تفسير جوامع جلد ۶

ابو على ابن الحسن الطبرسى

- ۱۹ -


ترجمه : ماموران دوزخ را جز فرشتگان (عذاب ) قرار نداديم , و تعدادآنها را جز براى آزمايش كافران معين نكرديم , تا اهل كتاب (يهود ونصارا) يقين پيدا كنند, و بر ايمان مؤمنان افزوده شود, و تا اهل كـتاب ومؤمنان (در حقانيت اين كتاب آسمانى ) ترديد به خود راه ندهند, وكافران بگويند: خدا از ايـن توصيف چه منظورى دارد؟ (آرى ) اين گونه خداوند هركس را بخواهد گمراه مى سازد و هر كس را بخواهدهدايت مى كند, و لشكريان پروردگارت را جز او كسى نمى داند, و اين جز هشدار و تـذكرى براى انسانها نيست .
(30) اينچنين نيست كه آنهاتصور مى كنند, سوگند به ماه .
(31) و به شـب هـنگامى كه (دامن برچيندو) پشت كند.
(32) و به صبح هنگامى كه چهره بگشايد.
(33) كه آن (حوادث هولناك قيامت ) از مسائل مهم است .
(34) هشدار و انذارى است براى همه انسانها.
(35) بـراى كسانى از شما كه مى خواهند تقدم جويند يا عقب بمانند (به سوى هدايت خيرات پيش روند يانروند).
(36) هركس در گرو اعمال خويش است .
(37) مگر اصحاب يمين (كه نامه اعمالشان را بـه نـشـانـه ايـمـان و تـقـوا بـه دسـت راسـتشان مى دهند).
(38) آنها در باغهاى بهشتند و سؤال مى كنند.
(39) ازمجرمان (40) چه چيز شما را به دوزخ فرستاد؟(41) مى گويند: ما ازنمازگزاران نـبـوديـم .
(42) و اطـعـام مـسـتـمند نمى كرديم .
(43) و پيوسته بااهل باطل همنشين و همصدا بوديم .
(44) و همواره روز جزا را انكارمى كرديم .
(45) تا زمانى كه مرگ ما فرا رسيد.
(46) از اين رو شـفـاعـت شـفـاعـت كـنـنـدگان به حال آنها سودى نمى بخشيد.
(47) چرا آنها اين همه از تذكر گريزانند؟(48) گويى آنها گورخرانى هستند رميده .
(49)كه از شير فرار كرده اند.
(50) بلكه هر كـدام از آنها انتظار دارد نامه جداگانه اى (از سوى خدا) براى او فرستاده شود.
(51) چنين نيست كـه آنها مى گويند, بلكه از آخرت نمى ترسند.
(52) چنين نيست كه آنهامى گويند, آن (قرآن ) يك تـذكـر و يادآورى است .
(53) هركس بخواهداز آن پند مى گيرد.
(54) و هيچ كس پند نمى گيرد مگر اين كه خدابخواهد, او اهل تقوا و آمرزش است .
(55) تفسير: [شان نزول ] و ما جعلنا اصحاب النار الاملائكة , روايـت شـده كه پس از نازل شدن اين آيه ابوجهل به قريش گفت : آيا گوش مى كنيد كه پسر ابى كـبـه (كـيـنـه عبدالمطلب است ) به شما خبر مى دهد كه نگهبانان دوزخ نوزده فرشته اند و شما مردمى بسيار دليريد آيا هر ده نفر از شما نمى تواند كه يكى ازنگهبانان دوزخ را نابود كند.
ابـوالاسـود حجمى گفت : من هفده نفر از آنها را نابود مى كنم و شما همگى دو نفر ازآنان را نابود كـنيد پس اين آيه [آيه مورد بحث ] نازل شد, يعنى ما فرشتگان رامردانى از جنس شما قرار نداديم كه بتوانيد با آنها نبرد كنيد.
و ما جعلنا عدتهم الا فتنة للذين كفروا, شمار نگهبانان دوزخ را [نوزده ] قرار نداده ايم مگر آزمايشى بـراى آنها كه به خدا و حكمتش ايمان نياورده اند و مانند مؤمنان , به خدا اقرار ندارند پس در صدد مـخـالفت برآمده و مسخره مى كنند گويى خداوندفرموده است : شمار آنها [فرشتگان ] را عددى قـرار داديـم كـه مقتضايش اين است كه به آن امتحان شوند, چون اهل كتاب (يهود و نصارا) به آن عـدد يـقـيـن دارنـد زيـرا عددآنها در تورات و انجيل همان نوزده است پس هرگاه بشنوند يقين مى كنند كه ازطرف خدا نازل شده است .
و يزداد الذين آمنوا ايمانا, و ايمان مؤمنان را مى افزايد چرا كه مؤمنان به آن تصديق دارند.
و لا يـرتـاب الـذيـن اوتوالكتاب و المؤمنون , به اين دليل كه مى بينند اهل كتاب تعدادفرشتگان را تصديق كرده و شك از اهل كتاب و مؤمنان برطرف شده است .
و لـيـقول الذين فى قلوبهم مرض و الكافرون , لام در ليقول به معناى علت است اگرچه غرض و هدف نيست .
مـا ذا اراد اللّه لـهـذا مثلا, مثلا تميز يا حال است و عامل آن معناى اشاره موجود درهذا است , و چـون اسـتـعـاره از مثلى است كه زده شده آن را مثل ناميده اند, چون منكران , اين عدد (19) را عجيب شمرده اند و قصدشان اين است كه خداوند از اين عدد عجيب چه اراده و غرضى دارد و چرا آنان را نوزده نفر قرار داده نه بيست نفر ومقصودشان از اين سخن انكار كردن آن عدد است .
كـذالـك يـضل اللّه من يشاء و يهدى من يشاء, كاف در كذلك محلا منصوب است يعنى خداوند كـافـران را مـانند گمراهى گمراه و مؤمنان را مانند آن هدايت , هدايت مى كند, به اين معنى كه خـداوند به مقتضاى حكمت كار نيكو انجام مى دهد پس مؤمنان فعل خدا را حق و نيكو مى دانند و خدا هم بر ايمان و هدايتشان مى افزايد, وكافران عمل خداوند را انكار مى كنند و خداوند هم بر كفر و گمراهيشان مى افزايد.
و مـا يعلم جنود ربك الا هو, در معناى اين آيه دو قول است : 1- جز خدا از لشكريان پروردگارت و حكمتى كه در عدد هر لشكر هست كسى آگاه نيست و هيچ كس به شناخت آن راه ندارد چنان كه كسى حكمت عدد آسمانها و ستارگان و برجها ونمازها و نصابهاى زكات و جز آن را نمى داند.
2 - چـون لشكريان پروردگارت بسيار زياد است كسى جز خدا از آنها آگاه نيست و برخدا دشوار نـيـسـت كه تعداد ماموران دوزخ را بيست نفر كامل كند ولى در اين عددمخصوص (19) حكمتى است كه جز خدا كسى نمى داند.
و ما هى الا ذكرى للبشر, اين آيه پيوسته به توصيف سفر است .
در مرجع ضمير هى دو قول است : 1 - به سقر برگردد يعنى سقر و صفت آن فقط يادآورى براى بشراست .
2 - هى به آياتى برگردد كه سقر در آنها ذكر شده است .
كلا والقمر, خداوند پس از آن كه سقر را وسيله تذكر قرار داده كلا را به عنوان انكار آورده يعنى سقر هرگز براى آنها موجب تذكر و تنبيه نمى شود.
و الليل اذا ادبر, دبر, و ادبر هر دو به يك معناست و از همين ريشه است گفته عرب : صاروا كامس الدابر, مانند روز گذشته شدند, بعضى گفته اند: از دبرالليل النهار است , هرگاه شب پس از روز بيايد, و اذا دبر نيز قرائت شده است .
انها لاحدى الكبر, كبرى مؤنث اكبر است [جمع كبرى , كبر, است ] الـف تانيث [در كبرى ] مانند تاء تانيث قرار داده شده است و همان طور كه فعله بر فعل جمع بـسـته مى شود فعلى نيز بر فعل جمع بسته شود, يعنى سقر يكى از مصيبتهاى بزرگ قيامت است و در ميان حوادث هولناك قيامت در عظمت بى نظير است .
نـذيرا للبشر, در اعراب نذيرا دو قول است : 1 - تميز براى احدى باشد, يعنى سقر از نظر انذار و ترساندن يكى از بلاهاست چنان كه گويند: فلان زن از نظر عفت يكى از زنهاست .
2 - حال باشد.
لـمن شاء منكم ان يتقدم او يتاخر, ان يتقدم محلا مرفوع به ابتدائيت است و لمن شاء خبر مقدم اسـت چـنـان كـه مى گويى : لمن توضاء ان يصلى كسى كه وضوء گرفته نماز بخواند و معناى آيه مـطـلق و آزاد است هركس بخواهد به كار خير سبقت بگيرديا نگيرد و نظير آن است آيه : فمن شاء فـليؤمن و من شاء فليكفر, هركس مى خواهدايمان بياورد.
(و اين حقيقت را پذيرا شود) و هركس مى خواهد كفر ورزد (كهف /29).
جـايز است لمن شاء بدل از للبشر باشد بنابراين كه آيه مكلفانى را كه قدرت دارند انذار مى كند كـه اگر خواستند در كار خير سبقت جويند و رستگار شوند و اگرخواستند عقب بمانند و هلاك شوند.
كـل نـفس بما كسبت رهينة , رهينة مؤنث رهين نيست زيرا در فعيل به معناى مفعول مذكر و مـؤنـث يـكـسـان است و فقط اسم و به معناى رهن است مانند شتيمه كه به معناى شتم است و گويى فرموده است كل نفس بما كسبت رهين , و نظير آن است شعر حماسى : ابعد الذى باالنعف نعف كويكب رهينة رمس ذى تراب و جندل . ((228))

