در سرزمين تبوک
(تفسیر سوره توبه)

آيت الله شيخ جعفر سبحاني

- ۷ -


سال و ماه اسلامى

36. «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنى عَشَرَ شَهْراً فِى كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمواتِ وَالأَرضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَقاتِلُوا المُشْرِكِينَ كافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ المُتَّقِينَ؛
شماره ماه‏ها نزد خدا در كتاب او دوازده ماه است. (اين نظام) از روزى است كه زمين و آسمان‏ها را آفريده است، اين است آيين محكم. در اين ماه‏ها به خودتان ستم مكنيد و با مشركان جملگى بجنگيد، چنان‏كه با شما يك‏سره مى‏جنگند بدانيد خدا با پرهيزكاران است».

نقش نظم در پيشرفت اجتماع

نظم و حساب در زندگى، وسيله نيل به هدف است. جامعه‏اى كه كارهاى اجتماعى و انفرادى آنها براساس محاسبه باشد، به‏طور مسلم در راهى كه گام برمى‏دارد به مقصد مى‏رسد. مجتمعى كه كار او روى نظم و نقشه معينى نباشد، آغاز و پايان كارشان واضح و روشن نيست و خواهى نخواهى پيش از وصول به مقصد، در نيمه راه با شكست روبه‏رو مى‏گردند. براين گفتار، تجربه و آزمايش و كارهاى روزمره خودمان گواهى مى‏دهد.
تصور نشود كه اين موضوع، از خصايص بشر كنونى است، بلكه از روزى كه خواست خدا بر اين تعلق گرفت كه موجودى به‏نام انسان در اين كره زندگى كند، وسيله نظم را در اختيار او گذارد؛ وسيله‏اى كه شهرى و دهاتى، متمدن و غيرمتمدن مى‏توانند از آن بهره بگيرند و هيچ‏گونه احتياج به محاسبه خود انسان ندارد؛ بلكه به‏سان يك آلت خود كار، هزاران سال خدمت و فعاليت مى‏كند و آثار فرسودگى در آن مشاهده نمى‏شود و نيازى به ترميم ندارد.
اين وسيله طبيعى همان گردش ماه و كره زمين است. ماه درآغاز به صورت هلال خودنمايى مى‏كند و كم كم به صورت «بدر» در مى‏آيد، بعداً به تدريج باريك‏تر شده و به حالت نخستين برمى‏گردد. اين تحوّلات وسيله يك محاسبه بسيار طبيعى براى امور زمانى است كه تمام طبقات مى‏توانند از آن بهره‏بردارى كرده و مبدأ و آخر تمام كارهاى خود را با آن بسنجند، تا آن‏جا كه بسيارى از فرايض و واجبات، در اسلام نيز براساس همين گردش ماه است. قرآن مجيد در اين باره چنين مى‏فرمايد:
«يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأَهِلَّةِ قُلْ هِىَ مَواقِيتُ لِلنّاسِ وَالحَجِّ؛(1)
از تو از اختلاف ماه‏ها سؤال مى‏كنند، كه چرا پيوسته در اختلاف است، و يك‏نواخت نيست بگو: اين اختلاف، به منظور وقت‏شناسى است، و براى اين است كه مردم اوقات حج را تشخيص دهند و بدانند كه پس از مرور يازده هلال، ماه حج است».
در جاى ديگر مى‏فرمايد:
«وَالقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتّى‏ عادَ كَالْعُرْجُونِ القَدِيمِ؛(2)
براى ماه منزل‏هايى قرار داديم و آن پس از طىّ اين منازل به صورت شاخه لاغر خشك (هلال) در مى‏آيد».
از بيان فوق مى‏توان چند نتيجه گرفت:
1. ماه‏هاى قمرى، مقياس محسوس همگانى است كه تمام افراد قدرت بهره‏بردارى از آن را دارند. و يگانه عامل محاسبه زمانى براى بشر اولى، همان ماه‏هاى قمرى بوده است و اما ماه‏هاى شمسى كه اساس آن، گردش زمين بر دور خورشيد است، از افق حس و فهم عمومى دور است و احتياج به محاسبات دقيق نجومى دارد تا آغاز و پايان هر ماه راه روشن كند و مقياس محاسبه هر چه طبيعى‏تر، روشن‏تر و همگانى‏تر باشد و بهره‏بردارى از آن بهتر صورت گيرد و به همين دليل، ماه و سال قمرى از هر نظر در ميان بشر جلوتر از سال شمسى بوده؛ زيرا شالوده دومى پس از پيدا شدن علم نجوم ريخته شده است.
2. پايه بسيارى از فرايض و عبادات و اعياد در اسلام همان ماه‏هاى قمرى است و حج و عمره، روزه و ... برمقياس اين ماه‏ها شروع و پايان مى‏پذيرد. نكته قابل ملاحظه در اين‏جا اين است كه كارهاى عمومى بايد يك مقياس عمومى داشته باشد، خصوصاً در دوران گذشته، كه امور رياضى و محاسبات كه اساس ماه‏هاى شمسى را تشكيل مى‏داد، دوران تكامل خود را طى نكرده بود و بر فرض تكامل، وسيله پخش و نشر در اختيار نبود تا بدان وسايل، براى عموم آغاز و پايان هر ماهى ابلاغ شود.

