تفسير جوامع جلد ۵

ابو على ابن الحسن الطبرسى

- ۱۲ -


ما لكم لاتناصرون , خداوند به عنوان استهزا و سرزنش آنها مى فرمايد: چگونه است ,برخلاف دنيا كه به يكديگر كمك مى كرديد, امروز از كمك و يارى به يكديگرعاجز و ناتوانيد.
بل هم اليوم مستسلمون , بعضى بعضى ديگر را تسليم مى كند و دست از يارى اوبرمى دارد.
تـرجـمه : در اين هنگام آنها رو به يكديگر كرده و از هم سؤال مى كنند.
(109) تابعين به رهبرانشان مـى گـويـند: شما از راه خيرخواهى و نيكى وارد شديد.
(110) آنها در جواب گويند: شما خودتان اهـل ايـمـان نـبوديد.
(111) ما هيچ تسلطى بر شما نداشتيم , بلكه شما خود قومى طغيانگر بوديد.
(112) اكـنون وعده انتقام خدا بر همه ما مسلم وحتمى است و البته همگى عذاب او را مى چشيم .
(113) آرى مـا شمارا گمراه كرديم همان گونه كه خود گمراه بوديم .
(114) و امروز همه آنها در عذاب خدا مشتركند.
(115) آرى ما اين گونه با بزه كاران رفتارمى كنيم .
(116) آنها بودند كه وقتى كلمه توحيد: لااله الا اللّه به آنهاگفته مى شد, سركشى مى كردند.
(117) و پيوسته مى گفتند: آيا ما به خاطر شاعر ديوانه اى خدايان خود را رها كنيم .
(118) چنين نيست ,بلكه او حق را آورده است و پـيـامـبران پيشين را تصديق كرده است .
(119) اما شما كه او را تكذيب كرديد بطور مسلم امروز عـذاب دردنـاك الـهى را خواهيد چشيد.
(120) و جز به كردارتان مجازات نمى شويد.
(121) امروز همه مجازات مى شوند جز بندگان خالص خدا.
(122) تفسير: واقـبـل بـعضهم على بعضى يتسائلون , فعل يتسائلون يعنى آنها يكديگر را مورد عتاب وسرزنش قـرار دادنـد و گـمراه شده به گمراه كننده مى گفت : چرا مرا گمراه كردى وگمراه كننده در جواب او مى گفت : تو چرا از من پيروى كردى و حرف مراپذيرفتى ؟ واژه يـمـين كنايه از خيرخواهى و بركت است و مقصود اين است كه شما از راه دين وارد شديد و دين و حقى را به ما نشان داديد كه ما به سبب آن گمراه شديم وگروهى گفته اند كه آن كنايه از نيرو و غلبه است , زيرا دست راست موصوف به قدرت است , لذا به وسيله آن حمله مى شود و منظور اين است كه شما از راه قدرت و نيرومندى وارد شديد و ما را مجبور به گمراهى كرديد.
قـالوا بل لم تكونوا مؤمنين , پس آن رهبران به پيروان جواب دادند و گفتند: چنين نيست كه شما مـى گوييد بلكه سرزنش و ملامت بر خود شماست و ما هيچ قدرتى بر شمانداشتيم تا با آن شما را مجبور به گمراهى كنيم , بلكه شما خود گروهى طغيانگربوديد و از حد حق گذشته به كفر وارد شديد.
فـحـق عـلينا قول ربنا انا لذائقون , بنابراين قول عذاب و تهديد پروردگار ما براى ما محقق ولازم شد, زيرا خداوند به حال ما آگاه است و ما هم استحقاق كيفر و عقوبت را داريم پس ناچار عذاب او را خواهيم چشيد.
و اگر خداوند حكايت قول عذاب و وعيد را مطابق سياق كلام مى فرمود, مى بايستى بفرمايد: انكم لذائقون , ليكن چون كافران چنين مطلبى را پيش خود مى گفتندخداوند از خطاب به لفظ متكلم بـرگـشت .
و مانند اين مورد است سخن شاعر كه گفته است : لقد زعمت هوازن قل مالى . ((91))

[هوازن نام زنى است ] و اگر شاعرمى خواست عين گفته آن زن را, نقل كند, مى بايستى بگويد: ...
قل مالك .
فـانـهـم يـومـئذ فـى الـعـذاب مـشـتـركون , آن متابعت شدگان و متابعت كنندگان همگى در چنين روزى در عذاب و كيفر خدا شريكند همچنان كه در گمراهى شريك بودند.
اذا قيل لهم لا اله الا اللّه يستكبرون , از گفتن كلمه توحيد سر, باز مى زدند و به كسى كه به عنوان پيامبرى آنها را به اين كلمه دعوت مى كرد اهانت مى كردند.
انـكـم لـذائقوا العذاب الاليم , شما اى مشركان , به سبب كفرتان و به اين سبب كه رسول خدارا به شاعرى و جنون نسبت مى دهيد, حتما عذاب خدا را خواهيد چشيد.
و مـا تـجـزون الا مـا كـنـتـم تـعـمـلـون , پـاداش داده نـمـى شويد مگر به همان اندازه كه عمل كرده ايد,بنابراين در برابر هر عمل زشتى كيفر مى شويد.
الا عباداللّه المخلصين , لكن بندگان خالص خدا به وسيله استثناى منقطع , مستثنا شده اند.
ترجمه : براى آنان (در بهشت ) روزى بى حساب معين است .
(123)ميوه هاى گوناگون پرارزش و آنـهـا بـزرگوار و محترمند.
(124) درباغهاى پرنعمت بهشت .