بـعـنى رهن رمس معناى آيه كل نفس در هن بكسبها عنداللّه غير مفكوك , هر نفسى در پيشگاه خدا در گرو اعمالى است كه كسب كرده و از آن جدا شدنى نيست .
الا اصـحاب اليمين , جز اصحاب يمين چرا كه آنها خود را با ايمان آوردن وعباداتشان از گرفتارى آزادى ساختند چنان كه گرو گذارنده با پرداخت حق , رهن خود را رها و آزاد مى كند.
فـى جـنـات يـتـسـاءلـون , يـعنى آنان در باغهايى هستند كه به توصيف در نمى آيديتساءلون , عن الـمـحـرمـيـن بعضى از آنها از بعضى راجع به مجرمان مى پرسند, يا غيراصحاب يمين از مجرمان مى پرسند مانند: دعوته و تداعيناه .
ما سلككم فى سقر, اين آيه نقل گفتار كسانى است كه از مجرمان مى پرسند چرا كه بهشتيان آنچه را ميان آنها و مجرمان روى داده است به سؤال كنندگان القا مى كنندپس مى گويند به دوزخيان گفتيم : چه چيز شما را به دوزخ كشانيد؟ قـالـوا لـم نك من المصلين , مى گويند, از نمازگزاران نبوديم جز اين كه با حذف واختصار آمده است .
و كنا نحوض مع الخائضين , با فريبكارى فريبندگان فريفته شده و به باطل شروع مى كرديم .
و كنا نكذب بيوم الدين , خداوند تكذيب (به روز قيامت ) را پس از ديگر صفات دوزخيان آورده براى اين خاطرنشان سازد كه آنها پس از تمام امور ياد شده روزقيامت را تكذيب كردد تا تكذيب را بزرگ جلوه دهد.
حتى اتانا اليقين , تا مرگ و مقدمات آن بر ما آمد.
فـمـا تـنفعهم شفاعة الشافعين , پس شفاعت شافعانى چون فرشتگان و انبياء و جز آنان به حالشان سودى ندارد چنان كه براى يكتاپرستان سودمند است .
فمالهم عن التذكرة معرضين , آنها چه شده كه از قرآن و ديگر موعظه ها روى گردانده اند.
مـعـرضـيـن , حال است چنان كه مى گويى : مالك قائما, تورا چه شده كه ايستاده اى ,كانهم حمر مـسـتـنـفـرة , گويى آنها گورخرانى بسيار گريزان و وحشى هستند, و گويى نفوس آنها طالب گـريزند و نفس آنها را به گريختن وا مى دارد.
مستنفره به فتح (فاء)نيز قرائت شده و آن نفس گريزانى است كه به گريختن وادار شده است .
فرت من قسورة , [گورخرانى كه ] از شير مى گريزند.
قسوره وزن فعوله از مقسر به معناى قهر و غلبه است , بعضى گفته اند قسوره گروهى تيراندازند كه گورخران راشكار مى كنند.
صـحـفا منشره , كاغذهايى است كه منتشر و خوانده مى شود يا نامه هايى است كه درآسمان نوشته مى شود و همان ساعتى كه نوشته شود فرشتگان فرود آورند و دردست آنها منتشر گردد و به هم پيچيده نشود, به اين دليل كه مشركان به رسول خدا(ص ) گفتند به تو ايمان نمى آوريم مگر براى هـر كـدام از مـا نـامـه اى از آسـمـان بياورى ((229))

