تفسير جوامع جلد ۵

ابو على ابن الحسن الطبرسى

- ۱۴ -


اذ تـسورو المحراب , كلمه اذ به وسيله فعل محذوف , منصوب است و تقدير آن چنين است : و هل اءتـيك نبوء تحاكم الخصم , حين تسورو المحراب يعنى آنها از ديوارمحراب بالا رفتند و بر داوود وارد شـدنـد.
واژه سـور بـه معناى ديوار بلند است و اين مانند عبارت : تسمه است كه هنگام بالا رفـتـن از: سـنام (كوهان شتر) گفته مى شود.
ومانند تفزعه است كه هنگام به فزع آوردن به كار برده مى شود.
اذ دخلوا على داود, جمله اذدخلوا بدل از عبارت اذ تسوروا مى باشد.
لاتـخـف خصمان بغى بعضنا على بعض , كلمه خصمان خبر براى مبتداى محذوف است .
و اصل آن نحن خصمان بوده است .
لا تشطط, جور و ستم نكن , چنان كه شاعر گفته است .
اءلا يا لقومى قد اءشطت عوازلى . ((103))

ان هـذا اخـى , كلمه اخى يا بدل از هذا و يا خبر براى ان است و مقصود از برادر, يابرادر دينى است و يا در دوستى و محبت برادر است و يا انس و الفت .
فـقال اكفلنيها, آن ميش را به ملكيت من بده , و حقيقت اكفلنيها اين است كه آن را دركفالت و سرپرستى من قرار ده , مانند كفالتى كه از اموال خود مى كنم .
و عـزنـى فـى الـخـطاب , يا معنا اين است كه در حرف زدن و حجت آوردن و مجادله بر من پيروز مـى شود و يا مقصود از خطاب خواستگارى كردن زن است چنان كه گويند:خطبها هو, مرد آن زن را خواستگارى كرد و گويند: خاطبنى خطابا يعنى او درخواستگارى بر من غلبه كرد, زيرا وى با آن زن ازدواج كرد, نه من بنابراين كلمه نعجة كنايه از زن است .
همچنان كه شاعر در اين شعر كـلـمـه شـاة را كـنـايـه از زن آورده اسـت : يـا شـاة ماقنص لمن حلت له حرمت على وليتها لم تحرمى ! ((104))

قـال لـقـد ظـلمك بسؤال نعجتك , عبارت لقد ظلمك جواب قسم محذوف است و كلمه سؤال مـصدرى است كه به مفعول اضافه شده است و چون سوال متضمن معناى اضافه است به وسيله الـى بـه مفعول دوم (نعاجه ) متعدى شده است وگويا حضرت داود گفته است : باضافة نعجتك الى نعاجه , يعنى آن شخص كه از تو سوال و درخواست كرده است كه يك ميش خود را به ميشهاى او اضافه كنى , به تو ستم كرده است .
و قليل ما هم , حرف ما در اين عبارت زيادى است و مفهوم آن شگفتى و مبالغه دراندكى آنهاست .
و ظن داود انما فتناه , چون ظن و گمان قوى در چيزى مانند علم و يقين است , كلمه ظن كنايه از عـلـم اسـت و بـه جاى آن گفته شده است و در حقيقت آيه : علم داود,بوده است , يعنى داوود يـقـيـن كـرد و دانـست كه ما او را مورد آزمايش قرار داديم وناگزير به همسر اوريا گرفتارش كرديم .
گـويـند: در زمان داوود عادت و رسم مردم اين بود كه مردى براى خاطر مرد ديگرى كه شيفته هـمـسـر او شـده است , همسر خود را ترك مى كرد تا ديگرى بتواند با اوازدواج كند.
و اتفاقا چشم داوود به همسر مردى به نام اوريا افتاد و شيفته او شد و ازشوهرش خواست كه همسر خود را ترك كـند, او هم از داوود شرم كرد كه قبول نكند و همسرش را طلاق داد و داوود با او ازدواج كرد و به ايـن سـبب به داوود گفته شد: تو با اين جايگاه بلند و همسران بسيارى كه دارى , شايسته نبود از مـردى كـه تـنـهـايـك هـمـسـر دارد بـخـواهـى كه او را ترك كند, برخى گويند كه اوريا از آن زن خـواسـتـگـارى كـرد و حـضـرت داود هم خواستگارى كرد و خانواده آن زن حضرت داوود را برگزيدند.
از حـضـرت عـلى (ع ) روايت شده كه فرمود: كسى را پيش من نمى آورند كه بگويدداوود با همسر اوريـا ازدواج كـرده , مـگر اين كه درباره او دو حد جارى مى كنم , يكى براى توهين به مقام نبوت و يكى حد اسلام ؟ ((105))

(براى افترا و دروغ نسبت به مؤمنى ).
روايت شده كه اختلاف و محاكمه ميان دو فرشته بوده است .
[كه براى آزمايش داوود به صورت دو انسان آمده بودند] و برخى گويند: آنها دو انسان بودند واختلاف واقعا ميان آن دو بوده است , ولى در گـوسـفندها با هم شريك و مخلوطبودند, يكى از آنها توانگر و داراى همسران بسيار از كنيز و زنـان آزاد بـا مهريه بوده است .
و دومى فقير و بى چيز بوده و جز يك همسر, همسر ديگرى نداشته است .
وآن توانگر از او خواسته است كه همسرش را ترك كند.