مقصود از كتاب اللَّه در آيه چيست؟

لفظ مزبور در قرآن در معانى گوناگونى به‏كا رفته است:
1. لوح محفوظ. چنان‏كه مى‏فرمايد:
«قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّى فِى كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبِّى وَلايَنْسى‏؛(3)
علم آن نزد پروردگار من است در كتابى (لوح محفوظ)، پروردگار من نه خطا مى‏كند و نه فراموش».
2. كتاب‏هاى آسمانى. چنان‏كه در آيه زير، مقصود همين است:
«نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتابَ كِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ؛(4)
گروهى از اهل كتاب، كتاب خداى را پشت سر افكندند».
3. نظام تقدير و تكوينى جهان آفرينش. كه اين نظام به‏سان كتاب تشريعى آن‏چه در آن با قلم صنع نگارش يافته است، ثابت است؛ به عبارت واضح‏تر، قوانين ثابت ولايتغيّرى كه حكومت مطلقه سازمان جهان طبيعت به دست آنها سپرده شده‏است.
مقصود از «كتاب اللَّه» در اين آيه، معناى سوم است؛ يعنى اين‏كه حقيقت يك‏سال را دوازده ماه تشكيل مى‏دهد، يك مطلب قراردادى نيست كه روزى بشر جمع شود و شماره ماه‏هاى سال خود را كم و زياد كند؛ زيرا نشانه و واقعيت يك‏سال، همان گذشتن فصول چهارگانه است و اين چهار فصل طبيعى، با مرور و گذشتن دوازده ماه قمرى، تقريباً پايان مى‏پذيرد؛ به عبارت ديگر، زمين با حركت انتقالى خود به دور خورشيد، چهار فصل را به‏وجود مى‏آورد و در ظرف 365 روز، يك‏بار تمام، دور خورشيد مى‏گردد و يك دور حركت انتقالى نيز در ظرف دوازده ماه قمرى (تقريباً) انجام مى‏گيرد، بنابراين صحيح است بگوييم: شماره ماه‏هاى يك سال همان دوازده ماه است و اين نظام و سنت الهى از آن روزى كه زمين و آسمان‏ها خلق شده است وجود داشته و خواهد داشت، بنابراين، دوازده ماه قمرى، كه يك‏سال را تشكيل مى‏دهد، تركيبى از دو جريان طبيعى محسوس است: يكى گردش ماه به دور زمين و ديگرى گردش به دور خورشيد. بنابراين چنين تاريخى، صددرصد طبيعى و محسوس خواهد بود.

«اشهر حرم» كدام است؟

ماه‏هاى حرام كه در لسان قرآن به آنها «الأَشْهُرُ الحُرُمُ» مى‏گويند، همان چهار ماه معروفى است كه عبارت مى‏باشد از: رجب؛ ذى‏قعده؛ ذى‏حجه؛ محرم. علت اين‏كه نام آنها را ماه‏هاى حرام گذارده‏اند، اين است كه عرب جاهلى احترام اين چهار ماه را حفظ مى‏نمود و جنگ و قتال و غارتگرى را در اين چهار ماه قبيح مى‏شمرد. گاهى گفته مى‏شود كه تحريم جنگ در اين چهار ماه از سنت‏هاى حضرت ابراهيم و اسماعيل است و اين مطلب گواهى روشنى در خود آيه مورد بحث دارد:
«ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ؛
اين است آيين استوار».
اين جمله حاكى است كه تحريم نبرد در اين چهار ماه مربوط به آيين ديرينه و ثابت الهى بوده است كه در اين آيين نيز بر حرمت خود باقى مانده است.
ولى برخى معتقدند كه ريشه اين رسم، خود عرب جاهلى است و جهت اين‏كه آنان جنگ در اين ماه‏ها را تحريم مى‏كردند اين بود كه اعراب در ماه‏هاى رجب و ذى‏قعده و ذى‏حجة مجبور بودند به پيروى از روش نياكان، خانه خدا را زيارت كنند و اعمال حج را انجام دهند و اين مطلب در صورتى امكان پذيربود كه راه‏ها امن گردد، تا گروهى در ماه رجب موفق به انجام دادن اعمال عمره گردند و اكثريت قريب به اتفاق، در ماه‏هاى ذى‏قعده و ذى‏حجه، توفيق اعمال حج را پيدا كنند. براى اين‏كه تمام قبايل دور دست با كمال امنيت به قرارگاه‏هاى خود برسند، ماه محرم را ضميمه كردند، كه پس از اتمام اعمال حج، چند صباحى در مكه بمانند و با شتاب‏زدگى به مقصد نروند و بدانند كه تا آخر ماه محرم امنيت در آن كشور برقرار است.
گاهى گفته مى‏شود نكته تحريم جنگ در اين ماه‏ها اين بود، كه براثر تحريم جنگ، امنيتى برقرار گردد تا بازارى به‏وجود آيد و بتوانند وسايل معيشت ساليانه خود را در اين ماه‏ها تأمين نمايند.
در هر حال، اين سنت ابراهيمى يا سنت عربى، از آن‏جا كه وسيله سعادت و بهبودى وضع مردم بود و با مقاصد عالى اسلام كمال انطباق را داشت، اسلام نيز، اين وضع را تثبيت نمود و هرگونه زد و خوردى را در اين ماه‏ها از طرفين ممنوع ساخت و چنين فرمود:
«مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ؛
از اين دوازده ماه، چهار ماه آن ماه‏هاى حرام است».
در پايان آيه سه مطلب را تذكر مى‏دهد: الف) مسلمانان احترام اين چهار ماه را لازم بشمرند و بدانند كه اين ماه‏ها مانند برخى از امكنه مكه و مدينه ... شرافت دارد. و جمله «فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ» اشاره به همين مطلب است.
ب) دستور جهاد عمومى مى‏دهد كه بايد مسلمانان با تمام نيرو با اساس شرك بجنگند و مشركان بدانند كه پس از گذشتن چهار ماه، در كشور اسلامى براى آنها جايگاهى نيست.
ج) نيروهاى غيبى الهى با مردان پرهيزكار هستند، چنان‏كه فرمود: «وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ».

تحريف قوانين الهى

37. «إِنَّما النَّسِى‏ءُ زِيادَةٌ فِى الكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عاماً وَيُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِئُوا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَاللَّهُ لا يَهْدِى القَوْمَ الكافِرِينَ؛(5)
تأخير انداختن ماه‏هاى حرام افزودن كفر است؛ كسانى كه كافر شده‏اند به آن گمراه مى‏شوند؛ يك سال (جنگ در ماه حرام) را حلال مى‏كنند و سالى را حرام، تا با شماره ماه‏هايى كه خدا حرام كرده برابر كنند، اما ماهى را كه خدا حرام كرده است حلال مى‏نمايند. كردارهاى زشت آنها، مورد پسندشان واقع شده‏است. خدا گروه كافر را هدايت نمى‏كند».