(متنعمند) (125) بر تختهاى عالى روبـروى يـكـديـگر تكيه زده اند.
(126) حور و غلمان جامهاى پر از شراب طهوررا در پيرامون آنان مى گردانند.
(127) شرابى سفيد و درخشنده كه براى نوشندگان لذت بخش است .
(128) شرابى كـه نه در آن مايه فسادعقل است و نه موجب مستى مى گردد.
(129) و نزد آن حوران زيباچشمى اسـت كه جز به شوهران خود به هيچ كس ننگرند.
(130)گويا, از لطافت و سفيدى , همچون تخم مرغهايى هستند كه پنهان مانده اند (و دست كسى آن را لمس نكرده است ) (131) در آن جامؤمنان بـعضى رو به بعض ديگر كرده و از يكديگر سؤال مى كنند.
(132) يكى از آنها گويد: مرا همنشينى بود.
(133) كه پيوسته مى گفت : آيا براستى تو اين سخن را باور كرده اى ؟ (134) كه وقتى مرديم و خاك و استخوان شديم بار ديگر زنده مى شويم و جزا داده خواهيم شد؟ (135) سپس مى گويد: آيا شـمـا مـى تـوانـيـد از او خـبـرى بگيريد؟ (136) آنگاه كه به جستجو برمى خيزد, ناگهان او را در وسـطجـهـنـم مى بيند.
(137) مى گويد: به خدا سوگند چيزى نمانده بود كه مرانيز مانند خود هـلاك گـردانـى .
(138) و اگر نعمت پروردگارم نبود من نيز از احضارشدگان در دوزخ بودم .
(139) آيـا مـا هـرگـز نمى ميريم ؟(140) و جز همان مرگ اول , مرگى براى ما نيست و ما هرگز مـجازات نخواهيم شد؟ (141) براستى اين همان سعادت و رستگارى بزرگ است .
(142) آرى براى چنين پاداشى بايد تلاشگران بكوشند.
(143) تفسير: اولئك لهم رزق معلوم , خداى سبحان براى بندگان مخلص خود رزق معين و ويژه اى رامشخص مـى فـرمـايد: سپس آن را به ميوه تفسير مى كند.
و آن ميوه ها تنها براى لذت بردن است , نه آن كه بـراى بـقـا و نـگهدارى سلامتى بدن تغذيه شود, يعنى اين كه ماتمام ميوه ها را كه روزى آنها قرار داديـم , تـنـهـا براى لذت بردن است نه چيز ديگر.
وچون بدنهاى آنها محكم و استوار است و براى جـاودانـى بـودن آفـريـده شده است , ازتغذيه براى حفظ الصحه بى نياز است , بنابراين آنچه را كه مى خورند تنها براى لذت است .
بـرخى از مفسران گويند: مقصود از معلوم وقت و زمان است .
چنان كه مى فرمايد:و لهم رزقهم فيها بكرة و عشيا, و روزى آنها در بهشت , هر صبح و شام , به آنهامى رسد.
(مريم /62) و هـم مـكـرمون , اين آن چيزى است كه بزرگان و علما در تعريف ثواب و پاداش گفته اندكه آن استحقاق پاداش است همراه با تعظيم و اجلال و اكرام .
عـلـى سرر متقابلين , متقابلين يعنى بعضى با نگاه كردن به صورت ديگرى لذت و بهره مى برد و اين كاملترين انس و شادمانى است .
بكاس من معين , واژه كاءس ظرفى است كه در آن شراب باشد.
اخفش گويد: هر كلمه كاءسى كه در قـرآن است , به معناى شراب گواراست .
عبارت من معين يعنى شرابى كه در جويهاى بهشت جريان دارد و چشم آن را مى بيند و چون شراب در بهشت مانند آب در نهر جارى است , همانند آب توصيف شده است .
بـيـضـاء لذة للشاربين , كلمه بيضاء صفت كاءس است .
و كلمه لذة مؤنث : لذ, است كه بر وزن فعل مانند صب و طبع است .
شاعرى در وصف خواب گفته است : ولذ كطعم الصرخدى تركته ----- باءرض العدى من خشية الحدثان ((92))

يا مقصود از توصيف شراب به لذت اين است كه شراب عين لذت و خود آن است .
لا فـيـها غول , به عقل آنها ضررى ندارد تا اين كه عقلشان زايل شود و همچنين باعث درد و رنجى براى آنها نمى شود.
و لاهـم عنها ينزفون , فعل ينزفون از ماده نزف است و به معناى نابودى تدريجى چيزى است و هـنگامى كه عقل شارب خمر زايل مى شود گويند: نزف الشارب و به مجروحى كه تمام خونش از بـدن رفـته است گويند: نزف فمات , خونش رفت وسپس مرد.
اين فعل به صورت ينزفون از ماده اءنـزف نيز خوانده شده است .
گويند:اءنزف الشارب , به اين معنى است كه عقلش از بين رفت و يا مـقـصود اين است كه شرابش تمام شد و مقصود از اين عبارت اين است كه مست مى شوند و مانند ايـن مـورد است مثال اءقشع السحاب و قشعته الريح , ابرها پراكنده شدند, باد آنها راپراكنده كرد و: اكب الرجل و كببته , مرد به رو افتاد و من او را به روانداختم و مقصوداين است كه حقيقت اين دو, داخل در قشع و كب شد.
و عـنـدهم قاصرات الطرف عين , مقصود اين است كه چشمانشان تنها به شوهران خودشان است و جـز بـه آنـهـا بـه كس ديگرى نگاه نمى كنند, يا معنا اين است كه چشمان خود رابا عشوه و ناز باز نمى كنند.
