تفسير جوامع جلد ۶

ابو على ابن الحسن الطبرسى

- ۸ -


فاخذناهم اخذ عزيز, ايشان را مؤاذه كرديم مؤاخذه شخص توانايى كه مغلوب نمى شود .

مقتدر, بر هر كارى كه بخواهد نيرومند است .
تـرجـمـه : آيـا كـفـار شـمـا بـهتر از اينها هستند؟ يا براى شما امان نامه اى دركتب آسمانى نازل شـده ؟!(43) يـا مـى گويند: ما جماعتى متحد ونيرومند و پيروزيم ؟(44) ولى (بدانند) جمعشان بـزودى شـكـسـت مى خورد و پا به فرار مى گذارند.
(45) (علاوه بر اين ) رستاخيز موعدآنهاست و مجازات قيامت هولناكتر و تلخ ‌تر است .
(46) مجرمان درگمراهى و شعله هاى آتشند.
(47) آن روز كـه در آتـش دوزخ بـه صـورتـشان كشيده مى شوند (و به آنها گفته مى شود) بچشيد آتش دوزخ را.
(48) مـا هـر چيزى را به اندازه آفريديم .
(49) و فرمان ما يك امر بيش نيست , همچون يك چشم بـرهـم زدن !(50) مـا كـسـانى را كه درگذشته شبيه شما بودند هلاك كرديم آيا كسى هست كه متذكرشود.
(51) و هر كارى را انجام دادند در نامه هاى اعمالشان ثبت است .
(52) و هر كار كوچك و بـزرگـى نـوشـتـه مـى شـود.
(53)پـرهيزگاران در باغها و نهرهاى بهشتى جاى دارند.
(54) در جايگاه صدق نزد خداوند مالك مقتدر متنعم اند.
(55) تفسير: اكـفـاركـم , اى اهل مكه آيا كفار شما از كفار قوم نوح , هود, صالح , لوط و آل فرعون كه برشمرديم بـهـتـر و قـوى تـر هستند يعنى آيا كفار شما از آنها از نظر قدرت و ابزار در دنيانيرومندتر يا كفر و عنادشان كمتر است .
مقصود اين است كه اينان مانند آنها بلكه بدتر از آنانند.
ام لـكم براءة , يا براى شما در كتب پيشينيان برائت و تامينى از عذاب الهى آمده كه هر كس از شما كـفـر ورزد و پـيـامبران را تكذيب كند از عذاب خدا درامان خواهد بودو به وسيله آن برائت ايمن شده ايد.
نـحن جميع منتصر, ما جماعتى هستيم واحد و يكديگر را يارى مى دهيم و جلو هركس را كه بر ما ستم روا دارد مى گيريم .
روايـت اسـت كـه ابوجهل در روز جنگ بدر اسب خود را دوانيد و گفت ما امروز ازمحمد(ص ) و يارانش انتقام مى گيريم پس آيه سيهزم الجمع , نازل شد يعنى كفارمكه مى گريزند ((87)).

و يولون الدبر, يعنى پشت مى كنند چنان كه شاعر گويد: كلوا فى بعض بطنكم تعفوا ((88))

, يعنى مى گريزند و پشتهاى خود را به شمابرمى گردانند و اين فرار در روز جنگ بدر بود.
بل الساعه موعدهم , وعده گاهشان براى عذاب روز قيامت است .
والساعه ادهى و امر, بليه و گرفتارى روز قيامت بزرگتر و سخت تر از فرار و كشته شدن و اسارت جنگ بدر است .
فى ضلال و سعر, يعنى نابودى و آتش يا در دنيا از حق , گمراه و در آخرت درآتشند.
ذوقـوا, بـچـشيد حرارت آتش دوزخ را بنابراين كه مس سقر را اراده كرده باشد و اين سخن مانند گـفـته عرب است : وجد مس الحمى و ذاق طعم الضرب , حرارت تب رايافت و مزه زدن را چشيد زيـرا هـرگـاه حـرارت و سـختى آتش به آنها برسد گويى خودآتش به آنها رسيده است چنان كه حـيـوان آنـچه را آزارش مى دهد لمس مى كند.
سقراسم خاص براى جهنم است و از سقرته النار و صقرته است , يعنى آن را تغييردادم .
كل شئ خلقناه بقدر, كل شئ منصوب به فعل مقدرى است كه اين فعل ظاهر آن راتفسير مى كند و منظور از قدر تقدير است يعنى هر چيزى را به اندازه , استوار و مرتب بر مقتضاى حكمت آفريديم .
و مـا امـرنـا الا واحده , يعنى فرمان ما به آمدن روز قيامت در سرعت مانند چشم برهم زدن است و مقصود از امر گفتار خداوند كن است يعنى هر گاه آفريدن چيزى رااراده كنيم موجود شدنش به تاخير نمى افتد.
و لقد اهلكنا اشياعكم , ما امثال شما را از امتهاى گذشته كه كفر ورزيدند هلاك كرديم .
و كـلـشـى فـعـلـوه فـى الـزبـر, تـمام كارهايى را كه انجام داده اند فرشته هاى نگهبان در دفاترو پرونده هايشان نوشته اند و كارهاى كوچك و بزرگشان ضبط و نوشته است , يا تمام آنچه بايد بشود از اجلها و روزيهايشان و ديگر امور در لوح محفوظ نوشته شده است .
و نـهر, پرهيزگاران در بوستانها و نهرهايى متنبعمند, خداوند به ذكر اسم جنس اكتفاكرده است (چـون كـم و زيـاد را شـامـل مـى شـود) و به قولى , نهر, از نهار گرفته شده و به معناى فراخى و روشنايى است .
فـى مقعد صدق , در جايى مورد پسند, گفته شده منظور مجلس حقى است كه در آن بيهودگى نيست .
عند مليك مقتدر, در حالى كه نزد خداوند سبحان مقربند كه هر چيزى زير سلطه وقدرت اوست .<