قانون شكنى

هدف از وضع قوانين اين است كه جامعه انسانى در سايه اجراى قانون با كمال رفاه زندگى كند و شكستن مقررات و يا تبديل و تغيير آن، خواهى نخواهى ستم بر عموم افرادى است كه خود را ملزم مى‏دانند كه از آن پيروى نمايند و به اندازه سرمويى از آن تخطى نكنند.
افراد خودخواه تا روزى كه قانون حافظ جان و مال و منافع مادى‏شان باشد به آن احترام مى‏گذارند، اما روزى كه قانون به ضررشان تمام گردد، فوراً جنجال راه انداخته در صدد تغيير و تفسير و تحريف آن برمى‏آيند، در صورتى كه اين، همان قوانينى است كه ديروز آنان را از مخاطرات قطعى نجات مى‏داد و يك عمر از مزاياى آن بهره‏مند بودند و ساليان درازى آنها و خويشاوندانشان در سايه آن مى‏آرميدند. اين مخالفت، فقط به جهت در خطر افتادن منافع شخصى آنهاست.

سقراط چگونه به قانون كشور خود احترام مى‏گذارد؟

كمتر كسى است كه نام دانشمند عالى‏قدر، سقراط را نشنيده باشد. شهرت علمى او ما را از هرگونه توصيف بى‏نياز مى‏سازد. اين استاد عالى‏قدر، علاوه بر اين‏كه در علوم و فلسفه و طب سرآمد روزگار بوده، از نظر اخلاق و احترام به قانون نيز بى‏نظير بوده است، گواه كوچك آن، جريان زير است:
مقام و شهرت علمى واحترام فوق‏العاده‏اى كه جامعه آن روزيونان براى او قائل بود، سبب شد گروهى بر او رشك برند. آنان كارى كردند كه حكومت وقت را به آن استاد عالى‏مقام بدبين سازند و سرانجام پرونده‏هاى مجعول و بى‏اساس، كار خود را كرد و محكمه و دادگسترى يونان او را به چند سال زندان محكوم نمود.
استاد فلسفه و طب كه عمرى در آكادمى يونان باستان تدريس كرده و شاگردان بزرگ و استوانه‏هايى از علم و دانش براى اجتماع تحويل داده بود، با چهره باز تسليم رأى ظالمانه دادگاه گرديد و با قلبى آرام و بى اضطراب وارد زندان شد؛ مردى كه هر روز در ساعات معينى، پشت ميز استادى قرار مى‏گرفت، حقايق را براى شاگردان خود مى‏گفت، امروز بايد يكه و تنها در اتاق نيمه روشن زندان از اين‏سو به آن سو برود.
شاگردان و هم‏فكران متنفذ استاد، وسيله فرار او را فراهم آوردند و رئيس زندان را راضى نمودند كه در نيمه‏هاى شب، در زندان را به روى او باز كند.
ولى آن استاد عالى‏قدر كه مدت مديدى از قوانين كشور يونان بهره‏مند بود در پاسخ پيشنهاد شاگردان و متنفذين كشور يونان چنين گفت: من هفتاد سال در پوشش قانون زندگى كرده‏ام اكنون وجدانم اجازه نمى‏دهد قانونى را كه مدت‏ها حافظ جان و مال من بود، بشكنم. من اگر چه بى‏گناه زندانى شده‏ام، ولى احترام قانون فوق آن‏است كه من براى استراحت چند روزه خودم،آن را زير پا بگذارم.
اين جمله‏ها را گفت و با دوستان خود وداع نمود و مدت‏ها در زندان ماند و سرانجام جام زهر را، كه به منظور پايان دادن حيات او ترتيب داده بودند، به دست گرفت و نوشيد و در گوشه زندان جان سپرد و مرگ شرافتمندانه را برقانون‏شكنى ترجيح داد.

قانون شكنى اعراب

از مسلمات تاريخ، كه روايات زيادى نيز آن را تأييد مى‏كند، اين است كه اعراب جاهلى جنگ و ستيزه را در چهار ماه تحريم مى‏نمودند و آنها را «اشهر حرم» (ماه‏هاى حرام) مى‏خواندند. در گذشته يادآور شديم كه ريشه احترام اين ماه‏ها مربوط به وحى الهى بوده است و شايد از دوران حضرت خليل الرحمان، اين برنامه به مورد اجرا گذارده شده است. گاهى گفته مى‏شود كه اين روش را خود اعراب به‏وجود آورده بودند و علت آن دو چيز بوده:
1. برقرارى امنيت در تمام شبه جزيره، تا مردم آن، با كمال رفاه از مراكز خود براى اداى عمره در ماه رجب و انجام فريضه حج در ماه‏هاى ذى‏قعده، ذى‏حجه و محرم حركت كنند و به قرارگاه‏هاى خود باز گردند و بدانند كه در اين چهار ماه كوچك‏ترين گزندى به آنها نخواهد رسيد.
2. اعراب جاهلى در تمام دوران سال باهم در جنگ و ستيزه بودند، قتل و يغماگرى، پيشه اساسى آنها بود. هرگاه بنا بود كه در تمام ماه‏ها بجنگند، به‏طور مسلم شيرازه زندگى‏شان از هم مى‏گسيخت، و براى زندگى روزمره خود معطل مى‏ماندند و براى تحصيل مواد اوليه زندگى ناچار بودند كه لااقل در هرسال‏چهار ماه جنگ را تعطيل كنند و به تحصيل ابزار حيات بپردازند و دراين چهار ماه، بازارهاى خود را در مكه و حوالى آن داير كنند و به دادوستد مشغول شوند.
جاى گفتگو نيست كه، تحريم جنگ در اين چهار ماه به هر منظورى بوده قانون مفيد و سودمندى بوده، كه عموم طبقات از آن بهره‏مند مى‏شدند، ولى گاه عللى پيش مى‏آمد كه يغماگران و جاه‏طلبان و سودخواهان به تحريف آن پرداخته و جاى ماه‏هاى حرام را تبديل مى‏كردند.
گروه خونخوارى كه تشنه ريختن خون قبايل هم‏جوار خود بودند، گاهى تاب نمى‏آوردند كه سه ماه به‏طور متوالى دست از خونريزى بردارند و دست روى‏دست بگذارند و دشمنان خود را كنار خود ببينند لذا با دادن مبلغ مختصرى به متصديان كعبه، آنها را وادار مى‏كردند كه جاى ماه‏هاى حرام را عوض كنند و محرم را به‏جاى صفر و دومى را به جاى اولى به‏حساب آورند و گاهى خود اعراب، مباشر اين كار مى‏شدند و در منى اعلام مى‏كردند كه ماه‏هاى حرام را تأخير انداخته و در ماه محرم، امن و امان را از دشمن برمى‏دارند و به جاى آن در ماه صفر جنگ را تحريم خواهند نمود و نام اين عمل را در زبان عرب «نسى‏ء» (تأخير انداختن) مى‏گفتند.
گاهى گفته مى‏شود كه علل ديگرى نيز براى اين تبديل بوده است؛ مثلاً به منظور اين‏كه فصول تجارت با ماه‏هاى حرام تطبيق كند و تجارت و رفت و آمد كاروان كه در فصل معينى انجام مى‏گرفت، مواجه با امنيت گردد، جاى ماه‏هاى حرام را عوض نموده تا بهره‏بردارى بيشترى از آن بنمايند.
برخى از مفسران مى‏گويند: مقصود از «نسى‏ء» تأخير انداختن ماه حج بود. از آن‏جا كه مى‏خواستند كه در تمام ماه‏هاى سال حج كنند، يك‏سال در ماه ذى‏حجه حج مى‏نمودند سال دوم در ماه محرم، سال سوم در صفر و هم‏چنين....
تاريخ نويسان براى «نسى‏ء» اقسامى ذكركرده‏اند، كه شناسايى آن براى ما چندان لزومى ندارد.