كـانـهـن بيض مكنون , گويا آن حوران بهشتى در لطافت و سفيدى مانند تخم مرغى است كه در جـاى خـود پـنهان و دست نخورده مانده است و مقصود تخم شترمرغ است .
وعربها زنان را به آن تشبيه مى كنند و آنها را بيضات الخدور, تخم مرغهاى پنهان ,مى نامند.
فـاقبل بعضهم على بعض يتسائلون , اين آيه بر آيه يطاف عليهم معطوف است و مقصوداين است كـه شـراب مى نوشند و درباره آن به گفتگو مى پردازند و بعضى به بعض ديگر روكرده و از امورى كه در دنيا براى آنها روى داده است سؤال مى كنند.
اما به شيوه خداوند (عزاسمه ) كه اخبارش را به صورت ماضى بيان مى فرمايد, فعلها دراين آيه ها به صيغه ماضى آمده است .
قال قائل منهم انى كان لى قرين , گوينده اى از آنها مى گويد كه من در دنيا دوستى داشتم .
يقول انك لمن المصدقين , به طريق انكار به من مى گفت : آيا تو زنده شدن روز قيامت وحساب و پاداش را, باور دارى و تصديق مى كنى ؟ انا لمدينون , واژه مدينون به معناى : مجزيون , است و از ماده دين است كه به معناى جزا و پاداش است و يا به معناى سياست شده است كه در اين صورت از ماده دان به معناى سياست كردن است .
و هنگامى كه كسى را سياست كنند گويند: دانه , يعنى ساسه و در حديث است كه شخص زيرك و با فراست كسى است كه نفس خود راسياست كند و براى پس از مرگش كار كند. ((93))

قـال هـل انتم مطلعون , آن گوينده به برادرانش در بهشت گفت : آيا شما بر دوزخ و آتش مشرف هستيد و از آن اطلاع داريد تا دوست مرا به من نشان دهيد؟ برخى گويند:قائل و گوينده خداى متعال است و پاره ديگر گويند: بعضى از فرشتگان هستند.
گفته مى شود: طلع علينا فلان : فلانى بر ما مشرف است و اءطلع و اطلع هر دو به يك معنا هستند.
خـداوند آنها را بر دوزخ مشرف و مطلع كرد آنها به آتش نگاه كردند آنگاه اودوستش را ديد كه در وسط جهنم است .
قال تاللّه ان كدت لتردين , كلمه ان مخففه از ثقيله است .
و حرف لام در عبارت لتردين حرف مـفـارقه است كه فارق ميان ان نافيه و ان مخففه است , يعنى براستى تو با گفته هايت نزديك بود مرا هلاك كنى .
و لـولا نـعمة ربى لكنت من المحضرين , و اگر نعمت پروردگارم نبود كه مرا از گناه نگهداشت وتوفيق داد, به طور مسلم امروز با تو براى عذاب از حاضرين در آتش بودم .
افـمـا نـحـن بـميتين , حرف فاء عطف كننده بر عبارت محذوف است .
و در تقدير چنين است : - اءنـحـن مـخـلدون منعمون فما نحن بميتين و لا معذبين - و مقصود اين است كه حال مؤمنان چـنـيـن اسـت كه تنها تلخى مرگ اول را مى چشند برخلاف كافران كه به سبب سختيها و غمها و نـاگـواريـها, هر آن آرزوى مرگ را دارند و اين مطالب را مؤمن به عنوان بازگو كردن نعمت خدا مـى گويد.
به طورى كه دوستش بشنود تا توبيخ و سرزنشى براى او باشد و رواست كه اين مطالب گفتار همه مؤمنان باشد.
ان هـذا لهو الفوز العظيم , اين عبارت نيز گفتار آن گوينده مؤمن است و مقصودش اين است كه ايـن حـالـت و نـعـمـتى كه ما در آن هستيم فوز عظيمى است و برخى گويند:اين سخن خداى عـزوجـل اسـت كـه از قـول مـؤمنان بيان فرموده است .
در اين جاداستان مؤمن و دوستش پايان مى يابد.
تـرجمه : آيا اين نعمتهاى بهشتى و مقام عالى بهتر است , يا درخت زقوم ؟ (144) ما آن را مايه رنج و بـلاى سـتـمـكـاران قـرار داديم .
(145)براستى آن درختى است كه از قعر جهنم مى رويد.
(146) شـكـوفـه آن (در خـبـاثت ) گويا سرهاى شيطانهاست .
(147) آنها (اهل جهنم ) از آن مى خورند و شـكـمـهـاى خود را پرمى كنند.
(148) سپس روى آن آب داغ متعفنى مى نوشند.
(149) آن گاه , بازگشتشان به سوى جهنم است .
(150) چرا كه آنها پدران خود را گمراه يافتند.
(151) با اين حال به دنبال پدران خود شتافتند.
(152) پيش از آنها بيشتر پيشينيان نيز گمراه شدند.
(153) ما براى آنـها انذاركنندگان و رسولانى فرستاديم .
(154)بنگر پايان كار انذارشوندگان چگونه بود.
(155) همه هلاك شدند جزبندگان خالص خدا.
(156) تفسير: اذ لـك خـيـر نزلا ام شجرة الزقوم , سپس خداى سبحان به تذكر و يادآورى روزى معلوم بهشتيان بازگشت و فرمود اءذ لك خير نزلا خير حاصلا.
اصل واژه نزل زيادى درطعام است و در اين جا بـراى حـاصـل و نـتـيجه چيزى به طور استعاره آورده شده است .
و حاصل رزق معلوم , كاميابى و شـادمـانـى است و حاصل درخت زقوم رنج وعذاب است .
