قرآن و اسرار آفرينش
(تفسیر سوره رعد)

آية الله جعفر سبحانى

- ۵ -


بازگشت به زندگى، عجيب نيست

5. «وَ إِن تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذا كُنّا تُراباً أَ إِنّا لَفِى خَلْقٍ جَدِيدٍ أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوُا بِرَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ الأَغْلالُ فِى أَعْناقِهِمْ وَ أُولئِكَ اَصْحابُ النَّارِهُمْ فِيها خالِدُونَ؛

اگر (از انكار آنان) تعجب مى‏نمايى، عجب گفتار آنهاست كه (مى‏گويند:) آيا وقتى ما خاك شديم بار ديگر آفرينش جديدى خواهيم داشت؟ آنان كسانى هستند كه به قدرت خداى خود كفر ورزيدند وغل‏ها به گردن‏هاى آنهاست و همگى اهل آتش هستند و در آن هميشه خواهند بود».

عقيده به روز باز پسين يكى از عقايد كهن جهان بشرى است، حتى آثار اعتقاد به آن در ميان مللى كه تاريخ شش هزار ساله دارند، به خوبى به چشم مى‏خورد.

يكى از اصول اساسى همه مذاهب جهان، مسأله بازگشت به زندگى ابدى است و هر مسلكى كه در سر لوحه آن اعتقاد به روز رستاخيز نباشد نمى‏توان به آن نام مذهب نهاد و هدف‏هاى تربيتى و اجتماعى مذهب بدون اعتقاد به روز پاداش و كيفر، جامه عمل نمى‏پوشد.

چنين عقيده‏اى، با سوابقى كه در ميان تمام ملل جهان دارد، مى‏تواند نشانه فطرى بودن آن باشد؛ زيرا علايم و نشانه‏اى كه براى امور فطرى در اختيار داريم، همگى بر آن منطبق است و بسيار بعيد است چنين عقيده‏اى با اين سابقه و قدمت و با اين شيوع و گسترش، بدون الهام از نداى فطرت در دل جامعه بشرى به وجود آيد و شروع به رشد و نموّ نمايد.

شايد هر فردى در حالات خاصى، احساس نمايد كه رشته زندگى او با مرگ وى گسسته نمى‏شود و مرگ وى آخرين حلقه تكامل وى نيست و هرگز او براى زندگى چند روزه با انبوهى از مشكلات و سختى‏ها آفريده نشده است، بلكه اين شب تار صبح روشنى دارد و مرگ دروازه فنا و نابودى نيست، بلكه دريچه‏اى به سوى زندگى پيوسته و ابدى است. البته - همان‏طور كه در جاى ديگر گفته‏ايم - نداى فطرت فقط در انسان ايجاد توجه و بيدارى مى‏نمايد، ولى نمى‏تواند، هادى و رهبر باشد، بلكه براى پرورش امور فطرى استادانى لازم است كه شاخه‏هاى كج و معوجش بزنند و آن را از هر نوع انحراف و آميختگى به خرافات پاك سازند. از اين نظر، اعتقاد به روز باز پسين در ميان ملل جهان، با يك رشته خرافات و افسانه‏ها آميخته و وصله‏ها و پيرايه‏هاى ناجورى به آن بسته شده‏است.

بنابر اين نبايد تعجب كنيم وقتى بشنويم برخى از ملل، در گذشته هنگام‏مرگ بزرگان خود، كاهنى را زنده همراه او دفن مى‏كردند، تا در آن‏سرااهنماى او گردد و يا دلقكى را زنده زنده به گور مى‏نمودند تا نديم اوشود.(1)

معاد و دانش‏هاى بشرى

اعتقاد به معاد، به سان عقيده به خداى جهان در پرتو تكامل علوم و گسترش دانش و بينش بشر، در رديف مسائل روشن و استوار قرار گرفته و هر چه دانش پيش مى‏رود، مشكلاتى كه به دست و پاى فكر بشر گذشته پيچيده و گروهى را دچار اشكال و ترديد ساخته بود، باز مى‏گردد.

امروز در پرتو مسأله بقاى ماده و و جود روح مجرد از ماده، به بسيارى از سؤال‏هايى كه در مورد مسأله معاد بود، پاسخ علمى داده شده است و آن چه را فلسفه يونان باستان و فلسفه مشاء بر سر راه معاد جسمانى مانع مى‏پنداشت، به كلى بر طرف گرديده است.

