تفسير جوامع جلد ۶

ابو على ابن الحسن الطبرسى

- ۲۷ -


الـم يـجـعـل كـيـدهم فى تضليل , آيا قصد سوء آنان در تخريب خانه خدا و كشتن اهالى آن و مباح ساختن اموالشان را باطل نكرد گفته مى شود: ضلل كيده , هر گاه مكر او راضايع و تباه سازد.
و ارسل عليهم طيرا ابابيل , خداوند گروهى پرنده به نام ابابيل بر آنها فرستاد.
مفردابابيل اباله و در مثل گويند: ضغث على ابالة . ((350))

دسته اى از پرندگان درگردآمدنشان به اباله تشبيه شده اند, بعضى گفته اند: ابابيل مانند عباديد و شماطيطاست و مفرد ندارد.
تـرمـيـهـم بـحـجـارة من سجيل , يعنى آن پرندگان بر آنان (ابرهه و يارانش ) سنگهايى ازسجيل بيفكندند.
در معناى سجيل چند قول است : 1 ـ مـشـتـق از اسجال به معناى ارسال و فرستادن است چون عذاب به فرستادن وصف شده يعنى سنگباران كردن آنها از جمله عذابهايى است كه [بر آنها] نوشته شده (مقدر گرديده ) است .
2 ـ گلى است پخته شده مانند آجر.
3 ـ معرب سنگ گل است .
در كلمه طير نيز دو قول است : 1 ـ گويند پرندگانى سفيد بودند و در منقار هر پرنده اى يك سنگ و در پاهايش دوسنگ بزرگتر از عدس و كوچكتر از نخود بود.
2 ـ پرندگانى سبز بودند كه منقارهاى زرد داشتند.
ابـن عـباس گويد: از جنس آن سنگها در نزد ام هانى ديدم و نظير پيمانه اى بود كه خطهاى قرمز درشـت مانند مهره يمانى كه از معدن عقيق بيرون مى آيد, پس سنگ بر سر هر مردى [از لشكريان ابرهه ] كه قرار مى گرفت از طرف ديگر او (مقعدش )بيرون مى آمد.
فـجـعلهم كعصف ماكول , خداوند آنها (ابرهه و لشكريانش ) را به برگ زراعت تشبيه كرده هر گاه كرمها آن را بخورند, يا به كاهى تشبيه فرموده كه چهارپايان آن را بخورندو سرگين كنند.
اين تشبيه از كنايه هاى لطيف قرآن است و اين سوره پشت ملحدان و فلسفه اى را كه منكر معجزات خارق العاده اند مى شكند زيرا جريان اصحاب فيل را نمى توان به طبيعت و جز آن نسبت داد.
چـگـونه ممكن است اين جريان را به اسرار طبيعت نسبت داد كه گروهى از پرندگان بيايند و به هـمـراه خـود سنگهايى داشته باشند آماده شده براى نابود كردن گروههايى معين و سنگها را به سـوى آنـان بـيندازند و اشخاص معينى را نابود سازند, و هيچ كس نتواند آن را منكر شود و در آن تـرديد كند زيرا پيامبر ما(ص ) اين سوره را بر اهل مكه قرائت كرد و منكر آن نشدند بلكه با اصرارى كـه بر تكذيب پيامبر(ص ) داشتند بدان اقرار كردند و آن را مبدا تاريخ قرار دادند چنان كه ساختن كعبه و ديگر حوادث مهم تاريخى را مبدا تاريخ قرار داده بودند.

سوره قريش

مكى است و چهار آيه دارد.
در حـديـث ابى (بن كعب ) است كه هر كس اين سوره را قرائت كند خدا به عددكسانى كه اطراف كعبه طواف كرده و در آن معتكف شده اند ده اجر به اوبدهد. ((351))

حضرت صادق (ع ) فرمود: دو سوره را در يك ركعت نماز نمى توان جمع كرد مگرسوره ضحى و الم نشرح , و الم تركيف و لايلاف قريش ر. ((352))

عـمـروبـن ميمون گويد: نماز مغرب را پشت سر عمربن خطاب خواندم پس در ركعت اول نماز, والتين والزيتون را خواند و در ركعت دوم , الم تركيف و لايلاف قريش راقرائت كرد. ((353))

ترجمه : به نام خداوند بخشنده مهربان .
(مجازات اصحاب الفيل ) به خاطر اين بود كه قريش (به اين سـرزمـيـن مـقـدس ) الـفـت گـيرند (ومقدمات ظهور پيامبر(ع ) فراهم شود).
(1) الفت آنها در سفرهاى زمستانى و تابستانى است .
(2) پس (به شكرانه اين نعمت بزرگ ) بايدپروردگار اين خانه را عبادت كنند.
(3) همان خدايى كه آنها را ازگرسنگى نجات داد و از ناامنى رهايى بخشيد.
(4) تفسير: لايـلاف قـريـش , لام در لا يلاف متعلق به فليعبدوا است خداوند سبحان قريش راامر كرده او را بـپـرستند به خاطر اين كه مسافرت زمستان و تابستان موجب اقامت آنهادر مكه و انس و الفتشان مى شود و پرستش خداوند را شكر اين نعمت و اقرار به آن قرار دهند.
بـعضى گفته اند: لا يلاف , متعلق به آيه سوره قبل است , يعنى خداوند آنها (ابرهه وسپاهيانش ) را مـانـنـد عـلـف خورده شده قرار داد تا قريش [در مكه بمانند و بامسافرت زمستانى و تابستانى ] با يكديگر الفت بگيرند.
سوره لايلاف و فيل درمصحف ابى (بن كعب ) يك سوره و به هم متصل است , يـعـنى خداوند مردم حبشه را كه قصد جان مردم مكه را كرده بودند هلاك كرد تا مردم آن خبر را كـه بـشـنـونـد ازآنـهـا سخت بترسند و محترمشان بدارند تا كار مسافرت زمستان و تابستانشان مـنـظـم شود و؟ هيچ كس نسبت به آنها گستاخ نشود, قريش دو مسافرت داشتند در زمستان به يمن مى رفتند و در تابستان به شام تا براى اهل و عيال خود آذوقه تهيه كنند و به تجارت بپرازند و در ايـن دو مـسـافـرت خود درامان بودند چون اهل حرم خدا [مكه ]بودند و هيچ كس مزاحم آنها نمى شد ولى ديگر مردم را مى ربودند.
ايـلاف , از: آلفت المكان اولفه ايلافا, گرفته شده هر گاه به آنجا انس بيگرد و بدون همزه ليلاف قرائت شده است و ايلافهم , الافهم , الفهم , نيز قرائت شده است ,گويند: الفته الفا و الافا و شاعر آنها را در اين بيت جمع كرده است : زعمتم ان اخوتكم قريش ----- لهم الف وليس لكم الاف ((354))

