تفسير كاشف (جلد اول)
سوره هاى فاتحه و بقره

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۲ -


2. رودررويى با آراى مفسران

دومين ويژگى تفسير الكاشف پاى بند نبودن نويسنده آن به ديدگاه ها و باورهاى مفسران قرآن است . او در ذيل آيه يا اءيها الذين آمنوا لا تساءلوا عن اءشياء ان تبد لكم ...(26) مى نويسد: ((البته ما به تعليلات نحوى اعتقادى نداريم و از گفته هاى مفسران نيز تقليد نمى كنيم)).

در اين راستا مغنيه در جاى جاى تفسير خويش كه بسيار زياد و در خور توجه است ، نظريات جمهور، اكثر و بسيارى از مفسران را به نقد مى كشد. مهم ترين معيارهاى مغنيه در نقد و بررسى ديدگاه هاى تفسيرى عبارتند از:

الف - تعبد به ظواهر. در نگاه نويسنده الكاشف ، ظواهر آيات تا هنگامى كه دليل عقلى معتبر بر خلاف آنها وجود نداشته باشد حجت هستند و مفسران بايد بر اساس ظاهر آيات ، قرآن را تفسير نمايند. او در تفسير آيات و يا آدم اسكن اءنت وزوجك الجنة ...(27) با عنوان ((قصه آدم كما هى فى القرآن)) مى نويسد: ((ما حد وسط ميان دو گروه را اختيار مى كنيم . از اين رو، به طور كلى به آنچه ظاهر نص به ما الهام مى كند ايمان داريم ؛ بدين ترتيب كه درخت ، سوء و برگ درخت ، همگى به طور ملموس وجود داشتند؛ زيرا همين ها معناى حقيقى لفظ مى باشند و هيچ نيازى به تاءويل وجود ندارد؛ زيرا عقل ، معناى ظاهر را مى پذيرد و آن را رد نمى كند)).

به باور مغنيه افزون بر سازگارى ظواهر آيات با عقل ، سازگارى ظاهر آيه با شرايط و مقتضيات رويدادى كه آيه حكايتگر آن است ، نيز ضرورى است .

و قالت اخرج عليهن فلما راءينه اءكبرنه و قطعن اءيديهن .(28) زنان وقتى يوسف را ديدند، آن چنان سرگشته و مبهوت شدند كه دست هايشان را بريدند. مفسران گفته اند: ((قطعن))؛ يعنى دستان خود را زخمى كردند؛ لكن از ظاهر آيه برمى آيد كه مراد بريدن است ، نه زخمى كردن . در هر حال ، رويدادهايى از اين دست را تنها با توجه به شرايط و مقتضيات آن مى توان تفسير كرد، نه با نص عبارت و دلالت لفظ)).

بر اين اساس نويسنده الكاشف در نقد و بررسى برخى ديدگاه هاى تفسيرى از ظاهر آيات به عنوان معيار صحت و سقم نظريه تفسيرى سود مى جويد؛ براى نمونه او در تفسير آيه لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح (29) مى نويسد: ((با بيان فوق آشكار مى شود كه عقيده به الوهيت مسيح (عليه السلام ) در حدود سه قرن پيش از نزول قرآن وجود داشته است . بنابراين ، معناى مقصود از آيه لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح همان معناى ظاهر لفظ است و نيازى نيست كه ما اين آيه را به ((حلول و اتحاد)) تاءويل كنيم ؛ چنان كه بسيارى از مفسران پيشين اين كار را كرده اند، با اين پندار كه بيشتر مسيحيان به ربوبيت عيسى (عليه السلام ) اعتقاد ندارند، بلكه مى گويند: خداوند در عيسى حلول كرده و يا با او يكى شده است و در اين صورت تعددى وجود ندارد)).