كه عنوانش چنين باشد: از سوى پروردگار جهانيان به فلان پسر فلان كه در آن نامه به پيروى از تو امر شده باشد. ((230))

كلا بل يخافون الاخرة , بلكه از آخرت نمى ترسند چرا كه از قرآن روى برگردانده اندنه براى ممتنع بودن نامه (آسمانى ) دادن , كلا منع از روى گرداندن آنها از قرآن است .
انـه تذكرة , براستى كه قرآن يادآورى و تذكره اى است كه در مورد خود رسا و كافى است اما امر آن مجهول و ناشناخته است .
فمن شاءذكره , پس هر كس بخواهد آن را يادآور شود و از ياد نبرد و آن را مد نظر قراردهد اين كار را بـكـند.
ضمير در انه و ذكره به تذكره در آيه فمالهم عن التذكرة معرضين بر مى گردد, و به ايـن دلـيـل ضـمير را مذكر آورده كه تذكره به معناى ذكر ياقرآن است [به اعتبار معناى ضمير مذكر آورده است ] و مـا يـذكرون الا ان يشاء اللّه , آنها يادآور نمى شوند مگر خدا آنها را به يادآورى ملزم ومجبور سازد چرا كه خداوند مى داند آنها به اختيار متذكر نمى شوند.
هـو اهـل التقوى و اهل المغفرة , خداوند سزاوار آن است كه بندگانش از او بپرهيزند واز كيفرش بـتـرسند و به او ايمان آورده و از او اطاعت كنند, و هر گاه به خدا ايمان بياورند و اطاعتش كنند سزاوار است گناهانشان را بيامرزد.
از انـس روايـت اسـت كـه پيامبر(ص ) اين آيه را تلاوت كرد و گفت : خداى متعال مى فرمايد: من سزاوارم كه مورد پرهيز قرار گيرم و با من خدايى قرارداده نشود پس هركس از قراردادن خدايى با من , بپرهيزد من شايسته آنم كه او را بيامرزم .

سوره قيامت

مكى است قـاريان كوفه شمار آيات آن را چهل , و ديگران سى و نه آيه دانسته اند, و قراء كوفه لتعجل به , را يك آيه شمرده اند.
در حـديـث ابـى (بـن كـعب ) است : هركس سوره قيامت را بخواند من و جبرئيل در روزقيامت به مؤمن بودنش گواهى ميدهيم . ((231))

از حـضـرت صـادق (ع ) روايـت شـده : هركس لااقسم را به طور مداوم بخواند و به آن عمل كند خـداونـد آن (سوره ) را در قبرش به نيكوترين صورت بر مى انگيزد كه او رامژده دهد و در روى او بخندد تا از صراط و ميزان بگذرد. ((232))

تـرجـمـه : به نام خداوند بخشنده بخشايشگر سوگند به روز قيامت .
(1)و سوگند به نفس لوامه , وجدان بيدار و ملامتگر, (كه رستاخيز حق است ).
(2) آيا انسان مى پندارد كه استخوانهاى او را جمع نـخـواهـيـم كـرد؟(3) آرى قـادريم كه (حتى خطوط سر) انگشتان او را موزون ومرتب كنيم .
(4) (انـسـان شـك در مـعـاد نـدارد) بلكه او مى خواهد (آزادباشد و) مادام العمر گناه كند.
(5) (لذا) مى پرسد قيامت كى خواهدبود.
(6) در آن هنگام چشمها از شدت وحشت به گردش درمى آيد.
(7) و مـاه بـى نـور شـود.
(8) و خـورشـيد و ماه يكجا جمع شوند.
(9) آن روز انسان مى گويد: راه فرار كـجـاسـت ؟!(10) و هرگزچنين نيست , راه فرار و پناهگاهى وجود ندارد.
(11) و قرارگاه نهائى به سـوى پروردگار توست .
(12) در آن روز انسان را از تمام كارهايى كه از پيش يا پس فرستاده آگاه مـى كـنـنـد.
(13) بـلكه انسان خودش ازوضع خود آگاه است .
(14) هرچند (در ظاهر) براى خود عـذرهـايـى بتراشد(15) زبانت را به خاطر عجله براى خواندن آن (قرآن ) حركت مده .
(16) چرا كه جمع آورى و خواندن آن برعهده ماست .
(17) وهنگامى كه ما آن را خوانديم از آن پيروى كن .
(18) سپس بيان (وتوضيح ) آن نيز برعهده ماست .
(19) چنين نيست كه شما مى پنداريد(و دلايل معاد را مـخفى مى شمريد) بلكه شما دنياى زودگذرا دوست داريد (و هوسرانى بى قيد و شرط را).
(20) و آخرت را رهامى كنيد.
(21) تفسير: لا اقـسـم بـيـوم الـقيامة , از ابن عباس روايت شده كه معنايش اقسم بيوم القيامه است ولا صله مى باشد, ((233))

