تفسير جوامع جلد ۶

ابو على ابن الحسن الطبرسى

- ۲۸ -


اللّه الصمد, صمد فعل , به معناى مفعول , و از صمد اليه فى الحوائج است , درنيازها آهنگ او كرد, يـعـنى او؟ خداوندى است كه او را مى شناسيد و اقرار داريد كه او آفريننده آسمانها و زمين و خالق شماست و او يكتا و در خدا بودن متصف به يگانگى است و ديگرى در خدا بودن با او شريك نيست و او؟ كسى است كه درنيازهاب ه سوى او مى روند و هيچ يك از آفريدگان از او بى نياز نيست و او از تمام آفريدگان بى نياز است .
لم يلد, نزاده است چون همجنسى ندارد تا از جنس خود همسرى داشته باشد كه فرزندى بزايد و بر ايـن مـعنى آيه زير دلالت دارد: انى يكون له ولد ولم تكن له صاحبة , چگونه ممكن است فرزندى داشته باشد و حال آن كه همسرى نداشته است .
(انعام /101).
ولـم يولد, زاده نشده چون هر مولودى نوپديد و جسم است در حالى كه خدا قديم است و وجود او آغازى ندارد و جسم نيست .
و لم يكن له كفوا احد, يعنى هيچ كس مثل و مانند او نيست .
مـمـكـن اسـت كـفوا از كفاه و همتا در ازدواج باشد تا از او نفى همسر كند.
كفار ازپيامبر سؤال كـردند كه پروردگارش را براى آنان توصيف كند پس اين سوره كه شامل صفات پروردگار است نـازل شـد.
زيرا قل هو اللّه , آنها را به خدايى دلالت مى كند كه آفريننده و منشا اشياست و در ضمن آن خـدا را بـه قـادر و عـالم بودنت توصيف مى كند چون ايجاد و آفريدن جز از شخص عالم و قادر درسـت نيست زيرا آفرينش در كمال استحكام و نظم و ترتيب است و نيز توصيف به زنده و موجود بـودن و شـنواو بينا بودن خداوند است , واحد, توصيف حق به يگانگى و نفى هر شريكى ازاوست , و صمد توصيف خداوند به اين است كه همه محتاج اويند و هر گاه چنين باشد غنى و بى نياز است , و در غـنـى بـودن هـمنراه با عالم بودن دليلى است بر عدل او كه كار زشت انجام نمى دهد چون از زشـتـى كـار زشـت آگـاه اسـت و مـى داند كه ازانجام كار زشت بى نياز است .
و, لم يلد, تشبيه و هـمجنس داشتن را از خدا نفى مى كند, لم يولد, خداوند را به قديم و بى آغاز بودن وصف مى كند, ولم يكن له كفوااحد, تشبيه را تثبيت كرده و آن را قطعى مى سازد.
خـداونـد لـه را كـه ظرف غير مستقر است [متعلق آن مذكور است ] بدين سبب مقدم داشته كه سياق اين سخن براى نفى همتا و مانند از ذات پروردگار است و مركز اين معنى همين ظرف است و ذكر آن از همه چيز مهمتر بوده و براى مقدم شدن شايسته ترين و سزاوارترين كلمه است .
كفوا, به ضم كاف و فاء و به ضم كاف و سكون فاء و با همزه و سكون فاءقرائت شده است .
عـظـمـت جايگاه اين سوره و معادل بودن قرائت آن با ثلث (13) قرآن با همه اختصارش و نزديك بودن اول و آخرش بروشنى دلالت بر اين دارد كه علم توحيداهميتى در نزد خدا دارد و جاى هيچ شگفتى نيست زيرا علم تابع معلوم است وشرافت آن به شرافت معلوم (خدا) است و هر گاه معلوم اين علم (توحيد) خداى جليل و صفات او باشد و نيز آنچه بر خدا رواست و روا نيست پس به شرافت مقام و بلندى شان و بزرگى درجه آن چه گمان مى برى ؟ حـضـرت بـاقر(ع ) فرمود: هر گاه از قرائت قل هو اللّه احد, فارغ شدى سه بار بگو:كذلك اللّه ربى , پروردگارم چنين است , و روايت شده كه پيامبر(ص ) در آخر هرآيه اى از اين سوره وقف مى كرد.