ب - ناسازگارى با فصاحت و بلاغت آيات . معيار ديگر نويسنده الكاشف در نقد نظريات تفسيرى ، سازگارى و ناسازگارى اين ديدگاه ها با فصاحت و بلاغت آيات است ؛ براى نمونه مغنيه در نقد ديدگاه بيشتر فقها و مفسران شيعه كه ((طعام)) را در آيه اليوم اءحل لكم الطيبات و طعام الذين اءوتوا الكتاب حل لكم و طعامكم حل لهم (30) به حبوبات تفسير كرده اند مى نويسد: ((اما تفسير طعام به حبوبات ، كارى است كه از فصاحت و بلاغت قرآن بسيار دور است ؛ چرا كه قرآن ، طعام را در شكار دريا به كار برده است ، و در دريا حبوباتى وجود ندارد. خداوند گفته است : اءحل لكم صيد البحر و طعامه متاعا لكم (31) همچنين طعام را در آب به كار برده است و چه قدر تفاوت وجود دارد ميان آب و حبوبات ، يكى جسم مايع است و ديگرى جامد. خداوند فرموده است : فمن شرب منه فليس منى و من لم يطعمه فانه منى .(32) و نيز طعام را در انواع خوردنى ها به كار برده است : فاذا طعمتم فانتشروا.(33) آيا كسى جرئت دارد كه اين آيه را بدين ترتيب تفسير كند: وقتى جو مى خوريد - مثلا - پراكنده شويد؟ و اگر كسى بر اين تفسير جرئت كند، اين پرسش مطرح مى شود كه اين تفسير چه نوع تفسير است ؟ حتى خداوند سبحان طعام را به معناى گوشت به كار برده است : قل لا اءجد فيما اءوحى الى محرما على طاعم يطعمه الا اءن يكون ميتة اءو دما مسفوحا اءو لحم خنزير(34) بگو: در آنچه به من وحى شده حرام شده اى نمى يابم بر هيچ خورنده اى كه آن را بخورد و مگر آن كه مردارى باشد يا خون ريخته اى - جهنده اى - يا گوشت خوك .

بر مبناى آيه فوق است كه ما بر اين اعتقاديم كه ذبيحه هاى اهل كتاب حلال است ؛ البته مشروط بر اين كه بدانيم ساير شرايط ذبح از قبيل رو به قبله بودن ، نام خدا بردن و بريده شدن چهار رگ اصلى وجود دارد)).

ج - ناسازگارى با آيات . سومين مبناى نويسنده الكاشف در نقد و بررسى نظريات تفسيرى سازگارى و ناسازگارى با آيات است ؛ براى نمونه در ذيل آيه و ان الذين اءوتوا الكتاب ليعلمون اءنه الحق من ربهم (35) ديدگاه مفسرانى كه اهل كتاب را يهوديان معرفى كرده اند به جهت ناسازگارى با عموم لفظ، نادرست نشان داده شده است . افزون بر اين ، نظريه مفسرانى را كه ضمير ((انه)) را به پيامبر باز مى گردانند، نه به مسجدالحرام به آن جهت كه ((المسجدالحرام)) به ضمير نزديك تر است نپذيرفته است .

در مواردى نيز محمد جواد مغنيه نادرستى ديدگاه مفسران را ناسازگارى با آيات قرآن و سياق آيات دانسته است .

د - كاستى در دليل . مانند نقد و بررسى باورهاى مفسران در ذيل آيات (و قرآن الفجر ان قرآن الفجر كان مشهودا)،(36) (اءو كالذى مر على قرية و هى خاوية عى عروشها قال اءنى يحيى هذه الله بعد موتها)(37) و وراودته التى هو فى بيتها عن نفسه .(38)

او در ذيل آيه ان قرآن الفجر كان مشهودا مى نويسد: ((به گواهى طبرسى و رازى ، مفسران بر اين امر اجماع دارند كه مراد از ((مشهودا)) در آيه شريفه آن است كه فرشتگان شب و روز گرد مى آيند تا به نماز صبح حاضر شوند و دليلشان روايتى است كه بخارى در ج 6 صحيح خويش ، آن را از ابو هريره در بخش سوره بنى اسرائيل نقل كرده است . ما درباره اين روايت ترديد داريم و ((مشهودا)) را به حضور حواس تفسير مى كنيم ؛ زيرا انسان در هنگام صبح ، پس از آن كه مقدارى خوابيده و مدتى كار نكرده است حواس آماده و به همين دليل گفته اند: چقدر خواب ، موجب نقض ‍ تصميم هاى روز مى شود!))