و چون آنها در زمانى غير از هنگامى كه داوود قضاوت و حكم مى كرد وارد شدند,داوود, ترسيد كه آنـهـا تروريست باشند و علت اين كه مورد سرزنش و ملامت قرارگرفت اين بود كه پيش از اثبات حـق , در قـضـاوت و صدور حكم , شتاب كرد وشايسته بود كه هنگام شنيدن ادعاى يكى از آنها از ديگرى هم پرسش مى كرد تاآنچه را كه مى خواهد بگويد.
مـجـاهـد گفته است : داوود چهل روز در حال سجده بود و جز براى خواندن نمازهاى واجب و يا كارهاى ضرورى , سرش را از سجده بلند نمى كرد.
گاهى از: سجود, تعبير به ركوع مى شود.
(بنابر اين مقصود از: ركوع , همان سجده است ).
تـرجـمـه : اى داوود مـا تـو را خـليفه (و نماينده خود) در زمين قرار داديم ,پس در ميان مردم به درسـتى داورى كن و هرگز از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا گمراه مى سازد و آنان كـه از راه خـدا گـمراه شوند, بدان سبب كه روز حساب را از ياد برده اند, به عذابى سخت گرفتار مـى شوند.
(26) ما آسمان و زمين و آنچه را كه ميان آنهاست بيهوده نيافريديم , اين گمان كافران اسـت , پـس واى بـر كـافـران از آتـش (دوزخ ).
(27) آيـا كـسـانى را كه ايمان آورده اند و كارهاى شـايـسـتـه كـرده انـد هـمـانـند فسادكنندگان در زمين قرار خواهيم داد يا پرهيزكاران را چون گـنـاهـكـاران قرار مى دهيم ؟ (28) اين كتابى است پربركت كه برتو فروفرستاديم تا در آيه هايش بينديشند و خردمندان از آن پندگيرند.
(29) تفسير: انـا جـعـلـناك خليفة فى الارض , مقصود اين است كه ما تورا خليفه پيامبران پيشين قرار داديم ,يا معنااين است كه ما تو را از طرف خود در زمين خليفه كرديم و سلطنت داديم .
بـمـانسوايوم الحساب , معنا اين است : بدين سبب كه روز قيامت را فراموش كردند, عذاب شديدى براى آنهاست , يا مقصود اين است : به سبب اين كه چيزهايى از حقيقت رافراموش كردند كه همان گمراه شدن از راه خداست , عذاب سخت روز قيامت براى آنهاست .
و مـا بـيـنهما باطلا, معنايش اين است كه ما آفريده بيهوده اى نيافريديم كه بدون هدف درستى يا بـدون حكمت كاملى باشد, يا مقصود اين است كه خلق مبطل و بيهوده كننده اى كه داراى صفت باطل باشد, نيافريديم , يا اين است كه كلمه باطلى به جاى عبث قرار داده شده چنان كه كلمه هـنـيئا را به جاى مصدر قرار داده اند وباطلا صفت است , يعنى ما آسمان و زمين را آنچه را ميان آنـهـاسـت , براى بيهوده بودن نيافريديم , بلكه براى حق و درستى آشكارى آفريديم و آن اين است كـه انسانها را آفريديم و به آنها خرد و نيروى تشخيص عطا كرديم و با تعيين تكليف منافع بزرگى به آنها ارائه داديم و براى كارهاى آنهاپاداش آماده ساختيم .
ذلـك ظـن الـذين كفروا, كلمه ذلك اشاره به باطل بودن آفرينش آسمان و زمين است .
وكلمه ظـن بـه معناى مظنون است , يعنى بيهوده بودن خلق آسمان و زمين كه بى حكمت وبى هدف صحيح باشد, گمان و مظنون كافران است و چون انكار كافران نسبت به بحث و برانگيختن , باعث مـى شود كه آفرينش را عبث بدانند, خدا آنها رادر موقعيتى قرار مى دهد كه گويا به چنين چيزى گـمان دارند, زيرااين پاداش و كيفراست كه باعث مى شود تا آفرينش جهان داراى حكمت باشد و كسى كه پاداش راانكار كند, حكمت آفرينش را انكار كرده است و كسى كه حكمت آفرينش جهان راانكار كند.
آشكار است كه حق و منزلت خدا را نشناخته است .
ام نـجـعل الذين امنوا ...
, حرف ام منقطعه است و استفهام آن استفهام انكارى است ومقصود اين اسـت كـه اگـر پاداش و كيفر كارها را باطل كنيم هر آينه افراد نيك و بد ونيكوكار و بدكار پيش خداوند مساوى و برابرند و كسى كه آنها را برابر و مساوى بداند حكيم نيست .
لـيدبروا, اين عبارت را لتدبروا به صورت مخاطب , نيز خوانده اند و معناى تدبر درآيات , اين است كه در آنها تفكر و دقت نمايند و از پند و اندرزهاى آنها پند بگيرند.
و كلمه مبارك , كه صفت كتاب (قرآن ) است به معناى نفع و خير بسيار است .
تـرجـمـه : مـا سـلـيـمـان را به داوود عطا كرديم , چه بنده نيكويى بود, زيراهمواره به سوى خدا بـازگشت مى كرد.
(30) به ياد بياور آن گاه را كه به هنگام عصر اسبان تيزرو را كه ايستاده بودند به او ارائه دادند.
(31)گفت من از دوستى اين اسبان نيكو از ذكر و نماز خدا غافل شدم تاخورشيد در پـرده غروب پوشيده شد (32) گفت : بار ديگر آنها رابازگردانيد و دست به ساقها و گردنهاى آنـها كشيد.
(33) ما سليمان راآزموديم و بر تخت او كالبدى افكنديم , سپس او به درگاه خداوند توبه و انابه كرد.
(34) گفت : پروردگارا به لطف و كرمت مرا ببخش وحكومتى به من عطا كن كه پس از من سزاوار هيچ كس نباشد كه توبسيار بخشنده اى .