مهم‏ترين اشكال براى بشر عهد رسالت، امكان بازگشت به زندگى جديد بودو قرآن اين مشكل را به‏طور مكرر از آنان نقل كرده و در آيه مورد بحث چنين‏مى‏فرمايد: «اگر از انكار آنان تعجب مى‏كنى عجب از گفتار و استدلال آنهاست كه مى‏گويند: چگونه پس از آن كه خاك شديم، مجدداً به زندگى نو بازمى‏گرديم؟!».

عرب در دوران جاهليت، روى زنگ و غبارى كه بر فطرت او نشسته بود، اعتقاد به معاد را جز جنون، چيز ديگرى تصور نمى‏كرد و قرآن مجيد اين مطلب را از آنان چنين نقل مى‏كند:

«وَ قالَ الَّذيِن كَفَروا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِى خَلْقٍ جَديدٍ افْتَرى عَلَى اللَّه كَذِباً أَم بِهِ جِنَّةٌ...؛(2)

افراد كافر مى‏گويند: آيا شما را به مردى راهنمايى كنيم كه (مى‏گويد:) پس از آن كه ريز ريز شديد، آفرينش نوى خواهيد داشت، آيا به خدا دروغ بسته، يا جنونى دارد؟!».

پاسخ قرآن در اين باره

قرآن، كه كتاب هدايت براى عموم مردم است، در مقام پاسخ از اين ايراد، امكان بازگشت به زندگى جديدرا، از راه‏هاى گوناگون ثابت نموده‏است. بيان تفصيلى همه اين طرق در خور رساله مستقلى است. اكنون به طور اجمال به آنها اشاره مى‏كنيم:

1. قدرت بى‏پايان خدا

منكران امكان بازگشت به زندگى نو در حقيقت منكر قدرت خدايند و خداى خود را آن چنان كه هست نشناخته‏اند.

نخست بايد توجه نمود كه بر پا كننده رستاخيز همان خدايى است كه اراده و قدرت او در هر ممكن نافذ است و با يك اراده و خواست به هر چيزى كه عقلاً محال و ممتنع نباشد، جامه وجود مى‏پوشاند و قدرت و توانايى او حد و مرزى ندارد؛ هيچ چيزى نمى‏تواند مانع از نفوذ اراده او گردد و سلطنت و قدرت هر موجودى در دست اوست. خداوند در مقام معرفى دامنه قدرت خود چنين مى‏فرمايد:

«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونْ فَسُبْحانَ الَّذى بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَىْ‏ءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ؛(3)

شأن و كار خداى (بزرگ) اين است كه هر موقع (تحقق) چيزى را بخواهد به آن بگويد باش، آن نيز تحقق مى‏پذيرد. منزه است خدايى كه سلطنت هر چيزى در دست اوست و به سوى او باز مى‏گرديد».

منكران معاد بايد توجه داشته باشند، خدايى كه آفريننده زمين و آسمان‏ها و منظومه‏ها و كهكشان‏ها ست بار ديگر مى‏تواند مردگان را زنده كند و لباس حيات بر آنها بپوشاند. قرآن مجيد به اين حقيقت در اين آيه تصريح كرده و مى‏فرمايد:

«أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذى خَلَقَ السَّموَاتِ وَالأَرْضَ وَلَمْ يَعْىَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِى الْمَوتى بَلى إِنَّهُ عَلى كَلِّشَىْ‏ءٍ قَديرٌ؛(4)

آيا نمى‏بينيد، به راستى خدايى كه آسمان‏ها و زمين را آفريده و از آفريدن آنها خسته و ناتوان نگرديده است، قادر است كه مردگان را زنده كند! آرى او بر هر چيزى قادر و تواناست».

از آن جا كه افراد منكر، با نفى امكان بازگشت به زندگى نو، عموم و گسترش قدرت خداوند را انكار مى‏نمايند و به يكى از صفات بارز او (قدرت) كفر مى‏ورزند، در آيه مورد بحث، آنان را كافر به (شناسايى قدرت) معرفى مى‏نمايد و مى‏فرمايد: «أُولئِكَ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ؛ آنان كسانى هستند كه به خداى خود كفر ورزيده‏اند» و درست او را نشناخته‏اند. محدود ساختن قدرت خداوند، علتى جز تشبيه خالق به مخلوق و قياس آفريننده به انسان ناتوان ندارد.

