تفسير جوامع جلد ۵

ابو على ابن الحسن الطبرسى

- ۱۶ -


تـرجـمـه : سـتمكارتر از كسى كه بر خدا دروغ مى بندد و سخن راستى راكه بر او آمده است انكار مى كند چه كسى است ؟ آيا جايگاه كافران آتش دوزخ نيست .
(32) اما كسى كه سخن راست بياورد و كـسى كه آن را تصديق كند, آنان پرهيزكارانند.
(33) آنچه بخواهند نزدپروردگارشان براى آنها مـهـيـاست و اين است پاداش نيكوكاران .
(34)تا خداوند زشت ترين كارهايى را كه مرتكب شده اند بيامرزد و به بهتراز كارهاى نيكشان به آنها پاداش دهد.
(35) آيا خدا براى نگهدارى بنده اش كافى نيست ؟ آنها تو را از غير خدا مى ترسانند و هر كس راخدا گمراه كند هيچ راهنمايى براى او نخواهد بـود.
(36) هـر كـس راخـدا هـدايت كند براى او هيچ گمراه كننده اى نيست .
آيا خداوند مقتدرو انـتـقـام گـيرنده نيست .
(37) اگر از آنها بپرسى چه كسى آسمانها وزمين را آفريده است ؟ البته مى گويند: خداى يكتا.
بگو: درباره بتهايى كه غير از خدا پرستش مى كنيد چه تصورى داريد؟ اگر خـدا بخواهد به من زيانى برساند, آيا آنها مى توانند آن را برطرف سازند؟ يا اگربخواهد رحمتى به مـن ارزانـى دارد, آيـا آنـهـا مى توانند آن رحمت را ازمن بازدارند؟ بگو: خدا مرا كافى است و تمام تـوكـل كنندگان بايد بر اوتوكل كنند.
(38) بگو اى قوم من شما هر چه در توان داريد انجام دهيد.
مـن نـيـز بـه وظـيفه خود عمل مى كنم .
اما بزودى خواهيد دانست كه ...
(39) چه كسى به عذاب خواركننده دنيا گرفتار مى شود و عذاب جاويد آخرت چه كسى را فرامى گيرد.
(40) تفسير: فمن اظلم ممن كذب على اللّه , دروغى را كه نسبت به خدا داده اند اين است كه به گمان آنهاخدا داراى فرزند و شريك است .
و كذب بالصدق , و سخن راست يعنى قرآن و توحيد را تكذيب و انكار كردند.
الـيـس فـى جهنم مثوى للكافرين , سپس خداوند تهديد كرده كه جاى چنين اشخاصى دردوزخ است .
و استفهام آن استفهام تقريرى است (يعنى مسلما در دوزخ جاى دارند).
والذى جاء بالصدق و صدق به , آن كسى كه صدق و راستى را آورد و به آنچه آورده بودايمان داشت پـيـامبر است .
مقصود از ضمير به هم خود آن حضرت است و هم كسانى كه به او ايمان آورده اند, هـمچنان كه در آيه , و لقد اتينا موسى الكتاب لعلهم يهتدون , البته كتاب را به موسى عطا كرديم شـايـد هـدايـت شوند. ((122))