قـريش فرزندان نضربن كنانه بودند, قريش جانورى بزرگ در درياست كه به هر چه مى رسد آن را مى خورد شاعر گويد: وقريش هى اللتى تسكن البحر ----- بها سميت قريش قريشا ((355))

بعضى گفته اند: قريش از قرش به معناى كسب است زيرا آنها با تجارت خود و رفتن به شهرها مال به دست مى آوردند.
ايلاف را ابتدا به صورت مطلق آورده سپس آن را مقيد به دو سفر [زمستانى وتابستانى ] ذكر كرده تا اهميت ايلاف را برساند و نعمت زيادى را كه در آن هست يادآور شود.
رحـلـة الشتاء والصيف , رحله مفعول به ايلافهم است و از رحله دو مسافرت زمستانى و تابستانى را قـصد كرده و آن را مفرد آورده تا از اشتباه درامان باشد.
چنان كه گفته اند: كلوا فى بعض بطنكم تعفوا ((356))

[بطن را براى ايمنى از اشتباه مفرد آورده است .
].
الـذى اطـعـمـهم من جوع و آمنهم من خوف , جوع و خوف را نكره آورده تا شدت آن دو را برساند يعنى در دو مسافرت آنها را از گرسنگى شديد كه پيش از آن داشتند[رهايى بخشيد] و اطعام كرد و از ترسى بزرگ كه بيم از اصحاب فيل يا بيم از ربوده شدن در شهرشان و در ضمن سفرشان بود, ايمن ساخت .

سوره ماعون

بعضى آن را مكى و بعضى مدنى دانسته اند.
و هفت آيه دارد.
در حـديـث ابـى (بن كعب ) است كه هر كس آن را قرائت كند خداوند او را مى آمرزد واگر زكات پرداخته باشد. ((357))

حـضـرت باقر(ع ) فرمود: هر كس اين سوره را در نتمازهاى واجب و مستحب خودبخواند خداوند نماز و روزه اش را قبول كند و به آنچه در دنيا از او سرزده محاسبه اش نكند. ((358))