انديشه «قياس» و «تشبيه» درباب خداشناسى به سان بند اسارت است كه فكر را از هر نوع پرواز به سوى تنزيه خداوند از تجسيم و تحديد باز مى‏دارد، هم چنان كه غل و زنجير اسارت، مانع هر نوع پيشرفت شخص اسير مى‏شود.لذا در آيه مورد بحث، منكران معاد را با صفت ديگر معرفى كرده است:

«أُولئِكَ الأَغْلالُ فى أَعْناقِهِمْ؛

آنان كسانى هستند كه زنجير به گردن دارند».

بنابراين بعيد نيست مقصود از اين غل و زنجير، همان رشته‏هاى خرافات قياس و تشبيه باشد، كه به سان غل، گردن آنان را سنگين و آنها را از ديدن افق‏هاى وسيع بازداشته است.

2. توجه به زندگى نخستين

راه دوم از نظر قرآن براى هدايت منكران معاد، توجه دادن آنان به زندگى نخستين و آغاز آفرينش است و از اين طريق مى‏توان هر نوع شك و ترديد را در موضوع باز گشت به زندگى جديد برطرف نمود؛ زيرا خدايى كه توانست از هيچ، چيزى بيافريند و به خاك مرده، حيات ببخشد، بار ديگر مى‏تواند اجزا و ذرات بدن مرده را گرد آورد و به آنها زندگى مجددى عطا فرمايد. قرآن در آيات زيادى روى اين موضوع تكيه نموده و مى‏فرمايد:

«قُلْ يُحْيِيهَا الَّذى‏ أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ؛(5)

بگو: خدايى كه آنان را در آغاز خلقت آفريد، بار ديگر آنها را زنده مى‏كند و او به اسرار آفرينش هر موجودى عالم و داناست».

و نيز مى‏فرمايد:

«أَفَعَيينَا بِالْخَلْقِ الأوَّلِ بَلْ هُمْ فى لَبْسٍ مِّنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ؛(6)

آيا ما از آفرينش نخستين خسته و يا ناتوان شديم (كه نسبت به باز گشت آنها عاجز شويم) بلكه آنان درباره آفرينش جديد در شك و ترديد هستند».

براى توضيح بيشتر لازم است آياتى را كه در زمينه «ياد آورى آفرينش نخستين» وارد شده‏اند، در اين جا بياوريم:

«وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَنَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْىِ العِظامَ وَ هِىَ رَمِيمٌ قُلْ يُحْييهَا الَّذى أَنْشَأهَا أَوَّل مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ...؛(7)

حادثه‏اى را براى ما توصيف نمود (استخوان مرده را ساييد و در هوا پخش كرد) و گفت: چه كسى اين استخوان‏هاى پوسيده را زنده خواهد كرد؟ بگو: همان خدايى كه آنها را بدون هيچ سابقه‏اى براى نخستين بار آفريد او به راز آفرينش هر موجودى عالم و آگاه است».

در برخى از آيات توجه منكران را به مراحل پيشين آفرينش انسان، از خاك تا مراحل گوناگون جنينى جلب نموده است؛ زيرا هر يك از اين مراحل، آفرينش جديدى است و اگر آفرينش مجدد ممكن نباشد بايد تكامل جنين در تمام اين مراحل متوقف گردد؛ مثلا آن جا كه مى‏فرمايد:

«يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فى رَيْبٍ مِّنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنا كُمْ مِّنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ...؛(8)

اى مردم! هرگاه در موضوع رستاخيز در شك و ترديد هستيد (در مراحل نخستين پيدايش خويش فكر كنيد) ما شما را از خاك، بعد از نطفه، سپس از علقه (خون بسته)...آفريديم».

در اين آيه، كه براى اختصار، متن كامل آن را نقل نكرديم تمام مراحل مختلف تكوين انسان را به دقيق‏ترين وجه بيان كرده است و هدف از آن، رفع تعجب آن گروه از منكران است كه از انديشه امكان خلقت مجدد، وحشت دارند؛ در صورتى هر روز در برابر ديدگان آنان، اين حادثه و پديده‏ها، كه همگى نوعى خلقت جديدند، تكرار مى‏گردند.