و كلمه نزلا به عنوان تميز يا به عنوان حال منصوب است و نزل طعامى است كه به جاى غذاى اصلى با آن از مهمان پذيرايى مى كنند و يـا اولين غذايى است كه براى مهمان مى آورند, بنابراين اگر نزل به معناى اول باشد, مقصوداين اسـت كه براى روزى معلوم نتيجه و حاصلى است و براى درخت زقوم نيز نتيجه و حاصلى است و كـدام يـك از ايـن دو حـاصـل بهتر است ؟ و اگر به معناى دوم باشدمراد اين است كه رزق معلوم غذاى اهل بهشت است و درخت زقوم غذاى دوزخيان است و كدام يك از اين دو طعام بهتر است ؟ فتنة للظالمين , خداوند مشركان را با اين درخت آزمايش كرد, زيرا آنها وجود آن درخت را تكذيب كـردنـد.
و بـعـضـى از مـفـسـران گويند: آن درخت را عذاب براى آنهاقرار داديم , مانند اين كه مى فرمايد: يوم هم على النار يفتنون , روزى كه آنها را درآتش عذاب مى كنيم .
طـلـعها كانه روس الشياطين , طلع شكوفه يا ميوه درخت خرماست .
ولى چون درخت زقوم نيز شـكـوفـه اى دارد, طـلـع به عنوان استعاره به آن گفته شده است و خداوندبراى اين كه نهايت كـراهـت و زشـتـى شـكل آن را بيان كند, تشبيه به سر شيطانهافرموده است , زيرا در ذهن انسان شيطان زشت و قبيح است .
بـرخـى از مـفـسران گويند: شيطان مارى است بزرگ و يالدار كه بدمنظر و بسيارترسناك است .
بـرخـى ديـگر گويند: مقصود از درخت زقوم درختى است كه عربهابه آن استن مى گويند و بسيار بدبو و تلخ و كريه المنظر است و ميوه آن را: رؤس الشياطين , گويند.
فـانـهـم لاكـلـون منها فمالئون منها البطون , آن كافران از شكوفه و ميوه آن درخت مى خورند و ازشدت گرسنگى شكمهاى خود را از آن پر مى كنند.
ثـم ان لـهـم عليها لشوبا من حميم , آن گاه تشنه مى شوند و سپس از آب داغ و سوزانى كه آلوده است مى نوشند.
ثم ان مرجعهم لالى الجحيم , سپس بعد از آن كه آنها از زقوم خوردند و از حميم نوشيدند, آنها را بـه دوزخ بـازمـى گردانند.
و گويا آنها را مانند شترانى كه به آبگاه مى برند, به آبشخور حميم وارد مى كنند و سپس به جحيم كه آتش برافروخته اى است بازمى گردانند.
انـهـم الفوا اباءهم ضالين , آنها تصديق كردند و دريافتند كه پدرانشان از راه حق منحرف وگمراه شدند.
فهم على اثارهم يهرعون , پس آنها با سرعت به دنبال پدران خود مى روند و از آنها پيروى مى كنند, مـقـصود اين است كه پيش از اين كافران كه گمراهند بيشتر امتهاى گذشته نيزگمراه بودند و ايـن مـى رسـاند كه در هر دوره اى اهل حق از اهل باطل كمتر بوده اند.
خداوند پس از آن كه شرح حال منذرين و پيامبران و سرانجام بد انكاركنندگان آيات حق را بيان فرموده , به بيان داستان نوح و نفرين او به قومش , پس از نااميد شدن وى از هدايتشان , مى پردازد و مى فرمايد: تـرجـمـه : هـمـانـا نـوح مـا را بـر يـارى خـود نـدا كـرد و ما دعاى او را اجابت كرديم و چه خوب اجابت كننده اى هستيم .
(157) و او و خاندانش رااز اندوه بزرگ نجات داديم .
(158) و فرزندانش را بازماندگان روى زمين قرار داديم .
(159) و نام نيك او را در ميان آيندگان باقى گذارديم .
(160) سـلام و درود در ميان جهانيان بر نوح باد.
(161) مانيكوكاران را اين گونه پاداش مى دهيم .
(162) چـرا كـه او بـحقيقت ازبندگان باايمان ما بود.
(163) سپس ديگران (غير از او و پيروانش ) راغرق كـرديـم .
(164) و بـه حقيقت از پيروان نوح , در دعوت به توحيد,ابراهيم خليل است .
(165) به ياد بـياور هنگامى را كه ابراهيم با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد.
(166) هنگامى كه به پدر و قـومـش گـفـت : ايـنـهـا چه چيز است كه مى پرستيد؟ (167) آيا غير از خدا به سراغ اين معبودان دروغين مى رويد؟ (168) شما درباره پروردگار جهانيان چه گمان مى بريد؟ (169) آنگاه ابراهيم نـگـاهـى به ستارگان افكند.
(170) و گفت من بيمارم (و به مراسم جشن نمى آيم ) (171) آنها از اوروى برتافته و به او پشت كردند و به سرعت دور شدند.
(172) اوپنهانى وارد بتخانه شد و نگاهى بـه مـعـبـودان آنـهـا كـرد و بـا تـمسخر گفت :چرا (از اين غذاها) نمى خوريد؟ (173) چرا سخن نـمى گوييد؟(174) سپس با دست راست و با تبر ضربه اى محكم بر بتها زد و جزبت بزرگ همه را درهم شكست (175) آنها با شتاب به سوى اوآمدند.
(176) ابراهيم گفت : آيا چيزى را مى پرستيد كه با دست خودمى تراشيد؟ (177) با اين كه خداوند هم شما را و هم بتهايى را كه مى سازيد آفريده است .