تـرجـمـه : بـه نـام خـداوند بخشنده مهربان .
آيا كسى كه روز جزا را پيوسته انكار مى كند مشاهده كـردى ؟(1) او هـمـان كسى است كه يتيم را باخشونت مى راند.
(2) و ديگران را به اطعام مسكين تـشـويـق نـمـى كـنـد.
(3) پـس واى بـر نـمـازگـزارانى كه ...
(4) نماز خود را به دست فراموشى مى سپارند.
(5) آنها كه ريا مى كنند.
(6) و ديگران را ازضروريات زندگى منع مى نمايند.
(7) تفسير: ارايت الذى يكذب بالدين , يعنى آزيا كسى كه پاداش و جزا را تكذيب مى كند و زنده شدن در قيامت را منكر است شناختى ؟ اگر او را نشناخته اى بدان كه تكذيب كننده به جزا كسى است كه با درشتى يتيم را دور مى كند و زشت و با خشونت دست رد به سينه او مى زند.
و لا يـحـض على طعام المسكين , خاندان خود را برنمى انگيزد كه به مسكين طعام ببخشد پس نه خود مسكين را اطعام مى كند و نه فرمان به اطعام مى دهد.
خـداونـد سـبحان علم تكذيب به جزا را منع بخشش و اقدام بر آزار ضعيف قرار داده يعنى اگر آن منكذب , به جزا ايمان و به حساب يقين و به ثواب اميد داشت و از كيفرمى ترسيد به منع و رد يتيم اقـدام نمى كرد پس آنگاه كه بر آن كار گستاخ شد خودش دانست كه مكذب است پس اين سخن چـه سـخت (كوبنده ) است و چه بسيار درمقام ترساندن است و چه رسا در برحذر داشتن از انجام گـنـاهـان است و سزاواراست كه به آن بر ضعف ايمان استدلال شود سپس آن را به آيه بعد وصل كرده وفرموده : فـويـل للمصلين , گويى فرموده است : هر گاه كار چنان باشد پس واى بر نماگزارانى كه از نماز غـفـلـت مـى كنند و غفلتشان براى اين است كه به نماز اهميت نمى دهند تانمازشان فوت شده يا وقـتـش مـى گذرد يا افعال نماز را سبك مى شمارند و آن گونه كه امر شده اند نماز نمى گزارند يـعـنـى اركـان آن را ادا نكرده و به حدود و حقوق نمازاقدام نمى كنند و همچون كلاغ كه نوك بر زمين مى زند بدون خشوع نماز مى گزارند واز مكروهات مانند بازى كردن با مو (ى سر و صورت ) و لـبـاس و بـسـيـار خـمـيـازه كـشـيـدن و كـشـيدن سينه و شانه و توجه (به اين سو و آن سو) نـمـى پـرهـيـزنـد.
نـمـازگـزارانـى كـه عـادت كـرده انـد در اعمالشان سمعه و ريا كنند و تنها قصدشان اخلاص و نزديكى به خدا نيست و حقوقى را كه خدا در اموالشان داردنمى پردازند.
الذين هم يراؤن , يعنى اينها كه رياكارند سزاواترند كه نسبت به نماز اهميت ندهندنمازى كه ستون دين و جداكننده ميان ايمان و كفر است و آن را با ريا كه شعبه اى ازشرك است درمى آميزند.
و يـمنعون الماعون , و زكات را كه پل (ارتباطى ) اسلام است نمى پردازند و اين صفاتشان نشانه اين است كه آنها دين را تكذيب مى كنند و با يقين فاصله دارند.
انس گفته است : سپاس خداى را كه فى صلوتهم نفرموده است .
مرائه مفاعله از ارائه است چون رياكار عمل خود را به مردم نشان مى دهد و آنهاستايش و شگفتى به عملش را به او نشان مى دهند, ولى انسان با اظهار كردن عمل صالح در صورتى كه واجب باشد ريـاكـار نـيـسـت چـون حـق واجبات است كه آنها راآشكار سازند و معرفى كنند به اين دليل كه مـعـصـوم (ع ) فـرموده : واجبات را نبايدپنهان داشت زيرا آنها شعائر دين و نشانه هاى اسلام است و فـرمـود(ع ): هـر كـس نـمـازهـاى پنجگانه را به جماعت بخواند هر خيرى را به او گمان ببريد و آن حـضـرت (ع ) بـه اقـوامـى كه به جماعت حاضر نمى شدند فرمود: بايد در مسجدحاضر شويد يا خانه هايتان را به آتش مى كشيم و تارك واجبات استحقاق نكوهش دارد پ واجب است كه آدمى با اظهار واجبات از خود رفع تهمنت كند و اگر عمل مستحب باشد بهتر است آن را پنهان انجام دهد چـون در تـرك آن نـكـوهـش نـمى شودو تهمتى در آن نيست و از ريا دورتر مى شود.
و اگر عمل مستحبى را به اين قصدانجام دهد كه ديگران به او تاسى جويند نيكو خواهند بود زيرا ريا اين است كه دراظهار عمل قصد داشته باشد مردم او را ببينند و بر درستكارى بستايند بعلاوه دورى كردن از ريا جز بر افراد مخلص كارى است بس دشوار.
از اين رو پيامبر(ص ) فرمود: ريا از حركت مورچه سياه در شب طلمانى بر روى گليم سياه پنهان تر است .
در كلمه ماعون چند قول است : 1 ـ ماعون , زكات واجب است و اين قول از حضرت على (ع ) و گروهى نقل شده است .
راعى گويد: قوم على الاسلام لما يمنعوا ----- ما عونهم ويضيعوا التهليلا ((359))

2 ـ ابن مسعود گويد: ماعون , چيزهايى است كه مردم كه به يكديگر عاريه مى دهندمانند دلو, تبر, ديگ , و آنچه از ديگران دريغ نمى شود مانند آب و نمك .
3 ـ حضرت صادق (ع ) فرمود: منظور قرضى است كه به ديگرى مى دهى و كار نيكى است كه مى كنى و كالاى خانه است كه عاريه مى دهى و زكات جزء ماعو؟ن است . ((360))

سوره كوثر

مكى و مدنى بودنش مورد اختلاف است و سه آيه دارد.
در حـديث ابى (بن كعب ) است كه هر كس آن را قرائت كند خداوند او را از نهرهاى بهشت سيرآب كند و به عدد هر قربانى كه بندگان در روز قربانى كشته اند يا بكشندبه وى اجر بدهد. ((361))

حضرت صادق (ع ) فرمود: هر كس سوره كوثر را در نمازهاى واجب و مستحب خودبخواند خداوند در روز قيامت او را از كوثر سيرآب كسند و جايگاهش در نزدمحمد(ص ) كنار درخت طوبى خواهد بود. ((362))

ترجمه : به نام خداوند بخشنده مهربان .
ما به تو كثر (خير و بركت فراوان ) عطا كرديم .
(1) اكنون كه چـنـيـن اسـت بـراى پـروردگـارت نمازبخوان و قربانى كن .
(2) مسلما دشمن تو ابتر و بلاعقب است .
(3) تفسير: كوثر, بر وزن (فوعل ) و به معناى بسيار فراوان است و در تفسير آن چند قول است : 1 ـ از پيامبر(ص ) روايت است كه اين سوره را خواند سپس فرمود: آيا مى دانيد كوثرچيست ؟ نهرى اسـت كـه پـروردگارم به من وعده داده و در آن خير فراوانى است وحوضى است كه در كنار آن امـتم در روز قيامت بر من وارد مى شوند, ظروف آن ازنقره و به عدد ستارگان آسمان است .
پس گروهى از آنها مضطرب و به آتش سرنگون مى شوند.
پس مى گويم : پروردگارا اينان از امت من هستند پس گفته شود: نمى دانى پس ازرحلت تو چه كردند؟ اين حديث را مسلم در كتاب صحيح , نقل كرده است .
[شان نزول ] 2 ـ از ابـن عـبـاس روايـت است كه كوثر را به خير فراوان تفسير كرده است , سعيدبن جبير به ابن عـبـاس گفت : گروهى از مردم مى گويند كوثر نهرى در بهشت است جواب داد آن هم جزء خير فراوان است .
3 ـ بـه قـولـى منظور, بسيارى نسل و ذريه است و اين امر در نسل پيامبر(ص ) از اولادفاطمه (ع ) ظـاهر شد چون تعداد آنها قابل شمارش نيست و سپاس خدا را شمار آنهابه انتهاى روزگار متصل مـى شـود و اين تفسير با شان نزول سوره مطابق است چرا كه عاص بن وائل سهمى پيامبر(ص ) را ابـتر ناميد هنگامى كه فرزندش عبداللّه وفات يافت , و قريش گفتند: محمد(ص ) صنبور ((363))