مقصود ازموسى هم خود حضرت موسى و هم پيروان اوست , لذا (پس از صدق به ) فرمود,اولئك هم المتقون فقط در اين جا به صورت صفت گفته شده و در آن جـا به اسم ظاهر بيان شده است و جايز است كه مقصود: الفريق الذى جاء بالصدق و صدق به ,باشد, يـعـنـى گـروهى كه راستى را آوردند و آن را تصديق كردند كه آن گروه پيامبر(ص ) و مؤمنانى هستند كه او را تصديق كردند.
لـيكفر اللّه عنهم اسوا الذى عملوا, مقصود از كارهاى سوء و زشت , همان شرك و گناهانى است كه پيش از ايمان آوردن انجام داده بودند.
باحسن الذى كانوا يعملون , مقصود از كارهاى احسن , واجبات و مستحبات , نسبت به كارهاى مباح است , زيرا مباح را نيز حسن مى گويند.
الـيس اللّه بكاف عبده , منظور از عبده رسول خداست اين كلمه , عباده هم خوانده شده است كه مراد پيامبرانند.
هـل هـن كاشفات ضره ...
هل هن ممسكات رحمته , كلمه كاشفات و ممسكات به دوصورت , با تنوين بنابر اصل و بى تنوين بنابر اضافه , خوانده شده است .
خـداونـد براى اين كه ناتوانى و عجز بيشتر بتها را در انجام آنچه از آنها خواسته مى شود بيان كند, پـس از آن كـه آنـهـا را در عبارت و يخوفونك بالذين من دونه مذكر آورده , در اين جا به صورت مـؤنـث ذكر فرموده , زيرا در انوثيت نرمى و سستى و ضعف است همچنان كه در رجوليت شدت و سختى است .
و گويا خداوندمى فرمايد: اين زنان كه , لات و عزى و منات هستند عاجزتر و ناتوانتر از آنند كه چيزى از آنها خواسته شود.
قـل يـا قـوم اعـمـلـوا على مكانتكم , اى مشركان بر اين حالت و مقامى كه در دشمنى و انكاردين هستيد, به اندازه توانايى و قدرت خود تلاش كنيد.
لـفـظ مـكـانـة به معناى مكان است و به طور استعاره , مكانت به جاى مكان به كاررفته است .
هـمـچـنـان كـه كلمه هنا و حيث كه براى مكان هستند براى زمان هم به طور استعاره به كار مى روند.
انـى عـامـل , اين عبارت در حقيقت : انى عامل على مكانتى , بوده است و براى اختصارحذف شده است .
و يخزيه , اين عبارت صفت عذاب است , يعنى عذابى كه خوار و رسوا كننده است وآن عذاب روز بدر بود.
ترجمه : ما اين كتاب آسمانى را براى هدايت مردم به حق بر تو نازل كرديم .
پس هر كس كه هدايت يافت به سود خود اوست و هر كه گمراه شد به زيان خود او خواهد بود و تو وكيل آنها نيستى .
(41) خـدابه هنگام مرگ , جانها را مى گيرد و جانهاى كسانى را كه نمرده اند به هنگام خواب مى گيرد.
سـپس جانهاى كسانى را كه فرمان مرگ آنها راصادر كرده است نگه مى دارد و ديگران را [كه بايد زنـده بـمـانند]بازمى گرداند تا وقت معين مرگ .
در اين جريان نشانه هاى روشنى است (از قدرت خـدا) بـراى آنها كه مى انديشند.
(42) آيا آنها سواى خدا شفيعانى برگزيدند؟ به آنها بگو آيا از آنها شـفاعت مى خواهيد هرچند مالك چيزى نباشند و چيزى درنيابند.
(43) بگو شفاعت همگى از آن خـداست , زيرا فرمانروايى آسمانها و زمين از آن اوست .
سپس همه به سوى او بازمى گرديد.
(44) هنگامى كه خداوند به يگانگى يادمى شود, دلهاى كسانى كه به قيامت ايمان ندارند انزجار مى يابد وچون نام ديگرى جز او برده شود, شادمان مى شوند.
(45) تفسير: انـا انـزلـنـا عليك الكتاب للناس , مقصود از كتاب , قرآن است و عبارت للناس يعنى به سبب نياز مردم به آن , براى تمام مردم است .
اللّه يتوفى الانفس حين موتها, خداوند آن چيزى را كه باعث زنده بودن و احساس و درك وصحت و سـلامتى نفس است از آن مى گيرد.
و نيز جان كسانى را كه نمرده اند ولى درخوابند مى گيرد, يعنى در هنگام خواب روح آنها را مى گيرد.
و خوابيده ها را به مردگان تشبيه كرده است , زيرا آنها هم مانند مردگان چيزى را تشخيص نمى دهند ودر چيزى تصرف نمى كنند.
فـيمسك التى قضى عليه الموت , و روح كسانى را كه مرگ حقيقى آنها رسيده است نگه مى دارد, يـعـنـى آن جـانـهـا را در هنگام مرگشان براى زنده شدن برنمى گرداند و ازديگران كه خوابند برمى گرداند تا زمان مرگ قطعى آنها برسد.
ام اتـخـذوا مـن دون اللّه شـفعاء, حرف ام منقطعه است و به معناى بل است , يعنى بلكه كافران قريش شفيعانى را برگزيدند.
مـن دون اللّه , بـى اجـازه و اذن خـدا, زيرا كافران گفتند: اين بتها شفيعان ما پيش خدا هستنددر حالى كه هيچ كس بى اذن خدا پيش او شفاعت نمى كند.
اولو كانوا لايملكون شيئا, اين عبارت در تقدير چنين بوده است : ايشفعون و لو كانوا...
,يعنى آيا اينها شفاعت مى كنند هر چند مالك چيزى نيستند و فهم و شعورى ندارند؟ قل للّه الشفاعة جميعا, بگو تمامى شفاعت در اختيار و ملك خداست , بنابراين هيچ فردى مالك آن نيست مگر اين كه خداوند در اختيار و به مالكيت او قرار دهد.
و اذا ذكـر اللّه وحده , معنا روى كلمه وحده دور مى زند و مقصود اين است كه هنگامى كه خدايى عز اسمه به تنهايى و يگانگى نام برده مى شود, آنها مشمئز و متنفرمى شوند و صورتهاى آنها گرفته و در هـم مى شود و هرگاه با ذكر خدا بتهاى آنها هم ذكر شود بشاش و شادمان مى شوند, بنابراين اشـمئزاز و نفرت را در برابر استبشار وشادمانى قرار داد.
اشمئزاز حالتى است كه دل پر از خشم و نـفرت است به طورى كه گرفتگى و انقباض در صورت آشكار مى شود و استبشار حالتى است كه دل پر ازشادى و سرور است به طورى كه چهره بشاش و باز مى شود.
عامل حرف اذا در عبارت اذا ذكر اللّه معناى مفاجات است و آيه در تقدير چنين است : وقت ذكر الـذيـن مـن دونـه فـاجـاوا وقت الاستبشار: هنگامى كه از بتها, بدون خدا, ذكرى به ميان مى آيد ناگهان هنگام استبشار و شادمانى آنها مى شود.
ترجمه : بگو بار خدايا تويى آفريننده آسمانها و زمين , داناى نهان وآشكار, تو در ميان بندگانت در آنـچـه اختلاف داشتند داورى خواهى كرد.
(46) اگر آنچه در روى زمين است و همانند آن از آن سـتمكاران باشد, حاضرند همه را فدا كنند تا از عذاب سخت روز قيامت رهايى يابند و از سوى خدا امـورى بـر آنـها آشكار شود كه هرگز گمان نمى كردند.
(47) در آن روز اعمال بدى را كه انجام داده اند براى آنهاظاهر مى شود و آنچه را استهزا مى كردند آنها را احاطه مى كند.
(48)هنگامى كه انـسـان را گـزنـدى رسد ما را [براى حل مشكلش ]مى خواند, سپس هنگامى كه نعمتى ارزانيش داديـم گـويـد: ايـن نـعـمـت رابه سبب داناييم به من داده اند.
بلكه اين وسيله آزمايش آنهاست ولـى بـيـشترشان نمى دانند.
(49) همين سخن را پيشينيان آنها هم مى گفتند,ولى آنچه را گرد آورده بـودنـد بـراى آنها سودى نكرد.
(50) سپس كيفراعمالشان به آنها رسيد و ستمكاران از اين مـردم بـزودى كـيـفـر كـارهـاى زشـتـشـان را خـواهـنـد يـافت و هرگز از چنگال عذاب الهى نمى توانندبگريزند.
(51) تفسير: انـت تحكم بين عبادك , خداوند به پيامبرش (ص ) دستور داده كه محاكمه كافران را پيش اوبرد تا آنچه را شايسته است درباره آنها انجام دهد, بنابراين به پيامبر فرموده كه مرا بااين دعا بخوان : انت تحكم ...
, يعنى تو بر قضاوت و حكم كردن ميان من و آنهاتوانايى .
در اين دستور براى پيامبر(ص ) بشارتى است به پيروزى بر كافران , زيرا خداوند كه به پيامبر دستور داد دعا كند, ناگزير آن را اجابت مى كند.
از سـعـيـد بـن مـسـيـب نقل شده است كه گفت : من آيه اى را مى شناسم كه هرگز كسى آن را نـمـى خـوانـد در حالى كه چيزى از خدا بخواهد مگر اين كه خداوند به او عطامى كند و اين آيه را خواند: قل اللهم فاطر السموات ...
و بدا لهم من اللّه ما لم يكونوا يحتسبون , اين آيه تهديدى است كه نهايتى ندارد و مانند اين آيه است در وعده و بشارت , اين آيه : فلاتعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين : كسى نمى داند چه پاداشهايى براى او پنهان داشته شده است كه سبب روشنى چشمهاست ((123))