(178) تفسير: فلنعم المجيبون , ما خوب اجابت كننده اى هستيم .
و لام فلنعم جواب قسم محذوف است .
هـم الـباقين , مقصود اين است كه نسل نوح باقى مى ماند و بجز آنها همه هلاك و نابودمى شوند, يا مـعنا اين است كه ذريه نوح باقى مى مانند و تا روز قيامت توالد و تناسل مى كنند, زيرا تمام مردم از فـرزندان نوح هستند: نژاد عرب و عجم از فرزندان سام بن نوح و سياهان از فرزندان حام بن نوح و تركها و خزريها و ياجوج و ماجوج ازفرزندان يافث بن نوح هستند.
و تركنا عليه فى الاخرين , و در ميان امتها اين كلمه را براى نوح باقى گذاشتيم و آن اين است : سـلام عـلـى نوح فى العالمين , اين امتها تا روز قيامت بر نوح سلام و درود مى فرستند و اين سخن كلامى است كه حكايت از عبارت پيش است و معناى عالمين اين است كه اين تحيت و درود براى جميع جهانيان ثابت است .
و علت اين پاداش عظيم و اين كرامت گسترده , كه باقى ماندن ذكر او و درود هـمه جهانيان تا روز قيامت بر اوست ,اين است كه او محسن و نيكوكار بوده و علت محسن بودنش اين است كه او ازبندگان مؤمن بوده است و همه اينها براى اين است كه مقام ايمان را ارائه دهد.
و ان مـن شيعته لابراهيم , مقصود از شيعته كسى است كه نوح را در اصول دين پيروى مى كرده اسـت , يـا مـراد كسى است كه در استوارى و پايدارى در دين خدا و شكيبايى در برابر منكرين از او پيروى مى كرده است .
اذ جـاء ربـه بـقلب سليم , كلمه اذ يا به مشايعت كه در معناى شيعه است متعلق است و درتقدير چنين است : و ان ممن شايعه على دينه و تقواه حين جاء ربه بقلب سليم لا براهيم , براستى كسى كـه نـوح را در ديـن و تـقوى پيروى كرد, هنگامى كه با قلب سليم به درگاه خدا روآورد, ابراهيم است , و يا به فعل محذوف اءذكر متعلق است ومعنا اين است كه به ياد آور هنگامى كه ابراهيم دلش را براى خدا خالص كرد و از هرچيزى جز خدا پاك ساخت و دلش به هيچ چيز جز خدا تعلق نداشت .
و كلمه جاءرا براى چنين مفهومى مثال قرار داده است .
ءافـكـا الـهة دون اللّه تريدون , كلمه افكا مفعول له است و در تقدير چنين است : اءتريدون الهة من دون اللّه افكا, آيا غير از خدا, خدايانى را براى دروغ و باطل بودنشان برمى گزينند؟ و به سبب توجه و عنايت به آن مقدم شده است , همچنين بر مفعول به (آلهة ) نيز مقدم شده است , زيرا پيش ابراهيم مـهم اين است كه به مشركان بفهماند كه در شركشان بر دروغ و باطل هستند.
و رواست كه افكا مفعول به باشد يعنى به عوض خداوند, افك و دروغى را اراده كرده ايد.
سپس با گفتن آلهة كلمه افك راچنين تفسير كرده است كه خدايان شما خود افك و دروغ هستند.
و ممكن است كه افكا حال باشد, يعنى آيا شما جز خدا, خدايانى را اراده كرده ايد در حالى كه همه افك و دروغند.
فما ظنكم برب العالمين , پس گمان شما به كسى كه شايسته عبادت و پرستش است چيست ؟ زيرا در حـقـيقت كسى كه پروردگار جهانيان است شايسته است كه آنها او راعبادت و پرستش كنند, بـنـابـرايـن چه گمان كرده ايد كه به خاطر عبادت بتها پرستش اورا ترك كرده ايد, يا مقصود اين است كه هيچ چيزى در گمان و وهم , نمى تواند مانع پرستش او شود, يا معنا اين است كه شما چه گمانى مى كنيد و خداوند با شما چه بايد بكند در صورتى كه غير او را پرستش مى كنيد.
فنظر نظرة فى النجوم , مقصود از نجوم يا علم نجوم و يا كتاب نجوم و يا احكام نجوم است , زيرا آن قـوم در علم نجوم وارد شده و به آن مى پرداختند, در نتيجه گمان كردند كه حضرت ابراهيم در عـلـم نجوم نشانه اى بر مريضى خود يافته است ,بنابراين گفت من مريضم يعنى مشرف بر مريض شـدن هـسـتـم .
و ايـن نوعى سخن كنايه و توريه است و مقصودش اين بوده است كه هر كس آخر كـارش مـرگ بـاشـد,مريض است .
و از حضرت باقر و حضرت صادق (ع ) روايت شده كه فرمودند: به خدا قسم نه مريض بود و نه دروغ گفت .
فتولوا عنه مدبرين , پس از او روگرداندند و او را ترك كرده و به سوى عيدگاه و جشنگاه رفتند.
فـراغ الـى الـهـتـهـم , آنگاه در پنهانى به بتها توجه كرد و با سخريه و استهزا و به خاطرنكوهش و سرزنش پرستش كنندگان آنها گفت : چرا غذا نمى خوريد؟ چرا سخن نمى گوييد؟ اءلا تاءكلون ما لكم لاتنطقون .