اسـت , بـنـابـراين نزول اين سوره به خاطر زدودن اندوهى بود كه از گفتار قريش در روح و جان پيامبر تاثير گذاشته بود ونيز براى نابود ساختن سخنان ياوه آنها بود.
4 ـ بـه قـولى منظور از كوثر, شفاعت است و در لفظ كوثر تمام احتمالات ياد شده مى رود براستى خـداونـد سـبـحـان به پيامبر(ص ) آن مقدار خير دنيا و آخرت عطا كرده كه نهايت ندارد اما آنچه جـاراللّه زمخشرى نقل كرده ـ كه كوثر اولاد مؤمنين از امتش هستند تا روز قيامت چون آنها اولاد پيامبرند ـ مقبول نيست زيرا خداوند تا ضرورتى نباشد از حقيقت به مجاز عدول نمى كند در حالى كه پيامبر به حسن و حسين (ع )فرمود: اين دو پسرم امامند قيام كنند يا بنشينند و به حسن فرمود: ايـن پـسـرم سـيـد وسرور است و در قرآن آمده است : ما كزان محمد ابا اءحد من رجالكم , محمد پدرهيچ يك از مردان شما نبود.
(احزاب /40).
پـس چـگـونـه كوثر بر اولاد امت پيامبر آنهايى كه خدا منع كرده كه پيامبر پدرى يكى ازآنها باشد حمل مى شود, و بر اولاد دو پسرش (حسن و حسين ) از دخترش (فاطمه (س )) كه خشكى و دريا و دشت و كوهستان را بر اثر كثرتشان پر كرده اند,حمل نمى شود.
فصل لربك وانحر, در تفسير اين آيه چند وجه است : 1 ـ نماز فجر را به جماعت بخوان و شتران چاق را در منى نحر كن .
2 بـه قولى نماز واجب را بخوان و در موقع نحر رو به قبله بايست كه از قول عرب گرفته شده كه گويند: منارلنا تتناحر اى تتقابل , منزلهاى ما روبروى هم هستند.
3 ـ روايتى كه از على (ع ) در معناى وانحر نقل كرده اند كه : دست راستت را بر روى دست چپ و روبـروى گـلـو قـرار بقده از رواياتى است كه نقلش از آن حضرت صحيح نيست چون فرزندان او خلاف آن را از حضرت روايت كرده اند و آن اين است كه اى محمد(ص ) در نماز هر دو دست خود را تا مقابل گلو بلند كن .
ان شانئك هو الابتر, كسى كه از قومت تو را به خشم آورد ابتر است نه تو و ابتر به كسى گويند كه بلاعقب و بى نسل باشد.
پس در نظم اين سوره زيبا و شگفت برانگيز و ترتيب ظريف آن با همه اختصارى كه دارد, بينديش و بـبـيـن چگونه خداوند نكته هاى تازه را در آن گنجانده كه فعل اعطى را در اول سوره به مبتدا [نـا كـه اسـم ان اسـت ] نـسـبت داده است تااختصاص را برساند [يعنى فقط ما كوثر را به تو عطا كرديم ] و ضمير متكلم را به صورت جمع آورده (متكلم مع الغير) تا عظمت و كبريايى ذات خود را اعلام دارد ودر اول جمله حرف تاكيد ان را آورده كه به منزله قسم است و كوثر را كه موصوف آن حـذف شـده ذكـر كـرده تا به طريق اتساع بر شمول و شياع , بيشتر دلالت كند و پس از كوثر (فاء) تعقيب آورده تا اقدام به شكر فراوان نشات گرفته از برخوردارى ازبخشش بيشتر باشد.
لـربـك , كـنـايـه است به دين و عقيده خاص ابن وائل و نظاير او كه با اين گفتار رنج آورمتعرض رسـول خـدا شـدند همانهايى كه عبادت و نحر كردنشان براى غير خداست [يعنى تو برخلاف آنها بـراى پـروردگـارت نماز بگزار و نحر كن ] و با اين دو عبادت به دو نوع عبادت بدنى و مالى اشاره كـرده كـه نـمـاز پـيـش از عبادت بدنى است و عبادت مالى كه نحر شتر بزرگترين آن محسوب مى شود, حذفد لام ديگرى به دو جهت است : 1 ـ لام اولى بر آن دلالت راد.
2 ـ مـراعـات سـجـع كه از جمله نظم بديع قرآن است , و به روش التفات از غيبت به خطاب كاف (خطاب ) آورده تا بلند بودن مقام پيامبر(ص ) را اظهار همچنين به آن وسيله اعلام دارد كه عبادت واقعى آن است كه شخص قصدش فقط رضاى خداباشد, سپس فرموده : ان شـانـئك هـو الابـتر, خداوند در اين آيه بر سبيل استيناف كه جنس تعليل است علت امر كردن پـيـامـبر(ص ) به روى آوردن به عبادت را بيان فرموده است , و اين تعليل علاوه بر بلندى مطلع و كامل بودن مقطع و مشحون بودن به نكته هاى مهم وآكنده بودن از نيكوييهاى فراوان , از نوع ناب و خـالـص اسـت كـه دلالـت مـى كـنـد كه اين سخن , از پروردگار جهانيان است كه سخن ديگر سخنگويان را تحت الشعاع قرارمى دهد پس منزه است خداوندى كه اگر جز همين يك سوره كوتاه و مختصر را نازل نمى فرموده از هر معجزه اى كفايت مى كرد و اگر جن و انس بكوشند كه نظير آن رابـيـاورند پيش از اين كه موفق شوند زاغ سياه سفيد خواهد شد و سراب مانند آب ,جارى خواهد شـد [يـعنى به امرى محال اقدام كرده اند] اين سوره همچنين دلالت دارد بر اين كه از جهت ديگر يـعـنـى خـبـر دادن از غـيـب معجزه و دليلى روشن است ازاين نظر كه از آنچه بر زبان دشمنان پيامبر(ص ) جارى شده , خبر داده و همان طورهم شده است يعنى چيزى كه از آن خبر داده با خود خـبر كه اعطاى كوثر است مطابق مى باشد, چون كلمه رسول خدا رفعت يافت و ذريه اش در عالم مـنـتـشـر شـد ونام و عقب بدخواه پيامبر(ص ) كه ابتر بود, منقطع گرديد چنان كه بيان فرمود وتوفيق از خداوند است .