3. نوآورى ها

رو در رويى نويسنده الكاشف با نظريات ديگر مفسران و روحيه تقليدناپذيرى وى و به چالش كشيدن باورهاى تفسيرى ، از الكاشف تفسيرى نو با نوآورى هاى بسيار شناخته است . او در مقدمه الكاشف مى نويسد: ((همچنان كه به تفسير قرآن ادامه مى دادم بدين نكته يقين پيدا كردم كه اگر مفسرى چيز تازه و بى سابقه اى در تفسير نياورد، هر چند اين چيز ادامه تنها يك انديشه در تفسير باشد، اين مفسر انديشه اى عالمانه و پويا ندارد، بلكه صرفا انديشه يك خواننده را دارد كه آنچه را براى ديگران مى خواند در آن نقش مى بندد؛ مانند تصوير چيزى كه با همان رنگ و اندازه اصلى در آينه نقش مى بندد. اين موضوع بدان جهت است كه معانى و مفاهيم قرآن بى نهايت ژرف است و هيچ كس - هر چند به مقام والايى از دانش و فهم رسيده باشد - نمى تواند به عمق آن برسد. هر كسى تنها به ميزان معلومات و شايستگى هاى خود مى تواند معانى را كشف و استنباط كند. بنابراين ، اگر مفسر پيشين در مرزى معين باز ايستاده باشد و آن گاه مفسر بعدى بيايد و راه او را ترسيع كند و حتى يك گام هم فراتر نرود، كاملا همانند نابينايى است كه به عصاكشى تكيه مى كند و هرگاه او را از دست دهد برجاى خود ميخ كوب مى شود)).

نوآورى هاى الكاشف را به دو گروه مى توان تقسيم كرد: الف - نوآورى در دانش هاى قرآنى ؛ ب - نوآورى هاى تفسيرى .

الف - نوآورى ها در دانش هاى قرآنى

1. اعجاز قرآن : قرآن پژوهان و مفسران براى اعجاز قرآن وجوه بسيارى شمارش كرده اند كه برخى ، آنها را تا 28 وجه برشمرده اند. محمد جواد مغنيه مدعى است افزون بر آنچه تا كنون در وجوه اعجاز قرآن گفته شده ، او به وجوه جديدى براى اعجاز قرآن دست يافته است كه تا كنون ديگر قرآن پژوهان و حتى آنان كه به صورت تخصصى در زمينه اعجاز قرآن تحقيق كرده و كتاب نوشته اند از كشف آن ناتوان مانده اند. او در تفسير آيه اءفلا يتدبرون القرآن ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا(39) مى نويسد: ((ما پس از آن كه مدتى در تفسير كار كرديم به رموزى از اعجاز قرآن كريم پى برديم كه علماى مسلمان پيش از ما و حتى كسانى كه درباره اعجاز قرآن كتاب هاى ويژه اى تاءليف كرده اند، بدان ها توجه نكرده بودند. البته اين بى توجهى بر اثر كوتاهى آنان نبوده است ، حاشا و كلا، بلكه اين كتاب خداست كه اسرار و شگفتى هايش تمام نمى شود: قل لو كان البحر مدادا # لكلمات ربى لنفد البحر قبل اءن تنفد كلمات ربى ولو جئنا بمثله مددا(40) بگو: اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگارم مركب شود، دريا به پايان مى رسد و كلمات پروردگار من به پايان نمى رسد؛ هرچند درياى ديگرى به مدد آن بياوريم)).

الف - يكى از وجوه اعجاز قرآن در نگاه نويسنده الكاشف عبارت است از ((اقدام پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر مباهله ، در حالى كه به پيروزى خود، كه قرآن بدان خبر داده بود، اعتماد داشت و تحقق يافتن اين مباهله به همان ترتيبى كه قرآن خبر داده است . بزرگ ترين دليل بر اثبات راستگويى قرآن و كسى كه اين قرآن به او وحى شد به شمار مى رود)).