سوره رحمن

سـوره رحـمن مكى است و به قولى مدنى است , و به قول علماى كوفه هفتاد وهشت آيه است و به قول علماى بصره هفتاد و شش آيه , علماى كوفه الرحمن , والمجرمون را دو آيه شمرده اند.
در حـديـث ابـى (بـن كـعب ) است كه هر كس سوره الرحمن را قرائت كند خدا برناتوانى او ترحم فرمايد و شكر نعمتهايى را كه خدا به او داده , بجاى آورده است ((89)).

امـام صـادق (ع ) فـرمـود: دوست دارم كه شخص در روز جمعه سوره الرحمن , رابخواند و هرگاه (فـبـاى آلاء ربـكما تكذبان ) را بخواند بگويد: لا بشئ من آلائك رب اكذب (پروردگارا هيچ يك از نعمتهايت را تكذيب نمى كنم ) ((90)).

از مـوسى بن جعفر از پدرانش از پيامبر(ص ) روايت شده كه فرمود: براى هر چيزى عروسى است , و عروس قرآن سوره الرحمن است ((91)).

تـرجمه : به نام خداوند بخشنده بخشايشگر , خداوند رحمن (1) قرآن را تعليم فرمود.
(2) انسان را آفـريـد.
(3) و به او بيان را تعليم كرد.
(4)خورشيد و ماه بر طبق حساب منظمى مى گردند.
(5) و گـيـاه و درخـت بـراى او سـجـده مـى كـنند.
(6) و آسمان را برافراشت و ميزان و قانون (درآن ) گـذاشـت .
(7) تـا در ميزان طغيان نكنيد (و از مسير عدالت منحرف نشويد).
(8) وزن را براساس عـدل بـرپـا داريـد و در ميزان كم نگذاريد.
(9) و زمين را براى خلايق آفريد.
(10) كه در آن ميوه ها ونـخـلـهـاى پـرشـكـوفه است .
(11) و دانه هايى كه همراه با ساقه و برگى است كه به صورت كاه درمى آيد, و گياهان خوشبو.
(12) پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد شما اى گروه انس وجن ؟(13) تفسير: الـرحـمن , خدايى است كه رحمت او همه چيز را شامل مى شود و چون خداوندسبحان اراده كرده كه نعمتهايش را در اين سوره برشمارد, اسم رحمن را جلوترآورد تا اعلام دارد كه تمام نعمتها و كـارهـاى نـيك او از رحمتى صادر شده كه تمام آفريدگانش را شامل است الرحمن مبتداست و فـعـلـهـاى بعد از آن با ضميرهايشان ,خبرهاى پياپى هستند و علت خالى بودن اين فعلها از حرف عـطـف ايـن اسـت كـه بـه روش شـمـردن آمـده و مـقـدم بر هر چيز نعمت دين را كه مهمترين نعمتهاست برشمرده و در ميان نعمتها پس از دين عالى ترين درجه آنها را كه تعليم و فروفرستادن قرآن است مقدم داشته چون قرآن از نظر درجه بزرگترين وحى خداوند ودليل درستى كتابهاى الهى است .
و خـلـق الانـسـان , را از آن نظر در آخر نعمتها آورده تا اعلام دارد كه علت آفريدن او اين است كه وحـى الهى را بداند و آنچه انسان به سبب آن آفريده شده بر خود انسان مقدم است , سپس آنچه را مـوجـب امـتـياز انسان از ديگر حيوانات مى شود يعنى بيان را ذكر فرموده كه از باطن انسان خبر مـى دهـد, بـعـضـى گـفته اند: انسان حضرت آدم (ع )است و مقصود از بيان تمام لغتها و نام اتمام اشياست , گفته شده : مقصود از انسان حضرت محمد(ص ) و بيان وقايع گذشته و آينده است .
از حضرت صادق (ع ) روايت شده كه بيان , اسم اعظم است كه خدا به وسيله آن هرچيزى را آموخته است ((92)).