نـقـل شده است كه محمد بن منكدر هنگام مرگ جزع و بيتابى مى كرد علتش راپرسيدند گفت : آيـه اى از قرآن مرا مى ترساند و اين آيه را خواند, سپس گفت مى ترسم كه خداوند امورى را بر من آشكار كند كه هرگز گمان نمى كردم .
از سفيان ثورى نقل است كه اين آيه را خواند و گفت : واى بر اهل ريا واى بر اهل ريا.
و بـدا لـهـم سيئات ما كسبوا, و زشتيهاى كارها ايشان براى آنها آشكار مى شود.
يا هنگامى كه نامه اعمالشان را مى دهند, بديهاى كارهايشان كه مخفى بود آشكار مى شود.
اين آيه كافران را تهديد مى كند و مى ترساند مانند اين آيه كه مى فرمايد: احصاه اللّه ونسوه , خداوند تـمـام كـارهـايشان را ضبط كرده است و آنها فراموش كرده اند ((124))

يامعنا اين است كه جزا و پـاداش بدى آنها از انواع عذاب , ظاهر و آشكار مى شود و آن پاداش را سيئات ناميده همچنان كه در اين آيه فرموده : جزاء سيئة سيئة مثلها,پاداش بدى پاداشى است همانند آن بدى ((125))

و حاق بهم , پاداش استهزايى كه مى كردند, به آنها مى رسد و آنها را فرا مى گيرد.
ثـم اذا خـولـنـاه نعمة , هرگاه چيزى بدون انتظار پاداش , به كسى عطا شود, گويند: خوله شيئا, چيزى به او بخشيده شد.
قـال انما اوتيته على علم , مى گويد: آنچه به من عطا شده است به خاطر علم و فضل واستحقاقى اسـت كـه مـن دارم .
يـا معنا اين است كه چون خداوند به شايستگى واستحقاق من علم دارد, اين نعمت را به من عطا فرموده است .
يـا مـقصود اين است كه چون من به راههاى كسب و تجارت علم و آگاهى دارم , اين نعمت به من داده شده است .
هـمـچـنـان كـه قـارون هـم مـى گـفـت : عـلـى عـلـم عـنـدى , اين ثروت به سبب علم خود من است . ((126))

مذكر بودن ضمير در اوتيته كه به لفظ نعمة بر مى گردد براى اين است كه شيئى ازنعمت و يا قسمتى از آن اراده شده [و ضمير به شى ء يا قسم برمى گردد] و ممكن است كه حرف ما در انما موصوله باشد نه كافه و بنابراين ضمير به آن برمى گردد.
بـل هـى فـتنة , اين عبارت انكار سخن كافران است , يعنى آن طور كه آنها مى گويند: [كه اعطاى نـعمت به جهت علم خود ما مى باشد] نيست , بلكه اين نعمت براى امتحان وابتلاى آنهاست كه آيا شكر مى كنند يا كفران ؟ مـرتبه اول , در اوتيته ضمير مذكر آمده است كه به معنا و مفهوم نعمت برمى گردد,ولى در اين جـا ضـمير, چون به لفظ نعمة برمى گردد, مؤنث آورده شده است و يابدين سبب كه خبر مؤنث است , مبتدا هم مؤنث است .
قـد قـالـهـا, ضمير در قالها به كلمه يا جمله اى بر مى گردد كه از عبارت انما اوتيته على علم فهميده مى شود, زيرا اين عبارت , كلمه و يا جمله اى از قول و گفتار است .
والذين من قبلهم , مقصود از پيشينيان آنها قارون و قوم اوست , زيرا قارون هم مى گفت :ثروت من بـه خـاطـر عـلـم من است و چون قوم او هم به اين گفتار راضى بودند, گويى همه اين سخن را گـفـتـه اند و ممكن است در امتهاى گذشته كسانى بوده اند كه ماننداين سخن را مى گفتند و همين وبال آنها شد و كيفر كارهاى زشتشان به آنها رسيد.
تـرجمه : آيا آنها نمى دانند كه خداوند به هر كس بخواهد روزى وسيع مى دهد و هر كس را بخواهد تنگ روزى مى سازد؟ در اين خود,نشانه هايى براى اهل ايمان است .
(51) بگو اى بندگان من كه بر خوداسراف و ستم كرده ايد, از رحمت خدا نااميد مباشيد, البته خدا همه گناهان را خواهد بخشيد, زيـرا او خـدايى بسيار آمرزنده و مهربان است .
(52) و به درگاه پروردگارتان بازگرديد و تسليم امـر او شـويـدپـيش از آن كه عذاب خدا فرارسد و سپس از سوى هيچ كس يارى نشويد.
(53) و از بهترين دستورهايى كه از طرف پروردگارتان بر شمانازل شده پيروى كنيد پيش از آن كه عذاب الـهـى نـاگـهـان بـر شـمـا فرودآيد در حالى كه از آن آگاه نباشيد.
(54) تا (روز قيامت ) كسى نـگـويـد:افـسـوس و حسرت بر من كه در اطاعت فرمان خدا كوتاهى كردم ووعده هاى خدا را به سـخـريـه و اسـتهزاء گرفتم .
(55) اين دستورها داده شده است تا مبادا كسى بگويد: اگر خدا مرا هـدايـت و راهـنـمـايـى مى كرداز پرهيزكاران بودم ؟ (56) يا آن گاه كه عذاب را مى بيند بگويد: اى كـاش بار ديگر به دنيا بازمى گشتم تا از نيكوكاران مى شدم (57) آرى آيه هاى من براى هدايت تو آمد اما آن را تكذيب كردى و تكبرورزيدى و از كافران بودى (58) در روز قيامت كسانى را كه بر خدادروغ بستند مى بينى كه صورتهايشان سياه است .
آيا جايگاه متكبران در دوزخ نيست ؟ (59) تفسير: ان اللّه يـغـفـر الـذنـوب جـمـيـعـا, مـقـصود اين است كه خداوند تمام گناهان كسى را كه توبه كندمى آمرزد بنابراين اگر مؤمنى بدون توبه بميرد آمرزش او به مشيت خداوند است .
اگرخداوند بخواهد مطابق عدالتش با او رفتار كند او را عذاب مى كند و اگر بخواهدمطابق فضل و كرمش با او رفتار كند او را مى آمرزد.
هـمچنان كه در اين آيه فرموده است , و يغفر مادون ذلك لمن يشاء, و جز شرك گناه هر كسى را كه بخواهد مى بخشد. ((127))

