در سرزمين تبوک
(تفسیر سوره توبه)

آيت الله شيخ جعفر سبحاني

- ۸ -


بحران‏هاى سياسى حقيقت را روشن مى‏سازد

42. «لَوْ كانَ عَرَضاً قَرِيباً وَسَفَراً قاصِداً لَاتََّبعُوكَ وَلكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ؛
اگر بهره و غنيمتى نزديك و سفر كوتاهى بود، تو را پيروى مى‏كردند. ولى اين مسافت (از مدينه تا تبوك) به نظرشان دور آمد و به همين زودى سوگند ياد مى‏كنند كه اگر توانايى داشتيم با شما در (جهاد) شركت مى‏نموديم، خود را (با گفتن دروغ) هلاك مى‏سازند. خدا مى‏داند كه آنان دروغگويانند».
43. «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتّى‏ يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الكاذِبِينَ؛
خدا از تو بگذرد، چرا پيش از آن‏كه راستگويان بر تو آشكار شوند و دروغگويان را بشناسى؛ اجازه دادى».
44. «لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالمُتَّقِينَ؛
كسانى كه به خدا و روز ديگر ايمان دارند براى اين‏كه با مال‏ها و جان‏هاى خويش جهاد كنند، از تو اجازه نمى‏گيرند و يا براى ترك جهاد اذن نمى‏طلبند، خدا پرهيزگاران را مى‏شناسد».
45. «إِنَّما يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لايُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ وَارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِى رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ؛
فقط كسانى كه به خدا و روز ديگر ايمان ندارندو دل‏هايشان به شك افتاده و در شك خويش سرگردانند، از تو اجازه (براى مجاهده و يا ترك جهاد) مى‏خواهند».
46. «وَلَوْ أَرادُوا الخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلكِنْ كَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِيلَ اقْعُدُوا مَعَ القاعِدِينَ؛
اگر تصميم جهاد داشتند، لوازم آن را آماده مى‏كردند، ولى خدا حركتشان را مكروه ساخت و بازشان داشت و گفته شد هم‏چون از كار افتادگان، به خانه بنشينيد».
47. «لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلّا خَبالاً وَلأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُم الفِتْنَةَ وَفِيكُمْ سَمّاعُونَ لَهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظّالِمِينَ؛
اگر با شما بيرون مى‏آمدند، در كارتان جز تباهى نمى‏افزودند، در صفوف شما به منظور فتنه جويى وارد مى‏شدند و در ميان شما زود باورانى (عرب به افراد دهن بين «سماع» مى‏گويد) هستند. خدا ستمكاران را مى‏شناسد».
48. «لَقَدِ ابْتَغَوُا الفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَقَلَّبُوا لَكَ الأُمُورَ حَتّى‏ جاءَ الحَقُّ وَظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَهُمْ كارِهُونَ؛
از پيش نيز فتنه جويى كرده‏اند و كارها را بر تو آشفته‏اند، تا اين كه حق پيروز شد و فرمان خدا با اين كه كراهت داشتند، آشكار گشت».
انقلابات سياسى، بحران‏هاى سخت، پيش آمدهاى ناگوار، سنگ محكى است كه پايدار را از ناپايدار جدا مى‏سازد، امتحان و آزمايش به‏سان كوره داغى است كه طلا و خاك را از هم جدا مى‏كرد و مدعيان و طرفداران واقعى را از جرگه منافقان و دروغ‏پردازان جدا مى‏نمايد.
در شرايط عادى، كه شانس با حكومت وقت همراه باشد و به تعبير صحيح، امنيت و ثبات سايه‏افكن شود، همه دعوى پايدارى و خيرخواهى مى‏نمايند، غريو سرودهاى نصرت و وفا در تمام محيط طنين انداز مى‏گردد؛ ولى اگر ورق برگردد، امنيت در خطر افتد و حملات دشمن موقعيت دستگاه انتظامى را تهديد نمايد، در چنين موقع، امين و خائن، مؤمن و منافق، راستگو و گزاف‏گو، از هم جدا شده و شكاف عميقى در ميان افراد پديد مى‏آيد.
روزى كه اميرمؤمنان (پس از شورش مصريان كه منجر به قتل خليفه سوم گرديد) به خلافت انتخابى از طرف مسلمانان منصوب گرديد عموم مهاجر و انصار را با پيش آمدهاى ناگوار و امتحان‏هاى سخت و آزمايش‏هاى صعب، تهديد نمود و چنين فرمود:
«والذي بعثه بالحق لتبلبلنّ بلبلة و لتغربلنّ غربلة و لتساطنّ سوط القدر حتى يعود أسفلكم أعلا كم، و أعلاكم أسفلكم؛(1)
سوگند به آن كسى كه پيامبر را به‏حق فرستاده، به راستى كه درهم آميخته مى‏شويد و در غربال امتحان از هم جدا مى‏گرديد و بر هم زده مى‏شويد، مانند برهم زدن كف‏گير آن‏چه را در ديگ طعام است در وقت غليان و جوشش، تا اين‏كه پست‏ترين شما، به مقام بلندترين شما و بلندترين شما، به مقام پست‏ترين شما بازگشت نمايد».

هدف آيه‏ها علل تشكيل حزب منافق در مدينه است

علل پيدايش اين حزب سرى و غير رسمى را در مدينه در تفسير آيه‏هاى آينده خواهيد خواند، مهم اين است كه هدف آيات مورد بحث را روشن كنيم.
دقت در مفاد آيات به خوبى مى‏رساند كه اعضاى اين حزب از بى‏وجدان‏ترين افراد بودند؛ زيرا در تمام مجامع دينى حضور به‏هم مى‏رساندند و در همه جا به ديانت و ايمان تظاهر مى‏نمودند و به همين جهت در همه جريان‏هايى كه به نفع آنها تمام مى‏شد، بهره كافى از غنايم جنگى مى‏بردند و در نبردهايى شركت مى‏كردند كه پيروزى مسلمانان در آن نبرد قطعى بود و چندان نيازى به طى مسافت نداشت. در چنين موارد با مسلمانان به منظور منافع مادى همكارى مى‏نمودند، ولى در نبردهايى كه به پيمودن راه‏هاى سخت، آن‏هم در هواى گرم و سوزان، نياز داشت، هرگز شركت نمى‏ورزيدند. از آن‏جا كه كوچك‏ترين علاقه‏اى به ايمان و اسلام در كار نبود، از سقوط حكومت جوان اسلام كوچك‏ترين باكى نداشتند. ولى براى حفظ ظاهر، عذرهايى مى‏آوردند كه از اعتذارهاى قوم موسى دست كمى نداشت. آيه 42، براى توضيح همين جريان نازل گرديد و مى‏رساند كه علت سرپيچى‏شان اين بود كه راه تبوك دور بوده و منافعى كه آنان به حصول در مدينه يقين داشتند با منافعى كه احتمالاً در جبهه جنگ به دست مى‏آوردند، اصطكاك داشته از اين رو، نشستن در مدينه را بر خروج ترجيح دادند و اين كه مى‏گويند: ما قدرت و نيرو نداريم، دروغ مى‏گويند؛ زيرا اگر مصمم مى‏شدند مقدمات مسافرت را آماده مى‏ساختند، چنان‏كه در آيه 46 مى‏فرمايد: «وَلَوْ أَرادُوا الخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ؛ اگر تصميم شركت در جهاد داشتند براى آن لوازمى تهيه مى‏كردند»، ولى از اول خيال سرپيچى از فرمان رسول خدا داشتند.