الـشـمـس و الـقمر بحسبان , خورشيد و ماه با حسابى معلوم و اندازه اى برابر در برجها ومنزلهايى حركت مى كنند و در اين حركت براى مردم سودهاى فراوانى است ازجمله علم به سالها و حساب آنهاست .
والنجم , گياهى است مانند سبزيجات بدون ساقه كه از زمين مى رويد.
والـشـجـر, شـجر گياهى است كه ساقه دارد و مقصود از سجود آنها اطاعتشان از چيزى است كه بـراى آن آفريده شده اند, يا چيزهايى است در آنها كه دلالت بر حدوث وپديده بودنشان دارد و اين كـه صـانعى دارند كه آنها را به وجود آورده است , اين دوجمله با (الرحمن ) پيوند معنى دارند و آن روشـن شـدن ايـن نـكـته است كه حساب همان حساب خداست و سجود براى اوست نه ديگرى و گـويـى فـرمـوده اسـت :بـحـسـبـانـه و يـسجد ان له به حساب خدا حركت مى كنند و براى خدا سجده مى كنند.
والسماء رفعها, خداوند آسمان را بلند و برافراشته آفريد چو آن را سرآغاز تشريع احكام و محل نزول اوامر و نواهى و مسكن فرشتگانش قرار داد كه با وحى برپيامبرانش فرود مى آيند.
و وضـع الـمـيـزان , مـيـزان هر چيزى است كه با آن اشياء سنجيده مى شود و اندازه هاى آن معلوم مى گردد تا به آن وسيله به عدالت برسند, بعضى گفته اند: مقصود از ميزان عدالت است .
الا تطغوا, به معناى لئلا تطغوا است , براى اين كه از حق و عدل تجاوز نكنيدلا ياان را مفسره (به معناى [اى ] بگيريم ولاتطغوا نهى جداگانه باشد.
وا قيموا الوزن بالقسط, يعنى به عدل وزن كنيد.
و لاتـخسروا الميزان , آن را با كم دادن ناقص نكنيد و اين كلام امر به برابرى و نهى ازطغيانى است كه تجاوز و فزونى است و نهى از زيانكارى است كه نقصان و كم دادن است و تكرار لفظ ميزان براى تاكيد و اهميت دادن به سفارش به رعايت عدل درسنجش است .
والارض وضعها للانام , زمين را گسترش داد و آن را براى مردم بر روى آب كشيد.
للانام , منظور آفريدگان امت يعنى هر جنبده اى كه بر روى زمين قرار دارد.
از حـسن [بصرى ] روايت شده كه منظور از انام انس و جن است و زمين براى آنهامانند گهواره است كه در روى آن تصرف مى كنند ((93)).