و انـيـبـوا الـى ربـكـم و اسـلـمـوا له , از شرك و گناه به سوى خدا باز گرديد و با پيروى كردن ازدسـتـورهاى او تسليم او شويد.
برخى از مفسران گويند: مقصود اين است كه نفس خود را براى خدا خالص كنيد.
و اتبعو احسن ما انزل اليكم منظور اين است كه آنچه را به آن مامور شده اى انجام دهى و آنچه را كه از آن نهى شده اى ترك كنى .
ان تقول نفس , كراهت داريد كه چنين چيزى را بگوييد (يعنى دوست نداريد درموقعيتى باشيد كه چـنـيـن مطلبى را بگوييد.
) و چون مقصود از نفس بعضى از نفسهابوده است اين كلمه به صورت نـكـره آورده شـده اسـت و منظور يا نفس كافر است ويا نفسى است كه از نفسهاى ديگر مشخص باشد.
كـلـمـه يـا حـسرتى يا حسرتاى نيز خوانده شده است و ميان الف و ياء كه عوض و معوض عنه هستند, جمع شده است .
فـى جـنـب اللّه , واژه جنب به معناى جانب و حق چيزى است , بنابراين عبارت فرطت فى جنبه , يـعنى در حق او كوتاهى كردم .
شاعر گفته است : اما تتقين اللّه فى جنب وامق له كبد حرى عليك تقطع . ((128))

و ايـن از بـاب كنايه است , زيرا اگر تو كارى را به جاى مردى انجام دهى .
در حقيقت براى او انجام داده اى , در ايـن صـورت مى گويند: اين كار را براى خاطر تو انجام داده است , بنابراين عبارت در اصـل : فـرطت فى ذات اللّه , بوده است .
و ناگزير مضاف اليه محذوفى در تقدير است اعم از اين كه عبارت به صورت : فى جنب اللّه يا به صورت فى اللّه گفته شود كه در هر دو صورت معناى عبادت , كوتاهى در طاعت و عبادت خدا و مانند آن است .
حرف ما در جمله : ما فرطت , مصدريه است .
و ان كنت لمن الساخرين , حرف ان در اين جا مخففه از ثقيله است .
قـتاده گفته است : مقصود اين است كه آن فرد تنها به اطاعت نكردن اكتفا نمى كرد,بلكه ديگران را هـم استهزا و مسخره مى كرد, جمله ان كنت ...
در محل حال است وگويا گفته است : من در حـالـى كـه اطـاعـت خـدا را نـمى كردم , در همان حال اطاعت كنندگان را نيز سخريه و استهزا مى كردم .
او تقول لو ان اللّه هدينى , اين عبارت را به سبب حيرت و سرگردانى مى گويد و آن را براى چيزى كـه خـود را سـزاوار نـمى داند.
علت مى آورد.
همچنان كه خداوند از قول آنهامى فرمايد: كه علت گمراهى خود را, گمراه كردن پيشوايانشان و شيطانها مى دانند.
بـلـى قد جائتك اياتى , اين جمله جواب و ردى است از خداوند عز اسمه بر گفتار او ومقصود اين اسـت كـه آرى الـبته ما تو را با قرآن (و دستورهاى ديگر) هدايت وراهنمايى كرديم , ليكن تو آن را انكار كردى و از قبول آن كبر ورزيدى و كافرشدى .
علت اين كه در اين عبارت حرف بلى جواب براى غير منفى واقع شده , اين است كه عبارت لو ان اللّه هدانى به معناى : ما هديت , مى باشد.
كـذبوا على اللّه , چيزهاى دروغى را به خدا نسبت دادند, زيرا خدا را به چيزهايى كه شايسته نيست تـوصـيـف كـردنـد و نسبت فرزند و شريك به او دادند و گفتند: هؤلاءشفعائنا عند اللّه , اين بتان شفيعهاى ما پيش خدا هستند. ((129))