(35) ما باد را, رام او كرديم تا آهنگ هر جـا كـنـد به فرمانش به نرمى روان شود.
(36) و ديوها را كه هم بنا بودند و هم غواص , به فرمان او گذاشتيم .
(37) و گروه ديگرى (از شيطانها) را كه در غل و زنجير بودند در اختيار او قرار داديم .
(38) ايـن عطاى بى حساب ماست , به هر كه خواهى ببخش و از هر كه خواهى نگه دار.
(39) و براى او (سليمان ) پيش ما مقامى ارجمند و سرانجامى نيك است .
(40) تفسير: نعم العبد انه اواب , اين عبارت در اصل : نعم العبد هو ...
, بوده است و مخصوص به مدح (هو) حذف شـده اسـت .
و عـلـت نيكى او اين بوده است كه توبه مى كرد و در كارهاى خود, بسيار به خدا روى مـى آورد.
يـا مـقـصود از اواب اين است كه بسيار به تسبيح وتقديس خدا رجوع مى كرد, زيرا هر تسبيح كننده اى بسيار اواب است .
الـصافنات الجياد, منظور از صافنات اسبانى هستندكه روى سه پا مى ايستند و سر سم يك دست را روى زمين مى گذارند [گويى هر آن آماده حركتند] و واژه : جياد, به معناى اسبان تند رو است كه گامهاى فراخترى دارند.
خداى سبحان , دو صفت نيك اين اسبان را كه يكى درحال ايستادن و يكى در حال دويدن است , با هم ذكرفرمود.
احـبـبت حب الخير عن ذكر ربى , فعل احببت معناى فعل متعددى به عن را در بردارد وگويا سـلـيمان گفته است : انبت حب الخير عن ذكر ربى , دوستى اين اسبان را بر يادخدا برگزيدم , يا گفته است : جعلت حب الخير مغنيا عن ذكر ربى , دوستى اسبان را بى نياز كننده از ياد خدا قراردادم .
مـقـصـود از خير مال و ثروت است .
چنان كه در اين آيه ها آمده است : و انه لحب الخير لشديد, و انـسـان بـر دوسـتـى مـال دنيا سخت فريفته است (عاديات - 8) ان ترك خيرا, اگر مالى به جاى گـذاشت (بقره 180) و منظور از مال همان اسبانى هستند كه سليمان رابه خود مشغول كردند.
و خيل را خير گفته اند گويا اسبها براى اين كه خوبيهاى بسيارى در بردارند, خود خير هستند.
چـنان كه پيغمبر (ص ) فرموده است :خير و نيكى تا روز قيامت بر پيشانى اسبها بسته شده است .
و همچنين به زيدالخيل ,هنگامى كه بر پيامبر وارد شد و اسلام آورد, فرمود: تو زيدالخير هستى .
حتى توارت بالحجاب , ضمير در كلمه توارت به شمس بر مى گردد, يعنى خورشيدغروب كرد و كـلـمه توارى , از عبارت توارى الملك بحجابه به طور مجاز به معناى غروب آمده است و دليل ايـن كـه ضـمير به شمس بر مى گردد, ذكر كلمه عشى است كه پيش از آن آمده و ناچار براى مـضـمـر يـا بـايد ذكرى شده باشد يا دليلى بر ذكرآن باشد.
بعضى گويند.
ضمير به صافنات بر مـى گردد, يعنى سليمان بر اسبها نگاه مى كرد تا در حجاب شب , كه ظلمت و تاريكى است , پنهان شدند.
ردوهـا عـلـى فطفق مسحا بالسوق والاعناق , عبارت فطفق مسحا يعنى با شمشير شروع كردبه قـطـع كـردن سـاقـهـا و گردنهاى آنها.
هنگامى كه فردى با شمشير گردن ديگرى راقطع كند گـويـنـد: مـسح علاوته و همچنين هنگامى كه نويسنده كتابى , اطراف كتاب رابا شمشير ببرد و قـطـع كـنـد, گويند مسح المسفر الكتاب .
برخى از مفسران گويند:منظور اين است كه از روى مهربانى و شيفتگى دست به پاها وگردنهاى آنها كشيد.
وسپس آنها را در راه خدا روانه جهاد كرد.
كـلـمـه سـوق جـمع ساق است .
مانند: اسد, كه جمع اسد است عبارت ردوهاعلى به عبارت مـحـذوفـى متصل مى شود و تقدير آن چنين است : قال ردوها على , وجواب آن نيز در تقدير است .
چون ظاهر - امر كه اشتغال پيامبر خدا به امور دنياست تا نمازش قضا شود - اقتضاى سوال مى كند, فردى مى پرسد كه : سليمان چه گفت ؟و بعضى گفتند: سليمان براى تقرب به خدا و براى اين كه گوشت اسبها را صدقه بدهد, آنها را ذبح كرد.
بـعضى از مفسران گويند: معناى ردوها على اين است كه از خدا خواست تاخورشيد را براى وى بـرگرداند و خداوند هم خورشيد را برايش برگرداند تا نماز بعداز ظهرش را كه قضا شده بود به جا آورد, بنابراين ضمير هاء در عبارت ردوها به كلمه شمس برمى گردد.
و لـقـد فـتـنـا سـلـيـمـن و الـقـينا على كرسيه جسدا, ما سليمان را مورد آزمايش قرار داديم و به ناگواريهاى سختى گرفتار كرديم .