فراغ عليهم ضربا باليمين , پس به بتها رو كرد و آنها را بشدت زد, يا معنا اين است كه آنها رابا دست راست زد, يعنى بسيار سخت و شديد زد, زيرا دست راست قويترين ونيرومندترين دو دست است .
بـرخى از مفسران گويند: مقصود از يمين قسم است , يعنى زدن به سبب قسم بوده است و آن در ايـن آيـه اسـت : تاللّه لا كيدن اءصنامكم , به خدا قسم من اين بتها را با هرتدبيرى كه بتوانم درهم مى شكنم .
(انبياء /57) فـاقـبلوا اليه يزفون , پس از اتمام كارهاى جشن با سرعت به ابراهيم روى آوردند.
كلمه يزفون به صورت يزفون نيز خوانده شده است .
و اين يا به معناى : زفيف النعام ,است , يعنى حركت شترمرغ كه حـركتى است ميان دويدن و راه رفتن معمولى و يا ازماده ازف است كه به معناى سرعت گرفتن است و يا از ماده ازفه است كه به معناى وادار كردن كسى را بر شتاب و سرعت است , يعنى بعضى , بـعـضـى ديگر را به سرعت و شتاب وامى داشتند.
و به صورت مخفف يزفون نيز خوانده شده است كه از ماده وزف يزف مى باشد.
اتـعـبـدون مـا تنحتون , حضرت ابراهيم براى مجاب كردن آنها گفت : آيا آنچه را كه با دست خود مى تراشيد, پرستش مى كنيد؟ واللّه خـلـقـكـم و ما تعملون , در صورتى كه خداوند هم شما را و هم بتهايى را كه مى سازيدآفريده است .
عبارت و ما تعملون مانند اين است كه گويند: نجار, فلان در, ياصندلى را ساخت .
يا زرگر آن دستبند و انگشتر را ساخت .
در اين موارد منظور ساختن شكل و صورت اين چيزهاست نه اصل جوهر و ماده آنها.
بتها هم داراى يـك اصـل و مـاده اى (مـانند سنگ يا چوب اند) و داراى شكل وصورتى هستند, بنابراين آفريننده جـوهـر و مـاده آنها خداوند است ولى شكل دادن ونقش آفرينى آنها به وسيله تراشيدن , مربوط به بت تراش و سازنده آنهاست .
عـبـارت مـاتـعـملون ترجمه و تفسير جمله ما تنحتون است و لفظ ما در عبارت ماتنحتون مـوصـولـه اسـت (نـه مـصـدريـه ) و در ايـن بحثى نيست و تفاوت گذاشتن ميان آن و ماى در ماتعملون تعسف و زورگويى است , [يعنى هر دو موصوله هستند].
ترجمه : آنها گفتند آتشخانه مرتفعى براى او بسازيد و او را در جهنمى از آتش بيفكنيد.
(179) آنها طرحى براى نابودى ابراهيم ريخته بودندولى ما آنها را پست و مغلوب ساختيم .
(180) ابراهيم پس از نجات ازنمروديان گفت : من به سوى پروردگارم مى روم كه البته هدايتم خواهدفرمود.
(181) پـروردگـارا بـه من از فرزندان صالح عطا فرما.
(182) مااو را به جوانى بردبار و با استقامت مژده داديـم .
(183) هـنـگـامـى كـه بـا اوبه مقام سعى و كوشش رسيد ابراهيم گفت : فرزندم من در خـواب ديـدم كـه بـايـد تو را قربانى كنم در اين واقعه تو را چه نظرى است ؟گفت : پدرم ه -ر چه دسـتـور دارى انـجام ده كه ان شاءاللّه مرا از صابران خواهى يافت .
(184) هنگامى كه هر دو تسليم شـدنـد و ابـراهـيم جبين او را بر خاك نهاد.
(185) او را ندا داديم كه اى ابراهيم .
(186) آنچه رادر خـواب مـاموريت يافتى , انجام دادى , ما نيكوكاران را اين گونه پاداش مى دهيم .
(187) اين مسلما امـتـحـان بـزرگ و آشـكـارى است (كه حقيقت حال اهل ايمان را روشن مى كند.
) (188) ما ذبح بـزرگـى رافـداى او كرديم .
(189) و نام نيك او را در امتهاى بعد باقى گذاشتيم .
(190) سلام بر ابـراهـيـم بـاد.
(191) ما نيكوكاران را اين گونه پاداش مى دهيم .
(192) او (ابراهيم ) از بندگان با ايـمان ماست .
(193) ما او رابه فرزندش اسحاق كه پيامبرى شايسته است , بشارت داديم .
(194)ما بـه او و اسحاق بركت داديم و از دودمان آنها برخى نيكوكار به وجود آمدند و پاره اى آشكارا به خود ستم كردند.
(195) تفسير: قـالـوا ابـنـو لـه بـنـيـانا فالقوه فى الجحيم , هنگامى كه نمروديان , به گمان خود, ابراهيم را [به اتـهـام شـكـسـتـن بتها] محكوم كردند گفتند: براى او بناى رفيعى , كه جاى آتش بسيارى باشد, بسازيد.
ابن عباس گفته است كه ديوارى از سنگ ساختند كه طول آن سى ذرع و عرض آن بيست ذرع بود و پر از آتش كردند و حضرت ابراهيم را در آن افكندند.
فجعلناهم الاسفلين , نمروديان را نابود كرديم و ابراهيم را نجات داديم و او را سالم نگه داشتيم .
قـال انـى ذاهـب الـى ربـى , ابـراهـيـم گـفـت : مـن بـه جايى از سرزمين شام مهاجرت مى كنم كه پروردگارم دستور داده است كه به آنجا مهاجرت كنم .