فيها فاكهه , در زمين انواع ميوه هاست كه مردم از آن برخوردار مى شوند.
ذات الاكمام , هر چيزى است كه پوشيده در غلافى است مانند ليف خرما وشاخه اش و غلاف شكوفه خـرمـا و از تـمـام آنـهـا استفاده مى شود چنان كه از آنچه درغلاف است مانند خرما و درون آن و شـاخـه هـاى نخل استفاده مى شود گويند منظوراز اكمام ليف خرماست و مفردش كم به كسر كاف است .
ذوالعصف , عصف برگ زراعت است , گويند منظور از عصف انجيراست .
والريحان , ريحان رزق و خوراك انسانهاست و آن دانه خوراكى است و مقصودميوه هايى است كه از آن لـذت مى برند و علاوه بر لذت جنبه غذايى دارد مانند ميوه درخت خرما و آنچه از خرما مورد تغذيه است مانند دانه خرما, ريحان به كسر (ن )نيز قرائت شده و معناى جمله اين است دانه داراى برگهايى است كه علوفه چهارپايان است و ريحان خوراك انسان .
ريحان به ضم (ن ) نيز قرائت شده بنابراين كه وذوا الريحان بوده است مضاف حذف و مضاف اليه جانشين او شده است .
بعضى گفته اند: معناى جمله اين است كه در زمين ريحانى است كه بوييده مى شود.
والحب ذوالعصف و الريحان , به نصب نيز قرائت شده يعنى وخلق الحب والريحان ,خدا دانه و ريحان را آفريد يا اخص الحب و الريحان , بوده است .
فباى آلاء ربكما تكذبان , اى جن و انس كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد دليل بر مخاطب بودن انس و جن كلمه لللانام و قول خداوند سنفرغ لكم ايهاالثقلان , است .
تـرجـمـه : انـسان را از گل خشكيده اى همچون سفال آفريد.
(14) و جن را از شعله هاى مختلط و مـتـحـرك آتـش !(15) پـس كـدامـين نعمت ازنعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟(16) او پـروردگـار دو مـشـرق وپـروردگـار دو مـغـرب اسـت .
(17) پـس كـدامـيـن نـعـمـت از نـعـمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟(18) دو درياى مختلف را در كنار هم قرار داد, درحالى كه با هم تماس دارند.
(19) اما در ميان آن دوفاصله اى است كه يكى بر ديگرى غلبه نمى كند.
(20) پـس كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟(21) از آن دو, لؤلؤو مرجان خارج مـى شـود.
(22) پس كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟(23) و براى اوست كـشـتـيـهاى ساخته شده اى كه در دريا به حركت درمى آيند كه همچون كوهى هستند!(24) پس كـدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكارمى كنيد؟(25) تمام كسانى كه روى آن (زمين ) هـسـتند فانى مى شوند.
(26) و تنها ذات ذوالجلال و گرامى پروردگارت باقى مى ماند.
(27) پس كـدامـيـن نـعـمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكارمى كنيد؟(28) تمام كسانى كه در آسمانها و زمـيـن هـسـتند از او تقاضامى كنند, و او هر روز در شان و كارى است .
(29) پس كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد.
(30) تفسير: من صلصال , صلصال گل خشكيده است چون در برخورد با هم صدامى كند.
والـفـخـار, گل به آتش پخته است مانند سفال , در جاى ديگر من حمامسنون , و من طين لازب , تـعـبـيـر شـده يعنى خداوند انسان را از خاكى آفريد كه آن را گل قرار دادسپس گل تيره رنگ ريخته شده آنگاه گل خشك .
و الجان , پدر جن را كه به قولى ابليس است آفريد.
مـن مـارج , مارج شعله آتشى است كه دورى ندارد , بعضى گفته اند: شعله آتش مخلوط با سياهى آتش است .
من بيانى است و گويى فرموده است از آتش خالصى يا آتش آميخته .
والـمـشـرقـان و الـمغربان , دو مشرق , منظور دو مشرق زمستان و تابستان و دو مغرب آنهاست , يا مقصود, دو مشرق خورشيد و ماه و دو مغرب آنهاست .
مرج البحرين , خداوند درياى شيرين و درياى شور را گسيل داشت كه در كنار هم بوده و با يكديگر برخورد كردند و در نگاه ظاهرى فاصله اى ميانشان نيست .
بينهما برزخ , ميان آن دو دريا به قدرت خدا مانعى است كه هيچ كدام از حد خودتجاوز نمى كنند و با آميخته شدن يكى به ديگرى تجاوز نمى كند.
يخرج منهما اللؤلؤ, از آن دو دريا, مرواريدهاى درشت و ريز بيرون مى آيد گفته شده :مرجان مهره سـرخـى است مانند شاخه هاى درخت كه از دريا بيرون مى آيد و آن سنگى است به شكل درخت و يـخـرج از اخـرج (بـاب افعال ) قرائت شده است چرا كه خداوند فرموده مرجان از دو دريا بيرون مـى آيـد بـا ايـن كـه از درياى شور بيرون مى آيد چون وقتى هر دو باهم تلاقى كردند گويى يكى شـده اند و گويى خداوندفرموده مرجان از دريا بيرون مى آيد و از تمام دريا بيرون نمى آيد بلكه از بـعـضى بيرون مى آيد چنان كه مى گويى از شهر بيرون شدم در حالى كه از قسمتى از شهربيرون شده اى , گفته شده : لؤلؤ و مرجان از تلاقى درياى شور و شيرين بيرون مى آيند.
ولـه الجوار المنشات , منظور از جوارى كشتيهاست , منشات به فتح و كسر ش قرائت شده است , بـه فـتح كشتيهايى است كه بادبانهايش بلند باشد و به كسركشتيهايى است كه بادبانهايش را بالا زده باشند, يا كشتيهايى هستند كه با حركت خود موجهايى ايجاد مى كنند.
كاالاعلام , اعلام جمع علم و آن كوه بلند است .
كل من عليها فان , تمام موجودات روى زمين هلاك مى شوند و از هستى به نيستى مى روند.
و يبقى وجه ربك , يعنى ذات حق باقى مى ماند و از وجه به كل و ذات تعبيرمى شود.
ذوالـجلال و الاكرام , صفت وجه است كه بزرگتر از آن است كه به آفريدگان وكارهايشان تشبيه شـود, يا خدايى كه شكوه و جلال اولياء و برگزيدگانش در نزداوست و اين صفت از صفات بزرگ خداست .
در حديث است كه به ياذاالجلال والاكرام , مداومت كنيد.
[گويى سؤالى مقدر است كه در فانى چه نعمتى موجود است ؟ جوابش اين است ], نعمتى كه در فانى شدن وجود دارد اين است كه پس از فنا زمان پاداش مى رسد.
يساله من فى السموات و الارض , اهل آسمانها آنچه به دينشان مربوط مى شوددرخواست مى كنند و اهل زمين آنچه را به دين و دنيايشان مربوط است درخواست مى كنند پس تمام موجودات آسمان و زمين به خدا محتاجند.
كـل يوم هو فى شان , يعنى هر زمانى امورى پديد مى آورد و حالات جديدى ايجادمى كند چنان كه از پـيـامبر(ص ) روايت شده كه اين آيه را تلاوت فرمود پس به آن حضرت گفته شد منظور از اين شـان چـيست ؟ فرمود: از شان خداست كه گناهى رابيامرزد و غمى را برطرف كند و گروهى را رفعت درجه دهد و گروهى را پست وخوار سازد.
تـرجـمـه : بـزودى به حساب شما مى پردازيم اى دو گروه انس وجن .
(31) پس كدامين نعمت از نـعـمـتهاى پروردگارتان را انكارمى كنيد؟(32) اى گروه جن و انس ! اگر مى توانيد از مرزهاى آسـمانهاو زمين بگذريد, ولى هرگز قادر نيستيد مگر با نيرويى (الهى )(33)پس كدامين نعمت از نـعـمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟(34)شعله هايى از آتش بى دود, و دودهايى متراكم , بر شـمـا مـى فـرسـتـد, ونـمـى تـوانـيـد از كـسـى يـارى بـطـلـبـيـد.
(35) پس كدامين نعمت از نـعـمـتـهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد.
(36) در آن هنگام كه آسمان شكافته شود, و همچون روغـن مـذاب گلگون گردد (حوادث هولناكى رخ ‌مى دهد كه تاب تحمل آن را نخواهيد داشت ).
پس كدامين نعمت ازنعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!(37) در آن روز هيچ كس ازانس و جـن از گـنـاهـش سـؤال نـمـى شود.
(38) پس كدامين نعمت ازنعمتهاى پروردگارتان را انكار مـى كـنيد؟!(39) بلكه مجرمان باقيافه هايشان شناخته مى شوند, و آنگاه آنها را با موهاى پيش سر, وپاهايشان مى گيرند (و به دوزخ مى افكنند).
(40) پس كدامين نعمت ازنعمتهاى پروردگارتان را انـكار مى كنيد؟.
(41) اين همان دوزخى است كه مجران آن را انكار مى كردند.
(42) امروز در ميان آن آب سـوزان دررفـت وآمـدنـد.
(43) پـس كـدامـيـن نـعمت از نعمتهاى پروردگارتان راانكار مى كنيد.
(44) تفسير: سنفرغ لكم , استعاره از گفته شخص به كسى است كه او را تهديد مى كند و مى گويدسافرغ لك , يعنى بزودى تمام كارها را كنار مى گذارم و به كار تو مى پردازم (به حسابت مى رسم ).
ممكن است مقصود اين باشد كه دنيا بزودى به آخر مى رسد و آنگاه كارهاى مردم پايان مى پذيرد و كارى جز پاداش دادن شما باقى نمى ماند و آن حالت را به روش تمثيل فراغت قرار داده است .
سيفرغ با ياء نيز قرائت شده است , يعنى خداوند بزودى فراغت مى يابد.
علت اين كه انس و جن را ثقلين ناميده اين است كه آنها دو گروه باارزش و سنگين در روى زمين هـسـتـنـد و بـه هر چيزى كه وزن و مقدارى داشته باشد ثقل گويند وفرموده پيامبر(ص ) نيز از هـمـيـن نـوع است : انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى .
كتاب و عترت را پيامبر(ص ) ثقلين ناميده چون از موقعيت بلند و اهميت بسيارى برخوردارند.
يا معشرالجن و الانس , توضيح دنباله آيه است , اى انس و جن اگر مى توانيد كه ازحكم من بگريزيد و از زمين و آسمانم بيرون رويد اين كار را بكنيد.
سـپس فرموده : نمى توانيد به اطراف آسمان و زمين نفوذ كنيد مگر با قدرت و نيروى بسيار و كجا شما چنان نيرويى داريد.
نظير همين گفتار است آيه : و ماانتم بمعجزين فى الارض و لا فى السماء, (شما هرگزنمى توانيد بر اراده خدا چيره شويد و از حوزه قدرت او در زمين و آسمان فرار كنيد.
عنكبوت /23) شواظ, به ضم و كسر (ش ) به معناى زبانه خالص و بدون دود آتش است .
نـحـاس , دود اسـت و بـعـضـى گفته اند: مس گداخته است كه روى سرشان ريخته مى شود.
از ابـن عباس روايت است كه هرگاه [مشركان ] از گورهايشان بيرون شوندزبانه اى از آتش آنها را به محشر سوق مى دهد ((94)).