و داخل شدن لاى نافيه بر فعل قسم بسيار است امرى القيس مى گويد: لاو ابيك ابنة العامرى لايدعى القوم انى افر, ((234))

ديـگـرى گفته است : فلا بك ما ابالى , ((235))

و فايده اش مؤكد ساختن قسم است ,بهتر اين است كـه لا را نـافـيـه بـگيريم , يعنى خداوند به چيزى سوگند ياد نمى كندمگر اين كه بخواهد آن را بزرگ جلوه دهد مانند آيه شريفه : فلا اقسم بمواقع النجوم وانه لقسم لو تعلمون عظيم , سوگند بـه جـايگاه ستارگان , و محل طلوع و غروب آنها واين سوگندى است بسيار بزرگ اگر بدانيد.
(واقعه 75/76).
و گـويـى خداوند با وارد كردن حرف نفى [بر فعل قسم ] مى فرمايد: بزرگداشت من ازشى مورد قـسـم به اين معناست كه آن بالاتر از اين است , بعضى گفته اند لا نفى وردسخنى پيش از قسم است , گويى آنان زنده شدن [در قيامت ] را منكر شده اند پس [در جوابشان ] گفته شده لا چنان نـيـست كه شما مى گوييد سپس گفته شده : به روزقيامت سوگند ياد مى كنم .
لاقسم قرائت شـده بـنابراين كه لام براى ابتدا و اقسم خبر مبتداى محذوف باشد يعنى من سوگند ياد مى كنم نـفـس مـلامـتگرى را كه در روزقيامت بر تقصير كردنشان در تقوا نكوهش مى كنند, يا نفسى كه همواره خود رانكوهش مى كند اگرچه در احسان و نيكى بكوشد.
از حـسـن روايـت اسـت كـه مؤمن را نمى بينى مگر اين كه نفس خود را نكوهش مى كندو فاجر و گـنـهـكار پيش مى رود با اين حال نفسش را سرزنش نمى كند, و جواب قسم ,تبعثن است كه آيه ايـحـسب الانسان ان لن نجمع عظامه , مى باشد, يعنى خداونداستخوآنهارا پس از پراكنده شدن و درهم شكستگى در حالى كه آميخته به خاك است جمع مى كند.
بلى قادرين على ان نسوى بنانه , بلى اثبات و ايجاب براى [جمله ] بعد از نفى است كه گردآورى استخوانهاى مردگان باشد و گويى خداوند فرموده است : آرى خداوند استخوآنهارا گرد مى آورد.
قـادرين حال از ضمير در نجمع , است يعنى استخوآنهارا گرد مى آوريم در حالى كه باز گرداندن آنـهـا بـه صـورت اول قـادريـم تا اين كه سر انگشتان او را با همه لطافت و كوچكى به حال اول بر مـى گـردانيم , پس چگونه استخوانهاى بزرگ را نمى توانيم برگردانيم , بعضى گفته اند: يعنى ما اسـتـخـوآنهارا گردمى آوريم بلكه مى توانيم انگشتان دست و پايش را يكسان و يك پارچه همانند كف پاى شتر و سم دراز گوش قرار دهيم , پس نمى تواند كارهايى چون باز و بسته كردن وغيره را انجام دهد كه با انگشتان جداى از هم و مفصل دار انجام مى داد.
بـل يريدالانسان , اين جمله عطف بر ايحسب است و مى تواند مانند خود آن جمله پرسشى باشد و مى تواند جمله ايجابى باشد.
لـيـفـجـر امامه , تا در زمان حال و آينده به گناه خود ادامه دهد و از آن دست برندارد ازسعيدبن جـبـيـر روايـت است : گناه مى كند و توبه را به تاخير مى اندازد و مى گويدبزودى توبه مى كنم تا مرگش مى رسد و بدترين اعمال با اوست .
يـسـال ايـان يوم القيامة , سؤال شخص سرسخت و متعصب است كه روز قيامت رادور مى شمارد و مـى گـويـد: كـى روز قـيـامـت بـر پاى مى شود و نظير آن است آيه : ويقولون متى هذا الوعد, و مى گويند اين وعده (مجازات ) كى عملى مى شود(يونس /48).
فـاذا برق البصر, پس هرگاه چشمهايش رو به آسمان باز بماند و از شدت ترس سرگشته و حيران شود, از برق الرجل هرگاه به برق نگاه كند و چشمش مات شود وبرق از بريق نيز قرائت شده يعنى از شدت حيرت و بالا آمدن بدرخشد.
و خسف القمر, نور ماه از بين برود.
و جمع الشمس و القمر, خورشيد و ماه جمع شوند چون خداوند آنها را از مغرب برمى آورد.
بعضى گفته اند: جمع ميان خورشيد و ماه در رفتن نور [به وسيله خسوف ] است .
اين المفر, راه فرار كجاست ؟ كـلا لاوزر, كـلا منع از طلب جاى فرار است .
لاوزر پناهگاه و جاى گريزى نيست وزر كوه يا غير آن است كه به آن پناهنده مى شوند.
الـى ربـك يـومئذ المستقر, در معناى اين جمله سه وجه است : 1 - در روز قيامت استقرار و رجوع بندگان فقط به سوى پرودگار توست و نمى توانند به غير خدا روى بياورند 2 - كارهاى بندگان به حكم خدا باز مى گردد و جز خدا هيچ كس در آن كارها حكم و داورى نمى كند 3 - در آن روز, حكم به خواست پروردگارت واگذارمى شود.
نـيـبدوا الانسان يومئذ بما قدم و اخر, يومئذ محل قرار گرفتن آنهاست كه بهشت يادوزخ است هركه را بخواهد داخل بهشت كند و هر كه را بخواهد داخل دوزخ .
درمعناى آيه دو وجه است : 1 - آدمى در روز قيامت از عمل خوب و بدى كه از پيش فرستاده و سنت نيك وبدى كه بعد به آن عمل كرده خبر مى دهد 2 - به مالى كه براى خود از پيش فرستاده و آنچه پس از خود براى وارثان بر جا نهاده خبر مى دهد.
از مجاهد روايت شده : انسان از اول و آخر عمل خود خبر مى دهد.
بـل الانسان على نفسه بصيرة , انسان خود محبى آشكار است , و نفس از باب مجاز به بينايى متصف شده است چنان كه آيات , در آيه زير به ديدن وصف شده : فلماجائتهم آياتنا مبصرة , و هنگامى كه آيات روشنى بخش ما به سراغ آنها آمد (نمل /13).
يـا آدمى عين بصيرت است و معناى آيه اين است كه : آدمى به اعمال خود خبرمى دهد و اگر خبر ندهد چيزى در وجود اوست كه از خبر دادن كفايت مى كند چون شاهد بر اعمال اوست زيرا اعضاى او بر ضرر او گواهى مى دهند.
و لو القى معاذيره , اگرچه به هر نوع پوزشى نفس خود را معذور بدارد و از آن دفاع كند.
از سـدى روايت شده : اگر پرده هايش را بيندازد, معاذير به معناى استاد وپرده هاست و مفرد آن معذار است زيرا پرده مانع از ديدن شخص پشت پرده است چنان كه پوزش مانع از كيفر گنهكار مى شود.
لاتـحـرك بـه لـسـانك , ضمير در به به قرآن بر مى گردد.
پيامبر(ص ) هر زمان وحى رادريافت مـى كـرد بـه خـاطر شتابى كه در حفظ قرآن داشت و از بيم فراموش كردن آن باجبرئيل منازعه ((236))

