست باريك‏بين و آگاه».

بار ديگر بر گرديم مسأله را از راه ديگر مورد بررسى قرار دهيم: حقيقت علم و آگاهى از چيزى جز حضور آن نزد شخص آگاه چيز ديگرى نيست، چنان كه حقيقت جهل و ناآگاهى نيز جز غيبت و پنهانى شى‏ء از انسان، معناى ديگرى ندارد.

البته حضور يك شى‏ء نزد انسان بر دو نوع است: گاهى وجود خارجى شى‏ء نزد انسان نيست، اما تصويرى از آن نزد او حاضر است؛ مثلاً افرادى كه به زيارت خانه خدا رفته‏اند و الآن فرسنگ‏ها از آن فاصله گرفته‏اند هر موقع بخواهند مى‏توانند از طريق تصويرذهنى كعبه، به آن نقطه توجه پيدا كنند.

گاهى خود شى‏ء خارجى، بدون و ساطت تصويرى در نزد ما (روح) حاضر است و چيزى ميان عالم و معلوم واسطه نيست.(21) روشن‏ترين مثال براى اين نوع آگاهى، علم انسان به خود انسان است؛ زيرا حقيقت و واقعيت هر انسانى بر خود او روشن است و هر فردى از روحيات و ملكات خوب و بد خويش آگاهى كامل دارد، ديگر اين جا ميان عالم و معلوم چيزى واسطه نيست. يا مثلاً ما از صورت‏هاى ذهنى خود آگاهيم؛ زيرا اين صورت‏ها پيش ما حاضراست و براى درك آنها نياز نداريم كه تصويرى از اين صورت‏ها برگيريم، بلكه خود اين صورت‏ها را به روشنى درك مى‏كنيم و در نزد روح خود حاضر مى‏بينيم.

علم خدا به مصنوعات و مخلوقات خود از قبيل نوع دوم است. او در علم خود به آن چه آفريده، نيازى به تصوير ندارد، بلكه تمام موجودات جهان با واقعيت خارجى خود، نزد خدا حاضرند و ميان او و مخلوق فاصله‏اى نيست.

فلسفه اسلامى، علم حضورى خدا را به موجودات از طرق گوناگون ثابت نموده است و كوتاه‏ترين راه آن است كه اين حقيقت را از تدبر در مسأله آفرينش موجودات به دست آوريم. جاى گفتگو نيست كه خداوند وجود دهنده و ما وجود پذيريم. در اين صورت آيا لازمه ايجاد يك موجود، اين نيست كه در نزد موجد و سازنده آن حاضر باشد؟ آيا ايجاد و پديد آوردن يك شى‏ء، با غيبت و عدم حضور آن نزد وجود دهنده مى‏سازد؟ به عبارت ديگر، ايجاد يك شى‏ء بدون توجه وجود دهنده و حضور وجودپذير در نزد آفريننده، امكان‏پذير هست؟

بار ديگر، تصويرهاى ذهنى خود را مورد بررسى قرار دهيم مى‏بينيم تمام اين صور، مخلوق و آفريده روح و روان و قواى ادراكى است و تا وجود دارند در نزد روح وقواى مدرك ما حاضرند و ميان ما و آنها جدايى نيست و به همين ترتيب تمام موجودات جهان همگى مخلوق خدا و در نزد او حاضرند.

برنامه‏اى تربيتى

آشنايى به صفات خدا، خود گرچه نوعى كمال معنوى و روحى است؛ ولى در عين حال اعتقاد به چنين خداى آگاه از درون و بيرون، خود مكتبى تربيتى است كه افراد با ايمان و معتقد را از بسيارى از كارهاى نكوهيده باز مى‏دارد. چه برنامه‏اى بالاتر از اين، كه بدانيم از نخستين لحظه زندگى، از روزى كه به صورت سلولى در رحم مادر قرار داريم تا لحظه‏اى كه به خاك سپرده مى‏شويم، مراقبى بزرگ و برتر، متوجه اعمال و كردارهاى ماست و از آن‏چه ما انجام مى‏دهيم كاملاً مطلع و آگاه مى‏باشد آيا با وجود چنين مراقبى شايسته است به فكر گناه و نافرمانى او باشيم؟