ب - دومين وجه از وجوه اعجاز قرآن ، پيش گويى قرآن درباره شيوه حكومت يهوديان است . در تفسير آيه اءفلا يتدبرون القرآن مى خوانيم : ((ما در تفسير اين آيه و آيه 46 سوره نساء بيان كرديم كه چگونه قرآن از جنايات يهود در صورتى كه به حكومت برسند خبر داده است . اكنون اين پيش گويى قرآن پس از گذشت سيزده قرن و اندى تحقق پيدا كرده است و اين امر، دليل قاطعى است بر راستگويى و رسالت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )، و نيز اين پيش گويى ، همان اعجازى است كه پيش تر گفته شد: علما و مفسران سابق بدان توجه نكرده اند)).

ج - سومين وجه از وجوه اعجاز قرآن در منظر محمد جواد مغنيه عبارت است از بار معنايى الفاظ قرآن : ((اكنون كه ما درباره تفسير اين آيه وعد الله الذين آمنوا...(41) مى انديشيم ، متوجه شكل ديگرى از اعجاز قرآن مى شويم و آن اين كه واژه هاى قرآن عربى است و مردم ، چه پيش از نزول قرآن و چه پس از آن ، اين واژه ها را در نوشتار و گفتارشان به كار مى بردند و مى برند. همچنين اين واژه ها از لحاظ حروف و ساختار با ديگر واژه ها هيچ تفاوتى ندارند. با وجود اين ، آن بار معانى فراوانى كه جمله قرآنى با خود دارد، جمله غير قرآنى ندارد و حتى حديث نبوى هم اين امتياز را ندارد و به همين دليل ، امام على (عليه السلام ) به ابن عباس گفت : ((با قرآن با خوارج ستيز مكن ؛ زيرا قرآن داراى چندين معناست . تو مى گويى و آنها مى گويند؛ لكن با سنت با آنان احتجاج كن كه هرگز از آن نمى توانند رهايى يابند)).

راز اين كار در توانايى گوينده نهفته است ، نه در توانايى سخن ، وگرنه سخن در قرآن و غير قرآن از يك روش برخوردار است . سخن موجودى بى جان است و گوينده است كه ، به آن جان و تاءثير مى بخشد. از اين رو تاثير سخن با اختلاف گوينده اختلاف پيدا مى كند و تاثيرى كه سخن دانا دارد، سخن نادان ندارد؛ هر چند جمله ها و واژه ها همانند يكديگرند. حتى تاثير آيات با اختلاف قارى ، تفاوت مى يابد. همچنين است سخن اخلاصمند و انسانى منافق . بنابراين گستردگى و فراوانى معانى قرآن ، دليل قطعى بر اثبات اين مدعاست كه اين كتاب از سوى كسى نازل شده كه دانش او تمامى اشيا را فرا گرفته است)).

2. اسباب نزول : محمد جواد مغنيه برخلاف بسيارى از مفسران كه بدون توجه به درستى و نادرستى روايات اسباب نزول از آنها در فهم آيات قرآن سود مى برند، تنها اسباب نزولى را معتبر مى داند كه يقين آور باشند. او در مقدمه مى نويسد: ((از ذكر بسيارى از رواياتى كه درباره اسباب نزول آيات وارد شده ، خوددارى كردم ؛ زيرا علما درباره اسناد اين روايات تحقيقى نكرده اند و صحيح آنها را از ضعيف جدا ننموده اند، چنان كه اين كار را در مورد روايات مربوط به احكام انجام نداده اند)).

وى در نقد و بررسى سبب نزول آيه و ما كان الله ليضيع ايمانكم ان الله بالناس لرؤ ف رحيم (42) نيز مى نويسد: ((ما به روايات اسباب نزول اعتماد نداريم جز به اندكى از آنها كه به حد يقين و اطمينان رسيده اند؛ زيرا علما اين روايات را بررسى و موثق آنها را از غير موثق جدا نكرده اند؛ چنان كه در احاديث احكام اين كار را كرده اند. از اين رو روايات اسباب نزول ، با ضعف ها و معايب خود باقى مانده اند (و در نتيجه نمى توان به آنها اعتماد كرد).))