نشانه‏هاى ايمان و نفاق

آيه‏هاى 44 و 45 نشانه واضحى براى تشخيص مؤمن از منافق بيان مى‏كند و آن اين‏كه در چنين لحظات حساس و موقعيت سرنوشت‏ساز، كه پايگاه مسلمانان از طرف ارتش روم در خطر افتاده، افرادى كه به خداوروزرستاخيزايمان دارند پس از شنيدن فرمان جهاد، دست به قبضه شمشير مى‏زنند و بهانه‏هاى بنى‏اسرائيلى را كنار گذارده و راه جبهه را پيش مى‏گيرند، ولى افراد منافق و غيرمؤمن به خدا و روز جزا، با پيش كشيدن بهانه‏ها و عذرهاى خنده‏آور به حضور رسول‏خدا شرفياب شده، اذن مى‏طلبند كه در اين جهاد شركت نورزند و در مدينه بمانند. ناگفته پيداست در چنين لحظه حساسى كه ايمان و اسلام در خطر افتاده، اذن گرفتن براى تقاعد و شركت نورزيدن، نشانه كاملى است بر اين‏كه ايمان در قلوبشان وجود ندارد.
از بيان گذشته روشن مى‏شود كه متعلّق «اذن» در دو آيه مزبور، جهاد در راه خدا نيست، به اين معنا كه مؤمن براى شركت در جهاد در راه خدا اذن نمى‏طلبد، ولى منافق پس از اذن شركت مى‏كند، بلكه متعلق آن، ترك جهاد و تقاعد و شركت نورزيدن است.(2)
گواه ما براين‏كه متعلق اذن، همان ترك جهاد است، علاوه بر استقامت مطلب (زيرا اذن گرفتن براى ترك جهاد در لحظه حساس بهتر مى‏تواند نشانه نفاق بشود تا از اذن گرفتن براى جهاد) آيه‏هاى 86 و 93 همين سوره است كه آشكارا متعلق اذن در آنها بيان شده است، چنان‏كه مى‏فرمايد:
«اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَقالُوا ذَرْنا نَكُنْ مَعَ القاعِدِينَ؛(3)
افراد متمكن از تو اذن مى‏خواهند و مى‏گويند: بگذار ما، مانند از كار افتادگان به خانه بمانيم».

اذن پيامبر مصلحت بود

گروهى كه به عصمت پيامبران اعتقاد ندارند، با آيات مورد بحث بر گفته خود استدلال نموده و مى‏گويند: اذن پيامبر در اين جريان برخلاف مصلحت بوده؛ يعنى خطا و لغزشى بوده كه خدا آن را بخشيده، به گواه توبيخى كه متوجه او نموده و او را مذمت كرده و فرموده:
«عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتّى‏ يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الكاذِبِينَ؛
خدا از تو بگذرد، چرا پيش از آن‏كه راستگويان بر تو آشكار شوند، و دروغگويان را بشناسى اجازه دادى».
معلوم مى‏شود كه پيامبر در اذن دادن به منافقين در مدينه خطاكار بوده، كه خداى او را از آن عفو فرموده است و گرنه عفو معنا نداشت.
از اين لحاظ برخى كوشيده‏اند به منظور حفظ مقام عصمت كه دلايل عقلى و نقلى بر آن گواهى مى‏دهند، بگويند اذن رسول خدا، «ترك اولى» بوده است و بهتر اين بود كه اصلاً اجازه نمى‏داد و لفظ عفو، همان‏طورى كه در معصيت به‏كار مى‏رود، در انجام دادن كارى كه ترك آن بهتر مى‏باشد نيز استعمال مى‏شود.
ما تصور مى‏كنيم كه اصلاً احتياجى به اين جواب نيست و ظاهر آيات در رفع شبهه كافى است و خود آيات گواه براين است كه اذن رسول خدا، صددرصد صلاح و مقارن با مصلحت بوده است. شما فرض كنيد كه، رسول خدا به آنها اذن نمى‏داد و پيامبر خدا آنان را از توقف در مدينه نهى مى‏نمود، ولى از دو حال خارج نبود:
1. يا شركت مى‏كردند و نهى او را اطاعت مى‏نمودند و در صفوف مسلمانان وارد شده و رو به سوى جبهه مى‏آوردند.
2. يا با نهى صريح او مخالفت كرده و از فرمان صريح سر پيچى مى‏نمودند.
هر دو صورت خالى از مفسده نبود، زيرا اگر در جهاد شركت مى‏كردند، به تصريح آيه 47 جز تباهى در امور و فتنه جويى، كار ديگرى انجام نمى‏دادند و اختلاف كلمه و دو دستگى ميان ارتش پديد مى‏آوردند و مفسده آن به مراتب بيش از تخلف آنان از جهاد بود.
در صورت دوم، يعنى اگر با نهى پيامبر مخالفت مى‏نمودند و در مدينه مى‏ماندند، در اين صورت رعب و عظمت رسول اكرم از بين مى‏رفت و كم‏كم جرأت و جسارت منافقان از مرحله سرى به مراحل ديگرى كشيده مى‏شد. بنابراين پيامبر با آن بصيرت خدادادى، صلاح در اين ديد كه اگر منافقان براى توقف در مدينه اذن بطلبند، به آنان اجازه دهد، تا از شرّ هر دو مفسده آسوده گردد.

منظور از عفو در آيه چيست؟

اين تصور ماست كه هر كجا عرب جمله «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ» را به‏كار برد ناچار بايد طرف خطاب مرتكب جرمى شده باشد، در صورتى كه چنين نيست، بلكه جمله مزبور مانند جمله‏اى است كه به عنوان تحيت، به خلفا وامرا مى‏گفتند؛ مانند أصلح اللَّه حال الأمير، و هرگز معناى آن اين نيست كه حال امير بد است و خدا او را رو به‏راه كند، بلكه اين سنخ گفتارها، تحيت و دعايى بوده كه به يكديگر مى‏نمودند.
جمله «لِمَ أَذِنْتَ» اگر چه متضمن توبيخ است، ولى حقيقت توبيخ متوجه منافقين مى‏باشد نه پيامبر گرامى و مقصود اين است كه وضع منافقان و نفاق و دروغ آنان، به‏قدرى واضح و آشكار است كه آزمايش مختصرى در رفع پرده نفاق آنان كافى است و اگر تو اذن نمى‏دادى اين مطلب براى تو آشكار مى‏گشت.
چنان‏كه ملاحظه مى‏فرماييد لبه تيز اعتراض متوجه آنهاست كه آنان افراد دروغگو و لاف زنى هستند و تو اى رسول خدا، پرده بر دروغ آنها افكندى و اگر اجازه نمى‏دادى دروغشان آشكار مى‏گشت.
اذن ندادن اگر چه مايه جدا سازى مؤمن از منافق بود، ولى اين صراف سكه بود، صراف ديگر آن، مصلحت مهم‏تر داشت، همان‏طور كه بيان گرديد.
مقصود از جمله «لَقَدِ ابْتَغَوُا الفِتْنَةَ» در مورد سرگذشت غزوه است كه تفصيل آن در گذشته بيان شد.