نكاتى چند در آيات

1. قرآن در طرح معارف عقلى راه تعبد را پيش نمى‏گيرد، بلكه در غالب موارد، به استدلال دست مى‏زند؛ مثلاً در اين آيات كه هدف بيان احاطه علمى خداوند به موجودات است و اين‏كه آشكار و پنهان براى او يك‏سان مى‏باشد به دليل مسأله، با بيان دو صفت از اوصاف خدا: «الْكَبيرُ الْمُتَعَال» اشاره نموده است؛ زيرا «كبير» (بزرگ) در مورد خداوند به معناى احاطه او بر همه موجودات است و لازمه اين احاطه، اطلاع بر اوضاع محاط مى‏باشد. «متعال» يعنى بسيار بلند مقام، يعنى خداوند عالى و در علم خود نيز برتر است و بر موجودات و مصنوعات خود نيز تسلط دارد همان‏طور كه هر موجود عالى‏تر بر موجودات پايين‏تر مسلط است. در واقع اين دو صفت دليلى است بر اطلاع او از آشكار و پنهان (عَالِمُ الغَيْب وَ الشَهَادَةِ).

2. چون مقصود از «ما» در «ما تحمل» جنين است از اين نظر ناچار مقصود از «ما» در دو جمله بعدى: «و ما تغيض الأرحام و ما تزداد» نيز همان جنين خواهد بود از آن جا كه «غيض» در لغت عربى به معناى «نقص و كم شدن» است‏(22) ناچار هدف آيه اين است: خدا مى‏داند آن‏چه رحم‏ها بر مى‏دارند (و دوران حمل را به‏طور طبيعى به پايان مى‏رسانند) و آن چه را كم مى‏كنند (و پيش از وقت طبيعى سقط مى‏كنند) و آن چه را رحم‏ها مى‏افزايند (و بيش از يكى پرورش مى‏دهند).

به عبارت ديگر مقصود از «و ماتغيض الأرحام» به قرينه جمله بعدى «وماتزداد» همان كم كردن رحم است و مقصود از كم كردن رحم به قرينه «مَاتَحْمِلُ كلُّ أُنْثَى» همان سقط كردن و حمل نكردن رحم مى‏باشد. گويا مضمون آيه چنين است: خدا از آن‏چه رحم‏ها برمى‏دارند يا برنمى‏دارند و از بين مى‏برند و يا مى‏افزايند آگاه است.(23)

3. جمله «وَكُلُّ شَىْ‏ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ؛ هر چيزى در نزد او اندازه معينى دارد» به حقيقتى علمى و فلسفى اشاره دارد كه قرآن در سوره‏هاى مختلفى روى آن تكيه كرده است‏(24) و مقصود از آن اين‏است كه هر موجودى در نزد خدا، حدّ معينى دارد؛ زيرا لازمه معلول و مخلوق بودن، داشتن حد و اندازه است. در اين صورت، طبعاً هر موجودى محدود خواهد بود و در پيشگاه خدا - كه نامحدود و نامتناهى است - غايب نخواهد بود.

در حقيقت اين جمله، مفسر علم وسيع خداست به آن‏چه در آغاز آيه بيان شده و مفاد آن اين است كه، «أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَىْ‏ءٍ مُحِيطٌ؛(25) آگاه باشيد كه خداوند بر همه چيز محيط است».(26)

گاهى اين جمله به‏طور ساده‏ترى تفسير و گفته مى‏شود مقصود از آن، اوضاع سه گانه رحم است كه گاهى حمل خود را حفظ مى‏كند و يا گاهى بر آن مى‏افزايد و احياناً از بين مى‏برد و اين اوضاع مختلف، براى اين است كه هر چيزى نزد خدا اندازه معينى دارد و تمام كارهاى او روى حساب و اندازه است و هرگز اراده او بى‏جهت و نسنجيده به حفظ و يا زيادى حمل و يا كم كردن آن تعلق نمى‏گيرد.