سوره كافرون

مكى است و برخى مدنى دانسته اند و شش آيه دارد.
در حديث ابى (بن كعب ) است كه هر كس اين سوره را قرائت كند چنان است كه ربع (14) قرآن را قرائت كرده است و پيروان شيطان از او دور مى شوند و از مشرك مبرا و از و؟حشت بزرگ (قيامت ) در عافيت خواهد بود. ((364))

حضرت صادق (ع ) فرمود: هر كس سوره كافرون و اخلاص را در نمازى از نمازهاى واجبش بخواند خداوند او و پدر و مادرش و فرزندانش را بيامرزد, و اگر شقى باشداسمش از دفتر اشقيا محو شود و در دفتر سعداء نوشته شود و خداسوند او را شهيدبميراند و سعيد زنده نمايد. ((365))

تـرجـمـه : بـه نـام خـداونـد بـخـشـنـده مـهربان .
بگو اى كافران !(1) آنچه راشما مى پرستيد من نـمـى پرستم .
(2) و نه شما آنچه را من پرستش مى كنم مى پرستيد.
(3) و نه من هرگز آنچه را شما پـرسـتـش كـرده ايـدمى پرستم .
(4) و نه شما آنچه را من مى پرستم عبادت مى كنيد.
(5)(حال كه چنين است ) آيين شما براى خودتان و آئين من براى خودم !(6) تفسير: [شان نزول ] قـل يا ايها الكافرون , اين سوره درباره چند نفر از قريش نازل شده كه به رسول خدا(ص ) گفتند: بيا و از دين ما پيروى كن و ما نيز از دين تو پيروى مى كنيم .
يك سال توخدايان ما را بپرست و يك سال ما خدايان تو را مى پرستيم .
پس پيامبر(ص ) فرمود:پناه بر خدا كه غير خدا را با او شريك سازم , قـريـش گفتند: پس يكى از خدايان ما رااستلام كن [دست بزن ] تا تو را تصديق كنيم و خدايت را بپرستيم , پس اين سوره نازل شد و پيامبر(ص ) بامدادان به مسجدالحرام رفت در حالى كه بسيارى از قريش در آن جا بودند پس در برابر آنها ايستاد و سوره را قرائت كرد و آنان مايوس شدند.
لا اعبد ما تعبدون , در آينده آنچه را مى پرستيد نمى پرستم چون لا اگر بر فعل مضارع داخل شود فـقـط مـعـناى آينده مى دهد چنان كه ما فقط بر مضارع به معناى حال داخل مى شود, يعنى در آينده به خواسته شما كه پرستش خدايانتان مى باشدعمل نمى كنم .
و لا انتم عابدون ما اعبد, و شما نيز به خواسته من كه پرستش خداى من است عمل نمى كنيد.
و لا انـا عـابـد مـا عبدتم , يعنى در گذشته هر گز آنچه را شما مى پرستيديد نپرستيده ام وسابقه ندارد كه در جاهليت بتى را پرستيده باشم پس چگونه اميد داريد كه در اسلام بت پرست شوم ؟ و لا انتم عابدون ما اعبد, يعنى در زومانى كه من خداى را مى پرستم شما خدا (ى مرا) نمى پرستيد و بـه ايـن دليل ما عبدت نفرمود چنان كه ما عبدتم فرمود كه قريش پيش از مبعث آن حضرت بـت پـرسـت بـودند و در آن زمان به عبادت و پرستش خدا مكلف نبود.
همچنين لفظ (ما) آورد نه (من ) چون مقصود صفت معبود است وگويى فرموده است : لا اعبد الباطل و لاتعبدون الحق , من باطل را نمى پرستم و شماحق را عبادت نمى كنيد.
بعضى گفته اند: ما در ما عبدتم مصدريه است , يعنى : لا اعبد عبادتكم و لاتعبدون عبادتى , من عبادت شما را انجام نمى دهم و شما عبادت مرا.
لـكم دينكم ولى دين , شرك و بت پرستى شما از آن خودتان و توحيد و يكتاپرستى من از آن خودم , يعنى من به سوى شما مبعوث شدم تا شما را به حق و رهايى ازشرك فرابخوانم پس اگر نپذيرفتيد و از من پيروى نكرديد كمترين كارى كه مراكفايت مى كند نجات از شماست .
بعضى گفته اند: معناى آيه اين است پاداش دينتان از آن شما باشد و پاداش دين من از آن خودم .
حضرت صادق (ع ) فرمود: هر گاه قل يا ايها الكافرون را خوانديد بگوييد: يا ايهاالكافرون و هر گاه لا اعبد ما تعبدون را خوانديد بگوييد: اعبدوا اللّه وحده و هر گاه گفتيد: لكم دينكم ولى دين پس بگوييد: ربى اللّه و دينى الاسلام .