رب هب لى من الصالحين , مقصود ابراهيم از هبه خداوند, فرزند است , زيرا لفظ: هبه ,بيشتر درباره فـرزنـد گـفـتـه مـى شود, گرچه در اين آيه درباره برادر هم لفظ هبه آمده است : و وهبنا له من رحـمتنا اءخاه هرون نبيا, و ما از رحمت خود برادرش هارون رابه او بخشيديم .
(مريم /53) ليكن خداوند در آيه هاى ديگر فرموده است : و وهبنا له يحيى , و ما به او يحيى را بخشيديم .
(انبياء /90) و وهبنا له اسحق و يعقوب , و مابه او اسحاق و يعقوب را عطا كرديم .
(انعام /84) و بشرناه بغلام حليم , بشارت در اين جا شامل چند مورد است : اول اين كه آن فرزند پسراست .
دوم ايـن كه به سن بزرگى مى رسد.
سوم اين كه به صفت شكيبايى و بردبارى توصيف شده است و چه شـكـيـبـايـى و حـلمى از اين بزرگتر و بالاتر است كه چون پدرش امر قربانى و ذبح شدن را به او گوشزد كرد گفت : ستجدنى ان شاءاللّه من الصابرين و سپس تسليم امر خداوند شد.
فـلـما بلغ معه السعى , كلمه معه بيان عبارت محذوف است , گويا هنگامى كه خدا فرمود:چون اسـمـاعيل به حدى رسيد كه توانست [بين صفا و مروه ] سعى كند پرسيده شدبا چه كسى ؟ جواب داده شده است معه با پدرش و اين هنگام كه ابراهيم در خواب ديد كه بايد پسرش را قربانى كند, اسماعيل نوجوانى سيزده ساله بود.
قـال يـا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك , چون خواب پيامبران وحى است , ابراهيم اين عبارت را گـفـت .
و بـهتر است بگوييم وحى در بيدارى شده است , ليكن در خواب تعبد و تاكيد بر آن بوده است .
فـانـظر ما ذا ترى , بنگر چه نظر مى دهى ؟ يا چه راى و نظرى دارى ؟ بنابراين كلمه ماذادر محل نـصب و به جاى يك اسم است و بنابر معناى اول ذا به معناى الذى است .
يعنى : راى تو چه چيز است ؟ لـفـظ مـا مبتدا و موصول و صله اش خبر آن است و به صورت : ما ذا ترى , به ضم تاء و كسر راء خوانده شده و مقصود اين است كه آيا در آنچه بايد تحمل كنى استوار و پايدارى يا سست و بى تابى .
قال يا ابت افعل ما تومر, عبارت ما تؤمر يا در اصل : ما تؤمر به , بوده است كه كلمه به حذف شده چـنـان كه در اين شعر حذف شده است : اءمرتك الخير فافعل مااءمرت ((94))

[كه ما امرت به بوده اسـت ].
يـا در اصل اءمرك بوده است كه اضافه مصدربه مفعول است و ماموربه نيز امر ناميده شده است .
فـلـمـا اسلما وتله للجبين , على (ع ) و ابن عباس , سلما خوانده اند و هر گاه كسى در برابر امرخدا تواضع كرد و به آن گردن نهاد گويند: سلم , يا اءسلم , يا استسلم لا مر اللّه وحقيقت معنا اين است كـه ذات و نـفـس خـودش را بـراى خـدا خـالص و سالم كرد.
قتاده گفته است : اسلما يعنى پدر, فرزندش را و فرزند, جان خودش را تسليم كرد.
جـواب لما حذف شده و تقدير آن چنين است , فلما اءسلما وتله للجبين وناديناه اءن يا ابراهيم قد صـدقت الرؤيا, هنگامى كه ابراهيم تسليم شد و چنين كارهايى را انجام داد كه قابل توصيف نيست از قبيل شكر و سپاس آنها خداوند را به سبب نعمتهايى كه به آنها عطا فرمود, و دفع بلاى بزرگى كـه بـه آنـهـا روى آورده بـود و نيز به دست آوردن ثواب و خشنودى خدا و عوضهاى باارزشى كه نصيب آنها شد, بعد از همه اينها گفتيم اى ابراهيم ماموريت خود را انجام دادى .
واژه تـل بـه مـعـناى صرع و به زمين افكندن است .
گويند پيشانى فرزند را بر زمين گذاشت تا صورت او را نبيند و دستخوش رقت و مهر پدرى نگردد.
قد صدقت الرويا, آنچه را كه در خواب به تو امر شده بود انجام دادى .
انا كذالك نجزى المحسنين , اين آيه علت است براى نعمتهايى كه خداوند به آنها عطافرموده بود, از گشايش و فرج پس از بلاها و سختيها.
ان هـذا لهو البلاء المبين , مقصود اين است كه اين امتحان آشكار و رنج سختى است كه سخت تر از آن نيست يا معنا اين است كه اين آزمايش آشكارى است كه به وسيله آن بندگان خالص از ديگران جدا و مشخص مى شوند.
و فديناه بذبح عظيم , مقصود از ذبح آن حيوانى است كه آماده و مهيا شده كه ذبح وقربانى شود و مـنـظـور از عـظـيـم بزرگى جثه و چاقى آن است .
خداوند عزوجل ذاتى است كه براى او فدا مـى شـود, زيـرا او امـر بـه ذبـح كرده است و ابراهيم (ع ) فداكننده است , خداوند قوچى را براى او فرستاد تا آن را فداى اسماعيل و به جاى او قربانى كند.
و چون خداوند آن چيزى را كه ممكن است فدا شود عطا فرمود, فدا را, به سبب هديه كردن , به خود نسبت داد و فرمود وفديناه ...