4. روز و شب و هم‏چنين آشكار و پنهانى، يك سلسله مفاهيم نسبى هستند كه در محيط ما، كه محيطى نسبى است، مفهومى دارند؛تاريكى شب مانع از ديدن انسان است، در عين حال برخى از حيوانات در دل شب پرواز مى‏كنند و مى‏بينند. چون وجود ما محدود است و بر اثر نارسايى ديدگان، موجودات در شب از ديده ما مخفى هستند، طبعاً قسمتى از جهان ما پنهان خواهد بود؛ ولى براى موجود محيط و برتر (خدا) تمام غيب‏ها، شهود است و پنهان و آشكار براى او مفهومى ندارد. قرآن به اين حقيقت با جمله زير (آيه‏10 همين سوره) اشاره مى‏كند: «وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِالَّيْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ».

پاسدارانى كه از ما مراقبت مى‏كنند

11. «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّه إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ مَا بِقَومٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ مَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَالٍ؛(27)

براى (انسان) نگهبانانى گماشته شده است كه به‏فرمان خدا او را پيش رو و پشت سر (از هلاك و نابودى) حفظ مى‏كنند و خداوند وضع ملتى را عوض نمى‏كند تا خود آنان وضع خود را تغيير دهند. هرگاه خداوند نابودى گروهى را بخواهد بازدارنده‏اى در برابر او نيست. براى بشر جز خدا سرپرستى وجود ندارد».

انسان به‏سان موجودات ديگر، محتاج و نيازمند آفريده شده است؛ از روز نخست كه به صورت سلولى در رحم مادر قرار مى‏گيرد نيازمندى، سراسر وجود او را احاطه كرده و تا دم واپسين با او همراه است.

اگر بشر از نظر تعقل و فكر، قوى و نيرومند است و در پرتو دانش و بينش خود، زمين و دريا و فضا را تسخير نموده است، از نظر شرايط زندگى و لوازم حيات در محدوديت شديدى قرار دارد؛ مثلا اگر چند لحظه اكسيژن هوا، وارد شش‏هاى او نگردد، خفه مى‏شود. اگر فشار هوا كم و زياد گردد، زندگى او در خطر مى‏افتد، اگر درجه حرارت هوا از حد معينى بالا يا پايين رود، نابود مى‏شود و انسان مقتدر، از حركت و جنبش باز مى‏ماند.اين حقيقت را قرآن در آياتى ياد آور شده و مى‏فرمايد:

«يَاأَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ؛(28)

اى مردم! شما نيازمندان درگاه خدا هستيد، و خدا بى‏نياز و شايسته ستايش است».

در حقيقت اگر بخواهيم واقعيت نيازمندى انسان را به صورت امرى محسوس بيان كنيم بايد بگوييم: انسان با تمام قدرت خود، بسان لامپ نيرومند پر فروغى است كه ديده‏ها را خيره مى‏سازد. اين نور خيره كننده هر چه باشد، از خود او نيست و هر لحظه از مركز مولد برق، به آن قوه و نيرو مى‏رسد و اگر يك لحظه جريان برق قطع گردد، فوراً خاموش شده و خودنمايى آن سپرى خواهد شد.

خلاصه بشر براى ادامه زندگى خود در آغوش طبيعت بايد از عوامل بى‏شمارى كمك گيرد و اگر اين كمك‏ها و امدادها به او نرسد؛ چراغ زندگى او به خاموشى گراييده از حركت و جنب و جوش مى‏افتد.اين از يك طرف.

از طرف ديگر، در اطراف وجود انسان عوامل نابود كننده، فراوان است كه درهر لحظه، هستى و زندگى او را تهديد مى‏كنند: ميكرب‏هاى خطرناك و كشنده در آب آشاميدنى و هوا به قدرى زياد است كه اگر عوامل ضد ميكرب در خون او نباشد، بشر را فوراً از پاى در مى‏آورند. خداوند براى خنثى نمودن آثار اين دشمنان نامريى گلبول‏هاى سفيد را در خون آفريده كه همواره در جنگ‏هاى ميكربى خون شركت مى‏كنند و دشمنان انسان را از پاى در مى‏آورند.