سوره نصر

مدنى است و سه آيه دارد.
در حـديـث ابـى (بن كعب ) است كه هر كس اين سوره را قرائت كند گويى بامحمد(ص ) در فتح مكه حضور داشته است . ((366))

حـضـرت صـادق (ع ) فرمود: هر كه اين سوره را در نماز مستحب يا واجب بخواندخدا او را بر تمام دشمنانش پيروز گرداند و روز قيامت بيايد در حالى كه همراه اونامه اى است كه سخن مى گويد و آن را از داخـل قبرش بيرون آورده است و در آن نامه ايمنى از حرارت جهنم و آتش و زفير دوزخ اسـت كه با گوشهايش آن رامى شنود پس در روز قيامت بر هر چيز بگذرد او را مژده دهد و از هر خيرى او را خبرمى دهد تا به بهشت درآيد. ((367))

تـرجـمـه : بـه نـام خداوند بخشنده مهربان .
هنگامى كه يارى خدا وپيروزى فرارسد.
(1) و مردم را بـبينى گروه گروه وارد دين خدامى شوند.
(2) پروردگارت را تسبيح و حمد كن , و از او آمرزش بخواه كه او بسيار توبه پذير است .
(3) تفسير: اذا جـاء نـصـراللّه , اى مـحـمـد(ص ) هنگامى كه نصرت خدا فرا رسد و تو را بر قريش كه دشمنانت هستند پيروز كند.
والفتح , و نيز زمان فتح مكه برسد.
اذا, ظـرف زمـان بـراى فـسـبـح است و اين يك خبر غيبى و از معجزات است .
فتح مكه در دهم رمـضـان سال هشتم هجرى اتفاق افتاد در حالى كه هزاران نفر ازمهاجرين و انصار و طوايف عرب همراه پيامبر(ص ) بودند, حضرت پانزده شب درمكه اقامت فرمود سپس به طرف هوازن كه جنگ حنين است خارج شد.
هـنـگـامى كه پيامبر(ص ) وارد مكه شد بر در كعبه ايستاد سپس گفت : لااله الا اللّه وحده وحده , انجز وعده ونصر عبده وهزم الاحزاب وحده , جز خداى يكتا خدايى نيست , يگانه است , يگانه , وعده خـود را تـحـقـق بـخشيد و بنده اش را يارى كرد وبتنهايى احزاب و گروههاى مختلف را منهزم سـاخـت , بـهـوش بـاشـكـيد هر مال و هركار بزرگ و خونى كه ادعا شود زير اين دو پاى من است [مـسموع نيست ] مگرخدمت كردن به كعبه و آب دادن حاجيان كه به صاحبان خود برمى گردد, بـدانيدمكه محترم استو خدا آن را محترم قرار داده براى هيچ كس پيش از من جنگ كردن حلال نبوده و براى من نيز حلال نمى باشد مگر يك ساعت از روز و تا روز قيامت جنگ كردن در آن حرام است , يگاه نازل حرك كنده و درخت آن بريده نشود وشكار آن را رم ندهند و زمين مانده آن حلال نيست مگر براى صاحبش و بزرگان قريش وارد كعبه شدند و گمان مى كردند كه شمشير از آنها بـرداشـتـه نخواهد شد پس حضرت خطاب به آنان فرمود: بدانيد شما براى پيامبر همسايگان بدى بـوديد او راتكذيب كرده و آواره نموديد و به اين هم راضى نشديد تا به شهرهاى من (مدينه )لشكر كشيديد و با من جنگيديد.
اى اهـل مـكـه مـعـتـقديد من با شما چه خواهم كرد؟ گفتند: گمان خير داريم , برادرى هستى بـزرگـوار و پـسـر بـرادرى هـسـتى بزرگوار, پيامبر(ص ) فرمود: برويد شما آزادشدگانيد.
پس پـيـامبر(ص ) آنها را آزاد كرد در حالى كه خداوند او را بدون خونريزى بر آنان مسلط ساخت و مكه (فيئى ) پيامبر(ص ) بود, از اين رو آنان را آزادشدگان ناميد آنگاه قريش بر اسلام با او بيعت كردند.
و رايت الناس يدخلون فى دين اللّه , و مردم را ببينى كه داخل در ملت اسلام مى شوند.
افـواجا, گروههاى بسيار, يك قبيله همگى داخل در دين اسلام مى شدند پس از آن كه يكى يكى و دو تا دو تا وارد مى شدند.
از جـابـربـن عـبـداللّه انصارى نقل شده كه روزى مى گريست از او راجع به گريه اش سؤال شد, گفت : شنيدم كه رسول خدا(ص ) مى فرمود: مردم گروه گروه در دين خداوارد شدند و بزودى گروه گروه از دين خارج خواهند شد, بعضى گفته اند: مقصود ازمردم اهل يمن هستند.
هنگامى كـه ايـن سـوره نـازل شد پيامبر(ص ) گفت : اللّه اكبر فتح و نصرت خدا فرارسيد و اهل يمن آمدند گـروهـى كـه دلهايشان نرم است , ايمان ,ايمان يمانى , و فقه و فهم يمانى و حكمت يمانى است و فرمود: نفس پروردگارتان را از سوى يمن ادراك مى كنم .
حسن [بصرى ] گويد: چون رسول خدا(ص ) مكه را فتح كرد بعضى از عربها به بعضى روى آورده و گـفتند: در صورتى هم كه محمد(ص ) بر اهل مكه پيروز شوداهل حرم مجازات نمى شوند, چون پيش از اين خداوند آنها را از اصحاب فيل و هركه قصد سوء نسبت به آنها كرده درامان داشته است پس بدون جنگ گروه گروه وارداسلام مى شدند.
يـدخـلـون , مـحـلا مـنـصوب است بنابراين كه حال از راءيت است هر گاه به معناى ابصرت يا عرفت باشد و اگر به معناى علمت باشد محلا منصوب و مفعول دوم راءيت است .
فسبح بحمد ربك , پس بگو: سبحان اللّه در حالى كه خدا را حمد و سپاس مى گويى يعنى در مقابل ايـن كـه خـداى مـتـعال كارى را كه به قلب هيچ كس خطور نمى كرد(فتح مكه ) را برايت ممكن سـاخـت به شگفت آى , يا اين كه خدا را ياد كن در حالى كه تسبيح مى گويى و حمد مى كنى و بر عبادت و ستايش حق مى افزايى .
واستغفره انه كان توابا, دستور به استغفار همراه با تسبيح امر به چيزى را كامل مى كند كه كار دين بـر آن اسـتوار است و آن جمع كردن ميان بندگى و حفظ خود ازگناه است , تا امر آن حضرت به اسـتـغـفار با توجه به معصوم بودنش لطفى نسبت به امتش باشد و استغفار از نشانه هاى تواضع در برابر خدا و شكستن نفس است و اين خود عبادتى است .
از پيامبر(ص ) روايت است كه من در شبانه روز صد بار از خدا مغفرت مى طلبم . ((368))