نظر قرآن در «نسى‏ء»

قرآن از جهاتى موضوع مزبور را انتقاد مى‏فرمايد:
الف) «زِيادَةٌ فِى الكُفْرِ؛
افزايش كفر است».
چرا «نسى‏ء» افزودن كفر است؟ زيرا تشريع و حلالى را حرام و حرامى را حلال نمودن از آن خداست و اين جمله حاكى از آن است كه حرمت جنگ در چهار ماه، رنگ دينى داشته و دست به دست از حضرت اسماعيل به آنها رسيده بود، بنابراين تصرف در دستگاه تشريع و تبديل احكام خدا، منازعه با مقام ربوبى خداست. آنها علاوه بر اين‏كه با اساس توحيد مبارزه مى‏نمودند در برابر سلطنت مطلقه خدا و نفوذ تشريع او اظهار مقاومت نموده و از پيش خود شريعتى مى‏ساختند.
قرآن معتقد است كه يهود و نصارا، دانشمندان دينى و راهبان خود را پروردگار خود اتخاذ نموده‏اند، چنان‏كه فرموده: «اِتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» و ما در گذشته يادآور شديم كه عوام اهل كتاب هيچ گاه احبار و راهب‏ها را نمى‏پرستيدند، ولى از آن‏جا كه پيوسته سخنانشان را در حلال و حرام الهى كوركورانه مى‏پذيرفتند، از اين جهت مى‏فرمايد نصارا و يهود، به ربوبيت اين گروه معتقدند؛ زيرا اين گروه دستگاه تشريع و تحليل و تحريم را، كه از خصايص مقام ربوبى آفريدگار است، به‏دست گردانندگان كليساها سپرده‏اند از اين جهت آنها را «رب خود» پنداشته‏اند. هم‏چنين جامعه عرب، هنگامى كه در دستگاه تشريع دست بردند و چيزى كه از خصايص آفريدگار جهان است، از آن خود پنداشتند، بدان سبب بر كفر خود، كفر ديگرى افزودند.
ب) «يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا؛
عمل اين گروه وسيله گمراهى گروه ديگرى كه اطلاعات دينى آنها اندك بود، مى‏گرديد».
و واقعاً تصور مى‏كردند كه ماه‏هاى حرام جاى ثابتى ندارد و متصديان كعبه و يا رؤساى قبايل مى‏توانند آن را هر طورى بخواهند كش بدهند.
ج) «لِيُواطِئُوا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ؛
تا با عده ماه‏هايى كه خدا حرام كرده برابر و مساوى كنند».
يعنى عمل اينها نوعى تردستى و حقه بود؛ زيرا با خود مى‏گفتند كه خدا چهار ماه در هر سال حرام كرده است، ما هم سرانجام با تأخير ماه‏هاى حرام، چهار ماه را شهر حرام مى‏شمريم و در نتيجه چه فرق مى‏كند، محرم را شهر حرام بدانيم يا ماه صفر را. قرآن براى ردّپندار آنها چنين مى‏فرمايد: «فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ»، آنان به‏وسيله تأخير، مرتكب جنايتى مى‏شدند و آن اين‏كه، حرام خدا را حلال مى‏شمردند و با كمال جسارت، احترام قوانين الهى را از بين مى‏بردند و اين جمله نيز مى‏رساند كه تحريم اين چهارماه، جنبه مذهبى داشته و خدا، به‏وسيله پيامبران خود جنگ و ستيز را در اين ماه‏ها قدغن فرموده‏بود.

جهاد جانفرسا

38. «يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ اثّاقَلْتُمْ إِلَى الأَرضِ أَرَضِيتُمْ بِالحَيوةِ الدُّنْيا مِنَ الآخِرَةِ فَما مَتاعُ الحَيوةِ الدُّنْيا فِى الآخِرَةِ إِلّا قَلِيلٌ؛
اى ايمان آورندگان! چرا هنگامى كه به شمار دستور بسيج در راه خدا (جهاد) داده مى‏شود، به زمين سنگينى مى‏كنيد (و نمى‏خواهيد از جاى خود حركت كنيد) مگر از آخرت به زندگى دنيا راضى شده‏ايد، كالا و بهره دنيا، در برابر آخرت بسيار ناچيز است».
39. «إِلّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً وَيَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُم وَلا تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَاللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَى‏ءٍ قَدِيرٌ؛
اگر حركت نكنيد (و در جهاد با دشمن شركت نورزيد) شما را به عذابى دردناك گرفتار مى‏سازد و گروهى ديگر را جانشين شما مى‏كند و به او (خدا) ضررى نمى‏رسانيد و خدا به همه چيز تواناست».