پيروزى واقعى

49. «وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِى وَلا تَفْتِنِّى أَلا فِى الفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالكافِرِينَ؛
برخى از آنها مى‏گويند: به من اجازه بده و ما را در فته (بلا و مصيبت جنگ) مينداز. آگاه باش در بلا و محنت افتاده‏اند، دوزخ فراگير كافران است».
50. «إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِنْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ وَيَتَوَلَّوْا وَهُمْ فَرِحُونَ؛
اگر حادثه خوش به تو رسد آنها را غمگين مى‏سازد، و اگر تو را مصيبتى برسد گويند: ما كار خودمان (احتياط و عدم شركت در جهاد) را قبلاً انجام داده‏ايم و شادمان بر مى‏گردند».
51. «قُلْ لَنْ يُصِيبَنا إِلّا ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَعلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ المُؤْمِنُونَ؛
بگو: جز آن‏چه خدا براى ما مقدر فرموده چيزى به‏ما نمى‏رسد و او ولىّ ماست و مؤمنان بايد به خدا توكل كنند».
52. «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلّا إِحْدى‏ الحُسْنَيَيْنِ وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصِيبَكُمُ اللَّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدِينا فَتَرَبَّصُوا إِنّا مَعَكُمْ مُتُرَبِّصُونَ؛
بگو: درباره ما جز وقوع يكى از دو نيكى، چيز ديگرى را انتظار نمى‏بريد، ولى ما درباره شما انتظار داريم كه عذابى از جانب خدا و يا به دست ما به شما برسد، پس در انتظار (عذاب) باشيد، كه ما نيز در انتظار به‏سر مى‏بريم».
كسانى كه در نبردها و مبارزه‏هاى خود، محرك معنوى دارند، و جنگ و ستيز آنها براى خداست و از روى ايمان به هدف، دست به سلاح مى‏زنند و به منظور جلب رضاى خدا و نيل به درجات بزرگ سراى ديگر مبارزه مى‏كنند، همواره پيروزند، خواه بكشند و يا كشته شوند و هرگز در قاموس زندگى چنين افرادى، لفظ شكست وجود ندارد؛ زيرا اين گروه، معتقدند اگر فتح و پيشروى ظاهرى نصيب ما نگردد زندگى جاويدانى نصيب ما خواهد شد و اگر كشته شويم، فقط زندگى دنيوى و مادى خود را از دست مى‏دهيم، ولى در برابر آن، نخستين فصل سعادت به روى ما گشوده خواهدشد.
اين طرز تفكر را پيامبران آسمانى به آنها تعليم داده‏اند و شالوده دعوت تمام معلمان الهى همين است و در آياتى كه درباره جهاد وارد شده، اين مطلب كاملاً محسوس و روشن است. از آن جمله آيه زير است.
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ المُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِى التَّوْراةِ وَالإِنْجِيلِ وَالقُرآنِ وَمَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِى بايَعْتُمْ بِهِ وَذلِكَ هُوَ الفَوْزُ العَظِيمُ؛(4)
خدا از مؤمنان جان‏ها و مال‏هايشان را در برابر بهشت خريده است؛ آنان در راه خدا جنگ مى‏كنند، مى‏كشند و كشته مى‏شوند. بهشت وعده محققى است كه در تورات و انجيل و قرآن به آنها داده‏شده‏است، چه كسى است كه از خدا به پيمان خود وفادارتر باشد؟ و اين است كاميابى بزرگ».

توضيح آيات مورد بحث

آيه پنجاهم، متضمن گفتار و تصور خام منافقان است و دو آيه بعدى در حقيقت به‏منزله پاسخ و ابطال گمان آنهاست. از آن‏جا كه منافقان در باطن، دشمنان اسلام بودند و از ترس به اسلام تظاهر مى‏نمودند، از اين جهت پيروزى مسلمانان در جبهه‏هاى جنگ، آنان را غمگين مى‏ساخت و از لطمه و خسارت‏هايى كه بر مسلمانان وارد مى‏شد بسيار مسرور مى‏گشتند. اين مطلب از لابه‏لاى سخنان و نگاه‏هاى مرموزشان هويدا مى‏گشت و مقصود از جمله «يَقُولُوا قَدْ أَخَذنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ؛ مى‏گويند ما احتياط خود را كرده‏ايم» اين است كه ما به‏وسيله ترك جهاد و ماندن در مدينه احتياط و پيش بينى خود را كرده‏ايم؛ احتمال دارد كه منظور اين باشد از آن‏جا كه مشركين عرب مى‏دانند كه ما با آنها همراز هستيم و اسلام ما جز تظاهر چيز ديگرى نيست از اين رو اگر آنها پيروز شوند، حزب منافق از خطرهاى جانى و مالى مصون خواهد ماند و مقصود از جمله «قَدْ أَخَذنا أَمْرَنا؛ ما احتياط خود را كرده‏ايم» اين است كه ما علاقه خود را به مشركين رسانيده‏ايم.

پاسخ قرآن در اين‏باره

قرآن در مقابل پندار پوچ منافقان به دو پاسخ اشاره مى‏نمايد: 1. در ابتدا قانونى كلى و ناموسى عمومى و غير قابل تغيير را به گوش جهانيان و بالأخص حزب منافق مى‏رساند و آن اين‏كه، تمام حوادث و جريان‏هاى كوچك و بزرگ، در تمام زمان‏ها و دوران‏ها، در ميان همه ملت‏ها به خواست خدا و اراده قطعى و حتمى او انجام مى‏گيرد؛ نظام موجودات از مظاهر برجسته آن مانند كهكشان گرفته، تا ريزترين مظهر هستى در قبضه اراده و خواست اوست. فتح و پيروزى، مغلوبيت و عقب‏نشينى جملگى در دست اوست و تا او نخواهد يكى غالب و ديگرى مغلوب نمى‏گردد و اين‏كه شما منافقان پيوسته سرشكستگى و سقوط ما را مى‏خواهيد كوچك‏ترين تأثيرى در وضع ما نخواهد داشت، بلكه بايد ديد، خدا درباره ما چه خواسته و سرنوشت ما در قضاى الهى چيست؟ آيه پنجاه و يكم اشاره به همين مطلب دارد:
«قُلْ لَنْ يُصِيبَنا إِلّا ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا؛
بگو: جز آن‏چه خدا در حق ما مقدر نموده چيز ديگرى به‏ما نخواهد رسيد».
سپس علت اين مطلب را با جمله «هُوَ مَوْلينا؛ خدا، ولىّ مطلق ماست» و درباره ما به هرگونه تصرف از خود ما، اولى است و ما هم به غير او اعتماد نداريم؛ بيان مى‏فرمايد:
و در برخى از آيه‏ها اين ناموس كلى را به عبارت ديگر فرموده و آن اين‏كه، تمام حوادث اين جهان پيش از آن‏كه جامه عمل به خود بپوشند، حدّ و حدود آن‏ها در كتابى معين شده است، چنان‏كه مى‏فرمايد:
«ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِى الأَرْضِ وَلا فِى أَنْفُسِكُمْ إِلّا فِى كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ؛(5)
هيچ مصيبتى در زمين و نفوس شما رخ نمى‏دهد، مگر اين‏كه پيش از آن‏كه آن را به‏وجود آريم، در نامه‏اى(كتاب) مقدّر نموده و اين براى خدا آسان است».
و در آيه ديگر مى‏فرمايد:
«ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ إِلّا بِإِذنِ اللَّهِ؛(6)
مصايب به خواست خدا انجام مى‏گيرد».
روى اين اساس مؤمنان نبايد براى خوشحالى و بدحالى دشمنان ارزش قائل شوند، زيرا سرچشمه كار جاى دگر است.
2. اين پاسخ، مطلبى است كه آيه پنجاه و دوم متضمن آن است و آن همان است كه، به عنوان پيش‏گفتار به توضيح آن پرداختيم و گفته شد: اساس تمام دعوت پيامبران روى همان است و هرگز در قاموس انبيا، لفظ مغلوبيت در كار نيست و پيوسته در انتظار يكى از دو مطلب، يكى از دو نيكى (إحدَى الْحُسْنَيَيْن) هستند؛ يا پيروزى ظاهرى و نشر حقايق و اشاعه كلمه توحيد و يا پيروزى باطنى و تحصيل رضاى الهى و كسب درجات اخروى و زندگى هميشگى. مسلمانان معتقدند كه پيوسته آنان پيروز و نيك فرجام هستند و همواره يكى از دو نيكى در انتظار آنهاست؛ ولى منافقان و كافران را يكى از دو حادثه بد و ناگوار تهديد مى‏كند يا در اين جهان به دست مؤمنان نابود مى‏گردند و يا در سراى دگر به سرنوشت سوء كردار خود مى‏رسند، پس در هر حال فنا و شكست آنها قطعى است.
در پايان به توضيح جمله «وَ لا تَفْتِنّى» كه در آيه چهل‏ونهم وارد شده‏است مى‏پردازيم. آن‏چه به نظر مى‏رسد اين است كه مقصود از فتنه در اين آيه، همان محنت و بلا و مصيبت است؛ زيرا مسافرت در تابستان، آن‏هم در نقاط گرمسير و بى‏آب، سراسر محنت است و بلا، چنان‏كه خود منافقان بنا به نقل قرآن مى‏گفتند: «لا تَنْفِروا فِى الْحَرِّ؛ در فصل گرما كوچ نكنيد». خدا در پاسخ اعتذار آنها مى‏گويد: «أَلا فِى الْفِتْنَة سَقَطُوا؛ سرانجام، بلا دامنگير آنهاست» و هرگاه از بلاهاى دنيوى فرار كنند؛ به بلاى اخروى و محنت‏هاى سراى دگر، دچار خواهند شد. بنابراين جمله «وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالكافِرِينَ» به منظور توضيح همين بلاها وارد شده‏است.
احتمال ديگر اين‏كه، جمله «وَ لا تَفْتِنّى» به معناى «ما را گول نزن و فريب مده و مغرور نساز» باشد؛ زيرا گويا پيامبر در تحريك مردم به جهاد، سخن از غنايم با ارزش روميان به ميان آورده بود و از اين راه آنان را تهييج مى‏نموده‏است در چنين حالت برخى از منافقان به پيامبر مى‏گفتند: يا رسول اللَّه، ما را با توصيف غنايم فريب مده. قرآن در پاسخ آنها مى‏فرمايد: «ألا فِى الْفِتْنَةِ سَقَطُوا؛ سرانجام شماگول خورده‏ايد و غرور كفر و ضلالت شما را فرا گرفته است»، ولى احتمال نخستين در نظر ما صحيح‏تر و استوارتر است.