گاهى در شبانه روز هزاران تن سنگ‏هاى آسمانى كره خاك را سنگباران مى‏كنند، حيات و زندگى بشر را به فنا و نابودى تهديد مى‏نمايند و دست آفرينش براى حفظ انسان، يك زره هوايى بر دور كره خاك كشيده تا سپرى در برابر اين صخره‏ها باشد و اين سنگ‏ها با اصابت به اين زره هوايى، آتش بگيرند و از بين بروند.

عوامل انحراف فكرى از چپ و راست انسان را احاطه كرده، ايمان و اخلاق و فضايل او را تهديد مى‏كنند و در برابر همه اين عوامل، حاميانى مانند مربيان صالح و پيامبران و پيشوايان وساير عوامل و موجبات هدايت وجود دارد كه او را از هر نوع انحراف باز مى‏دارند.

از اين بيان، چنين نتيجه مى‏گيريم خداوند براى حفاظت بدن و روح انسان پاسدارانى آفريده است كه بقاو هستى او را در برابر حوادث بيمه كنند و اين عوامل همان است كه در اين آيه مورد بحث به عنوان «معقبات» از آن ياد شده و مى‏فرمايد:

«لَهُ مُعَقِباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ و مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ اَمْرِ اللَّهِ؛

براى انسان حاميان و مراقبانى هستند كه وجود او را از هر نظر حراست مى‏كنند».

قسمتى از اين «معقبات» (حاميان) همان‏ها هستند كه بيان گرديد و براى ما محسوس و ملموس هستند و از طريق حس و علم از حمايت آنها از تن و روان بشرى آگاهيم؛ ولى قسمت ديگر از اين حاميان يك سلسله عوامل نامريى ديگرى است كه قرآن از آنها در آيات به لفظ «حافظين» تعبير مى‏آورد و مى‏فرمايد:

«وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ؛(29)

براى شما نگهبانانى (فرشتگان) گمارده‏ايم».

در آيه ديگر مى‏فرمايد:

«وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وُيُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمُوتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لايُفَرِّطُونَ؛(30)

اوست مقتدر و برتر از بندگان خود. نگهبانانى براى شما مى‏فرستد تا وقتى مرگ يكى از شما فرا رسد فرستادگان ما (جان) شما را مى‏گيرند و آنها در كار خود كوتاهى نمى‏كنند، اگر چه حافظ و حامى واقعى همان خداست و فرشتگان مجرى فرمان‏هاى او هستند»(31).

سنّت قطعى الهى در سعادت ملل

قرآن مجيد، پايه سعادت و خوشبختى و استوارى نعمت را در ميان هر ملتى معلول پيروى آنان از تقوا و پرهيزگارى و دورى از نافرمانى و گناه مى‏داند و مى‏فرمايد: هماى سعادت هنگامى بر سر ملتى پروبال مى‏گشايد و تمام نعمت‏هاى الهى در صورتى بر سر ملت‏ها پيوسته و پايدار است كه آنان از مسير فطرت گام فراتر ننهند و از زشتى‏ها و پليدى‏ها، ستم و تعدى و فساد اخلاق دور باشند. قرآن به اين حقيقت علاوه بر آيه مورد بحث (إِن اللّه لا يغير...)در آيات ديگرى نيز اشاره نموده و مى‏فرمايد:

«وَلَوْأَنَّ أَهْلَ القُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ الأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ؛(32)

اگر مردم جهان به خدا ايمان بياورند و از مخالفت دستورهاى او بپرهيزند درهاى بركت را از آسمان و زمين به روى آنان باز مى‏كنيم؛ ولى آنان دستورهاى الهى را ناديده گرفتند و سرانجام، آنها را به نتيجه اعمالشان دچار ساختيم».

مقدارى از اين مطلب (كه پيروى از فرمان‏هاى خدا نعمت و بركت و سعادت و خوشبختى را به دنبال دارد) براى ما مشهود و محسوس است؛ زيرا مردمى كه همه مرزهاى اخلاقى و حدود الهى را در هم بشكنند و در زندگى جز فساد و فحشا و ستم و... چيزى را نشناسند، قطعاً به واكنش كردارهاى خود كه گسترش بيمارى، دشمنى، فساد نسل، جنگ‏هاى خونين و... گرفتار خواهند شد.