افزون بر اطمينان بخش بودن سبب نزول ، نويسنده الكاشف سازگارى سبب نزول با آيات و روايات متواتر و تاييد سبب نزول با آيات و روايات را نيز از شرايط بهره ورى از اسباب نزول مى خواند. او درباره سبب نزول آيه يا اءيها الذين آمنوا...(43) مى نويسد: ((ما به هيچ كدام از اسباب نزول (كه در اين باره گفته شده ) اطمينان نداريم مگر اين كه با نص قرآن و يا روايت متواتر ثابت شود. به علاوه گمان بد بردن وليد موجب فسق او نمى شود، بلكه اين گمان وى نوعى خطا و اشتباه است و شخص خطا كار فاسق نيست ، وگرنه بايد استحقاق سرزنش و مجازات را حتى در صورت احتياط و تلاش پيدا مى كرد)).

در باور نويسنده الكاشف ، سبب نزول آيات مخصص عموم لفظ نيست ؛ براى نمونه وى سبب نزول آيات (ان الذين يكتمون ما اءنزلنا من البينات )،(44) (ان الذين يكتمون ما اءنزل الله من الكتاب )،(45) (ليس البر اءن تولوا وجوهكم قبل المشرق والمغرب )،(46) (من كفر بالله من بعد ايمانه الا من اءكره و قلبه مطمئن بالايمان )(47) و و يوم يعض الظالم على يديه يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا(48) سبب نزول را مخصص عموم آيه ندانسته و ملاك را در عمل به آيه ، عموم آيه معرفى نكرده است .

3. نزول قرآن : در تفسير الكاشف ، براى قرآن ، تنها نزول تدريجى را باور دارد و نزول دفعى را نمى پذيرد. استاد مغنيه در جاى جاى اين تفسير نزول دفعى آيات قرآن را انكار مى كند و شب قدر را شب آغاز نزول تدريجى آيات قرآن نشان مى دهد؛ براى نمونه مى توان از تفسير آيات زير ياد كرد: (شهر رمضان الذى اءنزل فيه القرآن )،(49) (و قرآنا فرقناه لتقراءه على الناس على مكث و نزلناه تنزيلا)،(50) (انا اءنزلناه فى ليلة القدر)،(51) (والكتاب المبين# انا اءنزلناه فى ليلة مباركة )(52) و و قال الذين كفروا لولا نزل عليه القرآن جملة واحدة .(53)

4. محكمات و متشابهات قرآن : براى آيات محكم و متشابه تعاريف گوناگونى بيان شده است . در اين ميان مغنيه آيات محكم را آياتى مى خواند كه نياز به تفسير ندارند و آيات متشابه را آياتى معرفى مى كند كه از تفسير بى نياز نيستند. به باور نويسنده آياتى كه دلالت آشكارى دارند و احتمال تاءويل ، تخصيص و نسخ در آنها راه ندارد از محكمات شمرده مى شوند. در برابر، آيات متشابه آياتى هستند كه معناى تفصيلى آنها دانسته نمى شود، ظاهر آنها ناسازگار با حكم عقل است ، بيش از چند معنا را در خود جاى مى دهند، الفاظشان عم است ؛ ولى مراد خداوند از آنها خاص است و در بردارنده حكم منسوخ باشد.

در تفسير آيه هو الذى اءنزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن اءم الكتاب و اءخر متشابهات (54) مى خوانيم : ((آيات قرآنى از لحاظ وضوح يا پوشيدگى مفاهيم به دو نوع تقسيم مى شوند: محكم و متشابه .

((محكم)) آيه اى است كه نياز به تفسير ندارد و مقصود آن ، چنان روشن است كه احتمال تاويل ، تخصيص و نسخ در آن نمى رود و ديگر براى كسانى كه دلشان بيمار است ، مجالى نمى ماند تا ديگران را گمراه كنند و با تاويل و تحريف به فتنه جويى دست بزنند.

از جمله آيات محكم به عنوان نمونه مى توان از اين آيات نام برد: (قل هو الله اءحد)، (والله بكل شى ء عليم )، (ان الله لا يظلم مثقال ذرة )، (ان الله لا ياءمر بالفحشاء)، (و اءن الساعة آتية لا ريب فيها)، و از اين قبيل آياتى كه دانا و نادان در فهم آن يكسانند.