مـفـسـران دربـاره جسد اختلاف كرده اند, برخى چنين گفته اند: روزى سليمان با خودگفت : امشب با همسرانم كه هفتاد نفر هستند همبستر مى شوم تا هر يك از آنهاپسرى برايم بياورد كه در راه خـدا شمشير بزند, ولى نگفت : ان شاءاللّه و چون همبستر شد هيچ يك باردار نشدند جز يكى آن هـم فرزند ناقصى به دنيا آورد و آن همان جسدى است كه روى تختش افكندند.
و روايت شده كه پـيـامـبـر(ص ) فـرمـود:قـسـم بـه آن كـه جـان محمد در دست او است , اگر سليمان ان شاءاللّه مى گفت ,فرزندانى مى داشت كه سواره در راه خدا جهاد مى كردند. ((106))

ثـم انـاب : سـپس به سوى خدا بازگشت و توبه كرد و پيوسته با نماز و دعا به درگاه خداوند به او پناه مى برد.
برخى گويند: براى سليمان پسرى زاده شد و او از ترس شيطانها و ديوها او را, براى شير دادن , در ابرها گذاشت و از او خبرى نداشت تا اين كه مرده او را روى تختش گذاشتند و اين به سبب تنبيه او بود و خدا خواست به او بفهماند كه مواظبت نمى تواند از تقدير و سرنوشت جلوگيرى كند.
قـال رب اغـفـرلى و هب لى ملكا, اين كه سليمان طلب مغفرت و آمرزش را به درخواست بخشش سلطنت مقدم داشت به سبب عادت پيامبران است كه امور دين را بر اموردنيا مقدم مى دارند.
لايـنبغى لاحد من بعدى , سلطنتى با خصوصيتى كه وجود آن براى ديگرى ممكن وآسان نباشد و عبارت من بعدى يعنى به جز من .
حـضـرت سـلـيمان سلطنتى را با خصوصيتى بسيار بيشتر از سلطنتهاى ديگر, تا آن جاكه به حد اعـجـاز مى رسيد, از خداوند درخواست كرد تا دليلى بر صحت پيامبريش باشد و معناى گفتارش كـه گـفـت لايـنـبـغى لاحد من بعدى همين است .
بعضى گويند: چون سلطنت بزرگى بود, سـليمان ترسيد كه چنين سلطنتى به كس ديگرى داده شود و او نتواند در مملكتش حدود خدا را حـفظ كند.
چنان كه فرشتگان به خداوند گفتند: اتجعل فيها من يفسد فيها, آيا در زمين كسانى را قرار مى دهى كه درآن فساد مى كنند. ((107))

رخاء حيث اصاب , واژه رخاء به معناى نرم و آرام و بدون تكان خوردن است و برخى گويند: يعنى بـاد فـرمـانبردار اوست و به هر جا كه بخواهد مى رود.
و حيث اصاب يعنى هر جا كه قصد و اراده كند.
و الـشـيـاطين كل بناء و غواص , كلمه الشياطين به كلمه الريح عطف است .
وعبارت كل بناء بدل از الشياطين است .
و اخـرين مقرنين فى الاصفاد, كلمه اخرين به كلمه كل عطف است و در حكم بدل است و بدل كل از كل , هم هست .
شيطانها و ديوها براى سليمان از ساختمانهاى رفيع هر چه را كه مى خواست ,مى ساختند و در دريا غـواصـى مـى كـردنـد و آنچه را كه از در و گوهر مى خواست براى او از دريا بيرون مى آوردند و او اولـيـن كسى است كه از دريا در و گوهر استخراج كرد.
سليمان , شيطانهاى سركش و متمرد را با يـكـديـگـر در غـل ها و زنجيرها جمع مى كرد و هر دو يا سه نفر را به يك زنجير مى بست و هرگاه سركشى و نافرمانى مى كردند, آنها را تنبيه و ادب مى كرد.
واژه صـفـد به معناى قيد و بند است و بخشش و عطا را هم صفد مى گويند, زيرابخشش باعث مـى شـود كـه نـعمت گيرنده (منعم عليه ) اسير و در قيد عطا و نعمت باشد.
برخى ميان دو فعل صـفـد و اصـفـد تفاوت گذاشته اند و گفته اند: صفد به معناى قيد و اصفد به معناى بخشش است .
هـذا عـطـاونـا, معناى اين آيه است كه آنچه از سلطنت و بسط قدرت بى حساب ونعمتهاى بسيار زيـادى كـه قـابل شمارش نيست , به تو بخشيديم , يا مقصود اين است كه از اين نعمتها آنچه را كه ببخشى يا نبخشى , روز قيامت از آن پرسش و حسابى نمى شود.
فامنن او امسك بغير حساب , كلمه فامنن از ماده منت و به معناى عطا و بخشش است ,يعنى از ايـن نـعمتها خواستى ببخشش و خواستى نبخش تصرف در آن به تو واگذارشده است .
يا مقصود ايـن است كه از شيطانهايى كه مسخر تو هستند هر كس را كه خواستى , با آزاد كردن , ببخش و هر كس را كه خواستى در اختيار خود نگهدار و دراين مورد حسابى بر تو نيست .
و ان لـه عندنا لزلفى و حسن مئاب , مسلما براى سليمان در روز قيامت پيش ما نعمتهاى جاويدى موجود است : و آن مقام بلند و تقرب نزد ما و فرجام نيك است .
تـرجـمه : و از بنده ما ايوب ياد كن آنگاه كه پروردگارش را ندا داد كه شيطان مرا در رنج و عذاب افكنده است .
(41) (به او گفتيم ) پايت رابه زمين بكوب , اين چشمه آبى است سرد براى شستشو و براى آشاميدن (42) و ما خانواده اش را و همانند آنها را با آنها به اوبخشيديم تا رحمتى از سوى ما و تذكرى براى صاحبان خرد باشد.