3. صحنه رستاخيز در زمين‏هاى مرده

بشر در هر سال، يك بار صحنه زنده شدن زمين‏ها را با ديدگان خود مشاهده مى‏كند؛ زيرا همه ساله، زمين‏هاى مرده، كه فاقد جنبش و حركت و فروغ حيات نباتى هستند، پس از نزول باران در فصل بهار تجديد حيات نموده و زندگى سال گذشته را از سر مى‏گيرند وسطح زمين با مخمل گياه و علف، سر سبز و برخى از نقاط آن با گل‏هاى رنگارنگ رنگين مى‏شود و زمين مرده و بى‏تحرك و جنبش، پس از نزول باران رحمت (كه آب حيات‏است) زنده‏مى‏شود و به‏جنبش در مى‏آيد.

قرآن مجيد در آيات مختلفى بر امكان معاد و تجديد حيات از اين طريق استدلال نموده و ريشه شك و ترديد و يا نفى و انكار را با نشان دادن نمونه روشنى از تجديد حيات سوزانده است، چنان‏كه مى‏فرمايد:

«... وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنْزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجِ بَهيجٍ ذَلِكَ بِاَنَّ اللَّهَ هُوَ الحَقُّ وَ اَنَّهُ يُحْىِ الْموتى وَ اَنَّهُ عَلى كُلِّ شَىْ‏ءٍ قَديرٌ...؛(9)

زمين را مرده مى‏بينى، هنگامى كه آب بر آن فرو فرستاديم، به جنبش و حركت در مى‏آيد و از هر جفت با طراوتى مى‏روياند. اين گواه بر آن است كه خدا حق است و اين كه او مى‏تواند مردگان را زنده كند».

باز مى‏فرمايد:

«وَ اللَّهُ الَّذِى أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَسُقْنَاهُ إِلى بَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَحْيَيْنا بِهِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها كَذَلِكَ النُّشُورٌ؛(10)

خدايى كه بادها را مى‏فرستد تا ابرهايى را به حركت در آورند و آنها را به سر زمين‏هاى مرده روانه مى‏كنيم و زمين‏هاى مرده را به وسيله آن زنده مى‏سازيم. زنده شدن انسان نيز در روز رستاخيز بسان همين است».

خلاصه، زمين‏هاى خشك و بى‏حركت و بى‏جنبش، در حقيقت مرده‏اى است كه با باران به حركت در آمده و به قول مردم «نفس مى‏كشند» و زنده مى‏شوند و آثار حيات خود را با پرورش گياه و درخت در دامن خود، نشان مى‏دهند.(11)

4. نمونه‏هايى از احياى مردگان

روشن‏ترين گواه بر امكان موضوعى، وقوع خارجى آن است. قرآن مجيد طىّ سوره‏هاى مختلفى از كسانى نام مى‏برد كه پس از مرگ، بار ديگر زنده شده‏اند و از افرادى گفتگو مى‏كند كه حيات و زندگى را مجدداً از سر گرفته‏اند. در اين باره كافى است آيه‏اى را كه پيرامون تعجب عزير از احياى مردگان نازل شده است به دقت بخوانيم و در آن تأمل كنيم:

«أَو كَالَّذى مَرَّ عَلَى‏ قَرْيَةٍ وَ هِىَ خَاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى يُحْيِى هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَة عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَو بَعْضَ يَومٍ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ...؛(12)

يا به سان آن كسى كه از كنار دهكده ويرانه‏اى عبور كرد كه سقف‏هاى آن فرو ريخته و ساكنان آن‏جا هلاك و نابود شده بودند، با خود گفت: چگونه خداوند اين افراد را كه در كام مرگ فرو رفته‏اند، زنده خواهد كرد؟! خداوند (براى قدرت نمايى) جان او را در همان جا گرفت و پس از صد سال او را زنده و به وى خطاب كرد: چند مدت در اين جا بودى؟ گفت: يك روز يانيم روز. خطاب آمد بلكه صد سال در اين نقطه توقف داشتى...».

ذيل آيه حاكى است كه خداوند نه تنها او را زنده كرد، بلكه الاغ او را كه در گوشه بيابان افتاده بود و جز استخوانى از او باقى نمانده بود، زنده كرد و در پايان آيه چنين نتيجه مى‏گيرد:

«إِعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَىْ‏ءٍ قَديرْ؛

بدان خداوند بر همه چيز قادر است».