داشـت و صـبر نمى كرد كه جبرئيل وحى را به آخر برساندپس به حضرت امر شد وحى را بـشـنـود و به گوش و دل آن را دريافت دارد تا زمان وحى سپرى شود و معناى آيه چنين است : تا زمـانى كه جبرئيل وحى را قرائت مى كند زبان خود را به قرائت وحى , حركت مده تا با شتاب آن را دريـافـت كـنى و ازذهنت نرود سپس علت نهى از شتاب را با آيه : ان علينا جمعه , بيان كرد يعنى برماست كه آن را در سينه ات گرد آوريم و قرائتش را بر زبانت استوار داريم .
فـاذا قـراناه فاتبع قرآنه , خداوند قرائت جبرئيل را قرائت خود قرار داد.
قرآن به معناى قرائت است .
فـاتـبـع قـرآنه , از قرائت جبرئيل پيروى كن و با او به منازعه نپرداز پس ماحفظ كردن آن را بر تو ضمانت مى كنيم .
ثـم ان علينا بيانه , هرگاه چيزى از معانى قرآن بر تو مشكل آمد, شرح و توضيح آن برعهده ماست .
گويى پيامبر(ع ) در حفظ و سؤال از معناى آيات هر دو شتاب مى كرد.
كـلا بـل تـحـبون العاجلة , كلا منع رسول خدا از عادت به شتاب و تشويق آن حضرت است كه با آرامـى قـرائت قرآن را بر قوم خود تكرار كند تا در دلهايشان متمركز شودچرا كه آنان از دليلها بى خبرند و در قرآن و توضيح موجود در آن نمى انديشند بلكه دنيا را بر مى گزينند و اهتمام ورزيدن به آخرت را رها مى كنند بنابراين از دوباره گفتن و تكرار و افزودن بر هشدار و بيان قرآن به آن بى نـياز نيستى و تحبون و تذرون [به صورت مخاطب ] نيز قرائت شده به اين معنى كه به آنها بگو [شما دنيا رادوست داريد و آخرت را رها ساختيد] ترجمه : در آن روز صورتهايى شاداب و مسرور است .
(22) و به پروردگارش مى نگرد.
(23) و در آن روز صـورتـهـايـى درهم كشيده است .
(24) زيرا مى داند عذابى در مورد او انجام مى شود كه پشت رادرهم مى شكند!.
(25) چنين نيست , او هرگز ايمان نمى آورد تا جان به گلوگاهش رسد.
(26) و گـفته شود: آيا كسى هست كه اين بيمار را ازمرگ نجات دهد؟!.
(27) و يقين به فراق از دنيا پيدا كـنـد.
(28) و سـاق پاها (از شدت جان دادن ) به هم مى پيچد.
(29) (آرى ) در آن روزمسير همه به سـوى (دادگـاه ) پـروردگـارت خـواهد بود.
(30) او هرگزايمان نياورد و نماز نخواند.
(31) بلكه تـكـذيـب كـرد, و روى گـردان شـد.
(32) سـپـس بـه سوى خانواده خود بازگشت در حالى كه مـتكبرانه قدم بر مى داشت .
(33) عذاب الهى براى تو شايسته تر است ,شايسته تر!(34) سپس عذاب الـهـى بـراى تـو شـايـسـتـه تـر است ,شايسته تر!(35) آيا انسان گمان مى كند بيهوده و بى هدف رهـامـى شـود؟(36) آيا او نطفه اى از منى نبود كه در رحم ريخته مى شود؟(37) سپس به صورت خـون بـسـتـه درآمـد, و او را آفريد وموزون ساخت ؟(38) و از او ازدواج مذكر و مؤنث آفريد.
(39) آياچنين كسى قادر نيست كه مردگان را زنده كند؟!(40) تفسير: وجـوه يـومـئذ نـاضرة , وجه (صورت ) عبارت از تمام چهره است و ناضره از نضرة النعيم , خرمى نعمتها گرفته شده است .
الـى ربها ناظرة , در معناى اين جمله چند وجه است : 1 - اختصاصا به خدا نگاه مى كند و به ديگرى نمى نگرد و معناى مقدم شدن مفعول (الى ربها) همين است مگر به آيات زير نمى نگريد - الى ربك يـومئذ المستقر, قرارگاه نهايى به سوى پروردگار توست (قيامت /12) الى ربك يومئذ المساق , (قـيـامـت /30) الى اللّه المصير,بازگشت (همگان ) به سوى خداست .
(آل عمران /28.
فاطر /18, نور/42).
عليه توكلت و اليه انيب , بر او توكل كردم و به سوى او بازگشتم (هود /88).
كـه چـگـونه مقدم شدن در اين آيات و نظاير آن دلالت بر معناى اختصاص دارد وروشن است كه آدمـيان در قيامت به چيزهاى فراوانى مى نگرند كه نمى توان برشمارش آنها احاطه يافت , بنابراين اگـر نگاه كردن آنان به خدا اختصاص داشته باشدو خدا مورد نظر و نگاه (با چشم ظاهرى ) باشد مـحـال است پس ناگزير بايد آن را برمعنايى حمل كنيم كه اختصاص در آن صحيح باشد يعنى از بـاب ايـن گفته عرب باشد انا اليك ناظر ما تصنع بى , من به تو مى نگرم كه با من چه خواهى كرد ومـقـصـودشـان [از نگريستن ] معناى اميد و انتظار است [اميد وانتظار رفتار خوب از تودارم ] و از هـمـيـن مـورد اسـت گـفـتـه جـميل [شاعر]: و اذا نظرت اليك من ملك و البحردونك زدتنى نـعـمـا ((237))