نحاس , در اعراب نحاس دو قول است : 1 - رفع , بنابراين كه عطف بر شواظباشد, 2 - جر بنابراين كه عطف بر نار باشد.
فلا تنتصران , نمى توانيد جلو اين بلا را بگيريد.
انشقت السماء, آنگاه كه آسمان بشكافد و بعضى از آن از بعضى جدا شود.
فكانت ورده كاالدهان , پس آسمان مانند گل سرخ مى شود.
كـاالـدهـان , مـانند روغن زيتون , چنان كه فرمود, كاالمهل كه درد روغن زيتون است ونام چيزى است كه به وسيله آن روغن مالى مى كنند يا جمع دهن است گفته شده ,جلد سرخ است .
انس , يعنى بعضى از انسانها.
ولاجـان , يـعـنى و نه بعضى از جنها پس پدر جن (ابليس ) را بجاى جن نهاده است چنان كه هاشم گـويـنـد و پـسـرش را قصد كنند ضمير ذنبه كه به انس برمى گردد مفرآورده شده چون به معناى بعض است و به معناى لايسالون , (سؤال نمى شوند)مى باشد زيرا مجرمان از چهره اى سياه و چشمان كبودشان شناخته مى شوند, گفته شده : از گناهشان سؤال نمى شود تا از سوى خودشان معلوم شود بلكه از روى ملامت و توبيخ سؤال مى شوند.
از قـتـاده روايـت اسـت كـه سـؤال مـى شوند آنگاه بر دهان آن گروه مهر زده مى شود ودستها و پاهايشان به سخن آمده كارهايى را كه انجام داده اند بازگو مى كنند پس ازموهاى بالاى پيشانى و قدمهايشان گرفته مى شود ((95)).

از ضـحـاك روايت است كه ميان پيشانى و قدمش با زنجيرى از پشت سرش جمع مى شود ((96)).