ولى قسمتى از اين مطلب كه چگونه اعمال نيك و كردارهاى خدا پسندانه ملتى، گشودن درهاى رحمت و بركت از زمين به روى آنها را موجب مى‏گردد حقيقتى قرآنى است كه قرآن از آن خبر داده و ما بايد به آن ايمان بياوريم و ما با علم و دانش كوتاه خود به همه علل آن احاطه پيدا نكرده‏ايم تا درباره آن به داورى برخيزيم.

خلاصه، يكى از سنت‏هاى قطعى الهى اين است كه سرانجامِ ملتى كه غرق در گناه و فساد باشد، نابودى است و چنين گروهى زود يا دير، در كام مرگ و فنا فرو رفته و جز نام، نشانى از آنها باقى نخواهد ماند و امروز كه بسيارى از ملل مغرب زمين غرق در عصيانگرى و فساد و فحشا هستند به چنين سرنوشتى دچار خواهند شد و دير يا زود با تمدن ماشينى خود - كه كمالات انسانى و عواطف بشرى و مراسم الهى را ناديده گرفته است - به خاك سپرده خواهند شد. مگر اين كه در برنامه خود تجديد نظر كنند و همان‏طور كه برخى از دانشمندان دل آگاه، آنها را هشدار داده‏اند از خواب غفلت ماديگرى بيدار شوند و مسير زندگى را دگرگون سازند و اين سنت قطعى الهى است: «وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْديلا».

چيرگى ملت غارتگر مغول بر حكومت چند صد ساله عباسيان معلول قدرت نظامى و برترى تاكتيك رزمى آنان نبود، بلكه گسترش فساد در ميان عباسيان و خود خواهى امرا و حكمرانانشان، گرايش خلفا و زمامداران به هوس رانى و فساد و خود كامگى، موجب سقوط خلافت چند صد ساله اسلامى گرديد و مسلمانان را در طول تاريخ با بزرگ‏ترين فاجعه روبه‏رو ساخت.

در روزهاى محاصره منطقه موصل از طرف فرمانده كل نيروهاى هلاكو دونامه مختلف به دست استاندار موصل رسيد: يكى از دشمن خونخوار اسلام هلاكو و ديگرى از طرف خليفه بغداد.

هلاكو در نامه خود ياد آور شده بود كه اگر استاندار موصل، ابزار و آلات جنگى و وسيله فتح قلعه عظيم بغداد را در اختيار او بگذارد وى از محاصره موصل صرف نظر نموده و راه بغداد را پيش خواهد گرفت.هم زمان با رسيدن اين نامه، نامه‏اى از دربار خلافت عباسى به دست حاكم موصل رسيد و خليفه در آن نامه، درخواست كرده بود حاكم موصل گروهى از بهترين نوازندگان موصل را روانه بغداد نمايد، تا به مجالس عيش و طرب خليفه رونق بخشند.

حاكم پس از خواندن هر دو نامه، چنين اظهار داشت: در اين لحظه حساس، دشمن خونخوار اسلام از من ابزار جنگى مى‏طلبد ولى خليفه، رامشگر ونوازنده مى‏خواهد كدام يك بايد پيروز شوند؟

اين جاست كه حقيقت و مفاد جمله «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى‏ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ» به صورت واضح تجلى مى‏كند و معلوم مى‏شود چرا مسلمانان روزى در ميان ملل جهان، سر بلند و سرفراز بودند ولى پس از چند قرن سيادت و عظمت و عالى‏ترين تمدن، مقهور ملل ديگر گرديدند. نا گفته پيداست چون دگرگونى در روحيات و اعمال آنان پديد آمد، خدا نيز سيادت و عظمت را از آنان سلب نمود و براى اين مطلب شاهد و گواه فراوان است.

پى‏نوشتها:‌


1. قمر (54) آيه 1.

2. مشروح اين بحث را در كتاب‏هاى عقايد و تفسير مطالعه بفرماييد و با دلايل روشن ثابت شده است كه مقصود، دو نيم شدن ماه در زمان خود پيامبر است.

3. جامع‏ترين كتابى كه از طرف محدثان شيعه در اين باره نوشته شده است كتاب مدينةالمعاجز اثر سيدهاشم بحرينى است.