باز در سوره بقره، داستان «بقره» راياد آور مى‏شود كه شخصى از قوم حضرت موسى(ع) مردى را كشته بود و جسد او را براى گم كردن نشانه و يا دام انداختن فرد ديگرى، به جاى ديگر انداخته بود و در اين موقع آنان در تعيين قاتل به نزاع و جنگ برخاسته بودند. خداوند براى رفع اين نزاع دستور مى‏دهد گاوى را بكشند و قسمتى از بدن گاو ذبح شده را به بدن مرده بزنند تا زنده شود و قاتل خود را تعيين كند. خداوند از اين جريان دو نتيجه مى‏گيرد:

الف) به جنگ و نزاع شديد تيره‏هاى بنى اسرائيل خاتمه مى‏دهد.

ب) هر گونه شك و ترديد و يا انكار را از چهره رستاخيز مى‏زدايد و به يهود لجوج نشان مى‏دهد كه چگونه خداوند روز رستاخيز مردگان را زنده مى‏كند. چنان كه مى‏فرمايد:

«... كَذلِكَ يُحْىِ اللَّهُ الْمَوْتَى‏ وَ يُرِيكُمْ ءَاَيتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ...؛(13)

... اين‏چنين خداوند مردگان را زنده مى‏كند و آيات قدرت و نشانه‏هاى توانايى خود را نشان مى‏دهد تا شما به فكر و انديشه بپردازيد».

5. سر گذشت خفتگان شهر افسوس

سر گذشت خفتگان شهر «افسوس» در ميان كتاب‏هاى آسمانى براى اولين بار در قرآن وارد شده است. اين حادثه در ميان سال‏هاى 249 - 251 ميلادى در زمان دقيانوس - كه مردم فرنگ به او كيوس مى‏گويند - رخ داده است. طبعاً چنين حادثه‏اى نمى‏تواند در تورات و انجيل وارد شود.

قرآن از پناهندگى گروهى از جوانان حقيقت جو به غار گزارش مى‏دهد، در حالى كه مى‏گفتند: خداوندا! رحمتت را براى ما نازل بفرماو ما را به راه راست هدايت بنما!

قرآن مى‏گويد: «ما پرده‏اى بر گوش آنان افكنديم و آنان را در خواب گران و سنگينى فرو برديم سپس آنها را بيدار ساختيم تا روشن گردد كه كدام يك از آن دو گروه در تعيين مقدار خواب راستگو هستند».(14)

بعداً چنين مى‏فرمايد:

«كَذلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعَدَاللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لاَ رَيْبَ فِيهَا...؛(15)

ديگران را از سر گذشت اعجاب‏انگيز آنان با خبر ساختيم تا بدانند وعده الهى بر حق و پا بر جاست و در رستاخيز شك و ترديدى نيست».

قرآن ياد آورى مى‏كند كه مقدار خواب آنان 309 سال بوده است.(16) به‏طور مسلم چنين خواب طولانى در گوشه غار، بدون اين كه آب و غذايى به آنان برسد شبيه مرگ و از حدود خواب طبيعى بيرون بوده، خوابى بوده است كه فعاليت‏هاى طبيعى تقريباً توقف داشته و تنها شعله بسيار كم فروغى در كانون وجود آنان روشن بوده است. به يقين چنين خوابى، دست كمى از مرگ ندارد و حفظ و نگه‏دارى چنين گروهى در گوشه غار از گزند حوادث، آن‏گاه بيداركردن آنها شبيه زنده كردن مردگان است.

اينها راه‏هايى است كه قرآن براى اثبات امكان معاد و تجديد حيات در روز رستاخيز ياد آور شده و از اين طريق باب شك و ترديد را به روى شكاكان و مغرضان بسته است. بحث مبسوط و گسترده در مورد هر يك از راه‏ها از هدف بحث ما بيرون است.

مردم لجوج و ماجراجو

6. «وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلَى‏ ظُلْمِهِمْ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَشَدِيدُ الْعِقابِ؛

آنها بدى (عذاب) را پيش از نيكى از تو تقاضا مى‏نمايند (در حالى كه با چشم خود ديده و با گوش خود شنيده‏اند) كه كيفر و عذاب (خدا) امت‏هاى گذشته را فرا گرفت. پروردگار تو به مردم با اين كه ستم مى‏كنند، داراى آمرزش است و در عين حال، كيفر او سخت و دردناك است».