سوره فلق

مكى و مدنى بودنش مورد اختلاف است و پنج آيه دارد.
در حـديـث ابى (بن كعب ) است كه هر كس معوذتين را بخواند گويى تمام كتابهايى راكه خدا بر پيامبران نازل فرموده , قرائت كرده است . ((376))

عقبة بن عامر از پيامبر(ع ) روايت كرده كه حضرت فرمود: بر من آياتى نازل شده كه نظير آنها نازل نشده است و آن معوذتين است . ((377))

حـضـرت بـاقر(ع ) فرمود: هر كس معوذتين و سوره توحيد را در نماز وتر بخواند به او بگويند اى بنده خدا بر تو مژده باد كه براستى خدا نماز وتر تو را قبول فرمود. ((378))

تـرجـمه : به نام خداوند بخشنده مهربان .
بگو پناه مى برم به پروردگارسپيده صبح .
(1) از شر تمام آنـچه آفريده است .
(2) و از شر هر موجودمزاحمى هنگامى كه وارد مى شود.
(3) و از شر آنها كه در گـرهـهـامـى دمند (و هر تصميمى را سست مى كنند).
(4) و از شر هر حسودى هنگامى كه حسد ورزد.
(5) تفسير: قـل اعـوذ برب الفلق , در مثل مى گويند: ابين من فلق الصبح ومن فرق الصبح , آشكارتراز سپيده صبح است , فلق , وزن فعل به معناى مفعول است و در معنايش سه وجه است : 1 ـ [اى محمد] بگو به پروردگار و مدبر برآورنده صبح تمسك مى كنم .
2 ـ بـه قـولـى : فـلـق , هژر چيزى است كه خداوند آن را مى شكافد مانند گياه كه باشكافته شدن زمـيـن مـى رويـد و چـشمه ها كه با شكافته شدن كوهها مى جوشند وباران كه از ابرها مى ريزند و مواليد كه از رحمها خارج مى شوند.
3 ـ بـه قـولـى فـلق , جاهى در دوزخ است يعنى همانند دره و شكافى در آن قرار داردچنان كه به زمين هموار واقع در ميان دو بلندى فلق مى گويند.
من شر ما خلق , يعنى از شر چيزهايى كه خدا آنها را آفريده كه عبارت از مكلفان وگناهان و ضررها و ستم و تجاو؟ز و جز آنهاست و نيز غيرمكلفان و كارهايشان ازخوردن و نيش زدن و گاز گرفتن و انواع ضررهايى كه خدا در غير موجودات زنده قرار داده مانند سوزاندن به آتش و كشتن با زهر.
و مـن شـر غـاسق , غاسق , شب است هر گاه بسيار تاريك شود از قول خداسوند الى غسق الليل , تا تـاريـكـى شـب و مـنـظـور از وقوب وزارد شدن تاريكى شب در هرچيزى است گويند وذهبت الشمس هر گاه خورشيد پنهان شود.
در حـديث است كه چون [پيامبر(ص )] غروب خورشيد را مشاهده مى كرد,مى فرمود: اكنون وقت نماز مغرب است , خداوند شضب را به شر اختصاص دادبراى اين كه پراكنده شدن شر در آن بيشتر و پرهيز از شر در شب دشوارتر است وگفته اند: شب , شر را بيشتر مى پوشاند.
و مـن شـر الـنـفـاثـات فى العقد, نفاثات , زنان , يا نفوس , يا گروههايى از زنان جادوگرندكه در نخهايى گره مى زنند و در آنها مى دمند و به منظور ضرر رساندن به كسى (رقيه ) ((379))

به كار مى برند.
و من شر حاسد اذا حسد, از شر حسود هر گاه حسد خود را آشكار سازد و به مقتضاى حسد خويش عـمل كند و براى شخص مورد حسد گرفتارى ايجاد كند زيراحسود هر گاه اثر حسد پنهان خود را آشكار نسازد از او به شخص مورد حسد ضرر وشرى نمى رسد بلكهب ه خود ضرر مى رساند چون از شادمانى ديگرى غمگين مى شود.
از عمربن عبدالعزيز نقل شده : هيچ ستمگرى را نديده ام كه از حسود به مظلوم شبيه تر باشد.
بعضى گفته اند: معناى آيه , از شر نفس شخص حسود و چشمان اوست چون بسامى شود كه چشم مى زند و عيب مى گيرد و ضرر مى زند.
از انـس روايـت شده كه پيامبر(ص ) فرمود: هر كس چيزى را ببيند كه موجب شگفتى او شود پس بگويد: اللّه اللّه ما شاءاللّه لاقوة الا باللّه , هيچ چيز به او زيان نرساند.