همه چيز براى خدا

53. «قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَنْ يُتَقَبَّلَ مِنْكُمْ إِنَّكُمْ كُنْتُمْ قَوْماً فاسِقِينَ؛
به آنها بگو: خواه از روى ميل و رغبت انفاق كنيد يا به كراهت؛ هرگز از شما پذيرفته نخواهد شد؛ زيرا شما گروه فاسقى بوديد».
54. «وَما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلايَأْتُونَ الصَّلوةَ إِلّا وَهُمْ كُسالى‏ وَلا يُنْفِقُونَ إِلّا وَهُمْ كارِهُونَ؛
جهت اين‏كه انفاق آن‏ها پذيرفته نشده‏است، اين است كه آن‏ها به خدا و رسول او كفر ورزيده‏اند (منكر شداند) و نماز را با حالت كسالت به‏جا مى‏آورند و (در راه خدا) به كراهت و بى‏رغبتى انفاق مى‏نمايند».
55. «فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَلا أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِى الحَيوةِ الدُّنْيا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كافِرُونَ؛
اموال و اولاد آنها موجب اعجاب تو نگردد، خدا مى‏خواهد به‏وسيله آنها در دنيا عذابشان كند و در حال كفر جان بدهند».
56. «وَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكُمْ وَما هُمْ مِنْكُمْ وَلكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ؛
به خدا سوگند ياد مى‏كنند كه آنها از شما هستند؛ ولى (دروغ مى‏گويند) هرگز از شما نيستند، بلكه آنان گروهى هستند كه (از نيروى شما) مى‏ترسند».
57. «لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَهُمْ يَجْمَحُونَ؛
هرگاه پناهگاه و مخفى‏گاهى پيدا كنند و يا گريزگاهى به‏دست آورند، با كمال سرعت به سوى آن روى آورند».

نقاط قابل دقت در آيات فوق

1. چرا انفاق منافقان پذيرفته نشد؟
2. چرا ثروت و فرزندان براى آنان وسيله سعادت نيست؟
3. دروغ‏پردازى منافقان براثر ترس از نيروى مسلمانان بود.
جاى شك و ترديد نيست كه طبقه متمكن و قدرتمند اجتماع، بايد در فكر افراد بيچاره و افتاده باشد و هرگاه بلاى آسمانى و زمينى دامنگير گوشه‏اى از آنان شد بايد با تمام نيرو به كمك آسيب‏ديدگان شتافت و خرابى‏ها را ترميم نمود.
ولى در اين باره بايد انديشيد كه محرك انسان بر انجام اين كارها، چه چيز بايد باشد. دراين جا مى‏توان يكى از مشخصات اخلاق اسلامى را باز شناخت و آن را از اخلاق مادى كه بر انتفاع و سودجويى استوار است تميز داد؛ زيرا اسلام هر عمل نيك و هر نيكوكارى را نمى‏پذيرد و به هر كار خير و نيك اجر و ثواب نمى‏دهد و تا كار نيك و عمل سودمند با يك سلسله شرايط، توأم نباشد در مكتب قرآن ارزشى ندارد، با اين توضيح كه، گروهى تصور مى‏كنند رمز زندگى آرام، رسيدگى به طبقه افتاده و رنجديده است و براى آسوده زندگى كردن بايد به وضع طبقه كارگر و بيچاره رسيدگى كرد و تا آن‏جا كه ممكن است؛ رضايت خاطرشان را به‏دست آورد؛ زيرا در غير اين صورت، طبقه زحمتكش برضد ثروتمندان شورش مى‏كنند و زندگى آرام آنها را به‏هم مى‏زنند. ثروتمندان براى بقاى رفاه خود، بايد مراكزى از قبيل بيمارستان و پرورشگاه و مدارس براى عموم بسازند و يا كارگران را در درآمد مؤسسات بزرگ صنعتى شريك سازند، تا رضايت طبقه رنجبر تأمين شود.
اين طرز تفكر، يك نوع طرز فكر مادى و نمايانگر اصول اخلاقى مادى است؛ زيرا فرد نيكوكار از آن‏جا كه خود را دوست مى‏دارد و به نفسانيات و ارضاى غرايز جسمانى خود كاملاً علاقه‏مند است و نيل به آمال و آرزوهاى مادى خود را رهين تعاون و دستگيرى از طبقه منحط اجتماع مى‏داند، از اين لحاظ، دست به انفاق و تعاون و تأسيس مؤسسات خيريه مى‏زند و اگر ما بخواهيم اين مطلب را در جمله كوتاهى بگنجانيم بايد بگوييم اين طرز تفكر عبارت‏است از: «خدمت به اجتماع در پرتو حب ذات و بقاى شخصيت». اين طرز تفكر دو ضرر اساسى دارد:
الف) هرگاه تمام خدمات ما در پرتو علايق شخصى صورت پذيرد، در حقيقت بايد ديگر ملكات فاضله انسانى ناديده گرفته شود و براى رحم و مروّت و شفقت و عواطف و علايق انسانى مفهومى نباشد؛ در اين موقع حيوانى شده‏ايم كه تمام هستى را براى خود خواسته و غير از حبّ ذات، هدفى ديگر نخواهيم داشت، بلكه مى‏توان گفت كه در ميان چار پايان و پرندگان، مظاهرى براى اين خصال حميده پيدا مى‏شود، ولى انسان با آن كمالات و آن صفات عالى، خود را به قدرى تنزّل دهد كه كمتر از حيوان مى‏گردد.
ب) به‏طور مسلّم كمك‏ها و تعاون‏هايى كه ريشه آنها را علايق شخصى تشكيل دهد، دوام پذير نيست؛ زيرا هرگاه ثروتمندان موقعيت خود را محكم و استوار ببينند ديگر هيچ محّركى براى تأسيس مؤسسات خيريه و شركت‏هاى تعاونى نخواهند داشت و ناچار بايد طبقه افتاده، با وضع رقّت بارى به سر ببرند.
به جهت چنين فكر ماديى است كه امروز، دارندگان اخلاق مادى براى گردآورى اعانه براى مصيبت‏زدگان مجالس جشن ترتيب مى‏دهند و درآمد آن را به مصيبت زدگان مختص مى‏گردانند.
اين همان روح مادّيگرى و حبّ ذات و شخص پرستى است؛ كه حاضر نيست دينارى در رفع نيازمندى‏هاى دردمندان خرج كند، مگر در آن‏جا كه در برابر آن نفع شخصى و لذت نفسانى داشته باشد، در حالى كه ضرر اخلاقى اين موضوع از منافع اقتصادى آن به مراتب بيشتر است.