روان‏شناسى براى بشر، حسى به نام «حس كنجكاوى» ثابت نموده است. اين حس، پديد آرنده علوم و خلّاق تمدن و معارف است و اگر روزى بشر فاقد اين حس گردد علم و دانش او از پيشرفت باز مى‏ماند و گره از مشكلات زندگى گشوده نمى‏شود. همين حس كنجكاوى است كه كودك دو ساله را به جستجو و پرسش در آن‏چه مى‏بيند و يا مى‏شنود، وادار مى‏نمايد و هر روز در سايه اين حس، گامى بلند به‏سوى جهان خارج بر مى‏دارد و حقايقى را درك و لمس مى‏كند.

اين حس، به سان احساسات ديگر انسان، رابط و پلى است كه رو ح و روان ما را با جهان خارج و با آن‏چه بيرون ذهن ما وجود دارد، آشنا و مربوط مى‏سازد. دست آفرينش سرشت ما را با اين حس، از اين جهت خمير كرده، كه حقايق را آن چنان كه هست دريابيم و سپس در برابر آن خاضع گرديم و زانو بزنيم.

متأسفانه گروهى، روى يك سلسله اغراض و مطامع از فرمان اين حس سر بر مى‏تابند و باب بحث و تحقيق را به روى خود مى‏بندند و خود را در برابر حقايق مسلم كور و كر قلمداد مى‏كنند، تو گويى داراى چنين حسى نيستند، و يا اصلاً حادثه‏اى در مسير زندگى آنان رخ نداده و يا با واقعيتى رو به رو نگرديده‏اند. از نظر روانى چنين فردى و از نظر اصول جامعه‏شناسى چنين اجتماعى، افراد كوتاه فكر و كم رشدند و همواره مى‏خواهند در زندان تغافل و تجاهل به سر ببرند، غافل از آن كه عكس العمل واقعيات مسلم جهان، روزى ديوار زندان موهوم آنان را مى‏شكند و آنها را از خواب گران و سنگين بيدار مى‏سازد و به حساب آنها مى‏رسد.

پيامبر گرامى اسلام(ص) با ابلاغ و اعلام نبوت ورسالت خود، حس كنجكاوى گروه‏هاى مختلف را بر انگيخت، تا درباره گفتار او به فكر و انديشه بپردازند. در اين موقع طبقه‏اى كه صحيح و سالم فكر مى‏كردند به نداى آسمانى وى گوش فراداده خواستار دلايل نبوت و براهين رسالت وى گرديدند، تا از اين راه پى به حقيقت ببرند.

در برابر اين گروه، افراد مغرض و ماجراجو، به جاى كنجكاوى و بررسى دلايل نبوت و اَسناد رسالت، به تكذيب وانكار رسالت او برخاستند و خواستار نزول عذاب و نابودى خود شدند و در اين باره آن قدر شتاب داشتند كه قرآن كريم حالت شتابزدگى آنان را با جمله «وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ؛ عذاب را پيش از نيكى از تو مى‏طلبند» منعكس نموده است و در اين موضوع آن قدر اصرار داشتند كه قرآن در خواست آنان را در سوره‏هاى مختلفى بازگو نموده است.(17)

اين خصيصه مخصوص عناصر عهد رسالت نيست و همان‏طور كه گفته شد در ميان همه اقوام و ملل، گروه مغرض ماجراجو پيدا مى‏شوند كه بر اثر كوتاهى نظر و كمى رشد، موضوعات را جدى نمى‏گيرند. قرآن نمونه‏هايى از اين طبقه را يادآور مى‏شود آن‏جا كه پيامبر شان به آنها چنين خطاب مى‏كند:

«قَالَ يقَومِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ‏تُرْحَمُونَ...؛(18)

صالح به قوم خود گفت: چرا به بدى (عذاب) پيش از نيكى شتاب مى‏كنيد! چرا براى خويش از خداوند آمرزش نمى‏طلبيد شايد مورد ترحم و آمرزش او قرار گيريد!».