ارتباط اين دو آيه با آيات قبل

بسيارى از مفسران اصرار دارند كه تمام آيات يك سوره را با هم مربوط سازند تا مجموع آيه‏هاى يك سوره به‏سان حلقه‏هاى زنجير به هم مرتبط گردند. گاهى گام را فراتر نهاده با زحمت‏هاى زيادى مى‏خواهند سوره‏ها را با يكديگر ربط دهند؛ مثلاً براى تقدّم سوره بقره بر آل عمران و مقدم شدن آل‏عمران بر مائده، وجوهى انديشيده و مرتكب تكلف زيادى شده‏اند.
كسانى كه از وضع نزول تدريجى قرآن آگاهند، به‏خوبى مى‏دانند كه اصرار براين مطلب از قبيل «لزوم مالايلزم» است و هيچ عاملى ما را الزام نمى‏كند كه روابط سوره‏ها را با هم حفظ كنيم؛ زيرا علاوه بر اين‏كه نظم فعلى قرآن با نظم نزولى آن كاملاً فرق دارد؛ قرآن مانند كتاب‏هاى بشرى نيست كه متضمن فصول و ابوابى بوده و مطالب آن به ترتيب مخصوصى چيده شود، بلكه به‏سان يك گلستان طبيعى است كه نظاره هر نقطه از آن هر چند شبيه نقطه ديگرش نباشد، مايه انبساط روح مى‏گردد.
اما التزام به ارتباط آيات يك سوره نيز لزومى ندارد؛ زيرا سوره‏هاى قرآن با هم تفاوت دارند. گاهى سوره‏اى است كه هدف واحدى را تعقيب مى‏كند و تمام آيات باهم مربوط هستند و كوچك‏ترين انفصالى از نظر هدف ميان آيات نيست؛ مانند سوره يوسف و بسيارى از سوره‏هاى كوچك مكى. اما سوره‏هايى كه بيش از هدف واحدى را تعقيب مى‏نمايند، آيات هر قسمت مخصوص به يك هدف، كاملاً با هم مربوط است و اما حفظ ارتباط آنها با آيات قسمت ديگر، كه هدف جداگانه‏اى دارند، لزومى ندارد.
شما به عنوان نمونه در مضمون اين دو آيه و آيات قبلى كمى تأمل كنيد پس از تأمل خواهيد ديد كه لحن آيه‏ها و هدف آنها كاملاً با هم فرق دارد.
آيه‏هاى گذشته، درصدد بيان پيمان‏شكنى و تجاوزات آنها بود و روى مناسباتى رشته سخن به توضيح عقايد يهود و نصارا و تعديات احبار و رهبان كشيده شد و وظيفه مسلمانان با اين دو گروه تعيين گرديد. در آيه‏هاى مورد بحث و هم‏چنين آيات بعدى روى سخن فقط با مسلمانان است و ديگر با مشرك و كتابى كارى ندارد. به آنها دستور مى‏دهد كه صفوف خود را در طريق مبارزه فشرده سازند و از تهيه هرگونه لوازم و ابزار جنگى كوتاهى نورزند و يادآور مى‏شود كه در ميان شما افرادى هستند كه به نام اسلام و ايمان، تيشه به ريشه اسلام مى‏زنند و براى برانداختن حكومت جوان اسلام نقشه مى‏كشند.
با اين اختلاف در طرز بيان و هدف، چه لزومى دارد كه ارتباط آنها را حفظ كنيم. علاوه بر اين، آيات اين سوره در دو نوبت نازل شده‏اند؛ مثلاً از آيه 38 تا آخر سوره، در ماه رجب سال نهم هجرى نازل گرديده و 37 آيه از آغاز اين سوره، در ماه ذى‏قعده همين سال نازل شده‏است و با اين فاصله زمانى، لزومى ندارد كه ارتباط اين دو قسمت را حفظ كنيم و كيفيت تنظيم آيات اين سوره به اين نحو است كه آن‏چه ديرتر نازل شده در آغاز سوره و آن‏چه قبلاً نازل شده در قسمت بعدى قرار گرفته است و گواه، فرق نظم كتبى قرآن با نظم نزولى آن است.