سوره ناس

مكى و مدنى بودنش اختلافى است و شش آيه دارد.
حـضـرت بـاقـر(ع ) فـرمـود: رسـول خدا(ص ) شكوه كرد پس جبرييل و ميكائيل خدمت او آمدند.
جـبرئيل بالاى سر پيامبر و ميكائيل پايين پاى آن حضرت نشست پس جبرئيل آن حضرت را به قل اعوذ برب الفلق و ميكائيل به قل اعوذ برب الناس تعويذ كرد. ((380))

روايـت شـده كـه پـيـامـبـر(ص ) بـسـيارى از اوقات حسن و حسين (ع ) را به اين دو سوره تعويذ مى كرد. ((381))

تـرجـمـه : به نام خداوند بخشنده مهربان .
بگو پناه مى برم به پروردگارمردم .
(1) به مالك و حاكم مـردم .
(2) بـه خـدا و مـعبود مردم .
(3) از شروسواس خناس .
(4) كه در سينه هاى انسانها وسوسه مى كند.
(5) خواه از جن باشد يا از انسان !(6) تفسير: قل اعوذ برب الناس , برب الناس , به آفريننده و ايجادكننده مردم و تدبير كننده آنها.
ملك الناس , سرور مردم و كسى كه بر انسانها تسلط دارد.
اله الناس , معبود مردم كه فقط براى آنها پرستش او شايسته است نه ديگرى .
ملك الناس , اله الناس , هر دو عطف بيان براى رب الناسج هستند كه ابتدا با ملك الناس توضيح داده شـده آنـگـاه بـا اله الناس توضيح بيشترى داده شده است زيراگاه به غير خدا رب الناسج مـى گويند مگر گفتار خداوند را نمى بينيد: اتخذوااخبارهم و رهبانهم اربابا من دون اللّه , (آنها) دانشمندان و راهبان (تاركان دنيا) رامعبودهايى در برابر خدا قرار دادند.
(توبه /31).
گـاهـى بـه غـير خدا (ملك الناسج نيز گفته مى شود, اما اله الناس مخصوص به ذات حق است و كسى در آن شريك نيست از اين رو خداسوند آن را آخرين بيان [براى رب الناس ] قرار داده است .
دلـيـل اضافه شدن ربج به ناسج به صورت اضافه اختصاصى اين است كه استعاذه و پناه بردن به خـدا فقط از شر كسى است كه در سينه هاى مردم وسوسه مى كند وگويى خداوند فرموده است : اعـوذ مـن شـر الموسوس فى صدور الناس ...
از شر كسى كه در سينه هاى مردم وسوسه مى كند به پـروردگـار مـردم پناه مى برم كه امور آنان را دراختيار دارد و او خدا و معبود مردم است , آوردن مضاف اليه ناس كه اسم ظاهراست در تمام جمله ها براى اين است كه عطف بيان براى توضيح و آشكار ساختن كلمه قبل است از اين رو جاى آوردن اسم ظاهر است نه ضمير.
بعضى گفته اند: مقصود از ناس اول جنيهايند, از اين رو فرموده : برب الناس چون خداوند است كـه آنـها را [در رحمها] پرورش مى دهد و مقصود از ناس دوم ,اطفا كند از اين رو فرموده : ملك الناس چون خداوند است كه اطفال را مقتدر ونيرومند مى سازد و مقصود از ناس سوم [جوانان ] بالغ و افراد مكلف است ازاين رو فرموده : اله الناس چرا كه مكلفان خدا را مى پرستند.
مـن شـر الوسواس , وسواس , اسمى به معناى وسوسه است مانند زلزال كه به معناى زلزله است .
اما مـصـدر ايـن كـلمه وسواس به كسر واوج است مانند زلزال به كسرزاء و؟ مقصود از وسواس , شـيـطـان اسـت و به صورت مصدر از آن نام برده شده وگويى شيطان برحسب ذات و فى نفسه , وسـوسـه اسـت چـون وسـوسه شغل و كارشيطان است كه بر آن مداومت و اصرار دارد.
يا مقصود صاحب وسوسه است , ووسوسه صداى پنهان است .
الخناس , كسى است كه عادتش دور شدن [در برابر ذكر خدا] است , خناس به خنوس منسوب است كـه بـه معناى دور شدن و عقب رفتن است , مانند (عواج وتبات ) [فروشنده نوعى پارچه و بافنده گـلـيـم ] چـون انـس بـن مالك از پيامبر(ص )روايت كرده كه شيطان بينى خود را بر روى قلب آدميزاده مى نهد, هر گاه خدا را يادكند دور مى شود و اگر خدا را به ياد نياورد قلب او را مى بلعد [بر دلش مسلطمى شود].
الذى يوسوس , در اعراب اين جمله چند قول است : 1 ـ ممكن است صفت وسواس و محلا مجرور باشد.
2 ـ منصوب بنابراين كه مفعول فعل اشتم است .
3 ـ مـرفوع بنابراين كه فاعل فعل مذكور باشد.
بهتر است در قرائت , شخص قارى درالخناس وقف كند, و دوباره از الذى يوسوس , بنابر يكى از اين دو وجه [اخير]شروع كند.
مـن الـجنة والناس , الذى يوسوس , را توضيح مى دهد بنابراين كه شيطان دو نوع باشد, شيطان از طـايـفـه جـن و شـيطان از طايفه انسان چنان كه خداوند فرموده است .
شياطين الانس و الجن , شياطين انس و جن .
(انعام /112).
از ابوذر نقل شده كه به مردى گفت : آيا از شيطان انسى به خدا پناه برده اى ؟ مـمـكـن است من در آيه براى ابتداى غايت و متعلق به يوسوس باشد يعنى [شيطان ] به وسيله جن و انس در سينه هاى مردم وسوسه مى كند.
حضرت صادق (ع ) فرمود: هر گاه قل اعوذ برب الفلق را خواندى در دلت بگو, اعوذبرب الفلق و هر گاه قل اعوذ برب الناس را خواندى در دلت بگو, اعوذ برب الناس .