گـفـتـه شـده اسـت : يـك بار با گرفتن موى پيشانى بر روى زمين كشيده مى شود و بار ديگر با گرفتن گامهايشان .
حـمـيـم آن , آب داغـى كه داغى آن به آخر رسيده است يعنى پى درپى آنها را ميان عذاب با آتش و نوشيدن حميم معذب دارند و هيچ گاه از عذاب خلاصى ندارند.
تـرجـمـه : و براى كسى كه از پروردگارش بترسد دو باغ بهشت است .
(45) پس كدامين نعمت از نـعـمـتـهـاى پـروردگـارتـان را انـكـارمـى كـنيد؟.
(46) آن دو باغ بهشت داراى انواع نعمتها و درختان پرطراوت است .
(47) پس كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان راانكار مى كنيد؟.
(48) در آنها دو چشمه , دائما در جريان است .
(49)پس كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مـى كـنـيـد؟.
(50)در آن دو از هر ميوه اى دو نوع وجود دارد.
(51) پس كدامين نعمت ازنعمتهاى پـروردگارتان را انكار مى كنيد.
(52) اين در حالى است كه آنها بر فرشهايى تكيه كرده اند كه آستر آنـهـا از پـارچـه هـاى ابريشمين است و ميوه هاى رسيده آن دو باغ بهشتى در دسترس است .
(53) پـس كـدامـيـن نـعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد.
(54) درباغهاى بهشتى زنانى هـستند كه جز به همسران عشق نمى ورزند وهيچ انس و جن قبلا با آنها تماس نگرفته است .
(55) پـس كـدامـيـن نـعـمـت از نـعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟.
(56) آنها همچون ياقوت و مرجانند.
(57) پس كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟.
(58) آيا جزاى نيكى جـز نـيكى خواهد بود؟.
(59)پس كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟.
(60) وپـايـيـن تر از آنها دو بهشت ديگر است .
(61) پس كدامين نعمت ازنعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟.
(62) هر دو كاملا خرم وسرسبزند!(63) پس كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انـكـارمى كنيد؟.
(64) در آنها دو چشمه در حال فوران است .
(65) پس كدامين نعمت از نعمتهاى پـروردگارتان را انكار مى كنيد؟.
(66) در آنهاميوه هاى فراوان و درخت نخل و انار است .
(67) پس كـدامـيـن نـعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟.
(68) و در آن باغهاى بهشتى زنانى هستند نيكوخلق و زيبا.
(69) پس كدامين نعمت ازنعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟.
(70) حـوريانى كه درخيمه هاى بهشتى مستورند.
(71) پس كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟.
(72) زنانى كه هيچ انس و جنى قبلا باآنها تماس نگرفته (و دوشيزه اند).
(73) پس كـدامـيـن نـعـمـت ازنـعـمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟.
(74) اين در حالى است كه اين بـهشتيان بر تختهايى تكيه زده اند كه با بهترين و زيباترين پارچه هاى سبزرنگ پوشانده شده .
(75) پس كدامين نعمت ازنعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟.
(76) پربركت و زوال ناپذيراست نام پروردگار صاحب جلال و جمال تو.
(77) تفسير: خـاف مـقام ربه , منظور محلى است كه بندگان در روز قيامت آنجا براى حساب مى ايستند و آيه : ذالـك لمن خاف مقامى , (اين (موفقيت ) براى كسانى كه از مقام (عدالت ) من بترسد.
ابراهيم /14) هـم نظير آن است يا مقصود اين است كه خداحافظ و مراقب اعمال بنده است و اين مطلب از آيه : افمن هو قائم على نفس بماكسبت (آيا كسى كه بالاى سر همه ايستاده (و حافظ و نگهبان و مراقب همه است ) واعمال همه را مى بيند.
رعد/33) استفاده مى شود, بنابراين بنده اى كه خداى رامراقب اعـمـال خـود بداند ترك گناه مى كند و مواظب اعمال خويش است يا مقصودترس از پروردگار اسـت چنان كه مى گويى : اخاف جانب فلان از فلانى مى ترسم , وفعلت ذلك لمكانك , آن كار را به خاطر تو كردم .
جـنـتـان , بهشتى است كه نيكوكاران به وسيله آن پاداش داده مى شوند, و بهشتى است كه از باب احسان و زايد بر بهشت استحقاقى به نيكوكاران مى دهند.
مانند قول خداى متعال : الحسنى و زيادة بـهـشـتى به عنوان پاداش عمل و بهشتى زايد براستحقاق .
يا بهشتى براى انجام عبادات و بهشتى بـراى ترك گناهان است چرا كه تكليف داير مدار همين دو امر (عبادت و معصيت ) است , يا ثقلين مـورد خـطـابـنـد وگـويـى خـداوند فرموده است براى خائفان جن و انس دو بهشت است يكى بهشت براى انسان خائف و يك بهشت براى جن خائف است .
ذواتاافنان , در معناى افنان دو قول است : 1 - بـه مـعـنـاى شاخه هاى درختان باشد و ذكر شاخه ها بجاى درختان به اين دليل است كه ميوه مى دهند و از آنها سايه ها كشيده مى شود.
2 - مقصود انواع نعمتهايى است كه بهشتيان به آنها مايلند.
فـيهما عينان تجريان , در آن دو باغ دو چشمه است كه هر جا بهشتيان بخواهند دربلندى و پستى جارى مى شود.
زوجان , در معناى آن چند قول است : 1 - در آن دو باغ دو نوع ميوه است يك نوع معروف و يكى غير معروف .
2 - دو نوع ميوه مشابه است مانند تر و خشك كه تازه و خشك آن در خوبى مثل هم هستند.
مـتـكـئيـن , منصوب است بنابراين كه مدح يا حال براى خائفين باشد چرا كه (من خاف ) در معنى جمر است , يعنى مانند پادشاهان تكيه بر پشتى داده اند.
على فرش بطائنها من استبرق , [بر روى فرشهايى تكيه داده اند كه ] آستر آ ن ديباى ضخيم است و هـرگـاه آسـتـر آن ديـبـاى ضـخيم باشد پس به گمان شما رويه هاى آن چه خواهد بود؟ بعضى گفته اند, رويه هاى آن از سندس است , و به قولى رويه هاى آن ازنور است .
و جـنـاالجنتين دان , ميوه هاى چيدنى آن دو باغ نزديك است كه دست شخص ايستاده و نشسته و خفته به آن مى رسد.
فيهن , در مرجع ضمير دو قول است : 1 - يـعـنـى در ايـن نعمتهاى شمرده شده كه عبارت است از دو باغ , دو چشمه ,ميوه ها , فرشها و ميوه هاى در دسترس و چيدنى .
2 - در دو باغ چون شامل قصرها و مجلسهاست .
قـاصـرات الـطـرف , زنانى هستند كه فقط چشمانشان به شوهرهايشان است و به مردان ديگر نگاه نمى كنند.
لـم يـطـمثهن , زنانى كه از طايفه انسند هيچ انسانى لمس نكرده و زنان طايفه جن راهيچ جنى , يعنى هيچ كس با آنها نزديكى نكرده و باكره اند, اين آيه دلالت دارد كه جن نيز مانند انسان زنان را لمس مى كند, اين كلمه به ضم (ميم ) نيز قرائت شده است .
كانهم الياقوت و المرجان , يعنى زنان بهشت در روشنى مانند ياقوت و در سفيدى مانند مرجانند, و مرواريدهاى كوچكند كه بسيار سفيدن .
هل جزاء الاحسان , آيا پاداش نيكى عمل , جز نيكى است ؟ و مـن دونـهما, جز اين دو بهشت كه به مقربان وعده داده شده دو بهشت براى درجات پايين تر از آنها يعنى اصحاب يمين وجود دارد.
مـدهـامـتان , آنها از سبزى و تازگى به سياهى شبيهند و كمال سبزى هر گياهى به اين است كه سياه بزند.
نـضاختان , در آن دو باغ دو فواره آب است .
نضخ با خ نقطه دار سريعتر از نضح با(ح ) است چون نضح با (ح ) مانند آب پاشيدن است .
عطف كردن نخل و رمان به فاكهه (ميوه ) اگر چه هر دو ميوه اند, براى توضيح فضيلت آنهاست و گـويـى آن دو (خرما و انار) در فضيلت دو جنس ديگرند مانندجبرئيل و ميكائيل [كه پس از ذكر مـلائكـه به سبب برترى آنها مجزا ذكر شده اند] يابه اين دليل است كه ثمره نخل ميوه و غذاست و انار ميوه و دواست و ميوه خالص نيستند.
خـيـرات , در اصـل خيرات (به فتح ياء) بوده و مخفف شده است چون خير , به معناى , اخير (كه افـعـل تفضيل ) است , بر خيرون و خيرات , جمع بسته نمى شود ومعناى جمله اين است كه داراى كمالات اخلاقى و خوشخويند.
مقصورات , حجله نشينانى كه در حجله هايشان محصورند, امراة قصيرة و مقصوره ,يعنى دو گرفته در خيمه ها و در حجله ها.
در روايـت اسـت كـه خـيـمه درى است (توخالى ) كه طولش در آسمان شصت ميل است و در هر گوشه اى از آن براى مؤمن خانواده اى است كه ديگران او رانمى بينند ((97)).