4. رعد (13)آيه 31.

5. رعد (13) آيه 38.

6. نويسنده‏اى مسيحى در كتاب مشكاة صدق با آيه مورد بحث و آيات ديگر استدلال نموده است كه پيامبر اسلام، معجزه‏اى جز قرآن نداشته است. نگارنده در كتاب رسالت جهانى پيامبران (ص 118 - 142) درباره آيات مورد نظر او به‏طور گسترده سخن گفته و ثابت نموده است كه اين آيات، ارتباطى به مدعاى وى ندارد.

7. الميزان، ج 11، ص 359.

8. تفسير برهان، ج 10، ص 280.

9. فصلت (41) آيه 17.

10. سجده (32) آيه 24.

11. گروهى از پيامبران علاوه بر منصب نبوت داراى مقام امامت نيز بودند.

12. به اين مضمون روايات زيادى وارد شده است ر.ك: تفسير برهان، ج 2، ص 280، ح 8.

13. نهج البلاغه عبده، ج 1، ص 18

14. همان، كلمات قصار، شماره 147.

15. فاطر (35) آيه 24.

16. نحل (16) آيه 36.

17. يونس (10) آيه 47

18. نساء (4) آيه 164.

19. آيه 78 سوره غافر نيز به همين مضمون است.

20. ملك (67) آيه 14.

21. در اصطلاح فلسفه، نوع اول را علم حصولى و دوم را علم حضورى مى‏نامند.

22. راغب، مفردات، ص 368.

23. كشاف، ج 2، ص 160. در تفسير اين دو جمله دو نظر ديگر است كه به‏طور اختصار نقل مى‏شوند: گاهى گفته مى‏شود مقصود از «ما تغيض الأَرحام و ما تزداد؛ آن‏چه رحم‏ها كم مى‏كنند و يا مى‏افزايند» خون ايام باردارى زنان است كه قسمتى را صرف غذاى جنين نموده وقسمت ديگرى در دوران نفاس به بيرون از رحم مى‏ريزد. اين نظر، با ظاهر آيه تطبيق نمى‏كند؛ زيرا چنان‏كه گفته شد، مقصود از «ما» در هر سه جمله، جنين است؛ ولى در اين نظر مقصود از اولى جنين است و از دومى و سومى خون رحم است. گذشته از اين به كار بردن لفظ كم كردن و زياد نمودن در تغذيه جنين از خون و يا بيرون ريختن خون در دوران وضع حمل، نوعى مجاز و يا خلاف ظاهر است.

دورتر از اين نظر، نظر سومى است كه مى‏گويند مقصود از كم كردن رحم‏ها، همان تولدهاى كمتر از نه ماه و منظور از افزودن رحم‏ها، تولدهاى بالاتر از آن است و دورى اين نظر از ظاهر آيه بر اهل دقت مخفى نيست.

24. ر.ك: حجر (15) آيه 31؛ فرقان (25) آيه 2؛ طلاق (65) آيه 65.

25. فصلت (41) آيه 54.

26. الميزان، ج 11، ص 346.

27. مقصود از ضماير چهار گانه در آغاز آيه، همان انسانى است كه از آيه قبل فهميده مى‏شود .

28. فاطر (35)آيه 15 .

29. انفطار (82) آيه 10.

30. انعام (6) آيه 61.

31. برخى از مفسران تصور نموده‏اند كه مقصود از حافظان در اين آيات همان حافظان اعمال و نويسندگان نيك و بد كردارها هستند. در صورتى كه آيه معنايى وسيع دارد و نوشتن اعمال، يكى از مصاديق آن است.

گذشته از اين، از برخى از آيات استفاده مى‏شود كه فرشتگان نه تنها حافظ ما هستند، بلكه يك نوع نقش مراقبت روانى ما را بر عهده دارند و براى ما طلب آمرزش مى‏كنند چنان كه مى‏فرمايد: «وَالْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِى الاَْرْضِ؛ فرشتگان، خدا را با حمد و ثناى خويش، تنزيه مى‏كنند و براى كسانى كه در روى زمين هستند، طلب آمرزش مى‏نمايند» - شورى (42) آيه‏5.

32. اعراف (7) آيه 96.