و لو شاء الرحمن ماعبدناهم , اگر خدا مى خواست ما آنها را عـبـادت نمى كرديم . ((130))

و اللّه امرنا بها, وخداوند ما را به آن امر كرده است . ((131))

اين حـرفـها از كسانى كه فعل قبيح را نسبت به خدا مى دهند و با خداوند چيزهاى ديگرى را هم قديم مى دانند بعيد نيست ,(بنابراين براى خدا شبيه و مانند قائلند).
حـضـرت بـاقر(ع ) فرمود: هر كس خود را امام بداند بى آن كه از جانب خدا باشد اهل اين آيه است گفته شد اگر چه علوى و فاطمى باشد؟ فرمود: آرى . ((132))

از حضرت صادق (ع ) روايت شده است كه فرمود: هر كس روايتى از ما نقل كند ماروزى از او سؤال خـواهيم كرد اگر راست نقل كند خدا و رسولش را تصديق كرده است .
و اگر بر ما دروغ بندد, بر خدا و رسولش دروغ بسته است , زيرا ما هنگامى كه چيزى را مى گوييم , نمى گوييم فلان و فلان گفته اند.
بلكه مى گوييم خدا و پيامبرش گفته است , سپس اين آيه را تلاوت فرمود. ((133))

وجـوهـهم مسودة , اگر معنا را ديدن با چشم ظاهر بدانيم اين عبارت در موضع حال است و اگر مقصود از ديدن با ديده دل باشد اين عبارت مفعول دوم است .
ترجمه : و خداوند اهل تقوى را با رستگارى از عذاب رهايى مى بخشد.
هيچ رنجى به آنها نمى رسد و هرگز اندوهى به آنها راه نيابد.
(60) خدا آفريننده هر چيز است و بر همه چيز ناظر و نگهبان است .
(61) كـليدهاى آسمانها و زمين از آن اوست .
و كسانى كه به آيات خدا كافر شدند زيانكارانند.
(62) به كافران بگو: اى مردم نادان و سفيه , آيا به من دستور مى دهيد كه غير خدا را عبادت كنم ؟ (63) بـه تـو و هـمـه پيامبران پيش از تو وحى شده كه اگر مشرك شوى تمام اعمالت نابود مى شود و از زيـانـكـاران خواهى بود.
(64) بلكه تنها خدارا پرستش كن و از سپاسگزاران باش .
(65) آنها خدا را آن گـونـه كـه شـايـسته است نشناختند و حال آن كه روز قيامت تمام زمين در يدقدرت اوست و آسمانها پيچيده در دست اوست .
خداوند منزه است از شرك مشركان .
(66) تفسير: و يـنجى اللّه الذين اتقوا بمفازتهم , بعضى كلمه مفازتهم را مفازاتهم به صورت جمع ,خوانده اند و مـفـهوم مفازه و فوز يكى است و دليل آنان كه جمع خوانده اند اين است كه هرگاه اجناس مصدر مـخـتـلف باشد مى توان آن را به صورت جمع خواند.
كلمه ينجى بدون تشديد ينجى نيز خوانده شده است .
لايـمسهم السوء و لاهم يحزنون : اين عبارت يا كلمه مفازه را تفسير مى كند و يا مقصود اين است كـه به سبب كارهاى نيكشان بدى به آنها نمى رسد.
در صورت اول جمله مستانفه است و محلى از اعراب ندارد و در صورت دوم جمله حاليه و در محل نصب است .
له مقاليد السموات و الارض , خداوند مالك و نگهدارنده امور آسمانها و زمين است .
اين كه در اين آيه مقاليد گفته شده از باب كنايه است , زيرا نگهبان گنجها كسى است كه كليد گنجها را در اختيار دارد و كلمه مقاليد به معناى : مفاتيح , است و ازلفظ خودش مفرد ندارد.
والـذيـن كـفرو, اين جمله به عبارت و ينجى اللّه الذين اتقوا متصل است و ميان اين دوعبارت به عنوان جمله معترضه , خداوند فرموده است كه او آفريننده همه چيز ونگهبان آنهاست , بنابراين از كارها و پاداش آنها هيچ چيز بر او پنهان نيست و كسانى كه منكر اين معنا باشند از زيانكارانند.
قـل افـغير اللّه تامرونى , عبارت افغير اللّه به وسيله فعل اعبد منصوب است و عبارت :تامرونى جـمـلـه مـعـترضه است و در اصل چنين بوده است افغير اللّه اعبد بامركم واين هنگامى بود كه مـشـركـان بـه پيامبر مى گفتند تو بعضى از خدايان ما را بپذير وپرستش كن تا ما هم به خداى تو ايمان بياوريم .
ممكن است افغير اللّه به سبب مفهومى كه جمله تامرونى اعبد بر آن دلالت دارد,منصوب باشد, زيـرا تقدير عبارت چنين است : تعبدوننى و تقولون لى اعبد, مرا به پرستش مى خوانيد و مى گويى كـه غـيـر از خدا را عبادت كنم و همچنين اصل عبارت افغير اللّه تامروننى ان اعبد, بوده است كه حرف ان حذف گرديده و فعل مرفوع شده است .
و جمله تامرونى به چند طريق خوانده شده است : 1- با ادغام و تشديد نون : تامرونى , و چون پيش از نون مدغمه حرف لين واو است ,ادغام جايز است .
2- به صورت تامرونى بدون ادغام و مطابق اصل آن .
3- به صورت تامروننى با حذف نون دومى , زيرا نون اولى علامت رفع است .
و خواندن ياء را با فتحه يا سكون , هر دو جايز است .
و لـقد اوحى اليك , اين عبارت در اصل چنين است : و لقد اوحى اليك لئن اشركت و الى الذين من قبلك مثله , يا در اصل : اوحى اليك و الى كل واحد منهم لئن اشركت , بوده است .
چـنـان كـه گـويـنـد: و كسانا حلة , به هر يك از ما حله اى پوشانيد.
(اين توجيه براى اين است كه پيامبران كه جمعند با اشركت كه مفرد مخاطب است , مناسب شود).
در اين عبارت لام اول (لام لئن ) به جاى سوگند است و لام دوم (لام ليحبطن ) لام جواب است .
ايـن گفتار خداوند نسبت به پيامبران بر سبيل فرض و تقدير است وگرنه پيامبران منزهند از اين كه شرك بياورند, زيرا فرض هر چيز محالى براى غرض خاصى صحيح است تا چه رسد به چيزهايى كه از درجه محال پايين تر است .
بل اللّه فاعبد, اين عبارت آن دستورى را كه كافران به پيامبران داده بودند كه بعضى ازبتهايشان را عبادت كند, رد مى كند.
و گويا خداوند فرموده است : آنچه را آنها دستورداده اند كه عبادت كنى , پـرستش مكن .
بلكه اگر خردمند و استوارى , خدا را پرستش كن , بنابراين حرف شرط حذف شده است و مفعول مقدم عوض از محذوف آمده است .
و مـا قدروا اللّه حق قدره , اگر انسان ارزش و بزرگى اشياء با عظمت را, آن طور كه شايسته است بشناسد, آنها را تعظيم مى كند و بزرگ مى دارد, از اين رو خداوند فرموده : و ماقدروا اللّه حق قدره , مـقـصـود ايـن اسـت كـه عظمت خدا را آن چنان كه شايسته است نشناختند كه غير او را عبادت مـى كـنـند و به پيامبرش دستور مى دهند كه او هم غيرخدا را پرستش كند, پس خدا آنها را از راه تدبر و تفكر, به عظمت و بزرگى خودش آگاه مى كند و مى فرمايد: و الارض جميعا قبضته يوم القيمة و السموات مطويات بيمينه , اين آيه تنها به منظور مجسم كردن ونـمـايـانـدن جلال و شكوه و عظمت مقام خداوند است نه چيز ديگر, بى آن كه از كلمه قبضه و يمين تصور معناى حقيقى يا مجازى شده باشد.
پيش از آمدن خبر, كلمه ارض به وسيله كلمه جميعا تاكيد شده است تا آگاه كندكه خبر براى يـك زمـيـن نيست , بلكه براى تمام زمينهاست و در معنا: الارضون جميعابوده است و مقصود اين است كه او صاحب قبضه هاى زيادى است ولى تمام زمينهارا با يك قبضه مى گيرد, يعنى زمينها با تمام بزرگى كه دارند به اندازه يك قبضه اوهستند و گويا آنها را با يك قبضه مى گيرد.
واژه مـطـويات از ماده : طى , است و به معناى در هم پيچيدن است كه ضد نشر وپراكندن است هـمـچـنان كه خداوند در اين آيه فرموده است : يوم نطوى السماء كطى السجل للكتب , روزى كه آسـمان را مانند ورقه هاى كتاب در هم مى پيچيم . ((134))