شأن نزول اين دو آيه

عموم مفسران معتقدند كه اين دو آيه و آيه‏هاى بعدى درباره غزوه «تبوك» نازل شده است و «تبوك» منطقه‏اى است ميان «شام» و «مدينه» و روى محاسبات دقيق امروز، فاصله مدينه تا تبوك، 610 و تا شام 1302 كيلومتر است.
تاريخ‏نويسان اسلامى تقريباً همگى چنين نوشته‏اند: كاروانى از شام وارد مدينه گرديد و به پيامبر گزارش داد كه حكومت دست نشانده «روم» در شام، عازم تسخير و محاصره مدينه است و طليعه سپاه آنها تا «بلقاء» رسيده است. اين خبر در ماه رجب سال نهم هجرت به پيامبر اكرم رسيد. بسيج عمومى اعلان شد، ولى شركت دراين جبهه از جهاتى براى مردم مشكلاتى فراوان داشت:
1. هنوز چيزى از غزوه «حنين» و «طائف» نگذشته و خسارت‏هاى آن دو جنگ هنوز مرمت نشده بود.
2. هنگامى اين خبر رسيد، كه هوا فوق‏العاده گرم بود. علاوه بر اين طىّ اين مسافت در اين هواى سوزان، توان فرسا بود. از طرفى فصل رسيدن خرماها و چيدن ميوه‏ها نزديك بود و مايه زندگى مردم كشاورز مدينه همين دو محصول بود. وانگهى راه به‏قدرى دور بود، كه براى آنها اميد اين نبود، كه پس از مراجعت به كارهاى خود برسند.
3. منافقان كه به ظاهر اسلام آورده، ولى پيوسته درصدد برانداختن حكومت جوان اسلام بودند، مردم را از رفتن و شركت در اين امر حياتى و دينى مى‏ترساندند و گروهى سست ايمان نيز، تحت تأثير گفتار آنان قرار مى‏گرفتند.
على‏رغم تمام اين موانع، حكم قطعى صادر گرديد و مسلمانان، خواه و ناخواه، دست از باغ و زندگى كشيده و براى حفظ آيين توحيد، كه قربانى‏هاى زيادى در راه رشد و نمو آن داده‏بودند، آمادگى خود را اعلام نمودند و پيشواى بزرگ اسلام با سى‏هزار سرباز جنگى، عازم تبوك گرديد و گروهى از منافقان از شركت در اين جبهه سرباز زدند، كه عذرهاى ناموجه آنها را در تفسير آيه‏هاى آينده خواهيد خواند.
بنابر نوشته سيره‏نويسان پيامبر، به منظور حفظ مصالح عالى، در بيشتر جنگ‏ها، منطقه‏اى را كه بايد ارتش اسلامى درآن‏جا بجنگند، تحقيقاً و دقيقاً تعيين نمى‏نمود، ولى اين دفعه، آشكارا جريان را گفت و براى آن‏كه سربازان از جهت مركب و آزوقه و كفش و ابزار سفر در مضيقه قرار نگيرند، از اول، منطقه مبارزه را مطرح ساخت و دستور داد، با آمادگى هرچه بيشترى حركت كنند. كار به جايى رسيد كه زنان مسلمانان، زيورهاى خود را حضور رسول خدا مى‏فرستادند كه در هزينه جنگ تبوك به‏كار ببرد. ابوعقيل انصارى، كارگر روزمزدى بود كه فقط دو من خرما در اختيار داشت. نصف آن را در اختيار فرزندان خود گذارد و نصف ديگر آن را به مركز تداركاتى ارتش اسلام تقديم نمود، برخى از منافقان او را مسخره نمودند.
با اين كوشش وجد و جهد، مورخان نمونه غذاهاى آنها را چنين مى‏نويسند: «و كان زادهم الشعير المسوس، و التمر الزهيد، و الإهالة السخنة؛ مواد غذايى آنها عبارت بود از: جوهاى كرم زده، خرماهاى نامرغوب و روغن‏هاى گداخته شده». و مركب آنها، از سه هزار تجاوز نمى‏كرد؛ يعنى براى هر ده نفر يك مركب بيش نبود، از اين جهت برخى نام اين غزوه را «جيش العسرة» ناميده‏اند؛ يعنى جهادى كه در طريق آن سربازان بيش از حد مشقت و ناراحتى داشتند.
آرى، هر گاه آن فداكارى‏ها و جان‏بازى‏ها نبود، هرگز موفق نمى‏شدند در اندك مدتى قسمت مهم مناطق آباد آن روز را زير پرچم اسلام در آورند. فداكارى‏هاى مسلمانان صدر اسلام در فصول تاريخ ضبط است و مطالعه اوراق و صفحات تاريخ درخشان اين گروه فداكار، انسان را متحيّر مى‏سازد و علل پيشرفت گروهى را كه روزى دنباله رو قافله تمدن بودند و بعد قافله سالار كاروان تمدن و سيادت شدند، در همين زمينه‏ها بايد جست.
تعاليم عالى اسلام چنان اين افراد برهنه و گرسنه را متفق و متحد و برابر و برادر ساخت كه همه چيز حتى جان خود را فداى هدف مى‏نمودند و آرزويى جز نشر آيين اسلام و دفاع از مركز توحيد نداشتند.
ناگفته پيداست، گروه ترسو و سست و تنبل، علاوه بر اين‏كه نمى‏تواند يك گام فراتر ننهد، مرور زمان و حوادث روزگار، طومار زندگى و استقلال و سيادت آنها را درهم مى‏پيچد.
پيامبر اكرم، پيشواى بزرگ اسلام با خود انديشيد كه اگر به استقبال دشمن نرود ممكن است خطر فوق‏العاده‏اى متوجه مركز اسلام شود و آن همه زحمات و فداكارى‏ها، آن همه جان‏بازى‏ها و از خود گذشتگى‏ها از بين برود.
از طرف ديگر، مى‏بيند كه گروهى در فكر زراعت و محصول باغ خود هستند و سعادت خود را در تحصيل درهم و دينار مى‏دانند، در صورتى كه هرگاه استقلال سياسى و دينى را از دست بدهند و چنگال روميان بربدن آنها فرو رود، براى هميشه، مال و جان و ثروت و اندوخته‏شان مال بيگانگان خواهد بود.
در چنين صورتى، چاره‏اى نيست جز اين‏كه از درآمد خود به‏طور موقت دست بردارند و براى حفظ تماميت و موجوديت خود، كه ساليان درازى در تحكيم آن فداكارى به‏خرج داده‏اند و كشته‏ها داده و ثروت و مال و جان در طريق آن بذل نموده‏اند، از محصول خود صرف نظر كنند.
قرآن چنان‏كه ملاحظه مى‏فرماييد با لحن بسيار تندى به جهاد تشويقشان كرده و مى‏گويد: «أَرَضِيتُمْ بِالحَيوةِ الدُّنْيا مِنَ الآخِرَةِ؛ آيا زندگى دنيا را به زندگانى آخرت ترجيح داده‏ايد؟» يعنى دست آخر مرگ است و مرگ براى مردان مجاهد، وسيله سعادت و مقدمه زندگى هميشگى اخروى است و در پايان، آنها را با دو جمله تهديد مى‏نمايد:
الف) «يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً؛ شما را به عذاب دردناك گرفتار مى‏سازد».
و اين جمله مسلماً عذاب دنيوى را نيز شامل است؛ زيرا چه عذابى بالاتر از شكنجه استعمار، كه انسان با دست خود، سعادت و استقلال و جان و مال خود را در اختيار ديگران بگذارد.
ب) «وَيَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُم؛ گروه ديگرى را جانشين شما مى‏سازد».
و در سوره محمد آيه 38 نيز به اين مطلب اشاره‏اى كرده و مى‏فرمايد:
«وَإِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ؛
اگر روى گردانيد، به‏جاى شما گروه ديگرى را آورد كه مانند شما نباشند».
و در سوره مائده آيه 54، اين گروه جانشين را چنين توصيف مى‏فرمايد:
«فَسَوْفَ يَأْتِى اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى المُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الكافِرِينَ يُجاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ...؛
گروهى را جانشين شما مى‏سازد كه خدا آنها را دوست دارد و آنان نيز خدا را دوست دارند، با مؤمنان، افتاده و بر كافران سرفرازند. در راه خدا مبارزه مى‏كنند...».
از مراجعه به خود قرآن، درست به دست نمى‏آيد كه اين گروه جانشين، چه كسانى هستند، ولى از روايات عامه و خاصه كه به ابوهريره و ابو بصير منتهى مى‏شود، چنين بر مى‏آيد، كه اين گروه همان «موالى» و مسلمانان غير عربند.
مرحوم طبرسى در كتاب مجمع البيان در تفسير آيه «وَيَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُم» سوره محمد آيه 38، نقل مى‏كند كه پس از نزول اين آيه مسلمانان از پيامبر پرسيدند: اين گروه چه كسانى هستند؟ در اين موقع سلمان نزد پيامبر نشسته بود، پيامبر فرمود: «هذا وَ قَوْمُه؛ اين فرد و قوم او». سپس افزود:
«لو كان الإيمان منوطاً بالثريا لتناوله رجال من فارس؛
هرگاه ايمان در نقطه دورى باشد، مردانى از «فارس» آن را به دست آورند».
و نيز روايتى از ابو بصير نقل مى‏كند كه براى اختصار از نقل آن خوددارى مى‏كنيم.(6)