مفسران در ذبيح و آن كسى كه مى بايستى قربانى شود اختلاف كرده و دو قول گفته اند: يكى از دو قـول ايـن است كه ذبيح حضرت اسحاق است , ليكن آنچه ازروايتها بيشتر فهميده مى شود اين اسـت كـه ذبـيـح حضرت اسماعيل بوده است و اين گفتار پيامبر(ص ) نيز آن را تاييد مى كند كه فـرمـود: اءنـا ابن الذبيحين , من فرزند دوذبيحم ((95))

و همچنين مؤيد اين مطلب است گفتار خـداى سـبـحـان كـه پـس از داستان ذبح فرموده : و بشرناه باسحاق نبيا من الصالحين در اين جا نـاگزير مضاف محذوفى در تقدير است و اصل آن : و بشرناه بوجود اسحق بوده است و كلمه نبيا حـالـى اسـت كـه مـقدر شده است در آينده تحقق يابد, يعنى اسحاق به وجود مى آيد در حالى كه پـيـامـبـرى او مقدر شده است و عامل در حال همان كلمه وجود است نه فعل بشارت در عبارت : فـبـشرناه و اين مورد مانند اين آيه است : فادخلوها خالدين , دربهشت درآييد جاودانه (زمر/73).
كـلـمـه صـالحين حال دومى است كه براى تمجيد و ستايش گفته شده است , زيرا هر پيامبرى ناچار از صالحان است .
و بـاركـنا عليه و على اسحق , بركت خير و خوبيهايى را كه به آن دو عطا كرديم ثابت و دائمى قرار داديـم .
و ممكن است كه مراد زيادى فرزندان و دوام و بقاى آنها در قرنهاى متمادى تا روز قيامت باشد.
تـرجـمـه : مـا بـه موسى و هارون نعمت سنگينى بخشيديم (196) آنها وقومشان را از بلاى بزرگ فـرعـونـيـان نجات داديم .
(197) و آنها را يارى كرديم تا بر دشمنان خود, فرعونيان , پيروز شدند.
(198) مـا بـه آن دوكـتـابى با بيان روشن عطا كرديم .
(199) هر دو را به راه راست هدايت كرديم .
(200) و نام نيك آنها را در آيندگان باقى گذارديم .
(201)سلام و درود خدا بر موسى و هارون باد.
(202) مـا نـيـكـوكـاران راايـن گـونه پاداش مى دهيم كه به موسى و هارون داديم .
(203) هر دو ازبندگان خاص و باايمان ما بودند.
(204) تفسير: من الكرب العظيم , مقصود از كرب عظيم تسلط فرعونيان بر آنها و به كار گرفتنشان دركارهاى سخت و پرزحمت است .
و نـصـرنـهـم , ضمير هم به موسى و هارون و به قوم آنها برمى گردد, همچنان كه مى فرمايد: و نجينهما و قومهما.
الكتاب المستبين , كتابى با بيانى بسيار بليغ و روشن به آنها عطا كرديم و آن تورات است .
تـرجـمـه : مـسلما الياس از رسولان ما بود.
(205) به ياد آور هنگامى كه به قومش گفت : آيا تقوى پـيـشه نمى كنيد.
(206) آيا بت بعل را خدامى خوانيد و بهترين آفريننده را رها مى سازيد؟ (207) خدايى كه پروردگار شما و پروردگار نياكان شماست .
(208) اما آنها رسالت او راانكار كردند ولى بـى تـرديـد همگى , براى عذاب , در دادگاه عدل الهى احضار مى شوند.
(209) جز بندگان خالص خـدا.
(210) مـا نام نيك او(الياس ) را در ميان امتهاى آينده برقرار كرديم .
(211) سلام برالياسين .
(212) مـا نيكوكاران را اين گونه پاداش مى دهيم كه به الياس داديم .
(213) او از بندگان خاص و باايمان ماست .
(214) تفسير: مفسران در شخص الياس اختلاف كرده اند, برخى گويند: او ادريس پيامبر است بعضى گويند: او پـيامبرى از بنى اسرائيل از فرزندان هارون بن عمران پسرعموى يسع است پاره اى ديگر گويند: او يـسع را در بنى اسرائيل جانشين خود كرد وخداوند او را بالا برد و به او بالهايى عطا فرمود كه يك انسان زمينى به صورت يك فرشته آسمانى درآمد برخى گويند: الياس صاحب بيابانهاست و خضر صاحب جزيره هاست و هر روز عرفه در صحراى عرفات جمع مى شوند.
اتدعون بعلا, بعل نام بتى از آنها بود كه آن را پرستش مى كردند.
اللّه ربكم , كلمه اللّه را, بنابراين كه مبتدا باشد, به رفع و بنابراين كه بدل باشد به نصب خوانده اند.
فانهم لمحضرون , بى ترديد آنها براى حساب يا براى عذاب يا ورود در آتش , احضارمى شوند.
الا عـبـاداللّه الـمخلصين , از آن قوم كسانى كه خدا را خالص پرستش كردند, براى احضار وعذاب , مستثنى شده اند.
سلام على ال ياسين , كلمه الياسين لغتى است به معناى : الياس , و هر دو به يك معناست .
ابـن مـسـعـود و اعمش , و ان ادريس و على ادراسين , خوانده اند و شايد در زبان سريانى براى زياد شـدن يـاء و نـون مـعـناى خاصى باشد و اگر اين كلمه جمع مى بود مسلما با الف و لام تعريف گفته مى شد.
اين عبارت به صورت آل يسين نيزخوانده شده است .