عالى‏ترين برنامه‏هاى انسانى

اسلام كه مكتب عالى انسانى و اخلاقى است، مى‏گويد تمام كمك‏ها بايد ريشه‏اى معنوى و محرك خدايى داشته باشد. اسلام علاوه بر رفاه مستمندان به پرورش فضايل اخلاقى و سجاياى انسانى، علاقه تامى دارد و انفاق را در تحت شرايط معينى مى‏پذيرد. كردار افراد رياكار را باطل مى‏داند و اعمال كسانى را كه محرك آنها جلب توجه مردم و تثبيت خوشنامى خود مى‏باشد، پوچ و بى‏ارزش مى‏شمرد.
اسلام معتقد است بايد سرچشمه تمام كارهاى نيك، خدا و جلب رضايت او باشد و با اين حالت، ديون واجب و مستحب خود را ادا كنند.
در آيه‏هاى 53 و 54 مى‏فرمايد: انفاق مردان منافق قبول نمى‏شود؛ زيرا آنان: «كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» و محرك خدايى ندارند و تمام كارهاى نيك را از روى كرامت و بى رغبتى و ترس از حكومت اسلام صورت مى‏دهند.

آيا ثروت و فرزندان منافقان، وسيله عذابند؟

بى‏شك بايدگفت: ثروت و فرزند از امورى هستند كه سود و ضرر آن با هم توأمند. هرگاه ثروت در طريق عبوديت و تحصيل بندگى و كسب فضايل اخلاقى و رفع نيازمندى‏هاى خويش و ديگران به‏كار رود طبعاً عامل سعادت و رفاه خواهدبود. ولى اگر مقصود از جمع ثروت، فقط اندوختن اموال باشد و در طريق تحصيل آن، جهات اخلاقى و وجدانى رعايت نشود، در اين صورت نه تنها عامل سعادت نخواهد بود، بلكه مايه بدبختى شمرده مى‏شود؛ زيرا عمر گرانبها را در تحصيل متاعى صرف كرده كه هرگز دوام ندارد.
هرگاه آدمى دنيا را هدف قرار دهد نه وسيله، پيوسته خود را در كشاكش نيروهاى مختلف قرار خواهد داد، شب و روز آسوده نخواهد نشست، در خواب و بيدارى نقشه زيادى و فزونى آن را خواهد كشيد و در يك عذاب روحى حرص و آز، معذب خواهد بود و هر چه ارقام ثروت بالا رود، ولع شديدى در خود احساس خواهد نمود و در نتيجه چيزى عايد او خواهد شد كه دوام و ثبات ندارد. حقا كه اين زندگى همان زندگى «ضنك» است كه قرآن مجيد درباره دنياپرستان فرموده‏است:
«وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ القِيامَةِ؛(7)
اگر كسى از ياد خدا روى گرداند يك زندگانى سخت و تنگ، نصيب وى خواهد شد و در روز رستاخيز نابينا محشور مى‏شود».
مقصود از زندگى سخت و تنگ، اين نيست كه از نظر زندگى، لنگ و بيچاره گردد بلكه منظور، همان عذاب‏هاى روحى است كه پيوسته با چنين افرادى دست به‏گريبان است و با داشتن ثروت سرشار، هنوز ميدان زندگى را براى خود تنگ ديده در فكر اقليم ديگر است. به‏طور مسلم، چشم‏پوشى از دنيا براى چنين افراد در لحظه مرگ، بسيار ناگوار و صعب خواهد بود. از اين نظر قرآن مى‏فرمايد: اى رسول خدا، ثروت و اولاد به حسب ظاهر براى منافقان وسيله نعمت است، ولى در حقيقت نقمت و عوامل بد بختى است: «فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَلا أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِى الحَيوةِ الدُّنْيا...».
آيه‏هاى 55 و 56 به دروغ‏پردازى منافقان اشاره مى‏نمايد و تظاهر آنان را به اسلام، صورى مى‏داند و مى‏فرمايد: علت توقف آنان در مركز اسلام(مدينه) از اين نظر است كه گريزگاهى ندارند.

نظام مالى در اسلام

58. «وَمِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِى الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَإِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ يَسْخَطُونَ؛
برخى از آنها (در تقسيم زكات) بر تو خرده مى‏گيرند، هرگاه بهره‏مند شوند خوشحال مى‏گردند و اگر بى نصيب شوند آن‏گاه خشمگين مى‏شوند».
59. «وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَقالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَيُؤْتِينَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ إِنّا إِلَى اللَّهِ راغِبُونَ؛
هرگاه آنها (منافقان) به آن‏چه خدا و رسول او داده راضى مى‏شدند و مى‏گفتند: خدا ما را كفايت مى‏كند و خدا و پيامبر او از كرم خويش به ما عطا مى‏نمايند و ما به سوى او متوجه هستيم (به نفع آنها بود)».
60. «إِنَّما الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَالمَساكِينِ وَالعامِلِينَ عَلَيْها وَالمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِى الرِّقابِ وَالغارِمِينَ وَفِى سَبِيلِ اللَّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ؛
زكات به فقيران، مساكين، عاملان زكات (كسانى كه مأمور جمع‏آورى زكاتند)؛ اشخاصى كه با دادن زكات قلوب آنها متوجه اسلام مى‏شود، براى آزاد كردن بندگان و (تأمين بدهى) بدهكاران و در راه خدا (كارهاى نيك) واماندگان در راه تعلق دارد؛ اين قرارى است از جانب خدا و او دانا و حكيم است».
زكات اسلامى به اصطلاح امروز، همان مالياتى است كه تحت شرايط مخصوصى برمكلفين واجب مى‏شود و مصارف آن، همان است كه در آيه شصتم بيان شده است و حكومت اسلامى بايد با وسايلى كه در اختيار دارد، آن را جمع‏آورى كند و نيازمندى‏هاى جامعه اسلامى را برطرف سازد.
اسلام با وضع قانون زكات توانسته است به قسمتى از نيازمندى‏هاى اجتماع، پاسخ بگويد. هرگاه دولت‏هاى اسلامى با برنامه صحيح تحت نظر مجتهدى عادل و بينا به جمع‏آورى زكات از طبقاتى كه زكات بر آنها واجب مى‏شود دست مى‏زدند، امروز دچار اين گرفتارى‏ها نمى‏شدند و دست گدايى به سوى بيگانگان براى اخذ وام‏هاى دراز مدت نمى‏نمودند و چنان‏كه رسول خدا فرموده است از خود اجتماع مى‏گرفتند و درباره همان مجتمع به‏كار مى‏بردند: «تؤخذ من أغنيائهم فتردّ على فقرائهم».
اسلام به گرفتن مقدارى از اموال مردم به عنوان زكات، پاره‏اى از شؤون‏اجتماعى را، كه اكنون در زير به آن‏ها اشاره مى‏شود، مرمت نموده‏است:
1. سطح زندگى طبقات افتاده و تهى دست (فقيران و مساكين) را بالا برده و قدرت خريد و وسايل كسب و توليد جنس را در اختيار اين گروه، كه در شرف نابودى بودند، گذارده است.
2. اعتبار حقوق برخى از كارمندان خود را كه در دايره مالى اسلام و جمع‏آورى زكات و حمل و نقل و تقسيم آن انجام وظيفه مى‏نمايند؛ تأمين بودجه و اعتبار آن براى دولت اسلامى بى‏مشقت خواهد بود و در آيه از آنان با عنوان «عاملين زكات» يادشده‏است.
3. بودجه ارتش و بهدارى و فرهنگ از همين راه تأمين مى‏گردد و اين مطلب در آيه تحت عنوان «فى سَبيلِ اللَّه» گفته شده است.
علاوه بر اين دولت اسلامى، گاهى لازم مى‏بيند كه به گروهى از بيگانگان كمك‏هاى بلاعوض كند، تا در مواقع مخصوصى از وجود و عواطف و حسن روابطشان استفاده كند. از اين جهت يكى از مصارف زكات، «اَلْمُؤلّفة قُلُوبِهِمْ» است كه بعداً به معناى آن اشاره خواهيم نمود.
گذشته از اينها در ميان جامعه كسانى پيدا مى‏شوند با اين‏كه فقير و مسكين نيستند ولى لازم است از طرف افراد جامعه به آنها كمك شود، مانند بدهكاران كه در اثر پيش‏آمدهايى سرمايه‏هاى خود را از دست داده و قدرت به پرداخت قرض خود را ندارند و يا مانند «واماندگان در راه» كه دست آنها از ميهن و ثروت كوتاه گشته و دچار مضيقه مالى شده‏اند و نيازمندى چنين افرادى امروز از ناحيه بودجه شهردارى تأمين مى‏شود، ولى اسلام تمام آنها را از راه زكات تأمين نموده‏است. قانون مزبور با درنظر گرفتن شرايطى مى‏تواند بسيارى از مشكلات را حل كند:
اولاً، بايد روح ايمان به خدا و ترس از عواقب بد ترك اين فريضه، در پرداخت كنندگان زكات قوى باشد كه با كمال ميل و رغبت، زكات مال خود را در اختيار مسؤولان شرعى ماليات بگذارند و دراين باره خلاف و دروغ نگويند.
ثانياً، روح امانتدارى و حفظ اموال عمومى در كارمندان و كارگران دايره دارايى اسلام، بيش از همه وجود داشته باشد و گرنه راه بسيار آسانى براى دزدى و چپاولگرى خواهد بود.
بالاتر از اين دو شرط، اين است كه جامعه اسلامى با طبقات مختلفى كه دارد، روش صحيحى براى زندگى خود داشته باشند؛ تجملات و تشريفات بى‏جا را تا سرحدّ امكان از زندگى حذف و روح اعتدال و صرفه جويى را در خود تقويت نمايند تا هماهنگى صحيحى ميان فقيران و مساكين و كارمندان و ارتشيان و فرهنگيان و ... به‏وجود آيد و عوامل ثبات فكر و بلندى روح در تمام افراد، مستقر گردد.