(43) (به او گفتيم ) دسته اى از چوبهاى باريك (ساقه هاى گندم و مانندآن ) را به دست گير و با آن همسرت را بزن و سوگند خود را مشكن ,ما او را (ايوب را) بنده شكيبايى يافتيم , چه نيكو بنده اى بود كه پيوسته روى به درگاه ما داشت .
(44) تفسير: واذكـر عـبـدنـا ايوب اذ نادى ربه انى مسنى الشيطان بنصب و عذاب , كلمه ايوب عطف بيان و حرف اذ بدل اشتمالى آن است .
عـبـارت انى در اصل بانى مسنى بوده است و نقل قول ايوب است كه به سبب آن خدا را ندا داد و اگـر نقل قول و حكايت سخن او نمى بود مى بايستى چنين مى گفت :بانه مسه كلمه بنصب هم بـه فتح نون و صاد و هم به ضم نون خوانده شده است و واژه : نصب و نصب مانند رشد و رشد هـر دو بـه مـعناى رنج و مشقت است وكلمه نصب مقل نصب است .
و مقصود از عذاب , دردها و مـرضـهـاى گـوناگونى است كه ايوب به آنها گرفتار شده بود.
برخى گويند: مقصود از نصب مـرضـهـا وضـررهـاى بدنى است و منظور از عذاب پراكنده شدن اموال و خاندان اوست .
وچون شيطان او را وسوسه مى كرد و بلاها را در نظرش بزرگ جلوه مى داد و او راتحريك و وادار مى كرد كه آه و ناله و اظهار بى صبرى كند, اين بلاها را به او نسبت داد و از خدا خواست تا با رفع بلاها, او را از شر وسوسه هاى شيطان حفظ كند.
اركـض بـرجلك هذا مغتسل بارد و شراب , در عبارت اركض برجلك مفهوم قول در تقديراست و در اصـل قـلـنـا لـه اركض برجلك بوده است , يعنى ما به او گفتيم كه پايت را به زمين بزن و اين چـشـمـه آب سردى است كه هم با آن بدنت را شست و شو مى دهى و از آن مى آشامى تا هم ظاهر بدنت و هم باطنت بهبودى يابد.
برخى از مفسران گويند: در آن جا دو چشمه پديد آمد كه با يكى غسل كرد و از ديگرى آشاميد تا اين كه به اذن خداوند مرضها از ظاهر و درون او رفتند.
رحـمـة منا و ذكرى لالى الالباب , كلمه رحمة و ذكرى هر دو مفعول لاجله هستند و معنااين اسـت كه بخشيدن خانواده اش را به او, به خاطر رحمت و مهربانى به او بود و به اين خاطر بود, كه خردمندان متذكر شوند, زيرا اگر آنها چنين بخششى را بفهمند,تشويق مى شوند كه در بلاها صابر و شكيبا باشند.
و خـذ بـيـدك ضـغـثـا, فعل خذ عطف بر اركض است و واژه ضغث به معناى يك مشت پر از چوبهاى نازك خرما (يا مانند آن ) است و سبب آن اين بود كه همسرش در امرى او را ناراحت كرده بود و ايوب (ع ) سوگند ياد كرده بود كه هرگاه خوب شود, صد تازيانه به او بزند.
فاضرب به و لاتنحث , و يك مرتبه (چوبهاى نازك را) به او بزن و سوگندت را نشكن .
انـا وجـدنـاه صـابـرا, مـا دانـسـتـيم كه او در برابر بلاهايى كه ما او را گرفتار كرده بوديم , صابر وشكيباست .
تـرجـمـه : بـه ياد آور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را آن مردانى كه نيرومند و بينا بودند.
(45) آنها را خالص و پاكدل كرديم تا يادقيامت كنند.
(46) آنها پيش ما از برگزيدگان و نيكانند.
(47) و ياد كن از اسماعيل و يسع و ذالكفل كه همه از نيكان بودند.
(48) اين يادآورى و پند است و بـراى پـرهيزكاران بازگشت نيكويى است (49)باغهاى جاويدان بهشتى كه درهايش به روى آنان بـاز اسـت (50) درحـالـى كـه بـر تـخـتـهـا تـكـيـه زده انـد, مـيوه ها و نوشيدنيهاى گوناگون بـسـيـارى مـى طـلـبـنـد.
(51) هـمسرانى از حوران همسال كه جز به شوهر خويش نظر ندارند, گـرداگـرد آنهاست .
(52) اين است آن چيزهايى كه براى روز حساب به شما وعده داده اند.
(53) اين روزى ماست كه هرگزپايان نمى گيرد.
(54) تفسير: واذكـر عـبـادنـا ابراهيم و اسحق و يعقوب , ابراهيم و اسحاق و يعقوب براى عبارت عبادناعطف بيانند.
و كسى كه عبدنا خوانده است تنها ابراهيم را عطف بيان مى داند واسحاق و يعقوب را عطف بر عبدنا كرده است .
اولى الايدى و الابصار, صاحب كارهاى دينى و انديشه هاى علمى .
گويا كسانى كه اعمال آخرت را نـمـى دانـند و همانند متفكران دينى در امورى كه براى آنها لازم كرده ام تفكرو انديشه نمى كنند هـمـچـون كـسـانـى هـستند كه زمين گير شده و توانايى كار با اعضاى خود را ندارند.
و همانند بى خردانى هستند كه بصيرت و بينايى را از دست داده اند.
كلمه ابصار جمع بصر است كه مقصود خرد و بينايى عقلى است .