و گـفـتـه شـاعـرى ديـگـر: انـى الـيـك لما وعدت لناظر نظر الفقيرالى الغنى الموسى ((238))

بنابراين معنايش اين است كه آنان نعمت و كرامت را جز از خداى خويش انتظارندارند چنان كه در دنيا همان گونه بودند و جز از خدا از كسى نمى ترسيدند و به كسى اميد نداشتند.
2 - الـى اسـم اسـت و مـفـرد آلاء به معناى نعمتهاست و محلا منصوب است يعنى انتظار نعمت پروردگارشان را مى كشند.
3 - مضاف اليه حذف شده و اصل آن , الى ثواب ربها ناظرة بوده است .
و وجوه يومئذ باسرة , چهره هايى در اين روز سوخته و سخت گرفته اند.
تـظـن ان يـفـعل بها فاقرة , يعنى انتظار دارد با او چنان كارى كنند كه به سبب سختى آن ,ستون فقرات كمرش درهم بشكند همان طور كه چهره هاى شاداب انتظار دارند كه هر نوع خير و احترام نسبت به آنها انجام شود.
كـلا, مـنـع از تـرجـيـح دادن دنيا بر آخرت است و گويى فرموده است از آن (كار)برگرديد و از مـرگـى كه روبروى شما قرار دارد به خود بياييد و دنيا را رها سازيد و به آخرت منتقل شويد و در آن بمانيد.
ضـمـيـر در بلغت به نفس بر مى گردد اگرچه نامى از نفس برده نشده است چون سخن بر آن دلالت دارد, مانند گفته حاتم : لـعـمـرك مـا يغنى الثراء عن الفتى اذا حشبرحت يوما و ضاق بها الصدر ((239))

اذا بلغت التراقى , مـنظور از خاندان و دوستانش به بعضى مى گويند: كدامين شما از دردى كه دارد با دعا و طلسم رها مى كنيد؟ بعضى گفته اند: اين از سخن فرشتگان است كه كدامين گروه , روح او را بالا مى برد فرشتگان رحمت يا فرشتگان عذاب ؟ و ظن انه الفراق , اين شخص كه در حال احتضار است مى پندارد اين مرضى كه به اورسيده موجب مى شود از دنيايى كه دوست داشتنى است جدا شود.
والتفت الساق باالساق , ساق پايش به ساق ديگر پيچيده مى شود.
از قتاده روايت شده كه پاهايش بى جان مى شود و نمى تواند بدن را بكشد در حالى كه پيش از آن با پاها, جهانگرد بود.
از ابـن عـبـاس روايـت است كه سختى كار آخرت به كار دنيا پيچيده شده است ,بنابراين كه ساق مثلى در سختى باشد.
الى ربك يومئذ المساق , راندن او و ديگر آفريده ها [به محشر] در اين روز به حكم پروردگار توست .
فلا صدق و لاصلى , يعنى صدقه نداد و نماز نگزارد و قرآن و پيامبر را تصديق نكرد.
گويند اين آيه درباره ابوجهل نازل شده است .
ثم ذهب الى اهله ((240))

يتمطى , آنگاه با تكبر و غرور به سوى پروردگارش رفت .
يـتـمـطى در اصل يتمطط به معناى تيمدد, خود را مى كشيد بوده زيرا شخص متكبر پاهاى خود را [در راه رفتن ] مى كشد, يعنى [ابوجهل ] رسول خدا و كتاب اورا تكذيب كرد و روى گرداند آنگاه در حال تكبر و غرور به سوى قوم خود رفت وبدان مى باليد.
اولى لك فاولى , يعنى بديها سزاوار توست پس بديها, و اين جمله نفرين بر ابوجهل است كه آنچه را نـمـى پـسـندد به او برسد, و گفته شده : در دنيا [اى ابوجهل ] به تو شربرسد پس از آن در آخرت , وتكرار كلمه نفرين براى تاكيد است .
ايـحسب الانسان ان يترك سدى , آيا آدمى مى پندارد كه مهمل رها مى شود و مورد امرو نهى واقع نمى شود همز, در ايحسب براى انكار است .
الـم يـك نـطـفـة مـن مـنـى يـمـنـى , يـعـنـى چـگـونه مى پندارد كه مهمل رها مى شود با اين كـه دگرگونيهاى احوال خود را مى بيند و به آنها مى تواند استدلال كند كه براى وى آفريننده اى اسـت حكيم كه خروش را كامل كرده و او را قادر ساخته است و دروجودش شهوت آفريده تا بداند كه نمى تواند بدون تكليف باشد.
يـمـنى يعنى آفرينش انسان از آن اندازه گيرى مى شود و بعضى گفته اند: يعنى دررحم ريخته مى شود.
بعضى يمنى را از باب حمل بر نطفه تمنى با تاء قرائت كرده اند.
فـخلق فسوى , پس از اين كه او را به صورت خون بسته درآورد از آن در رحم آفريده اى آفريد پس صـورت و انـدامـهـاى ظاهرى و باطنى او را در شكم مادرش معتدل ساخت , يا پس از ولادت او را انسانى به اعتدال و راست قامت قرار داد.
فجعل منه الزوجين الذكر و الانثى , پس از انسان دو صنف نر و ماده قرار داد.
الـيس ذلك بقادر على ان يحيى الموتى , آيا خدايى كه اين انسان را ايجاد فرموده نمى تواند [دوباره در قيامت ] او را برگرداند.
در حـديث است كه هرگاه پيامبر عليه السلام اين آيه را مى خواند, عرض كرد:سبحانك اللّه و بلى , آرى [مى توانى ] بار خدايا تو پاك و منزهى .