خواستاران نزول عذاب لازم بود به دو مطلب توجه نمايند:

1. هدف از اعزام پيامبران راهنمايى مردم است و اگر هم براى اثبات نبوت معجزه‏اى بياورند بايد اعجاز آنها موجب هدايت آنان گردد، نه نابودى آنان و اگر مردم در مقام معجزه‏خواهى، خواستار عذاب گردند كه به قيمت نابودى آنان تمام شود، در اين موقع پيامبران به هدفى كه براى آن اعزام و بر انگيخته شده‏اند نرسيده‏اند و به اصطلاح نقضِ غرض مى‏گردد.

از اين نظر يكى از شرايط اعجاز اين است كه موجب هدايت مردم گردد نه موجب نابودى آنها و اگر پيامبران به چنين در خواست‏هاى غير منطقى، پاسخ مثبت نداده‏اند به همين دليل است كه بيان گرديد.

2. آنان با مراجعه به تاريخ اقوام پيشين، بايد متوجه شوند نابود ساختن آنان كارى است آسان و همان خدايى كه با قدرت غيبى خود، اقوام پيشين را نابود ساخت مى‏تواند در يك چشم به هم زدن مقدمات نابودى آنان را نيز فراهم سازد. قرآن كريم براى توجه دادن اين افراد به اين مطلب در آيه مورد بحث مى‏فرمايد: «... وَقَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ...؛(19) پيش از آنان اقوامى به كيفر اعمال و كردار خود رسيده‏اند» و بايد آنان از سر گذشت اين ملل، درس عبرت بگيرند.

خداوند بخشاينده و كيفرده

گروهى از دانشمندان كلام‏(20) و مفسران جمله «وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ عَلَى‏ ظُلْمِهِمْ؛ پروردگار تو در مورد مردم داراى آمرزش است؛ در حالى كه آنان ستم مى‏كنند» را دليل بر آن گرفته‏اند كه تمام گناهان - اعم از بزرگ وكوچك - هر چند مرتكب آن راه توبه را پيش نگيرد، قابل عفو است؛ زيرا جمله «على ظلمهم» روشنگر حال آنان است؛ يعنى آنان با اين كه ظالم و گناه‏كارند، آمرزش خدا شامل حال آنها نيز مى‏گردد.

اين نوع تعبير در زبان عرب زياد است؛ مثلاً مى‏گويند: «أَنا أوده على غدره؛ من فلانى را با آن كه با من از در حيله وارد مى‏شود دوست دارم». فقط از ميان گناهان، يك گناه قابل بخشش نيست و آن شرك به خداست كه به تصريح آيه زير بدون توبه و بازگشت از آن قابل بخشش نمى‏باشد چنان كه مى‏فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ لايَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ...؛(21) خداوند گناه شرك را نمى‏بخشد».(22)

عقل نيز مويد اين مطلب است؛ زيرا عفو و بخشش حق ويژه خداست در اين صورت هيچ مانعى ندارد كه صاحب حق در موارد مخصوصى براى يك سلسله مصالح از تقصير گناه‏كاران بگذرد و در آيه ديگر به اين حق اشاره كرده و مى‏فرمايد:

«إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكِيمُ؛

اگر بزهكاران را كيفر دهى آنان بندگان تو هستند و اگر بيامرزى تو عزيز و حكيم هستى».

گذشته از اين كه لفظ «على ظلمهم» حاكى از آن است كه آيه، به آن دسته از گناه‏كاران ناظر است كه از در توبه وارد نشده‏اند. آيه مورد بحث در بيان مورد عفو، لفظ «الناس» يعنى مردم را به كار برده نه الفاظى مانند «مؤمنان» يا «تائبان».(23) و اين خود مبين اين است كه مورد مغفرت، افراد گناه‏كارى‏اند كه از طريق توبه گناه و ستم‏هاى خود را شستشو نداده‏اند. نكته قابل توجه اين است كه، در آيه به جاى لفظ «غافر» (بخشاينده) لفظ «ذو مغفرة» (صاحب آمرزش) را به كار برده است و علت اين تعبير اين است كه هدف آيه آن نيست كه برساند همين الآن ستمگران در حال ستم، مورد عفو و آمرزش هستند تا مايه جسارت آنان براى ادامه گناه گردد، بلكه هدف، بيان قابليت آنان براى عفو است و اين كه عفو الهى آن چنان وسيع و گسترده است كه حتى ظالم و ستمگر را در حال ظلم و ستم نيز شامل مى‏گردد.