انا اخلصناهم بخالصة ذكرى الدار, ما آنها را نسبت به خودمان خالص قرار داديم و خصلت خلوص و پـاكـدلـى , كـه هيچ چيز با آن نياميخته است , به آنها داديم و سپس آن خصلت خالص را با عبارت ذكـرى الـدار تـفـسـيـر و بيان كرده و اين خود گواه است كه آنها با خلوص و صفا و بدون هيچ كدورتى پيوسته به ياد آخرت بوده اند.
بـرخى عبارت بخالصة ذكرى را: بخالصة ذكرى , به اضافه , خوانده اند و مقصود اين است كه ذكر آخـرت چـنان خالص و پاك بود كه هيچ اراده و قصد ديگرى همراه آن نبود و تنها همت و عزم آنها ذكر آخرت بود و نه چيز ديگر و معناى جمله ذكرى الدار يا اين است كه آنها پيوسته به ياد آخرت بودند به طورى كه آن ياد آخرت باعث شده بود كه امور دنيا را فراموش كنند, و يا معنا اين است كه آنـهـا پـيـوسـتـه بـه يـادآخـرت بـودند به طورى كه آن ياد آخرت باعث شده بود كه امور دنيا را فراموش كنند, و يا معنا اين است كه آنها همواره به فكر آخرت بودند و تمايل و رغبت به آن داشتند و نسبت به دنيا زاهد و بى نظر بودند.
چنان كه مقام و شان پيامبران همين است .
برخى از مفسران گفته اند: مقصود از: ذكرى الدار, حمد و ستايش نيك است در دنياو زبان راستى كه براى ديگران نيست و منظور اين است كه آنها را به سبب اين خصلت , مقام ذكرى الدار داده ايم و ايـن كـه آنها اهل اين صفت و خصلت هستند, ويا مقصود اين است كه ما آنها را خالص كرديم به توفيق يافتن ذكرى الدار.
لمن المصطفين الاخيار, آنها پيش ما, از ميان انسانها, از برگزيدگان هستند.
كـلمه اخيار جمع خير (با تشديد) يا خير بدون تشديد است , مانند : اموات , كه جمع ميت و ميت است .
و اذكـر اسـمعيل و اليسع , اگر واليسع را به همين صورت بخوانيم , حرف تعريف بريسع داخل شده است و چنانچه مانند بعضيها الليسع بخوانيم حرف تعريف برليسع داخل شده است .
اين كلمه بر وزن فيعل از ماده : لسع , به معناى گزيدن است .
و كل من الاخيار: تنوين در كلمه كل عوض از مضاف اليه است و اصل آن : كلهم من الاخيار, بوده است .
هذا ذكر: آن نوعى از ذكر است و منظور قرآن است و چون خداوند ذكر پيامبران و ائمه را بيان كرد و به پايان رساند, گفت هذا ذكر چنان كه گويند: هذا باب .
وان للمتقين لحسن ماب : سپس خداوند در پى داستان مذكور بر آن شد تا داستان بهشت واهل آن را بيان كند, لذا فرمود ان للمتقين ...
يعنى جاى بازگشت نيكويى براى پرهيزگاران است و چون داسـتان بهشت را تمام كرد و خواست كه به دنبال آن داستان اهل دوزخ را بيان كند فرمود: هذا و ان لـلـطاغين لشر ماب .
بعضى گويند:مقصود اين است اينها كه گفتيم , ذكر شرافت و نيكيهايى اسـت كـه پـيـوسته آنها را با آن ياد مى كنند.
ابن عباس گفته است : اين ذكرى از انبياى گذشته است .
جنات عدن اين عبارت معرفه است .
به دليل اين كه در آيه فرمود: جنات عدن التى وعد الرحمن عباده , بهشت عدنى كه خداوند براى بندگان صالح وعده فرموده ((108))

عبارت جنات عدن عطف بيان براى جمله لحسن ماب مى باشد.
مفتحة لهم الابواب , كلمه مفتحة حال است و عامل آن , مفهوم فعلى است كه در كلمه للمتقين مـى بـاشد.
در اين كلمه ضميرى است كه به جنات برمى گردد و كلمه ابواب بدل از آن ضمير است .
و در تقدير چنين است : مفتحة هى الابواب , چنان كه گويند: ضرب زيد اليد و الرجل , دست و پاى زيد را زدند و اين بدل اشتمال است .
قاصرات الطرف اتراب , كلمه اتراب جمع ترب است , گو يا آنها را اتراب مى نامند,براى اين كه خـاك , آنـهـا را در يـك زمـان لمس مى كند (در يك وقت متولد مى شوند)و چون ميان همسالان دوسـتـى و مـحـبـت پـايـدارتر است , آنها را همسال قرار داده اند,برخى از مفسران گويند: آنها با شوهرانشان در يك سن هستند و سن آنها به اندازه سن شوهرانشان است .
هـذا ما توعدون ليوم الحساب , فعل توعدون هم با تاء و هم با ياء (يوعدون ) خوانده شده است .
عـبـارت (لـيـوم الحساب ) يعنى براى خاطر روز حساب , چنان كه گويند:اين چيزى است كه به خـاطـر روز حساب ذخيره شده است , يعنى روزى كه هرفردى آن طور كه كار كرده است پاداش داده مى شود.
ان هـذا لـرزقـنـا مـا لـه مـن نـفـاد, براستى آنچه را كه ما متذكر شديم , روزى و بخشش پيوسته وهميشگى ماست كه هرگز نيستى و انقطاعى براى آن نيست .
تـرجـمه : اين پاداش نيكوكاران است و براى سركشان بدترين محل بازگشت است .
(55) به دوزخ مـى رونـد كـه بدجايگاهى است .