شأن نزول آيه‏هاى مورد بحث

يكى از علل تظاهر به كارهاى دينى حزب منافق، اين بود كه از غنايم و زكات اسلامى بهره‏اى ببرند و چون از مصارف هشت‏گانه زكات بيرون بودند پيامبر اكرم درخواست آنها را رد مى‏نمود و آنان ناراحت مى‏شدند.
روزى پيامبرگرامى زكاتى را تقسيم مى‏كرد، ثروتمندان منافق در وقت تقسيم حاضر بودند، تصور مى‏كردند كه سهمى خواهند برد ولى پيامبر تمام آنها را ميان فقيران تقسيم نمود و چيزى بديشان نداد. در اين اثنا ذوالخويصره تميمى، كه بعدها در سلك خوارج درآمد، جلو آمد و عرض كرد: «اعدل يا رسول اللَّه؛ روش عدالت پيش‏گير». رسول خدا از سخن بى‏جا و مغرضانه او كمى ناراحت شد و فرمود: «ويلك من يعدل إذا لم أعدل؛ واى بر تو! هرگاه (من با داشتن مقام رسالت) عدالت نكنم چه كسى عدالت خواهد كرد؟» يكى از اصحاب بلند شد و درخواست كرد كه او را براثر اين جسارت مجازات كند. حضرتش اجازه نداد و از آينده تاريك معترض گزارش داد و فرمود كه، اين مرد به گروهى مى‏پيوندد كه از دين خدا بيرون مى‏روند به‏سان تيرى كه از چله كمان رها مى‏شود.
آيه پنجاه‏وششم، پرده از اسرار اين گروه برمى‏دارد كه اين حزب مادى از آن‏جا كه علاقه‏اى به معنويات اسلام ندارد؛ هر موقع منافع شخصى آنها در خطر افتد دستگاه تخريبى و تبليغى خود را عليه اسلام راه مى‏اندازند.

اين گونه عمل اختصاصى به منافق ندارد

اين حقيقتى است كه اختصاص به منافق ندارد؛ بلكه منافق به عنوان يك مصداق بارز معرفى شده است. بنابراين هر گروهى كه با انگيزه‏هاى مادى از دستگاهى حمايت مى‏كنند، تا آن روز حاضرند قلم و بيان و فعاليت‏هاى خود را به نفع آن دستگاه به كار ببرند كه منافع خود را در ترويج و ثبات دستگاه احساس كنند، ولى اگر روزى از دستگاه رانده شوند و ريشه‏هاى حياتى و رگ‏هاى منافعشان بريده شود، در اين صورت فرشته ملكوتى را هيولايى ترسناك معرفى مى‏كنند و حداكثر كوشش خودرا به‏كار مى‏برند كه مردم را به دستگاه بدبين سازند و هر چه زودتر سازمان آن فرو ريزد.
روى اين اساس است كه امام صادق(ع) به اسحاق بن غالب مى‏فرمايد: «يا اسحق! كم ترى أهل هذه الآية؛ به نظر تو چه افرادى مشمول اين آيه (آيه 58) هستند؟». سپس خود حضرت مبادرت به جواب نموده فرمود: «هم أكثر من ثلثي الناس؛ بيش از دوسوم جمعيت جزء اين دسته هستند».
سالار شهيدان حضرت حسين بن على(ع) مى‏فرمايد:
«الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على ألسنتهم، يحوطونه ما درّت به معايشهم. فإذا محّصوا بالبلاء قلّ الديانون؛
مردم بنده دنيا هستند، دين روى زبان آنها قرار گرفته است. به آن در زبان تظاهر مى‏كنند، تا روزى كه زندگى آنان را اداره مى‏نمايد. وقتى آزموده شدند افراد ديندار بسيار كم است».