روايـت شده كه چون رسول خدا(ص ) اين سوره را بر اصحاب خود قرائت كرد آنان به يكديگر مژده دادند ولى عباس (عموى پيامبر(ص )) گريست .
پيامبر فرمود: اى عمو چرا مى گريى ؟ گفت : اين سـوره خبر مرگ شما را داده است .
حضرت فرمود:چنان است كه شما مى گوييد.
پس پيامبر(ص ) پس از آن دو سال زنده ماند و در آسن دو سال خندان و خوشحال ديده نشد.
عـبداللّه بن مسعود گويد: چون اين سوره نازل شد پيامبر(ص ) بسيار مى گفت :سبحانك اللهم و بـحمدك , اللهم اغفرلى انك انت التواب الرحيم , بار خدايا پاك ومنزهى و به ستايشت مشغولم , بار خدايا مرا بيامرز كه تو بسيار توبه پذير ومهربانى .
در روايت ديگرى است كه [مى گفت ] استغفرك واتوب اليك , از تو مغفرت مى خواهم و به تو بازمى گردم , اين سوره , سوره توديع ناميده مى شد.
انه كان توابا, يعنى در زمانهاى گذشته هر گاه مكلفين استغفار مى كردند بسيارتوبه پذير بود پس هر استغفاركننده اى بايد از خدا چنان توقعى داشته باشد.

سوره تبت

[سوره ابى لهب , و مسد نيز ناميده مى شود].
مكى است و پنج آيه دارد.
در حـديـث ابـى (بـن كعب ) است كه هر كس اين سوره را قرائت كند اميد دارم كه خداميان او و ابولهب در يك خانه جمع نكند. ((369))

حـضـرت صـادق (ع ) فـرمـود: هـر گاه سوره تبت را قرائت كرديد ابولهب را نفرين كنيدچه او از تكذيب كنندگان پيامبر(ص ) و قرآنى بود كه از نزد خدا آورده بود. ((370))

ترجمه : به نام خداوند بخشنده مهربان .
بريده باد هر دو دست ابولهب (و مرگ بر او باد).
(1) هرگز مال و ثروت او و آنچه را به دست آورده به حالش سودى نبخشيد.
(2) و بزودى وارد آتشى مى شود كه داراى شعله فروزان است .
(3) و همچنين همسرش در حالى كه هيزم به دوش مى كشد(4) و در گردنش طنابى از ليف خرماست !(5) تفسير: تبت يد ابى لهب و تب , تباب , خسران و زيانى است كه به هلاكت منجر مى شوديعنى دستان ابولهب نابود شد و مقصود نابودى و زبانكارى خود اوست مانند آيه :ذلك بما قدمت يداك .
(وتب ) به معناى حصول هلاكت است مانند گفته شاعر: جزانى جزاه اللّه شر جزائه ----- جزاء الكلاب العاويات وقد فعل ((371))