سيوطى در كتاب الدر المنثور در تفسير اين آيه از پيامبر نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:

«لولا عفو الله و تجاوزه ماهنأ لأحد العيش و لولا وعيده و عقابه لاتكل كل أحد؛

اگر عفو و گذشت خدا نبود زندگى براى كسى گوارا نبود و اگر وعده كيفر و عذاب خداوند نبود همه مردم به مغفرت و آمرزش او مغرور مى‏شدند».(24)

در جمله «وَاِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ...». نكته ديگرى نيز وجود دارد و آن بيان تعجب از شتابزدگى آنان در برابر عذاب الهى است در صورتى كه رحمت و عفو خدا آن چنان وسيع است كه افراد گناه‏كار را نيز در حال طغيان و معصيت شامل مى‏شود با اين وصف چگونه آنان رحمت او را فراموش كرده و خواستار عذاب مى‏شوند! و در دعاها مى‏خوانيم:

«يا من سبقت رحمته غضبه؛

اى خدايى كه رحمت تو بر خشمت پيشى گرفته است و اميد به آمرزش تو بيش از غضب و خشم توست!».

البته سوء تفاهم نشود، منظور اين نيست كه خداوند «برات آزادى بدون قيد و شرط» را به همه گنه‏كاران غير مشرك داده است، بلكه منظور اين است كه گناه مشرك و كسانى كه با اين حال از جهان مى‏روند، به هيچ وجه قابل بخشش نيست، اما گناهان ديگر قابل بخشش است. البته اين قابليت بخشش، بدون قيد و شرط نيست؛ بلكه بخشش الهى در مورد گناهان نيز، قيدو شروطى دارد و شايستگى افراد براى پذيرش آمرزش خداوند از نخستين شرطهاست؛ يعنى بايد كارى كرده باشند كه مشمول رحمت پروردگار ولايق بخشودگى شوند.

خلاصه، آيه مورد بحث بيش از امكان آمرزش، مطلب ديگرى را نمى‏رساند و اما فعليت آمرزش به‏طورى كه نام افراد از نامه گناه‏كاران خارج شده و در طومار بهشتيان درج گردد مستلزم يك رشته كارها و طىّ عقباتى است كه بدون رنج نمى‏توان آن را پيمود.

پى‏نوشتها:‌


1. دائرة المعارف، ج 1، ماده «أخر»، ص 93.

2. سبأ (34) آيه‏هاى 7 و 8.

3. يس (36) آيه‏هاى 82 و 83.

4. احقاف (46) آيه 33.

5. يس (36) آيه 79.

6. ق (50) آيه 15.

7. يس (36) آيه 78 و 79.

8. حج (22)آيه 5.

9. حج(22) آيه 5 و 6 .

10. فاطر (35) آيه 9.

11. سوره ق (50) آيه 11 نيز به همين مضمون است.

12. بقره (2) آيه 262.

13. بقره (2) آيه 73.

14. كهف (18) آيات 10 - 20.

15. كهف (18) آيه 21.

16. روايتى كه از امير مؤمنان وارد شده است حاكى است كه اين مقدار از سال به سال‏هاى قمرى مربوط و از نظر سال‏هاى شمسى قريب به سيصد سال بوده است.

17. ر.ك: حج (22) آيه 47؛ عنكبوت (29) آيه‏هاى 53 و 54.

18. نمل (27) آيه 46.

19. «مثلات» جمع «مثلة» - به فتح ميم وضم ثاء - به معناى عقوبت است. راغب در مفردات مى‏گويد: «نفحة تنزل بالإنسان فيجعل مثالاً يرتدع به غيره؛ بلاى ناگهانى است كه بر انسان فرود مى‏آيد و به منزله نمونه و الگويى مى‏گردد كه ديگرى از آن عمل اجتناب كند».

20. كشف المراد، ص‏262؛ قوشجى، شرح تجريد، ص 1 - 5.

21. نساء (4) آيه 48.

22. كشاف، ج 2، ص 159؛ مجمع البيان، ج 3.

23. الميزان، ج 11، ص 331.

24. در برخى از آيات مضمون اين حديث به صورت واضحى بيان شده است؛ مانند «وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِنْ دَآبَّةٍ...؛ هرگاه خداوند مردم را به كيفر اعمالشان مجازات مى‏كرد جنبنده‏اى روى زمين نمى‏ماند» - نحل (16) آيه 61.