وعادت اين است كه سجل را با دست راست مى پيچند.
بـرخـى از مـفسران گويند, مقصود از قبضته ملك و پادشاهى بدون مانع و بى منازع ومنظور از يمين قدرت و توانايى اوست .
و بـعـضـى گـويند: مقصود از مطويات بيمينه اين است كه خداوند آنها را, به سبب سوگندش , نابود مى كند (در اين صورت مقصود از يمين سوگند است ) و اين قولى است كه از آن اعراض شده است .
تـرجـمـه : و در صـور دميده مى شود و تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند, جز آن كه خدا بخواهد, بيهوش مى شوند سپس بار ديگر درصور دميده مى شود ناگهان همگى برخيزند و نظاره كـنـنـد (حـيرانند ومنتظر حساب و پاداشند).
(67) و زمين (در آن روز) به نور پروردگارروشن مى شود و نامه هاى اعمال را پيش مى نهند و پيامبران و گواهان را حاضر مى كنند و در ميان مردم بـه حـق داورى مـى شـود و ابـدا به كسى ستمى نخواهد شد.
(68) و پاداش عمل هر كس بى كم و كاست داده مى شود و خدا از هر كس به كارهايى كه مردم انجام مى دادند آگاهتراست .
(69) و آنان كـه بـه خـدا كافر شدند گروه گروه به سوى دوزخ ‌رانده مى شوند و چون به آنجا برسند درهاى جـهـنـم گـشـوده مى شود ونگهبانان دوزخ به آنها مى گويند: آيا رسولانى از ميان شما نيامدند كـه آيـات پروردگارتان را براى شما بخوانند و شما را از ملاقات اين روزبترسانند؟ جواب گويند: آرى (چنين است كه مى گوييد) ولى فرمان عذاب الهى بر كافران مسلم شده است .
(70) آن گاه بـه كـافـران گويند:از درهاى جهنم وارد شويد و در آن جاودانه بمانيد و بد جايگاهى است جايگاه مـتـكـبران .
(71) و كسانى را كه از خدا ترسيدند وپرهيزگار شدند, گروه گروه به سوى بهشت بـرنـد و چـون بـه آنـجـا بـرسـنددرهاى بهشت گشوده شود و نگهبانان بهشت با تهنيت به آنها بـگـويـنـد:سـلام بـر شـما اين نعمتها بر شما گوارا باد داخل بهشت شويد وجاودانه بمانيد.
(72) بهشتيان گويند: ستايش مخصوص خداوندى است كه به وعده خود درباره ما وفا كرد و ما را وارث هـمـه سـرزمين بهشت گردانيد تا هر جا بخواهيم منزل گزينيم چه نيكو است پاداش نيكوكاران .
(73) (اى رسـول ما) در آن روز فرشتگان را مى بينى كه گرداگرد عرش خدا درآمده و تسبيح و سـتـايـش خدا كنند و ميان بندگان خدا (اهل بهشت و اهل دوزخ ) به حق داورى شود و سرانجام همه گويند: حمد و سپاس مخصوص پروردگار جهانيان است .
(74) تفسير: و نـفـخ فـى الـصـور فـصـعـق من فى السموات و من فى الارض , واژه صعق به معناى مرگ در حال وحشت و ناگهانى است .
الا مـن شـاء اللّه , مـگـر كـسانى را كه خداوند بخواهد زنده بمانند و آنها چهار فرشته اند(جبرئيل - ميكائيل - اسرافيل - عزرائيل ) و برخى گويند: آنها شهدا هستند.
ثـم نـفـخ فـيـه اخرى , اصل عبارت فيه نفخة اخرى بوده است .
و ممكن است كلمه نفخة بنابر قرائت كسى كه نفخة واحدة مى خواند, منصوب باشد.
كـلمه نفخة به سبب دلالت اخرى بر آن و به سبب ذكرش در جاى ديگر, چون وجودش در اين جا معلوم بوده , حذف شده است .
فـاذاهـم قيام ينظرون , مانند كسانى كه گرفتار امر ناگوارى مى شوند چشمهاى خود را درحالى كـه مـبهوت و حيرانند به اطراف مى گردانند.
برخى گويند: منتظرند كه با آنها چه انجام خواهد شد.
جـايـز اسـت كه مقصود از قيام ايستادن بدون حركت در جايى باشد, زيرا آنهاحيران و بلاتكليف بودند.
و اشـرقت الارض بنور ربها, خداوند واژه نور را در چند مورد از قرآن به كنايه براى : حق و قرآن و برهان , گفته است و اين مورد هم يكى از آنهاست و روشن شدن زمين به سبب حق و عدالتى است كه در آن اجرا مى شود.
و وضع الكتاب , كلمه الكتاب اسم جنس است و مقصود از آن نامه اعمال است .
الى جهنم زمرا, واژه زمر به معناى گروههاى متفرقى هستند كه بعضى دنبال بعضى ديگرند.
قـالـوا بـلى و لكن حقت كلمة العذاب على الكافرين , كافران گفتند: آرى پيامبران براى ما آمدند وآيـات و حجتهاى خدا را براى ما بيان كردند, لكن گفتار خداوند كه فرموده لاملان جهنم ...
به سبب كارهاى خلاف و زشت ما, عذاب بر ما لازم و واجب شد.
فبئس مثوى المتكبرين , عبارت مثوى المتكبرين فاعل بئس است و الف و لام آن براى جنس است و مخصوص به ذم كه كلمه جهنم بوده , حذف شده است .
حـتى اذا جاءوها, كلمه حتى حرفى است كه بعد از آن , جمله گفته مى شود و جمله اى كه بعد از آن مـى آيد جمله شرطيه است , ليكن جواب و جزاى آن حذف شده است .
و چون جزا درباره صفت ثـواب اهـل بـهـشـت اسـت , حذف شده است و حذف آن دلالت مى كند كه ثواب اهل بهشت قابل توصيف نيست و جاى آن پس از كلمه خالدين مى باشد.
بـرخى عبارت را چنين خوانده اند: حتى اذا جاءوها جاءوها وفتحت ابوابها, با گشوده شدن درهاى بهشت آنها آمدند.
مقصود از عبارت سيق كه درباره اهل دوزخ گفته شده , راندن به زور و عنف و توام با اهانت , به سـوى جـهنم است و منظور از آن درباره اهل بهشت راندن مركبهاى آنهاست و وادار كردن آنها را كه سريع تر به سوى نعمتها و بهشت بروند.
بـرخـى از مفسران گويند: درهاى جهنم باز نمى شود مگر هنگام وارد شدن اهل دوزخ ‌در آن ولى درهاى بهشت به دليل اين آيه : مفتحة لهم الابواب , در حالى كه درهابراى آنها باز است ((135))