قبلهم , ضمير در قبلهم به اصحاب آن دو باغ برمى گردد چون ذكر دو باغ بر آنهادلالت دارد.
عـلـى رفـرف , بر نوعى بالش و فرش تكيه داده اند و گويند: رفرف باغهاى بهشت است و مفرد آن رفرفه است , بعضى گفته اند: رفرف پشتيهاست , و به قولى هر جامه پهن است .
و عبقرى حسان , عبقرى منسوب به عبقر است و به گمان عربها عبقر شهر جنيان است و هر چيز عجيبى به آنجا نسبت داده مى شود.
از ابن عباس وقتاده نقل شده كه مقصود فرشهاى گرانبهاست , و از مجاهد روايت شده كه عبقرى همان ديباست , و در قرائتهاى نادر, رفارف خضر و عباترى بر وزن مداينى , قرائت شده و اين قرائت از پـيـامـبـر(ص ) روايـت شده است هر چندغيرمنصرف بودن (عباقرى )خلاف قياس است ليكن , قرائتش ناخوشايند نيست براى اين كه همواره به كار مى رود.
ذى الجلال , ذوالجلال با واو به عنوان صفت براى اسم قرائت شده است .<

سوره واقعه

ايـن سوره مكى است به اعتقاد علماى بصره نود و هفت آيه و به عقيده علماى كوفه نود و شش آيه دارد, عـلـماى بصره , فاصحاب الميمنة , واصحاب المشامة , واصحاب اليمين و اصحاب الشمال را آيه شمردهاند, علماى كوفه , موضونة ,وحورعين , انشاماهن انشاء, را آيه شمرده اند.
در حـديـث ابـى (بـن كـعب ) است كه هر كس سوره واقعه را بخواند نوشته شود كه اوجزء غافلين نيست ((98)).

از ابـن مـسـعـود از پـيامبر(ص ) روايت شده كه هر كس سوره واقعه را هر شب بخوانددچار فقر و تنگدستى نمى شود ((99)).

از امام باقر(ع ) روايت شده كه هر كس سوره واقعه را پيش از خواب بخواند خدا رادر حالى ملاقات كند كه صورتش مانند ماه شب چهارده است ((100)).

از امـام صادق (ع ) روايت است كه هر كس سوره واقعه را در هر شب جمعه بخواندخدا او را دوست بدارد و او را در نزد مردم محبوب سازد و هرگز در دنيا بدى و فقر وبلايى از بلاهاى دنيا را نبينند و از رفقاى اميرمؤمنان (ع ) خواهد بود ((101)).