اين پايان كتاب است

خدا را در آغاز و انجام , فراوان و پياپى ستايش كرده و سپاسگزارم كه مرا در اين كاراستوار داشت و بـر آن يـارى و تاييد فرمود.
در روز شنبه هجدهم ماه صفر سال 542,به تاليف آن شروع كردم و به يـارى خـدا و لـطف او در بيست و چهارم محرم ,دوازدهمين ماه شروع , از آن فراغت يافتم كه يك سـال مـى شـود و مـطـابق با تعدادنقباى حضرت موسى (ع ) در سرزمين شام درگذشته و تعداد خـلـفـاى پـيـامـبـر مـاحـضـرت محمد(ص ) يعنى پيشوايان اسلام و حجتهاى خداوند مهيمن و سـلام مـى بـاشـد پـس از خـداونـد بخشنده مهربان مى خواهم و به وسيله آن پيشوايان بدوتوسل مـى جـويـم كـه تلاش و زحمتم را در تصنيف و تنظيم و تنقيح و مهذب ساختن آن قرار دهد تا از مـعـانـى پـنهان آن پرده بردارد و در فن تفسير يگانه شود و با گوهرها وزيباييهاى تفسير تركيب گردد و به وسيله ظاهر و باطن عملش پرارج شود و در ميان كتابها بى نظير, و شايان آن باشد كه بـا آب طـلا و با مختصرترين الفاظ و رساترين وكاملترين معنى , نوشته شود و تمام محتويات آن با اصـول و فـروع دين و معقول ومنقول آن مطابق باشد, پس قرآن حقيقتى است پايدار و مرواريدى اسـت بى نظير وراهى است راست كه به بركت آن حاجتها برآورده مى شود و با آن گرفتاريها دفع ومـشكلات حل مى شود و روزيها به بركت آن فرود مى آيد, و سبب خشنودى خداست و آدمى را به بـهـشـت او مـى رسـاند و موجب به دست آوردن پاداش و ذخيره ساختن بهترين آنها و رسيدن به شـفـاعت پيامبر برگزيده و خاندان آن حضرت مى شود كه ستارگان درخشانى هستند كه از نور آنـها كسب نور كردم و در سايه لطف آنها غنوده و به نور آنها هدايت يافته ام و از نور آن بزرگواران اقتباس كرده ام .
بـار خـدايـا اگـر مى دانى كه من در اين كار جز رضاى تو را نمى خواستم و به غير تو درآن اعتماد نـكرده ام پس به شفاعت معصومين (ع ) از گناهانم چشمپوشى كن و ازبديهايم درگذر و در روز قـيـامـت مـرا بـه آنـها ملحق ساز و نعمتهايت را بر من فروريز ومرا مشمول بخششهاى ويژه خود گـردان بـراستى كه تو بزرگوار و نعمت دهنده اى ودرود خدا بر سرورمان محمد(ص ) و خاندان پـاك و بـرگـزيـده اش , خـدا مـا را بس است و بهترين وكيل است (و پروردگار ماست بر او توكل مى كنيم و به سوى اوبازمى گرديم و بازگشت به سوى اوست .