ابـى لـهـب , بـه سكون هاء نيز قرائت شده است و اين نوعى تغيير در اسمهاى علم است چنان كه گـويـنـد شمس بن مالك , به ضم شين و به اين دليل خداوند در اين سوره تعبيثر به كنيه (ابى لهب ) كرده كه اسم او مشهور نبوده و شهرتش به همان كنيه بوده است .
پس چون خداوند سبحان اراده كـرد كـه او را بـه بدنامى بيشتر مشهور كندو نشانى براى او بماند از اسم و كنيه همان را كه مشهورتر بوده نامب رده زيرا اسم ابى لهب , عبدالعزى بوده , از اين رو به كنيه اش عدول كرده است .
ما اغنى عنه ماله , ما استفهام انكارى و محلا منصوب است , يا ما نافيه است .
و مـا كـسـب , مرفوع است و ج ما موصول يا مصدرية و به معناى مكسوبه يا وكسبه است يعنى مال ابولهب و آنچه را با مالش كسب كرده يعنى سرمايه و بهره هايش يامالى را كه از پدرش به ارث برده و خود به دست آورده به حال او نفعى ندارد.
ابن عباس گفته است : ما كسب ولده , آنچه فرزندش به دست آورده است .
ضـحـاك گفته است : مال و ثروت ابولهب و كار پليد او كه همان حيله و مكر دردشمنى با رسول خداست به حال او سودمند نيست .
سـيصلى نارا ذات لهب , سيصلى , به فتح ياء و ضم آن قرائت شده و سين براى تهديد است يعنى وارد شدن ابولهب در آتش قطعى است اگر چه از نظر زمان مهلت دارد.
و امراته حمالة الحطب , ام جميل دختر حرب و خواهر ابوسفيان هيزم كش است ,اين زن پشته اى از خار و خاشاك و بوته هاى تيغ ‌دار را حمل مى كرد و شبانه در سرراه پيامبر(ص ) پراكنده مى كرد, بـعـضـى گفته اند: آن زن سخن چينى مى كرد.
عرب مى گويد: فلان يحطب على فلان , فلانى بر ضرر فلانى هيزم مى كشد هر گاه از اوبدگويى كند.
شاعر گفته است : من البيض لم تصطد على ظهر لامة ----- ولم تمش بين الحى بالحطب الرطب ((372))

خطب و هيزم را متصف به (رطب ) قرار داده تا بر دود بسيار دلالت كند چون دودهيزم تر از هيزم خشك بيشتر است و زيادى شر و بدى را مى رساند.
ج و امرته را مرفوع آورده تا عطف بر ضمير در سيصيلى باشد يعنى بزودى ابولهب و زنش به آتش درآيند.
در اعراب فى جيدها دو قول است : 1 ـ حال و محلا منصوب باشد.
2 ـ و امراءته مبتدا و فى جيدهاج خبر آن باشد.
در اعراب حمالة الحطبج نيز دو قول است : 1 ـ صفت و؟ مرفوع باشد.
2 ـ منصوب , بنابراين كه مفعول اشتم محذوف باشد.
من مسد, مسد ريسمانى است كه محكم بافته شده باشد.
و مـرد مـمسود الخلق به كسى گويند كه اعضاى بدن او محكم باشد.
يعنى در گردن ام جميل ريـسـمـانى است كه از ديگر ريسمانها محكمتر است , او (ام جميل ) آن خارها را حمل مى كند و به گـردنـش مـى بـندد چنان كه هيزم كشان پشته هاى هيزم را باريسمان به گردن مى آويزند, اين تـعـبـيـر بـراى تـحـقير وى و مجسم ساختن او به صورت بعضى از كنيزان هيزم كش است تا او و شوهرش (ابولهب ) خشمگين شوند و آن دودر خانواده اى ثروتمند و بزرگ زندگى مى كردند.
ممكن است چنين معنى شود كه : حال ام جميل در آتش دوزخ به همان صورتى خواهد بود كه در دنـيـا پشته خار حمل مى كرد, پس همواره بر پشت او در دوزخ ‌پشته اى از هيزم دوزخ كه ضريع و زقوم است خواهد بود و در گردنش ريسمانى بافته از زنجيرهاى آتش است چنان كه هر بزهكارى متناسب با حال خود در گناه خويش كيفر مى شود.

سوره اخلاص

مكى و به قولى مدنى است و چهار آيه دارد.
آن را سوره توحيد و نسمة الرب نيز ناميده اند.
در حـديـث ابـى (بـن كعب ) است كه هر كس اين سوره را بخواند گويى ثلث (13) قرآن را قرائت كرده است و به عدد كسانى كه به خدا و فرشتگان و كتب و پيامبران او وروز قيامت ايمان آورده اند ده حسنه به وى عطا مى شود. ((373))

حضرت صادق (ع ) فرمود: هر كس پنج نماز [يوميه ] را بخواند و در آن قل هو اللّه احد, را نخواند به او گفته شود: اى بنده خدا تو از نمازگزاران نيستى . ((374))

در حـديـث آمده است كه به دو سوره : قل يا ايها الكافرون و قل هو اللّه احدمقشقشتان , يعنى تبرئه كنندگان از شرك و نفاق مى گفته اند. ((375))

تـرجـمه : به نام خداوند بخشنده مهربان .
بگو خداوند يكتا و يگانه است .
(1) خداوندى است كه همه نـيـازمـنـدان قـصد او مى كنند.
(2) نزاده و زاده نشده .
(3) و براى او هرگز شبيه و مانندى نبوده است .
(4) تفسير: قـل هـو اللّه احـد, هـو ضـمير شان و اللّه احد همان شان است مانند گفته ات : هو زيدمنطلق , گـويـى خدا فرموده است : شان اين است كه خداى متعال يگانه است .
بعضى گفته اند هو كنايه از اللّه و اللّه بدل از هو است و احدج خبر مبتدا يا اللّه خبر مبتدا واحد خبر دوم است يا احد خبر براى (هو) محذوف باشد و در اصل هو احد, بوده است .
ابـن عـبـاسـى گـويـد: قريش گفتند: اى محمد پروردگار خود را كه ما را به او دعوت مى كنى تـوصـيـف كـن پـس اين سوره نازل شد, معنا اين است خدايى كه توصيف آن رااز من خواستيد او خـدايـى است يكتا.
احد, در اصل و؟حد, بوده , و احد اللّه بدون تنوين نيز قرائت شده و حذف تنوين بـراى بـرخـورد آن بـا لام تعريف است و نظير آن است , لا ذاكر اللّه , الا قليلا, و بهتر اين است كه با تنوين و كسر آن به جهت التقاءساكنين [در صورت وصل ] قرائت شود.