سوره هل اتى ((241))

سى و يك آيه دارد در مـكـى و مـدنـى بـودن ايـن سـوره اختلاف است و (قول ) صحيح مدنى بودن آن است .
بعضى گفته اند از آيه : انا نحن نزلنا تا آخر سوره مكى , و بقيه سوره مدنى است .
در حـديـث ابى (بن كعب ) است كه هركس سوره هل اتى را بخواند پاداش او بر خدابهشت و حرير است . ((242))

از حضرت باقر(ع ) روايت است كه هركس سوره هل اتى را در هر صبح پنجشنبه بخواند خداوند صد حـوريه باكره (دست نخورده ) و چهارهزار حوريه غير باكره به تزويج او در آورد و با حضرت محمد (ص ) باشد. ((243))

ترجمه : به نام خداوند بخشنده بخشايشگر آيا چنين نيست كه زمانى طولانى بر انسان گذشت كه وى چـيز قابل ذكرى نبود؟!(1) ما انسان رااز نطفه مختلطى آفريديم , و او را مى آزماييم (لذا) او را شـنـوا و بـينا قرارداديم .
(2) ماه راه را به او نشان داديم , خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد)يا كفران كند.
(3) ما براى كافران زنجيرها و غله و شعله هاى سوزان آماده كرده ايم .
(4) ابرار (نيكان ) از جامى مـى نـوشـنـد كـه بـا عـطـر خـوشـى آميخته است .
(5) از چشمه اى كه بندگان خاص خدا از آن مى نوشند,و از هرجا بخواهند آن را جارى مى سازند.
(6) آنها به نذر خود وفامى كنند, و از روزى كه عـذابـش گـسـترده است مى ترسند.
(7) و غذاى (خود) را با اين كه به آن علاقه (و نياز) دارند به مـسـكـيـن و يـتـيـم و اسـيـرمى دهند.
(8) (و مى گويند) ما شما را براى خدا اطعام مى كنيم , و هـيچ پاداش و تشكرى از شما نمى خواهيم .
(9) ما از پروردگار خودمى ترسيم در آن روز گرفته و سـخـت و هـولـناك است .
(10) ازاين روخداوند آنها را از شر آن روز نگه مى دارد و از آنها استقبال مـى كـنـد.
درحالى كه شادمان و مسرورند.
(11) خداوند در برابر شكيبايى آنان ,بهشت و لباسهاى حـرير بهشتى را به آنها پاداش مى دهد.
(12) اين درحالى است كه بر تختهاى زيبا تكيه كرده اند, نه آفتاب را در آن جامى بينند.
و نه سرما را.
(13) و در حالى است كه سايه هاى آن (درختان بهشتى ) بر آنها فرو افتاده و چيدن ميوه هايش بسيار آسان است .
(14) تفسير: هـل اتى على الانسان , هل فقط در استفهام به معناى (قد), است و دراصل اهل بوده به دلالت شعر: اهـل راونـا بسنوح القاع ذى الاكم , ((244))

معناى جمله اين است كه آيا از نظر تقرير ونزديكى بر آدمـى پـيش از اين زمانى نزديك نگذشته است كه وى چيز قابل ذكرى نبوده [يعنى چنين زمانى بوده است ].
از حمران بن اعين روايت است كه گفت : از حضرت صادق (ع ) راجع به اين مطلب سؤال كردم پس فرمود: چيزى تقدير شده بود ولى موجود نبود. ((245))

مقصود از انسان جنس آدميزاد است به دليل آيه : انا خلقنا الانسان من نطفة , (هل اتى /2).
بعضى گفته اند: مقصود از انسان حضرت آدم (ع ) است .
از عـمـر بـن خطاب نقل است كه اين آيه در نزدش قرائت شده پس عمر گفت : اى كاش انسان به هـمـان حـالت اول كه چيزى قابل ذكر نبود باقى مى ماند يعنى آفريده نمى شد و مورد تكليف قرار نمى گرفت .
انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج , نطفة امشاج , مانند برمة اعشار, [هرگاه قطعه قطعه شود و به صورت دهها قطعه درآيد] و گويند نطفه مشمج , و امشاج جمع آن نيست بلكه مشمج و امشاج در مـفرد بودن مانند هم هستند و صفت مفرد برايشان آورده مى شود و مشجه , بافرجه مترادف و به معناى آميختن است يعنى ازنطفه اى [آفريده شده ] كه آب مرد و زن به هم در آميخته اند.
از قـتـاده روايـت اسـت كه امشاج به معناى اطوار و حالات مختلف است يعنى در يك حالت نطفه بوده بعد علقه شده و بعد مضغه و آنگاه استخوان تا انسان شده است .
نـبـتليه , محلا منصوب است بنابر حال بودن , يعنى انسان را آفريديم در حالى كه قصدمان آزمودن اوسـت مانند اين گفته : مررت برجل معه صقر صائلا به غدا, به مردى گذشتم كه بازى به همراه داشت و قصد داشت فردا با آن شكار كند.
شـاكـرا و كـفـورا, هـر دو حال براى ضمير (هاء) در هديناه هستند يعنى راه را براى انسان آشكار سـاخـتـيـم و دليلها و علتها را برايش اقامه كرديم و در هر دو حال سپاس و ناسپاسى , به او قدرت داديم .
و چون خداوند شاكر و كافر را ذكر كرد و در پى آنها بيم از كيفر و وعده به پاداش راآورد.
انا اعتدنا للكافرين سلاسل , سلاسل با تنوين سلاسلا و بدون تنوين قرائت شده است و در قرائت با تنوين دو وجه است : 1 - بنابراين كه (نون ) بدل از حرف اطلاق و وصل در حكم وقف باشد.
2 - بر طبق عادت شاعران اسم غير منصرف منصرف به شمار آيد.
ان الابـرار يـشـربـون مـن كـاس , ابـرار جـمع (بر) يا (بار) است مانند رب و ارباب وصاحب و اصحاب .
اهـل بـيت (ع ) و بيشتر مفسران اجماع كرده اند بر اين كه مقصود از ابرار على وفاطمه و حسن و حسين عليهم السلام ((246))هستند.