پاسخ قرآن به اعتراض منافقان

قرآن به اعتراض آنها دو پاسخ مى‏دهد:
1. به‏سان طبيبى روانى، برنامه تربيتى خاصى در اختيار آنها مى‏گذارد و آن، همان حالت رضا به داده خداست و اين بزرگ‏ترين كمالى است كه انسان در دوره زندگى خود مى‏تواند به‏دست آورد و زير سايه همين صفت كمال، بسيارى از افكار شيطانى را مى‏تواند از خود دور كند. چنين فردى هرگز چشم به مال ديگرى نمى‏دوزد، فكر غارت و چپاول و دست برد در مغز او راه نمى‏يابد؛ زيرا راضى به تقدير الهى است و جمله «وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ». تا آخر، اشاره به اين مطلب است.
2. اعلام مى‏دارد كه پيامبر از تشريع الهى پيروى مى‏كند و اختيارى از خود ندارد و در تقنين الهى فقط زكات در هشت مورد مصرف مى‏شود و حزب ثروتمند منافق، در هيچ كدام داخل نيست.
در پايان چند نكته‏اى را تذكر مى‏دهيم:
1. «لمز» در لغت به معناى خرده‏گيرى است، خواه در حضور و خواه در پشت سر، ولى «همز» خرده‏گيرى در غياب را گويند.
2. ماده «رغب» هرگاه با حرف «الى» و يا «فى» و يا بدون آنها به‏كار رود مقصود از آن ميل و توجه و شوق است و هرگاه با حرف «عن» استعمال شود، به معناى اعراض خواهد بود؛ مانند:
«وَمَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ؛
از طريقه ابراهيم اعراض نمى‏كند مگر كسى تن به خوارى و ذلت دهد».
و در آيه مورد بحث مقصود از «إلَى اللَّهِ راغِبُون» مقصود همان معناى اولى است.
3. در قرآن فقط در همين آيه، لفظ «مسكين و فقير» با هم آورده شده‏است و دانشمندان درباره فرق اين دو لفظ، گفتگوهاى فراوانى دارند كه بيشتر آنها متكى به گواه محكمى نيست و روشن‏تر از همه آن‏است كه در برخى از روايات وارد شده‏است كه، «فقير» كسى است كه تهى دست و قدرت اداره زندگى را نداشته باشد، ولى «مسكين» نوع خاصى از فقير است كه فقر و فاقه او به سرحدّ پريشانى برسد، بنابراين افراد فقيرى كه براثر شدت فقر آبروى خود را مى‏ريزند و در خانه هرلئيم و كريمى مى‏روند و يا علاوه بر فقر با نابينايى و زمينگيرى دست به گريبان هستند، اينان مساكين از فقرا هستند.
4. درباره مصارف هشت‏گانه دو مورد را با حرف «فى» بيان كرده‏است؛ مانند «فى الرِّقابِ وَ فى سَبيلِ اللَّهِ» و باقى‏مانده با حرف «لام» - كه مفيد ملكيت و يا اختصاص است. نكته آن اين است كه دو مورد پيش، درباره مصرف زكات است نه مالك زكات و از اين نظر نام آنها را جهت مصرف گذارده‏اند، ولى موارد شش‏گانه ديگر، مانند فقيران و ...، مالك زكاتند و يا زكات از آن آنهاست و لذا با «لام» وارد شده‏اند. البته حرف «لام» فقط در ظاهر كلمه «فقراء» وارد شده و در باقى اصناف پنج‏گانه به خاطر عطف بر «فقراء» در تقدير است.