- پيش از هنگام ورود اهل بهشت باز مى شود.
و بـه هـمين سبب عبارت فتحت ابوابها با واو آمده است و گويا و قد فتحت ابوابهاگفته شده است .
سـلام عـلـيكم طبتم فادخلوها خالدين , اين عبارت , دعا و درود از طرف فرشتگان به اهل بهشت است به سلامتى و جاودانى بودن در آن و اين كه شما به وسيله كارهاى پاك و خوبتان در دنيا پاك و طـاهـريد و كارهاى شما پاك و منزه است , بنابراين داخل بهشت شويد و چون بهشت جاى پاكان اسـت و خـداونـد آن جـا را از هر زشتى وآلودگى پاك كرده است دخول در آن را معلول و نتيجه كـارهـاى پـاك قـرار داده است وتنها كسانى وارد آن مى شوند كه پاك و منزه باشند و احوال ما از اكـتـسـاب ايـن صـفت چقدر دور است مگر اين كه خداوند ما را مشمول فضل و رحمت خود كند ومقصود از: خالدين , اين است كه وارد بهشت شويد در حالى كه خلود و جاودانى درآن براى مقدر شده است .
و اورثـنا الارض , مقصود از ارض در اين عبارت جايى است كه فردى براى سكونت وماندن در آن انـتخاب كرده است و منظور از اورثنا الارض اين است كه آن را به ملكيت آنها درآورديم و آنها را مـالـك آن قـرار داديـم , بـنـابـرايـن تصرف در آن براى ماآزاد است و اين حالت , به حالت وارث و تصرفاتش در ارثيه , تشبيه شده است .
حـافين من حول العرش , فرشتگان در اطراف عرش خدا طواف مى كنند و دور آن حلقه مى زنند و خداوند را به صفات بزرگش مى خوانند.
و قـضى بينهم بالحق , و ميان مردم به حق و داورى مى كند و برخى گويند: ميان پيامبران وامتها به حق داورى مى كند و بعضى گويند: مقصود داورى ميان اهل بهشت و اهل دوزخ است .
و قـيـل الـحـمـدللّه رب الـعـالـمـيـن , مردمان گويند: سپاس خداى را كه ميان ما به درستى و حـق قضاوت كرد.
بعضى گويند: اين گفتار خداوند بزرگ است .
و همچنان كه در ابتداى آفرينش فـرمود: الحمد للّه الذى خلق السموات و الارض , در پايان و خاتمه آن هم اين عبارت را فرمود تا به مردم ياد بدهد كه در اول و آخر هر كارى عبارت الحمد للّه ...
را بگويند.