پيامبر به غار ثور مى‏رود

40. «إِلّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثانِىَ اثْنَيْنِ إِذ هُما فِى الغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى‏ وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِىَ العُلْيا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ؛
اگر او (پيامبر) را يارى نكنيد، خدا او را يارى نمود، آن‏گاه كه كافران اورا(از مكه) بيرون كردند در حالى كه او يكى از دو نفر بود، هنگامى‏كه‏درغار بودند و به هم‏سفر خويش مى‏گفت: غم مخور خداباماست، آن‏گاه خدا آرامش به او داد (و او را نجات داد) و باسپاهيانى كه‏نديده‏ايد نيرومندش كرد و سخن كافران را پست (و نقشه‏آنها را بى‏اثر)كرد و كلمه خدا، والاتر است و خدا عزيز و حكيم‏است».
41. «اِنْفِرُوا خِفافاً وَثِقالاً وَجاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛
سبكبار و سنگين بار به سوى جهاد بشتابيد و با مال‏ها و جان‏هاى خوددرراه خدا جهاد كنيد كه اين كار اگر بينديشيد، براى شما نيكوست».

پيامبر اكرم مكه را ترك مى‏گويد

قريش از نفوذ و انتشار اسلام در ميان قبايل و جوانان سخت بيمناك بود، ازاين رو در دارالندوه، جلسه‏اى تشكيل داد تا درباره محمد تصميم بگيرند:
گروهى گفتند كه او را در خانه خود بازداشت كنيم؛ عده‏اى نظر دادند كه او را از مكه بيرون نماييم تا سرانجام كار او به دست عرب‏هاى بيابانى بيفتد. تصميم نهايى‏شان اين شد كه چهل تن از جوانان نيرومند قبايل را انتخاب كنند و در شب معينى به زندگى او خاتمه دهند و خون او بدين وسيله در ميان اعراب پخش شود تا بنى‏هاشم را ياراى پيكار با قاتلان او نباشد. موعد حمله فرا رسيد، تروريست‏ها اطراف خانه او را محاصره كردند، جبرئيل از نقشه قريش پيامبر را آگاه ساخت و پيامبر خدا مأمور شد شبانه مكه را به قصد مدينه ترك بگويد و همان شب با عنايات الهى از خانه خود بيرون آمد و به اتفاق ابوبكر به غار ثور، كه در جنوب مكه و نقطه مقابل مدينه بود، پناه برد و سه شبانه روز در آن‏جا بود كه قريش از تعقيب او خسته شدند و از آن دست كشيدند. روز چهارم او با هم‏سفر خود، از غار بيرون آمدند و راه مدينه را پيش گرفتند و بدين‏وسيله خدا، پيامبر خود را از چنگ اشرار خونريز نجات داد، چنان‏كه مى‏فرمايد:
«وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الماكِرِينَ؛(7)
به ياد آر زمانى را كه كافران درباره تو نيرنگ مى‏زدند كه تو را بازداشت كنند و يا بكشند و يا تبعيد كنند. آنها از راه حيله وارد مى‏شدند و خدا نقشه آنها را نقش بر آب نمود و خدا از تمام آنها ماهرتر است».
اين بود اجمال سرگذشت هجرت.

هدف آيه اول چيست؟

از آن‏جا كه برخى از مسلمانان به بهانه‏هاى مختلفى نمى‏خواستند در جهاد با روميان، يعنى جنگ تبوك شركت ورزند و گروهى مغرض (منافقان) مسلمانان واقعى را با بيان و توصيف تجهيزات جنگى روميان مى‏ترسانيدند و در اين اثنا عده‏اى شكست قطعى ارتش اسلام را پيش بينى مى‏كردند، آيه مورد بحث، به منظور تحكيم ايمان و عقايد مسلمانان، سرگذشت مهاجرت پيامبر را تذكر مى‏دهد و منظور اين است كه، آن خدايى كه رسول خود را از دست چهل تروريست كه در گرداگرد خانه او موضع گرفته بودند نجات داد و در يك نقطه تاريك (غار ثور) از او محافظت و با يك سپاه نامريى (فرشتگان) تأييدش كرد و اراده خود را در نشر آيين توحيد، فوق اراده كافران قرار داد؛ همان خدا نيز در چنين موقع باريك و حساسى، كه مركز اسلامى از طرف ارتش روميان در معرض خطر قرار گرفته است، يارى‏اش خواهد كرد.

وظيفه مفسر

پايه تفسير، اين است كه مفسر خود را از هرگونه تعصب جدا سازد؛ عقايدى را كه از خارج به دست آورده‏است، وسيله فهم آيه قرار ندهد، بلكه بايد عقيده را بر قرآن عرضه بدارد، نه قرآن را بر عقايد. اكنون ما مى‏خواهيم در فهم معانى آيات از هرگونه نظر و اعتقاد پيشين خود را دور كنيم تا بى‏طرفانه به مراد واقعى خدا پى‏ببريم.
برخى از دانشمندان اهل تسنّن از فرط علاقه به هم‏سفر رسول خدا، در تفسير معناى آيه خواسته‏اند بگويند: ضمير «عليه» درجمله «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ» به مصاحب بر مى‏گردد، نه به رسول خدا و در اين باره به توجيهات عجيبى دست زده‏اند؛ چون آنان مى‏دانند اگر مرجع ضمير، پيامبر باشد، فقط پيامبر مشمول عنايات الهى (نزول سكينه) خواهد بود و مصاحب او حظى در آن نخواهد داشت. از آن‏جا كه اين مطلب با فرط علاقه آنها به خليفه اول، سازگار نيست ناچار شده‏اند كه مرجع ضمير را مصاحب پيامبر قرار دهند و ادعا كنند كه او مشمول عنايات الهى شده و سكينه بر او فرود آمده و نجات او نيز ملازم با نجات پيامبر است.
برخى از آنان به فكر افتادند كه اين مطلب را در قالب علمى ريخته و رنگ استدلال كلامى به آن بدهند. از اين نظر گفته‏اند: سكينه و طمانينه خاطر، پيوسته با پيامبر همراه بود و آنى از او جدا نبوده است، بنابراين، نزول سكينه در اين موقع گواه بر آن است كه اين سكينه بر ابوبكر نازل گرديده‏است.