(56) آن جا بايد آب جوشان و چرك و خونابه دوزخيان را بنوشند.
(57) و جـزايـنها شكنجه هاى گوناگون ديگرى دارند.
(58) به رؤساى كفر گفته مى شود اينها, گـروه تابعان , با شما به آتش وارد مى شوند (آنها گويند)خوشامد بر آنها مباد كه در آتش خواهند سـوخـت .
(59) آنـهـا در جـواب گـويند: نه , خوشامد شما را مباد كه اين عذاب را پيشاپيش براى مافراهم ساختيد, چه بد جايگاهى است .
(60) تابعان گويند: پروردگاراهر كس اين عذاب را براى مـا فـراهم ساخته است , عذابش را در آتش دوچندان افزون كن .
(61) گويند: چرا مردانى را كه از اشرارمى شمرديم اكنون نمى بينيم .
(62) آيا ما آنان را به سخريه گرفتيم يا ازنظرها دور مانده اند؟ (63) اين جدال و گفتگوى خصمانه دوزخيان يك واقعيت است .
(64) بگو: من بيم دهنده اى بيش نـيـسـتم و هيچ خدايى جز خداى يكتاى قهار نيست .
(65) پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آنهاست خداى مقتدر و آمرزنده است .
(66) تفسير: هذا, امر چنين است .
يا مقصود اين است كه جريان كارها آن طور است كه بيان شد.
و ان لـلطاغين لشر ماب , به حقيقت براى كسانى كه نسبت به خداوند سركشى و طغيان مى كنند, جاى بازگشت بسيار بدى است .
جهنم يصلونها فبئس المهاد, كلمه جهنم عطف بيان براى عبارت لشر ماءب است .
خـداونـد, آتـش زيـر آنها را به بستر خواب و گهواره , تشبيه كرده و فرموده است فبئس المهاد مهاد گهواره يا بسترى است كه انسان در آن مى خوابد.
هذا فليذوقوه , اين حميم و آب جوشان است كه بايد بچشيد و يا در تقدير چنين بوده است : العذاب هذا فليذوقوه , اين است عذابى كه بايد بچشيد و سپس جمله را ازابتدا شروع مى كند و مى فرمايد: هو حميم و غساق , آن , آب جوشان و چرك دوزخيان است يا عبارت چنين بوده است : لـيذوقوا هذا فليذوقوه , بايد اين نوشابه متعفن و سوزان را بچشيد پس آنها هم چشيدند,مانند اين آيه كه فرمود, فاياى فارهبون , تنها از من بايد بترسيد ((109))

كـلـمه غساق را هم به تشديد و هم بى تشديد خوانده اند و معناى آن چركى است كه از زخمهاى دوزخيان جارى مى شود و هنگامى كه اشك چشم جارى مى شودمى گويند: غسقت العين .
برخى گـويند: مقصود از حميم آبى است كه گرمى وحرارت آن مى سوزاند و غساق نوشابه اى است كه سردى و برودت آن مى سوزاند.
و ءاخـر مـن شـكـلـه ازواج , مـقـصود از كلمه اخر چيزهاى نوشيدنى ديگرى است كه درتعفن و سـوزنـدگـى مـانـنـد اين نوشيدنيهاست .
ازواج به معناى گوناگون و متعدداست .
برخى آخر خوانده اند كه معناى آن عذاب ديگر يا چشيدنى ديگرى است .
كلمه ازواج صفت براى اخر است زيرا آخر ممكن است اقسام گوناگونى باشدو يا ممكن است كه صفت براى هر سه كلمه حميم , غساق و اخر من شكله باشد.
هـذا فـوج مقتحم معكم , اين گروه انبوهى است كه با شما وارد اين دوزخ هولناك مى شوندو اين نقل قول و حكايت سخنان سركشان و طاغيان است كه به يكديگر مى گفتندهذا فوج ...
و مقصود از كلمه فوج گروه تابعين آنها هستند كه خطر ضلالت و گمراهى را باآنها پذيرفتند و اكنون هم بايد خطر وارد شدن به دوزخ را با آنها بپذيرند.
لامر حبا بهم , نفرينى است از رؤسابه به پيروانشان كه به وسعت و گشايشى دست نيابند, زيرا آنها آتـش را اخـتيار كرده اند.
پيروانشان در جواب گفتند: اين شما هستيدكه شايسته است جاى شما وسعت نداشته باشد, زيرا شما بوديد كه ما را به راهى برديد كه امروز آتش بر ما واجب شد.
ضمير در عـبـارت قدمتموه به عذاب برمى گردد, يعنى شما عذاب را از پيش براى ما مهيا كرديد.
و براى مـهـمـان و تـازه واردى كـه بـخـواهـى خوشامد بگويى , مى گويى : مرحبا, يعنى به جايى فراخ و وسـيعى وارد شدى .
يا مقصود اين است كه جاى تو و شهر تو با وسعت باد و سپس براى نفرين (ضد خوشامد) حرف لا بر آن داخل مى شود.
كلمه بهم بيان براى دعوت شده هاى به دوزخ است كه پيروان باشند.
قالوا ربنا من قدم لنا هذا فزده عذابا ضعفا, پيروان گفتند: خدايا عذاب كسانى را كه پيشاپيش مارا بـه چـنـين عذابى گرفتار كرده اند دو برابر كن .
كلمه ضعف مثل و مانند چيزى است و بنابراين عـذاب آنـهـا دو بـرابـر مـى شـود چـنـان كه در اين آيه مى فرمايد: ربنا آتهم ضعفين من العذاب , پروردگارا عذاب آنها را مضاعف و دو برابر ساز ((110))

و قالوا ما لنا لانرى رجالا, مقصود از رجالا مؤمنانى بودند كه كافران به آنها اعتنايى نمى كردند.