تـرجـمـه : به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
هنگامى كه واقعه عظيم (قيامت ) برپا شود.
(1) هيچ كـس نـمى تواند آن را انكار كند.
(2) گروهى را پايين مى آورد و گروهى را بالا مى برد.
(3) اين در هنگامى است كه زمين بشدت به لرزه درمى آيد.
(4) و كوهها درهم كوبيده مى شود.
(5)و به صورت غـبـار پـراكنده درمى آيد.
(6) و شما به سه گروه تقسيم خواهيد شد.
(7) نخست اصحاب ميمنه هـستند, چه اصحاب ميمنه اى ؟(8) گروه ديگر اصحاب شومند, چه اصحاب شومى ؟(9) وسومين گروه پيشگامان پيشگام !(10) آنها مقربانند.
(11) در باغهاى پرنعمت بهشت جاى دارند.
(12) گروه بـسـيـارى از امـتـهاى نخستين هستند.
(13) و اندكى از امت آخرين مى باشند.
(14) آنها (مقربان ) بـرتـخـتهايى كه صف كشيده و به هم پيوسته است قرار دارند.
(15) درحالى كه بر آن تكيه كرده و روبروى يكديگرند.
(16) تفسير: اذا وقـعـت الواقعه , اذا ظرف از معناى ليس است چون تقدير جمله لايكون لوقعتهاكاذبة , (وقوع قـيامت دروغ نيست ) است , يا اذا ظرف براى فعل محذوف است وتقدير جمله , اذا وقعت خفضت قوما و رفعت آخرين است , يعنى چون قيامت روى دهد گروهى پست و گروهى بلندمرتبه شوند و خافضة رافعه بر اين معنى دلالت مى كند.
ابـن جـنى گويد: اذا [در آيه ] اول محلا مرفوع به ابتدائيت است و اذا [در آيه ]دوم خبر اذا ى اول است و ظرف بودنشان را از دست داده اند و معناى جمله اين است كه زمان وقوع قيامت زمانى اسـت كه زمين با لرزش حركت كند و معناى جمله اين است كه هرگاه شدنى بشود و پديده پديد آيد و آن روز قيامت است , و چون وقوع قيامت حتمى است متصف به وقوع شده است .
كـاذبـه , آنگاه كه قيامت واقع شود هيچ نفسى بر خدا دروغ نمى بندد و در اخبار ازقيامت كه غيب است و وقوع آن دروغى نيست , چون در اين هنگام هر نفسى مؤمن و راستگو و تصديق كننده قيامت است , ولى امروز در دنيا بيشتر مردم دروغگو وتكذيب كننده اند.
لام در لـوقعتها نظير لام در قول خداوند, قدمخ ‌ت لحياتى است , ([اى كاش ]براى اين زندگى چيزى فرستاده بودم )(فجر /24).
گـفـته شده : كاذبه مانند عافيه به معناى تكذيب است مانند گفتار عرب , حمل للان على قرنه فـما كذب , فلانى بر همسن و سال خود حمله كرد و نترسيد و حقيقتش اين است كه نفس خود را در آنچه به آن حديث كرده دروغگو ندانسته در اين كه توان وقدرت مقابله با او را دارد.
زهير گويد: ليث بعثر يصطادالرجال اذا ----- ما الليث كذب عن اقرانه صدقا ((102)).

يعنى هرگاه قيامت واقع شود بازگشتى برايش نيست .
خافضه رافعه , خبر مبتداى محذوف است يعنى هى خافضة رافعة .
اذا رجـت الارض رجـا, يـعـنى زمين سخت به حركت آيد تا آنجا كه كوهها وساختمانهاى روى آن مـنـهـدم شـود.
اذا رجـت الارض رجا) يا به خافضة رافعة منصوب است يا بنابر بدل بودن از اذا وقعت .
و بـسـت الـجـبال بسا, كوهها مانند آرد نرم شود, يا در روى زمين كوهها به راه افتد ازبس الغنم , هرگاه گوسفندان راه بيفتند.
فكانت هباء امنثبا, كوهها با عظمتشان مانند گرد و غبار پراكنده شوند.
و كنتم ازواجا ثلثه , شما در آن روز سه صنف خواهيد بودلا فـاصـحـاب الـميمنه , پس اصحاب ميمنه و ياران دست راست آنهايى هستند كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود و اصحاب مشامه و ياران دست چپ آنهايى هستند كه نامه اعمالشان را بـه دسـت چـپـشـان مـى دهند, يا معنايش اين است كه اصحاب ميمنه صاحبان مقامى رفيع و اصـحـاب مشامه صاحبان مقامى پستند ازگفته عرب فلان من فلان باليمين اوبالشمال فلان در دسـت راسـت يـا چـپ فلانى است هرگاه قصدشان اين باشد كه بلندى و پستى مقام او را در نزد فـلانـى تـوصيف كنند چون عربها راست را مبارك و چپ را شوم مى دانند, از اين رو از يمن يمنى رابـراى يـمـيـن و از شـؤم شـومـى را بـراى شمال مشتق كرده اند.
و اگر پرنده يا آهويى ازسمت راستشان ظاهر مى شد به فال نيك مى گرفتند و اگر از سمت چپ ظاهرمى شد به فال بد, گفته شده : اصحاب الميمنه بهشتيانى هستند كه دست راستشان را مى گيرند و وارد بهشت مى كنند و اصحاب المشامه دوزخيانند كه دست چپشان را گرفته به دوزخ مى برند.
ما اصحاب الميمنه و ما اصحاب المشامه , نوعى شگفتى از حال دو گروه از نظرسعادت و شقاوت است چنان كه گويند اينها چگونه مردمى هستند.
والـسابقون السابقون , سابقون كسانى هستند كه حالشان را شناختيد و وصف آنهابه شما رسيده است مانند گفته شاعر: انا ابوالنجم و شعرى شعرى ((103))

, يعنى شعر من همان است كه شناختى وفصاحتش را شنيدى .
اولئك المقربون , مبتدا و خبر است , يعنى كسانى كه درجاتشان در باغهاى پر ازنعمت نزديك است , يعنى در بالاترين درجاتند.
ثله من الاولين , يعنى جماعت بسيارى از مردم گذشته ثله از ثل به معناى شكستن است چنان كـه امـت از ام بـه مـعـناى شكافتن و شكستن است , گويى آنهاگروهى هستند كه از مردم جدا شده اند و معناى جمله اين است كه سابقين بسيارى از اوليها هستند و آنها امتهايى از زمان حضرت آدم تا زمان حضرت محمد(ص )است .