[شان نزول ] از عـلـى بـن ابراهيم بن هاشم از پدرش از عبداللّه بن ميمون از حضرت صادق (ع )روايت شده كه فرمود: مقدارى جو در نزد فاطمه (ع ) بود پس آن را [آرد كرده ] باروغن و آب بياميخت و نان پخت و چـون در بـرابر خود نهادند كه بخورند مسكينى آمد و گفت : خدا شما را ببخشايد پس على (ع ) برخاست و يك سوم آن را به اوبخشيد و طولى نكشيد كه يتيمى آمد و گفت : خدا شما را ببخشايد پس على (ع )برخاست و يك سوم را به او داد آنگاه اسيرى آمد و همان سخن را گفت : پس على (ع ) يك سوم باقيانده را به او بخشيد.
و از آن چـيزى بخشيدند پس خداوند آيات فوق را در شان آنها نازل فرمود و حكم اين آيات درباره هر مؤمنى كه براى خدا چيزى ببخشد جارى است .
هـمـچـنـين روايت شده كه اين خاندان [على , فاطمه , فضه , به پيشنهاد رسول خدابراى بهبودى حسن و حسين ] نذر كردند سه روز روزه بگيرند و به نذر خود وفا كرده روزه گرفتند و در هر سه شب [هنگام افطار] غذاى خود را به مسكين و يتيم و اسيربخشيدند و خود به آن افطار نكردند پس اين آيات در مدح آنان نازل شد و چه فضيلت و شرفى بالاتر از اين است .
كـاسـا مـنـظـور از ايـن كلمه شيشه است هرگاه در آن شراب باشد و به خود شراب نيزكاس مى گويند.
كان مزاجها كافورا, آبى كه كافور با آن مخلوط شود.
ماء كافور, نام چشمه اى در بهشت است كه آب آن در سفيدى مانند كافور است و بوو سردى كافور را دارد و عينا بدل از كافور است .
از مجاهد روايت شده كه اين كافور مانند كافور دنيا نيست .
از قتاده روايت است كه آن شراب را با كافور مى آميزند و با مشك مهر مى زنند.
بـعـضـى گـفـتـه اند: در آن شراب , بو و سفيدى و سردى كافور آفريده مى شود و گويى باكافور آمـيـخـتـه شـده است , بنابراين دو قول عينا بدل از كاسا است به تقدير حذف مضاف و گويى فرموده است : و يسقون فيها خمرا خمرعين , در بهشت شرابى مى نوشند كه شراب چشمه اى است يا بنابر اختصاص منصوب شده است .
يـشـرب بـهـا عـباداللّه , يعنى بندگان خدا از ان چشمه مى نوشند چنان كه مى گويى شربت الماء بالعسل , آب را با عسل نوشيدم .
يفجرونها تفجيرا, بهشتيان آن چشمه را به هر جايى از منزلهايشان بخواهند به آسانى مى برند.
يـوفـون باالنذر, اين جمله , حال يا جمله مستانفه است گويند: وفى بنذره , به نذرخود وفا كرد, و اوفى نبذره , نذر خود را وفا كرد.
كـان شـره مـسـتـطـيرا, [روزى كه ] شر آن فاش و پراكنده است و مقصود از شر هول ووحشت و سختيهاى روز قيامت است .
و يـطمعون الطعام على حبه , ضمير حبه به طعام بر مى گردد يعنى در عين اشتها ونياز به غذا آن را به [نيازمندان ] مى خورانند, نظير همين آيه است و آتى المال على حبه [كه ضمير حبه به مال بر مى گردد ((247))] بعضى گفته اند: ضمير در حبه به خدا بر مى گردد.
از حـسـن روايـت اسـت كـه اسـيـرى را خدمت رسول خدا مى آوردند پس حضرت او رابه يكى از مسلمانها مى داد و مى فرمود به او نيكى كن و او دو روز يا سه روز در نزدآن مسلمان مى ماند.
از قـتاده روايت است كه اسير مسلمانها در آن روز مشرك بود پس برادر مسلمانت به اطعام كردن سزاوارتر است .
از ابوسعيد خدرى روايت است كه منظور از اسير برده و زندانى است .
انـهـا نطعمكم , بنابر اراده قول است [يعنى اهل بيت (ع ) قصد داشتند سخنى بگويندولى نگفتند و خداوند آنچه را آنان را در دل داشتند به منزل قول قرار داده است ].
از سـعـيـد بـن جبير و مجاهد روايت است كه خاندان على (ع ) سخنى نگفتند ولى خدااز دل آنان آگـاه بـود از اين رو آنان را ستود, يعنى با بخشيدن اين طعام قصد پاداش دنيوى و سپاسگزارى بر آن را نداريم زيرا اطعام مفعول وجه است و پاداش دادن مردم معنايى ندارد.