نعدهم من الاشرار, منظور از اشرار كسانى هستند كه خير و نيكى در آنها نيست و چون مؤمنان بر خلاف دين آنها بودند, مشركان آنها را اشرار مى شمردند.
از حضرت باقر(ع ) نقل شده است : مقصود آنها شما هستيد, به خدا سوگند يكى از شما مؤمنان را در آتش نمى بينند.
اتـخـدنـاهـم سـخريا: اين عبارت به عنوان خبر خوانده شده است تا صفت رجال باشد وبا همزه استفهام خوانده شده است تا انكارى بر خودشان و توبه اى از سخريه كردن آنها باشد ام زاغت عنهم الابصار, در اين عبارت دو احتمال است : يكى آن كه به جمله ما لنا متصل باشد و مقصود اين است كـه چـرا مـا آنـها را در آتش نمى بينيم ياآنها در دوزخ نيستند يا همين جا هستند ولى از چشم ما بركنارند و ما آنها رانمى بينيم .
احـتـمـال ديگر اين است كه به عبارت اتخذناهم سخريا متصل باشد.
در اين صورت حرف ام يا متصله است يا منقطعه , اگر متصله دانستيم , مقصود اين است كه ما كدام يك از دو عمل را نسبت بـه آنها انجام داديم , مسخره كردن آنها, يا كوچك شمردن و اين كه ما به چشم حقارت به آنها نگاه مى كرديم و منظورشان انكار هر دوكار است .
امـا اگـر ام مـنقطعه باشد.
در اين صورت چنان كه گذشت , عبارت اتخذناهم سخريا يا جمله خـبرى است يا استفهامى است .
چنان كه گويند: آن حيوان يا شتراست يا گوسفند يا زيد پيش تو اسـت , يـا عـمـر و كسى هم كه بدون همزه مى خواندممكن است كه همزه را در تقدير بداند, زيرا حرف ام بر آن دلالت دارد.
در اين صورت در معنى و مقصود, ميان دو قرائت (با همزه و بى همزه ) تفاوتى نيست .
ان ذلك لحق تخاصم اهل النار: آنچه درباره كافران گفتيم حق است و ناگزير آنها چنين سخنانى را با يكديگر مى گويند.
سپس خداوند بگو مگوى آنها را با عبارت تخاصم اهل النار تعبير و بيان مى فرمايد, و چون آنچه را كه ميان دوزخيان گفتگو مى شود به مخاصمه تشبيه فرموده , آن را تخاصم ناميده است .
تـرجـمه : بگو اين خبرى بزرگ است .
(67) كه شما از آن روى گردان هستيد.
(68) من از ساكنان عـالـم بـالا هنگامى كه با يكديگر (درباره آفرينش آدم ) جدال مى كردند, خبرى نداشتم .
(69) تنها چيزى كه به من وحى مى شود اين است كه من بيم دهنده اى آشكارا هستم .
(70)بياد آور هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت : من بشرى را ازگل مى آفرينم .
(71) چون كاملا تمامش كردم و در آن از روح خـوددمـيـدم همه بر او سجده كنيد.
(72) آن هنگام همه فرشتگان سجده كردند.
(73) مگر ابليس كه تكبر ورزيد و از كافران شد.
(74) گفت :اى ابليس چه چيز باعث شد كه تو به مـوجـودى كـه مـن بـا قـدرت خـوداو را آفـريـدم سجده نكنى , آيا تكبر و نخوت كردى يا مقامى ارجـمـندداشتى ؟ (75) گفت : من از او بهترم مرا از آتش آفريده اى و او را از گل .
(76) فرمود: از ايـن جايگاه دور شو كه تو رانده درگاه منى .
(77) ومسلما تا روز قيامت لعنت من بر توست .
(78) شـيـطـان گـفت : پس مرامهلت ده كه تا روز قيامت زنده مانم .
(79) فرمود: تو ازمهلت يافتگانى .
(80) (ولـى ) تـا روز مـعـيـن و معلومى .
(81) گفت : به عزت و جلالت سوگند همگان را گمراه خـواهم كرد.
(82) مگر آنها كه از بندگان خالص تو باشند.
(83) خداوند گفت : به حق سوگند و آنـچـه مى گويم حق و راست است .
(84) كه جهنم را از تو و از همه پيروانت پر مى كنم .
(85) (اى رسـول مـا) بـگـو: مـن از شـمـا مزدى نمى خواهم ومن از آنان نيستم كه به دروغ چيزى بر خود مى بندند.
(86) اين قرآن جز اندرز و پند براى جهانيان نيست .
(87) و پس از مدتى از خبر آن آگاه مى شويد.
(88) تفسير: قـل هـو نـبؤ عظيم , آنچه به شما خبر دادم از اين كه من پيامبرم و خدا يكى است و از روزقيامت , همه خبرهاى بزرگ و مهمى هستند كه جز فرد بسيار غافل و بى خبر از آن اعراض نمى كند.
برخى از مفسران گويند: مقصود از نبا عظيم قرآن است .
ما كان لى من علم بالملا الاعلى اذ يختصمون , براى من از سخنان فرشتگان , هنگامى كه مخاصمه مى كردند, آگاهى نبود.
اذ قال ربك ...
, عبارت اذ قال بدل از جمله اذ يختصمون است و مقصود از ملااعلى همان افراد داسـتـان بـعـدى هـسـتند كه عبارتند از فرشتگان , آدم و ابليس , زيراآنها همه در آسمان بودند و گفتگو ميان آنها بود.