((متشابه)) در برابر ((محكم)) و بر چند نوع است :

الف - آيه اى كه مى توان به اجمال و نه به تفصيل به معناى آن پى برد؛ مانند فنفخنا فيها من روحنا.(55)

ب - آيه اى كه ظاهر آن بر چيزى دلالت مى كند كه عقل آن را نمى پذيرد؛ مانند: ثم استوى على العرش .(56)

ج - لفظى است كه معمولا به دو معنا و يا بيشتر به كار مى رود؛ مانند والمطلقات يتربصن باءنفسهن ثلاثة قروء.(57)

د - لفظى است كه دلالت بر عموم كند و ظاهر آن تمامى مكلفان را شامل شود؛ اما مقصود تنها برخى از افراد آن باشد و نه تمام افراد آن ؛ مانند والسارق والسارقة فاقطعوا اءيديهما...(58)

ه‍ - آيه اى كه مشتمل بر حكم منسوخ باشد؛ نظير خواندن نماز به سوى بيت المقدس)).

5. تفسير و شرايط آن : نوآورى ديگر شيخ محمد جواد مغنيه در شرايط تفسير است . ايشان در تفسير آيات و منهم اءميون لا يعلمون الكتاب (59) و يمحوا الله ما يشاء(60) شرايطى را كه ديگر مفسران و قرآن پژوهان براى تفسير ياد كرده اند مى پذيرد و در مقدمه مى نويسد: ((در اين جا چيز ديگى نيز هست كه مفسر بدان نياز دارد و اين چيز از تمامى آنچه مفسران در مقدمه تفاسيرشان ياد كرده اند، مهمتر و باعظمت تر است ؛ زيرا پايه و محور فهم كلام خدا به شمار مى رود. من كسى را نديدم كه بدين امر مهم اشاره كرده باشد و خودم پس از آن كه مقدارى در تفسير كار كردم آن را كشف كردم و آن اين است : كسى معانى قرآن ، حقيقت و عظمت آن را درك نخواهد كرد و نخواهد شناخت ، مگر آن كه از ژرفاى دلش اين معانى را حس كند و قلب و انديشه اش با آنها هماهنگ شود و ايمان او به آنها با خون و گوشتش ‍ درآميزد. راز سخن اميرالمومنين (عليه السلام ) نيز در همين جا نهفته است كه مى فرمايد: ((آن)) قرآن صامت است ، و من قرآن ناطقم)).

6. تحريف قرآن : بسيارى از مفسران قرآن ، تحريف را كاهش يا افزايش آيات قرآن دانسته اند؛ اما نويسنده الكاشف تحريف آيات قرآن را به سه صورت تقسيم مى كند:

1. كاهش يا افزايش كلمات ، آيات يا سوره اى از سوره هاى قرآن .

2. تغيير حركات به گونه اى كه سبب دگرگونى معنا گردد؛ مثلا فاعل را مفعول يا مفعول را فاعل نشان دهد.

3. تفسير ظاهرى آيات متشابه قرآن ، آن هم آياتى از قبيل يد الله فوق اءيديهم . در نگاه مغنيه اگر مفسرى ((يدالله)) را به ((دست خدا)) تفسير كند نه به ((قدرت خدا))، اين نوع از تفسير نيز اصطلاحا تحريف است .

ب - نوآورى هاى تفسيرى

بخش دوم از نوآورى هاى مغنيه در تفسير آيات قرآن است . وى از برخى آيات ، تفسيرى ارائه مى دهد كه با تفاسير تمامى مفسران ناهمخوان است ؛ براى نمونه در تفسير آيه اقتربت الساعة وانشق القمر(61) شق القمر را ممكن مى خواند، اما وقوع آن را در زمان پيامبر به گونه اى كه ديگر مفسران باور دارند نمى پذيرد: ((مفسران گفته اند: مشركان از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) خواستند كه اگر راست مى گويد، ماه را دو نيم كند. او هم از خدايش تقاضا كرد و ماه دو نيم شد و سپس به حال نخست خود بازگشت .