خوش بينى

61. «وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِىَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ؛
برخى از منافقان پيامبر را اذيت مى‏كنند و مى‏گويند: او خوش باور است. بگو: اين حالت به نفع شماست به خدا ايمان دارد (به سخنان او گوش فرا مى‏دهد) و مؤمنان را تصديق مى‏كند و براى كسانى كه ايمان آورده‏اند رحمت است، براى اشخاصى كه پيامبر را اذيت مى‏كنند عذاب دردناك مقرر است».
62. «يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَاللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ إِنْ كانُوا مُؤْمِنِينَ؛
سوگند به خدا ياد مى‏كنند كه شما را راضى كنند، اگر ايمان دارند بهتر بود كه خدا و رسول او را راضى كنند».
63. «أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّه مَنْ يُحادِدِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِداً فِيها ذلِكَ الخِزْىُ العَظِيمُ؛
مگر نمى‏دانند كه هر كس با خدا و پيامبر او مخالفت كند؛ سزاى او آتش دوزخ است كه هميشه در آن هست و اين خود خوارى بزرگى است».
64. «يَحْذَرُ المُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فِى‏قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزؤُا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ماتَحْذَرُونَ؛
منافقان مى‏ترسند كه درباره آنها سوره‏اى نازل گردد و از آن‏چه در دل دارند خبر دهد. بگو: استهزا كنيد؛ خدا آن‏چه را از آشكار شدن آن مى‏ترسيد آشكار خواهد نمود».
65. «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ قُلْ أبِاللَّهِ وَآياتِهِ وَرَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزُِؤنَ؛
اگر از آنها بپرسى (كه چرا در عقبه موضع گرفته بوديد) مى‏گويند: تفريح مى‏كرديم. بگو: آيا خدا و آيات او و پيامبرش را استهزا مى‏كرديد؟!».
66. «لا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَةٍ مِنْكُمْ نُعَذِّبُ طائِفَةً بِأَنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمِينَ؛
عذر مى‏آريد؛ زيرا پس از ايمان آوردنتان كافر شده‏ايد. اگر گروهى از شما را ببخشيم (كه توبه واقعى نموده‏اند) گروه ديگرى را عذاب خواهيم نمود؛ زيرا آنان مجرمند».
يكى از دستورهاى عالى اسلام اين است كه مؤمنان بايد به يكديگر حسن ظن داشته و خوش‏بين باشند و تا آن‏جا كه امكان دارد، كردار و رفتار هم‏كيشان خود را به صورت صحيح تفسير كنند خصوصاً كارهايى كه مى‏تواند به دو گونه انجام گيرد؛ يعنى تا گواه قطعى و يا اطمينان بخش بر نامشروع بودن عمل نباشد آن را برفساد حمل نكنند.
روى اين اساس ناچاريم، كارهاى فردى و اجتماعى مسلمانان را به طرز مشروع تفسير كنيم و هرگاه در افعال و گفتار آن ترديد ورزيديم؛ آنها را صحيح و پابرجا و مغرضانه تلقى نكنيم، چنان‏كه درزبان مسلمانان گفته مى‏شود كه بايد فعل مؤمن را حمل برصحت نمود.
اين خصيصه اسلامى همان است كه امروز از آن به خوش‏بينى تعبير مى‏آورند؛ يعنى بايد كارى كرد كه استاد به شاگرد، شاگرد به استاد، كارفرما به كارگر، كارگر به كارفرما، ملت به دستگاه حاكمه و بالعكس، خوش‏بين باشند.
البته تصور نشود كه منظور از اين صفت اين است كه، هر كس هر چه گفت بايد آن را صددرصد صحيح و پا بر جا بدانيم و ديگر دنبال تحقيق و جستجو نرويم؛ زيرا اين نه تنها خصيصه عالى انسانى نيست، بلكه موجب فساد و تباهى اجتماع، به‏هم خوردن شيرازه زندگى است؛ بلكه مقصود اين است كه هرگاه از يك فرد مسلمان عملى را ديديد و گفتارى را شنيديد، بايد كردار و گفتار او را از دريچه فكر او يك عمل صحيح بدانيد و معتقد شويد كه محرك و غرض نامشروعى نداشته است. ولى اگر بخواهيد برطبق قول و كردار او كارى را انجام دهيد و به اصطلاح دانشمندان اثرى مرتب نماييد در چنين حال بايد كاوش بيشترى نموده و پس از ثبوت به مورد اجرا بگذاريد.
مختصر اين كه خوش بينى به افراد يك مطلبى است، دهن بينى و گوش بودن، خوش باورى و پذيرفتن قول هر كس، مطلب ديگرى است. فرد خوش‏بين، در عين خوش‏بينى و حسن ظن بدون تحقيق، عملى را انجام نمى‏دهد، ولى فرد خوش باور و دهن‏بين به گفته هر شخص ترتيب اثر مى‏دهد و به اصطلاح مردم، به ساز هر فردى مى‏رقصد.
خوش‏بينى صفت عالى انسانى است كه شخص خوش‏بين زير سايه آن، به حرف مردم توجه مى‏كند، ولى در عمل، كمال احتياط را رعايت مى‏كند. دهن‏بينى يك‏حالت و ضعف نفسانى است كه‏اثر مستقيم عدم تمالُك نفسانى مى‏باشد.
بنابراين ما مى‏توانيم به گفتار دو مسلمانى كه سخنانشان با يكديگر تضاد دارد، خوش‏بين باشيم؛ مثلاً هرگاه ما در محفلى نشسته باشيم، ناگهان يكى از دوستان وارد مجلس شده و بگويد فلانى را در خيابان ديدم كه مرتكب يك عمل نامشروعى شده بود، ما موظف هستيم گوينده را تصديق كنيم، به اين معنا كه، بگوييم: در محيط فكر خود دروغى نمى‏گويد، ولى حق نداريم با اين تصديق، دوست خود را متهم سازيم به‏طورى كه هرگاه با او تماس بگيريم و او جداً تكذيب كند بايد او را نيز تصديق كنيم و بگوييم: او نيز راستگوست و لابد اولى در گزارش اشتباه كرده است ولى هنگام ترتيب اثر، مثلاً دادن دختر و سپردن مال نمى‏توانيم فقط به تكذيب خود شخص اكتفا كنيم، چنان‏كه فقط به صرف گفتار شخص اول نبايد به او بدبين شويم.
پيامبر اسلام، كه داراى عالى‏ترين محاسن اخلاقى بود، نه تنها روش او درباره مسلمانان واقعى چنين بود، بلكه با منافقان نيز به همين طريق رفتار مى‏نمود. جوانان مسلمان و فرزندان اسلام، به‏وسايل مخصوصى از دسيسه‏ها و توطئه‏هاى منافقان عليه اسلام مطلع مى‏شدند و نتايج تحقيقات خود را در اختيار رئيس مسلمانان مى‏گذاردند و مورد تكريم و تصديق پيامبر واقع مى‏شدند و پيامبر براى خاموش كردن آشوب و به‏هم زدن بساط توطئه، متهمين از منافقان را مى‏خواست و مى‏فرمود: براى من چنين گزارش داده‏اند كه مثلاً شما تصميم گرفته‏ايد روابط اقتصادى خود را با مسلمانان قطع كنيد، و گفته‏ايد:
«لاتُنْفِقُوا عَلى‏ مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتّى‏ يَنْفَضُّوا؛(8)
افراد منافق موظفند كه با ياران رسول خدا معامله نكنند تا بدين وسيله اجتماع آنها به‏هم بخورد».
به من گزارش داده‏اند كه شما مى‏خواهيد مسلمانان را از مدينه بيرون كنيد و مى‏گوييد:
«لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى المَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنْها الأَذَلَّ؛(9)
هرگاه به «مدينه» برگرديم، عزيزان (منافقان) ذليلان (مسلمانان) را بيرون خواهند كرد».
در اين هنگام منافقان با قسم‏هاى شديد و غليظ مطلب را تكذيب مى‏كردند و پيامبر بزرگ طبق موازين اخلاقى و اسلامى، به حسب ظاهر آنها را تصديق مى‏نمود.
حزب منافق چون به حقيقت اين خصيصه عالى پى نبرده بودند پيامبر را به دهن‏بينى و خوش باورى متهم و شروع به انتقاد نموده و مى‏گفتند:
«هُوَ أُذُنٌ؛
مرد خوش باورى است. به گفته هر فردى گوش فرا مى‏دهد».
البته ما انتظار نداريم كه دشمن - ولو به حقيقت اين خصيصه پى برده باشد از آن انتقاد نكند؛ زيرا دشمن مى‏كوشد محاسن طرف مقابل را به صورت بدى تفسير كند؛ مثلاً پيامبر در تقسيم غنايم عدالت مى‏كند مورد انتقاد آنها واقع گرديد، عمل به وظيفه اخلاقى مى‏نمايد، مى‏گويند خوش باور است.
قرآن مجيد در پاسخ انتقاد آنها به سه جمله اكتفا مى‏نمايد:
1. «يؤمن باللَّهِ؛ به‏خدا ايمان دارد». يعنى اين‏كه پيامبر گوش شنوايى دارد و حاضر است به سخن هرگوينده‏اى گوش فرا دهد، صددرصد به نفع اوست؛ زيرا براثر داشتن اين حالت به سخنان خدا كه از طريق وحى مى‏رسد، گوش فرا مى‏دهد و برنامه الهى نه تنها به نفع اوست بلكه به نفع عموم بشر است.
2. «و يؤمن للمؤمنين؛ و مؤمنان را (اعم از واقعى و منافق به‏حسب ظاهر) تصديق مى‏نمايد (و علناً به تكذيب آنها برنمى‏خيزد)»، در صورتى كه مى‏داند آنها در برخى از موارد خلاف مى‏گويند ولى پرده آنها را نمى‏درد و با تمايلى ظاهرى گفتارشان را صحيح مى‏شمرد و اين طرز رفتار به نفع عموم مؤمنان حتى شما منافقان است و گرنه مى‏توانست سخن شما را نپذيرد و به تنبيه و مؤاخذه شما بپردازد.(10)
سپس به جهت اين‏كه براى مؤمنان واقعى امتيازى قائل گردد، كه منافقان از آن بى‏بهره‏اند جمله سوم را فرموده است.
3. «وَ رَحْمَةٌ لِلّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ؛ به افراد با ايمان واقعى رحمت الهى است». اين جمله منافات ندارد كه حضرتش براى عموم جهانيان رحمت است؛ چنان‏كه قرآن مى‏گويد: «وَما أَرْسَلْناكَ إِلّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ؛(11) تو را به عموم عالميان پيامبر رحمت فرستاده‏ايم»، زيرا منظور از رحمت بودن او به عموم جهانيان اين است كه تمام بشر استعداد آن را دارند كه از وجود او بهره‏اى ببرند، ولى فعليت اين بهره‏بردارى مخصوص به گروه مؤمن واقعى است و منافقان از آن بى‏بهره‏اند.
از آيه شصت و چهارم، استفاده مى‏شود كه منافقان گروهى مردد بودند، نه منكر و در نبوت پيامبر شك و حالت ترديد داشتند؛ از اين نظر مى‏فرمايد مى‏ترسند و احتمال مى‏دهند كه سوره‏اى نازل گردد و راز آنها را فاش كند.
آيه شصت و پنجم، اشاره به توطئه‏اى است كه منافقان براى قتل پيامبر هنگام مراجعت از جنگ «تبوك» چيده بودند و مى‏خواستند كه در «عقبه»، شتر حضرت را رم دهند. از اين رو، در آن‏جا كمين كرده بودند ولى پيامبر گرامى از نقشه آنها آگاه شد و دستور داد قبل از او كسى بالا نرود در حالى كه حذيفه شتر حضرت را مى‏راند و عمار مهار شتر را مى‏كشيد، ديده حضرت به افرادى افتاد كه صورت‏ها را پوشيده بودند و بلافاصله بانگى بر آنها زد كه متفرق شدند. آنان با خود گفتگو كرده بودند كه هرگاه پيامبر از وضع و نقشه ما اطلاع يافت، به‏وى مى‏گوييم كه غرض ما، بازى بود، لذا قرآن در پاسخ آنها مى‏گويد:
«أَبِاللَّهِ وَ آياتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤن؛
خدا و رسول و آيات او را استهزا مى‏كرديد؟!».


1 . نهج البلاغه، خ 16.
2 . بنابراين بايد گفت: لفظ «كراهة» وامثال آن درآيه 44: «لايَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ [كراهة] أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ [يا،لئلايجاهدوابأموالهم‏]» مقدراست ونظيراين مورددرقرآن فراوان است.
3 . توبه(9) آيه 86.
4 . توبه (9) آيه 111.
5 . حديد(57) آيه 22.
6 . تغابن(64) آيه 11.
7 . طه (20) آيه 124.
8 . منافقون(63) آيه 7.
9 . منافقون(63) آيه 8.
10 . مفسران مى‏گويند: علت اين‏كه لفظ ايمان را در جمله اول با «باء» و در دومى با «لام» استعمال كرده است براى اين است كه، ايمان او به خدا با ايمان او به گفته همه مؤمنان فرق دارد: ايمان او به خدا يك ايمان جدى و واقعى خلل ناپذير است و ايمان او به مؤمنان، ايمان ظاهرى است كه به نفع مؤمنان است و تصديق جدى به اين‏كه گفته، مطابق واقع است، در صورتى انجام مى‏گيرد كه تحقيق كند و حقيقت روشن گردد.
11 . انبياء(21) آيه 107.