سوره مؤمن

تمام اين سوره در مكه نازل شده است مگر دو آيه آن (بنابر قولى آيه 56 وآيه 57).
عدد آيه هاى آن پيش كوفيان هشتادوپنج آيه و پيش بصريان هشتادودو آيه است .
[فضيلت قرائت اين سوره ] انـس از پـيـامبر(ص ) روايت كرده است كه فرمود: سوره هاى حم حرير قرآن هستند. ((136))

(در بـرخـى روايـتها تاج گفته شده است ).
و از ابى نقل شده است كه پيامبر فرمود: هر كس سوره حم مؤمن را بخواند روح همه پيامبران و صديقان ومؤمنان بر او درود فرستند و براى او طلب آمرزش كنند. ((137))

و از امـام باقر(ع ) روايت شده است كه فرمود: هر كس سوره حم مؤمن را در هر شب سه بار بخواند خدا گناهان گذشته و آينده او را مى آمرزد و كلمه تقوا را ملازم اومى كند و آخرت را براى او بهتر از دنيا قرار مى دهد. ((138))

تـرجـمـه : حـم (1) ايـن كتابى است كه از سوى خداوند قادر و دانا نازل شده است .
(2) خدايى كه آمـرزنده گناه و پذيرنده توبه و سخت عقاب كننده و صاحب نعمت فراوان است .
هيچ معبودى جز او نيست .
و بازگشت همه به سوى اوست .
(3) در آيه هاى خدا كسى مجادله نمى كند جز كسانى كه كافرند و مبادا كه تسلط آنان بر شهرها تو رابفريبد.
(4) پيش از اينان , قوم نوح و امتهاى بعد از نوح پـيـامـبـرانشان راتكذيب كردند و هر امتى همت گماشت كه پيغمبر خود را بگيرد وهلاك كند و بـراى نـابـودى حـق به مجادله باطل دست زدند, اما من آنهارا مؤاخذه كردم و سخت كيفر دادم .
ببين عذاب الهى چگونه است .
(5) تفسير: حم , الف حم هم با اماله خوانده شده است و هم با تفخيم و بدون اماله .
غـافـر الـذنـب و قـابـل التوب شديد العقاب ذى الطول , كلمه توب و ثوب و اوب مترادفند و به معناى رجوع و بازگشت است .
كلمه طول به معناى نعمتهايى است كه مدت آن براى صاحبش طولانى است وتطول به معناى تفضل , است .
عـبـارت غافر الذنب و قابل التوب هر دو معرفه اند.
و اضافه آنها اضافه حقيقى نيست , زيرا از آن دو, حدوث دو فعل در حال و آينده اراده نشده است بلكه مقصودثبوت و ادامه آنهاست , بنابراين هر دو صفتند.
اما عبارت شديد العقاب در تقديرشديد عقابه بوده است .
برخى گويند: آن بدل است , ليكن وجه صحيح اين است كه صفت است .
الـف و لام از كلمه شديد حذف شده است تا اين كه اين عبارت با عبارتهاى پيش وبعد از خودش در لفظ موافق باشد.
و ايـن جـمـلـه پـس از عبارت غافر الذنب گفته شده است تا اين كه فرد مكلف تنها به رحمت و غفران خداوند اطمينان نكند بلكه ميان خوف و رجا اميدوار باشد.
ذى الطول , صاحب نعمتهاى فراوان در دين و دنياى بندگانش .
ما يجادل فى ايات اللّه , براى رد دليلهاى خداوند كسى , جز كافران , مجادله و مخاصمه نمى كند.
فـلا يغررك تقلبهم فى البلاد, و رفت و آمد كافران براى كسب و تجارت در شهرها ونعمتهاى آنها نبايد تو را بفريبد, زيرا سرانجام آنها زوال و نابودى است و در هر حال از كيفر خدايى رهايى ندارند.
سـپس خداى سبحان براى انكار آنها نسبت به پيامبر(ص ) و مجادله باطل آنها, ازامتهاى گذشته كه مانند اينها بودند, مثلى مى زند و مى فرمايد: كذبت قبلهم قوم نوح و الاحزاب من بعدهم , پيش از اينها قوم نوح نيز پيامبر خود را تكذيب كردند و هـمـچنين ملتهاى ديگرى پس از آنها نسبت به پيامبران خود شك و ترديدداشتند و آنها را ناسزا مـى گـفـتند و آنها قوم عاد و ثمود و فرعون و ديگران بودند و هريك از اين امتها براى دستگيرى پـيـامـبرشان كه او را هلاك كنند يا آزار دهند, همت گماشتند, در (زبان عربى ) به شخص اسير, اخيذ مى گويند.
فـاخـذتـهـم فـكيف كان عقاب , مقصود از اخذتهم اين است كه آنها قصد داشتند كه پيامبران را دسـتـگـير كنند.
بنابراين كيفر آنها مطابق قصدى كه داشتند اين است كه من آنها راعقاب كنم و چـگـونـه اسـت عـقـاب من ؟! و اين گونه عبارت , تقريرى است كه معناى تعجب و شگفتى را نيز مى رساند.