ترديدى نيست كه اين كار ذاتا امكان پذير است ؛ ولى امكان ، چيزى است و به وقوع پيوستن چيزى ديگر؛ چه ، به وقوع پيوستن نياز به دليل دارد و دليلى بر اثبات اين حادثه ، كه ماه در دوران پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به دو نيم شده باشد، وجود ندارد، بلكه دليل هايى بر نفى آن وجود دارند كه عبارتند از:

اولا، اين حادثه با چندين آيه در تضاد است كه آشكارا بيان مى كند، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به درخواست مشركان درباره امور خارق العاده و معجزات پاسخ نمى داده و تنها بر طبق فرمان خداوند به آنها پاسخ مى داده است ... .

ثانيا، دو نيم شدن ماه حادثه طبيعى مهمى است كه اگر اتفاق مى افتاد، مردم شرق و غرب آن را مى ديدند و دانشمندان و تاريخ نگاران بيگانه و ديگران اين حادثه را ثبت مى كردند؛ چنان كه حوادث كوچك تر از آن را ثبت كرده اند.

ثالثا، دو نيم شدن ماه از موضوعاتى است كه جز از طريق خبر متواتر به اثبات نمى رسد، در حالى كه خبر دو نيم شدن ماه خبر واحد است و در اين باره نمى توان بدان اعتماد كرد... .

رابعا، جمله (و انشق القمر) پس از جمله (اقتربت الساعة ) آمده است و اين نشان مى دهد كه ماه در هنگامى كه قيامت بر پا شود به دو نيم تقسيم مى شود و مراد از واژه ((انشقاق)) در اين جا همان چيزى است كه در آيه 1 از سوره انشقاق ، از اين واژه اراده شده است : (اذا السماء انشقت )؛ يعنى در روز قيامت ، ستارگان آسمان پاره پاره مى شوند)).

بخشى از نوآوريها در تفسير آيات الاحكام است . نويسنده الكاشف در تفسير آيه شريفه فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة (62) ((ليتفقهوا فى الدين)) را بر خلاف بسيارى از مفسران صفت براى گروهى گرفته كه براى شناخت دين و حلال و حرام آن سفر مى كنند. و در تفسير آيات يا اءيها الذين آمنوا اذا لقيتم الذين كفروا زحفا(63) و الان خفف الله عنكم و علم اءن فيكم ضعفا فان يكن منكم ...(64) مى نويسد: ((فقها فتوا داده اند كه فرار از جنگ حرام است ، مگر آن كه تعداد ارتش دشمن بيش از دو برابر ارتش مسلمان باشد. به نظر ما فقها در اين مورد نه مى توانند به وجوب مقاومت در ميدان جنگ فتوا دهند و نه به روا بدون فرار از آن و اين امر، بايد به دست فرمانده امين و آگاه سپرده شود؛ زيرا او مسئول جنگ است و نه فقها...

به علاوه فتواى فقها در وقتى نافذ بود كه معيار قدرت و نيروهاى رزمى ، كميت بود نه كيفيت و تعداد ارتش بود نه ساز و برگ هاى كشنده و جهنمى جديد و پيشرفته)).

مولف الكاشف در ذيل آيه (الان خفف الله ...) نتيجه مى گيرد: ((بر اين اساس ما ترجيح مى دهيم كه اين آيه و آيه قبلى به طور كلى درباره بيان حكم فرار از جنگ نازل نشده اند، بلكه اين دو آيه بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اصحاب او اختصاص دارند و ديگران را در برنمى گيرند. البته خدا داناتر است)).

نمونه هاى ديگرى از نوآورى هاى الكاشف را در ذيل آيات زير مى توان يافت : (و ما من دابة فى الاءرض ولا طائر... ثم الى ربهم يحشرون )،(65) (و اذا اءردنا اءن نهلك قرية ...)،(66) (و اءنه كان رجال من الانس ...)،(67) (و قرآن الفجر ان قرآن الفجر كان مشهودا)،(68) (من كان يظن اءن لن ينصره ...)،(69) (يا اءيها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود...)،(70) (لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح )،(71) (فيه رجال يحبون ان يتطهروا...)(72) و و قطعن اءيديهن ... (73)