پاسخ

اين استدلال با خود قرآن مناقض است؛ زيرا قرآن در دو مورد(8) تصريح مى‏كند كه در جنگ‏هاى حنين و حديبيه بر پيامبر سكينه نازل گرديده است و اين طمأنينه خاطر در شرايط مخصوصى بوده، چنان‏كه مى‏فرمايد: «ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَعَلَى المُؤْمِنِينَ‏(9)» و در سوره فتح، آيه 26، همين جمله نيز تكرار شده است.
گاهى گفته مى‏شود، پيامبر اكرم در غار تزلزلى نداشت، ولى در غزوه حنين و صلح حديبيه مضطرب شد از اين جهت نمى‏توان اين دو مورد را به‏هم قياس نمود؛ ولى اين گفتار، علاوه بر اين‏كه اصل استدلال را از بين مى‏برد (استدلال سابق اين بود كه سكينه پيوسته با پيامبر بوده و لازمه آن اين است كه در هيچ مورد معينى، سكينه بر او نازل نگردد در صورتى كه، به تصريح مستدل، در دو مورد سكينه بر حضرتش نازل گرديده است) اساس صحيحى ندارد؛ زيرا در آيات مربوط به سرگذشت حنين و حديبيه كوچك‏ترين اشاره‏اى به اضطراب پيامبر نيست و ما نمى‏دانيم كه مستدل از كجا چنين مطلبى را به پيامبر نسبت داده است!

نظر ما در تفسير آيه

مطالعه خود آيه آشكارا مى‏رساند كه، مركز نزول اين رحمت خود پيامبر بوده، حالا آيا هم‏سفر او سهمى در اين باره داشته است يا نه، بايد آن را از جاى ديگر به دست آورد و خود آيه از بيان آن ساكت است. اكنون گواه‏هاى قابل ملاحظه:
1. منظور خدا از بازگو نمودن داستان غار ثور، يادآورى مؤمنان است كه از تجهيزات نظامى روميان نترسند و تصور نكنند پيامبر براثر ضعف بنيه مالى و نظامى، در اين جنگ شكست خواهد خورد. نه، اين را بدانيد هرگاه او را در اين كارزار كمك كنند، چه بهتر و گرنه همان خدايى كه او را در سخت‏ترين لحظات، يارى كرده است در اين لحظه نيز او را يارى خواهدكرد.
چنان‏كه ملاحظه مى‏فرماييد موضوع سخن، نصرت و معاونت پيامبر است و بيان لحظات حساس زندگى اوست و گفتگو از حالات ابوبكر مطلبى ضمنى است، بنابراين بسيار دور است كه بگوييم: منظور از جمله «ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَليه» بيان كمك به مصاحب رسول خداست نه خود او، در صورتى كه پايه و اساس آيه و ما قبل و ما بعد آيه، مطلقاً در بيان كمك به پيامبر و نصرت و معاونت اوست.
2. دو جمله بعدى گواه محكمى است براين‏كه مرجع ضمير خود پيامبر است؛ زيرا بعداً مى‏فرمايد:
«وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى‏ وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِىَ العُلْيا؛
او را با سپاهيانى نامريى نيرومند كرد و سخن كافران را پست و تنها سخن خدا والاتر است».
ناگفته پيداست كه اين دو سخن، كيفيت نزول سكينه را بيان مى‏كند و هر كس داراى اين دو قسمت است همان شخص، محل نزول سكينه است و هرگاه جمله اول «وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ‏تَرَوْها» صلاحيت اين را داشته باشد، كه راجع به هم‏سفر پيامبر باشد، به‏طور مسلم، جمله ديگر از خصايص پيامبر است؛ زيرا مقصود از كلمه كافران، نقشه سران دارالندوه است و منظور از كلمه خدا، همان وعده قطعى الهى است كه پيامبر خدا را تأييد خواهد نمود و آيين او را بر تمام آيين‏ها پيروز خواهد گردانيد، بنابراين دو جمله خصوصاً دومى از آن رسول‏خداست، از اين نظر، جمله سابق نيز راجع به خود پيامبر خواهد بود.
توضيح معناى سكينه و اين‏كه مقصود چيست و نزول آن ملازم با اين نيست كه پيامبر مضطرب باشد، در تفسير آيه 26 همين سوره گذشت.
«اِنْفِرُوا خِفافاً وَثِقالاً». دو لفظ «خفاف» و «ثقال» جمع خفيف و ثقيل است و منظور اين است كه آن كه سبكبار است و موانع از شركت در جهاد، از قبيل زن و فرزند و تجارت كمتر دارد و آن كه سنگين بار است و موانع زيادى دارد و حركت براى او سنگين است، هر دو گروه اين بهانه‏ها را كنار بگذارند و به‏طور دسته جمعى در جبهه جنگ شركت نمايند.


1 . بقره(2) آيه 189.
2 . يس(36) آيه 39.
3 . طه(20) آيه 52.
4 . بقره(2) آيه 101.
5 . اين آيه آخرين قسمت از آياتى است كه اميرمؤمنان از طرف پيامبر مأموريت يافت كه آنها را در سال نهم هجرت در روز منى براى مردم تلاوت كند.
6 . مجمع البيان، ج 5، ص 108.
7 . انفال(8) آيه 30.
8 . اين دو مورد، يكى مربوط به غزوه حنين است و ديگرى مربوط به صلح حديبيه.
9 . توبه(9) آيه 26.